جلوه طهارت ظاهر و باطن در تربيت
براى تبليغ به مدت ده شب در شهر بروجرد رفته
بودم، دوست داشتم به توسط قديمى هاى شهر از
احوالات مرجع بزرگ حضرت آيت اللّه العظمى بروجردى
مطلع شوم.
پيرمردى نودساله برايم تعريف كرد، تمام كوشش مادر
آن حضرت اين بود كه او را به وقت شير خوردن با وضو
و طهارت شير بدهد.
شبى سرد نياز به غسل داشت، امكان بيرون آمدن از
خانه نبود، با توكل و توسل با آب سرد غسل كرد،
آنگاه پستان به دهان بچه گذاشت، توجه معنوى مادر،
و زحمات مخلصانه پدر، كسى را به دنياى اسلام تحويل
داد، كه باعث تحولات عظيمى از نظر علمى و عملى و
اخلاقى در حوزه هاى علميه شيعه شد.
دختران جوان خود را همراه با شرايط الهى و اسلامى
و انسانى آماده مادر شدن كنيد، مادران بزرگوار
هويت مادر بودن خود را حفظ كنيد، كه تربيت و
بارآمدن چنان فرزندانى خدا مى داند براى دنيا و
آخرت شما چه اندازه سودمند است.
از جمله كسانى كه در قيامت حق شفاعت دارند مؤمن و
عالم ربانى و شهيد است، در جهت شفاعت براى اين سه
نفر تعدادى معين نشده، آنان اجازه دارند هركس
مستحق شفاعت است، از او شفاعت كنند، بدون ترديد
اولين كسى كه از شفاعت اين سه انسان والا بهره مند
مى شود مادر است.
رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
ثَلاثَةٌ يَشْفَعُونَ اِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
فَيُشَفَّعُونَ : اَلاَْنْبِياءُ، ثُمَّ
الْعُلَماءُ، ثُمَّ الشُّهَداء. [49]
سه نفر نزد خدا شفاعت مى كنند، و شفاعت آنان مورد
قبول واقع مى شود :
انبياء، سپس عالمان، آنگاه شهيدان.
حضرت باقر (عليه السلام) فرمود :
اِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَشْفَعُ فى مِثْلِ رَبيعَةَ
وَ مُضَرَ، وَ اِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَشْفَعُ حَتّى
لِخادِمِهِ . . .
همانا مؤمن بمانند جمعيت دو قبيله ربيعه و مضر
شفاعت مى كند، مؤمن حتى براى خدمتگذارش در پيشگاه
حضرت حق شفاعت مى نمايد.
دختران و مادران چرا آنچنان نباشيد، كه فرداى
قيامت بتوانيد از شفاعت فرزندان عالم، شهيد و مؤمن
خود استفاده كنيد، حيف نيست هويت مادرى را براى
چند روزه زندگى مادى از دست بدهيد، و به دست خود
بناى باطن فرزندان خود را كه امانت حق در دست
شمايند، خراب كنيد، و آنان را همرنگ شياطين غربى و
شرقى بار آوريد!
( يا اخـت هـرون مـا كـان ابـوك امـرأ سـوء )
سوره مريم / 28
نقش پدر در رشد فرزند
به چهار واقعيت توجه كنيد
از آيات سوره مباركه آل عمران، آيات 33 تا 37 و
آيه 28 سوره مباركه مريم استفاده مى شود، كه رشد و
كمال انسان بستگى به ارتباط او با چهار واقعيت
دارد.
پدر باايمان، مادر مؤمنه، معلّم پاك و دلسوز، غذاى
حلال.
يهوديان وقتى مسيح را در دامن مريم ديدند، مريمى
كه دختر او بود، و شوهر نداشت، با تعجب به او
گفتند :
يا اخت هارون ما كان ابوك امرأ سوءِ و ما كانت
امُّك بغيّاً. [50]
اى خواهر هارون تو را نه پدرى ناصالح، و نه مادرى
بدكار بود!
آنان خبر از حقيقت مسئله نداشتند، كه مسيح كلمه
خدا است كه بر مريم پاك و باكرامت القا شده بود،
تصور مى كردند در اين برنامه خلاف شرعى واقع شده
با شناختى كه از پدر مريم داشتند كه مردى مؤمن،
باوقار، مؤدب به آداب حق، بزرگوار وباكرامت است، و
مادر اوكه زنى پاكدامن، مؤمنه، باعفت و عصمت، گمان
اين معنى نمى رفت كه با چنان پدرى، و آن مادر
بزرگوارى، فرزند او دست به آلودگى بزند، اين مسئله
براى مردم ثابت بود، كه فرزند انعكاسى از روحيات و
خلقيات و حقايق وجودى پدر و مادر است، تا وقتى به
وسيله سخن گفتن مسيح در گهواره، روشن شد، كه از آن
پدر، و مادر، بايد چنين فرزند شايسته اى با اين
مقامات عاليه، كه مادر پيامبر اولوالعزم شود بوجود
بيايد.
ملاحظه كرديد توقع پاكى را از مريم در درجه نخست
به خاطر پاكى پدر او داشتند، به همين جهت به او
گفتند :
ما كانَ اَبُوكِ امْرَأَ سُوء.
پدرت مرد ناصالحى نبود، تا عمل خلاف صلاح و سداد
از تو صادر شود.
مسئله مادر هم كه از ويژگى خاصى برخوردار است مورد
نظر آنان بود، به همين علت به او گفتند :
وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً.
مادرت را مى شناسيم، زنى است باعفت، اصيل، تربيت
شده، با وجود بستگى تو به آن مادر، توقع خطا از تو
نمى رفت.
من در بحث گذشته به تفصيل درباره مادر و وظايف او
مطالبى را عرضه كردم، در اين قسمت نيازى به توضيح
بيشتر نمى بينم، و در مباحث گذشته راجع به حلال و
حرام و رزق طيّب و طاهر، مسائلى را متذكر شدم،
مسئله تأثير وجود معلم و اطوار و اخلاق او در
فرزندان مردم هم از نظر كسى پوشيده نيست.
آنچه در اين گفتار توضيح بيشتر لازم دارد، تأثير
وضع پدر در اخلاق و اعمال و تربيت فرزند است.
پدر در درجه اول بايد به تربيت دينى، و اخلاق و
دانش اندوزى فرزند توجه كند، و در مرحله ديگر با
همسرش آنچنان زندگى كند، كه شيرينى حيات را در كام
فرزندان تلخ نكند، و در جهت ديگر با تمام وجود
مواظب باشد، كه لقمه اى از حرام سر سفره اهل بيت و
فرزندانش نبرد.
در روايات اهل بيت آمده چند طايفه بى حساب وارد
عذاب مى شوند، يكى از آنها پدرانى هستند كه به
تربيت دينى و اخلاقى فرزندانشان توجه نداشتند.
خداوند متعال تمام انسانها را براى رسيدن به مقام
خلافت از خدا، هدايت، دانش، بصيرت و نهايتاً ورود
به بهشت خلق فرموده.
اين خود مردم هستند كه با دست خود زمينه عذاب خود
را فراهم مى كنند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) گريه مى كند
پس از اينكه در معركه جمل، جنگ به نفع
اميرالمؤمنين تمام شد، و آتش برنامه سرد گشت، حضرت
به ميان كشتگان دشمن آمد، و با ديدن آنان زار زار
گريست!
كارى كه از هيچ نظامى پيروزى در تاريخ بشر سابقه
ندارد، علت گريه حضرت را پرسيدند، فرمود : اينان
كه اسلام را پذيرفتند، اهل نماز و روزه و عبادت
بودند، بايد به بهشت مى رفتند، دلم از اين مى
سوزد، كه بر خلاف حق به جنگ با امام معصوم
برخاستند، و به پيروى از هواى نفس، خود را دچار
عذاب ابد كردند.
اهل عذاب
گرفتاران در عذاب پنج بار از حضرت حق تقاضاى
نجات مى كنند،ولى هر پنج مرتبه به آنان جواب ردّ
مى دهند، و براى بار پنجم دهان آنان را از سخن
گفتن تا ابد مى بندند.
يكى از موارد پنج گانه در اين آيه شريفه آمده :
و هم يَصطرخون فيها، ربَّنا اخرجنا نعملْ صالحاً
غير الَّذى كنّا نعملُ او لم نعمِّركمْ ما يتذكّر
فيه من تذكَّر و جاءكم النَّذير فذوقوا فما
للظّالمين من نصير. [51]
و ايشان در دل عذاب فرياد برمى دارند، خداوندا ما
را نجات بده، عمل شايسته و صالح انجام دهيم، غير
آنچه در گذشته انجام داديم، پاسخ مى شنوند آيا به
شما عمر نداديم، و در آن زمانى كه در دنيا بوديد
براى شما ترساننده قرار نداديم، انبياء خود را
براى هدايت شما مبعوث نكرديم، پس اين عذاب را كه
حق شماست بچشيد، كه براى ستمكاران ياورى نيست.
پدران از مهم ترين اعمال توجه بر تربيت و رشد و
كمال فرزند است، پدران نسبت به اولاد خود بى تفاوت
نباشيد، خانه را براى آنان پاك نگاه داريد، غذاى
حلال براى آنان ببريد، حق همسر خود را رعايت كنيد،
تا عمل شما و اخلاق نيك شما و طريقه كسب حلال شما
به فرزندانتان سرايت كند، و آنان هم روزى مانند
شما براى فرزندانشان پدر مطلوب شوند.
پدران تمام اعمال و برنامه هاى شما در معرض ديد
خدا و پيامبر و ائمه بزرگوار است :
فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنونَ. [52]
دقيق زندگى كنيد، رفتار و گفتار و كردار خود را
مواظب باشيد، كه همه حركات شما در اهل خانه اثر مى
گذارد.
رسول خدا، پدران را به موقعيت خطيرى كه دارند توجه
داده، امامان بزرگوار به پدران سفارشات زيادى كرده
اند، پدر در خانه همچون امير مملكت كه مسئول همه
جامعه است مسئول زن و فرزند است، فرداى قيامت پدر
در معرض مؤاخذه حق است.
فرزندان خود را آراسته به نيت پاك كنيد، آنان را
به كار خير ترغيب نمائيد، عشق به علم و دانش و
عالم و دانشمند را در قلب آنان ظهور دهيد، آنان را
با خود به مجالس الهى ببريد، به تكليف نرسيده
مسائل واجب را به آنها تعليم دهيد، با آنان رفيق
باشيد و با نرمخوئى و كرامت و اخلاق خوش رفتار
كنيد.
پيامبر و اميرالمؤمنين براى تمام پدران بهترين
اسوه و سرمشق هستند.
احوالات و زندگى اين دو بزرگوار را مطالعه كنيد،
سپس در زندگى خود برنامه هاى آن دو معصوم را سرايت
دهيد، بگذاريد فرزندانتان در انتخاب الگو و اسوه
به جاى انتخاب چهره هاى مبتذل خارجى و داخلى، رسول
حق و مولاى عارفان و عابدان و پرهيزكاران و مؤمنان
را انتخاب كنند، زمينه سازى كنيد كه خانه و اهل آن
بوى نبوّت و ولايت بگيرند، تا خير دنيا و آخرت شما
تأمين شود.
نكته اى عجيب از زندگى شهيد حاج شيخ فضل اللّه
نورى
آن مرد بزرگ و مجاهد فى سبيل اللّه، و مرجع
تقليد، و دلسوز ملّت، از دامن مادرى پاك و صلب
پدرى باكرامت قدم به عرصه هستى گذاشت، پدر و مادر
در تربيت او سخت كوشيدند، پدر با تمام وجود خود را
وقف رشد و كمال و تربيت فرزند كرد، چون فرزندش را
در سايه كرامت پدريش عاشق علم و عمل ديد او را به
نجف فرستاد، اساتيد بزرگى ديد، از تالى تلو معصوم،
حضرت شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى، و حاج ميرزا
حسين نورى بهره هاى فراوان گرفت، با كوله بارى از
دانش و فضيلت، و علم و عمل، و اخلاق و تقوا به
تهران برگشت، در رأس علماى بزرگ قرار گرفت، جرقّه
مبارزه با ظلم و زور و ستم را در سايه مشروطه
مشروعه او زد، انقلاب به ثمر رسيد، ولى خودباختگان
آلوده در رگ و پى حكومت نفوذ كردند، انقلاب مشروطه
را بسوى رنگ گيرى از لندن سوق دادند، از ميان همه
علما او نسبت به اين واقعيت تلخ تيزبين تر بود،
فرياد كشيد، هجرت كرد، اعلاميه داد، ولى به جائى
نرسيد، گرفتار شد، محكوم به اعدام شد، اعدامش به
علت اين بود كه مشروطه مشروعه و مجلس شوراى
اسلامى، مجلسى متّكى به قرآن و روايات و نهج
البلاغه و فقه شيعه مى خواست، نيّتش خالص بود،
خواسته اش خدائى بود، سوزدل داشت، بينائى و بصيرت
داشت و اين همه را از پدر و معلمان آموخته بود و
ثبات آن را از دامن مادر گرفته بود، و تمام را با
نورى كه از لقمه حلال به دست مى آيد به هم آميخته
بود.
پاى چوبه دار روز 13 رجب روز ولادت
اميرالمؤمنين(عليه السلام) به خاطر خواسته هاى
مشروعش به دست فراماسيونها اعدام شد.
آنان تصور كردند با اعدام او نيتش را هم اعدام
كردند، آنان از اين آيه شريفه غافل بودند :
يريدون لِيُطفئوا نور الله بافواههم و الله متمّ
نوره و لو كره الكافرون. [53]
مى خواهند نور خدا را با فوت دهن هايشان خاموش
كنند، خدا متمّم نور خود است گرچه مشركان از بودن
آن نور كراهت داشته باشند.
حدود هشتاد سال از اعدام او گذشت، روز سيزدهم رجب
ساعت ده صبح نزديك ميدان توپخانه محل اعدام آن مرد
الهى ثمره انقلاب ملت شهيدداده ايران با افتتاح
مجلس شوراى اسلامى در سايه پيام خمينى كبير خود را
نشان داد، و نيت شهيد بزرگ شيخ فضل اللّه نورى به
كرسى نشست، من آن روز جزء مدعوين آن مجلس بودم،
برايم اعجابى نداشت زيرا خداوند يار و ياور مؤمن،
و تحقق دهنده نيّت پاك اوست گرچه او را اعدام و به
شهادت برسانند، به حقيقت كه خوشا به حال پدر آن
شهيد باكرامت، كه فرداى قيامت با داشتن چنين
فرزندى از چه آبروى سنگينى در محضر حق و محضر
انبياء و امامان برخوردار است. جوانان بيدار باشيد
جوانان عزيز، فرزندان اسلام، وابستگان به رسول حق
(صلى الله عليه وآله وسلم) سفارش مهمى به شما
دارم، و آن اين است كه قبل از ازدواج شرايط يك پدر
خوب و مطلوب را در خود تحقق دهيد، زمان ازدواج دير
است، از هم اكنون به فكر تصفيه خود از رذائل
اخلاقى، و تصفيه عمل خود و معاشران خود، و رفت و
آمد خود، بخصوص غذاى خود باشيد، چراكه در نطفه شما
ماده اى است بنام ژن كه تمام خصوصيات شما را به
نسل شما منتقل مى كند، اين معنا تنها ثمره تحقيق
علما و دانشمندان غرب نيست كه بعضى از شما به آن
اهميت ندهيد، و بگوئيد ممكن است اين نظريه در
آينده باطل شود، يك مسئله طبيعى و ذاتى است، كه
اسلام عزيز از همان هنگام طلوع به آن توجه داشته،
در اين زمينه به روايتى بسيار مهم عنايت كنيد :
جوانى سراسيمه و مضطرب به محضر پيامبر آمد، عرضه
داشت من و همسرم دو سپيد پوست هستيم، به همسرم
اطمينان كامل دارم، ولى فرزندى كه براى ما متولد
شده سياه چهره است، براى من معماست!
رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
اِنَّ الْعِرْقَ دَسّاسٌ.
معادل لغوى عرق همان ژن، و لغت دساس به معناى
انتقال دهنده است.
جوان را با اين جمله از اضطراب و بدگمانى نجات
داد، آرى صفات و خصوصيات پدران به فرموده رسول
خدا، كه امروز هم با ابزار و وسائل علمى ثابت شده
به فرزندان منتقل مى شود.
بنابراين قبل از ازدواج سعى كنيد آن خصوصياتى كه
اسلام از يك پدر مى خواهد در شما تحقق پيدا كند،
مباد كه بدون توجه به واقعيات و فقط به قصد لذت و
زندگى مادى ازدواج كنيد، و فرزندان شما براى شما و
براى جامعه محصول خوبى نباشند.
رسول حق و امامان بزرگوار از انتساب به ابراهيم بت
شكن خوشحال بودند، آثار وجودى آن مرد بزرگ به
ذريّه و نسل پاكش منتقل شد.
ما در زيارت وارث كه زيارتى صحيح و محكم است حضرت
حسين را وارث آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، محمد
(صلى الله عليه وآله وسلم) و اميرالمؤمنين (عليه
السلام) مى خوانيم، اين ارثى كه به حضرت رسيده مال
و ثروت كه نيست، حالات معنوى، علوم الهى، و اخلاق
حسنه، و كرامت و فضيلت و شرافت است، چرا ما پدران
از اين همه سرمايه معنوى بهره مند نباشيم، تا
فرزندانمان بهره مند شوند ؟
پدران گمراه و وظيفه فرزندان
ممكن است در خانواده اى، پدر خانواده از قبول
تربيت دينى روى برتافته باشد، و از اجراى دستورات
حق شانه خالى كند، به واقعيات علاقه نشان ندهد، و
حوصله قبول حقايق الهى را نداشته باشد، فرزندان به
عقل رسيده در درجه اول موظف هستند با زبانى نرم، و
اخلاقى خوش آنان را به حقيقت دعوت كنند، و وى را
از خزى دنيا و عذاب آخرت برهانند، اگر قبول نكرد
خود را در جنب او حفظ كنند، و دامن پاك حيات را به
آلودگى او آلوده نكنند.
در اين زمينه جوان پاك و مؤمن و مجاهد و عاشقى چون
مصعب بن عمير را كه در جـنگ احد در سنين جوانى در
ركـاب رسول حق شهيد شد الگو و اسوه خود قرار دهند.
پدر و مادر مصعب مشرك بودند، مصعب شديداً مورد
علاقه آنها بود، او از پى فطرت و عقل به پيامبر
ايمان آورد، و به دستور رسول الهى قبل از اينكه
مسئله هجرت پيامبر پيش بيايد براى تبليغ دين بنابر
درخواست مردم مدينه به آن شهر رفت، زمينه دين دار
شدن بسيارى از مردم را او فراهم كرد، مدينه براى
هجرت پيامبر و گسترش اسلام با زحمات او آماده شد،
نبى اكرم به مدينه آمد، روزى مصعب را با پيراهنى
از پوست دبّاغى نشده گوسپند ديدند رو به اصحاب
كردند و به مصعب اشاره نمودند و فرمودند :
اُنْظُرُوا اِلى رَجُل قَدْ نَوَّرَ اللّهُ
قَلْبَهُ وَ لَقَدْ رَأَيْتُهُ وَ هُوَ بَيْنَ
اَبَوَيْهِ، يُغَذِّيانِهِ بِاَطْيَبِ
الاَْطْعِمَةِ وَ اَلْيَنِ اللِّباسِ فَدَعاهُ
حُبُّ اللّهِ وَ رَسُولِهِ اِلى ما تَرَوْنَ.
[54]
به مردى نظر كنيد كه خداوند دلش را روشن كرده، من
او را در كنار پدر و مادرش در مكه ديدم، كه بهترين
غذا و نرم ترين لباس را برايش آماده مى كردند، ولى
عشق خدا و رسول خدا او را به اين شكل زندگى كه مى
بينيد كشيد.
جوانانى كه پدران شما جداى از معنويت زندگى مى
كنند، و نمى خواهند شما اهل معنى، متدين به دين،
متخلق به اخلاق باشيد، همه همت آنان اين است كه يا
در علوم مادى به جائى برسيد يا در به چنگ آوردن
مال دنيا، با آنان برخورد نيك داشته باشيد، جنگ و
دعوا نكنيد، كه درگيرى با آنان خلاف خدا و رسول
خدا است، فقط از آنان رنگ نگيريد، و خدا و پيامبر
و امامان و قيامت را، در كنار دعوت باطل و پوچ
آنان از دست ندهيد، در اين زمينه جوانى پاك، مؤمن،
عابد، مجاهد، بزرگوارى چون محمّد بن ابوبكر را
ملاك خود قرار دهيد، و همچون او كه با عشق على و
عمل به قرآن و سنت پيامبر زيست و عاقبت هم جان
شيرين در راه حق و استقرار دين الهى در باخت با
عشق خدا و انبياء و امامان زندگى كنيد، و اعمال و
رفتار و اخلاق خود را هماهنگ با مسائل الهى
نمائيد.
پدرى بافضيلت
خاله زاده مرحوم آيت اللّه العظمى حاج شيخ
عبدالكريم حائرى مؤسّس حوزه باعظمت قم، در منطقه
مهرجرد، به هنگامى كه دو سه شب براى تبليغ رفته
بودم تعريف كرد :
پدر شيخ پانزده سال بچه دار نشد، غصه مى خورد، شغل
او هم قصابى بود، و آن شغل آنچنان نبود كه سرگرمش
كند، همسر باكرامتش به او گفت احتمالاً عيب بچه
دار نشدن در من باشد، من رنج تو را تحمل نمى كنم،
و غصه تو را در قيامت قدرت جواب دادن ندارم، از
نظر من ازدواج مجدد براى فرزنددار شدن هيچ مانعى
ندارد، بلكه خودم دنبال همسرى مناسب براى تو مى
روم پس از مدتى زن جوان شوهر مرده اى را در چند
فرسخى محل پيدا كرد، و به شوهر خود پيشنهاد ازدواج
با او را داد.
ازدواج صورت گرفت، شب عروسى، عروس و داماد را طبق
مراسم قديم دست به دست دادند، دختر بچه سه ساله
عروس خانم كه از شوهر سابقش مانده بود، از مادر
جدا نمى شد، خاله دختر او را بغل زد كه ببرد، صداى
ناله بچه يتيم بلند شد، آن مرد باكرامت تكان خورد،
به آن خانم گفت تحمل ناله يتيم را ندارم، علاوه بر
اين بودن من با تو و بچه دار شدنت از من امكان
لطمه زدن به اين يتيم را دارد، من از خير اين
ازدواج گذشتم، مهر زن را پرداخت و شبانه به مهرجرد
برگشت، همان شب در كنار همسر اولش قرار گرفت و
نطفه حاج شيخ عبدالكريم به مزد آن كرامت و گذشت
بسته شد، فرزندى بوجود آمد كه پايه گذار حوزه
علميّه قم شد، معلم نزديك به هزار عالم واجد شرايط
شد، مراجع بعد از خود را تربيت كرد، از تربيت
شدگان او خمينى كبير بود، كه انقلاب اسلامى ايران
از دَم او صورت گرفت و شرق و غرب را تحت تأثير
قرار داد، و اسلام را از نابود شدن حفظ كرد، و مى
رود كه جهان را زير سيطره بابركت اسلام ببرد،
خمينى بزرگ محصول حاج شيخ و حاج شيخ محصول قصّابى
بافضيلت و موجودى الهى و نورانى و مردى مخلص بود،
اين پدر بافضيلت در قيامت از كنار فرزندش و
شاگردان فرزندش و انقلاب اسلامى ايران چه بهره اى
خواهد برد، فقط و فقط خدا مى داند و بس.
پدرانى نابكار، فرزندانى صالح
حجاج بن يوسف ثقفى چهره اى پست، پليد، خائن،
ستمگر، قاتل و موجودى نابكار بود، ذريّه او مورد
قبول نبودند، ولى از نسل او در زمان مرجعيت سيد
مرتضى انسانى والا و بافضيلت، شاعرى شايسته، حكيمى
باكرامت، عاشقى وارسته، محبّ اهلبيت، مداح امامان
معصوم (عليهم السلام) خصوصاً اميرالمؤمنين و حضرت
سيد الشهداء بنام ابوعبداللّه كاتب بوجود آمد.
او بريده از صفات و حالات پدران گذشته اش بود، او
از نور عقل و فطرت استفاده كرد، حق را پذيرفت، به
رنگ حق در آمد، مورد توجه اهل بيت شده به صورتى كه
بنا بر نقل رياض العلماء ميرزا عبداللّه افندى، به
علتى سيد مرتضى به او تندى كرد، سيد شب رسول خدا و
ائمّه بزرگوار را خواب ديد، سلام كرد، پيامبر با
او به سردى برخورد فرمود، عرضه داشت مرا چه تقصير
است، فرمود با شيعه و شاعر ما برخورد نامناسبى
داشتى، از او عذرخواهى كن، با دميدن آفتاب روز سيد
بزرگوار با پاى پياده به در منزل ابوعبداللّه كاتب
آمد، از او عذرخواهى و دلجوئى نمود.
جوانان بزرگوار اين قدرت را حضرت حق به شما مرحمت
فرموده كه استقلال خود را حفظ كنيد، و از آلودگان
و ناپاكان گرچه پدر شما باشد رنگ نگيريد، پس رنگ
نگيريد، و در صراط مستقيم حق بمانيد، يا وارد شويد
و استقامت كنيد.
پدرى باكرامت
صدر المتأهلين شيرازى فيلسوف بى نظير و حكيم
انديشمند، و عارف وارسته، كه انقلابى عظيم در
فلسفه بوجود آورد، و در اين زمينه علمى ترين
كتابها را نوشت، فرزند ثروتمندى معروف در شهر
شيراز بود، پدرش در شغل عتيقه فروشى، و خريد و
فروش لؤلؤ و مرجان و شغل دولتى مقامى بس ارجمند
داشت.
علاقه شديدى قلب او را تسخير كرده بود، كه فرزندش
همپاى خودش در شغل خريد و فروش لؤلؤ و مرجان وارد
شود، مدتى نزد پدر بود، مدتى هم در بوشهر جهت
ادامه شغل پدر مقيم شد، چندى هم در بصره بسر برد،
پس از يكى دو سال به شيراز برگشت، به پدر خود
همراه با احترامى خـاص پيشنهاد ترك شغل، و حضور در
حوزه علميه شيراز را داد، پدر باكرامت به فرزندش
گفت آنچه را به مصلحت خود مى دانى در پذيرفتنش
حاضرم، به مدرسه آمد، ثروت و تجارتخانه را رها
كرد، از خانه و لذت مادى و خوشى چشم پوشيد، چيزى
نگذشت كه در سايه گذشت و محبت پدر در سنين جوانى
دانشمندى بنام شد، در حوزه شيراز فردى را نيافت كه
وى را از نظر علمى تغذيه كند، از پدر اجازه سفر به
اصفهان گرفت، بلافاصله مورد قبول واقع شد، به
اصفهان آمد، به درس شيخ بهائى، ميرداماد، و
ميرفندرسك رفت و پس از مدتى صدرالمتأهلين شد.
آرى، اخلاق پدر، نرمخوئى سرپرست خانواده، و فهم و
بينش او، وى را از شاگردى در مغازه عتيقه فروشى،
به استادى فلاسفه و حكما رساند.
راستى يك پدر باكرامت، يك پدر بابصيرت، يك پدر
دلسوز و آگاه، چه محصولى شيرين تحويل جهان بشريت،
و علم و دانش مى دهد ؟!
حرام خورى على اكبر تربيت نمى كند
در ايام كودكيم پيرمردى بزرگوار، باتقوا، منظم،
در محل ما زندگى مى كرد، در بازار تهران واسطه
بود، تجار به خاطر تديّن و ادب و سلامت او عجيب به
خريد و فروشش اعتماد داشتند، سه وقت به نماز جماعت
مى آمد، جاذبه عجيبى براى جذب بچه ها به مسجد
داشت، من از جمله كودكانى بودم كه به عشق او حتى
به نماز جماعت صبح مى رفتم، داستانهاى عجيبى از
دوران هشتاد ساله عمرش براى ما تعريف مى كرد كه
عجيب آموزنده و بيداركننده بود، مى گفت جوانى مؤمن
و نورانى در منطقه ناصر خسرو، همراه با پدر و
مادرش زندگى مى كرد، پدرش مسائل شرعى را رعايت نمى
كرد، او كه با اهل علم و مجالس مذهبى سر و كار
داشت از وضع پدرش رنج مى برد، نصيحت هاى دلسوزانه
اش در پدر اثر نمى كرد، به حالت قهر به شهر رى
كنار مرقد حضرت عبدالعظيم رفت، سالى را در آنجا
دست فروشى كرد، و براى مردم بازار مسائل شرعيه
گفت، سحر عاشورا جهت ديدن پدر و مادر به تهران
آمد، پدر و مادرش جهت عزادارى به تكيه دولت رفته
بودند، خود او هم روانه آن محل شد، از قضا شمر
تعزيه مريض شده بود، و به معركه حاضر نشد، رئيس
تعزيه خوانها آن جوان را ديد، چون با او سابقه
آشنائى داشت، او را دعوت به انجام مراسم كرد،
پذيرفت، لباس پوشيد، وارد ميدان شد با مهارت بازى
كرد، پدرش در ميان جمعيت او را شناخت از اين كه در
نقش شمر درآمده بود ناراحت شد، پس از پايان مجلس
همگى به خانه آمدند، پدر از پسر سئوال كرد غذا
خوردى ؟ پاسخ داد نه، گفت در پستوى خانه خمره
شيره، و ظرف ماست هست، بياور و بخور، وقتى به سر
خمره شيره آمد موشى را در آن مرده يافت، ماست خالى
آورد، مشغول خوردن شد، پدر گفت چرا شيره نياوردى ؟
جواب داد موش مرده اى در آن يافتم، نجس بود، خوردن
نجس حرام، با لحنى تند به پسر گفت : هنوز دست از
اين مقدّس بازى برنداشته اى ؟ پس از چند لحظه سكوت
گفت : پسرم، اكنون كه پس از يك سال بازگشته اى چرا
شمر شدى، و در نقش على اكبر قرار نگرفتى؟ پسر با
لحنى زيبا و جالب گفت : پدر شيره اى كه موش مرده
در آن افتاده، توقع نداشته باش هر كه از آن بخورد
نطفه اش تبديل به على اكبر شود، نتيجه غذاى حرام
شمر است!!
جوانان سعى كنيد پدر واجد شرايط شويد، تا فرزندان
شما صالح و شايسته شوند، پدران اگر در شما عيبى
هست، كه آن عيب باعث خرابى ساختمان باطنى فرزند
شما مى شود، به رفع آن عيب برخيزيد، كه قيامت براى
همه انسانها روز عجيبى است.
( قال علىّ (عليه السلام) : حق الولد على الوالد
ان يحسن اسمه ، و يحسن ادبه ، و يعلّمه القرآن . )
نهج البلاغه حكمت / 399
حقوق فرزند بر پدر و مادر
راهى بسوى خير
در ابتداى كلام اشاره به قطعه اى پربار،
حكيمانه، ملكوتى، كه از مشرق قلب عرشى
اميرالمؤمنين (عليه السلام)، جهت راهنمائى انسان
به سوى خير طلوع كرده، لازم است.
آن حضرت در جواب كسى كه پرسيد خير چيست ؟ فرمود :
لَيْسَ الْخَيْرَ اَنْ يَكْثُرَ مالُكَ وَ
وَلَدُكَ، وَ لكِنَّ الْخَيْرَ اَنْ يَكْثُرَ
عِلْمُكَ، وَ اَنْ يَعْظُمَ حِلْمُكَ وَ اَنْ
تُباهِىَ النّاسَ بِعِبادَةِ رَبِّكَ فَاِنْ
اَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللّهَ وَاِنْ اَسَأْتَ
اسْتَغْفَرْتَ اللّهَ وَ لا خَيْرَ فِى الدُّنْيا
اِلاّ لِرَجُلَيْنِ، رَجُلٌ اَذْنَبَ ذُنُوباً
فَهُوَ يَتَدارَكُها بِالتَّوْبَةِ، وَ رَجُلٌ
يُسارِعُ فِى الْخَيْراتِ وَ لا يَقِلُّ عَمَلٌ
مَعَ التَّقْوى وَ كَيْفَ يَقِلُّ ما يَتَقَبَّلُ.
[55]
خير در اين نيست كه ثروت و فرزندانت زياد شوند،
خير در زياد شدن علم و حلم و بردبارى توست، و
اينكه به بندگى و عبادات پروردگارت مباهات كنى،
اگر رفتار و كردار و اخلاقت خوب بود، خدا را بر
اين خوبى سپاس كن، و اگر بد كردى از حضرت او طلب
مغفرت نمائى، در اين دنيا خير نيست مگر براى دو
نفر : كسى كه مرتكب گناهانى شده و آن را با توبه
تدارك كرده، و كسى كه به سوى تمام خوبيها سرعت
كرده، عملى كه همراه با تقواست كم و اندك نيست،
چگونه كم و اندك باشد عملى كه پذيرفته شده ؟
در اين فرازهاى عرشى به سه حقيقت اشاره شده :
دانش، بردبارى، بكارگيرى هر دو كه عبادت حق است، و
در پايان به اين معنى توجه داده شده كه علم و حلم
و بكارگيرى آن بايد همراه با پرهيز از گناه، و
خوددارى از معصيت باشد، تا به قبولى حضرت حق برسد.
علمى كه صاحبش تقوا ندارد، حلمى كه همراه با پرهيز
از گناه نيست، عبادتى كه تقوا در آن نقشى ندارد،
كارگاه توليد ضرر و خسارت، و آب ميان غربال است.
آنان كه در اين دنيا به جائى رسيدند از طريق دانش
و بصيرت، عبادت و توبه، تقوا و پرهيز رسيدند.
بى خبران و بى خردان، كم ظرفيت ها و بى حوصله ها،
بردگان هوا و هوس، غرق شده هاى در لجنزار معصيت،
فراريان از خير و برّ و نيكوكارى، مردمى عاطل و
باطل، و منابعى از ضرر و خسارت هستند.
در هر صورت در رابطه با حقوق فرزند بر پدر و مادر،
از اين جملات نورانى و ملكوتى چنين استفاده مى شود
كه پدر و مادر در مرحله اوّل بايد به وظائف و
مسئوليت هاى خود نسبت به فرزندان از نظر اسلام
بصيرت و آشنائى پيدا كنند، و در درجه بعد براى
اجراى آن حوصله و بردبارى به خرج دهند، و بكارگيرى
آن دستورات كه عبادتى بزرگ است، به آن عبادت در
باطن خود مباهات داشته و خوشحال باشند، و حضرت حق
را در توفيق توجه به فرزندانشان، و رعايت حقوق
آنان سپاس گويند، و اگر در اين زمينه تقصيرى از
آنان سرزده، از پيشگاه مولا طلب مغفرت نمايند، و
در تمام جوانب مسئله تقوا را رعايت كنند، كه زحمات
آنان بر باد نرود.
توجه به حقوقى كه فرزند بر عهده انسان دارد، و
زحمت كشيدن براى اداى آن حقوق، بدون ترديد عبادتى
بزرگ، و خيرى عظيم است، كه ثمره آن در دنيا و آخرت
نصيب خود انسان مى شود.
حقوق فرزندان بر پدر و مادر
رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
حَقُّ الْوَلَدِ عَلى والِدِهِ اَنْ يُعَلِّمَهُ
الْكِتابَةَ، وَ السِّباحَةَ، وَ الرِّمايَةَ، وَ
اَنْ لا يَرْزُقَهُ اِلاّ طَيِّباً. [56]
بر پدر لازم است به فرزندش نوشتن، شنا و تيراندازى
تعليم دهد، و جز روزى پاك و حلال به او ندهد.
البته در بعضى از ايـن امور دخالـت مستقيم و
مبـاشرت لازم نيست، همين كه پـدر فرزندش را به
مدرسه بفرستد، و به مراكز پاكى كه شـنا و
تيرانـدازى ياد مى دهند حق او را رعايت كرده، در
زمينه غذاى پاك و حلال وظيفه سنگين است، نسبت به
اين وظيفه به هر نحو ممكن بايد دقت شود، كه در
دنيا و آخرت مشكلى پيش نيايد.
چه اندازه عالى بود، اگر در كنار تمام مدارس،
باشگاه ورزشى، و مسجد وجود داشت، تا فرزندان
مملكت، پس از درس، براى تعليم گيرى شنا و
تيراندازى به باشگاه، و سپس براى يادگيرى مسائل
شرعى و عبادت به مسجد مى رفتند، تا به موازات رشد
فكرى و بدنى به رشد روحى و تربيتى هم مى رسيدند.
كتابت يا به معناى اعم سواد، و شنا و تيراندازى، و
حلال خورى چهار منبع قدرت و نيرو براى فرزندان
كشور است، كه با مجهز شدن آنان به اين قواى عالى،
از بسيارى از خطرات درامان مى مانند.
دنبال كردن اين امور وقت جوانان و كودكان را پر مى
كند، و در تعديل نيروهاى باطنى آنان، و بخصوص
شهوات و غرائزشان بسيار مؤثر است.
شيخ بهائى در كتاب مخلاة در رابطه با مال حلال از
بزرگى بنام حسن، كه ندانستم منظورش كدام حسن است
نقل مى كند، اگر گِرده نان حلالى به دستم آيد، آن
را خشك مى كنم، سپس مى كوبم، و به صورت گرد نرمى
درمى آورم. آنگاه آن را در جائى حفظ مى كنم، تا
اگر مريضى كه مرضش صعب العلاج است به من مراجعه
كند، ذره اى از آن حلال خالص را به او بدهم، تا از
بيمارى با خوردن آن مادّه حلال برخيزد!
آثار حلال و حرام
يكى از علماى بزرگ و خدمتگزار به دين و به مردم
برايم نقل كرد، در ايامى كه در قم خدمت حضرت امام
خمينى ره تحصيل مى كردم در دهه عاشورا جهت تبليغ
به بخش ها و شهرها مى رفتم.
نزديك دهه عاشورا خدمت آن مرد بزرگ رسيدم، عرضه
داشتم امسال به محل جديدى دعوت دارم مرا دعا كنيد
و اجازه رفتن مرحمت نمائيد، امام مرا دعا كردند، و
در زمينه برخورد با مردم و تبليغ دين نصيحت
فرمودند.
به محلى كه بايد مى رفتم رفتم، در ابتداى ورودم به
آن منطقه كه دو سه هزار نفر بيشتر جمعيت نداشت
مردى كشاورز، بيل بدوش، با چهره اى نورانى به من
برخورد، پرسيد براى تبليغ آمده اى گفتم : آرى، گفت
: در اينجا فقط از حلال و حرام خدا بگو، زيرا مردم
اين منطقه نيازشان به اينگونه مسائل بيش از مسائل
ديگر است، اكثر اينان حلال و حرام را رعايت نمى
كنند، سپس به من گفت در اين ده شبانه روز جز خانه
من جائى نرو، من با كمال دقت حلال و حرام الهى را
مواظبت مى كنم، خوردن غذاى من قلب تو را نورانى تر
كرده، و سخنرانيت به خوبى اداره مى شود.
به خانه او رفتم، همانطور بود كه از او شنيدم،
عادى و راحت و بدون لكنت زبان و با القاء مطالبى
عالى منبر مى رفتم.
او صبح زود به صحرا مى رفت، و وقت نماز مغرب به
مسجد مى آمد، و پس از سخنرانى با هم به خانه باز
مى گشتيم.
يك روز بى خبر از او با اصرار شخصى به مهمانى
رفتم، شب آن روز به وقت سخنرانى احساس سنگينى و
محدوديت در مطلب و بيان كردم، گرچه مستمعين متوجه
نبودند، ولى من در بيان مطالب بجان كندن افتاده
بودم، دهاتى مهماندار دو سه بار از ميان جمعيت با
حالت خشمگين به من نظر كرد، در نگاه او اين معنا
را مى خواندم كه به من اعتراض داشت، پس از پايان
مجلس به خانه برگشتيم، با لحنى تند به من گفت كارد
به شكم خورده امروز از خانه من جاى ديگر رفتى، من
از وضع سخنرانى تو اين معنا را فهميدم، تا اينجائى
حق رفتن جاى ديگر ندارى، و تا پايان عمر هم در
غذاى خود، و رفت و آمدت به خانه مردم دقت كن، كه
حلال نورانيت مى آورد، و حرام تاريكى ايجاد مى
نمايد.
يك بار ديگر به سخن عرشى و ملكوتى رسول خدا در
زمينه نان و آداب بردن به خانه دقت كنيد.
وَ اَنْ لا يَرْزُقَهُ اِلاّ طَيِّباً.
جز روزى پاك و حلال براى فرزندان به خانه نبرد.
شيخ زاهد
عالم بزرگوارى در تهران به نام آشيخ محمد حسين
زاهد داشتيم، كه مفهوم زهد در او عملاً جلوه گر
بود.
بسيارى از جوانان را جذب مسجد و جلسات مذهبى كرد،
و آنان را به تربيت دينى آراست.
مى گفت جائى دعوت شدم، بايد نمى رفتم، ناخودآگاه
رفتم، فقط يك عدد بستنى با اكراه خوردم، شب براى
نماز و عبادت برخاستم، در راه وضو و تطهير از پله
ها افتادم و پيشانيم به شدت شكست، همسرم پيشانى
شكسته ام را مرهم گذاشت و بست، از شدت درد
نتوانستم به عبادت ادامه دهم، سر به بالين گذاشتم،
خوابم برد، در عالم خواب اين جمله را شنيدم آشيخ
تو را به بستنى چكار ؟ بيدار شدم و سر شكستن خود
را به جريمه آن جرم ديدم!
رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
حَقُّ الْوَلَدِ عَلى والِدِهِ اَنْ يُحْسِنَ
اِسْمَهُ، وَ يُزَوِّجَهُ اِذا اَدْرَكَ، وَ
يُعَلِّمَهُ الْكِتابَةَ. [57]
حق فرزند بر پدر اين است كه براى او نام نيكو
انتخاب كند، و اگر زمانش رسيده زمينه ازدواج او را
فراهم نمايد، و به او نوشتن ياد دهد.
مردى از رسول خدا پرسيد : حق فرزندم بر من چيست ؟
فرمود :
حَسِّنْ اِسْمَهُ وَ اَدِّبْهُ، وَ تَضَعُهُ
مَوْضِعاً حَسَناً. [58]
نامش را نيكو انتخاب كن، بخوبى او را ادب نما، و
وى را در جايگاهى نيكو بگذار.
و نيز آن حضرت فرمود :
مَنْ بَلَغَ وَلَدُهُ النِّكاحَ وَ عِنْدَهُ ما
يُنْكِحُهُ فَلَمْ يُنْكِحْهُ ثُمَّ اَحْدَثَ
حَدَثاً فَالاِْثْمُ عَلَيْهِ. [59]
كسى كه فرزندش آماده ازدواج است، و پدر قدرت بر
فراهم آوردن برنامه ازدواج را براى فرزند دارد،
ولى اقدام نكند، اگر گناه و معصيتى براى فرزندش
پيش آمد به عهده پدر است.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوالِدِ اَنْ يُحْسِنَ
اِسْـمَهُ، وَ يُحْسِنَ اَدَبَـهُ، وَ يُعَلِّمَهُ
الْقُرْآنَ. [60]
حق فرزند بر پدر سه چيز است : انتخاب نام نيكو،
تربيت خوب، و تعليم قرآن.
مردى از انصار به حضرت صادق (عليه السلام) گفت :
مَنْ اَبِرُّ ؟ قالَ والِدَيْكَ، قالَ قَدْ
مَضَيا، قالَ بِرّْ وَلَدَكَ. [61]
در حق چه كسى خوبى كنم ؟ فرمود : پدر و مادرت،
عرضه داشت از دنيا رفته اند، فرمود : در حق
فرزندانت.
رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
اَدِّبُوا اَوْلادَكُمْ عَلى ثَلاثِ خِصال : حُبِّ
نَبِيِّكُمْ، وَ حُبِّ اَهْلِ بَيْتِهِ، وَ
قِراءَةِ الْقُرْآنِ. [62]
فرزندان خود را به سه خصلت بيارائيد، عشق به
پيغمبرتان، عشق به اهل بيت، و قرائت قرآن.
شناساندن رسول خدا و اهل بيت طاهرين او به فرزندان
وظيفه پدران است، كودك از زمان كودكى بايد رسول حق
و امامان معصوم را بشناسد، و به آنان علاقه مند
شود، تا در كنار شناخت آنان و عشق به آن بزرگواران
رشد كند، و در تمام شئون زندگى همرنگوهمراه آنان
گردد، وجزآنان الگو واسوه وسرمشق پيدانكند كه
بهترين خير براى انسان عشق به رسول حق و امامان، و
اقتداى به آن اولياء الهى است.
خاطره اى شيرين
اولين بارى كه براى تبليغ به تبريز دعوت شدم،
با دعوت كننده شرط كردم، در محله اى فقيرنشين، و
در خانه اى معمولى، برايم تهيه جا ببيند،
پذيرفتند، وقتى به تبريز رفتم به وعده عمل شده
بود، خانه اى معمولى در محله اى متوسط، خانه دو
طبقه داشت در طبقه اى خانواده اش زندگى مى كردند،
و طبقه ديگر جنبه حسينيه داشت، صاحب خانه كسبى
عادى و درآمدى معمولى داشت، اهل عبادت و نماز شب
بود، انسان عجيبى به نظر مى رسيد، به من گفت علّت
آمدنت را به اين خانه مى دانى ؟ گفتم خودم در
تهران با دوستان دعوت كننده اين وضع را شرط كردم،
گفت نه ارتباطى به شما ندارد، من روز عرفه در مشهد
در دعاى عرفه شما شركت داشتم، پس از پايان دعا در
غروب آفتاب به حرم حضرت رضا(عليه السلام) رفتم و
با گريه و ناله به حضرت عرضه داشتم، اين شخص اگر
بنا شد روزى به تبريز بيايد به خانه من بيايد، اين
برنامه تنظيم شده حضرت رضا(عليه السلام) است! و
شما به دعوت امام هشتم به خانه من آمده ايد، اين
خانه و من و زن و بچه ام متعلق به اهل بيت هستيم،
و خدمتگزار خدمتگزاران به اهل بيت، سپس مطلب عجيبى
از پدرش نقل كرد،گفت: پدرم در تمام عمر اهل نماز
شب و عبادت بود، مرا هم از سن سيزده يا چهارده
سالگى با محبت و لطف بيدار مى كرد مى گفت : پسرم
همه مردم خوابند، وقت بسيار مناسبى است، بيا با هم
گوشه اى گرفته و ساعتى براى مظلوميت حضرت سيد
الشهداء گريه كنيم، ما حسينى بوده و حسينى بار
آمده ايم، و دست از حسين برنمى داريم، تا در قيامت
در خدمت او قرار بگيريم!
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود :
اَلْغُلامُ يَلْعَبُ سَبْعَ سِنينَ، وَ
يَتَعَلَّمُ الْكِتابَ سَبْعَ سِنينَ، وَ
يَتَعَلَّمُ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ سَبْعَ
سِنينَ. [63]
كودك در خانه پدر و مادر هفت سال بازى كند، هفت
سال ديگر قرآن بياموزد، هفت سال ديگر زمينه
يادگيرى حلال و حرام برايش فراهم شود.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
مُرُوا اَوْلادَكُمْ بِطَلَبِ الْعِلْمِ.
[64]
از فرزندان خود بخواهيد به دنبال علم و دانش
بروند.
و نيز فرمود :
عَلِّمُوا اَوْلادَكُمُ الصَّلاةَ وَ خُذُوهُمْ
بِها اِذا بَلَغُوا الْحُلُمَ. [65]
به فرزندانتان نماز بياموزيد، و به هنگام رسيدنشان
به تكليف مسئله نماز را جدّى بگيريد.
در سه روايت بسيار مهم از رسول خدا روايت شده،
همانطور كه فرزندان بر اثر آزار كردن به پدر و
مادر، عاق پدر و مادر مى شوند، پدران و مادران هم
در صورت عدم رعايت حقوق فرزندان عاق فرزندان مى
گردند، و همانگونه كه رعايت حقوق پدران و مادران
بر فرزند واجب است، رعايت حقوق فرزندان بر پدران و
مادران لازم و واجب است. [66] پدران و
مادران توجه كنند
رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
مَنْ قَبَّلَ وَلَدَهُ كَتَبَ اللّهُ لَهُ
حَسَنَةً، وَ مَنْ فَرَّحَهُ فَرَّحَهُ اللّهُ
يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَ مَنْ عَلَّمَهُ الْقُرْآنَ
دُعِيَ بِالاَْبَوَيْنِ فَيَكْسِيانِ حُلَّتَيْنِ
يُضيئُ مِنْ نُورِهِما وُجُوهُ اَهْلِ الْجَنَّةِ.
[67]
كسى كه فرزندش را ببوسد، حسنه اى براى او ثبت مى
شود، و هر كه اولادش را خوشحال كند، خداوند او را
قيامت خوشحال مى كند، و هر كس به فرزندش قرآن
تعليم دهد، پدر و مادرش را در قيامت مى خوانند، و
به آنان دو لباس مى پوشانند كه از نور آن دو چهره،
اهل بهشت روشن مى گردد.
رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
مَنْ كانَ عِنْدَهُ صَبِىٌّ فَلْيَتَصابَّ لَهُ.
[68]
آنكه بچه كوچك دارد، با او بازى بچه گانه داشته
باشد.
رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
مَنْ كانَتْ لَهُ اِبْنَةٌ فَاَدَّبَها، وَ
اَحْسَنَ اَدَبَها، وَ عَلَّمَها فَاَحْسَنَ
تَعْليمَها فَاَوْسَعَ عَلَيْها مِنْ نِعَمِ
اللّهِ الَّتى اَسْبَغَ عَلَيْهِ، كانَتْ لَهُ
مِنْعَةً وَ سِتْراً مِنَ النّارِ. [69]
كسى كه دختر دارد، او را به نيكى مؤدب به آداب
نمايد، و به نيكى باسوادش كند، و از نعمتى كه خدا
به او داده، بر دختر بريزد و نسبت به او گشايش
دهد، براى خود مانع و حجابى از آتش دوزخ فراهم
آورده.
رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) در رابطه با
فرزندان اين سفارشات را دارند :
تقواى الهى را مراعات كنيد، و مابين فرزندانتان به
عدالت رفتار نمائيد. [70]
در تحفه و هبه بين فرزندانتان فرق نگذاريد، چنانكه
دوست داريد بين شما در نيكى و رأفت عدالت به خرج
دهند. [71]
خداوند دوست دارد بين فرزندان حتّى در بوسيدن
عدالت را مراعات كنيد. [72]
رسول خدا مردى را با دو فرزندش ديد، يكى را مى
بوسيد و به ديگرى توجه نداشت، فرمود : چرا بين آن
دو در بوسيدن مراعات ندارى ; اگر بنا باشد هر دو
را ببوس. [73]