نظام حقوق زن در اسلام

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۴ -


اسلام ، هم با جمود مخالف است و هم با جهالت . خطرى كه متوجه اسلام است ، هم از ناحيه ايـن دسـتـه اسـت و هـم از نـاحيه آن دسته ، جمودها و خشك مغزيها و علاقه نشان دادن به هر شـعـار قـديـمـى ـ و حـال آنـكـه ربـطـى بـه دين مقدس ‍ اسلام ندارد ـ بهانه به دست مردم جاهل مى دهد كه اسلام را مخالف تجدد به معنى واقعى بشمارند و از طرف ديگر تقليدها و مـدپـرسـتـى ها و غرب زدگى ها و اعتقاد به اين كه سعادت مردم مشرق زمين در اين است كه جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگى بشوند، تمام عادات و آداب و سنن آنها را بپذيرند، قـوانـيـن مـدنـى و اجتماعى خود را كوركورانه با قوانين آنها تطبيق دهند، بهانه اى بدست جـامـدهـا داده كه به هر وضع جديدى با چشم بدبينى بنگرند و آن را خطرى براى دين و استقلال و شخصيت اجتماعى ملتشان به شمار آورند.
در اين ميان آنكه بايد غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد اسلام است .
جـمـود جـامـدها به جاهلها ميدان تاخت و تاز مى دهد و جهالت جاهلها جامدها را در عقايد خشكشان متصلب تر مى كند.
عـجـبـا! ايـن جاهلان متمدن نما گمان مى كنند زمان (معصوم ) است . مگر تغييرات زمان جز بدست بشر بدست كس ديگر ساخته مى شود؟ از كى و از چه تاريخى بشر عصمت از خطا پيدا كرده است تا تغييرات زمان از خطا و اشتباه معصوم بماند؟
بـشر همان طورى كه تحت تاءثير تمايلات علمى ، اخلاقى ، ذوقى ، مذهبى ، قرار دارد و هـر زمـان ابـتـكـار تـازه اى در طـريـق صـلاح بـشـريـت مـى كـنـد، تـحت تاءثير تمايلات خـودپـرسـتـى ، جـاه طـلبـى ، هـوسـرانـى ، پـولدوسـتـى ، اسـتـثمارگرى هم هست . بشر هـمـانـطـورى كـه مـوفـق بـه كـشـفـهـاى تـازه و پـيـدا كـردن راهـهـاى بـهـتـر و وسـائل بـهـتـر مـى شـود احـيـانـا دچـار خـطـا و اشـتـبـاه هـم مـى شـود. امـا جـاهـل خـود بـاخـته اين حرفها را نمى فهمد؛ تكيه كلامش اين است كه دنيا امروز چنين است ، دنيا امروز چنان است .
عـجيب تر اينكه اينها اصول زندگى را از روى كفش ، كلاه و لباسشان قياس مى گيرند. چون كفش و كلاه ، نو و كهنه دارد و در زمانى كه نو است و تازه از قالب در آمده قيمت دارد و بايد خريد و پوشيد و همينكه كهنه شد بايد آن را دور انداخت پس همه حقايق عالم از اين قـبـيـل اسـت . از نـظـر ايـن جـاهـلان ، خـوب و بـد مفهومى جز نو و كهنه ندارد. از نظر اينها فـئوداليـسـم (يـعـنى اينكه يك زورمند به ناحق نام مالك روى خود بگذارد و سر جاى خود بـنـشـيـنـد و صـدهـا دسـت و بـازو كـار كـنـنـد كـه دهـان آن يـكـى بـجـنـبـد) بـه ايـن دليـل بـد اسـت كـه ديـگر كهنه شده است . دنياى امروز نمى پسندد. دوره اش گذشته و از (مـد) افـتـاده است ؛ اما روز اولى كه پيدا شد و تازه از قالب در آمده و به بازار جهان عرضه شده بود خوب بود.
از نظر اينها استثمار زن بد است ، چون دنياى امروز ديگر نمى پسندد و زير بار آن نمى رود. امـا ديـروز كـه بـه زن ارث نـمـى دادنـد، حـق مـالكـيـت بـرايـش قـائل نـبـودند، اراده و عقيده اش را محترم نمى شمردند، خوب بود چون نو بود و تازه به بازار آمده بود.
از نـظر اين گونه افراد چون عصر عصر فضاست و ديگر نمى توان هواپيما را گذاشت و الاغ سـوارى كـرد، بـرق را گـذاشـت و چـراغ نـفـتـى روشـن كـرد، كـارخـانـه هـاى عـظيم ريـسـنـدگـى را گـذاشـت و بـا چـرخ دسـتـى نـخـريـسـى كـرد، مـاشـيـنـهـاى غـول پـيكر چاپ را گذاشت و دستنويسى كرد، همين طور نمى شود در مجالس رقص شركت نـكـرد، بـه (مـايو) پارتى و (آشپزخونه ) پارتى نرفت ، عربده مستانه نكشيد، پوكر نزد، مد بالاى زانو نپوشيد زيرا همه اينها پديده قرن مى باشند و اگر نكنند به عصر الاغ سوارى برگشته اند.
كـلمـه (پـديـده قـرن ) چـه افـراد بسيارى را بدبخت و چه خانواده هاى بى شمارى را متلاشى نموده است .
مـى گـويـنـد عـصـر عـلم اسـت ، قـرن اتم است ، زمان قمر مصنوعى است ، دوره موشك فضا پـيـمـاست . بسيار خوب ، ما هم خدا را شكر مى كنيم كه در اين عصر و زمان و در اين قرن و عـهـد زنـدگـى مى كنيم و آرزو مى كنيم كه هر چه بيشتر و بهتر از مزاياى علوم و صنايع اسـتـفـاده كـنيم . اما آيا در اين عصر همه سرچشمه ها جز سرچشمه علم خشك شده است ؟ تمام پـديـده هـاى ايـن قـرن مـحصول پيشرفتهاى علمى است ؟ آيا علم چنين ادعائى دارد كه طبيعت شخص عالم را صددرصد رام و مطيع و انسانى بكند؟
علم درباره شخص عالم چنين ادعائى ندارد تا چه رسد به آنجا كه گروهى عالم و دانشمند بـا كـمـال صـفـا و خـلوص ‍ نـيـت بـه كـشـف و جـستجو مى پردازند و گروههايى جاه طلب ، هـوسـران ، پول پرست حاصل زحمات علمى آنها را در راه مفاسد پليد خودشان استخدام مى كـنـنـد. ناله علم همواره از اينكه مورد سوء استفاده طبيعت سركش بشر قرار مى گيرد بلند است . گرفتارى و بدبختى قرن ما همين است .
عـلم در نـاحـيـه فـيـزيك پيش مى رود و قوانين نور را كشف مى كند. گروهى سودجو همين را وسـيـله تـهـيـه فـيـلمـهـاى خـانـمـان برانداز قرار مى دهند. علم شيمى جلو مى رود و خواص تركيبات اشياء را بدست مى آورد آنگاه افرادى به فكر استفاده مى افتند و بلائى براى جـان بـشر به نام (هروئين ) مى سازند. علم تا درون اتم راه مى يابد و نيروى شگفت انگيز اتم را مهار مى كند. اما پيش از آنكه كوچكترين استفاده اى در راه مصالح بشر بشود، جاه طلبان دنيا از آن بمب اتمى مى سازند و بر سر مردم بى گناه مى ريزند.
وقـتى به افتخار اينشتاين ، دانشمند بزرگ قرن بيستم ، جشنى بپا كردند، خود وى پشت تـريـبـون رفـت و گفت : شما براى كسى جشن مى گيريد كه دانش او سبب ساختن بمب اتم شده است ؟!
ايـنـشتاين نيروى دانش خود را به خاطر بمب به كار نينداخت ؛ جاه طلبى گروهى ديگر از دانش او اين چنين استفاده كرد.
هـروئيـن و بـمـب اتـمـى و فـيـلمـهـاى چـنـيـن و چـنـان را فـقـط بـه دليل اينكه (پديده قرن ) مى باشند نمى توان موجه دانست . اگر كاملترين بمبها را بـا آخـريـن نـوع بـمـب افـكـن هـا بـوسـيـله زبـده تـريـن تـحـصـيـل كـرده هـا بـر سر مردم بى گناه ، بريزند از وحشيانه بودن اين كار ذره نمى كاهد.
اسلام و تجدد زندگى (3)
دليـل عـمـده كـسانى كه مى گويند در حقوق خانوادگى بايد از سيستمهاى غربى پيروى كـنيم اين است كه وضع زمان تغيير كرده و مقتضيات قرن بيستم اين چنين اقتضا مى كند. از ايـن رو اگـر مـا نـظر خود را درباره اين مساءله روشن نكنيم بحثهاى ديگر ما ناقص خواهد بود.
اگـر بـنـا بـشـود تـحـقيق كافى و مشبعى در اين مساءله صورت گيرد، اين سلسله مقالات گـنـجـايـش آن را نـدارد. زيـرا مسائل زيادى بايد طرح و بحث شود كه بعضى فلسفى و بـعـضـى فقهى و بعضى ديگر اخلاقى و اجتماعى است . اميدوارم در رساله اى كه در نظر دارم در مـوضوع (اسلام و مقتضيات زمان ) بنگارم و يادداشتهايش آماده است ، همه آنها را بررسى و در اختيار علاقه مندان بگذارم . فعلا كافى است كه دو طلب روشن شود:
يكى اينكه هماهنگى با تغييرات زمان به اين سادگى نيست كه مدعيان بى خبر پنداشته و ورد زبـان سـاخـتـه اند. در زمان ، هم پيشروى وجود دارد و هم انحراف . بايد با پيشرفت زمان پيش رفت و با انحراف زمان مبارزه كرد. براى تشخيص اين دو از يكديگر بايد ديد پديده ها و جريان هاى نوى كه در زمان رخ مى دهد از چه منابعى سرچشمه مى گيرد و به سـوى چـه جـهـتـى جـريـان دارد. بـايـد ديـد از كـدام تـمـايل از تمايلات وجود آدميان و از كدام قشر از قشرهاى اجتماع سرچشمه گرفته است ؟ از تـمـايـلات عـالى و انـسـانـى انـسـانـها يا از تمايلات پست و حيوانى آنها؟ آيا علماء و دانـشمندان و تحقيقات بى غرضانه آنها منشاء به وجود آمدن اين جريان است يا هوسرانى و جاه طلبى و پول پرستى قشرهاى فاسد اجتماع ؟ اين مطلب در دو مقاله پيش روشن شد.
راز و رمز تحرك و انعطاف در قوانين اسلامى
مطلب ديگرى كه بايد روشن شود اين است كه مفكران اسلامى عقيده دارند كه در دين اسلام راز و رمزى وجود دارد كه به اين دين خاصيت انطباق با ترقيات زمان بخشيده است ؛ عقيده دارنـد كـه ايـن ديـن بـا پيشرفتهاى زمان و توسعه فرهنگ و تغييرات حاصله از توسعه هماهنگ است . اكنون بايد ببينيم آن راز و رمز چيست و به عبارت ديگر آن (پيچ و لولايى ) كـه در ساختمان اين دين به كار رفته و به آن خاصيت تحرك بخشيده كه بدون آنكه نـيـازى بـه كـنـار گـذاشـتن يكى از دستورها باشد مى تواند با اوضاع متغيير ناشى از تـوسـعـه عـلم و فـرهـنگ هماهنگى كند و هيچ گونه تصادمى ميان آنها رخ ندهد، چيست ؟ اين مطلبى است كه در اين مقاله بايد روشن شود.
بعضى از خوانندگان توجه دارند و خودم بيش از همه متوجه هستم كه اين مطلب جنبه فنى و تـخـصـصـى دارد و تنها در محيط اهل تخصص بايد طرح شود. اما نظر به اينكه در ميان پرسش كنندگان و علاقه مندان فراوان اين مساءله ـ كه همواره با آنها مواجه هستيم ـ افراد بدبين زيادند و باور نمى كنند كه چنين خاصيتى در اسلام وجود داشته باشد ما تا حدودى كه بدبينان را از بدبينى خارج كنيم و براى ديگران نمونه اى به دست دهيم وارد مطلب مى شويم .
خوانندگان محترم براى اينكه بدانند اين گونه بحثها از نظر دورانديش علماء اسلام دور نـمـانـده ، مـى تـوانـنـد به كتاب بسيار نفيس تنبيه الامه تاءليف مرحوم آيه الله نائينى (اعلى الله مقامه ) و به مقاله گرانبهاى (ولايت و زعامت ) به قلم استاد و علامه بزرگ مـعـاصر آقاى طباطبايى (مدظله ) كه در كتاب مرجعيت و روحانيت چاپ شده است و هر دو كتاب به زبان فارسى است مراجعه نمايند.
راز اينكه دين مقدس اسلام با قوانين ثابت و لايتغيرى كه دارد با توسعه تمدن و فرهنگ سـازگار است و با صور متغير زندگى قابل انطباق است چند چيز است و ما قسمتى از آنها را شرح مى دهيم .
تـوجـه بـه روح و مـعـنـى و بـى تـفـاوتـى نـسـبـت بـه قـالب وشكل
1. اسـلام بـه شـكـل ظـاهـر و صـورت زندگى كه وابستگى تام و تمامى به ميزان دانش بشر دارد نپرداخته است . دستورهاى اسلامى مربوط است به روح و معنى و هدف زندگى و بـهترين راهى كه بشر بايد براى وصول به آن هدفها پيش بگيرد. علم نه هدف و روح زنـدگـى را عـوض مـى كـند و نه راه بهتر و نزديكتر و بى خطرترى به سوى هدفهاى زنـدگـى نـشـان داده اسـت . عـلم هـمـواره وسـائل بـهـتـر و كـامـلتـرى بـراى تحصيل هدفهاى زندگى و پيمودن راه وصول به آن هدفها در اختيار قرار مى دهد.
اسـلام بـا قـرار دادن هـدفـهـا در قلمرو خود و واگذاشتن شكلها و صورتها و ابزارها و در قـلمـرو عـلم و فـن ، از هـر گـونه تصادمى با توسعه فرهنگ و تمدن پرهيز كرده است ؛ بـلكـه با تشويق به عوامل توسعه تمدن يعنى علم و كار و تقوا و اراده و همت و استقامت ، خود نقش عامل اصلى پيشرفت تمدن را به عهده گرفته است .
اسـلام شـاخصهايى در خط سير بشر نصب كرده است . آن شاخصها از طرفى مسير و مقصد را نشان مى دهد و از طرف ديگر با علامت خطر انحرافها و سقوطها و تباهى ها را ارائه مى دهـد. تـمـام مـقـررات اسـلامـى يـا از نـوع شـاخـصـهـاى قـسـم اول است و يا از نوع شاخصهاى قسم دوم .
وسـايل و ابزارهاى زندگى در هر عصرى بستگى دارد به ميزان معلومات و اطلاعات علمى بـشـر. هـر انـدازه مـعـلومـات و اطـلاعـات تـوسـعه يابد ابزارها كاملتر مى گردند و جاى ناقصترها را به حكم جبر زمان مى گيرند.
در اسـلام يـك وسـيـله و يـا يـك شـكـل ظاهرى و مادى نمى توان يافت كه جنبه (تقدس ) داشـتـه بـاشـد تـا يـك نـفـر مـسـلمـان خـود را مـوظـف بـدانـد آن وسـيـله و شكل را براى هميشه حفظ كند.
اسـلام نـگـفـتـه كـه خـيـاطـى ، بـافـنـدگـى ، كـشـاورزى ، حـمـل و نـقل ، جنگ و يا هر كارى ديگر از اين قبيل بايد با فلان ابزار مخصوص باشد تا بـا پـيشرفت علم كه آن ابزار منسوخ مى گردد ميان علم و دستور اسلام تضاد و تناقضى پـيـدا شـود. اسـلام نـه براى كفش و لباس مد خاصى آورده و نه براى ساختمانها سبك و استيل معينى در نظر گرفته و نه براى توليد و توزيع ابزارهاى مخصوصى معين كرده است . اين يكى از جهاتى است كه كار انطباق اين دين را با ترقيات زمان آسان كرده است .
قانون ثابت براى احتياج ثابت و قانون متغير براى احتياج متغير
2. يكى ديگر از خصوصيات دين اسلام كه اهميت فراوانى دارد اين است كه براى احتياجات ثابت بشر. قوانين ثابت و براى احتياجات متغير وى وضع متغيرى در نظر گرفته است . پـاره اى از احـتـيـاجـات چـه در زمينه فردى و شخصى و چه در زمينه هاى عمومى و اجتماعى وضـع ثـابـتـى دارد، در همه زمانها يكسان است . آن نظامى كه بشر بايد به غرايز خود بـدهـد و آن نـظـامـى كـه بـايـد بـه اجـتـمـاع خـود بـدهـد از نـظـر اصول . (و) كليات در همه زمانها يكسان است .
من به مساءله (نسبيت اخلاق ) و مساءله (نسبيت عدالت ) كه طرفدارانى دارند واقفم و با توجه به نظريات طرفداران آنها عقيده خود را اظهار مى كنم .
قسمتى ديگر از احتياجات بشر احتياجات متغير است و قوانين متغير و ناثابتى را ايجاب مى كـنـد. اسـلام درباره اين احتياجات متغير وضع متغيرى در نظر گرفته است ، از اين راه كه اوضـاع مـتـغـيـر را بـا اصـول ثـابـتـى مـربـوط كـرده اسـت و آن اصول ثابت در هر وضع متغيرى قانون فرعى خاصى را به وجود مى آورد.
مـن ايـن مـطـلب را بـيـش از ايـن در ايـن مقاله نمى توانم توضيح بدهم . اما ذهن خوانندگان محترم را با ذكر چند مثال مى توانم روشن كنم :
در اسـلام يـك اصـل اجـتـمـاعـى هـسـت بـه ايـنـصـورت : واعـدوالهـم مـااسـتـطـعـتـم مـن قـوه (5) يعنى اى مسلمانان ، تا آخرين حد امكان در برابر دشمن نيرو تهيه كنيد از طرف ديـگـر در سـنت پيغمبر يك سلسله دستورها رسيده است كه در فقه به نام (سبق و رمايه ) مـعـروف اسـت . دسـتـور رسـيـده اسـت كـه خـود و فـرزنـدانـتـان تـا حـد مـهـارت كامل ، فنون اسب سوارى و تيراندازى را ياد بگيريد. اسب دوانى و تيراندازى جزء فنون نـظـامـى آن عـصـر بـوده اسـت . بـسـيـار واضـح اسـت كـه ريـشـه و اصـل قـانـون (سبق و رمايه ) اصل واعدوالهم مااستطعتم من قوه است ؛ يعنى تير و شـمـشـيـر و نـيـزه و كـمـان و قاطر و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد؛ آنچه اصالت دارد نيرومند بودن است . آنچه اصالت دارد اين است كه مسلمانان در هر عصر و زمانى بايد تا آخـريـن حـد امـكـان از لحـاظ قـواى نـظامى و دفاعى در برابر دشمن نيرومند باشند. لزوم مهارت در تيراندازى و اسب دوانى جامه اى است كه به تن لزوم نيرومندى پوشانيده شده اسـت و بـه عـبـارت ديـگـر شـكـل اجـرائى آن اسـت . لزوم نـيـرومـنـدى در مقابل دشمن قانون ثابتى است كه از احتياج ثابت و دائمى سرچشمه گرفته است .
امـا لزوم مهارت در تيراندازى و اسب دوانى مظهر يك احتياج موقت و متغير است و به تناسب عـصـر و زمـان تـغـيـيـر مـى كـنـد و بـا تـغـيـيـر شـرايـط تـمـدن چـيـزهـاى ديـگـر از قـبـيـل تـهيه سلاحهاى گرم امروزى و مهارت و تخصص در به كار بردن آنها جاى آنها را مى گيرد.
مـثـال ديـگـر: اصـل اجتماعى ديگرى در قرآن بيان شده كه به مبادله ثروت مربوط است . اسـلام اصـل مالكيت فردى را پذيرفته است ، و البته ميان آنچه اسلام به نام مالكيت مى پـذيـرد بـا آنـچه در دنياى سرمايه دارى مى گذرد تفاوتهايى وجود دارد كه اكنون جاى گفتگو در آنها نيست . لازمه مالكيت فردى (مبادله ) است .
اسـلام بـراى (مـبـادله ) اصـولى مـقـرر كـرده اسـت كـه از آن جـمـله ايـن اصـل است : و لاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل (6) يعنى ثروت را بيهوده در ميان خود به جريان نيندازيد. يعنى مال و ثروت كه دست به دست مى گردد و از دست توليد كننده و صاحب اختيار اول خارج شده به دست ديگرى مى افتد. و از دست آن ديگرى به دست سومى مى افتد. بايد در مقابل فايده مشروعى باشد كه به صاحب ثروت عايد مى شود. دسـت بـه دست شدن ثروت بدون آنكه يك فايده اى كه ارزش انسانى داشته باشد عايد صاحب ثروت بشود ممنوع است . اسلام مالكيت را مساوى با اختيار مطلق نمى داند.
از طـرف ديـگـر در مـقـررات اسلامى تصريح شده كه خريد و فروش بعضى چيزها از آن جـمـله خـون و مدفوع انسان ممنوع است . چرا؟ چون خون انسان يا گوسفند مصرف مفيدى كه آنـهـا را بـا ارزش كـنـد و جزء ثروت انسان قرار دهد نداشته است . ريشه ممنوعيت خريد و فروش خون و مدفوع ، اصل و لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل است . ممنوعيت خون و مـدفـوع از نـظـر اسـلام اصالت ندارد؛ آنچه اصالت دارد اين است كه مبادله بايد ميان دو شـى ء مـفـيـد بـه حـال بـشـر صـورت بـگـيـرد. مـمـنـوعـيـت امـثـال خـون و مـدفـوع انـسـان . جـامـه اى اسـت كـه بـه تـن مـمنوعيت گردش بيهوده ثروت پـوشـانـيـده شـده اسـت ، بـه عـبـارت ديـگـر شـكـل اجـرائى اصـل و لا تـاكـلوا امـوالكـم بـيـنكم بالباطل است ؛ بلكه اگر پاى مبادله هم در ميان نباشد هيچ ثروتى را نمى توان بيهوده از ديگرى تملك كرد و به مصرف رسانيد.
ايـن اصـل يـك اصـل ثابت و همه زمانى است و از احتياج اجتماعى ثابتى سرچشمه گرفته اسـت . امـا ايـنـكـه خـون و مـدفـوع ثـروت شـمـرده نـشـود و قـابـل مـبـادله نـبـاشـد مربوط است به عصر و زمان و درجه تمدن ، و با تغيير شرايط و پيشرفت علوم و صنايع و امكان استفاده هاى صحيح و مفيدى از آنها تغيير حكم مى دهند.
مـثـال : ديـگـر امـيرالمؤ منين على عليه السلام در اواخر عمر با اينكه مويش سپيد شده بود رنـگ نـمـى بـسـت ، مـحاسنش ‍ همچنان سپيد بود. شخصى به آن حضرت گفت : مگر پيغمبر اكـرم دسـتـور نـداد كه : (موى سپيد را با رنگ بپوشانيد)؟ فرمود: چرا گفت : پس چرا تو رنگ نمى بندى ؟ فرمود: در آن وقت كه پيغمبر اكرم اين دستور را داد مسلمانان از لحاظ عـدد انـدك بـودنـد. در مـيـان آنـها عده اى پيرمرد وجود داشت كه در جنگها شركت مى كردند. دشـمـن كـه بـه صـف سـربـازان مـسـلمـان نظر مى افكند و آن پيرمردان سپيد مو را مى ديد اطـمـيـنـان روحـى پـيـدا مـى كرد كه با عده اى پيرمرد طرف است و روحيه اش قوى مى شد پـيـغـمـبـر اكـرم دسـتـور داد كـه رنگ ببندند تا دشمن به پيرى آنها پى نبرد. آنگاه على فـرمـود: ايـن دسـتـور را پـيغمبر اكرم در وقتى صادر كرد كه عدد مسلمانان كم بود و لازم بـود از ايـن گـونـه وسـائل نـيـز اسـتـفاده شود. اما امروز كه اسلام سراسر جهان را فرا گرفته است نيازى به اين كار نيست . هر كسى آزاد است كه رنگ ببندد يا رنگ نبندد.
از نـظـر عـلى عـليـه السـلام دسـتـور پـيـغـمـبر اكرم به اينكه (رنگ ببنديد) اصالت نـداشـتـه اسـت ، شكل اجرائى دستور ديگرى بوده است . جامه اى بوده است كه به تن يك قانون اصلى يعنى كمك نكردن به تقويت روحيه دشمن پوشانيده شده بوده است .
اسـلام ، هـم بـه شـكل و ظاهر و پوسته اهميت مى دهد و هم به روح و باطن و مغز، اما همواره شـكـل و ظاهر را براى روح و باطن ، پوسته را براى هسته ، قشر را براى مغز و جامه را براى تن مى خواهد.
مساءله تغيير خط
امـروز در كـشـور مـا مساءله اى مطرح است به نام (تغيير خط). اين مساءله همچنان كه از نـظـر زبـان و ادب فـارسـى قـابـل بـررسـى اسـت از نـظـر اصـول اسـلامـى نـيـز قـابـل بـررسـى اسـت . ايـن مـسـاءله را از نـظـر اسـلامـى بـه دو شـكـل مـى تـوان طـرح كرد: يكى به اين شكل كه آيا اسلام الفباى مخصوصى دارد و ميان الفـبـاها فرق مى گذارد؟ آيا اسلام الفباى امروز ما را كه به نام الفباء عربى معروف اسـت از آن خـود مـى دانـد و الفـبـاهـاى ديـگر را مانند الفباى لاتين بى گانه مى شمارد؟ البته نه . از نظر اسلام كه يك دين جهانى است همه الفباها على السويه است .
شـكـل ديـگـر اين مساءله اين است كه تغيير خط و الفبا چه تاءثيرى در جذب شدن و هضم شـدن مـلت مـسـلمـان در بـيـگـانـگان دارد؟ چه تاءثيرى در قطع روابط اين ملت با فرهنگ خـودش دارد كـه بـه هـر حـال مـعـارف اسـلامـى و عـلمـى خـود را در طـول چـهـارده قرن با اين الفباء نوشته است ؟ و آيا نقشه تغيير خط به دست چه كسانى طرح شده و چه كسانى مجرى آن مى باشند؟ اينهاست كه بايد بررسى شود.
طفيلى گرى حرام است نه كلاه لگنى
امـثـال مـن گـاهـى بـا سـؤ الاتـى مـواجـه مـى شـويـم كه با لحن تحقير و مسخره آميزى مى پـرسـنـد: آقـا سـواره (ايـسـتـاده ) غـذا خـوردن شـرعـا چـه صـورتـى دارد؟! بـا قـاشـق و چـنـگـال خـوردن چـطـور؟! آيـا كـلاه لگـنـى بـر سـر گـذاشـتـن حـرام اسـت ؟! آيـا استعمال لغت بيگانه حرام است ؟!...
در جواب اينها مى گوئيم : اسلام دستور خاصى در اين موارد نياورده است . اسلام نه گفته بـا دسـت غـذا بـخـور و نـه گـفـتـه بـا قـاشـق بـخـور؛ گـفـتـه بـه هـر حال نظافت را رعايت كن . از نظر كفش و كلاه و لباس نيز اسلام مد مخصوصى نياورده است . از نظر اسلام زبان انگليسى و ژاپنى و فارسى يكى است . اما...
امـا اسـلام يك چيز ديگر گفته است ؛ گفته شخصيت باختن حرام است ، مرعوب ديگران شدن حرام است ، تقليد كوركورانه كردن حرام است ، هضم شدن و محو شدن در ديگران حرام است ، طـفـيـلى گـرى حـرام اسـت ، افـسـون شـدن در مـقـابـل بـيـگـانـه (مانند خرگوشى كه در مـقـابـل مـار افـسـون مـى شـود حـرام اسـت ). الاغ مرده بيگانه را قاطر پنداشتن حرام است ، انـحـرافـات و بـدبـختيهاى آنها را به نام (پديده قرن ) جذب كردن حرام است ، اعتقاد بـه ايـنـكـه ايـرانـى بـايـد جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگى بشود حرام است ، چهار صـبـاح بـه پـاريـس رفـتـن و مـخـرج (را) را بـه مـخـرج (غـيـن ) تبديل كردن و بجاى (رفتم ) (غفتم ) گفتن حرام است .
مساءله اهم و مهم
3. يكى ديگر از جهاتى كه به اسلام امكان انطباق با مقتضيات زمان مى دهد، جنبه عقلانى دستورهاى اين دين است . اسلام به پيروان خود اعلام كرده است كه همه دستورهاى او ناشى از يك سلسله مصالح عاليه است ، و از طرف ديگر در خود اسلام درجه اهميت مصلحت ها بيان شـده اسـت . ايـن جـهـت ، كـار كـارشـنـاسـان واقـعـى اسـلام را در زمـيـنـه هـايـى كه مصالح گـونـاگـونى در خلاف جهت يكديگر پديد مى آيند آسان مى كند. اسلام اجازه داده است كه در ايـن گـونـه مـوارد كـارشناسان اسلامى درجه اهميت مصلحتها را بسنجند و با توجه به راهـنمايى هايى كه خود اسلام كرده است مصلحتهاى مهمتر را انتخاب كنند. فقها اين قاعده را بـه نـام (اهـم و مـهـم ) مى نامند. در اينجا نيز مثالهاى زيادى دارم اما از ذكر آنها صرف نظر مى كنم .
قوانينى كه حق وتو دارند
4. يـكـى ديـگـر از جهاتى كه به اين دين خاصيت تحرك و انطباق بخشيده و آن را زنده و جـاويـد نـگه مى دارد اين است كه يك سلسله قواعد و قوانين در خود اين دين وضع شده كه كـار آنـهـا كـنـتـرل و تـعـديـل قوانين ديگر است . فقها اين قواعد را قواعد (حاكمه ) مى نـامـنـد، مـانند قاعده (لاحرج ) و قاعده (لاضرر) كه بر سراسر فقه حكومت مى كنند كار اين سلسله قواعد كنترل و تعديل قوانين ديگر است . در حقيقت اسلام براى اين قاعده ها نـسـبـت بـه سـايـر قـوانـيـن و مـقـررات حـق (وتـو) قائل شده است . اينها نيز داستان درازى دارد كه نمى توانم وارد آن بشوم .
اختيارات حاكم
علاوه بر آنچه گفته شد يك سلسله (پيچ و لولا)هاى ديگر نيز در ساختمان دين مقدس اسـلام به كار رفته است كه به اين دين خاصيت ابديت و خاتميت بخشيده است . مرحوم آية الله نـائيـنـى و حـضـرت علامه طباطبايى در اين جهت بيشتر بر روى اختياراتى كه اسلام به حكومت صالحه اسلامى تفويض كرده است تكيه كرده اند.
اصل اجتهاد
اقـبـال پـاكـسـتانى مى گويد: (اجتهاد قوه محركه اسلام است ) اين سخن ، سخن درستى اسـت امـا عـمـده خـاصـيـت (اجـتهاد پذيرى ) اسلام است . اگر چيز ديگرى به جاى اسلام بـگـذاريـم مـى بينيم كار اجتهاد چه قدر دشوار است بلكه راه آن بسته است . عمده اين است كـه در سـاختمان اين دين عجيب آسمانى چه رمزهايى به كار رفته است كه اين گونه به آن خاصيت هماهنگى با پيشرفت تمدن داده است .
بـوعـلى در شـفـا نـيـز ضـرورت (اجـتـهـاد) را روى هـمـيـن اصـل بـيـان مـى كـنـد و مـى گـويـد: چـون اوضـاع زمـان مـتـغـيـر اسـت و پـيـوسـتـه مـسـائل جـديـدى پـيـش مـى آيـد، از طـرف ديـگـر اصول كلى اسلامى ثابت و لايتغير است . ضـرورت دارد در هـمـه عـصـرهـا و زمـانـهـا افـرادى بـاشـنـد كـه بـا مـعـرفـت و خـبـرويـت كـامـل در مـسـائل اسـلامـى و بـا تـوجـه بـه مـسـائل نـوى كـه در هـر عـصـر پـديد مى آيند پاسخگوى احتياجات مسلمين بوده باشند.
در مـتـمـم قـانـون اسـاسـى ايـران نيز چنين پيش بينى شده است كه در هر عصر هياءتى از مجتهدين كه كمتر از پنج نفر نباشند و (مطلع از مقتضيات زمان ) هم باشند، بر قوانين مـصـوبـه نـظارت نمايند. منظور نويسندگان اين ماده اين بوده است كه همواره افرادى كه نـه (جامد) باشند و نه (جاهل ) نه مخالف با پيشرفتهاى زمان باشند و نه تابع و مقلد ديگران بر قوانين مملكتى نظارت نمايند.
نـكـتـه اى كـه لازم اسـت تـذكـر دهـم ايـن است كه (اجتهاد) به مفهوم واقعى كلمه ، يعنى تـخـصـص و كارشناسى فنى در مسائل اسلامى ، چيزى نيست كه هر (از مكتب گريخته اى ) به بهانه اينكه چند صباحى در يكى از حوزه هاى علميه به سر برده است بتواند ادعا كند.
قطعا براى تخصص در مسائل اسلامى و صلاحيت اظهار نظر، يك عمر اگر كم نباشد زياد نـيـسـت ، آنـهـم بـه شـرط ايـنكه شخص از ذوق و استعداد نيرومندى برخوردار و توفيقات الهى شامل حالش بوده باشد.
گـذشـتـه از تـخصص و اجتهاد، افرادى مى توانند مرجع راى و نظر شناخته شوند كه از حـداكـثـر تـقوا و خداشناسى و خداترسى بهره مند بوده باشند. تاريخ اسلام افرادى را نـشـان مـى دهـد كه با همه صلاحيت علمى و اخلاقى هنگامى كه مى خواسته اند اظهار نظرى بكنند مانند بيد بر خود مى لرزيده اند.
بار ديگر از خوانندگان محترم معذرت مى خواهم كه دامنه سخن در اين بحث به اين مطالب كشيد.
بخش پنجم : مقام انسانى زن از نظر قرآن
فلسفه خاص اسلام درباره حقوق خانوادگى
اسـلام زن را چـگـونـه موجودى ميداند؟ آيا از نظر شرافت و حيثيت انسانى او را برابر با مرد مى داند و يا او را جنس پست تر مى شمارد؟ اين پرسشى است كه اكنون مى خواهيم به پاسخ آن بپردازيم .
اسـلام در مورد حقوق خانوادگى زن و مرد فلسفه خاصى دارد كه با آنچه در چهارده قرن پـيـش مى گذشته و با آنچه در جهان امروز مى گذرد مغايرت دارد. اسلام براى زن و مرد در هـمـه مـوارد يـك نـوع حـقـوق و يـك نـوع وظـيـفـه و يـك نـوع مـجـازات قـائل نـشـده اسـت ؛ پـاره اى از حـقوق و تكاليف و مجازاتها را براى مرد مناسبتر دانسته و پـاره اى از آنـهـا را بـراى زن ، و در نـتيجه در مواردى براى زن و مرد وضع مشابه و در موارد ديگر وضع نامشابهى در نظر گرفته است .
چـرا؟ روى چـه حـسـابـى ؟ آيـا بدان جهت است كه اسلام نيز مانند بسيارى از مكتبهاى ديگر نـظريات تحقير آميزى نسبت به زن داشته و زن را جنس پست تر مى شمرده است و يا علت و فلسفه ديگرى دارد؟
مكرر در نطقها و سخنرانيها و نوشته هاى پيروان سيستمهاى غربى شنيده و خوانده ايد كه مـقـررات اسـلامـى را در مـورد مـهـر و نـفـقـه و طـلاق و تـعـدد زوجـات و امـثال اينها به عنوان تحقير و توهينى نسبت به جنس زن ياد كرده اند؛ چنين وانمود مى كنند كه اين امور هيچ دليلى ندارد جز اينكه فقط جانب مرد رعايت شده است .
مـى گـويند تمام مقررات و قوانين جهان قبل از قرن بيستم بر اين پايه است كه مرد جنسا شريفتر از زن است و زن براى استفاده و استمتاع مرد آفريده شده است ، حقوق اسلامى نيز بر محور مصالح و منافع مرد دور مى زند.
مـى گـويـنـد اسلام دين مردان است و زن را انسان تمام عيار نشناخته و براى او حقوقى كه بـراى يـك انـسان لازم است وضع نكرده است . اگر اسلام زن را انسان تمام عيار مى دانست تعدد زوجات را تجويز نمى كرد، رياست خانواده را به شوهر نمى داد، ارث زن را مساوى بـا نـصـف ارث مـرد نـمـى كـرد، بـراى زن قـيـمـت بـه نـام مـهـر قائل نمى شد، استقلال اقتصادى و اجتماعى مى داد و او را جيره خوار و واجب النفقه مرد قرار نـمى داد. اينها مى رساند كه اسلام نسبت به زن نظريات تحقير آميزى داشته است و او را وسـيـله و مـقـدمـه بـراى مـرد مـى دانـسـته است . مى گويند اسلام با اينكه دين مساوات است واصل مساوات را در جاهاى ديگر رعايت كرده است ؛ در مورد زن و مرد رعايت نكرده است .
مـى گـويـنـد اسـلام بـراى مـردان امـتـيـاز حـقـوقـى و تـرجـيـح حـقـوقـى قـائل شـده اسـت و اگـر امـتـيـاز و تـرجـيـح حـقـوقـى بـراى مـردان قائل نبود مقررات بالا را وضع نمى كرد.
اگر بخواهيم به استدلال اين آقايان شكل منطقى ارسطويى بدهيم به اين صورت در مى آيـد: اگـر اسـلام زن را انـسـان تـمام عيار مى دانست حقوق مشابه و مساوى با مرد براى او وضـع مـى كـرد، لكـن حـقـوق مـشـابـه و مـسـاوى بـراى او قائل نيست ، پس زن را يك انسان واقعى نمى شمارد.
تساوى يا تشابه ؟
اصـلى كـه در ايـن اسـتـدلال بـه كـار رفته اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت و شـرافـت انـسـانـى ، يكسانى و تشابه آنها در حقوق است . مطلبى هم كه از نظر فلسفى بايد انگشت روى آن گذاشت اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت انسانى چيست ؟ آيا لازمه اش اين است كه حقوقى مساوى يكديگر داشته باشند. به طورى كه ترجيح و امتياز حـقـوقـى در كـار نـبـاشـد ؟ يـا لازمـه اش ايـن اسـت كـه حقوق زن و مرد علاوه بر تساوى و برابرى ، متشابه و يكنواخت هم بوده باشند و هيچگونه تقسيم كار و تقسيم وظيفه اى در كار نباشد؟ شك نيست كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت انسانى و برابرى آنها از لحاظ انسانيت ، برابرى آنها در حقوق انسانى است اما تشابه آنها در حقوق چطور؟
اگر بنا بشود تقليد و تبعيت كوركورانه از فلسفه غرب را كنار بگذاريم و در افكار و آراء فـلسـفـى كـه از نـاحـيـه آنـهـا مـى رسـد بـه خـود اجـازه فـكـر و انـديـشـه بـدهـيـم ، اول بـايـد بـبـيـنـيـم آيـا لازمـه تـساوى حقوق تشابه حقوق هم هست يا نه ؟ تساوى غير از تـشـابه است ؛ تساوى برابرى است و تشابه يكنواختى . ممكن است پدرى ثروت خود را بـه طـور مـتـسـاوى ميان فرزندان خود تقسيم كند اما به طور متشابه تقسيم نكند. مثلا ممكن اسـت اين پدر چند قلم ثروت داشته باشد: هم تجارتخانه داشته باشد و هم ملك مزروعى و هم مستغلات اجارى ، ولى نظر به اينكه قبلا فرزندان خود را استعداديابى كرده است ، در يـكـى ذوق و سـليـقـه تـجـارت ديده است و در ديگرى علاقه به كشاورزى و در سومى مستغل دارى ، هنگامى كه مى خواهد ثروت خود را در حيات خود ميان فرزندان تقسيم كند، با در نـظـر گـرفتن اينكه آنچه به همه فرزندان مى دهد از لحاظ ارزش مساوى با يكديگر بـاشـد و تـرجـيـح و امـتـيـازى از ايـن جهت در كار نباشد، به هركدام از فرزندان خود همان سرمايه را مى دهد كه قبلا در آزمايش استعداديابى آن را مناسب يافته است .
كـمـيت غير از كيفيت است ، برابرى غير از يكنواختى است . آنچه مسلم است اين است كه اسلام حـقـوق يـكـجـور و يـكـنـواخـتـى براى زن و مرد قائل نشده است ، ولى اسلام هرگز امتياز و تـرجـيـح حـقـوقـى بـراى مـردان نـسـبـت بـه زنـان قـائل نـيـسـت . اسـلام اصل مساوات انسانها را درباره زن و مرد نيز رعايت كرده است . اسلام با تساوى حقوق زن و مرد مخالف نيست ، با تشابه حقوق آنها مخالف است .
كـلمه (تساوى ) و (مساوات ) چون مفهوم برابرى و عدم امتياز در آنها گنجانيده شده اسـت جـنـبـه (تـقـدس ) پـيـدا كـرده انـد، جـاذبـه دارند، احترام شنونده را جلب مى كنند، خصوصا اگر با كلمه (حقوق ) تواءم گردند.
تـسـاوى حـقـوق ! چـه تـركـيـب قشنگ و مقدسى ! چه كسى است كه وجدانى و فطرت پاكى داشته باشد و در مقابل اين دو كلمه خاضع نشود؟!
اما نمى دانم چرا كار ما - كه روزى پرچمدار علم و فلسفه و منطق در جهان بوده ايم - بايد به آنجا بكشد كه ديگران بخواهند نظريات خود را در باب (تشابه حقوق زن و مرد) بـا نـام مـقـدس (تـسـاوى حـقـوق ) بـه مـا تـحـمـيـل كـنـنـد ؟! ايـن درسـت مثل اين است كه يك نفر لبوفروش بخواهد لبو بفروشد اما به نام گلابى تبليغ كند.
آنچه مسلم است اين است كه اسلام در همه جا براى زن و مرد حقوق مشابهى وضع نكرده است ، هـمـچـنانكه در همه موارد براى آنها تكاليف و مجازاتهاى مشابهى نيز وضع نكرده است . امـا آيـا مجموع حقوقى كه براى زن قرار داده ارزش كمترى دارد از آنچه براى مردان قرار داده ؟ البته خير، چنانكه ثابت خواهيم كرد.
در ايـنـجـا سـؤ ال دومـى پـيـدا مـى شـود و آن ايـنكه علت اينكه اسلام حقوق زن و مرد را در بـعـضى موارد، نامشابه قرار داده چيست ؟ چرا آنها را مشابه يكديگر قرار نداده است ؟ آيا اگـر حقوق زن و مرد، هم مساوى باشد و هم مشابه بهتر است يا اين كه فقط مساوى باشد و مشابه نباشد. براى بررسى كامل اين مطلب لازم است كه در سه قسمت بحث كنيم :
1. نظر اسلام درباره مقام انسانى زن از نظر خلقت و آفرينش
2. تـفـاوتهايى كه در خلقت زن و مرد هست براى چه هدفهائى است ؟ آيا اين تفاوتها سبب مى شود كه زن و مرد از لحاظ حقوق طبيعى و فطرى وضع نامشابهى داشته باشند يا نه ؟
3. تـفـاوتـهايى كه در مقررات اسلامى ميان زن و مرد هست كه آنها را در بعضى قسمتها در وضع نامشابهى قرار مى دهد براساس چه فلسفه اى است ؟ آيا آن فلسفه ها هنوز هم به استحكام خود باقى است يا نه ؟
مقام زن در جهان بينى اسلامى
اما قسمت اول . قرآن تنها مجموع قوانين نيست . محتويات قرآن صرفا يك سلسله مقررات و قـوانـيـن خـشـك بـدون تفسير نيست . در قرآن ، هم قانون است و هم تاريخ و هم موعظه و هم تـفـسـيـر خـلقـت و هـم هـزاران مـطـلب ديـگـر. قـرآن هـمـان طـورى كـه در مـواردى بـه شكل بيان قانون دستورالعمل معين مى كند در جاى ديگر وجود و هستى را تفسير مى كند، راز خلقت زمين و آسمان و گياه و حيوان و انسان و راز موتها و حياتها، عزتها و ذلتها، ترقى ها و انحطاطها، ثروتها و فقرها را بيان مى كند.
قرآن كتاب فلسفه نيست ، اما نظر خود را درباره جهان و انسان و اجتماع - كه سه موضوع اساسى فلسفه است - به طور قاطع بيان كرده است . قرآن به پيروان خود تنها قانون تـعـليـم نـمـى دهد و صرفا به موعظه و پند و اندرز نمى پردازد بلكه با تفسير خلقت بـه پـيـروان خـود طـرز تـفـكر و جهان بينى مخصوص مى دهد. زير بناى مقررات اسلامى دربـاره امـور اجـتـماعى از قبيل مالكيت ، حكومت ، حقوق خانوادگى و غيره همانا تفسيرى است كه از خلقت و اشياء مى كند.
از جـمـله مـسائلى كه در قرآن كريم تفسير شده موضوع خلقت زن و مرد است . قرآن در اين زمـيـنـه سـكـوت نـكـرده و بـه يـاوه گـويان مجال نداده است كه از پيش خود براى مقررات مـربـوط بـه زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناى اين مقررات را نظر تحقيرآميز اسلام نسبت به زن معرفى كنند. اسلام ، پيشاپيش نظر خود را درباره زن بيان كرده است .
اگـر بـخـواهـيم ببينيم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چيست لازم است به مساءله سرشت زن و مرد - كه در ساير كتب مذهبى نيز مطرح است - توجه كنيم . قرآن نيز در اين موضوع سـكـوت نـكـرده اسـت . بـايد ببينيم قرآن زن و مرد را يك سرشتى ميداند يا دو سرشتى ؛ يـعـنى آيا زن و مرد داراى يك طينت و سرشت مى باشند و يا داراى دو طينت و سرشت ؟ قرآن با كمال صراحت در آيات متعددى مى فرمايد كه زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظير سـرشـت مـردان آفـريـده ايـم . قـرآن دربـاره آدم اول مـى گـويد:(همه شما را از يك پدر آفـريديم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار داديم .) (سوره نساء آيه 1). درباره همه آدمـيـان مـى گـويـد: (خـداوند از جنس خود شما براى شما همسر آفريد.) (سوره نساء و سوره آل عمران و سوره روم ).
در قـرآن از آنچه در بعضى از كتب مذهبى هست كه زن از مايه پست تر از مايه مرد آفريده شـده و يـا ايـنـكـه بـه زن جـنـبـه طـفـيـلى و چـپـى داده انـد و گـفـتـه انـد كـه هـمـسـر آدم اول از عـضـوى از اعـضـاء طـرف چـپ او آفـريده شده ، اثر و خبرى نيست . عليهذا در اسلام نظريه تحقير آميزى نسبت به زن از لحاظ سرشت و طينت وجود ندارد.
يـكـى ديـگـر از نـظريات تحقير آميزى كه در گذشته وجود داشته است و در ادبيات جهان آثـار نـامـطـلوبـى بجا گذاشته است اين است كه زن عنصر گناه است ، از وجود زن شر و وسـوسـه بـرمـى خيزد، زن شيطان كوچك است . مى گويند در هر گناه و جنايتى كه مردان مرتكب شده اند زنى در آن دخالت داشته است . مى گويند مرد در ذات خود از گناه مبراست و اين زن است كه مرد را به گناه مى كشاند. مى گويند شيطان مستقيما در وجود مرد راه نمى يابد و فقط از طريق زن است كه مردان را مى فريبد، شيطان زن را وسوسه مى كند و زن مـرد را. مـى گويند آدم اول كه فريب شيطان را خورد و از بهشت سعادت بيرون رانده شد، از طريق زن بود؛ شيطان حوا را فريفت و حوا آدم را.
قرآن داستان بهشت آدم را مطرح كرده ولى هرگز نگفته كه شيطان يا مار حوا را فريفت و حـوا آدم را. قـرآن نـه حـوا را بـه عنوان مسؤ ول اصلى معرفى مى كند و نه او را از حساب خارج مى كند. قرآن مى گويد: به آدم گفتيم خودت و همسرت در بهشت سكنى گزينيد و از ميوه هاى آن بخوريد. قرآن آنجا كه پاى وسوسه شيطانى را به ميان مى كشد ضميرها را به شكل (تثنيه ) مى آورد. مى گويد: فوسوس لهما الشيطان .(7) شيطان آن دو را وسـوسـه كـرد فـدليـهـمـا بـغرور(8) شيطان آن دو را به فريب راهنمائى كـرد.و قـاسـمـهـمـا انـى لكـمـا لمـن الناصحين (9) يعنى شيطان در برابر هر دو سوگند ياد كرد كه جز خير آنها را نمى خواهد.
به اين ترتيب قرآن با يك فكر رائج آن عصر و زمان كه هنوز هم در گوشه و كنار جهان بـقـايـائى دارد، سـخـت بـه مـبارزه پرداخت و جنس زن را از اين اتهام كه عنصر وسوسه و گناه و شيطان كوچك است مبرا كرد.
يكى ديگر از نظريات تحقير آميزى كه نسبت به زن وجود داشته است در ناحيه استعدادهاى روحـانـى و مـعـنوى زن است ؛ مى گفتند زن به بهشت نمى رود، زن مقامات معنوى و الهى را نـمـى تـوانـد طـى كـنـد، زن نـمـى تـوانـد به مقام قرب الهى آن طور كه مردان مى رسند بـرسـد. قـرآن در آيات فراوانى تصريح كرده است كه پاداش اخروى و قرب الهى به جـنـسـيت مربوط نيست ، به ايمان و عمل مربوط است ، خواه از طرف زن باشد و يا از طرف مـرد. قـرآن در كـنـار هـر مـرد بـزرگ و قـدسـى از يك زن بزرگ و قديسه ياد مى كند. از هـمـسـران آدم و ابـراهـيـم و از مـادران مـوسـى و عـيـسـى در نـهـايـت تـجـليـل يـاد كـرده اسـت . اگـر همسران نوح و لوط را به عنوان زنانى ناشايسته براى شـوهـرانـشـان ذكـر مـى كـنـد، از زن فرعون نيز به عنوان زن بزرگى كه گرفتار مرد پليدى بوده است غفلت نكرده است . گويى قرآن خواسته است در داستانهاى خود توازن را حفظ كند و قهرمانان داستانها را منحصر بمردان ننمايد.
قـرآن دربـاره مادر موسى مى گويد: ما به مادر موسى وحى فرستاديم كه كودك را شير بـده و هـنـگامى كه بر جان بيمناك شدى او را به دريا بيافكن و نگران نباش كه ما او را به سوى تو باز پس خواهيم گردانيد.
قرآن درباره مريم ، مادر عيسى ، مى گويد: كار او به آنجا كشيده شده بود كه در محراب عبادت همواره ملائكه با او سخن مى گفتند و گفت و شنود مى كردند، از غيب براى او روزى مـى رسـيـد، كـارش از لحـاظ مقامات معنوى آنقدر بالا گرفته بود كه پيغمبر زمانش را در حـيـرت فـرو بـرده او را پـشـت سـر گـذاشـتـه بـود، زكـريـا در مقابل مريم مات و مبهوت مانده بود.
در تاريخ خود اسلام زنان قديسه و عاليقدر فراوانند. كمتر مردى است به پايه خديجه برسد. و هيچ مردى جز پيغمبر و على به پايه حضرت زهرا نمى رسد. حضرت زهرا بر فـرزندان خود كه امامند و بر پيغمبران غير از خاتم الانبيا برترى دارد.اسلام در سير من الخـلق الى الحـق يـعـنـى در حـركـت و مـسـافـرت بـه سوى خدا هيچ تفاوتى ميان زن و مرد قائل نيست . تفاوتى كه اسلام قائل است در سير من الحق الى الخلق است ، در بازگشت از حق به سوى مردم و تحمل مسؤ وليت پيغامبرى است كه مرد را براى اينكار مناسبتر دانسته است .
يـكـى ديـگر از نظريات تحقير آميزى كه نسبت به زن وجود داشته است . مربوط است به ريـاضت جنسى و تقدس ‍ تجرد و عزوبت . چنانكه مى دانيم در برخى آيين ها رابطه جنسى ذاتـا پـليـد اسـت . بـه عـقـيـده پـيـروان آن آئيـن هـا تـنـهـا كـسـانـى بـه مـقـامـات مـعـنـوى نـايـل مـى گـردنـد كـه هـمه عمر مجرد زيست كرده باشند. يكى از پيشوايان معروف مذهبى جـهـان مـى گـويـد: (بـا تـيـشه بكارت درخت ازدواج را از بن بركنيد). همان پيشوايان ازدواج را فقط از جنبه دفع افسد به فاسد اجازه مى دهند يعنى مدعى هستند كه چون غالب افـراد قـادر نـيـسـتـنـد با تجرد صبر كنند و اختيار از كف شان ربوده مى شود و گرفتار فـحشا مى شوند و با زنان متعددى تماس پيدا مى كنند، پس بهتر است ازدواج كنند تا با بـيـش از يـك زن در تـمـاس نـبـاشـنـد. ريشه افكار رياضت طلبى و طرفدارى از تجرد و عـزوبـت ، بـدبينى به جنس زن است ؛ محبت زن را جزء مفاسد بزرگ اخلاقى به حساب مى آورند.
اسـلام بـا اين خرافه سخت نبرد كرد. ازدواج را مقدس و تجرد را پليد شمرد. اسلام دوست داشتن زن را جزء اخلاق انبيا معرفى كرد و گفت : من اخلاق الانبياء حب النساء. پيغمبر اكرم مى فرمود: من به سه چيز علاقه دارم : بوى خوش ، زن ، نماز.
بـرتـرانـدراسـل مى گويد: در همه آئينها نوعى بدبينى به علاقه جنسى يافت مى شود مـگـر در اسـلام ؛ اسـلام از نـظـر مـصالح اجتماعى حدود و مقرراتى براى اين علاقه وضع كرده اما هرگز آن را پليد نشمرده است .
يـكى ديگر از نظريات تحقير آميزى كه درباره زن وجود داشته اين است كه مى گفته اند زن مقدمه وجود مرد است و براى مرد آفريده شده است .
اسـلام هـرگـز چـنـيـن سـخـنـى نـدارد. اسـلام اصـل عـلت غـائى را در كـمـال صـراحـت بـيان مى كند. اسلام با صراحت كامل مى گويد زمين و آسمان ، ابر و باد، گـيـاه و حـيـوان ، هـمـه براى انسان آفريده شده اند. اما هرگز نمى گويد زن براى مرد آفـريـده شـده اسـت . اسـلام مى گويد هر يك از زن و مرد براى يكديگر آفريده شده اند: هـن لبـاس لكـم و انـتـم لبـاس ‍ لهن .(10) زنان زينت و پوشش شما هستند و شما زيـنـت و پـوشـش آنـهـا. اگـر قـرآن زن را مقدمه مرد و آفريده براى مرد مى دانست قهرا در قوانين خود اين جهت را در نظر مى گرفت ولى چون اسلام از نظر تفسير خلقت چنين نظرى نـدارد و زن را طـفـيـلى وجـود مـرد نـمى داند در مقررات خاص خود درباره زن و مرد به اين مطلب نظر نداشته است .
يـكـى ديـگـر از نظريات تحقير آميزى كه در گذشته درباره زن وجود داشته اين است كه زن را از نظر مرد يك شر و بلاى اجتناب ناپذير مى دانسته اند. بسيارى از مردان با همه بـهـره هـائى كه از وجود زن مى برده اند. او را تحقير و مايه بدبختى و گرفتارى خود مـى دانـسـتـه انـد. قرآن كريم مخصوصا اين مطلب را تذكر مى دهد كه وجود زن براى مرد خير است ، مايه سكونت و آرامش دل او است .
يـكـى ديـگـر از آن نـظـريات تحقيرآميز اين است كه سهم زن را در توليد فرزند بسيار نـاچـيـز مـى دانـسـتـه انـد. اعـراب جـاهـليـت و بـعـضـى از مـلل ديـگـر مادر را فقط به منزله ظرفى مى دانسته اند كه نطفه مرد را ـ كه بذر اصلى فرزند است ـ در داخل خود نگه مى دارد و رشد مى دهد. در قرآن ضمن آياتى كه مى گويد شما را از مرد و زنى آفريديم و برخى آيات ديگر كه در تفاسير توضيح داده شده است ، به اين طرز تفكر خاتمه داده شده است .
از آنـچـه گـفـتـه شـد مـعـلوم شـد اسـلام از نـظر فكر فلسفى و از نظر تفسير خلقت نظر تـحـقـيـر آمـيـزى نـسـبت به زن نداشته است بلكه آن نظريات را مردود شناخته است اكنون نوبت اين است كه بدانيم فلسفه عدم تشابه حقوقى زن و مرد چيست .؟
تشابه نه و تساوى آرى
گـفـتـيم اسلام در روابط و حقوق خانوادگى زن و مرد فلسفه خاصى دارد كه با آنچه در چـهارده قرن پيش مى گذشته مغايرت دارد و با آنچه در جهان امروز مى گذرد نيز مطابقت ندارد.
گـفـتـيـم از نـظر اسلام اين مساءله هرگز مطرح نيست كه آيا زن و مرد دو انسان متساوى در انـسـانـيـت هـستند يا نه ؟ و آيا حقوق خانوادگى آنها بايد ارزش مساوى با يكديگر داشته بـاشـنـد يـا نـه ؟ از نـظـر اسـلام زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق انسانى متساوى بهره مندند.
آنـچـه از نـظـر اسـلام مـطـرح اسـت ايـن اسـت كـه زن و مـرد بـه دليـل ايـنـكـه يـكـى زن اسـت و ديـگـرى مرد، در جهات زيادى مشابه يكديگر نيستند، جهان براى آنها يكجور نيست ، خلقت و طبيعت آنها را يكنواخت نخواسته است . و همين جهت ايجاب مى كند كه از لحاظ بسيارى از حقوق و تكاليف و مجازاتها وضع مشابهى نداشته باشند. در دنياى غرب ، اكنون سعى مى شود ميان زن و مرد از لحاظ قوانين و مقررات و حقوق و وظايف وضـع واحـد و مـشـابـهـى بـوجـود آورند و تفاوت هاى غريزى و طبيعى زن و مرد را ناديده بـگـيرند. تفاوتى كه ميان نظر اسلام و سيستمهاى غربى وجود دارد در اينجاست . عليهذا آنـچـه اكـنون در كشور ما ميان طرفداران حقوق اسلامى از يك طرف و طرفداران پيروى از سـيـسـتـمهاى غربى از طرف ديگر. مطرح است مساءله وحدت و تشابه حقوق زن و مرد است نـه تـسـاوى حقوق آنها. (كلمه تساوى حقوق ) يك مارك تقلبى است كه مقلدان غرب بر روى اين ره آورد غربى چسبانيده اند.
ايـن بـنده هميشه در نوشته ها و كنفرانسها و سخنرانيهاى خود از اينكه اين مارك تقلبى را اسـتـعـمـال كـنـم و ايـن فـرضـيـه را ـ كـه جـز ادعـاى تـشـابـه و تماثل حقوق زن و مرد نيست ـ به نام تساوى حقوق ياد كنم اجتناب داشتم .
مـن نـمـى گـويم در هيچ جاى دنيا ادعاى تساوى حقوق زن و مرد معنى نداشته و ندارد و همه قـوانـيـن گـذشـته و حاضر جهان حقوق زن و مرد را بر مبناى ارزش مساوى وضع كردند و فقط مشابهت را از ميان برده اند.
خـيـر، چـنـيـن ادعـايـى نـدارم . اروپـاى قـبـل از قـرن بيستم بهترين شاهد است . در اروپاى قـبـل از قـرن بـيـستم زن قانونا و عملا فاقد حقوق انسانى بود نه حقوقى مساوى با مرد داشـت و نـه مـشابه با او. در نهضت عجولانه اى كه در كمتر از يك قرن اخير به نام زن و براى زن در اروپا صورت گرفت . زن كم و بيش حقوقى مشابه با مرد پيدا كرد. اما با تـوجـه بـه وضـع طبيعى و احتياجات جسمى و روحى زن . هرگز حقوق مساوى با مرد پيدا نـكـرد. زيـرا زن اگـر بخواهد حقوقى مساوى حقوق مرد و سعادتى مساوى سعادت مرد پيدا كـنـد راه مـنحصرش اين است كه مشابهت حقوقى را از ميان بردارد، براى مرد حقوقى متناسب بـا مـرد و بـراى خـودش حـقـوقـى مـتـنـاسـب بـا خـودش قائل شود. تنها از اين راه است كه وحدت و صميميت واقعى ميان مرد و زن برقرار مى شود و زن از سـعـادتى مساوى با مرد بلكه بالاتر از آن برخوردار خواهد شد و مردان از روى خلوص و بدون شائبه اغفال و فريب كارى براى زنان حقوق مساوى و احيانا بيشتر از خود قائل خواهند شد.
و همچنين من هرگز ادعا نمى كنم حقوقى كه عملا در اجتماع به ظاهر اسلامى ما نصيب زن مى شـد ارزش مـسـاوى با حقوق مردان داشته است . بارها گفته ام كه لازم و ضرورى است به وضـع زن امـروز رسـيدگى كامل بشود و حقوق فراوانى كه اسلام به زن اعطا كرده و در طـول تـاريـخ عـمـلا مـتـروك شـده بـه او بـاز پـس داده شـود، نه اينكه با تقليد و تبعيت كـوركورانه از روش مردم غرب - كه هزاران بدبختى براى خود آنها به وجود آورده - نام قشنگى روى يك فرضيه غلط بگذاريم و بدبختيهاى نوع غربى را بر بدبختيهاى نوع شرقى زن بيفزاييم . ادعاى ما اين است كه عدم تشابه حقوق زن و مرد در حدودى كه طبيعت زن و مرد را در وضع نامشابهى قرار داده است ، هم با عدالت و حقوق فطرى بهتر تطبيق مـى كـند و هم سعادت خانوادگى را بهتر تاءمين مى نمايد و هم اجتماع را بهتر به جلو مى برد.
كـامـلا تـوجه داشته باشيد ما مدعى هستيم كه لازمه عدالت و حقوق فطرى و انسانى زن و مـرد عـدم تـشـابه آنها در پاره اى از حقوق است . پس بحث ما صددرصد جنبه فلسفه دارد، بـه فـلسـفـه حـقـوق مـربـوط اسـت ، بـه اصـلى مـربـوط اسـت بـه نـام (اصـل عـدل ) كـه يـكـى از اركـان كـلام و فـقـه اسـلامـى اسـت . اصـل عدل همان اصلى است كه قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است ؛ يـعـنـى از نـظـر فـقـه اسـلامـى - و لااقـل فـقـه شـيـعـه - اگـر ثـابـت بـشـود كـه عـدل ايـجـاب مـى كند فلان قانون بايد چنين باشد نه چنان و اگر چنان باشد ظلم است و خـلاف عـدالت اسـت ، نـاچـار بـايـد بگوييم حكم شرع هم همين است . زيرا شرع اسلام طبق اصلى كه خود تعليم داده هرگز از محور عدالت و حقوق فطرى و طبيعى خارج نمى شود.
علماى اسلام با تبيين و توضيح اصل (عـدل ) پـايـه فـلسـفـه حـقـوق را بـنـا نهادند، گو اينكه در اثر پيشامدهاى ناگوار تـاريـخـى نتوانستند راهى را كه باز كرده بودند ادامه دهند. توجه به حقوق بشر و به اصل عدالت به عنوان امورى ذاتى و تكوينى و خارج از قوانين قراردادى ، اولين بار به وسيله مسلمين عنوان شد؛ پايه حقوقى طبيعى و عقلى را بنا نهادند.
امـا مـقـدر چـنـيـن بـود كـه آنها كار خود را ادامه ندهند و پس از تقريبا هشت قرن دانشمندان و فـيـلسـوفان اروپايى آن را دنبال كنند و اين افتخار را به خود اختصاص دهند؛ از يك سو فـلسـفـه هـاى اجـتـمـاعـى و سـيـاسـى و اقتصادى به وجود آورند و از سوى ديگر افراد و اجتماعات و ملتها را به ارزش حيات و زندگى و حقوق انسانى آنها آشنا سازند، نهضتها و حركتها و انقلابها را به وجود آورند و چهره جهان را عوض كنند.
به نظر من گذشته از علل تاريخى يك علت روانى و منطقه اى نيز دخالت داشت در اينكه مـشـرق اسـلامـى مـسـاءله حـقـوق عـقـلى را كـه خـود پـايـه نـهـاده بـود دنـبـال نـكـنـد. يـكـى از تـفـاوتـهـاى روحـيـه شـرقـى و غـربـى در ايـن اسـت كـه شـرق تـمـايـل بـه اخـلاق دارد و غـرب بـه حقوق ، شرق شيفته اخلاق است و غرب شيفته حقوق ؛ شـرقـى بـه حكم طبيعت شرقى خودش انسانيت خود را در اين مى شناسد كه عاطفه بورزد، گذشت كند، همنوعان خود را دوست بدارد، جوانمردى به خرج دهد اما غربى انسانيت خود را در ايـن مـى بـيـنـد كـه حـقوق خود را بشناسد و از آن دفاع كند و نگذارد ديگرى به حريم حقوق او پا بگذارد.
بـشـريـت ، هم به اخلاق نياز دارد و هم به حقوق . انسانيت ، هم به حقوق وابسته است و هم به اخلاق ؛ هيچ كدام از حقوق و اخلاق به تنهايى معيار انسانيت نيست .
ديـن مـقدس اسلام اين امتياز بزرگ را دارا بوده و هست كه حقوق و اخلاق را تواما مورد عنايت قـرار داده اسـت . در اسـلام هـمـچـنـانـچه گذشت و صميميت و نيكى به عنوان امورى اخلاقى (مقدس ) شمرده مى شوند، آشنايى با حقوق و دفاع از حقوق نيز (مقدس ) و انسانى محسوب مى شود و اين داستان مفصلى دارد كه اكنون وقت توضيح آن نيست .

next page نظام حقوق زن در اسلام از شهيد مطهري

back page