نظام حقوق زن در اسلام
متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى
- ۵ -
امـا روحـيـه خـاص شـرقـى كار خود را كرد. با آنكه در آغاز كار حقوق و
اخلاق را با هم از اسلام گرفت ، تدريجا حقوق را رها و توجهش را به
اخلاق محصور كرد.
غـرض ايـن اسـت : مـسـاءله اى كـه اكـنـون بـا آن روبرو هستيم يك
مساءله حقوقى است ، يك مـسـاءله فلسفى و عقلى است ، يك مساءله استدلالى
و برهانى است ، مربوط است به حقيقت عدالت و طبيعت حقوق . عدالت و حقوق
قبل از آن كه قانونى در دنيا وضع شود وجود داشته است . با وضع قانون
نمى توان ماهيت عدالت و حقوق انسانى بشر را عوض كرد.
منتسكيو مى گويد:
(پـيـش از آنـكـه انـسـان قـوانـيـنـى
وضـع كـند روابط عادلانه اى بر اساس قوانين بين مـوجـودات امـكـان
پـذيـر بـوده ، وجـود ايـن روابـط مـوجـب وضـع قـوانـيـن شـده اسـت .
حـال اگـر بـگـويـيم جز قوانين واقعى و اوليه كه امروز نهى مى كنند هيچ
امر عادلانه يا ظـالمـانـه ديـگـر وجـود نـدارد، مـثـل ايـن اسـت كـه
بـگـوئيـم قبل از ترسيم دايره تمام شعاعهاى آن دايره مساوى نيستند .)
هربارت سپنسر مى گويد:
(عـدالت غـيـر از احـسـاسـات بـا چيزى
ديگر آميخته است كه عبارت از حقوق طبيعى افراد بـشـر است و براى آنكه
عدالت وجود خارجى داشته باشد بايد حقوق و امتيازات طبيعى را رعايت و
احترام كنند.)
حـكـمـاى اروپـائى كـه ايـن عـقـيـده را داشـتند و دارند فراوانند.
حقوق بشر - كه اعلانها و اعـلامـيـه ها براى آن تنظيم شد و موادى به
عنوان حقوق بشر تعيين شد - از همين فرضيه حـقـوق طـبـيـعـى سـرچـشـمـه
گرفت ؛ يعنى فرضيه حقوق و فطرى بود كه به صورت اعلاميه هاى حقوق بشر
ظاهر شد.
و بـاز چـنـانـكـه مـى دانيم آنچه منتسكيو، سپنسر و غير آنها درباره
عدالت گفته اند عين آن چـيـزى اسـت كـه مـتـكـلمـيـن اسـلام در بـاره
حـسـن و قـبـح عـقـلى و اصـل عـدل گـفـتـه انـد. درمـيـان عـلماى
اسلامى افرادى بودند كه منكر حقوق ذاتى بوده و عـدالت را قـراردادى مى
دانسته اند، همچنانكه در ميان اروپاييان نيز اين عقيده وجود داشته است
. هوبز انگليسى منكر عدالت به صورت يك امر واقعى است .
اعلاميه حقوق بشر فلسفه است نه قانون
مـضـحـك ايـن است كه مى گويند متن
اعلاميه حقوق بشر را مجلسين تصويب كرده اند، و چون تساوى حقوق زن و مرد
جزء مواد اعلاميه حقوق بشر است پس به حكم قانون مصوب مجلسين زن و مرد
بايد داراى حقوقى مساوى يكديگر باشند.
مگر متن اعلاميه حقوق بشر چيزى است كه در صلاحيت مجلسين باشد كه آن را
تصويب يا رد كنند؟
محتويات اعلاميه حقوق بشر از نوع امور قراردادى نيست كه قواى مقننه
كشورها بتوانند آن را تصويب بكنند يا نكنند.
اعـلامـيـه حـقـوق بـشـر حـقـوق ذاتـى و غـيـر قـابـل سـلب و غـيـر
قـابل اسقاط انسانها را مورد بحث قرار داده است ؛ حقوقى را مطرح كرده
است كه به ادعاى ايـن اعـلامـيـه لازمـه حـيثيت انسانى انسانهاست و دست
تواناى خلقت و آفرينش آنها را براى انـسـانـهـا قـرار داده اسـت .
يـعـنـى مـبـداء و قـدرتـى كـه بـه انـسـانـهـا عـقـل و اراده و
شـرافـت انـسـانـى داده اسـت ايـن حقوق را هم طبق ادعاى اعلاميه حقوق
بشر به انسانها داده است .
انسانها نمى توانند محتويات اعلاميه حقوق بشر را براى خود وضع كنند و
نه مى توانند از خود سلب و اسقاط نمايند. از تصويب مجلسين و قواى مقننه
گذشته يعنى چه ؟!
اعلاميه حقوق بشر فلسفه است نه قانون ، بايد به تصديق فيلسوفان برسد نه
به تـصـويـب نـمـايـنـدگـان . مجلسين نمى توانند با اخذ راءى و قيام و
قعود، فلسفه و منطق بـراى مـردم وضـع كـنـنـد. اگـر ايـنچنين است پس
فلسفه نسبيت اينشتاين را هم ببرند به مـجـلس و از تـصويب نمايندگان
بگذرانند، فرضيه وجود حيات در كرات آسمانى را نيز بـه تـصـويب برسانند.
قانون طبيعت را كه نمى شود از طريق تصويب قوانين قراردادى تاءييد يا رد
كرد.
مـثـل ايـن اسـت كـه بـگـوئيـم مـجلسين تصويب كرده اند كه اگر گلابى را
با سيب پيوند بزنند پيوندش مى گيرد و اگر با توت پيوند بزنند نمى گيرد.
وقـتـى كـه چنين اعلاميه اى از طرف گروهى كه خود از متفكرين و فلاسفه
بوده اند صادر مـى شـود، مـلتـهـا بـايد آن را در اختيار فلاسفه و
مجتهدين حقوق خويش قرار دهند. اگر از نـظـر فـلاسـفـه و متفكرين آن ملت
مورد تاييد قرار گرفت ، همه افراد ملت موظفند آنها را به عنوان حقايقى
فوق قانون رعايت كنند. قوه مقننه نيز موظف است قانونى برخلاف آنها
تصويب نكند.
ملتهاى ديگر تا وقتى كه از نظر خودشان ثابت و محقق نشده كه چنين حقوقى
در طبيعت به هـمـيـن كـيـفـيـت وجـود دارد، مـلزم نـيـسـتـنـد آنـهـا
را رعـايـت كـنـنـد و از طـرف ديـگـر ايـن مـسـائل جـزء مـسـائل
تـجـربـى و آزمـايـشـى نـيـسـت كـه احـتـيـاج بـه وسايل و لابراتوار و
غيره دارد و اين وسايل براى اروپاييان فراهم است و براى ديگران نـيـسـت
؛ شـكـافتن اتم نيست كه رموز و وسايلش در اختيار افراد محدودى باشد،
فلسفه و منطق است ، ابزارش مغز و عقل و قوه استدلال است .
اگـر فـرضـا مـلتهاى ديگر مجبور باشند در فلسفه و منطق مقلد ديگران
باشند و در خود شايستگى تفكر فلسفى احساس نكنند، ما ايرانيان نبايد
اينچنين فكر كنيم . ما در گذشته شـايـسـتـگـى خود را به حد اعلى در
بررسيهاى منطقى و فلسفى نشان داده ايم . ما چرا در مسائل فلسفى مقلد
ديگران باشيم ؟
عـجـبـا! دانـشـمـندان اسلامى آنجا كه پاى اصل عدالت و حقوق ذاتى بشر
به ميان مى آيد، آنـقـدر بـرايـش اهـمـيـت قـائل مـى شـونـد كـه بـدون
چـون و چـرا بـه مـوجـب قـاعده تطابق عقل و شرع مى گويند حكم شرع هم
همين است ،يعنى احتياجى به تاييد شرعى نمى بينند. امـا امـروز كـار مـا
بـه آنـجـا كـشـيـده كـه مـى خـواهـيـم بـا تـصـويـب نمايندگان صحت اين
مسائل را تاييد نماييم .
فلسفه را با كوپن نمى توان اثبات كرد
از ايـن مضحكتر اين است كه آنجا كه مى خواهيم حقوق انسانى زن را
بررسى كنيم به آراء پـسـران و دخـتران جوان مراجعه كنيم ، كوپن چاپ
كنيم و بخواهيم با پر كردن كوپن كشف كنيم كه حقوق انسانى چيست و آيا
حقوق انسانى زن و مرد يك جور است و يا دو جور؟
بـه هـر حـال مـا مـسـاءله حـقـوق انـسـانـى زن را بـه شكل علمى و
فلسفى و بر اساس حقوق ذاتى بشرى بررسى مى كنيم . مى خواهيم ببينيم
هـمـان اصـولى كـه اقـتـضـا مـى كند انسانها به طور كلى داراى يك سلسله
حقوق طبيعى و خـدادادى بـاشند، آيا ايجاب مى كند كه زن و مرد از لحاظ
حقوق داراى وضع مشابهى بوده بـاشـنـد يـا نـه ؟ لذا از دانـشـمـندان و
متفكران و حقوقدانان واقعى كشور كه يگانه مرجع صـلاحـيـتـدار اظـهـار
نـظـر در ايـنـگـونـه مـسـائل مـى بـاشـنـد درخـواسـت مـى كـنـيـم بـه
دلايـل مـا بـا ديـده تـحـقـيـق و انـتـقـاد بـنـگـرنـد. مـوجـب كمال
امتنان اينجانب خواهد بود اگر مستدلا نظر خود را در تاءييد يا رد اين
گفته ها ابراز نمايند.
بـراى بـررسى اين مطلب لازم است اولا بحثى درباره اساس و ريشه حقوق
انسانى انجام دهيم و سپس خصوص حقوق زن و مرد را مورد مطالعه قرار
دهيم .
بد نيست قبلا اشاره مختصرى به نهضتهاى حقوقى قرون جديد كه به نظريه
تساوى زن و مرد منتهى شد بنماييم .
نگاهى به تاريخ حقوق زن در اروپا
(در اروپـا از قرن 17 به بعد به
نام حقوق بشر زمزمه هايى آغاز شد. نويسندگان و مـتـفـكـران قـرن 17 و
18 افـكـرا خـود را در بـاره حـقـوق طـبـيـعـى و فـطـرى و غيرقابل سلب
بشر با پشتكار عجيبى در ميان مردم پخش كردند. ژان ژاك روسو و ولتر و
مـنـتـسـكـيـو از ايـن دسـتـه از مـتـفـكـران و نـويـسندگان اند. اولين
نتيجه عملى كه از افكار طـرفـداران حقوق طبيعى بشر حاصل شد اين بود كه
در انگلستان بك كشمكش طولانى ميان هـيـاءت حـاكـمـه و مـلت بـه وجـود
آمـد. مـلت مـوفـق شـد در سـال 1688 مـيـلادى پـاره اى از حـقـوق
اجـتماعى و سياسى خود را طبق يك اعلام نامه حقوق پيشنهاد كنند و مسترد
دارند.)(11)
نـتـيـجـه عـلمـى بـارز ديـگـر شـيـوع ايـن افـكـار در جـنـگـهـاى
اسـتـقـلال امريكا عليه انگلستان ظاهر شد. سيزده مستعمره انگلستان در
امريكاى شمالى در اثـر فـشـار و تـحـمـيـلات زيـادى كـه بر آنها وارد
مى شد سر به طغيان و عصيان بلند كردند و بالاخره استقلال خويش را بدست
آوردند.
در سـال 1776 مـيـلادى كـنـگـره اى در فـيـلادلفـيـا تـشـكـيـل شد كه
استقلال عمومى را اعلان و اعلاميه اى در اين زمينه منتشر كرد و در
مقدمه آن چنين نوشت :
(جـمـيـع افـراد بـشـر در خـلقـت
يـكـسـانـند و خالق به هر فردى حقوق ثابت و لايتغيرى تـفـويـض فـرمـوده
اسـت مـثـل حـق حـيـات و حـق آزادى ، و عـلت غـايـى تـشـكـيـل
حـكـومـتها حفظ حقوق مزبور است و قوه حكومت و نفوذ كلمه او منوط به
رضايت ملت خواهد بود...)(12)
امـا آن كـه بـه نـام (اعـلامـيـه حـقـوق
بشر)در جهان معروف شد آن چيزى است كه پس
از انـقـلاب كـبير فرانسه به نام اعلان حقوق منتشر شد. اين اعلاميه
عبارت است از يك سلسله اصـول كـلى كـه در آغـاز قـانـون اسـاسى فرانسه
قيد شده و جزء لاينفك قانون اساسى فرانسه محسوب مى شود. اين اعلاميه
مشتمل مى شود بر يك مقدمه و هفده ماده .
مـاده اول آن ايـن اسـت : (افـراد بـشر
آزاد متولد شده و مادام العمر آزاد مانده و در حقوق با يكديگر
مساويند...).
در قـرن 19 تـحـولات و افـكـار تـازه اى در زمـيـنـه حـقـوق بـشـرى در
مـسـائل اقـتـصـادى و اجـتـمـاعـى و سياسى رخ داد كه منتهى به ظهور
سوسياليسم و لزوم تـخـصـيـص مـنافع به طبقات زحمتكش و انتقال حكومت از
دست سرمايه دار به دست كارگر گرديد.
تـا اوايـل قـرن بـيـسـتـم هر چه در اطراف حقوق بشر بحث شده است مربوط
است به حقوق مـلتـهـا در بـرابـر دولتـهـا و يا حقوق طبقات رنجبر و
زحمتكش در برابر كارفرمايان و اربابان .
در قـرن بـيـسـتـم براى اولين بار مساءله (حقوق
زن ) در برابر حقوق مرد عنوان شد.
انـگـلسـتـان - كـه قـديـمـتـريـن كـشـور دمـوكـراسـى بـه شـمـار مـى
رود - فـقـط در اوايـل قـرن بـيـسـتـم بـراى زن و مـرد حـقـوق مـسـاوى
قـائل شـد. دول مـتـحـده آمـريـكـا بـا آنـكـه در قـرن هـجـده ضـمـن
اعـلان اسـتـقـلال بـه حـقـوق عـمـومـى بـشـر اعـتـراف كـرده بـودنـد،
در سـال 1920 مـيـلادى قانون تساوى زن و مرد را در حقوق سياسى تصويب
كردند و همچنين فرانسه در قرن بيستم تسليم اين امر شد.
بـه هـر حـال در قـرن بـيـسـتـم گـروهـهـاى زيـادى در هـمـه جـهـان
طـرفـدار تـحـول عـمـيـقـى در روابـط مـرد و زن از نـظـر حـقـوق و
وظـايـف گرديدند. به عقيده اينها تـحـول و دگـرگـونـى در روابـط
مـلتـهـا بـا دولتها و روابط زحمتكشان و رنجبران با كارفرمايان و
سرمايه داران ، مادامى كه در روابط حقوقى مرد و زن اصلاحاتى صورت نگيرد
وافى به تامين عدالت اجتماعى نيست .
از ايـن رو بـراى اوليـن بـار در اعـلامـيه جهانى حقوق بشر - كه پس از
جنگ جهانى دوم در سـال 1948 مـيـلادى (1327 هـجـرى شـمـسـى ) از طـرف
سـازمـان ملل متحد منتشر شد - در مقدمه آن چنين قيد شد:
(از آنـجـا كـه مـردم مـلل مـتـحد ايمان
خود را به حقوق بشر و مقام و ارزش فرد انسانى و تساوى حقوق مرد و زن
مجددا در منشور اعلام كرده اند...)
تحول و بحران ماشينى قرن نوزدهم و بيستم و به فلاكت افتادن كارگران و
بخصوص زنان بيش از پيش سبب شد كه به موضوع حقوق زن رسيدگى شود. در
تاريخ آلبرماله ، جلد 6، صفحه 328 مى نويسد:
(تا زمانى كه دولتها به احوال كارگران و
طرز رفتار كارفرمايان با آن طبقه توجه نـداشـتـنـد، سـرمـايـه داران
هـر چـه مـى خـواستند مى كردند... صاحبان كارخانه ها زنان و كودكان
خردسال را با مزد بسيار كم به كار مى گماشتند، و چون ساعات كار ايشان
زياد بود غالبا گرفتار امراض گوناگون مى شدند و در جوانى مى مردند.)
ايـن بـود تـاريـخـچـه مـختصرى از نهضت حقوق بشر در اروپا. چنانكه مى
دانيم همه موارد اعـلامـيـه هـاى حقوق بشر كه براى اروپاييان تازگى
دارد در چهارده قرن پيش در اسلام پيش بينى شده و بعضى از دانشمندان عرب
و ايرانى آنها را با مقايسه به اين اعلاميه ها در كـتـابـهـاى خود
آورده اند. البته اختلافى در بعضى قسمتها ميان آنچه در اين اعلاميه ها
آمـده بـا آنـچه اسلام آورده وجود دارد و اين خود بحث دلكش و شيرينى
است ، از آن جمله است مـسـاءله حـقوق زن و مرد كه اسلام تساوى را مى
پذيرد اما تشابه و وحدت و يكنواختى را در زمينه حقوق زن و مرد نمى
پذيرد.
حيثيت و حقوق انسانى
(از آنـجـا كـه شـنـاسـايـى حـيـثـيـت
ذاتـى كـليـه اعضاى خانواده بشرى و حقوق يكسان و انـتـقـال نـاپـذيـر
آنـان ، اسـاس آزادى و عـدالت و صـلح را تشكيل مى دهد.
از آنـجـا كـه عـدم شـنـاسـايـى و تـحـقـيـر حـقـوق بـشـر مـنـتـهـى
بـه اعـمـال وحـشيانه اى گرديده است كه روح بشريت را به عصيان واداشته
، و ظهور دنيايى كـه در آن افـراد بـشـر در بـيـان عـقـيـده ، آزاد و
از تـرس و فـقر فارغ باشند به عنوان بالاترين آمال بشر اعلام شده است .
از آنـجـا كه اساسا حقوق انسانى را بايد با اجراى قانون حمايت كرد تا
بشر به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد.
از آنـجـا كـه اسـاسـا لازم اسـت تـوسـعـه روابـط دوسـتـانـه بـيـن ملل
را مورد تشويق قرارداد .
از آنجا كه مردم ملل متحد، ايمان خود را به حقوق اساسى بشر و مقام و
ارزش فرد انسانى و تـسـاوى حـقـوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام كرده
اند و تصميم راسخ گرفته اند كه به پيشرفت اجتماعى كمك كنند و در محيطى
آزادتر وضع زندگى بهترى به وجود آورند.
از آنجا كه ...
مـجـمـع عـمـومـى ، ايـن اعلاميه جهانى حقوق بشر را آرمان مشتركى براى
تمام مردم و كليه مـلل اعـلام مـى كـند تا جميع افراد و همه اركان
اجتماع اين اعلاميه را دائما در مد نظر داشته بـاشـنـد و مـجاهدت كنند
كه به وسيله تعليم و تربيت احترام اين حقوق و آزاديها توسعه يابد و با
تدابير تدريجى ملى و بين المللى ، شناسائى و اجراى واقعى و حياتى آنها،
چـه در مـيـان خـود ملل عضو و چه در بين مردم كشورهايى كه در قلمرو
آنها مى باشد تامين گردد ...)
جـمـله هـاى طـلايـى بـالا مـقدمه اعلاميه جهانى حقوق بشر است ؛ مقدمه
همان اعلاميه ايست كه دربـاره اش مـى گويند: (بزرگترين
توفيقى است كه تا اين تاريخ در طريق تاءييد حقوق انسانى نصيب عالم
بشريت شده است ).
روى هـر كـلمـه و هـر جـمـله آن حـسـاب شـده است ، و چنانكه در مقاله
پيش گفتيم مظهر افكار چندين قرن فلاسفه آزاديخواه و حقوق شناس جهان است
.
نكات مهم مقدمه اعلاميه حقوق بشر
ايـن اعـلامـيـه در 30 مـاده تـنـظـيـم شـده اسـت . بـگـذريـم
از ايـنـكـه بـعـضـى مـسائل در برخى مواد مكرر شده و يا لااقل ذكر يك
مطلب در يك ماده از ذكر مندرجات بعضى مـواد ديـگـر بـى نـيـاز كـنـنـده
اسـت و يـا بـعـضـى مـواد اعـلامـيـه بـه مـواد مـخـتـلفـى قابل تجزيه
است .
نكات مهم مقدمه اين اعلاميه كه شايسته است مورد توجه قرار گيرد چند تا
است :
1. بـشـر از يـك نـوع حـيـثـيـت و احـتـرام و حـقـوق ذاتـى غـيـر قابل
انتقال برخوردار است .
2. حيثيت و احترام و حقوق ذاتى بشر كلى و عمومى است 0 تمام افراد
انسانى را در بر مى گـيـرد، تـبـعـيـض بـردار نـيـسـت ، سـفـيـد و
سـياه ، بلند و كوتاه ، زن و مرد يكسان از آن برخوردارند. همان طورى كه
در ميان اعضاى يك خانواده احدى نمى تواند گوهر خود را از سـايـر
اعـضـاء شـريـفـتـر و اصـيـل تـر بداند، همه افراد بشر نيز كه عضو يك
خانواده بـزرگتر و اعضاى يك پيكر مى باشند از لحاظ شرافت متساويند،
هيچكس نمى تواند خود را از فرد ديگر شريفتر بداند.
3. اسـاس آزادى و صـلح و عـدالت ايـن اسـت كـه همه افراد در عمق وجدان
خود به اين حقيقت (حيثيت و احترام ذاتى همه انسانها) ايمان و اعتراف
داشته باشند.
ايـن اعـلامـيه مى خواهد بگويد منشاء كليه ناراحتيهايى كه افراد بشر
براى يكديگر به وجـود مـى آورنـد كـشـف كـرده اسـت . مـنـشـاء بـروز
جـنـگـهـا و ظـلمـهـا و تـجـاوزهـا و اعـمـال وحشيانه افراد و اقوام
نسبت به يكديگر، عدم شناسايى حيثيت و احترام ذاتى انسان اسـت . ايـن
عـدم شـنـاسـايـى از طـرف عـده اى ، طـرف مقابل را وادار به عصيان و
طغيان مى كند و از همين راه صلح و امنيت به خطر مى افتد.
4. بـالاتـريـن آرزويى كه همه در راه تحقق بخشيدن به آن بايد بكوشند،
ظهور دنيايى اسـت كـه در آن آزادى عـقـيـده و امـنـيـت و رفـاه مـادى
بـه طـور كـامـل وجـود داشـتـه بـاشـد؛ اخـتـنـاق ، ترس ، فقر ريشه كن
شده باشد. مواد سى گانه اعلاميه براى تحقق بخشيدن به اين آرزو تنظيم
شده است .
5. ايـمـان بـه حـيـثـيـت ذاتـى انـسـانـهـا و احـتـرام بـه حـقـوق
غـيـر قابل سلب و انتقال آنها تدريجا به وسيله تعليم و تربيت بايد در
همه افراد به وجود آيد.
مقام و احترام انسان
اعلاميه حقوق بشر چون بر اساس احترام به انسانيت و آزادى و
مساوات تنظيم شده و براى احـيـاى حـقوق بشر به وجود آمده ، مورد احترام
و تكريم هر انسان با وجدانى است . ما مردم مـشـرق زمـيـن از ديـر زمـان
از ارزش و مـقـام و احترام انسان دم زده ايم . در دين مقدس اسلام -
چـنـانـكـه در مـقـاله پـيش گفتيم - انسان ، حقوق انسان ، آزادى و
مساوات آنها نهايت ارزش و احـتـرام را دارد. نـويـسـنـدگان و تنظيم
كنندگان اين اعلاميه و همچنين فيلسوفانى كه در حـقـيـقـت الهام دهنده
نويسندگان اين اعلاميه هستند، مورد ستايش و تعظيم ما مى باشند. ولى چون
اين اعلاميه يك متن فلسفى است ، به دست بشر نوشته شده نه به دست
فرشتگان ، اسـتـنـبـاط گـروهـى از افـراد بـشـر اسـت ، هـر فـيـلسـوفـى
حـق دارد آن را تـجـزيـه و تحليل كند و احيانا نقاط ضعفى كه در آن مى
بيند تذكر دهد.
ايـن اعـلامـيـه خـالى از نـقـاط ضعف نيست ولى ما در اين مقاله روى
نقاط ضعف آن انگشت نمى گذاريم ، روى نقطه قوت آن انگشت مى گذاريم .
تـكـيـه گـاه ايـن اعلاميه (مقام ذاتى
انسان ) است ، شرافت و حيثيت ذاتى انسان
است . از نـظـر ايـن اعـلامـيه انسان به واسطه يك نوع كرامت و شرافت
مخصوص به خود داراى يك سـلسـله حـقـوق و آزاديـهـا شده است كه ساير
جانداران به واسطه فاقد بودن آن حيثيت و شـرافـت و كـرامـت ذاتـى ، از
آن حـقوق و آزاديها بى بهره اند. نقطه قوت اين اعلاميه همين است .
تنزل و سقوط انسان در فلسفه هاى غربى
اينجاست كه بار ديگر با يك مساءله فلسفى كهن مواجه مى شويم :
ارزيابى انسان ، مقام و شـرافـت انـسـان نـسـبـت بـه سـايـر مـخـلوقـات
، شـخـصـيـت قـابـل احـتـرام انسان . بايد بپرسيم آن حيثيت ذاتى انسانى
كه منشاء حقوقى براى انسان گشته و او را از اسب و گاو و گوسفند و كبوتر
متمايز ساخته چيست ؟ و همين جاست كه يك تـنـاقـض واضح ميان اساس
اعلاميه حقوق بشر از يك طرف و ارزيابى انسان در فلسفه غرب از طرف ديگر
نمايان مى گردد.
در فـلسـفـه غـرب سـالهـاسـت كـه انـسـان از ارزش و اعـتـبـار افتاده
است . سخنانى كه در گـذشـتـه درباره انسان و مقام ممتاز وى گفته مى شد
و ريشه همه آنها در مشرق زمين بود، امروز در اغلب سيستمهاى فلسفه غربى
مورد تمسخر و تحقير قرار مى گيرد.
انـسـان از نـظـر غـربى تا حدود يك ماشين تنزل كرده است ، روح و اصالت
آن مورد انكار واقـع شـده اسـت . اعـتـقـاد بـه عـلت غـايى و هدف داشتن
طبيعت يك عقيده ارتجاعى تلقى مى گردد.
در غـرب از اشـرف مـخلوقات بودن انسان نمى توان دم زد، زيرا به عقيده
غرب عقيده به اشـرف مـخـلوقـات بـودن انـسـان و ايـنـكـه ساير مخلوقات
طفيلى انسان و مسخر انسان مى بـاشـنـد نـاشـى از يـك عـقـيـده
بـطلميوسى كهن درباره هيئت زمين و آسمان و مركزيت زمين و گـردش كرات
آسمانى به دور زمين بود؛ با رفتن اين عقيده جايى براى اشرف مخلوقات
بـودن انـسـان بـاقـى نمى ماند. از نظر غرب ، اينها همه خود خواهيهايى
بوده است كه در گـذشـتـه دامـنـگـيـر بـشـر شـده اسـت . بـشـر امروز
متواضع و فروتن است ، خود را مانند مـوجـودات ديـگر بيش از مشتى خاك
نمى داند، از خاك پديد آمده و به خاك باز مى گردد و به همين جا خاتمه
مى يابد.
غـربـى مـتـواضـعـانـه روح را بـه عـنـوان جـنبه اى مستقل از وجود
انسان و به عنوان حقيقى قـابـل بـقـا نـمـى شـنـاسـد و مـيـان خـود و
گـيـاه و حـيـوان از ايـن جـهـت فـرقـى قـائل نـمـى شـد. غـربـى مـيـان
فـكـر و اعـمـال روحـى و مـيـان گـرمـاى زغـال سـنـگ از لحـاظ مـاهـيـت
و جـوهـر تـفـاوتـى قائل نيست ؛ همه را مظاهر ماده و انرژى مى
شـنـاسـد. از نـظـر غرب صحنه حيات براى همه جانداران و از آن جمله
انسان ميدان خونينى اسـت كـه نـبـرد لايـنـقـطـع زنـدگـى آن را بـه
وجـود آورده اسـت . اصـل اسـاسـى حـاكـم بـر وجـود جـانـداران و از آن
جـمـله انـسـان اصل تنازع بقاست . انسان همواره مى كوشد خود را در اين
نبرد نجات دهد. عدالت و نيكى و تـعـاون و خـيـر خـواهـى و سـايـر
مـفـاهـيـم اخـلاقـى و انـسـانـى هـمـه مـولود اصل اساسى تنازع بقا مى
باشد و بشر اين مفاهيم را به خاطر حفظ موقعيت خود ساخته و پرداخته است
.
از نـظـر بـرخـى فـلسـفـه هـاى نـيرومند غربى انسان ماشينى است كه محرك
او جز منافع اقتصادى نيست . دين و اخلاق و فلسفه و علم و ادبيات و هنر
همه رو بناهايى هستند كه زير بـنـاى آنـها طرز توليد و پخش و تقسيم
ثروت است ؛ همه اينها جلوه ها و مظاهر جنبه هاى اقـتـصـادى زندگى انسان
است . خير، اينهم براى انسان زياد است ؛ محرك و انگيزه اصلى هـمـه
حـركـتها و فعاليتهاى انسان عوامل جنسى است . اخلاق و فلسفه و علم و
دين و هنر همه تـجـليـات و تـظـاهـرات رقـيـق شـده و تـغـيـيـر شـكـل
داده عامل جنسى وجود انسان است .
مـن نـمـى دانـم اگـر بـنـاسـت مـنـكـر هدف داشتن خلقت باشيم و بايد
معتقد باشيم كه طبيعت جـريـانـات خـود را كـوركـورانه طى ميكند، اگر
يگانه قانون ضامن حيات انواع جانداران تـنازع بقا و انتخاب اصلح و
تغييرات كاملا تصادفى است و بقا و موجوديت انسان مولود تـغـيـيـرات
تصادفى و بى هدف و يك سلسله جنايات چند ميليون سالى است كه اجداد وى
نـسـبـت بـه انـواع ديـگـر روا داشـتـه تـا امـروز بـه ايـن شـكـل
بـاقـى مـانـده اسـت ، اگـر بـنـاسـت مـعـتـقـد بـاشيم كه انسان خود
نمونه اى است از مـاشـيـنـهـايـى كـه اكنون خود به دست خود سازد، اگر
بناست اعتقاد به روح و اصالت و بقاى آن خودخواهى و اغراق و مبالغه
درباره خود باشد، اگر بناست انگيزه و محرك اصلى بـشـر در هـمـه كارها
امور اقتصادى يا جنسى يا برترى طلبى باشد، اگر بناست نيك و بـد بـه طور
كلى مفاهيم نسبى باشند و الهامات فطرى و وجدانى سخن ياوه شمرده شود،
اگـر انـسـان جـنـسـا بـنـده شـهـوات و مـيلهاى نفسانى خود باشد و جز
در برابر زور سر تـسـليـم خـم نـكـنـد، و اگـر... چـگـونـه مى توانيم
از حيثيت و شرافت انسانى و حقوق غير قـابـل سلب و شخصيت قابل احترام
انسان دم بزنيم و آن را اساس و پايه همه فعاليتهاى خود قرار دهيم ؟!
غرب درباره انسان دچار تناقض شده است
در فـلسـفه غرب تا آنجا كه ممكن بوده به حيثيت ذاتى انسان لطمه
وارد شده و مقام انسان پـايـيـن آمـده اسـت . دنـيـاى غرب از طرفى
انسان را از لحاظ پيدايش و عللى كه او را به وجود آورده است ، از لحاظ
هدف دستگاه آفرينش درباره او، از لحاظ ساختمان و تار و پود وجـود و
هـسـتـى اش ، از لحاظ انگيزه و محرك اعمالش ، از لحاظ وجدان و ضميرش ،
تا اين اندازه او را پايين آورده كه گفتيم .
آنـگـاه اعـلاميه بالابلند درباره ارزش و مقام انسان و حيثيت و كرامت و
شرافت ذاتى و حقوق مـقـدس و غـيـر قـابـل انتقالش صادر مى كند و همه
افراد بشر را دعوت مى كند كه به اين اعلاميه بالابلند ايمان بياورند.
بـراى غـرب لازم بـود اول در تـفـسـيـرى كـه از انـسـان مـى كـنـد
تـجـديـد نـظـرى بعمل آورد، آنگاه اعلاميه هاى بالا بلند در زمينه حقوق
مقدس و فطرى بشر صادر كند.
من قبول دارم كه همه فلاسفه غرب انسان را آنچنان كه شرح داده شد تفسير
نكرده اند؛ عده زيادى از آنها انسان را كم و بيش آنچنان تفسير كرده اند
كه شرق تفسير مى كند. نظر من طرز تفكرى است كه در اكثريت مردم غرب به
وجود آمده و مردم جهان را تحت تاءثير قرار داده است .
اعلاميه حقوق بشر را بايد كسى صادر كند كه انسان را در درجه اى عاليتر
از يك تركيب مـادى مـاشـيـنى مى بيند، انگيزه ها و محركهاى انسان را
منحصر به امور حيوانى و شخصى نمى داند، براى انسان وجدان انسانى قائل
است . اعلاميه حقوق بشر را بايد شرق صادر كـنـد كـه به اصل
انى جاعل فى الارض خليفه
(13) ايمان دارد و در انسان نمونه اى از مظاهر
الوهيت سراغ دارد. كسى بايد دم از حقوق بشر بزند كه در انسان آهنگ سير
و سـفـرى تـا سـر مـنـزل يـا ايـهـا الانـسـان
انـك كـادح الى ربـك كـدحـا فـمـلاقـيـه
(14) قائل است .
اعـلامـيـه حـقـوق بـشـر شايسته آن سيستمهاى فلسفى است كه به حكم
و نفس و ماسويها فـالهـمـهـا فـجـورهـا و
تـقـواهـا(15)
در سـرشـت انـسـان تمايل به نيكى قائلند.
اعـلامـيـه حقوق بشر را بايد كسى صادر كند كه به سرشت بشر خوشبين است و
به حكم لقـد خـلقـنا الانسان فى احسن تقويم
(16) آن را معتدلترين و كاملترين سرشتها مى
داند.
آنـچـه شـايـسـتـه طرز تفكر غربى در تفسير انسان است ، اعلاميه حقوق
بشر نيست بلكه همان طرز رفتارى است كه غرب عملا درباره انسان روا دارد،
يعنى كشتن همه عواطف انسانى ، بـه بـازى گـرفـتـن مـمـيـزات بـشـرى ،
تـقـدم سـرمـايـه بـر انـسـان ، اولويـت پـول بـر بـشـر، مـعبود بودن
ماشين ، خدايى ثروت ، استثمار انسانها، قدرت بى نهايت سـرمـايـه دارى ،
كـه اگـر احيانا يك نفر ميليونر ثروت خود را براى بعد از خودش به سگ
محبوبش منتقل كند آن سگ احترامى مافوق احترام انسانها پيدا مى كند؛
انسانها در خدمت يك سـگ ثـروتـمـنـد بـه عـنـوان پـيـشـكـار، مـنـشـى ،
دفـتـردار اسـتـخـدام مـى شـونـد و در مقابل او دست به سينه مى ايستند
و تعظيم مى كنند.
غرب ، هم خود را فراموش كرده و هم خداى خود را
مـسـاءله مـهم اجتماع بشر در امروز اين است كه بشر به تعبير
قرآن (خود)
را فراموش كـرده است ، هم خود را فراموش كرده و هم خداى خود را. مساءله
مهم اين است كه (خود)
را تـحـقـيـر كـرده اسـت ، از درون بـيـنـى و تـوجـه بـه بـاطـن و
ضـمـيـر غـافـل شده و توجه خويش را يكسره به دنياى حسى و مادى محدود
كرده است . هدفى براى خـود جـز چشيدن ماديات نمى بيند و نمى داند، خلقت
را عبث مى نگارد، خود را انكار مى كند، روح خـود را از دست داده است .
بيشتر بدبختيهاى امروز بشر ناشى از اين طرز تفكر است و مـتـاءسـفـانـه
نـزديـك است جهانگير شود و يكباره بشريت را نيست و نابود كند. اين طرز
تـفـكـر دربـاره انـسـان سبب شده كه هر چه تمدن توسعه پيدا كند و عظيم
تر مى گردد، متمدن به سوى حقارت مى گرايد. اين طرز تفكر درباره انسان
موجب گشته كه انسانهاى واقعى را همواره در گذشته بايد جستجو كرد و
دستگاه عظيم تمدن امروز به ساختن هرچيز عالى و دست اول قادر است جز به
ساختن انسان .
گاندى مى گويد :
(غربى براى آن مستحق دريافت لقب خدايى
زمين است كه همه امكانات و موهبتهاى زمينى را مـالك اسـت . او بـه
كـارهـاى زمـيـنـى قـادر اسـت كـه مـلل ديـگـر آنـهـا را در قـدرت خـدا
مـى دانـنـد. لكـن غـربـى از يـك چـيـز عـاجـز اسـت و آن تاءمل در باطن
خويش است . تنها اين موضوع براى اثبات پوچى درخشندگى كاذب تمدن جديد
كافى است .
تـمـدن غـربـى اگـر غـربـيـان را مـبـتـلا بـه خـوردن مـشـروب و تـوجـه
بـه اعـمـال جنسى نموده است ، به خاطر اين است كه غربى بجاى
(خويشتن جويى )
در پى نسيان و هدر ساختن خويشتن است .
... قـوه عـمـلى او بـر اكـتـشـاف و اخـتـراع و تـهـيـه وسـائل جـنگى ،
ناشى از فرار غربى از (خويشتن
) است نه قدرت و تسلط استثنايى وى بـر
خـود... تـرس از تـنـهـايـى و سـكـوت ، و تـوسـل بـه پـول ، غربى را از
شنيدن نداى باطن خود عاجز ساخته و انگيزه فعاليتهاى مـداوم او
هـمـينهاست . محرك او در فتح جهان ، ناتوانى او در (حكومت
به خويشتن ) است . بـه هـمين علت غربى
پديد آورنده آشوب و فساد در سراسر دنياست ... وقتى انسان روح خـود را
از دسـت بـدهـد، فـتـح دنـيـا بـه چـه درد او مـى خـورد... كـسـانـى
كـه انـجـيـل به آنان تعليم داده است كه در جهان مبشر حقيقت و محبت و
صلح باشند، خودشان در جـسـتـجـوى طـلا و بـرده بـه هـر طـرف روانـنـد؛
بـه جـاى ايـنـكـه مـطـابـق تـعـاليـم انـجـيـل در مـمـلكت خداوند در
جستجوى بخشش و عدالت باشند، براى تبرئه سيئات خود از حربه مذهب استفاده
مى كنند و به جاى نشر كلام الهى ، بر سر ملتها بمب مى ريزند.)
و بـه هـمين علت اعلاميه حقوق بشر بيش از همه و پيش از همه از طرف خود
غرب نقض شده اسـت . فـلسـفـه اى كـه غـرب عملا در زندگى طى كند، راهى
جز شكست اعلاميه حقوق بشر باقى نمى گذارد.
بخش ششم : مبانى طبيعى حقوق خانوادگى
مبانى طبيعى حقوق خانوادگى (1)
مقدمه
گـفـتـيم كه روح و اساس اعلاميه حقوق بشر اين است كه انسان از
يك نوع حيثيت و شخصيت ذاتى قابل احترام برخوردار است و در متن خلقت و
آفرينش يك سلسله حقوق و آزاديها به او داده شده است كه هيچ نحو قابل
سلب و انتقال نمى باشند.
و گفتيم اين روح و اساس ، مورد تاييد اسلام و فلسفه هاى شرقى است و
آنچه با روح و اساس اين اعلاميه ناسازگار است و آن را بى پايه جلوه مى
دهد همانا تفسيرهايى است كه در بسيارى از سيستمهاى فلسفى غرب در باره
انسان و تاروپود هستى اش مى شود.
بـديهى است كه يگانه مرجع صلاحيتدار براى شناسايى حقوق واقعى انسانها
كتاب پر ارزش آفـريـنـش اسـت . با رجوع به صفحات و سطور اين كتاب عظيم
حقوق واقعى مشترك انسانها و وضع حقوقى زن و مرد در مقابل يكديگر مشخص
مى گردد.
عـجـيـب ايـن اسـت كه بعضى از ساده دلان به هيچ وجه حاضر نيستند اين
مرجع عظيم را به رسـمـيـت بشناسند. از نظر اينها يگانه مرجع صلاحيتدار
گروهى از افراد بشر هستند كه دست در كار تنظيم اين اعلاميه بوده اند و
امروز بر همه جهان سيادت و حكمرانى دارند، هر چـنـد خـودشان عملا چندان
پابند مواد اين اعلاميه نيستند؛ ديگران را نرسد در آنچه آنها مى
گـويـنـد چـون و چـرا كـنند. ولى ما به نام همان (حقوق
بشر) براى خود حق چون و چرا قـائل
هـسـتـيـم ، دسـتـگـاه بـاعـظـمـت آفـريـنش را كه كتاب گوياى الهى است
يگانه مرجع صلاحيتدار مى دانيم .
مـن بـار ديـگـر از خـوانـنـدگـان مـحـتـرم مـعـذرت مـى خـواهـم از
ايـنـكـه بـرخـى مـسـائل را در ايـن سلسله مقالات مطرح مى كنم كه اندكى
رنگ فلسفى دارد و خشك به نظر مـى رسـد و براى بعضى از خوانندگان محترم
خستگى آور است . خودم تا حد امكان از طرح ايـن گـونـه مـسـائل
اجـتـنـاب دارم ، ولى گـاهـى ارتـبـاط مـسـائل حـقـوق زن بـا ايـن
مـسـائل خشك فلسفى به قدرى است كه بحث درباره آنها اجتناب ناپذير است .
رابطه حقوق طبيعى و هدفدارى طبيعت
از نـظـر مـا حـقـوق طـبـيـعـى و فطرى از آنجا پيدا شده كه
دستگاه خلقت با روشن بينى و تـوجـه بـه هـدف ، مـوجودات را به سوى
كمالاتى كه استعداد آنها را در وجود آنها نهفته است سوق مى دهد.
هر استعداد طبيعى مبناى يك (حق طبيعى
) است و يك (
سند طبيعى ) براى آن به شمار مى آيد.
مثلا فرزند انسان حق درس خواندن و مدرسه رفتن دارد، اما بچه گوسفند
چنين حقى ندارد، چرا؟
براى اينكه استعداد درس خواندن و دانا شدن در فرزند انسان هست ، اما در
گوسفند نيست . دسـتگاه خلقت اين سند طلبكارى را در وجود انسان قرار
داده و در وجود گوسفند قرار نداده است . همچنين است حق فكر كردن و راءى
دادن و اراده آزاد داشتن .
بـعـضى خيال مى كنند فرضيه (حقوق طبيعى
) و اينكه خلقت و آفرينش ، انسان را به
نوعى از حقوق ممتاز ساخته است يك ادعاى پوچ و خودخواهانه است و بايد آن
را دور افكند؛ هيچ فرقى ميان انسان و غير انسان از لحاظ حقوق نيست .
خـيـر، ايـن طـور نـيـسـت . اسـتـعـدادهـاى طـبيعى مختلف است . دستگاه
خلقت هر نوعى از انواع موجودات را در مدارى مخصوص به خود او قرار داده
است و سعادت او را هم در اين قرار داده كـه در مـدار طبيعى خودش حركت
كند. دستگاه آفرينش در اين كار خود هدف دارد و اين سندها را بـه صـورت
تصادف و از روى بى خبرى و ناآگاهى به دست مخلوقات نداده است . در اين
سلسله مقالات توضيح بيشتر درباره اين مطلب ميسر نيست .
ريـشه و اساس حقوق خانوادگى را - كه مساءله مورد بحث ماست - مانند ساير
حقوق طبيعى در طـبـيـعت بايد جستجو كرد. از استعدادهاى طبيعى زن و مرد
و انواع سندهايى كه خلقت به دسـت آنـها سپرده است مى توانيم بفهميم آيا
زن و مرد داراى حقوق و تكاليف مشابهى هستند يـا نـه ؟ فـرامـوش
نـكـنـيـد، هـمـچـنـانـكه در مقاله هاى پيش گفتيم مساءله مورد بحث
حقوق خانوادگى زن و مرد است نه تساوى حقوق آنها.
حقوق اجتماعى
افـراد بـشـر از لحـاظ حـقـوق اجتماعى غير خانوادگى يعنى از
لحاظ حقوقى كه در اجتماع بزرگ ، خارج از محيط خانواده نسبت به يكديگر
پيدا مى كنند، هم وضع مساوى دارند و هم وضـع مـشـابـه ؛ يعنى حقوق اولى
طبيعى آنها برابر يكديگر و مانند يكديگر است ؛ همه مـثـل هـم حـق
دارنـد از مـواهـب خـلقـت اسـتـفـاده كـنـنـد؛ مـثـل هـم حـق دارنـد
كـار كـنـنـد؛ مـثـل هـم حـق دارنـد در مـسـابـقـه زنـدگـى شـركـت
كـنـنـد؛ هـمـه مـثـل هـم حـق دارنـد خـود را نـامـزد هـر پـسـت از
پـسـتـهـاى اجـتـمـاعـى بـكـنـنـد و بـراى تـحـصـيـل و بـه دسـت آوردن
از طـريـق مـشـروع كـوشـش كـنـنـد، هـمـه مثل هم حق دارند استعدادهاى
علمى و عملى وجود خود را ظاهر كنند.
و البـتـه هـمـيـن تساوى در حقوق اوليه طبيعى تدريجا آنها را از لحاظ
حقوق اكتسابى در وضـع نـامـسـاوى قـرار مـى دهـد؛ يعنى همه به طور
مساوى حق دارند كار كنند و در مسابقه زنـدگـى شـركـت نمايند اما چون
پاى انجام وظيفه و شركت در مسابقه ميان مى آيد، همه در اين مسابقه يك
جور از آب درنمى آيند: بعضى پر استعدادترند و بعضى كم استعدادتر،
بـعـضـى پـر كـارتـرنـد و بـعـضـى كـم كـارتـر، بـالاءخـره بـعـضـى
عـالمـتـر، بـاكـمال تر، باهنرتر، كارآمدتر، لايقتر از بعضى ديگر از
كار در مى آيند. قهرا حقوق اكـتسابى آنها صورت نامتساوى به خود مى گيرد
و اگر بخواهيم حقوق اكتسابى آنها را نـيـز مـانـنـد حـقـوق اولى و
طـبـيـعـى آنـهـا مـسـاوى قـرار دهـيـم ، عمل ما جز ظلم و تجاوز نامى
نخواهد داشت .
چرا از لحاظ حقوق طبيعى اولى اجتماعى ، همه افراد وضع مساوى و مشابهى
دارند؟
بـراى ايـنـكـه مطالعه در احوال بشر ثابت مى كند كه افراد بشر طبيعتا
هيچكدام رئيس يا مرئوس آفريده نشده اند، هيچكس كارگر يا صنعتگر يا
استاد يا معلم يا افسر يا سرباز يـا وزيـر بـه دنـيـا نـيـامده است .
اينها مزايا و خصوصياتى است كه جزء حقوق اكتسابى بشر است ؛ يعنى افراد
در پرتو لياقت و استعداد و كار و فعاليت بايد آنها را از اجتماع بگيرند
و اجتماع با يك قانون قراردادى آنها را به افراد خود واگذار مى كند.
تـفـاوت زنـدگـى اجـتـمـاعـى انـسـان بـا زنـدگـى اجـتـمـاعـى
حـيـوانـات اجـتـمـاعـى از قـبـيل زنبور عسل در همين جهت است . تشكيلات
زندگى آن حيوانات صد در صد طبيعى است ؛ پـسـتـها و كارها به دست طبيعت
در ميان آنها تقسيم شده نه بدست خودشان ؛ طبيعتا بعضى رئيـس و بـعـضـى
مـرئوس ، بـعـضـى كـارگـر و بعضى مهندس و بعضى ماءمور انتظامى آفريده
شده اند. اما زندگى اجتماعى انسان اينطور نيست .
بـه همين جهت بعضى از دانشمندان يكباره اين نظريه قديم فلسفى را كه
گويد (انسان طـبـيـعـتا اجتماعى است
) انكار كرده و اجتماع انسانى را صددرصد
(قراردادى )
فرض كرده اند.
حقوق خانوادگى
ايـن در اجـتـمـاع غير خانوادگى . اما در اجتماع خانوادگى چطور؟
آيا افراد بشر در اجتماع نـيـز از لحـاظ حـقـوق اوليـه طـبـيعى وضع
مشابه و همانندى دارند و تفاوت آنها در حقوق اكـتـسابى است ؟ يا ميان
اجتماع خانوادگى يعنى اجتماعى كه از زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان و
برادران و خواهران تشكيل مى شود. با اجتماع غير خانوادگى ، از لحاظ
حقوق اوليـه نـيـز مـتفاوت است و قانون طبيعى ، حقوق خانوادگى را به
شكلى مخصوص وضع كرده است ؟
در ايـنـجـا دو فـرض وجـود دارد: يـكـى ايـنـكـه زن و شـوهرى و پدر و
فرزندى يا مادر و فـرزندى مانند ساير روابط اجتماعى و همكاريهاى افراد
با يكديگر در مؤ سسات ملى يا مـؤ سسات دولتى ، سبب نمى شود كه بعضى
افراد طبعا وضع مخصوص به خود داشته بـاشـنـد. فقط مزاياى اكتسابى سبب
مى شود كه يكى مثلا رئيس و ديگرى مرئوس ، يكى مـطـيـع و ديـگرى مطاع ،
يكى داراى ماهانه بيشتر و يكى كمتر باشد، زن بودن يا شوهر بودن ، پدر
يا مادر بودن و فرزند بودن نيز سبب نمى شود كه هر كدام وضع مخصوص بـه
خـود داشـته باشند. فقط مزاياى اكتسابى مى تواند وضع آنها را نسبت به
يكديگر معين كند.
فـرضـيـه (تـشـابـه حقوق زن و مرد در
حقوق خانوادگى ) كه به غلط نام
(تساوى حقوق )
به آن داده اند مبتنى بر همين فرض است . طبق اين فرضيه زن و مرد با
استعدادها و احـتـيـاجـات مـشـابـه و با سندهاى حقوقى مشابهى كه از
طبيعت در دست دارند در زندگى خـانـوادگـى شـركـت مـى كـنند. پس بايد
حقوق خانوادگى براساس يكسانى و همانندى و تشابه تنظيم شود.
فرض ديگر اين است كه خير، حقوق طبيعى اوليه آنها نيز متفاوت است . شوهر
بودن از آن جهت كه شوهر بودن است وظايف و حقوق خاصى را ايجاب مى كند و
زن بودن از آن جهت كه زن بـودن اسـت وظـايـف و حـقـوق ديـگـرى ايـجـاب
مى كند. همچنين است پدر يا مادر بودن و فـرزنـد بـودن و بـه هـر حـال
اجـتـمـاع خانوادگى با ساير شركتها و همكاريهاى اجتماع مـتـفـاوت اسـت
. فـرضـيه (عدم تشابه به حقوق خانوادگى
زن و مرد) كه اسلام آن را پذيرفته مبتنى
بر اين اصل است .
حـالا كـدامـيـك از دو فـرض بـالا درسـت اسـت و از چـه راه مى توانيم
درستى يكى از اين دو فرض را بفهميم ؟
مبانى طبيعى حقوق خانوادگى (2)
مقدمه
بـراى ايـنـكـه خـوانـندگان محترم بتوانند خوب نتيجه گيرى كنند،
بايد مطالبى كه در فصل گذشته گفته شد در نظر داشته باشند. گفتيم :
1. حقوق طبيعى از آنجا پيدا شده كه طبيعت هدف دارد و با توجه به هدف ،
استعدادهايى در وجود موجودات نهاده و استحقاقهايى به آنها داده است .
2. انـسـان از آن جهت كه انسان است از يك سلسله حقوق خاص كه
(حقوق انسانى )
ناميده مى شود برخوردار است و حيوانات از اين نوع حقوق برخوردار نمى
باشند.
3. راه تـشـخـيـص حـقـوق طـبـيـعى و كيفيت آنها مراجعه به خلقت و
آفرينش است . هر استعداد طبيعى يك سند طبيعى است براى يك حق طبيعى .
4. افراد انسان از لحاظ اجتماع مدنى همه داراى حقوق طبيعى مساوى و
مشابهى مى باشند و تـفـاوت آنـهـا در حـقـوق اكـتسابى است كه بستگى
دارد به كار و انجام وظيفه و شركت در مسابقه انجام تكاليف .
5. عـلت ايـنـكـه افراد بشر در اجتماع مدنى داراى حقوق طبيعى مساوى و
متشابهى هستند اين است كه مطالعه در احوال طبيعت انسانها روشن مى كند
كه افراد انسان - برخلاف حيوانات اجـتماعى از قبيل زنبور عسل - هيچ
كدام طبيعتا رئيس يا مرئوس ، مطيع يا مطاع ، فرمانده يا فـرمـانـبـر،
كارگر يا كارفرما، افسر يا سرباز به دنيا نيامده اند. تشكيلات زندگى
انسانها طبيعى نيست ؛ كارها و پستها و وظيفه ها به دست طبيعت تقسيم
نشده است .
6. فـرضـيـه تـشابه حقوق خانوادگى زن و مرد مبتنى بر اين است كه اجتماع
خانوادگى مـانـنـد اجـتـماع مدنى است . افراد خانواده داراى حقوق
همانند و متشابهى هستند. زن و مرد با اسـتـعـدادها و احتياجهاى مشابه
در زندگى خانوادگى شركت مى كنند و سندهاى مشابهى از طبيعت در دست
دارند. قانون خلقت به طور طبيعى براى آنها تشكيلاتى در نظر نگرفته و
كارها و پستها را ميان آنها تقسيم نكرده است .
و اما فرضيه عدم تشابه حقوق خانوادگى مبتنى بر اين است كه حساب اجتماع
خانوادگى از اجتماع مدنى جداست . زن و مرد با استعدادها و احتياجهاى
مشابهى در زندگى خانوادگى شـركـت نمى كنند و سندهاى مشابهى از طبيعت در
دست ندارند. قانون خلقت آنها را در وضع نامشابهى قرار داده و براى هر
يك از آنها مدار و وضع معينى در نظر گرفته است .
اكنون ببينيم كداميك از دو فرضيه بالا درست است و از چه راه بايد درستى
يكى از اين دو فرض را بفهميم .
بـا مـقـيـاسـى كـه قـبلا در دست داديم تعين اينكه كداميك از دو فرض
بالا صحيح است كار چـنـدان دشـوارى نـيـسـت . بـه اسـتعدادها و
احتياجهاى طبيعى زن و مرد، به عبارت ديگر به سـنـدهـاى طـبـيـعـى كـه
قـانون خلقت به دست هر يك از زن و مرد داده است مراجعه مى كنيم ، تكليف
روشن شود.
آيـــا زنـــدگـى خـانـوادگـى طـبـيـعـى اسـت
يـا قـراردادى ؟ در مـقـاله پيش گفتيم كـه دربـاره(زنــدگـى
اجـتماعى انسان ) دو نظر است : بعضى
زندگى اجـتـمـاعـى انـسـان را طـبـيـعى مىدانـنـد، بـه اصـطـلاح
انـسـان را (مـدنـى بـــالطــبـع
) مى دانند. بعضى ديگر برعكس ،زنـدگـى
اجـتـمـاعـى را يك امـر قـراردادى مـى دانـنـد كـه انـسـان بـه
اخـتـيـار خـود و تـحـت تـاءثـيـرعـوامـل اجـبـار كـنـنـده خـارجـى -
نـه عوامل درونى - آن را انتخاب كرده است .
در بـاب زنـدگى خانوادگى چطور؟ آيا در اينجا هم دو نظر است ؟
خير، در اينجا يك نظر بـيـشتر وجود ندارد. زندگى خانواگى بشر صد در صد
طبيعى است ؛ يعنى انسان طبيعتا (مـنـزلى
) آفـريـده شـده اسـت . فـرضـا در
طـبـيـعى بودن زندگى (مدنى
) انسان تـرديـد كـنـيـم ، در طـبيعى
بودن زندگى (منزلى )
يعنى زندگى خانوادگى او نمى تـوانـيـم تـرديـد كـنـيـم . هـمچنانكه
بسيارى از حيوانات با آنكه زندگى اجتماعى طبيعى ندارند بلكه بكلى از
زندگى اجتماعى بى بهره اند. داراى نوعى زندگانى زناشويى طبيعى مى باشند
مانند كبوتران و بعضى حشرات كه به طور (جفت
) زندگى كنند.
حـسـاب زنـدگى خانوادگى از زندگى اجتماعى جداست . در طبيعت تدابيرى به
كار برده شـده كـه طـبـيـعـتـا انـسـان و بـعـضـى حـيـوانـات بـه سـوى
زنـدگـانـى خـانـوادگـى و تشكيل كانون خانوادگى و داشتن فرزند گرايش
دارند.
قرائن تاريخى ، دوره اى را نشان نمى دهد كه در آن دوره انسان فاقد
زندگى خانوادگى بـاشـد؛ يعنى زن و مرد منفرد از يكديگر زيست كنند و يا
رابطه جنسى ميان افراد صورت اشـتـراكـى و عـمـومـى داشته باشد. زندگى
قبايل وحشى عصر حاضر - كه نمونه اى از زندگانى قديم به شمار مى رود -
نيز چنين نيست .
زنـدگـى بشر قديم ، خواه به صورت (مادرشاهى
) و خواه به صورت (پدرشاهى
) شكل خانوادگى داشته است .
فرضيه چهار دوره
در مـسـاءله مـالكـيـت ، ايـن حـقيقت مورد قبول همگان واقع شده
كه در ابتدا صورت اشتراكى داشته است و اختصاص بعدا پيدا شده است ،
ولى در مساءله جنسيت هرگز چنين مطلبى نيست . عـلت ايـنـكـه مـالكيت در
آغاز زندگى بشرى جنبه اشتراكى داشته اين است كه در آن وقت اجـتـماع بشر
قبيله اى بوده و صورت خانوادگى داشته است ؛ يعنى افراد قبيله كه با هم
مى زيسته اند، از عواطف خانوادگى بهره مند بوده اند و به همين جهت از
لحاظ مالكيت وضع اشـتـراكى داشته اند. در ادوار اوليه فرضا قانون و
رسوم و عاداتى نبوده كه زن و مرد را در مقابل يكديگر مسؤ ول قرار دهد.
خود طبيعت و احساسات طبيعى آنها، آنها را به وظايف و حقوقى مقيد مى
كرده است و هرگز زندگى و آميزش جنسى بدون قيد و شرط نداشته اند.
هـمـچنانكه حيواناتى كه بصورت (جفت
) زندگى مى كنند، قانون اجتماعى و
قراردادى نـدارنـد ولى بـه حكم قانون طبيعى حقوق و وظائفى را رعايت مى
كنند و زندگى و آميزش آنـهـا بـدون قـيد و شرط نيست . خانم مهرانگيز
منوچهريان در مقدمه كتاب انتقاد بر قوانين اساسى و مدنى ايران مى
گويند:
(از نـظـر جامعه شناسى زندگى زن و مرد در
نقاط مختلف زمين يكى از اين چهار مرحله را مـى پـيـمـايـد: 1. مـرحـله
طـبيعى 2. مرحله تسلط مرد 3. مرحله اعتراض زن 4. مرحله تساوى حقوق زن و
مرد.
در مرحله اول زن و مرد بدون هيچ گونه قيد و شرطى با هم و آميزش
دارند...)
جـامـعـه شناسى اين گفته را نمى پذيرد. آنچه جامعه شناسى مى پذيرد
حداكثر اين است كه احيانا در ميان بعضى قبايل وحشى چند برادر مشتركا با
چند خواهر ازدواج مى كرده اند. هـمـه آن برادرها با همه اين خواهرها
آميزش داشته اند و فرزندان هم به همه تعلق داشته اسـت . و يـا ايـن
اسـت كـه پـسران و دختران قبل از ازدواج هيچ محدوديتى نداشته اند و
تنها ازدواج آنـهـا را مـحـدود مـى كـرده اسـت . و اگـر احـيـانـا در
مـيـان بـعـضـى قـبـايـل وحشى وضع جنسى از اين هم عمومى تر بوده و به
اصطلاح ، زن (ملى )
بوده است جنبه استثنايى داشته و انحراف از وضع طبيعى و عمومى به شمار
مى رود.
ويل دورانت در جلد اول تاريخ تمدن صفحه 57 مى گويد:
(ازدواج از اخـتراعات نياكان حيوانى ما
بوده است . در بعضى از پرندگان چنين نظر مى رسـد كـه حـقـيـقت هر پرنده
فقط به همسر خود اكتفا مى كند. در گوريلها و اورانگوتانها رابطه ميان
نر و ماده تا پايان دوره پرورش نوزاد ادامه دارد. و اين ارتباط از
بسيارى از نـظـرهـا شـبيه به روابط زن و مرد است و هرگاه ماده بخواهد
با نر ديگرى نزديكى كند بـه سـخـتـى مورد تنبيه نر خود قرار مى گيرد.
دوكرسپينى در خصوص اورانگوتانهاى بـرنـئو مـى گـويـد كه
(آنها در خانواده هايى بسر مى برند كه از نر و ماده و
كودكان آنـهـا تـشـكيل مى شود). و دكتر
ساواژ در مورد گوريلها مى نويسد كه (عادت
آنها چنين اسـت كـه پـدر و مـادر زيـر درخـتـى مى نشينند و بخوردن ميوه
و پرچانگى مى پردازند. و كـودكـان دور و بـر پـدر و مـادر بـر درخـتها
جستن مى كنند. زناشويى در صفحات تاريخ پـيش از ظهور انسان آغاز شده است
. اجتماعاتى كه در آنها زناشويى موجود نباشد بسيار كم است . ولى كسى كه
در جستجو باشد مى تواند عده اى از چنين جامعه ها را پيدا كند).
غـرض ايـن اسـت كه احساسات خانوادگى براى بشر يك امر طبيعى و غريزى است
. مولود عـادت و نتيجه تمدن نيست ، همچنانكه بسيارى از حيوانات به طور
طبيعى و غريزى داراى احـساسات خانوادگى مى باشند. عليهذا هيچ دوره اى
بر بشر نگذشته كه جنس نر و جنس ماده به طور كلى بدون هيچ گونه قيد و
شرط و تعهد ولو تعهد طبيعى با هم زيست كرده بـاشـنـد. چـنـان دوره فرضى
مساوى است با اشتراكيت جنسى كه حتى طرفداران اشتراكيت مـالى در ادوار
اوليـه چـنـان دوره اى را ادعـا نمى كنند. فرضيه چهار دوره در روابط زن
و مـرد يـك تـقليد ناشيانه اى است از فرضيه چهار دوره اى كه سوسياليست
درباره مالكيت قـائلنـد. آنـهـا مى گويند بشر از لحاظ مالكيت چهار دوره
را طى كرده است : مرحله اشتراك اوليـه ، مـرحـله فـئوداليـسـم ،
مـرحـله كـاپـيـتاليسم و مرحله سوسياليسم و كمونيسم كه بازگشت به
اشتراك اوليه ولى در سطح عاليتر است .
جـاى خـوشـبختى است كه خانم منوچهريان نام دوره چهارم روابط زن و مرد
را تساوى حقوق زن و مـرد گـذاشـتـه انـد و در ايـن جـهـت از
سـوسـيـاليـستها تقليد نكرده و آخرين مرحله را بـازگـشـت بـه حـالت
اشتراك اولين نام ننهاده اند. اگر چه مشاراليها ميان دوره چهارم آن طور
كه خودشان تصور كرده اند و دوره اول شباهت زيادى قائلند زيرا تصريح مى
كنند كـه : (در مـرحـله چـهـارم كـه
شـبـاهـت زيـادى بـه مـرحـله اول دارد. زن و مـرد بـدون هيچ گونه سلطه
و تفوقى نسبت به يكديگر با هم زندگانى مى كنند.)
مـن هـنـوز نتوانسته ام مقصود ايشان را از اين (شباهت
زياد) بفهمم . اگر مقصود تنها عدم تـسـلط
و تـفـوق مـرد و تـسـاوى تـعـهـدات و شـرايـط آنـهـا نـسـبـت بـه
يـكـديـگر باشد، دليل نمى شود ميان اين دوره و دوره اى كه به عقيده
مشاراليها هيچ گونه تعهد و شرط و قـيـدى وجـود نـداشـته و زندگى زن و
مرد شكل خانوادگى نداشته است شباهت وجود داشته باشد. و اگر مقصود اين
است كه در دوره چهارم تدريجا همه قيود و تعهدات از ميان مى رود و زندگى
خانوادگى منسوخ مى گردد و نوعى اشتراك جنسى ميان افراد بشر حكمفرما مى
گـردد. مـعـلوم مى شود مفهوم ايشان از (تساوى
حقوق ) كه طرفدار جدى آن هستند چيزى اسـت
غـيـر آن چـيـزى كه ساير طرفداران تساوى حقوق طالب آن هستند و احيانا
براى آنها وحشتناك است .
اكنون ما بايد توجه خود را به سوى طبيعت حقوقى خانوادگى زن و مرد معطوف
كنيم و در ايـن زمـيـنـه دو چـيـز را بـايـد در نـظـر بـگـيريم : يكى
اينكه آيا زن و مرد از لحاظ طبيعت اخـتـلافـاتـى دارنـد يـا نـه ؟ به
عبارت ديگر آيا اختلافات زن و مرد فقط از لحاظ جهاز تـنـاسـلى اسـت ؟
يـا اخـتـلافـات آنـهـا عـميقتر از اينها است . ديگر اينكه اگر
اختلافات و تـفاوتهاى ديگرى در كار است ، آيا آن اختلافات از نوع
اختلافات و تفاوتهايى است كه در تعيين حقوق و تكاليف آنها مؤ ثر است ،
يا از نوع اختلاف رنگ و نژاد است كه با طبيعت حقوقى بشر بستگى ندارد؟
زن در طبيعت
در قـسـمـت اول گـمان نمى كنم جاى بحث باشد. هر كس فى الجمله
مطالعه اى در اين زمينه داشته باشد مى داند كه اختلافات و تفاوتهاى زن
و مرد منحصر به جهاز تناسلى نيست . اگـر سـخـنـى هـست ، در اين جهت است
كه آيا آن تفاوتها در تعيين حقوق و تكاليف زن و مرد تاءثير دارد يا
ندارد؟
دانشمندان و محققان اروپا قسمت اول را به طور شايسته اى بيان كرده اند.
دقت در مطالعات زيـسـتـى و روانـى و اجـتـمـاعـى اين دانشمندان
كوچكترين ترديدى در اين قسمت باقى نمى گـذارد. آنـچه كمتر مورد توجه
اين دانشمندان واقع شده اين است كه اين تفاوتها در تعيين حـقوق و
تكاليف خانوادگى مؤ ثر است و زن و مرد را از اين جهت در وضع نامشابهى
قرار مى دهد.
الكسيس كارل ، فيزيولوژيست و جراح و زيست شناس معروف فرانسوى كه شهرت
جهانى دارد در كتاب بسيار نفيس خود (انسان
موجود ناشناخته ) به هر دو قسمت اعتراف
مى كند؛ يـعـنى هم مى گويد زن و مرد به حكم قانون خلقت متفاوت آفريده
شده اند و هم مى گويد اين اختلافات و تفاوتها وظايف و حقوق آنها را
متفاوت مى كند.
وى در فـصـلى كـه تـحـت عـنـوان (اعـمـال
جـنـسـى و تـوليـد مثل ) در كتاب خود باز
كرده است مى گويد:
|
نظام حقوق زن در اسلام از شهيد مطهري |
|
|