نظام حقوق زن در اسلام

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۶ -


(بيضه و تخمدانها اعمال پر دامنه اى دارند: نخست اينكه سلولهاى نر يا ماده مى سازند كـه پـيـوسـتـگـى ايـن دو مـوجـود تـازه انـسـانـى را پـديـد مـى آورد. در عـيـن حال موادى ترشح كنند و در خون مى ريزند كه در نسوج و اندامها و شعور ما خصايص جنس مـرد يـا زن را آشـكـار مـى سـازد. هـمـچـنـيـن بـه تـمـام اعـمـال بـدنى ما شدت مى دهند. ترشح بيضه ها موجد تهور و جوش و خروش و خشونت مى گـردد و اين همان خصايصى است كه گاو نر جنگى را از گاوى كه در مزارع براى شخم بـه كـار مـى رود مـتـمايز مى سازد. تخمدان نيز به همين طريق بر روى وجود زن اثر مى كند.
... اخـتـلافـى كـه مـيـان زن و مـرد مـوجـود اسـت تـنـهـا مـربـوط بـه شـكـل انـدامـهـاى جـنـسى آنها و وجود زهدان و انجام زايمان نزد زن و طرز تعليم خاص آنها نـيـست ، بلكه نتيجه علتى عميقتر است كه از تاءثير مواد شيميايى مترشحه غدد تناسلى در خون ناشى مى شود.
بـه عـلت عـدم توجه به اين نكته اصلى و مهم است كه طرفداران نهضت زن فكر مى كنند كـه هـر دو جـنـس مـى تـوانـنـد يـك قـسـم تـعـليـم و تـربـيـت يـابـنـد و مـشاغل و اختيارات و مسؤ وليتهاى يكسانى به عهده گيرند. زن در حقيقت از جهات زيادى با مـرد مـتـفـاوت اسـت . يكايك سلولهاى بدنى ، همچنين دستگاههاى عضوى ، مخصوصا سلسله عـصـبـى نـشـانه جنس او را بر روى خود دارد. قوانين فيزيولوژى نيز همانند قوانين جهان ستارگان ، سخت و غير قابل تغيير است ؛ ممكن نيست تمايلات انسانى در آنها راه يابد. ما مـجـبـوريـم آنها را آن طورى كه هستند بپذيريم . زنان بايد به بسط مواهب طبيعى خود در جـهـت و مـسير سرشت خاص خويش بدون تقليد كوركورانه از مردان بكوشند. وظيفه ايشان در راه تـكـامل بشريت خيلى بزرگتر از مردها است و نبايستى آن را سرسرى گيرند و رها كنند.)(17)
كـارل پـس از تـوضـيـحـاتـى دربـاره كـيـفـيـت پـيـدايـش سلول نطفه مرد و تخمك زن و پيوستن آنها به يكديگر و اشاره به اينكه وجود ماده براى تـوليـد نـسـل ضـرورى اسـت - بـرخـلاف وجـود نـر - و ايـنكه باردارى جسم و روح زن را تكميل مى كند، در آخر فصل مى گويد:
(نبايستى براى دختران جوان نيز همان طرز فكر و همان نوع زندگى و تشكيلات فكرى و هـمـان هـدف و ايـده آلى را كـه بـراى پـسـران جـوان در نـظـر مـى گـيـريـم معمول داريم . متخصصين تعليم و تربيت بايد اختلافات عضوى و روانى جنس مرد و زن و وظايف طبيعى ايشان را در نظر داشته باشند و توجه به اين نكته اساسى در بناى آينده تمدن ما حائز كمال اهميت است .)
چـنـانـكـه مـلاحـظه مى فرماييد اين دانشمند بزرگ ، هم تفاوتهاى طبيعى زياد زن و مرد را بـيـان مـى كـنـد و هـم مـعـتـقد است اين تفاوتها زن و مرد را از لحاظ وظيفه و حقوق در وضع نامشابهى قرار مى دهد.
در فـصـل آيـنـده نـيـز نـظـريـات دانـشـمـنـدان را دربـاره تـفـاوتـهـا زن و مـرد نـقـل خـواهـيـم كـرد و سـپـس نـتـيجه گيرى خواهيم كرد كه زن و مرد در چه قسمتهايى داراى اسـتـعـدادها و احتياجهاى مشابهى هستند و بايد حقوق مشابهى داشته باشند و در چه قسمتها وضع مشابهى ندارند و بايد حقوق و تكاليف نامشابهى داشته باشند.
بـراى بـررسـى و تـعـيـيـن حـقـوق و تـكـاليـف خـانـوادگى زن و مرد اين قسمت حساسترين قسمتهاست .
بخش هفتم : تفاوتهاى زن و مرد
تفاوتهاى زن و مرد (1)
تفاوتهاى زن و مرد. عجب حرف مزخرفى ! معلوم مى شود هنوز هم با اين كه نيمه دوم قرن بـيـسـتـم را طـى مـى كنيم ، در گوشه و كنار افرادى پيدا مى شوند كه طرز تفكر قرون وسـطـايـى دارنـد و فـكـر كـهـنـه و پـوسـيـده تـفـاوت زن و مـرد را دنـبـال مـى كنند و خيال مى كنند زن و مرد با يكديگر تفاوت دارند، و لابد مى خواهند مانند مـردم قـرون وسـطـى نـتـيـجـه بـگـيـرنـد كـه زن جـنـس پـسـت تـر اسـت ، زن انـسـان كـامـل نيست ، زن برزخ ميان حيوان و انسان است ، زن لياقت و شايستگى اينكه در زندگى مستقل و آزاد باشد ندارد و بايد تحت قيمومت و سرپرستى مرد زندگى كند، در صورتى كـه امـروز ديـگـر ايـن حـرفها كهنه و پوسيده شده است . امروز معلوم شده همه اين حرفها جعلياتى بوده كه مردان به حكم زورگويى در دوره تسلط بر زن ساخته بودند؛ معلوم شده برعكس است ، زن جنس برتر و مرد جنس پست تر و ناقص تر است .
خير، آقا! در قرن بيستم و در پرتو پيشرفتهاى حيرت انگيز علوم ، تفاوتهاى زن و مرد بـيـشـتر روشن و مشخص شده است . جعل و افترا نيست ، حقايق علمى و تجربى است . اما اين تـفـاوتـهـا بـه هـيچ وجه به اينكه مرد يا زن جنس برتر است و ديگرى جنس پايين تر و پست تر و ناقص تر مربوط نيست . قانون خلقت از اين تفاوتها منظور ديگرى داشته است . قـانـون خـلقـت ايـن تفاوتها را براى اين به وجود آورده است كه پيوند خانوادگى زن و مـرد را مـحـكمتر كند و شالوده وحدت آنها را بهتر بريزد. قانون خلقت اين تفاوتها را به ايـن مـنـظـور ايـجـاد كـرده اسـت كه به دست خود حقوق و وظايف خانوادگى را ميان زن و مرد تـقـسـيـم كـند. قانون خلقت تفاوتهاى زن و مرد را به منظورى شبيه منظور اختلافات ميان اعـضـاى يـك بدن ايجاد كرده است . اگر قانون خلقت هر يك از چشم و گوش و پا و دست و ستون فقرات را در وضع مخصوصى قرار داده است ، نه از آن جهت است كه با دو چشم به آنها نگاه مى كرده و نظر تبعيض ‍ داشته و به يكى نسبت به ديگرى جفا روا داشته است .
تناسب است يا نقص و كمال ؟
يـكـى از مـوضـوعـاتـى كه براى من موجب تعجب است اين است كه بعضى اصرار دارند كه تـفـاوت زن و مـرد را در استعدادهاى جسمى و روانى ، به حساب ناقص بودن زن و كاملتر بـودن مـرد بـگـذارنـد؛ چنين وانمود مى كنند كه قانون خلقت بنا به مصلحتى زن را ناقص آفريده است .
نـاقـص الخلقه بودن زن پيش از آنكه در ميان ما مردم مشرق زمين مطرح باشد، در ميان مردم غرب مطرح بوده است . غربيان در طعن به زن و ناقص خواندن وى بيداد كرده اند. گاهى از زبـان مـذهـب و كـليسا گفته اند: (زن بايد از اينكه زن است شرمسار باشد). گاهى گـفـتـه انـد: (زن هـمـان مـوجـودى اسـت كـه گـيـسـوان بـلنـد دارد و عقل كوتاه )، (زن آخرين موجود وحشى است كه مرد او را اهلى كرده است )، (زن برزخ ميان حيوان و انسان است ) و امثال اينها.
از ايـن عـجـيب تر اينكه برخى از غربيان اخيرا با يك گردش صد و هشتاد درجه اى اكنون مـى خـواهند با هزار و يك دليل ثابت كنند كه مرد موجود ناقص الخلقه و پست و زبون ، و زن موجود كامل و برتر است .
اگـر كـتـاب زن جنس برتر اشلى مونتاگو را - كه در مجله زن روز منتشر مى شد - خوانده بـاشـيـد، مـى دانـيـد كـه ايـن مـرد بـا چـه زور زدن هـا و مهمل بافى ها مى خواهد ثابت كند كه زن از مرد كاملتر است . اين كتاب تا آنجا كه مستقيما مـطالعات پزشكى يا روانى يا آمار اجتماعى را عرضه مى دارد بسيار گرانبهاست ، ولى آنـجـا كـه خود نويسنده شخصا به (استنتاج ) مى پردازد و مى خواهد براى هدف خود - كـه هـمـان عـنـوان كـتـاب اسـت - نتيجه گيرى كند مهمل بافى را به نهايت مى رساند. چرا بـايـد يـك روز زن را ايـنـقـدر پـسـت و زبـون و حقير بخوانند كه روز ديگر مجبور شوند بـراى جـبـران مـافـات ، هـمـه آن نـواقـص و نـقـايـص را از روى زن بـردارنـد و روى مـرد بـگـذارنـد؟ چـه لزومـى دارد كـه تـفـاوتـهـاى زن و مرد را به حساب ناقص بودن يكى و كـامـلتـر بـودن ديـگـرى بگذاريم كه مجبور شويم گاهى طرف مرد را بگيريم و گاهى طرف زن را؟
اشـلى مـونـتـاگـو از طـرفى اصرار دارد زن را جنسا برتر از مرد معرفى كند و از طرف ديـگـر امـتـيـازات مـرد را مـولود عـوامـل تـاريـخـى و اجـتـمـاعـى بـشـمـارد نـه مـولود عوامل طبيعى .
بـه هـر حـال ، تـفـاوتـهـاى زن و مـرد (تـنـاسـب ) اسـت نـه نـقـص و كمال . قانون خلقت خواسته است با اين تفاوتها تناسب بيشترى ميان زن و مرد - كه قطعا براى زندگى مشترك ساخته شده اند و مجرد زيستن انحراف از قانون خلقت است - بوجود آورد. اين مطلب از بيانات بعدى ضمن توضيح تفاوتها روشن تر مى شود.
نظريه افلاطون
ايـن مـسـاءله يـك مـسـاءله تـازه كـه در قـرن مـا مـطـرح شـده بـاشـد نـيـسـت ؛ حـداقـل دو هـزار و چـهـارصـد سـال سابقه دارد، زيرا اين مساءله به همين صورت در كتاب جمهوريت افلاطون مطرح است .
افـلاطـون بـا كـمال صراحت مدعى است كه زنان و مردان داراى استعدادهاى مشابهى هستند و زنـان مـى تـوانـنـد هـمـان وظايفى را عهده دار شوند كه مردان عهده دار مى شوند و از همان حقوقى بهره مند گردند كه مردان بهره مند مى گردند.
هـسته تمام افكار جديدى كه در قرن بيستم در مورد زن پيدا شده و حتى آن قسمت از افكار از نظر مردم قرن بيستم نيز افراطى و غير قابل قـبـول بـه نـظـر مـى رسـد، در افـكـار افـلاطون پيدا مى شود و به همين جهت موجب اعجاب نـاظـران نـسـبـت به اين مرد - كه پدر فلسفه ناميده مى شود - گرديده است . افلاطون در رسـاله جـمـهوريت كتاب پنجم حتى درباره اشتراكيت زن و فرزند ، درباره اصلاح نژاد و بـهـبـود نـسـل و مـحـروم كـردن بـعـضـى از زنـان و مـردان از تناسل و اختصاص دادن تناسل به افرادى كه از خصايص عاليترى برخوردارند، درباره تـربـيـت فـرزنـدان در خـارج از مـحـيـط خـانـواده ، دربـاره اخـتـصـاص دادن تناسل به سنين معينى از عمر زن و مرد كه سنين قوت و جوشش نيروى حياتى آنها بشمار مى رود بحث كرده است .
افـلاطـون مـعـتـقد است همانطورى كه به مردان تعليمات جنگى داده مى شود به زنان نيز بـايـد داده شود، همانطورى كه مردان در مسابقات ورزشى شركت مى كنند زنان نيز بايد شركت كنند.
امـا دو نـكـتـه در گـفـته افلاطون هست : يكى اينكه اعتراف مى كند كه زنان از مردان چه در نـيـروهاى جسمى ، چه در نيروهاى روحى و دماغى ناتوان ترند؛ يعنى تفاوت زن و مرد را از نـظـر (كـمـى ) اعـتراف دارد، هر چند مخالف تفاوت كيفى آنها از لحاظ استعدادهاست . افـلاطـون مـعـتـقـد اسـت اسـتـعـدادهـايـى كـه در مـردان و زنـان وجـود دارد مثل يكديگر است ؛ چيزى كه هست زنان در هر رشته اى از رشته ها از مردان ناتوان ترند و اين جهت سبب نمى شود كه هر يك از زن و مرد به كارى غير از كار ديگرى اختصاص داشته باشند.
افـلاطـون روى هـمـيـن جـهـت كـه زن را از مـرد ضـعيفتر مى داند، خدا را شكر مى كند كه مرد آفـريـده شـده نه زن . مى گويد: ( خدا را شكر مى كنم كه يونانى زاييده شدم نه غير يونانى ، آزاد به دنيا آمدم نه برده ، مرد آفريده شدم نه زن ).
ديـگـر ايـنـكـه افـلاطـون آنـچـه در مـوضـوع بـهـبـود نـسـل ، پـرورش مـتـسـاوى استعدادهاى زن و مرد، اشتراكيت زن و فرزند و غيره گفته ، همه مـربـوط اسـت به طبقه حاكمه ، يعنى فيلسوفان حاكم و حاكمان فيلسوف كه وى آنها را مـنـحـصـرا شـايـسـتـه حـكـومـت مـى دانـد. چـنـانكه ميدانيم افلاطون در روش سياسى مخالف دموكراسى و طرفدار اريستوكراسى است . آنچه افلاطون در زمينه هاى بالا گفته مربوط است به طبقه اريستوكرات ، و در غير طبقه اريستوكرات طور ديگرى نظر مى دهد.
افلاطون و ارسطو، رو در روى يكديگر
بـعـد از افـلاطـون ، كـسـى كـه آراء و عـقـايـدش در دنياى قديم در دست است ، شاگرد وى ارسـطوست . ارسطو در كتاب سياست عقايد خويش را درباره تفاوت زن و مرد اظهار داشته و با عقايد استاد خود افلاطون سخت مخالفت كرده است . ارسطو معتقد است كه تفاوت زن و مـرد تـنـهـا از جـنـبـه (كـمـى ) نـيـسـت ، از جـنـبـه كيفى نيز متفاوتند. او مى گويد: نوع استعدادهاى زن و مرد متفاوت است و وظايفى كه قانون خلقت به عهده هر يك از آنها گذاشته و حقوقى كه براى آنها خواسته ، در قسمتهاى زيادى با هم تفاوت دارد. به عقيده ارسطو فـضـايل اخلاق زن و مرد نيز در بسيارى از قسمتها متفاوت است : يك خلق و خوى مى تواند بـراى مـرد فـضـيـلت شـمـرده شـود و براى زن فضيلت نباشد. برعكس ، يك خلق و خوى ديگر ممكن است براى زن فضيلت باشد و براى مرد فضيلت شمرده نشود.
نـظـريـات ارسـطـو نظريات افلاطون را در دنياى قديم نسخ كرد. دانشمندانى كه بعدها آمدند، نظريات ارسطو را بر نظريات افلاطون ترجيح دادند.
نظر دنياى امروز
ايـنـهـا كـه گفته شد مربوط به دنياى قديم بود. اكنون بايد ببينيم دنياى جديد چه مى گـويـد. دنـيـاى جـديد تنها به حدس ‍ و تخمين متوسل نمى شود؛ سر و كارش با مشاهده و آزمـايـش اسـت ، بـا آمـار و ارقـام اسـت ، بـا مـطالعات عينى است . در دنياى جديد در پرتو مـطـالعـات عميق پزشكى ، روانى و اجتماعى تفاوتهاى بيشتر و فراوانترى ميان زن و مرد كشف شده است كه در دنياى قديم به هيچ وجه به آنها پى نبرده بودند.
مردم دنياى قديم زن و مرد را كه ارزيابى مى كردند، تنها از اين جهت بود كه يكى درشت انـدام تـر اسـت و ديـگـرى كـوچكتر، يكى خشن تر است و ديگرى ظريف تر، يكى بلندتر اسـت و ديگرى كوتاه تر، يكى كلفت آوازتر است و ديگرى نازك آوازتر، يكى پر پشم و مـو تـر اسـت و ديـگـرى صـافـتـر. حـداكثر كه از اين حد تجاوز مى كردند، اين بود كه تـفـاوت آنـهـا را از لحـاظ دوره بـلوغ در نـظـر مـى گـرفـتند و يا تفاوت آنها را از لحاظ عـقـل و احـسـاسـات بـه حـسـاب مـى آوردنـد. مـرد را مـظـهـر عقل و زن را مظهر مهر و عاطفه مى خواندند.
امـا امـروز علاوه بر اينها قسمتهاى زياد ديگرى كشف شده است ؛ معلوم شده است دنياى زن و مرد در بسيارى از قسمتها با هم متفاوت است .
مـا مـجـمـوع تـفـاوتـهـاى زن و مـرد را تـا آنـجـا كـه از نـوشـتـه هـاى اهل تحقيق به دست آورده ايم . ذكر مى كنيم و سپس به فلسفه اين تفاوتها و اينكه چقدر از ايـن تـفـاوتـهـا از طـبـيـعـت نـاشـى مـى شـود و چـقـدر از آنـهـا مـولود عوامل تاريخى و فرهنگى و اجتماعى است مى پردازيم . و البته قسمتى از اين تفاوتها را هر كس مى تواند با مختصر تجربه و مطالعه به دست آورد و قسمتى هم آنچنان واضح و بديهى است كه قابل انكار نيست .
دوگانگى ها از لحاظ جسمى
مـرد بـه طـور متوسط درشت اندام تر است و زن كوچك اندام تر. مرد بلندقدتر است و زن كـوتـاه قـدتـر. مـرد خـشـن تـر اسـت و زن ظـريفتر. صداى مرد كلفت تر و خشن تر است و صداى زن نازكتر و لطيفتر . رشد بدنى زن سريعتر است و رشد بدنى مرد بطى ءتر. حـتـى گـفـتـه مـى شـود جنين دختر از جنين پسر سريعتر رشد مى كند. رشد عضلانى مرد و نـيـروى بـدنـى او از زن بـيـشـتـر اسـت . مـقـاومـت زن در مقابل بسيارى از بيماريها از مقاومت مرد بيشتر است . زن زودتر از مرد به مرحله بلوغ مى رسد و زودتر از مرد هم از نظر توليد مثل از كار مى افتد. دختر زودتر از پسر به سخن مى آيد. مغز متوسط مرد از مغز متوسط زن بزرگتر است ولى با در نظر گرفتن نسبت مغز به مجموع بدن ، مغز زن از مغز مرد بزرگتر است . ريه مرد قادر به تنفس هواى بيشترى از ريه زن است . ضربان قلب زن از ضربان قلب مرد سريعتر است .
دوگونگى ها از لحاظ روانى
مـيـل مـرد بـه ورزش و شـكـار و كـارهـاى پـر حـركت و جنبش بيش از زن است . احساسات مرد مـبـارزانـه و جـنـگـى و احـسـاسـات زن صـلح جـويـانـه و بـزمـى اسـت . مـرد مـتـجاوزتر و غـوغـاگـرتـر اسـت و زن آرامـتـر و سـاكـت تـر. زن از تـوسـل بـه خـشـونـت دربـاره ديـگـران و دربـاره خـود پـرهـيـز مـى كـنـد و بـه هـمـيـن دليـل خـودكـشى زنان كمتر از مردان است . مردان در كيفيت خودكشى نيز از زنان خشن ترند. مـردان بـه تـفـنـگ ، دار، پـرتـاب كـردن خـود از روى سـاخـتـمـان هـاى مـرتـفـع مـتـوسـل مـى شـونـد و زنـان بـه قـرص خـواب آور و تـريـاك و امثال اينها.
احـسـاسـات زن از مرد جوشانتر است . زن از مرد سريع الهيجان تر است يعنى زن در مورد امـورى كـه مـورد عـلاقـه يـا ترسش هست زودتر و سريعتر تحت تاءثير احساسات خويش قـرار مـى گـيـرد و مـرد سـرد مـزاج تـر از زن اسـت . زن طـبـعـا بـه زيـنـت و زيـور و جمال و آرايش و مدهاى مختلف علاقه زياد دارد برخلاف مرد. احساسات زن بى ثبات تر از مرد است . زن از مرد محتاطتر، مذهبى تر، پر حرف تر و ترسوتر و تشريفاتى تر است . احساسات زن مادرانه است . و اين احساسات از دوران كودكى در او نمودار است . علاقه زن بـه خـانـواده و تـوجـه نـاآگاهانه او به اهميت كانون خانوادگى بيش از مرد است . زن در علوم استدلالى و مسائل خشك عقلانى بپاى مرد نمى رسد ولى در ادبيات ، نقاشى و ساير مـسائل كه با ذوق و احساسات مربوط است دست كمى از مرد ندارد. مرد از زن بيشتر قدرت كـتـمـان راز دارد و اسـرار نـاراحـت كـنـنـده را در درون خـود حـفـظ مـى كـنـد و بـه هـمـيـن دليـل ابـتـلاى مـردان بـه بـيمارى ناشى از كتمان راز بيش از زنان است . زن از مرد رقيق القـلب تـر اسـت و فـورا بـه گـريـه و احـيـانـا بـه غـش متوسل مى شود.
دوگونگى ها از نظر احساسات (نسبت ) به يكديگر
مـرد بـنده شهوت خويشتن است و زن در بند محبت مرد است . مرد زنى را دوست مى دارد كه او را پـسـنـديـده و انـتخاب كرده باشد و زن مردى را دوست مى دارد كه ارزش او را درك كرده بـاشد و دوستى خود را قبلا اعلام كرده باشد مرد مى خواهد شخص زن را تصاحب كند و در اخـتـيـار بـگـيـرد و زن مـى خـواهـد دل مـرد را مـسـخـر كـنـد و از راه دل او بـر او مسلط شود. مرد مى خواهد از بالاى سر زن بر او مسلط شود و زن مى خواهد از درون قـلب مـرد بـر مرد نفوذ كند. مرد مى خواهد زن را بگيرد، زن مى خواهد او را بگيرند. زن از مـرد شـجـاعـت و دليـرى مـى خـواهـد و مرد از زن زيبايى و دلبرى . زن حمايت مرد را گـرانـبـهـاتـريـن چيزها براى خود ميشمارد. زن بيش از مرد قادر است بر شهوت خود مسلط شود شهوت مرد ابتدايى و تهاجمى است و شهوت زن انفعالى و تحريكى .
تفاوتهاى زن و مرد (2)
نظريه يك پروفسور روانشناس
در شـمـاره 90 مـجـله زن روز نـظـريـه يـك پروفسور روانشناس مشهور آمريكايى به نام پـروفـسـور ريـك - كـه سـاليـان دراز بـه تـفـحـص و جـسـتـجـو در احـوال زن و مـرد پـرداخـتـه و نـتـايجى به دست آورده و در كتاب بزرگى تفاوتهاى بى شمار زن و مرد را نوشته است - منعكس شد.
ايـن پـروفـسـور مـى گـويـد: دنـيـاى مرد با دنياى زن بكلى فرق مى كند. اگر زن نمى تواند مانند مردم فكر كند يا عمل نمايد، از اين روست كه دنياى آنها با هم فرق مى كند.
مـى گويد: در تورات آمده است : (زن و مرد از يك گوشت به وجود آمده اند). بلى ، با وجـودى كـه هـر دو از يـك گوشت به وجود آمده اند، جسمهاى متفاوت دارند و از نظر تركيب بـكـلى بـا هـم فـرق مـى كـنـنـد. عـلاوه بـر ايـن ، احـسـاس ‍ ايـن دو مـوجـود هـيـچ وقـت مـثـل هـم نـخـواهـنـد بـود و هـيـچـگـاه يـك جـور در مـقـابـل حـوادث و اتـفـاقـات عـكـس العـمـل نـشـان نـمـى دهـنـد. زن و مـرد بـنـا بـه مـقتضيات جنسى رسمى خود به طور متفاوت عمل مى كنند و درست مثل دو ستاره روى دو مدار مختلف حركت مى كنند. آنها مى توانند همديگر را بـفـهـمـنـد و مـكـمـل يـكـديـگـر بـاشـنـد ولى هـيـچـگـاه يـكـى نـمـى شـونـد و بـه هـمـيـن دليل است كه زن و مرد مى توانند با هم زندگى كنند، عاشق يكديگر بشوند و از صفات و اخلاق يكديگر خسته و ناراحت نشوند.
پـروفـسـور يـك مـقـايـسـه هـايـى مـيـان روحـيـه زن و مـرد بـه عمل آورده و تفاوتهايى به دست آورده است . از آن جمله مى گويد:
(بـراى مـرد خـسـته كننده است كه دائم نزد زنى كه دوستش دارد بسر برد اما هيچ لذتى بـراى زن بـالاتر از اين نيست كه هميشه در كنار مرد مورد علاقه اش بسر برد. مرد دلش مـى خـواهـد هـر روز به همان حالت هميشگى باقى بماند. اما يك زن هميشه مى خواهد موجود تازه اى باشد و هر صبح با قيافه تازه ترى از بستر برخيزد.بهترين جمله اى كه مرد مـى تواند به زنى بگويد اصطلاح (عزيزم تو را دوست دارم ) است . زيباترين جمله اى كـه يـك زن بـه مرد مورد علاقه اش مى گويد جمله (من به تو افتخار مى كنم ) مى باشد.
اگـر مـردى در دوران زنـدگيش با چندين معشوقه بسر برده باشد، به نظر زنان ديگر مردى جالب توجه مى آيد. مردها از زنى كه بيش از يك مرد در زندگيش وجود داشته باشد بدشان مى آيد.
مـردهـا وقـتـى كـه پـيـر مـى شـونـد احـسـاس بدبختى مى كنند، چون تكيه گاه خود يعنى كـارشـان را از دسـت مـى دهند. زنهاى مسن احساس رضايت مى كنند، چون بهترين چيزها را از نظر خودشان دارا هستند: يك خانه و چندين نوه .
خـوشـبـخـتـى از نـظـر مـردهـا بـدسـت آوردن مـقـام و شـخـصـيـتـى قابل احترام در ميان اجتماع است . خوشبختى براى يك زن يعنى به دست آوردن قلب يك مرد و نگاهدارى او براى تمام عمر.
يـك مرد هميشه مى خواهد كه زن مورد علاقه اش را به دين و مليت خود درآورد. براى يك زن هـمـان قـدر كه تغيير دادن نام خانوادگى اش بعد از ازدواج آسان است ، عوض كردن دين و مليت نيز به خاطر مردى كه دوستش دارد آسان است .)
شاهكار خلقت
صـرف نـظـر از ايـنـكـه تـفـاوتـهـاى زن و مـرد موجب تفاوتهايى در حقوق و مسؤ وليتهاى خـانـوادگـى زن و مـرد مـى شـود يـا نـمـى شـود، اسـاسـا ايـن مـساءله يكى از عجيب ترين شـاهـكـارهـاى خـلقـت اسـت ؛ درس تـوحـيـد و خـداشـناسى است . آيت و نشانه اى است از نظام حـكـيـمـانـه و مـدبـرانه جهان ، نمونه بارزى است از اينكه جريان خلقت تصادفى نيست ، طـبـيـعـت جـريـانـات خـود را كـورمـال كـورمـال طـى نـمـى كـنـد، دليـل روشـنـى اسـت از ايـنـكـه بـدون دخـالت دادن اصل (علت غايى ) نمى توان پديده هاى جهان را تفسير كرد.
دستگاه عظيم خلقت براى اينكه به هدف خود برسد و نوع را حفظ كند، جهاز عظيم توليد نـسـل را بـه وجود آورده است ، دائما از كارخانه خود هم جنس نر به وجود مى آورد و هم جنس مـاده ، و در آنـجـا كـه بقا و دوام نسل احتياج دارد به همكارى و تعاون دو جنس (مخصوصا در نوع انسان ) براى اينكه ايندو را به كمك يكديگر در اين كار وا دارد، طرح وحدت و اتحاد آنـهـا را ريخته است كارى كرده است كه خود خواهى و منفعت طلبى - كه لازمه هر ذى حياتى اسـت - تـبـديـل بـه خـدمـت و تـعـاون و گـذشـت و ايـثـار گردد، آنها را طالب همزيستى با يكديگر قرار داده است ؛ و براى اينكه طرح كاملا عملى شود و جسم و جان آنها را بهتر به هـم بـپـيوندد تفاوتهاى عجيب جسمى و روحى در ميان آنها قرار داده است و همين تفاوتها است كه آنها را بيشتر به يكديگر جذب مى كند، عاشق و خواهان يكديگر قرار مى دهد. اگر زن داراى جـسـم و جـان و خـلق و خـوى مردانه بود محال بود كه بتواند مرد را به خدمت خود وا دارد و مـرد را شـيـفـتـه وصال خود نمايد، و اگر مرد همان صفات جسمى و روانى زن را مى داشـت مـمـكن نبود زن او را قهرمان زندگى خود حساب كند و عالى ترين هنر خود را صيد و شكار و تسخير قلب او به حساب آورد. مرد، جهانگير و زن مردگير آفريده شده است .
قـانـون خـلقـت ، زن و مـرد را طـالب و عـلاقه مند به يكديگر قرار داده است اما نه از نوع عـلاقـه اى كـه به اشياء دارند. علاقه اى كه انسان به اشياء دارد از خودخواهى او ناشى مى شود؛ يعنى انسان اشياء را براى خود مى خواهد، به چشم ابزار به آنها نگاه مى كند، مـى خـواهـد آنـهـا را فـداى خـود و آسـايـش خـود كـنـد. امـا عـلاقـه زوجـيـت بـه ايـن شـكـل اسـت كـه هـر يـك از آنها سعادت و آسايش ديگرى را مى خواهد، از گذشت و فداكارى درباره ديگرى لذت مى برد.
پيوندى بالاتر از شهوت
عـجـيـب اسـت كـه بـعـضـى از افـراد نـمـى تـوانـنـد مـيـان شهوت و راءفت فرق بگذارند؛ خـيال كرده اند كه آن چيزى كه زوجين را به يكديگر پيوند مى دهد منحصرا طمع و شهوت اسـت ، حـس اسـتـخـدام و بـهـره بـردارى اسـت ، همان چيزى است كه انسان را با ماءكولات و مـشـروبـات و مـلبـوسـات و مـركوبات پيوند مى دهد. اينها نمى دانند كه در خلقت و طبيعت عـلاوه بـر خـودخـواهـى و مـنـفعت طلبى علايق ديگرى هم هست . آن علايق ناشى از خودخواهى نـيـسـت ، از عـلاقـه مـسـتـقـيـم بـه غير ناشى مى شود. آن علايق است كه منشاء فداكاريها و گـذشـتـهـا و رنج خود و راحت غير خواستن ها واقع مى شوند. آن علايق است كه نمايش دهنده انـسـانـيـت انـسان است ، بلكه قسمتى از آنها يعنى در حدودى كه به جفت و فرزند مربوط است در حيوانات نيز ديده مى شود.
ايـن افـراد گـمـان كـرده انـد كه مرد به زن هميشه به آن چشم نگاه مى كرده و مى كند كه احيانا يك جوان عزب به يك زن هر جايى نگاه مى كند، يعنى فقط شهوت است كه آن دو را بـه يـكـديـگـر پـيوند مى دهد، در صورتى كه پيوندى بالاتر از شهوت هست كه پايه وحـدت زوجين را تشكيل مى دهد. آن همان چيزى است كه قرآن كريم از آن به نامهاى (مودت و رحمت ) ياد كرده است . مى فرمايد: و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه .(18)
چـقدر اشتباه است كه تاريخ روابط زن و مرد را فقط از نظر حس استخدام و استثمار و بر پايه اصل تنازع بقا تفسير كنيم ، و چقدر مهملات در اين زمينه بافته شده است ! راستى مـن وقتى كه برخى نوشته ها را مى خوانم و مى بينم در تفسير تاريخ روابط زن و مرد، يـگـانـه اصـلى را كه به كار مى برند اصل تضاد است (زن و مرد را مانند دو طبقه ديگر اجـتـمـاعـى كـه دائمـا در جنگ و كشمكش بوده است فرض مى كنند) دچار تعجب مى شوم و بر جـهالت و نادانى آنها تاءسف مى خورم . اگر تاريخ روابط پدران و فرزندان را بتوان از نـظـر حـس اسـتـخدام و استثمار تفسير كرد، روابط تاريخى زنان و شوهران را نيز مى تـوان از ايـن نـظـر تـفـسـيـر كـرد. درست است كه مرد از زن هميشه زورمندتر بوده است اما قـانـون خـلقـت مرد را از نظر غريزى به شكلى قرار داده است كه نمى توانسته است نوع سـتـمـهـايى كه به غلامان و بردگان و زيردستان و همسايگان خود روا مى داشته درباره زن روا دارد، هـمـان طـورى كـه نـمى توانسته است آن نوع ستمها را بر فرزندان خود روا دارد.
من منكر ستمهاى مردان بر زنان نيستم ، منكر تفسيرى هستم كه از اين ستمها مى شود. مردان بـر زنـان در طـول تـاريـخ ستمهاى فراوانى كرده اند اما ريشه اين ستمها همان چيزهايى است كه سبب شده به فرزندان خود نيز با كمال علاقه اى كه به آنها و سرنوشت آنها و سـعـادت آنـها داشته اند ستم كنند؛ همان چيزهايى است كه سبب شده به نفس ‍ خود نيز ستم كـنـنـد، يـعـنـى ريشه جهالت و تعصب و عادت دارد نه ريشه منفعت طلبى . شايد فرصتى پيش آمد و در موقع مناسبى بحث مفصلى درباره تفسير تاريخ روابط زن و مرد بنماييم .
دوگونگى احساسات مرد و زن نسبت به هم
نـه تـنـهـا عـلاقـه خـانـوادگـى زن و مرد به يكديگر با علاقه به اشياء فرق مى كند، عـلاقـه خـود آنـهـا بـه يـكـديگر نيز متشابه نيست ؛ يعنى نوع علاقه مرد به زن با نوع علاقه زن به مرد متفاوت است . با اينكه تجاذب طرفينى است اما به عكس ‍ اجسام بيجان ، جسم كوچكتر جسم بزرگتر را به سوى خود مى كشاند. آفرينش ، مرد را مظهر طلب و عشق و تـقـاضـا و زن را مـظـهـر مـحـبـوبـيـت و مـعشوقيت قرار داده است . احساسات مرد نيازآميز و احساسات زن نازخيز است . احساسات مرد طالبانه و احساسات زن مطلوبانه است .
چـندى پيش يكى از روزنامه هاى خبرى عكس يك دخترجوان روسى را كه خودكشى كرده بود چـاپ كـرده بـود. اين دختر در نوشته اى كه از او باقى مانده نوشته است : هنوز مردى مرا نبوسيده است ، بنابراين زندگى براى من قابل تحمل نيست .
بـراى يـك دخـتر اين جهت شكست بزرگى است كه محبوب مردى واقع نشده است ، مردى او را نـبـوسـيـده اسـت . امـا پـسـر جـوان كـى از زنـدگـى نـوميد مى شود؟ وقتى كه دخترى او را نبوسيده است ؟ خير، وقتى كه دخترى را نبوسيده باشد.
ويـل دورانـت در بـحثهاى مفصل و جامع خود پس از آنكه مى گويد اگر مزيت دخترى فقط در دانـش و انـديشه باشد نه دل انگيزى طبيعى و زرنگى نيمه آگاهش ، در پيدا كردن شوهر چندان كامياب نخواهد شد، شصت درصد زنان دانشگاه بى شوهر مى مانند، مى گويد:
(خـانـم مـونـيـا كـوالوسـكـى كه دانشمند برجسته اى بود شكايت مى كرد كه كسى با او ازدواج نـمـى كند و مى گفت : چرا كسى مرا دوست ندارد؟ من مى توانم از بيشتر زنان بهتر باشم . با اينهمه ، بيشتر زنان كم اهميت مورد عشق و علاقه هستند و من نيستم .
مـلاحـظـه مى فرماييد كه نوع احساس شكست اين خانم با نوع احساس شكست يك مرد متفاوت است . مى گويد چرا كسى مرا دوست ندارد؟)
مـرد آنـگاه در امر زناشويى احساس شكست مى كند كه زن محبوب خود را پيدا نكرده باشد، يا اگر پيدا كرده است نتوانسته باشد او را در اختيار خود بگيرد.
هـمـه ايـنـهـا يك فلسفه دارد: پيوند و اتحاد محكمتر و عميقتر. براى چه اين پيوند؟ براى ايـنـكـه زن و مـرد از زنـدگـى لذت بـيـشترى ببرند؟ نه ، تنها اين نيست ؛ شالوده اجتماع انسانى و بنيان تربيت نسل آينده بر اين اساس نهاده شده است .
نظريه يك خانم روانشناس
در مـجـله زن روز، شـمـاره صـد و يـك ، يـك بحث روانشناسى از يك خانم روانشناس به نام كليودالسون نقل كرده است . اين خانم مى گويد:
(به عنوان يك زن روانشناس ، بزرگترين علاقه ام مطالعه روحيه مردهاست . چندى پيش بـه مـن مـاءمـوريـت داده شـد كـه تـحـقـيـقـاتـى دربـاره عوامل روانى زن و مرد به عمل آورم و به اين نتيجه رسيده ام :
1. تـمـام زنـهـا عـلاقـمـنـدنـد كه تحت نظر شخص ديگرى كار كنند و به طور خلاصه از مرئوس بودن و تحت نظر رئيس ‍ كار كردن بيشتر خوششان مى آيد.
2. تمام زنها مى خواهند احساس كنند كه وجودشان مؤ ثر و مورد نياز است .)
سپس اين خانم اين طور اظهار عقيده مى كند:
(بـه عـقـيـده مـن ايـن دو نياز روحى زن از اين واقعيت سرچشمه مى گيرد كه خانمها تابع احساسات و آقايان تابع عقل هستند. بسيار ديده شده كه خانمها از لحاظ هوش نه فقط با مردان برابرى مى كنند، بلكه گاهى در اين زمينه از آنها برتر هستند. نقطه ضعف خانمها فـقـط احـسـاسـات شـديـد آنهاست . مردان هميشه عملى تر فكر مى كنند، بهتر قضاوت مى كنند، سازمان دهنده بهترى هستند و بهتر هدايت مى كنند. پس برترى روحى مردان بر زنان چـيـزى اسـت كـه طـراح آن طـبيعت مى باشد. هر قدر هم خانمها بخواهند با اين واقعيت مبارزه كنند بى فايده خواهد بود. خانمها به علت اينكه حساستر از آقايان هستند، بايد اين حقيقت را قـبـول كـنـنـد كـه بـه نظارت آقايان در زندگى شان احتياج دارند... بزرگترين هدف خـانـمـهـا در زنـدگـى (تـاءمـيـن ) اسـت و وقـتـى بـه هـدف خـود نـايـل شـدنـد دسـت از فعاليت مى كشند. زن براى رسيدن به اين هدف از روبرو شدن با خـطـرات بيم دارد. ترس ، تنها احساسى است كه زن در برطرف كردن آن به كمك احتياج دارد... كـارهـايـى كـه بـه تـفـكـر مـداوم احـتـيـاج دارد، زن را كسل و خسته مى كند...)
نهضت عجولانه
نـهـضـتـى كـه در اروپـا بـراى احـقـاق حـقـوق پـايـمـال شـده زن صـورت گـرفـت بـه دليـل ايـنـكـه ديـر بـه اين فكر افتاده بودند با دستپاچگى و عجله زيادى انجام گرفت . احـساسات مهلت نداد كه علم نظر خود را بگويد و راهنما قرار گيرد. از اين رو تر و خشك با يكديگر سوخت . اين نهضت يك سلسله بدبختيها را از زن گرفت و حقوق زيادى به او داد و درهاى بسته اى به روى او باز كرد اما در عوض ، بدبختيها و بيچارگيهاى ديگرى بـراى خـود زن و بـراى جـامعه بشريت به وجود آورد. مسلما اگر آنچنان شتابزدگى به خـرج داده نـمـى شـد، احـقاق حقوق زن به شكل بسيار بهترى صورت مى گرفت و فرياد فرزانگان از وضع ناهنجار حاضر و از آينده بسيار وحشتناكتر به فلك نمى رسيد. ولى ايـن امـيـد بـاقـى اسـت كـه عـلم و دانش جاى خود را باز كند و نهضت زن به جاى آنكه مانند گـذشته از احساسات سرچشمه گيرد، از علم و دانش الهام گيرد. اظهار نظرهاى دانشمندان اروپايى در اين زمنيه خود نشانه اميد بخشى از اين جريان است .
به نظر مى رسد آن چيزهايى كه مقلدان غرب را در زمينه روابط زن و مرد، تازه به نشئه فرو برده است ، خود غربيان دوره خمار آنها را طى مى كنند.
نظريه ويل دورانت
ويـل دورانـت در كـتـاب لذات فـلسـفـه قـسـمـت چـهـارم ، بـحـثـهـاى بـسـيـار مـفـصـل و جـامـعـى در زمـيـنـه مـسـائل جـنـسـى و خـانـوادگـى بـه عـمـل آورده اسـت . ما قسمتهاى مختصرى از آن كتاب را براى خوانندگان انتخاب مى كنيم تا بهتر و بيشتر به جريانات فكرى كه در ميان دانشمندان غربى وجود دارد آشنا بشوند و از قضاوتهاى عجولانه خوددارى كنند.
ويل دورانت در فصل هفتم از قسمت چهارم كتاب خود تحت عنوان عشق مى گويد:
(نـخـستين نغمه صريح عشق با فرا رسيدن بلوغ آغاز مى گردد. كلمه (پوبرتى ) كـه در زبـان انـگـليـسـى مـعـنـى بـلوغ مـى دهـد، بـا تـوجـه بـه اصـل لاتـيـنـى آن مـعـنى (سن موى ) است يعنى سنى كه در آن موى بر بدن پسران مى رويـد و مـخـصـوصـا مـوى سينه كه پسران اينهمه به آن مى نازند و موى صورت كه با صـبـر سـى سى فوس آن را مى تراشند. كيفيت و كميت مو (در صورت تساوى امور ديگر) ظـاهـرا با قدرت توالد و تناسل بستگى دارد و بهترين وضع آن هنگام اوج گرفتن نشاط زنـدگـى اسـت . ايـن نـمو ناگهانى موى تواءم با خشونت صدا جزء صفات ثانوى جنسى است كه به هنگام بلوغ عارض پسر مى شود. اما طبيعت در اين سن به دختران نرمش اطراف و حـركـات مـى بـخـشـد كـه ديـدگـان را خـيـره مـى سـازد و كـفـل آنـان را پـهـن مـى كند تا امر مادرى آسانتر شود و سينه شان را براى شير دادن به كـودك پـر و برجسته مى سازد. علت ظهور اين صفات ثانوى چيست ؟ كسى نمى داند ولى نظريه پرفسور ستارلينگ در اين ميان طرفدارانى پيدا كرده است . به موجب اين نظريه سـلولهـاى تـنـاسـلى بـه هـنگام بلوغ نه تنها تخم و نطفه توليد مى كنند بلكه همچنين نوعى هورمون نيز مى سازند كه داخل خون مى شود و مايه تغييرات جسمى و روحى ميگردد. در ايـن سن نه تنها جسم از نيروهاى تازه بهره مند مى گردد، روح و خوى نيز به هزاران نـوع متاءثر مى گردد. رومن رولاند مى گويد: (در طى سالهاى زندگى زمانى فرا مى رسد كه تغييرات جسمانى آهسته اى در وجود يك مرد صورت مى گيرد و در وجود زن آنچه گـفـتـيـم مهمترين همه اين تغييرات است ... دليرى و توانايى ، دلهاى نرم را به تپش مى آورد و نـرمـى و لطـافـت مـيـل و هـوس زورمـنـدان را بـر مى انگيزد...). دموسه مى گويد: (تـمـام مـردان ، دروغـزن و مـكـار و گـزافـه گـو و دو رو و سـتـيزه جو هستند و همه زنان خـودپـسـنـد و ظاهرساز و خيانتكار، ولى در جهان فقط يك چيز مقدس و عالى وجود دارد و آن آميزش است اين دو موجود ناقص است ...)
آداب جـفـت جـويـى در بـزرگسالان عبارت است از جمله براى تصرف در مردان و عقب نشينى بـراى دليـرى و فـريبندگى در زنان (البته در بعضى جاها استثناهايى ديده مى شود). چـون مـرد طـبـعـا جنگى و حيوان شكارى است عملش مثبت و تهاجمى است ، زن براى او همچون جـايـزه اى است كه بايد آن را بربايد و مالك شود. جفت جويى جنگ و پيكار است و ازدواج تصاحب و اقتدار.
عـفـت فـراوان زن خادم مقاصد توالد است ، زيرا امتناع محجوبانه او كمكى به انتخاب جنس است . عفت ، زنان را توانا مى سازد كه با جستجوى بيشتر عاشق خود را يعنى كسى را كه افـتـخـار پـدرى فـرزنـدان او را خواهد داشت برگزيند. منافع گروه و نوع از زبان زن سخن مى گويد، همچنان كه منافع فرد از گلوى مرد بيرون مى آيد... در عشقبازى ، زن از مـرد مـاهـرتـر اسـت زيـرا مـيـل او چـنـدان شـديـد نـيـسـت كـه ديـده عقل او را ببندد.
داروين ملاحظه كرده است كه در بيشتر انواع ، ماده به عالم عشق بى علاقه است . لمبرزو و كـيـش و كـرافـت ابـيـنـگ مـى گـويـنـد: زنـان بـيـشـتـر بـه دنـبـال سـتايشها و تحسينهاى مطلق و مبهم مردانند و بيشتر مى خواهند مردان به خواست آنها تـوجـه كـنـنـد و ايـن امـر از ميل آنها به لذات جنسى بيشتر است . لمبرزو مى گويد: پايه طـبيعى عشق زن فقط يك صفت ثانوى از مادرى اوست و همه احساسات و عواطفى كه زنى را بـه مـردى مـى پـيـونـدد از دواعـى جسمى بر نمى خيزد، بلكه از غرايز براى انطباق با اوضاع به وجود آمده است .)
ويل دورانت در فصلى كه تحت عنوان (مردان و زنان ) منعقد كرده مى گويد:
(كـار خـاص زن خـدمت به بقاى نوع است و كار خاص مرد خدمت به زن و كودك . ممكن است كـارهـاى ديـگـرى هـم داشـتـه بـاشـنـد ولى هـمـه از روى حكمت و تدبير تابع اين دو كار اسـاسـى گـشـته است . اين مقاصد، اساسى است اما نيمه ناآگاه است و طبيعت معنى انسان و سعادت را در آن نهفته است ... طبيعت زن بيشتر پناه جويى است نه جنگجويى . به نظر مى رسـد كـه در بـعـضى انواع ماده اصلا غريزه جنگى وجود ندارد. اگر ماده خود به جنگ آيد براى كودكان خويش است .
... زن از مـرد شـكـيـبـاتـر اسـت . گـرچـه شجاعت مرد در كارهاى خطير و بحرانى زندگى بيشتر است اما تحمل دائمى و روزانه زن در مقابل ناراحتيهاى جزئى بى شمار بيشتر است ... جـنگجويى زن در وجود ديگرى است ؛ زن سربازان را دوست دارد و از مرد توانا خوشش مى آيد؛ در مشاهده قدرت ، نوعى عامل عجيب خوشى فرودستانه (مازوشيستيك ) او را تحريك مى كند، اگر چه خودش قربانى اين قدرت باشد.
...اين خوشى ديرين در لذت از قدرت و مردانگى ، گاهى بر احساسات اقتصادى زن نوين غـالب مـى آيـد چـنانكه گاهى ترجيح مى دهد با ديوانه شجاعى ازدواج كند. زن به مردى كـه فـرمـاندهى بلد است با خوشحالى تسليم مى شود. اگر اين روزها فرمانبردارى زن كمتر شده است براى آن است كه مردان در قدرت و اخلاق ضعيفتر از پيش شده اند... توجه زن بـه امـور خانوادگى است و محيط او معمولا خانه خويش است . او مانند طبيعت عميق است اما مـانـنـد خانه محدود خود محصور هم هست . غريزه او را به سنن ديرين مى پيوندد. زن نه در ذهن اهل آزمايش است نه در عادت (بايد بعضى از زنان شهرهاى بزرگ را استثنا كرد). اگر هم به عشق آزاد رو مى آورد نه براى آن است كه در آن آزادى مى جويد، بلكه براى آن است كـه در زنـدگـى خـود از ازدواج مـعـمـولى بـا يـك مـرد مـسـؤ ول ماءيوس شده است . اگر گاهى در سالهاى جوانى مفتون عبارات و اصطلاحات سياسى مـى گـردد و احـسـاس خـود را بـه همه جنبه هاى انسانى بسط مى دهد، پس از يافتن شوهر وفـادارى از تـمـام آن فـعـاليـتـهـا چـشـم مـى پـوشد و به سرعت خود و شوهرش را از اين فـعـاليـت عـمومى بيرون مى كشد و به شوهرش ياد مى دهد كه حس وفادارى شديد خود را به خانه محدود كند. زن بى اينكه نياز به تفكر داشته باشد مى داند كه تنها اصلاحات سـالم از خـانـه بر مى خيزد. زن آنجا كه مرد خيالى سرگردان را به مرد فداكار و پاى بـسـت بـه خـانـه و كـودكـان خـود تـبـديـل مـى سـازد، عامل حفظ و بقاى نوع است . طبيعت به قوانين و دولتها اعتنا ندارد؛ عشق او به خانه و كودك اسـت ، اگـر در حـفظ اينها موفق شود به دولتها بى قيد و بى علاقه است و به كسانى كـه سـرگـرم تغيير اين قوانين اساسى هستند مى خندد. اگر امروز طبيعت در حفظ خانواده و كـودك ، نـاتـوان به نظر مى رسد براى آنست كه زن مدتى است كه طبيعت را از ياد برده اسـت . ولى شـكـست طبيعت هميشگى نيست ، هر وقت كه بخواهد مى تواند به صدها مصالحى كه در ذخيره دارد برگردد. هستند اقوام و نژادهاى ديگرى كه در وسعت و عده از ما بيشترند و طبيعت ، دوام قطعى و نامشخص خود را مى تواند از ميان آنها تاءمين كند.)
اين بود بيان كوتاهى از تفاوتهاى زن و مرد و نظريات دانشمندان در اين زمينه . در نظر داشـتـم تـحـت عـنـوان (راز تـفـاوتـهـا) در اطـراف ايـنـكـه عـوامل تاريخى و اجتماعى چه اندازه مى توانسته است در اين تفاوتها مؤ ثر باشد بحثى بـكـنـم . بـراى پـرهـيـز از دراز شـدن دامـنـه مـطـلب ، از بـحـث مستقل در آن صرف نظر مى كنم ؛ در ضمن مباحث آينده كاملا مطلب روشن خواهد شد.
بخش هشتم : مهر و نفقه
مهر و نفقه (1)
مقدمه
يـكـى از سـنن بسيار كهن در روابط خانوادگى بشرى اين است كه مرد هنگام ازدواج براى زن (مـهـر) قـائل مى شده است ؛ چيزى از مال خود به زن يا پدر زن خويش مى پرداخته است و به علاوه در تمام مدت ازدواج عهده دار مخارج زن و فرزندان خويش بوده است .
ريشه اين سنت چيست ؟ چرا و چگونه به وجود آمده است ؟ مهر ديگر چه صيغه اى است ؟ نفقه دادن به زن براى چه ؟ آيا اگر بنا باشد هر يك از زن و مرد به حقوق طبيعى و انسانى خـويـش نائل گردند و روابط عادلانه و انسانى ميان آنها حكمفرما باشد و با زن مانند يك انـسـان رفـتـار شـود، مهر و نفقه مورد پيدا مى كند؟ يا اينكه مهر و نفقه يادگار عهدهايى اسـت كـه زن مـمـلوك مـرد بـوده است ؛ مقتضاى عدالت و تساوى حقوق انسانها - خصوصا در قـرن بـيستم - اين است كه مهر و نفقه ملغى گردد، ازدواجها بدون مهر صورت گيرد و زن خـود مـسـؤ وليـت مـالى زنـدگـى خـويـش را بـه عـهـده بـگـيـرد و در تكفل مخارج فرزندان نيز با مرد متساويا شركت كند.
سـخـن خـود را از مـهر آغاز مى كنيم . ببينيم مهر چگونه پيدا شده و چه فلسفه اى داشته و جامعه شناسان پيدايش مهر را چگونه توجيه كرده اند؟
تاريخچه مهر
مـى گـويـنـد در ادوار مـاقـبـل تـاريـخ كـه بـشـر بـه حـال تـوحـش مـى زيـسـتـه و زنـدگـى شـكـل قـبـيـله اى داشـتـه ، بـه عـلل نـامـعـلومـى ازدواج بـا هـمـخون جايز شمرده نمى شده است . جوانان قبيله كه خواستار ازدواج بوده اند، ناچار بوده اند از قبيله ديگر براى خود همسر و معشوقه انتخاب كنند. از اين رو براى انتخاب همسران به ميان قبايل ديگر مى رفته اند. در آن دوره ها مرد به نقش خـويـش در تـوليـد فـرزنـد واقـف نـبـوده اسـت ؛ يعنى نمى دانسته كه آميزش او با زن در تـوليد فرزند مؤ ثر است . فرزندان را به عنوان فرزند همسر خود مى شناخته نه به عـنـوان فرزندان خود. با اينكه شباهت فرزندان را با خود احساس مى كرده نمى توانسته عـلت ايـن شـبـاهـت را بـفـهـمـد. قـهـرا فرزندان نيز خود را فرزندان زن مى دانسته اند نه فرزند مرد، و نسب از طريق مادران شناخته مى شد نه از طريق پدران . مردان موجودات عقيم و نـازا بـه حـساب مى آمده اند و پس از ازدواج به عنوان يك طفيلى كه زن فقط به رفاقت بـا او و به نيروى بدنى او نيازمند است در ميان قبيله زن بسر مى برده است . اين دوره را (مـادر شـاهـى ) نـاميده اند. ديرى نپاييد كه مرد به نقش خويش در توليد فرزند واقف شـد و خـود را صـاحـب اصـلى فـرزنـد شـناخت از اين وقت زن را تابع خود ساخت و رياست خانواده را به عهده گرفت و به اصطلاح دوره (پدر شاهى ) آغاز شد.
در اين دوره نيز ازدواج با همخون جايز شمرده نمى شد و مرد ناچار بود از ميان قبيله ديگر براى خود همسر انتخاب كند و به ميان قبيله خود بياورد. و چون همواره حالت جنگ و تصادم ميان قبايل حكمفرما بود، انتخاب همسر از راه ربودن دختر صورت مى گرفت ؛ يعنى جوان دختر مورد نظر خويش را از ميان قبيله ديگر مى ربود.
تدريجا صلح جاى جنگ را گرفت و قبايل مختلف مى توانستند همزيستى مسالمت آميز داشته باشند. در اين دوره رسم ربودن زن منسوخ شد و مرد براى اينكه دختر مورد نظر خويش را بـه چـنـگ آورد مـى رفـت به ميان قبيله دختر اجير پدر زن مى شد و مدتى براى او كار مى كرد و پدر زن در ازاى خدمت داماد، دختر خويش را به او مى داد و او آن دختر را به ميان قبيله خويش مى برد.
تـا ايـنـكـه ثـروت زياد شد. در اين وقت مرد دريافت كه به جاى اينكه سالها براى پدر عـروس كـار كـنـد بهتر اين است كه يكجا هديه لايقى تقديم او كند و دختر را از او بگيرد. اين كار را كرد و از اين جا (مهر) پيدا شد.
روى ايـن حـسـاب در مـراحل اوليه ، مرد به عنوان طفيلى زن زندگى مى كرده و خدمتكار زن بـوده اسـت . در ايـن دوره زن بر مرد حكومت مى كرده است . در مرحله بعد كه حكومت به دست مـرد افـتـاد، مرد زن را از قبيله ديگر مى ربوده است . در مرحله سوم مرد براى اينكه زن را بـه چـنـگ آورد بـه خـانه پدر زن مى رفته و سالها براى او كار مى كرده است . در مرحله چـهارم مرد مبلغى به عنوان (پيشكش ) تقديم پدر زن مى كرده است و رسم مهر از اينجا ناشى شده است .
مـى گـويـنـد مـرد از آن وقـتـى كـه سـيـسـتـم (مـادرشـاهـى ) را سـاقـط كـرد و سـيـسـتم (پـدرشـاهـى ) را تـاءسـيـس نـمـود، زن را در حـكـم بـرده و لااقـل در حـكـم اجير و مزدور خويش قرار داد و به او به چشم يك ابزار اقتصادى كه احيانا شـهـوت او را نـيـز تـسـكـيـن مـى داد نـگـاه مـى كـرد، بـه زن اسـتـقـلال اجتماعى و اقتصادى نمى داد. محصول كارها و زحمات زن متعلق به ديگرى يعنى پدر يا شوهر بود. زن حق نداشت به اراده خود شوهر انتخاب كند و به اراده خود و براى خود فعاليت اقتصادى و مالى داشته باشد، و در حقيقت پولى كه مرد به عنوان مهر مى داده و مـخـارجـى كـه بـه عـنـوان نـفـقـه مـى كـرده اسـت در مقابل بهره اقتصادى بوده كه از زن در ايام زناشويى مى برده است .
مهر در نظام حقوقى اسلام
مرحله پنجمى هم هست كه جامعه شناسان و اظهارنظركنندگان درباره آن سكوت مى كنند. در ايـن مـرحـله مـرد هـنگام ازدواج يك (پيشكشى ) تقديم خود زن مى كند و هيچ يك از والدين حـقـى بـه آن پـيـشـكـشـى نـدارنـد. زن در عـيـن ايـنـكـه از مـرد پـيـشـكشى دريافت مى دارد، اسـتـقـلال اجـتماعى و اقتصادى خود را حفظ كند. اولا به اراده خود شوهر انتخاب مى كند نه بـه اراده پـدر يـا برادر. ثانيا در مدتى كه در خانه پدر است ، همچنين در مدتى كه به خـانـه شـوهـر مـى رود كـسـى حـق نـدارد او را بـه خـدمـت خـود بـگـمـارد و اسـتـثـمـار كـنـد. مـحـصـول كـار و زحـمـتـش بـه خـودش ‍ تعلق دارد نه به ديگرى و در معاملات حقوقى خود احتياجى به قيمومت مرد ندارد.
مـرد از لحـاظ بـهـره بـردارى از زن ، فـقـط حـق دارد در ايـام زنـاشـويـى از وصـال او بـهـره مـنـد شـود و مـكـلف اسـت مـادامـى كـه زنـاشـويـى ادامـه دارد و از وصال زن بهره مند مى شود، زندگى او را در حدود امكانات خود تاءمين نمايد.
ايـن مـرحـله هـمان است كه اسلام آن را پذيرفته و زناشويى را بر اين اساس بنيان نهاده است . در قرآن كريم آيات زيادى هست درباره اينكه مهر زن به خود زن تعلق دارد نه به ديـگرى . مرد بايد در تمام مدت زناشويى عهده دار تاءمين مخارج زندگى زن بشود و در عـيـن حـال در آمـدى كه زن تحصيل مى كند و نتيجه كار او، به شخص خودش تعلق دارد نه به ديگرى (پدر يا شوهر).
اينجاست كه مساءله مهر و نفقه شكل معماوشى پيدا مى كند، زيرا در وقتى كه مهر به پدر دختر تعلق مى گرفت و زن مانند يك برده به خانه شوهر مى رفت و شوهر او را استثمار مـى كـرد، فلسفه مهر بازخريد دختر از پدر بود و فلسفه نفقه مخارج ضرورى است كه هـر مـالكـى براى مملوك خود مى كند. اگر بناست چيزى به پدر زن داده نشود و شوهر هم حـق نـدارد زن را اسـتـثـمـار و از او بـهـره بـردارى اقـتصادى بكند و زن از لحاظ اقتصادى استقلال كامل دارد و حتى از جنبه حقوقى نيازى به قيمومت و اجازه و سرپرستى ندارد، مهر دادن و نفقه پرداختن براى چه ؟
نگاهى به تاريخ
اگربخواهيم به فلسفه مهر و نفقه در مرحله پنجم پى ببريم ، بايد اندكى توجه خود را بـه دوره هـاى چهارگانه اى كه قبل از اين مرحله گفته شده معطوف كنيم . حقيقت اين است آنـچـه در ايـن بـاره گـفـتـه شـده جز يك سلسله فرضها و تخمينها چيزى نيست ؛ نه حقايق تـاريـخـى اسـت و نـه حـقـايـق عـلمـى و تـجـربـى . پـاره اى قرائن از يك طرف و بعضى فرضيه هاى فلسفى درباره انسان و جهان از طرف ديگر، منشاء پديد آمدن اين فرضها و تـخـمـيـنـهـا درباره زندگى بشر ماقبل تاريخ شده است . آنچه درباره دوره به اصطلاح مـادرشـاهـى گفته شده چيزى نيست كه به اين زوديها بتوان باور كرد، و همچنين چيزهايى كه درباره فروختن دختران از طرف پدران و استثمار زنان از طرف شوهران گفته اند.
در ايـن فـرضـهـا و تخمينها دو چيز به چشم مى خورد: يكى اينكه سعى شده تاريخ بشر اوليـه فوق العاده قساوت آميز و خشونت بار و عارى از عواطف انسانى تفسير شود. ديگر ايـنـكـه نـقش طبيعت از لحاظ تدابير حيرت انگيزى كه براى رسيدن به هدفهاى كلى خود به كار مى برد، ناديده گرفته شده است .
ايـن گـونـه تـفـسـير و اظهار نظر درباره انسان و طبيعت براى غربى ميسر است اما براى شـرقـى - اگـر افـسـون شـده تـقـليـد غـرب نـبـاشـد - مـيـسـر نـيـسـت . غـربـى بـه عـلل خـاصـى بـا عواطف انسانى بيگانه است ؛ قهرا نمى تواند براى عاطفه و جرقه هاى انـسـانـى نقش اساسى در تاريخ قائل شود. غربى اگر از دنده اقتصاد برخيزد، نان مى بـيند و بس . تاريخ از نظر او ماشينى است كه تا نان به خوردش ندهى حركت نمى كند. و اگـر از دنـده مـسـائل جنسى برخيزد، انسانيت و تاريخ انسانيت با همه مظاهر فرهنگى و هـنـرى و اخـلاقـى و مـذهبى و با همه تجليات عالى و باشكوه معنوى ، جز بازيهاى تغيير شـكـل يـافـتـه جـنسى نيست . و اگر از دنده سيادت و برترى طلبى برخيزد، سرگذشت بشريت از نظر او يكسره خونريزى و بيرحمى است .
غربى در قرون وسطى از مذهب و به نام مذهب شكنجه ها ديده و آزارها كشيده و زنده زنده در آتـش انـداخـتـن هـا مـشاهده كرده است . به همين جهت از نام خدا و مذهب و هر چيزى كه اين بو را بـدهـد وحشت مى كند و از اين رو با همه آثار و علائم فراوان علمى كه از هدف داشتن طبيعت واگـذار نـبـودن جـهـان بـه خـود مـى بـيـنـد كـمـتـر جـراءت مـى كـنـد بـه اصل (علت غايى ) اعتراف كند.
مـا از ايـن مـفـسـران نـمـى خـواهـيـم كـه بـه وجـود پـيـامـبـران - كـه در طـول تـاريـخ ظهور كرده اند و منادى عدالت و انسانيت بوده اند و با انحرافات مبارزه مى كرده اند و نتايج ثمربخشى از مبارزات خود مى گرفته اند اقرار و اعتراف كنند؛ از آنها مى خواهيم كه لااقل نقش آگاهانه طبيعت را فراموش نكنند.
در تـاريـخ روابـط زن و مـرد قـطعا مظالم فراوان و قساوتهاى بى شمارى رخ داده است . قـرآن قـسـاوت آمـيزترين آنها را حكايت كرده است . اما نمى توان گفت سراسر اين تاريخ قساوت و خشونت بوده است .
فلسفه حقيقى مهر
بـه عقيده ما پديد آمدن مهر نتيجه تدبير ماهرانه اى است كه در متن خلقت و آفرينش براى تعديل روابط زن و مرد و پيوند آنها به يكديگر به كار رفته است .
مـهـر از آنـجـا پـيـدا شـده كـه در مـتـن خلقت نقش هر يك از زن ومرد در مساءله عشق مغاير نقش ديـگـرى اسـت . عـرفـا اين قانون را به سراسر هستى سرايت مى دهند، مى گويند قانون عـشق و جذب و انجذاب بر سراسر موجودات و مخلوقات حكومت مى كند با اين خصوصيت كه مـوجـودات و مـخـلوقـات از لحاظ اينكه هر موجودى وظيفه خاصى را بايد ايفا كند متفاوتند؛ سوز در يك جا و ساز در جاى ديگر قرار داده شده است .
فخرالدين عراقى ، شاعر معروف مى گويد:

سـاز طرب عشق كه داند كه چه ساز است  
  كز زخمه آن نه فلك اندر تك و تاز است

رازى اسـت در ايـن پـرده گـر آن را بـشناسى  
  دانى كه حقيقت ز چه دربند مجاز است

عشق است كه هر دم به دگر رنگ در آيد  
  ناز است به جايى و به يك جاى نياز است

  

next page نظام حقوق زن در اسلام از شهيد مطهري

back page