نظام حقوق زن در اسلام

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۷ -


در صـورت عـاشـق چـه در آيد همه سوز است  
  در كسوت معشوق چه آيد همه ساز است

مـا در مـقـاله چـهارده از اين سلسله مقالات ، آنجا كه تفاوتهاى زن و مرد را بيان مى كرديم گـفـتـيـم كـه نـوع احـسـاسـات زن و مـرد نـسـبـت به يكديگر يك جور نيست . قانون خلقت ، جـمـال و غـرور و بـى نـيـازى را در جـانـب زن ، و نـيـازمـنـدى و طـلب و عـشـق و تـغـزل را در جـانـب مـرد قـرار داده اسـت . ضـعـف زن در مقابل نيرومندى بدنى به همين وسيله تعديل شده است و همين جهت موجب شده كه همواره مرد از زن خـواسـتـگـارى مـى كـرده اسـت . قـبـلا ديـديـم كه طبق گفته جامعه شناسان ، هم در دوره مادرشاهى و هم در دوره پدرشاهى ، مرد بوده است كه به سراغ زن مى رفته است .
دانشمندان مى گويند: مرد از زن شهوانى تر است . در روايات اسلامى وارد شده كه مرد از زن شـهـوانـى تـر نـيـسـت بـلكـه بـرعـكـس اسـت ، لكـن زن از مـرد در مـقـابـل شهوت تواناتر و خوددارتر آفريده شده است . نتيجه هر دو سخن يكى است . به هـر حـال مرد در مقابل غريزه از زن ناتوان تر است . اين خصوصيت همواره به زن فرصت داده اسـت كـه دنـبـال مرد نرود و زود تسليم او نشود و بر عكس ، مرد را وادار كرده است كه بـه زن اظـهـار نياز كند و براى جلب رضاى او اقدام كند. يكى از آن اقدامات اين بوده كه براى جلب رضاى او و به احترام موافقت او هديه اى نثار او مى كرده است .
چرا افراد جنس نر هميشه براى تصاحب جنس ماده با يكديگر رقابت مى كرده اند و به جنگ و ستيز با يكديگر مى پرداخته اند اما هرگز افراد جنس ماده براى تصاحب جنس نر حرص و ولع نشان نداده اند؟ براى اينكه نقش ‍ جنس نر و جنس ماده يكى نبوده است . جنس نر همواره حـالت و نـقـش مـتـقاضى را داشته نه جنس ماده ، و جنس ماده هرگز با حرص و ولع جنس نر به دنبال او نمى رفته است ، همواره از خود نوعى بى نيازى و استغنا نشان مى داده است .
مهر با حيا و عفاف زن يك ريشه دارد. زن به الهام فطرى دريافته است كه عزت و احترام او به اين است كه خود را رايگان در اختيار مرد قرار ندهد به اصطلاح شيرين بفروشد.
همينها سبب شده كه زن توانسته با همه ناتوانى جسمى ، مرد را به عنوان خواستگار به آسـتـانـه خـود بـكـشـاند، مردها را به رقابت با يكديگر وادار كند، با خارج كردن خود از دسـتـرسـى مـرد عـشـق رمـانـتـيـك بـه وجـود آورد، مـجـنـون هـا را بـه دنبال ليلى ها بدواند و آنگاه كه تن به ازدواج با مرد مى دهد عطيه و پيشكشى از او به عنوان نشانه اى از صداقت او دريافت دارد.
مى گويند در بعضى قبايل وحشى دخترانى كه با چند خواستگار و عاشق بى قرار مواجه مـى شـده انـد، آنـهـا را وادار به (دوئل ) مى كرده اند؛ هر كدام كه ديگرى را مغلوب مى كرده يا مى كشته ، شايستگى همسرى با آن دختر را احراز مى كرده است .
چـنـدى پـيـش روزنـامـه هـاى تـهران نوشتند كه يك دختر دو پسر خواستگار خود را در همين تـهـران به (دوئل ) وادار كرد، آنها را در حضور خود با اسلحه سرد به جان يكديگر انداخت .
از نـظـر كـسـانـى كـه قـدرت را فقط در زور بازو شناسند و تاريخ روابط زن و مرد را يكسره ظلم و استثمار مرد مى بيند، باورى نيست كه زن ، اين موجود ضعيف وظريف ، بتواند ايـنـچـنـيـن افـراد جنس خشن و نيرومند را به جان يكديگر بيندازد، اما اگر كسى اندكى با تـدابـيـر مـاهـرانـه خلقت و قدرت عجيب و مرموز زنانه اى كه در وجود زن تعبيه شده آشنا باشد، مى داند كه اين چيزها عجيب نيست .
زن در مـرد تـاءثـير فراوان داشته است . تاءثير زن در مرد از تاءثير مرد در زن بيشتر بـوده اسـت . مرد بسيارى از هنرنمايى ها و شجاعتها و دلاوريها و نبوغها و شخصيتهاى خود را مـديـون زن و خـودداريـهـاى ظـريـفـانـه زن اسـت ، مـديـون حـيـا و عـفاف زن است ، مديون (شيرين فروشى ) زن است . زن هميشه مرد رامى ساخته و مرد اجتماع را. آنگاه كه حيا و عـفـاف و خـوددارى زن از مـيـان بـرود و زن بـخـواهـد در نـقـش مـرد ظـاهـر شـود، اول بـه زن مـهر باطله مى خورد و بعد مرد مردانگى خود را فراموش مى كند و سپس اجتماع منهدم مى گردد.
هـمـان قـدرت زنـانـه كـه تـوانـسـتـه در طـول تـاريـخ شـخـصـيـت خـود را حـفـظ كند و به دنـبال مرد نرود و مرد را به عنوان خواستگار به آستان خود بكشاند، مردان را به رقابت و جـنـگ بـا يكديگر درباره خود وادارد و آنها را تا سرحد كشته شدن ببرد، حيا و عفاف را شعار خود قرار دهد، بدن خود را از چشم مرد مستور نگه دارد و خود را اسرار آميز جلوه دهد، الهام بخش مرد و خالق عشق او باشد، هنرآموز و شجاعت بخش و نبوغ آفرين او واقع شود، در او حس ‍ (تغزل ) و ستايشگرى بوجود آورد و او به فروتنى و خاكسارى و ناچيزى خـود در مقابل زن به خود ببالد، همان قدرت مى توانسته مرد را وادار كند كه هنگام ازدواج عطيه اى به نام (مهر) تقديم او كند.
مـهـر مـاده اى از يـك آيـيـن نـامـه كلى كه طرح آن در متن خلقت ريخته شده و با دست فطرت تهيه شده است .
مهر در قرآن
قرآن كريم مهر را به صورتى كه در مرحله پنجم گفتيم ابداع و اختراع نكرد، زيرا مهر به اين صورت ابداع خلقت است . كارى كه قرآن كرد اين بود مهر را به حالت فطرى آن برگردانيد.
قـرآن كـريـم بـا لطـايـف و ظـرافـت بـى نـظـيرى مى گويد: و آتوا النساء صدقاتهن نحله يعنى كابين زنان را كه به خود آنها تعلق دارد (نه به پدران يا برادران آنها) و عطيه و پيشكشى است از جانب شما به آنها، به خودشان بدهيد.
قرآن كريم در اين جمله كوتاه به سه نكته اساسى اشاره كرده است :
اولا بـا نـام (صـدقـه ) (بـضـم دال ) يـاد كرده است نه با نام (مهر).صدقه از ماده صـدق اسـت و بـدان جهت به مهر صداق يا صدقه گفته مى شود كه نشانه راستين بودن عـلاقـه مـرد اسـت . بـعـضـى مـفـسـرين مانند صاحب كشاف به اين نكته تصريح كرده اند؛ هـمـچنانكه بنا به گفته راغب اصفهانى در مفردات غريب القرآن علت اينكه صدقه (بفتح دال ) را صدقه گفته اند اين است كه نشانه صدق ايمان است . ديگر اينكه با ملحق كردن ضـمـيـر (هن ) به اين كلمه مى خواهد بفرمايد كه مهريه به خود زن تعلق دارد نه پدر و مادر؛ مهر مزد بزرگ كردن و شير دادن و نان دادن به او نيست . سوم اينكه با كلمه (نحله ) كـامـلا تـصـريـح مـى كـنـد كه مهر هيچ عنوانى جز عنوان تقديمى و پيشكشى و عطيه و هديه ندارد.
دوگونگى احساسات در حيوانات
اختصاص به انسان ندارد؛ در همه جاندارها آنجا كه قانون دو جنسى حكمفرماست ، با اينكه دو جـنـس بـه يـكـديـگـر نـيـازمـنـدنـد، جـنـس نر نيازمندتر آفريده شده يعنى احساسات او نيازمندانه تر است و همين جهت به نوبه خود سبب شده كه جنس نر گامهايى در طريق جلب رضـايـت جـنـس مـاده بـردارد و هـم سـبـب شـده كـه روابـط دو جـنـس تـعـديـل شـود و جـنس نر از زور و قدرت خود سوء استفاده نكند، حالت فروتنى و خضوع به خود بگيرد.
هديه و كادو در روابط نامشروع
مـنـحـصـر بـه ازدواج و پـيمان مشروع زناشويى نيست ؛ آنجا هم كه زن و مرد به صورت نـامـشـروع مـى خـواهـنـد از وجود يكديگر لذت ببرند و به اصطلاح مى خواهند از عشق آزاد بـهـره بـبرند، باز مرد است كه به زن هديه مى دهد. اگر احيانا قهوه يا چايى يا غذايى صـرف كـنـنـد، مرد وظيفه خود مى داند كه پول آنها را بپردازد. زن براى خود نوعى اهانت تـلقـى مـى كـنـد كـه بـه خـاطـر مـرد مـايـه بـگـذارد و پـول خـرج كـنـد. عـيـاشـى بـراى پـسـر مـسـتـلزم داشـتـن پول و امكانات مالى است و عياشى براى يك دختر وسيله اى است براى دريافت كادوها. اين عـادات كـه حـتـى در روابـط نامشروع و غيرقانونى هم جارى است ناشى از نوع احساسات نامتشابه زن و مرد نسبت به يكديگر است .
معاشقه فرنگى از ازدواجش طبيعى تر است
در دنـيـاى غرب هم كه به نام تساوى حقوق انسانها حقوق خانوادگى را از صورت طبيعى خارج كرده اند و سعى مى كنند على رغم قانون طبيعت ، زن و مرد را در وضع مشابهى قرار دهـنـد و رلهـاى مـشـابـهـى در زنـدگـى خـانـوادگـى بـه عهده آنها بگذارند، آنجا كه به اصـطـلاح پـاى عـشـق آزاد بـه ميان مى آيد و قوانين قراردادى ، آنها را از مسير طبيعت خارج نـكـرده اسـت ، مـرد هـمـان وظـيـفـه طـبـيـعـى خـود يـعـنـى نـيـاز و طـلب و مـايـه گـذاشـتـن و پـول خـرج كـردن را انـجـام مـى دهـد، مـرد بـه زن هـديـه مـى دهـد و مـتـحـمل مخارج او مى شود در صورتيكه در ازدواج فرنگى مهر وجود ندارد و از لحاظ نفقه نيز مسؤ وليت سنگينى به عهده زن مى گذارند؛ يعنى معاشقه فرنگى از ازدواج فرنگى با طبيعت هماهنگ تر است .
مـهـر يـكى از نمونه هائى است كه مى رساند زن و مرد با استعدادهاى نامتشابهى آفريده شده اند و قانون خلقت از لحاظ حقوق فطرى و طبيعى سندهاى نامتشابهى به دست آنها داده است .
مهر و نفقه (2)
مقدمه
در فصل پيش فلسفه و علت اصلى پيدايش مهر را ذكر كرديم . معلوم شد مهر از آنجا پيدا شـده كـه قـانون خلقت در روابط دو جنس به عهده هر يك از آنها نقش جداگانه اى گذاشته است . معلوم شد مهر از احساسات رقيق و عطوفت آميز مرد ناشى شده نه از احساسات خشن و مـالكـانـه او. آنچه از ناحيه زن در اين امر دخالت داشته حس ‍ خوددارى مخصوص او بوده ، نـه ضـعـف و بى اراده بودن او، مهر تدبيرى است از ناحيه قانون خلقت براى بالا بردن ارزش زن و قرار دادن او در سطح عاليترى . مهر به زن شخصيت مى دهد. ارزش معنوى مهر براى زن بيش از ارزش ‍ مادى آن است .
رسوم جاهليت كه در اسلام منسوخ شد
قـرآن كـريـم رسـوم جـاهـليـت را درباره مهر منسوخ كرد و آن رابه حالت اولى و طبيعى آن برگردانيد.
در جاهليت ، پدران و مادران مهر را به عنوان حق الزحمه و (شيربها) حق خود مى دانستند.
در تـفـسـيـر كشاف و غيره مى نويسند هنگامى كه دخترى براى يكى از آنها متولد مى شد و ديـگـرى مـى خـواسـت بـه او تـبريك بگويد، مى گفت : (هنيئا لك النافجه ) يعنى اين مـايه افزايش ثروت ، تو را گوارا باد، كنايه از اينكه بعدا اين دختر را شوهر مى دهى و مهر دريافت مى دارى .
در جـاهـليت ، پدران و در نبودن آنها برادران ، چون از طرفى براى خود حق ولايت و قيمومت قائل بودند و دختر را به اراده خودشان شوهر مى دادند و نه به اراده او، و از طرف ديگر مـهـر دختر را متعلق به خود مى دانستند نه به دختر، دختران را معاوضه مى كردند به اين نحو كه مردى به مرد ديگر مى گفت كه من دختر يا خواهرم را به عقد تو در مى آورم كه در عـوض دخـتـر يـا خواهر تو زن من باشد و او هم قبول مى كرد. به اين ترتيب هر يك از دو دخـتـر مـهـر ديـگـرى به شمار ميرفت و به پدر يا برادر ديگرى تعلق مى گرفت . اين نـوع نـكـاح را نـكـاح (شـغـار) مـى ناميدند. اسلام اين رسم را منسوخ كرد. پيغمبر اكرم فرمود (لا شغار فى الاسلام ) يعنى در اسلام معاوضه دختر يا خواهر ممنوع است .
در روايات اسلامى آمده است كه پدر نه تنها حقى به مهر ندارد بلكه اگر در عقد ازدواج براى پدر به عنوان امرى جداگانه از مهر چيزى شرط شود و مهر به خود دختر داده شود، بـاز هـم صـحـيـح نـيـسـت ؛ يـعـنـى پـدر حـق نـدارد بـراى خـود در ازدواج دخـتـر بـهـره اى قائل شود، هر چند به صورت امر جداگانه از مهر باشد.
اسـلام آيـيـن كار كردن داماد براى پدر زن را - كه طبق گفته جامعه شناسان در دوره هايى وجود داشته كه هنوز ثروت قابل مبادله اى در كار نبوده - منسوخ كرد.
كـاركـردن دامـاد بـراى پـدر زن تـنـهـا از ايـن جهت نبوده است كه پدران مى خواسته اند از ناحيه دختران خود بهره اى برده باشند؛ علل و ريشه هاى ديگر نيز داشته است كه احيانا لازمـه آن مـرحـله از تـمـدن بـوده اسـت و در حـد خـود ظـالمـانـه هـم نـبـوده اسـت . بـه هـر حال چنين رسمى قطعا در دنياى قديم وجود داشته است .
داسـتـان مـوسـى و شـعـيـب كـه در قرآن كريم آمده است ، از وجود چنين رسمى حكايت مى كند. مـوسـى در حـال فـرار از مـصـر وقتى كه به سر چاه (مدين ) رسيد، به حالت دختران شـعـيـب كـه در كـنـارى بـا گـوسـفـنـدان خـويـش ايـسـتـاده بـودنـد و كـسـى رعـايـت حـال آنـهـا را نـمـى كـرد رحـمـت آورد و بـراى گوسفندان آنها آب كشى كرد. دختران پس از مـراجـعـت نـزد پـدر، جـريـان روز را بـراى پدر نقل كردند و او يكى از آنها را پى موسى فـرستاد و او را به خانه خويش ‍ دعوت كرد. پس از آشنا شدن با يكديگر، يك روز شعيب بـه مـوسـى گـفت : من دلم مى خواهد يكى از دو دختر خود را به تو به زنى بدهم به اين شـرط كـه تـو هـشـت سـال بـراى مـن كـار كـنـى و اگـر دل خـودت خـواسـت دوسـال ديـگـر هـم اضـافـه كـن ده سـال بـراى مـن كـار كن . موسى قبول كرد و به اين ترتيب موسى داماد شعيب شد. اينچنين رسـمـى در آن زمـان بـوده و ريـشـه ايـن رسـم دو چـيـز اسـت : اول نـبـودن ثـروت . خـدمـتى كه داماد به زن يا پدر زن مى توانسته بكند غالبا منحصر بـه ايـن بـوده كـه بـراى آنـها كار كند. ديگر رسم جهاز دادن . جامعه شناسان معتقدند كه رسـم جـهـاز دادن به دختر از طرف پدر، يكى از رسوم و سنن كهن است . پدر براى اينكه بتواند جهاز براى دختر خود فراهم كند داماد را اجير خود مى كرد و يا از او پولى دريافت مى كرد. عملا آنچه پدر از داماد مى گرفت به نفع دختر و براى دختر بوده است .
بـه هـر حـال در اسـلام ايـن آئيـن مـنـسـوخ شـد و پـدر زن حـق نـدارد مـهـر را مال خود بداند، هر چند هدف و منظورش اين باشد كه آن را صرف و خرج دختر كند. اين خود دخـتـر است كه اختيار آن مال را دارد كه به هر نحو بخواهد مصرف كند. در روايات اسلامى تصريح شده كه اين گونه مهر قرار دادن در دوره اسلاميه روا نيست .
در زمـان جـاهليت رسوم ديگرى نيز بود كه عملا موجب محروم بودن زن از مهر مى شد. يكى از آنـهـا رسـم ارث زوجـيـت بـود. اگـر كـسـى مـى مـرد وارثـان او از قبيل فرزندان و برادران همان طورى كه ثروت او را به ارث مى بردند، همسرى زن او را نيز به ارث مى بردند پس از مردن شخص . پسر يا برادر ميت حق همسرى ميت را باقى مى پـنـداشـت و خـود را مـخـتـار مـى دانـست كه زن او را به ديگرى تزويج كند و مهر را خودش بـگـيـرد و يـا او را بـدون مـهـر جديدى و به موجب همان مهرى كه ميت قبلا پرداخته زن خود قرار دهد.
قـرآن كـريـم رسـم ارث زوجـيـت را مـنـسـوخ كـرد، فـرمـود: يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا لايـحـل لكـم ان تـرثـوا النـسـاء كـرهـا(19) اى مردمى كه به پيغمبر و قرآن ايمان داريـد، بايد بدانيد كه براى شما روا نيست كه زنان مورثان خود را به ارث ببريد. در حالى كه خود آن زنان ميل ندارند كه همسر شما باشند.
قرآن كريم در آيه ديگر به طور كلى ازدواج با زن پدر را قدغن كرد هر چند به صورت ارث نـبـاشد و بخواهند آزادانه با هم ازدواج كنند. فرمود: (ولا تنكحوا ما نكح آبائكم ) با زنان پدران خود ازدواج نكنيد.
قـرآن كـريـم هـر رسـمـى كـه مـوجب تضييع مهر زنان مى شد منسوخ كرد، از آن جمله اينكه وقـتى كه مردى نسبت به زنش ‍ دلسرد و بى ميل مى شد او را در مضيقه و شكنجه قرار مى داد؛ هدفش اين بود كه با تحت شكنجه قرار دادن او، او را به طلاق راضى كند و تمام يا قـسـمـتـى از آنـچـه بـه عـنـوان مـهر به او داده از او پس بگيرد. قرآن كريم فرمود: ولا تـعـضـلوهـن لتـذهـبـوا بـبـعـض مـا آتيتموه يعنى زنان را به خاطر اينكه چيزى از آنها بـگـيـريـد و قـسـمتى از مهرى كه به آنها داده ايد جبران كنيد، تحت مضيقه و شكنجه قرار ندهيد.
يـكـى ديـگـر از آن رسـوم ايـن بود كه مردى با زنى ازدواج مى كرد و براى او احيانا مهر سـنـگـيـنى قرار مى داد. اما همينكه از او سير مى شد و هواى تجديد عروسى به سرش مى زد، زن بـيـچـاره را مـتهم مى كرد به فحشا و حيثيت او را لكه دار مى كرد و چنين وانمود مى كـرد كـه اين زن از اول شايستگى همسرى مرا نداشته و ازدواج بايد فسخ شود و من مهرى كه داده ام بايد پس بگيرم . قرآن كريم اين رسم را نيز منسوخ كرد و جلوى آن را گرفت .
سيستم مهرى اسلام خاص خودش است
يـكـى از مـسـلمـات ديـن اسـلام ايـن اسـت كـه مـرد حـقـى بـه مـال زن و كـار زن نـدارد؛ نه مى تواند به او فرمان دهد كه براى من فلان كار را بكن و نه اگر زن كارى كرد كه به موجب آن كار ثروتى به او تعلق مى گيرد مرد حق دارد كه بـدون رضـاى زن در آن ثـروت تصرف كند، و از اين جهت زن و مرد وضع مساوى دارند. و بـرخـلاف رسـم مـعـمـول در اروپـاى مـسـيـحـى كـه تـا اوايل قرن بيستم رواج داشت ، زن شوهردار از نظر اسلام در معاملات و روابط حقوقى خود تـحـت قـيـمـومـت شـوهـر نـيـسـت ؛ در انـجـام مـعـامـلات خـود اسـتـقـلال و آزادى كـامـل دارد. اسـلام در عـيـن ايـنـكـه بـه زن چـنـيـن اسـتـقـلال اقـتـصـادى در مـقـابـل شـوهـر داد و بـراى شـوهـر هـيـچ حـقـى در مـال زن و كـار زن و معاملات زن قرار نداد، آئين مهر را منسوخ نكرد. اين خود مى رساند كه مـهـر از نـظـر اسلام به خاطر اين نيست كه مرد بعدا از وجود زن بهره اقتصادى مى برد و نـيـروى بـدنى او را استثمار مى كند. پس معلوم مى شود اسلام سيستم مهرى مخصوص به خـود دارد. ايـن سـيستم مهرى و فلسفه اش را نبايد با ساير سيستمهاى مهرى اشتباه كرد و ايراداتى كه بر آن سيستمها وارد است بر اين سيستم وارد دانست .
آيين فطرت
همچنانكه در مقاله پيش گفتيم قرآن كريم تصريح مى كند كه مهر (نحله ) و عطيه است . قـرآن ايـن عـطـيـه و پـيـشـكـشـى را لازم مـى دانـد. قـرآن رمـوز فـطـرت بـشـر را بـا كمال دقت رعايت كرده است و براى اينكه هر يك از زن و مرد نقش مخصوصى كه در طبيعت از لحـاظ عـلائق دوستانه به عهده آنها گذاشته شده فراموش نكند، لزوم مهر را تاكيد كرده اسـت . نـقـش زن ايـن اسـت كـه پاسخگوى محبت مرد باشد. محبت زن خوب است بصورت عكس العـمـل محبت مرد باشد نه بصورت ابتدايى . عشق ابتدائى زن ، يعنى عشقى كه از ناحيه زن شـروع بـشود و زن بدون آنكه مرد قبلا او را خواسته باشد عاشق مردى بشود، همواره مـواجـه بـا شكست عشق و شكست شخصيت خود زن است ، برخلاف عشقى كه بصورت پاسخ بـه عـشـق ديـگـرى در زن پـيـدا مـى شـود؛ اينچنين عشق نه خودش شكست مى خورد و نه به شخصيت زن لطمه و شكست وارد مى آورد.
آيا راست است كه زن وفا ندارد؟ پيمان محبت زن سست است ؟ به عشق زن نبايد اعتماد كرد؟
ايـن ، هـم راسـت اسـت و هـم دروغ . راسـت است اگر عشق از زن شروع شود. اگر زنى ابتدا عـاشـق مـردى بشود و به او دل ببندد آتشش زود سرد مى شود. به چنين عشقى نبايد اعتماد كـرد. امـا دروغ اسـت در صـورتـيكه عشق آتشين زن بصورت عكس العملى از عشق صادقانه مردى و به عنوان پاسخگوئى به عشق راستين پيدا شده باشد. اين چنين عشقى عملا مستبعد است كه فسخ بشود. مگر آنكه عشق مرد به سردى بگرايد و البته در اينصورت عشق زن تمام مى شود. عشق فطرى زن همين نوع از عشق است .
شـهـرت زن بـه بـى وفـائى در عشقهاى نوع اول است و ستايش هايى كه از وفادارى زن شـده مـربوط به عشقهاى نوع دوم است . جامعه اگر بخواهد پيوندهاى زناشويى استحكام پـيـدا كـنـد، چـاره اى ندارد از اينكه از همان راهى برود كه قرآن رفته است . يعنى قوانين فـطـرت را رعـايـت كـنـد. و از آن جـمله نقش خاص هر يك از زن و مرد در مساءله عشق در نظر بـگـيـرد. قـانون مهر هماهنگى با طبيعت است از اين رو كه نشانه و زمينه آن است كه عشق از ناحيه مرد آغاز شده و زن پاسخگوى عشق اوست و مرد به احترام او هديه اى نثار او مى كند. از ايـن رو نـبـايـد قـانـون مـهـر كـه يـك ماده از يك اساسنامه كلى است و بدست طراح طبيعت تدوين شده ـ به نام تساوى حقوق زن و مرد ملغى گردد.
چـنـانـكـه مـلاحـظـه فـرمـوديـد قـرآن در بـاب مـهـر، رسـوم و قـوانـيـن جـاهـليت را على رغم مـيـل مـردان آن روز عـوض كـرد. آنـچـه خـود قـرآن در بـاب مـهـر گـفـت رسـم معمول جاهليت نبود كه بگوييم قرآن اهميتى به بود و نبود مهر نمى دهد. قرآن مى توانست مهر را بكلى منسوخ كند و مردان را از اين نظر راحت كند، ولى اين كار را نكرد.
انتقادها
اكـنـون كـه نظر اسلام را درباره مهر دانستيد و معلوم شد مهر از نظر اسلام چه فلسفه اى دارد. خوب است سخن كسانى را كه به اين قانون اسلامى انتقاد دارند. نيز بشنويد.
خانم منوچهريان در كتاب انتقاد بر قوانين اساسى و مدنى ايران در فصلى كه تحت عنوان (مهر) باز كرده اند چنين نوشته اند:
(هـمـچـنـانكه براى داشتن باغ يا خانه يا اسب يا استر، مرد بايد مبلغى بپردازد. براى خـريـدن زن هـم بايد پولى از كيسه خرج كند. و همچنانكه بهاى خانه و باغ و استر بر حسب بزرگى و كوچكى و زشتى و زيبايى و بهره و فايده متفاوت است ، بهاى زن هم بر حسب زشتى و زيبايى و پولدارى و بى پولى او تفاوت مى كند. قانونگذاران مهربان و جـوانـمـرد مـا قـريـب 12 مـاده دربـاره قـيـمت زن نوشته اند و فلسفه آنان آن است كه اگر پـول در مـيـان نـبـاشـد رشـتـه اسـتـوار زنـاشـويـى سـخـت سـسـت و زود گسل مى شود.)
اگـر قـانـون مـهـر از طـرف اجـنبى آمده بود، آيا باز هم اين قدر مورد بى مهرى و تهمت و افـتـرا بـود؟ مـگر هر پولى كه كسى به كسى مى دهد، مى خواهد او را بخرد؟! پس بايد رسـم هـديـه و بـخـشـش و پيشكش را منسوخ كنند. ريشه قانون مهر كه در قانون مدنى آمده قـرآن اسـت . قـرآن تـصريح مى كند كه مهر عنوانى جز عطيه و پيشكشى ندارد. بعلاوه ، اسـلام قـوانـيـن اقـتـصادى خود را آنچنان تنظيم كرده كه مرد حق هيچ گونه بهره بردارى اقتصادى از زن ندارد. در اين صورت چگونه مى توان مهر را به عنوان قيمت زن ياد كرد؟
مـمـكـن اسـت بگوييد عملا مردان ايرانى از زنان خود بهره بردارى اقتصادى مى كنند. من هم قـبـول دارم كـه بـسـيـارى از مـردان ايـرانى اين طورند، ولى اين چه ربطى به مهر دارد؟ مـردان كـه نـمى گويند ما به موجب اينكه مهر پرداخته ايم به زنان خود تحكم مى كنيم . تـحـكـم مـرد ايـرانـى بـه زن ايـرانـى ريشه هاى ديگرى دارد. چرا به جاى اينكه مردم را اصلاح كنيد، قانون فطرت را خراب مى كنيد و بر مفاسد مى افزاييد؟ در تمام اين گفته هـا يـك مـنـظـور بيشتر نهفته نيست و آن اينكه ايرانى و مشرق زمينى بايد خود را و فلسفه زنـدگـى خـود را و مـعـيـارهـاى انـسـانـى خـود را فـرامـوش كـنـد و رنـگ و شكل اجنبى به خود بگيرد تا بهتر آماده بلعيده شدن باشد.
خانم منوچهريان مى گويند:
(اگـر زن از نـظـر اقـتـصادى مانند مرد باشد، ديگر چه حاجت است كه ما براى او نفقه و كسوه و مهر قائل شويم ؟ همچنانكه هيچ يك از اين پيش بينى ها و محكم كارى ها در مورد مرد به ميان نمى آيد، در مورد زن هم آن وقت نبايد وجود داشته باشد).
اگر اين سخن را خوب بشكافيم معنى اش اين است : در دوره هايى كه براى زن حق مالكيت و استقلال اقتصادى قائل نبودند مهر و نفقه مى توانست تا اندازه اى موجه باشد، ولى اگر بـه زن اسـتـقـلال اقـتـصـادى داده شـود (هـمـچـنـانـكـه در اسـلام ايـن استقلال به زن داده شده ) ديگر نفقه و مهر هيچ وجهى ندارد.
ايـشـان گـمـان كـرده انـد كـه فـلسـفـه مـهـر صـرفـا ايـن اسـت كـه در مـقـابـل سـلب حـقـوق اقـتـصـادى زن پولى به او برسد. آيا بهتر نبود كه ايشان مراجعه كـوتـاهـى بـه آيـات قـرآن مـى كـردنـد و اندكى درباره تعبيراتى كه قرآن از مهر كرده تـاءمـل مـى كـردنـد و فـلسـفـه اصلى مهر را در مى يافتند و آنگاه از اينكه كتاب آسمانى كشورشان داراى چنين منطق عالى است به خود مى باليدند؟
نـويـسـنـده (چـهـل پـيـشـنـهـاد) در شماره 89 مجله زن روز، صفحه 71 پس از ذكر وضع ناهنجار زن در جاهليت و اشاره به خدمات اسلام در اين راه چنين نوشته است :
(چـون زن و مـرد مساوى آفريده شده اند، پرداخت بها يا اجرت از طرف يكى به ديگرى مـنـطـق و دليـل عـقلانى ندارد زيرا همان گونه كه مرد احتياج به زن دارد، زن هم به وجود مرد نيازمند است و آفرينش آنها را به يكديگر محتاج خلق كرده و در اين احتياج هر دوى آنها وضـع مـسـاوى دارنـد، و لذا الزام يـكـى بـه دادن وجـه بـه ديـگـرى بـه دليـل خواهد بود. ولكن از نظر اينكه طلاق در اختيار مرد بوده و زن براى زندگى مشترك بـا مـرد تاءمين نداشته ، لذا به زن حق داده شده علاوه بر اعتماد به شخصيت زوج ، نوعى وثيقه و اعتبار مالى نيز از مرد مطالبه نمايد...)
در صفحه 72 مى گويد:
اگـر مـاده 1133 قـانـون مـدنى كه مقرر مى دارد: (مرد مى تواند هر وقت كه بخواهد زن خـود را طـلاق دهـد) اصـلاح گـردد و طـلاق بـسـتـه بـه ميل و هوس مرد نباشد، اساسا صداق و مهر فلسفه وجودى خود را از دست خواهد داد.
از آنچه تاكنون گفته ايم بى پايگى اين سخنان روشن گشت . معلوم شد كه مهر، بها يا اجـرت نـيـسـت و مـنـطـق عـقلانى هم دارد. هم معلوم شد زن و مرد در احتياج به يكديگر وضع مساوى ندارند و خلقت ، آنها را در دو وضع مختلف قرار داده است .
از هـمـه بـى پـايـه تـر ايـنـكـه فـلسـفـه مـهـر را وثـيـقـه مـالى در مقابل حق طلاق براى مرد ذكر كرده است و مدعى است علت اينكه اسلام مهر را مقرر كرده است همين جهت است .
از ايـن گـونه اشخاص بايد پرسيد: چرا اسلام حق طلاق را به مرد داد تا زن به وثيقه مـالى احـتـيـاج پـيدا كند؟ به علاوه معنى اين سخن اين است : علت اينكه پيغمبر اكرم براى زنـان خـود مـهـر قـرار مـى داد ايـن بـود كـه مـى خـواسـت بـه آنـهـا در مـقـابـل خـودش وثـيـقه مالى بدهد، و علت اينكه در ازدواج على و فاطمه براى فاطمه مهر قـرار داد ايـن بـود كـه مـى خـواسـت بـراى فـاطـمـه در مقابل على يك وثيقه مالى و وسيله اطمينان فكرى بگيرد.
اگـر ايـن چـنين است پس چرا پيغمبر اكرم زنان را توصيه كرد كه متقابلا مهر خود را به شوهر ببخشند و براى اين بخشش پاداشها ذكر كرد؟ بعلاوه ، چرا توصيه كرد كه حتى الامـكـان مـهـر زنان زياد نباشد؟ آيا جز اين است كه از نظر پيغمبر اسلام هديه زناشويى مـرد بـه نام مهر، و بخشش مهر يا معادل آن از طرف زن به مرد موجب استحكام الفت و علقه زناشويى مى شود؟
اگـر نـظـر اسـلام بـه اين بود كه مهر يك وثيقه مالى باشد، چرا در كتاب آسمانى خود گـفـت : (و اتـو النـسـاء صدقاتهن نحلة )؛ چرا نگفت (و اتو النساء صدقاتهن وثيقة )؟
گذشته از همه اينها، نويسنده مزبور پنداشته كه رسم مهر در صدر اسلام همين بوده كه امروز هست . معمول امروز اين است كه مهر بيشتر جنبه ذمه و عهده دارد، يعنى مرد مبلغى را طبق عـقد و سند به عنوان مهر به عهده مى گيرد و زن معمولا آن را مطالبه نمى كند مگر وقتى كـه اخـتـلاف و مـشـاجـره اى بـه مـيـان آيد. اين گونه مهرها مى تواند جنبه وثيقه به خود بـگـيـرد. در صدر اسلام معمول اين بود كه مرد هر چه به عنوان مهر متعهد مى شد، نقد مى پرداخت . عليهذا به هيچ وجه نمى توان گفت كه نظر اسلام از مهر اين بوده كه وثيقه اى در اختيار زن قرار دهد.
تاريخ نشان مى دهد كه پيغمبر اكرم به هيچ وجه حاضر نبود زنى را بدون مهر در اختيار مردى قرار دهد. داستانى با اندك اختلاف در كتب شيعه و سنى آمده است . از اين قرار:
زنى آمد به خدمت پيغمبر اكرم و در حضور جمع ايستاد و گفت :
يا رسول الله مرا به همسرى خود بپذير.
رسول اكرم در مقابل تقاضاى زن سكوت كرد، چيزى نگفت . زن سر جاى خود نشست .
مردى از اصحاب بپا خاست و گفت :
يا رسول الله . اگر شما مايل نيستيد، من حاضرم .
پيغمبر اكرم سؤ ال كرد:
مهر چى مى دهى ؟
ـ هيچى ندارم .
ـ ايـنطور كه نمى شود. برو به خانه ات شايد چيزى پيدا كنى و به عنوان مهر به اين زن بدهى .
مرد به خانه اش رفت و برگشت و گفت :
در خانه ام چيزى پيدا نكردم .
ـ باز هم برو بگرد. يك انگشتر آهنى هم كه بياورى كافى است .
دو مـرتـبـه رفـت و برگشت و گفت : انگشتر آهنى هم در خانه ما پيدا نمى شود. من حاضرم همين جامه كه به تن دارم مهر اين زن كنم .
يـكـى از اصـحـاب كـه او را مـى شـنـاخـت گـفـت : يـا رسول الله ! به خدا اين مرد جامه اى غير از اين جامه ندارد. پس ‍ نصف اين جامه را مهر زن قرار دهيد.
پـيـغـمبر اكرم فرمود: اگر نصف اين جامه مهر زن باشد كداميك بپوشند؟ هر كدام بپوشند ديگرى برهنه مى ماند. خير، اين طور نمى شود.
مرد خواستگار سر جاى خود نشست . زن هم به انتظار، جاى ديگرى نشسته بود. مجلس وارد بـحـث ديـگـرى شـد و طـول كـشـيـد. مـرد خـواسـتـگـار حـركـت كـرد بـرود. رسول اكرم او را صدا كرد:
آهاى بيا.
آمد.
ـ بگو ببينم قرآن بلدى ؟
ـ بلى يا رسول الله ! فلان سوره و فلان سوره را بلدم .
ـ مى توانى از حفظ قرائت كنى ؟
ـ بلى مى توانم .
ـ بـسـيـار خوب ، درست شد. پس اين زن را به عقد تو در آوردم و مهر او اين باشد كه تو به او قرآن تعليم بدهى .
مرد دست زن خود را گرفت و رفت .
در باب مهر مطالب ديگرى هست ولى ما سخن را همين جا كوتاه مى كنيم .
مهر و نفقه (3)
مقدمه
نظر اسلام را درباره مهر و فلسفه مهر بيان كرديم . اكنون نوبت آن است كه مساءله نفقه را مورد بحث قرار دهيم .
قبلا بايد بدانيم كه در قوانين اسلامى ، نفقه نيز مانند مهر وضع مخصوص به خود دارد و نبايد با آنچه در دنياى غير اسلامى مى گذشته يا مى گذرد يكى دانست .
اگـر اسـلام بـه مـرد حـق مـى داد كـه زن را در خـدمـت خـود بـگـمـارد و مـحـصـول كـار و زحـمـت و بـالاءخـره ثـروتـى كـه زن تـوليـد مـى كـنـد مـال خـود بـدانـد، عـلت و فـلسـفه نفقه دادن مرد به زن روشن بود زيرا واضح است اگر انسان ، حيوان يا انسان ديگرى را مورد بهره بردارى اقتصادى قرار دهد ناچار است مخارج زنـدگى او را نيز تاءمين كند. اگر گاريچى به اسب خود كاه و جو ندهد آن اسب براى او باركشى نمى كند.
امـا اسـلام چـنـيـن حـقـى بـراى مـرد قـائل نـيـسـت ؛ بـه زن حـق داد مـالك شـود، تحصيل ثروت كند و به مرد حق نداده در ثروتى كه به او تعلق دارد تصرف كند؛ و در عـيـن حـال بـر مـرد لازم دانـسـته كه بودجه خانواده را تاءمين كند، مخارج زن و فرزندان و نوكر و كلفت و مسكن و غيره را بپردازد، چرا و به چه علتى ؟
مـتـاءسـفانه غرب مآب هاى ما به هيچ وجه حاضر نيستند درباره اين امور ذره اى فكر كنند؛ چـشـمـهـا را بـه روى هـم مى گذارند و عين انتقاداتى را كه غربيان بر سيستمهاى حقوقى خودشان مى كنند ـ و البته آن انتقادات صحيح هم هست ـ اينها در مورد سيستم حقوقى اسلامى ذكر مى كنند.
واقـعا اگر كسى بگويد نفقه زن در غرب تا قرن نوزدهم چيزى جز جبره خوارى و نشانه بـردگـى زن نـبـوده اسـت راسـت گـفـتـه اسـت ، زيـرا وقتى كه زن موظف باشد مجانا داخله زندگى مرد را اداره كند و حق مالكيت نداشته باشد، نفقه اى كه به او داده مى شود از نوع جيره اى است كه به اسير يا علوفه اى است كه به حيوانات باركش داده مى شود.
اما اگر قانون بخصوصى در جهان پيدا شود كه اداره داخله زندگى مرد را به عنوان يك وظـيـفـه لازم از دوش زن بـردارد و بـه او حـق تـحـصـيـل ثـروت و اسـتـقـلال كـامـل اقتصادى بدهد، در عين حال او را از شركت در بودجه خانوادگى معاف كند، نـاچـار فـلسـفـه ديـگـرى در نـظـر گـرفـتـه و بـايـد در اطـراف آن فـلسـفـه تاءمل كرد.
محجوريت زن فرنگى تا نيمه دوم قرن نوزدهم
در شرح قانون مدنى ايران تاءليف دكتر شايگان ، صفحه 362 چنين نوشته شده :
(استقلالى كه زن در دارايى خود دارد و فقه شيعه از ابتدا آن را شناخته است ، در حقوق يـونـان و رم و ژاپـن و تـا چـنـدى پيش هم در حقوق غالب كشورها وجود نداشته ؛ يعنى زن مـثـل صـغـير و مجنون ، محجور و از تصرف در اموال خود ممنوع بوده است . در انگلستان كه سـابـقـا شـخـصـيـت زن كـامـلا در شـخـصـيـت شـوهـر مـحـو بـود دو قـانـون ، يـكـى در سـال 1870 و ديـگـرى در سـال 1882 ميلادى به اسم قانون مالكيت زن شوهردار، از زن رفـع حـجـر نمود. در ايتاليا قانون 1919 ميلادى زن را از شمار محجورين خارج كرد. در قـانـون مـدنـى آلمـان (1900 مـيـلادى ) و در قـانـون مـدنـى سـويـس (1907 مـيـلادى ) زن مثل شوهر خود اهليت دارد.
ولى زن شـوهـردار در حـقـوق پـرتـغـال و فـرانـسـه هنوز در عداد محجورين است ، گو كه قـانـون 18 فـوريـه 1938 فـرانـسـه در حـدودى حـجـر زن شـوهـردار را تعديل كرده است .)
چـنـانـكـه مـلاحـظـه مـى فـرمـايـيـد هـنـوز يـك قـرن نـمـى گذرد از وقتى كه اولين قانون اسـتـقـلال مـالى زن در مـقـابـل شـوهـر (1882 در انـگلستان ) در اروپا تصويب شد و به اصطلاح از زن شوهردار رفع محجوريت شد.
چرا اروپا ناگهان استقلال مالى داد؟
حـالا چـطـور شـد كـه در يـك قـرن چـنـيـن حـادثـه مهمى رخ داد؟ آيا احساسات انسانى مردان اروپايى به غليان آمد و به ظالمانه بودن كار خود پى بردند؟
پاسخ اين پرسش را از ويل دورانت بشنويد. وى در لذات فلسفه صفحه 158 بحثى تحت عـنـوان (عـلل ) بـاز كـرده اسـت و در آنـجـا بـه اصـطـلاح علل آزادى زن را در اروپا شرح مى دهد.
مـتـاءسفانه در آنجا به حقيقت وحشتناكى برمى خوريم . معلوم مى شود زن اروپايى براى آزادى و حـق مـالكـيـت خـود، از مـاشـيـن بـايـد تـشـكـر كـنـد نـه از آدم ، و در مـقـابـل چـرخـهـاى عـظـيـم مـاشـيـن بـايـد سـر تـعـظـيـم فـرود آورد نـه در مـقـابـل مـردان اروپـايـى . آزمـنـدى و حـرص صـاحـبان كارخانه بود كه براى اينكه سود بـيـشـتـرى بـبـرنـد و مـزد كـمـتـرى بـدهـند قانون استقلال اقتصادى را در مجلس انگلستان گذراند.
ويل دورانت مى گويد:
(ايـن واژگـونـى سـريـع عـادات و رسـوم مـحـتـرم و قديمتر از تاريخ مسيحيت را چگونه تعليل كنيم ؟ علت عمومى اين تغيير، فراوانى و تعدد ماشين آلات است . (آزادى ) زن از عوارض انقلاب صنعتى است ...
يـك قـرن پـيـش در انگلستان كار پيدا كردن بر مردان دشوار گشت . اما اعلانها از آنان مى خواست كه زنان و كودكان خود را به كارخانه ها بفرستند. كارفرمايان بايد در انديشه سـود و سـهـام خـود بـاشـند و نبايد خاطر خود را با اخلاق و رسوم حكومتها آشفته سازند. كسانى كه ناآگاه بر (خانه براندازى ) توطئه كردند كارخانه داران وطن دوست قرن نوزدهم انگلستان بودند.
نـخـسـتين قدم براى آزادى مادران بزرگ ما قانون 1882 بود. به موجب اين قانون ، زنان بريتانياى كبير از آن پس از امتياز بى سابقه اى برخوردار مى شدند و آن اينكه پولى را كـه بـه دسـت مـى آوردنـد حـق داشـتـند براى خود نگه دارند. اين قانون اخلاقى عالى و مـسـيـحـى را كـارخـانـه داران مـجـلس عـوام وضـع كردند تا بتوانند زنان انگلستان را به كـارخـانـه هـا بـكـشـانـنـد. از آن سـال تـا به امسال سودجويى مقاومت ناپذيرى آنان را از بـنـدگى و جان كندن در خانه رهانيده ، گرفتار بندگى و جان كندن در مغازه و كارخانه كرده است .)
چنانكه ملاحظه مى فرماييد سرمايه داران و كارخانه داران انگلستان بودند كه به خاطر منافع مادى اين قدم را به نفع زن برداشتند.
قرآن و استقلال اقتصادى زن
اسـلام در هـزار و چـهـارصـد سـال پـيـش ايـن قـانـون را گـذرانـد و گـفـت : للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء مما اكتسبن (20) مردان را از آنچه كسب مى كنند و بـه دسـت مـى آورنـد بـهـره اى است و زنان را از آنچه كسب مى كنند و به دست مى آورند بهره اى است .
قرآن مجيد در آيه كريمه همان طورى كه مردان را در نتايج كار و فعاليتشان ذى حق دانست ، زنان را نيز در نتيجه كار و فعاليتشان ذى حق شمرد.
در آيـه ديـگر فرمود: للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما تـرك الوالدان و الاقـربـون (21) يـعـنـى مـردان را از مـالى كـه پـدر و مـادر و يـا خويشاوندان بعد از مردن خود باقى مى گذارند بهره اى است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود باقى مى گذارند بهره اى است .
اين آيه حق ارث بردن زن را تثبيت كرد. ارث بردن يا نبردن زن تاريخچه مفصلى دارد كه بـه خواست خدا بعدا ذكر خواهيم كرد. عرب جاهليت حاضر نبود به زن ارث بدهد، اما قرآن كريم اين حق را براى زن تثبيت كرد.
يك مقايسه
پـس قـرآن كـريـم سـيـزده قـرن قـبـل در اروپـا بـه زن استقلال اقتصادى داد، با اين تفاوت :
اولا انـگـيـزه اى كـه سـبب شب اسلام به زن استقلال اقتصادى بدهد جز جنبه هاى انسانى و عـدالت دوسـتـى و الهـى اسـلام نـبـوده . در آنـجـا مـطـالبـى از قـبـيـل مـطـامـع كـارخـانه داران انگلستان وجود نداشت كه به خاطر پر كردن شكم خود اين قـانـون را گـذراندند، بعد با بوق و كرنا دنيا را پر كردند كه ما حق زن را به رسميت شناختيم و حقوق زن و مرد را مساوى دانستيم .
ثـانـيـا اسـلام بـه زن اسـتـقـلال اقـتـصـادى داد، امـا بـه قـول ويـل دورانـت خـانـه بـرانـدازى نـكـرد، اسـاس خـانـواده هـا را مـتـزلزل نـكـرد، زنـان را عليه شوهران و دختران را عليه پدران به تمرد و عصيان وادار نـكـرد، اسلام با اين دو آيه انقلاب عظيم اجتماع به وجود آورد، اما آرام و بى ضرر و بى خطر.
ثـالثـا آنـچـه دنـيـاى غـرب كـرد ايـن بـود كـه بـه قـول ويـل دورانـت زن را از بندگى و جان كندن در خانه رهانيد و گرفتار بندگى و جان كـنـدن در مـغـازه و كـارخـانه كرد؛ يعنى اروپا غل و زنجيرى از دست و پاى زن باز كرد و غـل و زنـجـيـر ديـگـرى كـه كمتر از اولى نبود به دست و پاى او بست . اما اسلام زن را از بـنـدگى و بردگى مرد در خانه و مزارع و غيره رهانيد و با الزام مرد به تاءمين بودجه اجـتـمـاع خـانـوادگـى ، هـر نـوع اجـبـار و الزامـى را از دوش زن براى تاءمين مخارج خود و خـانـواده بـرداشـت . زن از نـظـر اسـلام در عـيـن ايـنـكـه حـق دارد طـبـق غـريـزه انـسانى به تحصيل ثروت و حفظ و افزايش آن بپردازد، طورى نيست كه جبر زندگى او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زيبايى را ـ كه هميشه با اطمينان خاطر بايد همراه (وى ) باشد ـ از او بگيرد.
امـا چـه بـايـد كـرد؛ چـشـمـهـا و گـوشـهاى برخى نويسندگان ما بسته تر از آن است كه درباره اين حقايق مسلم تاريخى و فلسفى بينديشند.
انتقاد و پاسخ
خانم منوچهريان در كتاب انتقاد بر قوانين اساسى و مدنى ايران صفحه 37 مى نويسند:
(قـانـون مـدنـى مـا از يـك سـو مـرد را وا مـى دارد كه به زن خود نفقه بدهد يعنى جامه ، خـوراك و مـسـكن وى را آماده كند. همچنانكه مالك اسب و استر بايد براى آنان خوراك و مسكن فراهم آورد، مالك زن نيز بايد اين حداقل زندگى را در دسترس او بگذارد. ولى از سوى ديـگـر مـعـلوم نـيـسـت چرا ماده 1110 قانون مدنى مقرر مى دارد كه در عده وفات ، زن نفقه نـدارد و حـال آنكه در هنگام مرگ شوهر، زن به ملاطفت و تسليت احتياج دارد و مى خواهد به محض ‍ از دست دادن مالك خود پريشان روزگار و آشفته خاطر نشود. ممكن است بگوييد: شما كـه دم از آزادى مـى زنـيـد و مـى خـواهـيـد در هـمه جا با مرد يكسان باشيد، چرا در اينجا مى خـواهـيد باز هم زن بنده و جيره خوار مرد باشد و چشم داشته باشد كه پس از وى نيز اين بندگى و جيره خوارى ادامه يابد؟ ما در پاسخ مى گوييم : مطابق همان فلسفه بردگى زن كـه طـرح ايـن قـانـون مـدنـى بـر پـايـه آن ريـخـتـه شـده اسـت ، خـوب بـود كـه به قـول سـعـدى (مـالكـان تـحـريـر) پـس از خود نيز نفقه را براى زن مقرر مى داشتند و قانون هم اين موضوع را رعايت مى كرد.)
مـا از ايـن نـويـسنده مى پرسيم كه از كجاى قانون مدنى و از كجاى قانون اسلام (يا به قول شما فلسفه بردگى زن ) شما استنباط كرديد كه مرد مالك زن است و علت نفقه دادن مـرد مـمـلوك بـودن زن اسـت ؟ اين چطور مالكى است كه حق ندارد به مملوك خود بگويد اين كـاسـه آب را بـه مـن بـده ؟ ايـن چـطـور مالكى است كه مملوكش هر كارى بكند به خودش ‍ تـعـلق دارد نـه به مالك ؟ اين چطور مالكى است كه مملوكش در كوچكترين قدمى كه براى او بـردارد ـ اگر دل خودش ‍ بخواهد ـ حق دارد مطالبه مزد بكند؟ اين چطور مالكى است كه حق ندارد به مملوك خودش تحميل كند كه بچه اى را كه در خانه مالك خود زاييده است مجانا شير دهد.
ثـانـيـا مـگـر هـر كـس نفقه خور كسى بود مملوك اوست ؟ از نظر اسلام و هر قانون ديگرى فـرزنـدان ، واجـب النـفـقـه پـدر يـا پـدر و مـادرنـد. آيـا ايـن دليـل اسـت كـه هـمـه قوانين جهان فرزندان را مملوك پدران مى دانند؟ در اسلام پدر و مادر اگر فقير باشند واجب النفقه فرزند مى باشند بدون اينكه فرزند حق تحميلى به آنها داشته باشد. پس آيا بايد بگوييم اسلام پدران و مادران را مملوك فرزندان خود شناخته است ؟
ثـالثـا از هـمـه عـجـيـبـتر اين است كه مى گويند: چرا نفقه زن در عده وفات واجب نيست در صـورتـى كـه زن در ايـن وقـت كـه شـوهـر خـود را از دسـت مـى دهـد بـيـشـتـر بـه پول شوهر احتياج دارد؟
مـثـل ايـن اسـت كـه ايـن نـويـسـنـده گـرامـى در اروپـاى صـد سال پيش زندگى مى كند. ملاك نفقه دادن مرد به زن احتياج زن نيست . اگر از نظر اسلام زن در مدتى كه با شوهر خود زندگى مى كند حق مالكيت نمى داشت ، اين مطلب درست بود كه بعد از مردن شوهر بلافاصله وضع زن مختل مى شود. ولى (با توجه به ) قانونى كـه بـه زن حـق مـالكـيـت داده اسـت و زنـان بـه واسطه تاءمين شدن از جانب شوهران هميشه ثروت خود را حفظ مى كنند، چه لزومى دارد كه پس از بهم خوردن آشيانه زندگى باز هم تـا مـدتـى نـفـقـه بـگـيـرنـد؟ نفقه حق زينت بخشيدن به آشيانه مرد است . پس از خرابى آشيانه لزومى ندارد كه اين حق براى زن ادامه پيدا كند.
سه نوع نفقه
در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد:
نـوع اول نفقه اى كه مالك بايد صرف مملوك خود بكند. مخارجى كه مالك حيوانات براى آنها مى كند، از اين قبيل است . ملاك اين نوع نفقه مالكيت و مملوكيت است .
نوع دوم نفقه اى است كه انسان بايد صرف فرزندان خود در حالى كه صغير يا فقيرند و يا صرف پدر و مادر خود كه فقيرند بنمايد. ملاك اين نوع نفقه مالكيت و مملوكيت نيست ، بلكه حقوقى است كه طبيعتا فرزندان بر به وجود آورندگان خود پيدا مى كنند و حقوقى اسـت كـه پـدر و مـادر بـه حـكـم شـركـت در ايـجـاد فرزند و به حكم زحماتى كه در دوره كـودكـى فـرزنـد خـود مـتـحـمـل شده اند بر فرزند پيدا مى كنند. شرط اين نوع از نفقه ، ناتوان بودن شخص ‍ واجب النفقه است .
نـوع سوم نفقه اى است كه مرد در مورد زن صرف مى كند. ملاك اين نوع از نفقه نه مالكيت و مـمـلوكـيـت اسـت و نـه حـق طبيعى به مفهومى كه در نوع دوم گفته شد و نه عاجز بودن و ناتوان بودن و فقير بودن زن .
زن فرضا ميليونر و داراى درآمد سرشارى باشد و مرد ثروت و درآمد كمى داشته باشد بـاز هم مرد بايد بودجه خانوادگى و از آن جمله بودجه شخصى زن را تاءمين كند. فرق ديـگـرى كـه ايـن نـوع از نـفـقـه بـا نـوع اول و دوم دارد. ايـن اسـت كـه در نـوع اول و دوم اگـر شـخـص از زيـر بار وظيفه شانه خالى كند و نفقه ندهد گناهكار است . اما تـخـلف وظـيـفـه به صورت يك دين قابل مطالبه و استيفا در نمى آيد يعنى جنبه حقوقى ندارد. ولى در نوع سوم اگر از زير بار وظيفه شانه خالى كند زن حق دارد به صورت يك امر حقوقى اقامه دعوا كند و در صورت اثبات از مرد بگيرد. ملاك اين نوع از نفقه چيست ؟ ان شاء الله در مقاله آينده درباره آن بحث خواهيم كرد.
آيا زن امروز مهر و نفقه نمى خواهد؟
مقدمه
گفتيم : از نظر اسلام تاءمين بودجه كانون خانوادگى ، از آن جمله مخارج شخصى زن به عـهـده مـرد است . زن از اين نظر مسؤ وليتى ندارد. زن فرضا داراى ثروت هنگفتى بوده و چـندين برابر شوهر دارائى داشته باشد. ملزم نيست در اين بودجه شركت كند. شركت زن در ايـن بـودجه ، چه از لحاظ پولى كه بخواهد خرج كند و چه از لحاظ كارى كه بخواهد صرف كند. اختيارى و وابسته به ميل و اراده خود اوست .
از نـظـر اسلام با اينكه بودجه زندگى زن جزء بودجه خانوادگى و بر عهده مرد است ، مرد هيچ گونه تسلط اقتصادى و حق بهره بردارى از نيرو و كار زن ندارد، نمى تواند او را استثمار كند. نفقه زن از اين جهت مانند نفقه پدر و مادر است كه در موارد خاصى بر عهده فـرزنـد اسـت امـا فـرزنـد در مـقـابـل ايـن وظـيـفه كه انجام مى دهد هيچ گونه حقى از نظر استخدام پدر و مادر پيدا نمى كند.
رعايت جانب زن در مسائل مالى
اسـلام بـه شـكـل بـى سـابـقـه اى جـانـب زن را در مـسـائل مـالى و اقـتـصـادى رعـايـت كـرده اسـت . از طـرفـى بـه زن اسـتـقـلال و آزادى كـامـل اقـتـصـادى داده و دسـت مـرد را از مال و كار او كوتاه كرده و حق قيمومت در معاملات زن را ـ كه در دنياى قديم سابقه ممتد دارد و در اروپـا تـا اوايـل قـرن بـيـستم رايج بود ـ از مرد گرفته است . و از طرف ديگر با بـرداشـتـن مسؤ وليت تاءمين بودجه خانوادگى از دوش زن ، او را از هر نوع اجبار و الزام براى دويدن به دنبال پول معاف كرده است .
غـرب پـرسـتان آنگاه كه مى خواهند به نام حمايت از زن از اين قانون انتقاد كنند، چاره اى ندارند از اينكه به يك دروغ شاخدار متوسل شوند. اينها مى گويند: فلسفه نفقه اين است كه مرد خود را مالك زن مى داند و او را به خدمت خود مى گمارد. همان طورى كه مالك حيوان نـاچـار اسـت مخارج ضرورى حيوانات مملوك خود را بپردازد تا آن حيوانات بتوانند به او سـوارى بـدهـنـد و بـرايـش بـاركـشـى كـنـنـد. قـانـون نـفـقـه هـم بـراى هـمـيـن مـنـظـور حداقل بخور و نمير را براى زن واجب كرده است .
اگـر كسى قانون اسلام را در اين مسائل از آن جهت مورد حمله قرار دهد كه اسلام بيش از حد لازم زن را نـوازش كـرده و مـرد را زيـر بـار كـشيده و او را به صورت خدمتكار بى مزد و اجرى براى زن در آورده است ، بهتر مى تواند به ايراد خود آب و رنگ و سر و صورتى بدهد تا اين كه به نام زن و به نام حمايت زن بر اين قانون ايراد بگيرد.
حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه اسـلام نـخـواسته به نفع زن و عليه مرد يا به نفع مرد و عليه زن قـانـونـى وضـع كـنـد. اسـلام نـه جـانبدار زن است و نه جانبدار مرد. اسلام در قوانين خود سـعـادت مـرد و زن و فـرزنـدانـى كـه بايد در دامن آنها پرورش يابند و بالاخره سعادت جـامـعـه بـشـريـت را در نـظـر گـرفـتـه اسـت . اسـلام راه وصـول زن و مـرد و فـرزنـدان آنـهـا و جـامـعه بشريت را به سعادت ، در اين مى بيند كه قـواعـد و قـوانـيـن طبيعت و اوضاع و احوالى كه به دست توانا و مدبر خلقت به وجود آمده ناديده گرفته نشود.
همچنانكه مكرر گفته ايم . اسلام در قوانين خود اين قاعده را همواره رعايت كرده است كه مرد مظهر نياز و احتياج و زن مظهر بى نيازى باشد. اسلام مرد را به صورت خريدار و زن را بـه صـورت صـاحـب كـالا مـى شـنـاسـد. از نـظـر اسـلام در وصـال و زنـدگـى مـشـتـرك زن و مـرد، اين مرد است كه بايد خود را به عنوان بهره گير بـشـناسد و هزينه اين كار را تحمل كند. زن و مرد نبايد فراموش كنند كه در مساءله عشق ، از نـظـر طـبـيـعت دو نقش جداگانه به عهده آنها واگذار شده است . ازدواج هنگامى پايدار و مستحكم و لذت بخش است كه زن و مرد در نقش طبيعى خود ظاهر شوند.
عـلت ديـگـر كـه بـراى لزوم نـفقه زن بر مرد در كار است اين است كه مسؤ وليت و رنج و زحمات طاقت فرساى توليد نسل از لحاظ طبيعت به عهده زن گذاشته شده است . آنچه در اين كار از نظر طبيعى به عهده مرد است يك عمل لذت بخش آنى بيش نيست . اين زن است كه بـايـد ايـن بـيـمـارى مـاهـانـه را (در غـيـر ايـام كـودكـى و پـيـرى ) تـحمل كند، سنگينى دوره باردارى و بيمارى مخصوص اين دوره را به عهده بگيرد. سختى زايمان و عوارض آن را تحمل نمايد، كودك را شير بدهد و پرستارى كند.
ايـنـها همه از نيروى بدنى و عضلانى زن مى كاهد، توانايى او را در كار و كسب كاهش مى دهـد. ايـنهاست كه اگر بنا بشود قانون ، زن و مرد را از لحاظ تاءمين بودجه زندگى در وضع مشابهى قرار دهد و به حمايت زن بر نخيزد، زن وضع رقت بارى پيدا خواهد كرد. و همين ها سبب شده كه در جاندارانى كه به صورت جفت زندگى مى كنند، جنس ‍ نر همواره بـه حـمـايـت جـنـس مـاده بـرخـيـزد، او را در مـدت گـرفـتـارى تـوليـد نسل در خوراك و آذوقه كمك كند.
بـعـلاوه زن و مـرد از لحـاظ نيروى كار و فعاليتهاى خشن توليدى و اقتصادى ، مشابه و مـسـاوى آفـريـده نـشـده انـد. اگـر بـنـاى بـيـگـانـگـى بـاشـد و مـرد در مقابل زن قد علم كند و به او بگويد ذره اى از درآمد خودم را خرج تو نمى كنم ، هرگز زن قادر نيست خود را به پاى مرد برساند.
گـذشـتـه از ايـنـهـا و از هـمـه بـالاتـر ايـنـكـه احـتـيـاج زن بـه پـول و ثـروت از احـتـياج مرد افزونتر است . تجمل و زينت جزء زندگى زن و از احتياجات اصـلى زن اسـت . آنـچـه يـك زن در زنـدگـى مـعـمـولى خـود خـرج تـجـمـل و زيـنـت و خـودآرائى مـى كـنـد بـرابـر اسـت بـا مـخـارج چـنـديـن مـرد. مـيـل به تجمل به نوبت خود ميل به تنوع و تفنن را در زن به وجود آورده است . براى يك مـرد يـك دسـت لبـاس تا وقتى قابل پوشيدن است كه كهنه و مندرس نشده است ، اما براى يك زن چطور؟ براى يك زن تا وقتى قابل پوشيدن است كه جلوه تازه اى به شمار رود. اى بسا كه يك دست لباس يا يكى از زينت آلات براى زن ارزش بيش از يك بار پوشيدن را نـداشـتـه بـاشـد. تـوانـايـى كـار و كـوشـش زن بـراى تحصيل ثروت از مرد كمتر است ، اما استهلاك ثروت زن به مراتب از مرد افزونتر است .
بـعـلاوه زن بـاقـى مـانـدن زن ، يـعـنـى بـاقـى مـانـدن جمال و نشاط و غرور در زن ، مستلزم آسايش بيشتر و تلاش كمتر و فراغ خاطر زيادترى اسـت . اگـر زن مـجـبـور بـاشـد مـانـنـد مـرد دائمـا در تـلاش و كـوشـش و در حـال دويـدن و پـول درآوردن بـاشـد. غـرورش در هـم مـى شـكـنـد. چـيـن هـا و گره هايى كه گـرفـتـاريـهاى مالى به چهره و ابروى مرد انداخته است در چهره و ابروى او پيدا خواهد شـد. مـكرر شنيده شده است زنان غربى كه بيچاره ها در كارگاهها و كارخانه ها و اداره ها اجبارا در تلاش معاشند، آرزوى زندگى زن شرقى را دارند. بديهى است زنى كه آسايش خـاطـر نـدارد، فـرصـتـى نخواهد يافت كه به خود برسد و مايه سرور و بهجت مرد نيز واقع شود.
  

next page نظام حقوق زن در اسلام از شهيد مطهري

back page