نظام حقوق زن در اسلام

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۸ -


لذا نـه تـنـهـا مصلحت زن ، بلكه مصلحت مرد و كانون خانوادگى نيز در اين است كه زن از تـلاشهاى اجبارى خردكننده معاش معاف باشد. مرد هم مى خواهد كانون خانوادگى براى او كـانـون آسايش و رفع خستگى و فراموشخانه گرفتاريهاى بيرونى باشد. زنى قادر اسـت كـانـون خـانوادگى را محل آسايش و فراموشخانه گرفتاريها قرار دهد كه خود به انـدازه مـرد خـسـتـه و كـوفـتـه كـار بـيـرون نـبـاشـد. واى بـه حال مردى كه خسته و كوفته پا به خانه بگذارد و با همسرى خسته تر و كوفته تر از خـود روبـرو شـود. لهـذا آسـايـش و سـلامت و نشاط و فراغ خاطر زن براى مرد نيز ارزش فراوان دارد.
سـر ايـنكه مردان حاضرند با جان كندن پول در آورند و دو دستى تقديم زن خود كنند تا او بـا گـشـاده دسـتـى خـرج سـر و بر خود كند اين است كه مرد نياز روحى خود را به زن دريافته است ، دريافته است كه خداوند زن را مايه آسايش و آرامش روح او قرار داده است ؛ و جـعـل مـنـها زوجها ليسكن اليها(22) دريافته است كه هر اندازه موجبات آسايش و فـراغ خـاطـر هـمـسـر خود را فراهم كند غير مستقيم به سعادت خود خدمت كرده است و كانون خـانـوادگـى خـود را رونـق بـخـشـيـده اسـت . دريـافـتـه اسـت كـه از دو هـمـسـر لازم اسـت لااقل يكى مغلوب تلاشها و خستگيها نباشد تا بتواند آرامش دهنده روح ديگرى باشد، و در اين تقسيم كار آنكه بهتر است در معركه زندگى وارد نبرد شود مرد است و آن كه بهتر مى تواند آرامش دهنده روح ديگرى باشد زن است .
زن از جـنـبـه مالى و مادى نيازمند به مرد آفريده شده است و مرد از جنبه روحى . زن بدون اتكاء به مرد نمى تواند نيازهاى فراوان مادى خود را ـ كه چندين برابر مرد است ـ رفع كند. از اين رو اسلام همسر قانونى زن (فقط همسر قانونى او را) نقطه اتكاء او معين كرده است .
زن اگـر بـخـواهـد آن طـور كـه دلش مـى خـواهـد بـا تـجـمـل زنـدگى كند، اگر به همسر قانونى خود متكى نباشد به مردان ديگر متكى خواهد شد. اين همان وضعى است كه مع الاسف نمونه هاى زيادى پيدا كرده و رو به افزايش ‍ است .
فلسفه تبليغ عليه نفقه
مـردان شـكـارچـى ايـن نـكـتـه را دريـافـتـه انـد و يـكـى از عـلل تـبـليـغ عـليـه نـفـقـه زن بـر شـوهـر هـمـيـن اسـت كـه احـتـيـاج فـراوان زن بـه پول اگر از شوهر بريده شود زن به آسانى به دامن شكارچى خواهد افتاد.
اگر در فلسفه حقوقهاى گزافى كه در مؤ سسات به خانمها پرداخته مى شود دقت كنيد، مفهوم عرض مرا بهتر درخواهيد يافت . شك نداشته باشيد كه الغاء نفقه موجب ازدياد فحشا مى شود.
چـگـونـه بـراى يك زن مقدور است كه حساب زندگى خود را از مرد جدا كند و آنگاه بتواند خود را چنانكه طبيعتش ‍ اقتضا مى كند اداره كند؟
حـقـيـقـت را اگـر بـخـواهـيـد فـكـر الغـاء نـفـقـه از طـرف مـردانـى هـم كـه از تـجمل و اسراف زنان به ستوه آمده اند تقويت مى شود. اينها مى خواهند با دست خود زن و بـه نـام آزادى و مـسـاوات ، انـتـقـام خـود را از زنـان اسـراف كـار و تجمل پرست بگيرند.
ويل دورانت در لذات فلسفه پس از آنكه تعريفى از ازدواج نوين به اين صورت مى كند: (زنـاشـويـى قـانـونـى بـا جـلوگـيـرى قـانـونـى از حمل و با حق اطلاق وابسته به رضايت طرفين و نبودن فرزند و نفقه ) مى گويد:
(زنـان تجمل پرست طبقه متوسط سبب خواهند شد كه به زودى انتقام مرد زحمتكش از تمام جنس زن گرفته شود. ازدواج چنان تغيير خواهد كرد كه ديگر زنان بيكارى كه فقط مايه زيـنـت و وحـشـت خـانـه هـاى پـرخـرج بودند وجود نخواهند داشت . مردان از زنان خود خواهند خـواست كه خود مخارج خود را در بياورند. زناشويى دوستانه (ازدواج نوين ) حكم مى كند كـه زن بـايـد تـا هـنـگـام حـمـل كـار كـنـد. در ايـن جـا نـكـتـه اى هـسـت كـه مـوجـب تـكـمـيـل آزادى زن خـواهـد شـد و آن ايـنـكـه از ايـن بـه بـعـد بـايـد خـود خـرج خـود را از اول تا آخر بپردازد. انقلاب صنعتى نتايج بيرحمانه خود را (درباره زن ) ظاهر مى سازد. زن بـايـد در كارخانه با شوهر خود كار كند. زن به جاى آنكه در اتاق خلوتى بنشيند و مرد را ناگزير سازد كه براى جبران بى حاصلى او دو برابر كار كند، بايد در كار و پاداش و حقوق و تكاليف با او برابر باشد.)
آنگاه به صورت طنز مى گويد: (معنى آزادى زن اين است ).
دولت به جاى شوهر
ايـن جـهـت كـه وظـايف طبيعى زن در توليد نسل ايجاب مى كند كه زن از نقطه نظر مالى و اقـتـصـادى نـقـطـه اتـكـايـى داشـتـه بـاشـد، مـطـلبـى نـيـسـت كـه قابل انكار باشد.
در اروپـاى امـروز افـرادى هستند كه طرفدارى از آزادى زن را به آنجا رسانده اند كه از بـازگـشـت دوره (مادرشاهى ) و طرد پدر به طور كلى از خانواده دم مى زنند. به عقيده ايـنها با استقلال كامل اقتصادى زن و تساوى او در همه شؤ ون با مرد، در آينده پدر عضو زائد شناخته خواهد شد و براى هميشه از خانواده حذف خواهد شد.
در عـيـن حال همين افراد دولت را دعوت مى كنند كه جانشين پدر شود و به مادران كه قطعا حـاضـر نـخـواهـنـد بـود بـه تـنـهـايـى تـشـكيل عائله بدهند و همه مسؤ وليتها را به عهده بـگـيـرنـد، پـول و مـسـاعـده بـدهـد تـا از بـاردارى جـلوگـيـرى نـكـنـنـد و نـسـل اجـتـمـاع مـنـقـطـع نـگـردد؛ يـعـنـى زن خـانـواده كـه در گـذشـتـه نـفـقـه خـور و بـه قـول اعـتـراض كـنـنـدگـان مـمـلوك مرد بوده است ، از اين به بعد نفقه خور و مملوك دولت باشد؛ وظايف و حقوق پدر به دولت منتقل گردد.
اى كـاش افرادى كه تيشه برداشته ، كوركورانه بنيان استوار كانون مقدس خانوادگى مـا را ـ كـه بـر اساس قوانين مقدس آسمانى بنيان شده است ـ خراب مى كنند، مى توانستند به عواقب كار بينديشند و شعاع دورترى را ببينند.
برتراند راسل در كتاب زناشويى و اخلاق فصلى تحت عنوان (خانواده و دولت ) باز كـرده اسـت . در آنـجـا پس از آن كه درباره بعضى دخالتهاى فرهنگى و بهداشتى دولت درباره كودكان بحثى مى كند، مى گويد:
(ظـاهـرا چـيـزى نـمـانـده كـه پـدر عـلت وجـودى بـيـولوژيـك خـود را از دسـت بـدهد... يك عـامـل نـيـرومـنـد ديـگـر در طـرد پـدر مـؤ ثـر اسـت و آن تـمـايـل زنـان بـه اسـتـقـلال مـادى اسـت . زنـانـى كـه در راءى دادن شركت مى كنند غالبا مـتـاءهـل نـيـسـتـنـد و اشـكـالات زنـان متاءهل امروز بيش از زنان مجرد است و با وجود امتيازات قـانـونـى ، در رقـابـت بـراى مـشـاغـل عـقـب مـى مـانـنـد... بـراى زنـان مـتـاءهـل دو راه اسـت كـه اسـتـقـلال اقـتـصـادى خـود را حـفـظ كـنـنـد: يـكـى آن اسـت كـه در مـشـاغـل خـود بـاقـى بـمـانـنـد و لازمـه ايـن فـرض ايـن اسـت كـه پـرسـتـارى اطـفـال خـود را بـه پـرسـتـاران مـزدبـگـيـر واگـذار كـنـنـد و بـالنـتـيـجـه كـودكستانها و پـرورشـگـاهـها توسعه زيادى خواهد يافت و نتيجه منطقى اين وضع اين است كه از لحاظ روانـشـنـاسى براى كودك نه پدرى وجود خواهد داشت نه مادرى . راه ديگر آن است كه به زنـان جـوان مـسـاعـده اى بـپـردازنـد كـه خـودشـان از اطـفال نگهدارى كنند. طريقه اخير به تنهايى مفيد نبوده و بايد با مقررات قانونى مبتنى بـر اسـتـخـدام مـجـدد مـادر پـس از آنـكـه طـفـلش بـه سـن مـعـيـنـى رسـيـد تـكـمـيـل شـود. امـا اين طريقه اين امتياز را دارد كه مادر مى تواند خود طفلش را بزرگ كند بـدون ايـنـكـه براى اين امر تحت تعلق حقارت آور مردى قرار گيرد...با فرض تصويب چـنـيـن قـانـونـى بـايـد انـتـظـار عـكـس العـمـل آن را بـر روى اخـلاق فـامـيـل داشـت . قـانـون مـمـكـن اسـت مـقـرر دارد كـه مـادر طفل نامشروع حق مساعده ندارد و يا اينكه در صورت وجود دلايلى حاكى از زناى مادر مساعده بـه پـدر خـواهـد رسـيـد. در ايـن صـورت پـليـس مـحـلى مؤ ظف خواهد بود كه رفتار زنان مـتـاءهل را تحت نظر بگيرد. اثرات اين قانون چندان درخشان نخواهد بود، ولى اين خطر را دارد كـه در ذائقـه كسانى كه موجد اين تكامل اخلاقى بوده اند چندان خوشايند واقع نشود. بـالنـتـيجه مى توان احتمال داد كه دخالتهاى پليس در اين باره قطع شده و حتى مادرهاى نـامـشـروع از مـسـاعـده بـرخـوردار شـونـد. در ايـن صـورت وظيفه اقتصادى پدر در طبقات كـارگر به كلى از ميان رفته و اهميتش بيش از سگها و گربه ها براى اولادشان نخواهد بـود...تـمـدن يـا لااقـل تـمـدنـى كـه تـاكـنـون تـوسـعـه يـافـتـه متمايل به تضعيف احساسات مادرى است .
محتملا براى حفظ تمدنى كه تحول و تكامل زيادى يافته لازم خواهد شد به زنان براى بـاردارى آنـقـدر پـول بـدهـنـد كه آنان در اين كار نفع مسلمى بيابند. در اين صورت لازم نـيـسـت كـه تـمـام يـا اكـثـريـتـشـان شـغـل مـادرى را بـرگـزيـنـنـد، ايـن هـم شـغـلى چـون مـشـاغـل ديـگـر كـه زنـان آن را بـا جـديـت و وقـوف كامل استقبال خواهند كرد. اما تمام اينها فرضياتى بيش ‍ نيست و منظورم اين است كه نهضت زنـان بـاعـث زوال خـانـواده پـدرشـاهـى اسـت كـه از ماقبل تاريخ نماينده پيروزى مرد بر زن بوده است . جانشين شدن دولت به جاى پدر در مغرب زمين كه با آن مواجه هستيم ، پيشرفتى شمرده مى شود...)
الغـاء نـفـقـه زن (بـه قـول ايـن آقايان : استقلال مادى زنان ) طبق گفته هاى بالا نتايج و آثار ذيل را خواهد داشت :
سـقـوط و طـرد پدر از خانواده و لااقل از اهميت افتادن پدر و بازگشت به دوره مادرشاهى ، جـانـشـيـن شدن دولت به جاى پدر و مساعده و نفقه گرفتن مادران از دولت به جاى پدر، تـضـعـيـف احـسـاسـات مـادرى ، در آمـدن مـادرى از صـورت عـاطـفـى بـه صـورت شغل و كار و كسب .
بـديـهـى اسـت كـه نـتيجه همه اينها سقوط كامل خانواده است كه قطعا مستلزم سقوط انسانيت است . همه چيز درست خواهد شد و فقط يك چيز جاى خالى خواهد داشت و آن سعادت و مسرت و برخوردارى از لذات معنوى مخصوص كانون خانوادگى است .
بـه هـر حـال مـنـظـورم ايـن اسـت كـه حـتـى طـرفـداران اسـتـقـلال و آزادى كـامـل زن و طـرد پـدر از مـحـيـط خانواده ، وظيفه طبيعى زن را در توليد نسل مستلزم حقى و مساعده اى و احيانا مزد و كرايه اى مى دانند كه به عقيده آنها دولت بايد اين حق را بپردازد، برخلاف مرد كه وظيفه طبيعى او هيچ حقى را ايجاب نمى كند.
در قـوانـيـن كـارگـرى جـهـان حـداقـل مـزدى كـه بـراى يـك مـرد قائل مى شوند، شامل زندگى زن و فرزندانش نيز مى شود، يعنى قوانين كارگرى جهان حق نفقه زن و فرزند را به رسميت مى شناسد.
آيا اعلاميه جهانى حقوق بشر به زن توهين كرده است ؟
در اعلاميه حقوق بشر ماده 23، بند 3 چنين آمده است :
(هـر كسى كه كار مى كند به مزد منصفانه و رضايت بخشى ذى حق مى شود كه زندگى او و خانواده اش را موافق شؤ ون انسانى تاءمين كند.)
در ماده 25، بند 1 مى گويد:
(هر كس حق دارد كه سطح زندگانى او سلامت و رفاه خود و خانواده اش را از حيث خوراك و مسكن و مراقبتهاى طبى و خدمات لازم اجتماعى تاءمين كند.)
در ايـن دو مـاده ضـمـنـا تـاءيـيـد شـده اسـت كـه هـر مـردى كـه عـائله اى تـشـكيل مى دهد بايد متحمل مخارج و نفقه زن و فرزندان خود بشود؛ مخارج آنها جزء مخارج لازم و ضرورى آن مرد محسوب مى شود.
اعـلامـيـه حقوق بشر با اينكه تصريح مى كند كه زن و مرد داراى حقوق مساوى مى باشند نفقه دادن مرد به زن را با تساوى حقوق زن و مرد منافى ندانسته است . عليهذا كسانى كه همواره با اعلاميه حقوق بشر و تصويب آن در مجلسين استناد مى كنند، بايد مساءله نفقه را يـك مـسـاءله خـاتـمـه يـافـته تلقى كنند. و آيا غرب پرستانى كه به هر چيزى كه رنگ اسـلامـى دارد نـام ارتـجـاع و تـاءخـر مى دهند، به خود اجازه خواهند داد كه به ساحت قدس اعلاميه حقوق بشر هم توهين كنند و آن را از آثار مالكيت مرد و مملوكيت زن معرفى كنند؟
از اين بالاتر اينكه اعلاميه حقوق بشر در ماده بيست و پنجم چنين مى گويد:
(هـر كـس حـق دارد كـه در مـوقـع بيكارى ، بيمارى ، نقص اعضاء، بيوگى ، پيرى يا در تـمـام مـواردى كـه بـه عـلل خـارج از اراده انـسـان وسـايـل امـرار مـعـاش از دسـت رفـتـه بـاشـد، از شـرايـط آبرومندانه زندگى برخوردار شود.)
در ايـنجا اعلاميه حقوق بشر گذشته از اينكه از دست دادن شوهر را به عنوان از دست دادن وسـيـله مـعـاش بـراى زن معرفى كرده است . بيوگى را در رديف بيكارى ، بيمارى ، نقص اعـضـاء ذكر كرده است ، يعنى زنان را در رديف بيكاران و بيماران و پيران و افراد ناقص الاعضاء ذكر كرده است . آيا اين يك توهين بزرگ نسبت به زن نيست ؟ مسلما اگر در يكى از كتابها يا دفترچه هاى قانونى مشرق زمين چنين تعبيرى يافت مى شد، فرياد اعتراض به آسمان بلند بود، همچنانكه نظير آن را در مورد بعضى قوانين ايران خودمان ديديم .
امـا يـك انـسـان واقـع بـيـن كـه تـحـت تـاءثـيـر هـو و جـنـجـال نـبـاشـد و تـمـام جـوانـب را بـبـيند، مى داند كه نه قانون خلقت كه مرد را يكى از وسايل معاش زن قرار داده و نه اعلاميه حقوق بشر كه (بيوگى ) را به عنوان از دست دادن وسـيـله مـعيشت ياد كرده است و نه قانون اسلام كه زن را واجب النفقه مرد شمرده است . هـيـچ كـدام بـه زن تـوهـيـن نـكرده اند، چون اين يك جانب قضيه است كه زن نيازمند به مرد آفريده شده است و مرد نقطه اتكاء زن شمرده مى شود.
قـانـون خـلقـت بـراى ايـنـكـه زن و مـرد را بـهـتـر و بيشتر به يكديگر بپيوندد و كانون خـانوادگى را ـ كه پايه اصلى سعادت بشر است ـ استوارتر سازد، زن و مرد را نيازمند بـه يـكـديـگـر آفـريده است . اگر از جنبه مالى مرد را نقطه اتكاء زن قرار داده است ، از جـنـبـه آسايش روحى زن را نقطه اتكاء مرد قرار داده است . اين دو نياز مختلف ، بيشتر آنها را به يكديگر نزديك و متحد مى كند.
بخش نهم : مساءله ارث
مقدمه
دنياى قديم يا به زن اصلا ارث نمى داد و يا ارث مى داد اما با او مانند صغير رفتار مى كـرد يـعـنـى بـه او اسـتـقلال و شخصيت حقوقى نمى داد. احيانا در بعضى از قوانين قديم جـهـان اگر به دختر ارث مى دادند و به فرزندان او ارث نمى دادند، بر خلاف پسر كه هـم خـودش مـى تـوانـسـت ارث بـبـرد و هـم فـرزنـدان او مـى تـوانـسـتـنـد و ارث مـال پـدربـزرگ بـشوند. و در بعضى از قوانين ديگر جهان كه به زن مانند مرد ارث مى دادنـد نـه به صورت سهم قطعى و به تعبير قرآن (نصيبا مفروضا) بود بلكه به ايـن صـورت بود كه به مورث حق مى دادند كه درباره دختر خود نيز اگر بخواهد وصيت كند.
تـاريـخـچه ارث زن طولانى است . محققين و مطلعين ، بحث هاى فراوانى كرده و نوشته هاى زيـادى در اخـتـيـار گـذاشـتـه انـد. لزومـى نـمـى بـيـنـم بـه نقل گفته ها و نوشته هاى آنها بپردازم . خلاصه اش همين بود كه ذكر شد.
علل محروميت زن از ارث .
عـلت اصـلى مـحـرومـيـت زنـان از ارث ، جـلوگـيـرى از انـتـقـال ثـروت خـانـواده اى بـه خـانـواده ديـگر بوده است . طبق عقايد قديمى نقش مادر در تـوليـد فـرزنـد ضـعـيـف اسـت ، مـادران فـقط ظروفى هستند كه در آن ظرفها نطفه مردان پـرورش مـى يـابـد و فرزند به وجود مى آيد. از اين رو معتقد بودند كه فرزندزادگان پـسـرى يـك مـرد، فـرزنـدان او و جـزء خـانـواده او هـسـتـنـد و امـا فـرزندزادگان دخترى او فـرزنـدان او و جـزء خـانـواده او نـيـسـتـند، بلكه جزء خانواده پدر شوهر دختر محسوب مى شـونـد. روى ايـن حـسـاب اگـر دخـتـر ارث بـبـرد و بـعـد ارث او بـه فـرزنـدان او مـنـتـقـل شـود، سـبـب مـى شـود كـه ثـروت يـك خـانـواده بـه يـك خـانـواده بـيـگـانـه منتقل گردد.
در كـتـاب ارث در حـقوق مدنى ايران تاءليف مرحوم دكتر موسى عميد، صفحه 8، پس از آن كـه مـى گـويـد: در دوره هـاى قـديـم ، مـذهـب اسـاس خـانـواده هـا را تشكيل مى داده نه علقه طبيعى ، مى گويد:
(رياست مذهبى در اين خانواده (پدرشاهى ) با پدربزرگ خانواده بود و پس از او اجراى مـراسـم و تـشـريـفـات مـذهـب خـانـوادگـى فـقـط بـه واسـطـه اولاد ذكـور از نـسـلى بـه نـسـل بـعـد مـنـتـقـل مـى شـد و پـيـشـيـنـان مـردان را فـقـط وسـيـله ابـقـاى نـسـل مـى دانـسـتند و پدر خانواده چنانكه حيات بخش پسر خويش بود همچنين عقايد و رسوم ديـنـى خـود و حـق نـگـهـداشـتـن آتـش و خـوانـدن ادعـيـه مـخـصـوصـه مـذهـبـى را نـيـز بـدو انـتـقـال مـى داد. چـنـانـكـه در وداهـاى هـنـد و قوانين يونان و رم مسطور است كه قوه توليد مـنـحـصـر بـه مـردان اسـت و نـتـيـجـه ايـن عقيده كهن اين شد كه اديان خانوادگى به مردان اختصاص يابد و زنان را بى واسطه پدر يا شوهر هيچ گونه دخالتى در امر مذهب نبوده ... و چـون در اجـراى مراسم مذهبى سهيم نبودند از ساير مزاياى خانوادگى نيز قهرا بى بهره بودند، چنانكه بعدها كه وراثت ايجاد شد زنان از اين حق محروم شدند.)
مـحـروميت زن از ارث علل ديگر نيز داشته است ، از آن جمله ضعف قدرت سربازى زن است . آنجا كه ارزشها بر اساس قهرمانيها و پهلوانيها بود و يكى مرد جنگى را به از صدهزار آدم ناتوان مى دانستند زن را به خاطر عدم توانايى بر انجام عمليات دفاعى و سربازى از ارث محروم مى كردند.
عرب جاهليت از همين نظر مخالف ارث بردن زن بود و تا پاى مردى ـ ولو در طبقات بعدى ـ در مـيـان بـود بـه زن ارث نـمـى داد. لهـذا وقـتـى كـه آيـه ارث نـازل شـد و تـصريح كرد به اينكه : للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنـسـاء نـصـيـب مـمـا تـرك الوالدان و الاقـربـون مـمـا قل منه او كثر نصيبا مفروضا(23) باعث تعجب اعراب شد. اتفاقا در آن اوقات برادر حـسـان بـن ثـابـت ، شـاعـر مـعروف عرب ، مرد و از او زنى با چند دختر باقى ماند. پسر عـمـوهـاى او هـمه دارايى او را تصرف كردند و چيزى به زن و فرزندان او ندادند. زن او شكايت نزد رسول اكرم برد. رسول اكرم آنها را احضار كرد. آنها گفتند زن كه قادر نيست سـلاح بـپـوشـد و در مقابل دشمن بايستد، اين ما هستيم كه بايد شمشير دست بگيريم و از خـودمـان و از ايـن زنـهـا دفـاع كـنـيـم ، پـس ثـروت هـم بايد متعلق به مردان باشد. ولى رسول اكرم حكم خدا را به آنها ابلاغ كرد.
ارث پسر خوانده
اعـراب جـاهـليت گاهى كسى را پسر خوانده قرار مى دادند و در نتيجه آن پسر خوانده مانند يك پسر حقيقى وارث ميت شمرده مى شد. رسم پسرخواندگى در ميان ملتهاى ديگر و از آن جـمـله ايـران و روم قـديـم مـوجـود بـوده اسـت . طـبـق ايـن رسـم يـك پـسـر خـوانـده بـه دليـل ايـنكه پسر است از مزايايى برخوردار بود كه دختران نسلى برخوردار نبودند. از جمله مزاياى پسر خوانده ارث بردن بود، همچنان (كه ) ممنوعيت ازدواج شخص با زن پسر خوانده يكى ديگر از اين مزايا و آثار بود. قرآن كريم اين رسم را نيز منسوخ كرد.
ارث هم پيمان
اعراب رسم ديگر نيز در ارث داشتند كه آن را نيز قرآن كريم منسوخ كرد و آن رسم (هم پـيـمـانـى ) بـود. دو نفر بيگانه با يكديگر پيمان مى بستند كه (خون من خون تو و تعرض به من تعرض به تو. و من از تو ارث ببرم و تو از من ارث ببرى ). به موجب ايـن پـيمان اين دو نفر بيگانه در زمان حيات از يكديگر دفاع مى كردند و هر كدام زودتر مى مرد ديگرى مال او را به ارث مى برد.
زن ، جزء سهم الارث
اعـراب گـاهـى زن مـيـت را جـز امـوال و دارايـى او به حساب مى آوردند و به صورت سهم الارث او را تصاحب مى كردند. اگر ميت پسرى از زن ديگر مى داشت ، آن پسر مى توانست به علامت تصاحب ، جامه اى بر روى آن زن بيندازد و او را از آن خويش بشمارد. بسته به مـيـل او بـود كـه آن زن را بـه عقد نكاح خود درآورد و يا او را به زنى به شخص ديگرى بـدهد و از مهر او استفاده كند. اين رسم نيز منحصر باعراب نبوده است و قرآن آن را منسوخ كرد.
در قـوانـيـن قـديـم هندى و ژاپنى و رومى و يونانى و ايرانى تبعيضهاى ناروا در مساءله ارث ، زيـاد وجـود داشـتـه اسـت و اگـر بـخـواهـيـم بـه نقل آنچه مطلعين گفته اند بپردازيم چندين مقاله خواهد شد.
ارث زن در ايران ساسانى
مرحوم سعيد نفيسى در تاريخ اجتماعى ايران از زمان ساسانيان تا انقراض امويان صفحه 42 مى نويسد:
(در زمينه تشكيل خانواده نكته جالب ديگرى كه در تمدن ساسانى ديده مى شود اين است كـه چـون پـسـرى بـه سن رشد و بلوغ مى رسيد، پدر يكى از زنان متعدد خود را به عقد زنـاشـويـى وى در مـى آورده است . نكته ديگر اين است كه زن در تمدن ساسانى شخصيت حـقـوقـى نـداشـتـه اسـت و پـدر و شوهر اختيارات بسيار وسيعى در دارايى وى داشته اند. هـنـگـامـى كـه دخـتـرى بـه پـانـزده سـالگـى مـى رسـيـد و رشـد كـامـل كـرده بـود، پدر يا رئيس خانواده مكلف بود او را به شوى بدهد. اما سن زناشويى پسر را بيست سالگى دانسته اند و در زناشويى رضايت پدر شرط بود. دخترى كه به شوى مى رفت ديگر از پدر يا كفيل خود ارث نمى برد و در انتخاب شوهر هيچ گونه حقى بـراى او قـائل نبودند. اما اگر در سن بلوغ ، پدر در زناشويى وى كوتاهى مى كرد حق داشت به ازدواج نامشروع اقدام بكند و در اين صورت از پدر ارث نمى برد.
شـمـاره زنـانـى كه مردى مى توانست بگيرد نامحدود بود و گاهى در اسناد يونانى ديده شـده اسـت كـه مـردى چـنـد صـد زن در خـانـه داشـتـه اسـت . اصـول زنـاشـويـى در دوره سـاسـانـى ـ چـنـانكه در كتابهاى دينى زردشتى آمده ـ بسيار پيچيده و در هم بوده و پنج قسم زناشويى رواج داشته است :
1. زنـى كـه بـه رضاى پدر و مادر، شوهر مى رفت فرزندانى مى زاد كه در اين جهان و آن جهان از او بودند و او را (پادشاى زن ) مى گفتند.
2. زنـى كـه يـگـانـه فرزند پدر و مادرش بود، او را (اوگ زن ) يعنى زن يگانه مى گـفـتـنـد و نـخـستين فرزندى كه مى زاد به پدر و مادرش داده مى شد تا جانشين فرزندى بشود كه از خانه آنها رفته است و شوهر كرده و پس از آن اين زن را هم (پادشاه زن ) مى گفتند.
3. اگـر مردى در سن بلوغ بى زن مى مرد، خانواده اش زن بيگانه اى را جهيز مى داد و او را بـه كـابـيـن مـرد بـيگانه اى در مى آورد و آن زن را (سذر زن ) يعنى زن خوانده مى گـفـتـنـد و هـر چـه فـرزنـد او مى زاد نيمى به آن مرد مرده تعلق مى گرفت و در آن جهان فرزند او مى شد و نيمى ديگر از آن شوهر زنده بود.
4. زن بيوه اى كه دوبار شوهر كرده بود (چغر زن ) مى گفتند كه به معنى چاكر زن يـعـنـى زن خـادمه باشد، و اگر از شوى اول خود فرزند نداشت و او را (سذرزن ) مى دانستند...
5. زنى كه بى رضاى پدر و مادرش به شوهر مى رفت ، در ميان زنان پست ترين پايه را داشـت و او را (خـودسـراى زن ) يعنى زن خودسر مى گفتند و از پدر و مادر خود ارث نـمـى بـرد مگر پس از آنكه پسرش به سن بلوغ برسد و او را به عنوان (اوگ زن ) به عقد در آورد.)
در قـوانـيـن اسـلام هـيـچـيـك از نـاهمواريهاى گذشته در مورد ارث وجود ندارد. چيزى كه در قوانين اسلامى مورد اعتراض مدعيان تساوى حقوق است اين است كه سهم الارث زن در اسلام مـعـادل نـصف سهم الارث مرد است . از نظر اسلام پسر دو برابر دختر و برادر دو برابر خـواهـر و شـوهـر دو بـرابـر زن ارث مـى بـرد. تنها در مورد پدر و مادر است كه اگر ميت فرزندانى داشته باشد و پدر و مادرش نيز زنده باشد، هر يك از پدر و مادر يك ششم از مال ميت را به ارث مى برند.
علت اينكه اسلام سهم الارث زن را نصف سهم الارث مرد قرار داد وضع خاصى است كه زن از لحاظ مهر و نفقه و سربازى و برخى قوانين جزائى دارد. يعنى وضع خاص ارثى زن معلول وضع خاصى است كه زن از لحاظ مهر و نفقه و غيره دارد.
اسـلام بـه مـوجـب دلائلى كـه در مـقـالات پـيـش گفتيم مهر و نفقه را امورى لازم و مؤ ثر در اسـتحكام زناشويى و تامين آسايش خانوادگى و ايجاد وحدت ميان زن و شوهر مى شناسد. از نـظـراسـلام الغـاء مـهـر و نـفـقـه و خـصـوصـا نـفـقـه مـوجـب تـزلزل اسـاس خانوادگى و كشيده شدن زن به سوى فحشاء است . و چون مهر و نفقه را لازم مـيـدانـد و بـه ايـن سبب قهرا از بودجه زندگى زن كاسته شده است و تحميلى از اين نـظـر بر مرد شده است ، اسلام مى خواهد اين تحميل از طريق ارث جبران بشود. لهذا براى مـرد دو بـرابـر زن سـهـم الارث قرار داده است . پس مهر و نفقه است كه سهم الارث زن را تنزل داده است .
ايراد غرب پرستان
برخى از غرب پرستان وقتى كه در اين مساءله داد سخن مى دهند و نقص سهم الارث زن را يـك وسـيـله تبليغ و هياهو عليه اسلام قرار مى دهند، موضوع مهر و نفقه را پيش مى كشند. مى گويند چه لزومى دارد كه ما سهم زن را در ارث از سهم مرد كمتر قرار دهيم و آنگاه اين كـمبود را به وسيله مهر و نفقه جبران كنيم ؟ چرا چپ اندرقيچى كار كنيم و لقمه را از پشت گـردن بـه دهـان بـبـريـم ؟ از اول سـهـم الارث زن را معادل سهم الارث مرد قرار مى دهيم تا مجبور نشويم با مهر و نفقه آن را جبران كنيم .
اولا ايـن دايـگـان مـهـربـانـتـر از مـادر، عـلت را بـه جـاى مـعـلول و مـعـلول را بـه جـاى عـلت گـرفـتـه انـد. ايـنـهـا خـيـال كـرده انـد مـهـر و نـفـقـه مـعـلول وضـع خـاص ارثـى زن اسـت ، غافل از اينكه وضع خاص ارثى زن معلول مهر و نفقه است . ثانيا گمان كرده اند آنچه در ايـنـجـا وجـود دارد صرفا جنبه مالى و اقتصادى است . بديهى است اگر تنها جنبه مالى و اقـتـصادى مطرح بود دليلى نداشت كه مهر و نفقه اى در كار باشد و يا سهم الارث زن و مـرد تـفـاوت داشته باشد. چنانكه در مقاله پيش گفتيم ، اسلام جهات زيادى را كه بعضى طـبيعى و بعضى روانى است در نظر گرفته است . از يك طرف احتياجات و گرفتاريهاى زيـاد زن از لحـاظ تـوليـد نـسـل در صـورتى كه مرد طبعا از همه آنها آزاد است ، از طرف ديـگـر قدرت كمتر او از مرد در توليد و تحصيل ثروت ، و از جانب سوم استهلاك ثروت بـيـشـتـر او از مـرد، بـعـلاوه مـلاحـظـات روانى و روحى خاص زن و مرد و به عبارت ديگر روانـشـناسى زن و مرد و اينكه مرد همواره بايد به صورت خرج كننده براى زن باشد و بالاءخره ملاحظات دقيق روانى و اجتماعى كه سبب استحكام علقه خانوادگى مى شود، اسلام هـمـه ايـنـهـا را در نـظـر گـرفـتـه و مهر و نفقه را از اين جهات لازم دانسته است . اين امور ضـرورى و لازم بـه طـور غـيـرمـسـتـقـيـم سـبـب شـده كـه بـر بـودجـه مـرد تحميل وارد شود. از اين رو اسلام دستور داده كه به خاطر جبران تحميلى كه بر مرد شده است ، مرد دو برابر زن سهم الارث ببرد. پس تنها جنبه مالى و اقتصادى در ميان نيست كه گفته شود چه لزومى دارد در يك جا سهم زن كسر شود و در جاى ديگر جبران گردد.
ايراد زنادقه صدر اسلام بر مساءله ارث
گـفـتـيـم از نـظـر اسـلام مـهـر و نـفـقـه عـلت اسـت و وضـع ارثـى زن معلول . اين مطلبى نيست كه تازه ابراز شده باشد، از صدر اسلام مطرح بوده است .
ابـن ابى العوجا مردى است كه در قرن دوم مى زيسته و به خدا و مذهب اعتقاد نداشته است . ايـن مـرد از آزادى آن عـصـر اسـتفاده مى كرد و عقايد الحادى خود را همه جا ابراز مى داشت . حـتى گاهى در مسجدالحرام يا مسجدالنبى مى آمد و با علماء عصر راجع به توحيد و معاد و اصـول اسـلام بـه بـحث مى پرداخت . يكى از اعتراضات او به اسلام همين بود، مى گفت : مـا بـال المـرئه المـسـكـيـنـه الضـعـيـفـه تـاخـد سـهـمـا و يـاخـذ الرجل سهمين ؟ يعنى چرا زن بيچاره كه از مرد ناتوانتر است بايد يك سهم ببرد و مرد كـه تـواناتر است دو سهم ببرد؟ اين خلاف عدالت و انصاف است . امام صادق فرمود: اين بـراى ايـن است كه اسلام سربازى را از عهده زن برداشته و به علاوه مهر و نفقه را به نـفع او بر مرد لازم شمرده است و در بعضى جنايات اشتباهى كه خويشاوندان جانى بايد ديه بپردازند، زن از پرداخت ديه و شركت با ديگران معاف است . از اين رو و سهم زن در ارث از مـرد كـمـتـر شـده اسـت . امـام صـادق صـريـحـا وضـع خـاص ارثـى زن را معلول مهر و نفقه و معافيت از سربازى و ديه شمرد.
نظير اين پرسشها از ساير ائمه دين شده است و همه آنها به همين نحو پاسخ گفته اند.
بخش دهم : حق طلاق
حق طلاق (1)
مقدمه
هـيـچ عـصـرى مـانـنـد عـصـر مـا خـطـر انـحـلال كـانـون خـانـوادگى و عوارض سوء ناشى از آن را مورد توجه قرار نداده است ، و در هيچ عصرى مانند اين عصر عملا بشر دچار اين خطر و آثار سوء ناشى از آن نبوده است .
قانونگزاران ، حقوقدانان ، روانشناسان هر كدام با وسايلى كه در اختيار دارند سعى مى كـنـنـد بـنـيـان ازدواجـهـا را اسـتـوار و پـايـدارتـر و خـلل نـاپـذيرتر سازند. اما (از قضا سر كنگبين صفرا فزود). آمارها نشان مى دهد كه سال به سال بر عدد طلاقها افزوده مى شود و خطر از هم پاشيدن بر بسيارى از كانون هاى خانوادگى سايه افكنده است .
معمولا هر وقت يك بيمارى مورد توجه قرار مى گيرد و مساعى مادى و معنوى براى مبارزه و جلوگيرى از آن به كار مى رود، از ميزان تلفات آن كاسته مى شود و احيانا ريشه كن مى گردد اما بيمارى طلاق برعكس است .
افزايش طلاق در زندگى جديد
در گـذشـتـه كـمـتـر دربـاره طـلاق و عـوارض سـوء آن و عـلل پـيـدايـش و افـزايـش آن و راه جـلوگـيـرى از وقـوع آن فـكـر مـى كـردنـد. در عـيـن حـال كمتر طلاق صورت مى گرفت و كمتر آشيانه ها بهم مى خورد. مسلما تفاوت ديروز و امـروز در ايـن اسـت كه امروز علل طلاق فزونى يافته است . زندگى اجتماعى شكلى پيدا كـرده اسـت كـه مـوجبات جدايى و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى خانوادگى بيشتر شده اسـت و از هـمـيـن جـهـت مـسـاعـى دانـشـمـنـدان و خـيـرخـواهان تاكنون به جايى نرسيده است و متاءسفانه آينده خطرناكترى در پيش است .
در شماره 105 مجله زن روز مقاله جالبى از مجله نيوزويك تحت عنوان (طلاق در آمريكا) درج شـد. ايـن مـجله مى نويسد: (طلاق گرفتن درآمريكا به آسانى تاكسى گرفتن است ).
و هم مى نويسد:
(در مـيان مردم آمريكا دو ضرب المثل از همه ضرب المثلهاى ديگر در باره طلاق معروفتر اسـت : يكى اينكه (حتى دشوارترين سازشها هم ميان زن و شوهر از طلاق بهتر است ). ايـن ضـرب المثل را شخصى به نام سروانتس در حدود چهار قرن پيش گفته است . ضرب المثل دوم كه از شخصى است به نام سامى كاهن ، در نيمه دوم قرن بيستم گفته شده است و درسـت نـقـطـه مـقابل ضرب المثل اول است و شعارى است بر ضد او و آن اين است : عشق دوم دلپذيرتر است .)
از مـتـن مـقاله نامبرده بر مى آيد كه ضرب المثل دوم كار خود را در آمريكا كرده است ، زيرا مى نويسد:
(سـراب طـلاق نه تنها (تازه پيوندها) بلكه مادران آنها و زن و شوهران (ديرينه پـيـونـد) را هـم بـه خود مى كشد، به طورى كه از جنگ دوم به اين طرف سطح طلاق در آمـريـكـا بـه طـور مـتوسط از سالى 000/400 طلاق پايين تر نرفته است و 40 درصد ازدواجـهـاى بـهـم خـورده 10 سـال يـا بـيـشـتـر و 13 درصـد آن ازدواجـهـا بـيـش از 20 سـال دوام داشـتـه اسـت . سـن مـتـوسـط دو مـيـليـون زن مـطـلقـه آمـريـكـايـى 45 سـال اسـت . 62 درصـد زنـان مـطـلقـه بـه هـنـگـام جـدايـى كـودكـان كـمـتـر از 18 سـال داشـتـه انـد. زنـان مـزبـور در واقـع نـسـل خـاصـى را تشكيل مى دهند.
سپس مى نويسد:
(با وجودى كه پس از طلاق ، زن آمريكايى .)خويشتن را (آزادتر از آزاد) حس مى كند ولى مـطـلقـه هـاى آمريكايى ، چه جوان و چه ميانسال ، شادكام نيستند و اين ناشادى را مى تـوان از مـيـزان روزافـزون مـراجعات زنان به روانكاو و روانشناس يا از پناه بردن آنها بـه الكـل و يـا از افـزايـش سطح خودكشى در ميان آنان دريافت . از هر 4 زن مطلقه يكى الكلى مى شود و ميزان خودكشى ميان آنها سه برابر زنان شوهردار است . خلاصه اينكه زن آمريكايى همينكه از دادگاه طلاق با پيروزى بيرون مى آيد مى فهمد كه زندگى بعد از طـلاق آنـچـنان كه مى پنداشته بهشت نيست .. دنيايى كه ازدواج را بعد از قوانين طبيعى محكمترين رابطه انسانى دانسته ، بسيار دشوار است كه عقيده خوبى در باره زنى كه اين پيوند راگسسته نشان دهد. ممكن است جامعه چنين زنى را گرامى بدارد، پرستش كند و حتى بـر او غبطه خورد ولى هرگز به چشم كسى كه در زندگى خصوصى ديگرى وارد شود و ايجاد خوشبختى كند بدو نمى نگرد.)
ايـن مقاله ضمنا اين پرسش را طرح مى كند كه آيا علت طلاقهاى فراوان ، ناسازگارى و عدم توافق اخلاقى ميان زن و شوهر است يا چيز ديگر است ؛ مى گويد:
(اگـر نـاسـازگـارى را عـامـل جدايى (جوانان نو پيوند) بدانيم پس جدايى زوجهاى (ديرينه پيوند) را چگونه بايد توجيه كرد؟ با توجه به امتيازى كه قوانين آمريكا بـه زن مـطـلقـه مـى دهـد، جـواب ايـن اسـت كـه عـلت طـلاق در ازدواجـهـاى ده يا بيست ساله نـاسـازگـارى نـيـست بلكه بى ميلى به تحمل ناسازگاريهاى ديرين و هوس براى درك لذات بـيـشـتـر و كامجوييهاى ديگر است . در عصر قرصهاى ضد حاملگى و دوران انقلاب جنسى و اعتلاى مقام زن ، اين عقيده در ميان بسيارى از زنان قوت گرفته كه خوشى و لذت مقدم بر استوارى و نگهدارى كانون خانوادگى است . زن و شوهرى را مى بينيد كه سالها بـا هـم زنـدگـى مـى كـنند، بچه دار مى شوند و در غم و شادى هم شركت داشته اند، ولى نـاگـهـان زن بـراى طـلاق تـلاش مـى كند بدون آنكه هيچ تغييرى در وضع مادى و معنوى شـوهـرش پـديـد آمـده بـاشـد. عـلت ايـن اسـت كـه تـا ديـروز حـاضـر بـود يـكـنـواخـتـى كـسـل كـنـنـده زنـدگـى را تـحـمـل كـنـد ولى اكـنـون بـه تـحـمـل يـكنواختى تمايلى ندارد.. زن آمريكايى امروز كامجوتر از زن ديروزى بوده و در برابر نارسايى آن كم تحمل تر از مادر بزرگ خويش است .)
طلاق در ايران
افـزايـش طـلاق مـنـحـصـر به آمريكا نيست ، بيمارى عمومى قرن است . در هر جا كه آداب و رسـوم جـديـد غـربـى بيشتر نفوذ كرده است ، آمار طلاق هم افزايش يافته است . مثلا اگر ايـران خـودمـان را در نـظـر بگيريم ، طلاق در شهرها بيش از ولايات است و در تهران كه آداب و عادات غربى رواج بيشترى دارد بيش از شهرهاى ديگر است .
در روزنـامـه اطلاعات شماره 11512 آمار مختصرى از ازدواجها و طلاقهاى ايران ذكر كرده بود، نوشته بود:
(بـيـش از يك چهارم طلاقهاى ثبت شده سراسر كشور مربوط به تهران است ؛ يعنى 27 درصـد طـلاقـهـاى ثبت شده را تهران تشكيل مى دهد، با اينكه نسبت جمعيت تهران به جمعيت سـراسـر كـشـور 10 درصـد مى باشد. به طور كلى درصد طلاق در شهر تهران بيش از درصـد ازدواج اسـت . وقـايـع ازدواج تـهـران 15 درصـد كل ازدواج كشور است .)
محيط طلاق زاى آمريكا
بـگـذاريـد حـالا كـه سـخـن از افـزايـش طـلاق در آمـريـكـا بـه مـيـان آمد و از مجله نيوزويك نـقـل شد كه زن آمريكايى كامجويى و لذت را بر استوارى و نگهدارى كانون خانوادگى مقدم مى دارد، گامى جلوتر برويم و ببينيم چرا زن آمريكايى چنين شده است . مسلما مربوط بـه سـرشـت زن آمـريكايى نيست ، علت اجتماعى دارد؛ اين محيط آمريكاست كه اين روحيه را بـه زن آمـريـكـايـى داده اسـت . غـرب پرستان ما سعى دارند بانوان ايرانى را در مسيرى بـيـنـدازنـد كـه زنـان آمـريـكـايـى رفـتـه انـد. اگـر ايـن آرزو جـامـه عـمـل بـپـوشـد، مـسـلمـا زن ايـرانـى و كـانـون خـانـوادگـى ايرانى نيز سرنوشتى نظير سرنوشت زن آمريكايى و خانواده آمريكايى خواهد داشت .
هفته نامه بامشاد در شماره 66 (4/5/44) چنين نوشته بود:
(بـبينيد كار به كجا كشيده كه صداى فرانسويان هم بلند شده كه (آمريكاييها ديگر شورش را در آورده اند). عنوان برجسته مقاله روزنامه فرانس سوار اين است كه در بيش از 200 رستوران و كاباره ايالت كاليفرنيا پيشخدمتهاى زن با سينه باز كار مى كنند. در اين مقاله نوشته شده كه (مونوكينى ) مايويى كه سينه هاى زنان را نمى پوشاند، در سـانـفـرانـسـيـسـكـو و لوس آنـجـلس بـه عـنوان لباس كار شناخته شده است . در شهر نـيـويـورك دهـهـا سـيـنـمـا فـيـلمـهـايـى را نـشـان مـى دهـنـد كـه فـقـط در زمـيـنـه مـسـايـل جـنـسـى اسـت و تصاوير برهنه زنان بر بالاى در آنها به چشم مى خورد. اسامى بـعـضـى از آنـهـا از ايـن قـرار اسـت : (مـردانى كه زنان خود را با هم عوض مى كنند)، (دخترانى كه مخالف اخلاقند)، (تنكه اى كه هيچ چيز را نمى پوشاند)، در ويترين كتابخانه ها كمتر كتابى است كه عكس زن لخت در پشت آن نباشد؛ حتى كتابهاى كلاسيك هم از ايـن قـاعـده مـسـتـثـنـى نـيـسـت و در مـيـان آنـهـا كـتـابـهـايـى از ايـن قـبـيـل بـه حـد وفور ديده مى شود: (وضع جنسى شوهران آمريكايى )، (وضع جنسى مـردان غـرب )، (وضـع جـنـسـى جـوانـهـاى كـمـتـر از بـيـسـت سـال )، (شـيـوه هـاى جـديـد در امور جنسى براساس ‍ تازه ترى اطلاعات ). نويسنده روزنـامـه فرانس سوار آنگاه با تعجب و نگرانى از خودش مى پرسد كه آمريكا دارد به كجا مى رود؟)
بامشاد آنگاه مى نويسد:
(راسـتـش ايـنـكـه هر كجا كه مى خواهد برود...من فقط دلم براى آن عده از مردم مملكتم مى سوزد كه خيال مى كنند در پهنه جهان سرمشق مناسبى پيدا كرده اند و در اين راه سر از پا نمى شناسند.)
پـس مـعـلوم مـى شـود اگـر زن آمريكايى سربه هوا شده است و كامجويى را بر وفادارى به شوهر و خانواده ترجيح مى دهد زياد مقصر نيست ؛ اين محيط اجتماعى است كه چنين تيشه به ريشه كانون مقدس خانوادگى زده است .
عـجـبـا! پـيـشـقـراولان قـرن مـا روز بـه روز عـوامـل اجـتـمـاعـى طـلاق و انـحـلال كـانـون خـانوادگى را افزايش مى دهند و با يكديگر در اين راه مسابقه مى دهند و آنـگـاه فـريـاد مـى كـشـنـد كـه چـرا طـلاق ايـن قـدر زيـاد اسـت ؟ ايـنـهـا از طـرفـى عـوامـل طـلاق را افـزايش مى دهند و از طرف ديگر مى خواهند با قيد و بند قانون جلو آن را بگيرند. (اين حكم چنين بود كه كج دار و مريز).
فرضيه ها
اكـنـون مـطـلب را از ريـشـه مـورد بـحـث قـرار دهـيـم . اول از جـنبه نظرى ببينيم آيا طلاق خوب است يا بد؟ آيا خوب است راه طلاق به طور كلى بـاز بـاشـد؟ آيا خوب است كه كانونهاى خانوادگى پشت سر هم از هم بپاشند؟ اگر اين خـوب اسـت ، پـس هـر جـريـانـى كـه بر افزايش طلاقها بيفزايد عيب ندارد. و يا بايد راه طـلاق بـكـلى بـسـتـه بـاشـد و پـيـونـد ازدواج اجـبـارا شـكـل ابـديـت داشته باشد و جلو هر جريانى كه موجب سستى پيوند مقدس ازدواج مى شود گرفته شود؟ يا راه سومى در كار است : قانون نبايد راه طلاق را به طور كلى بر زن و مـرد بـبـنـدد بـلكـه بايد راه را باز بگذارد؛ طلاق احيانا ضرورى و لازم تشخيص داده مى شـود. در عـيـن حـال كـه قـانون راه را بكلى نمى بندد، اجتماع بايد مساعى كافى به كار بـرد كـه مـوجـبـات تفرقه و جدايى ميان زنان و شوهران به وجود نيايد. اجتماع بايد با عـللى كـه سـبـب تـفـرقـه و جدايى زنان و شوهران و بى آشيانه شدن كودكان مى گردد مبارزه كند؛ و اگر اجتماع موجبات طلاق را فراهم كند، منع و بست قانون نمى تواند كارى صورت بدهد.
اگربنا بشود قانون راه طلاق را باز بگذارد، آيا بهتر است به چه شكلى باز بگذارد؟ آيا بايد اين راه تنها براى مرد يا براى زن باز باشد يا بايد براى هر دو باز باشد؟ و بـنـابـر شـق دوم ، آيـا بـهـتـر اسـت راهـى كـه بـاز مـى گـذارد بـراى زن و مرد به يك شـكـل بـاشـد؟ راه خروجى زن و مرد را از حصار ازدواج به يك نحو قرار دهد؟ يا بهتر اين است كه براى هر يك از زن و مرد يك در خروجى جداگانه قرار دهد؟
مجموعا پنج فرضيه در مورد طلاق مى توان اظهار داشت :
1. بى اهميتى طلاق و برداشتن همه قيد و بندهاى قانونى و اخلاقى جلوگيرى از طلاق .
كسانى كه به ازدواج تنها از نظر كامجويى فكر مى كنند، جنبه تقدس و ارزش خانواده را بـراى اجـتماع در نظر نمى گيرند و از طرفى فكر مى كنند پيوندهاى زناشويى هر چه زودتـر تـجـديـد و تـبديل شود لذت بيشترى به كام زن و مرد مى ريزد، اين فرضيه را تـاءيـيد مى كنند. آن كس كه مى گويد (عشق دوم هميشه دلپذيرتر است ) طرفدار همين فرضيه است . در اين فرضيه ، هم ارزش اجتماعى كانون خانوادگى فراموش شده است و هم مسرت و صفا و صميميت و سعادتى كه تنها در اثر ادامه پيوند زناشويى و يكى شدن و يكى دانستن دو روح پيدا مى شود ناديده گرفته شده است . اين فرضيه ناپخته ترين و ناشيانه ترين فرضيه ها در اين زمينه است .
2. ايـنـكـه ازدواج يـك پـيـمـان مـقدس است ، وحدت دلها و روحهاست و بايد براى هميشه اين پـيـمـان ثـابـت و مـحـفـوظ بـمـانـد و طلاق از قاموس اجتماع بشرى بايد حذف شود. زن و شـوهـرى كـه بـا يـكـديـگـر ازدواج مـى كـنـنـد، بـايد بدانند كه جز مرگ چيزى آنها را از يكديگر جدا نمى كند.
ايـن فـرضـيه همان است كه كليساى كاتوليك قرنهاست طرفدار آن است و به هيچ قيمتى حاضر نيست از آن دست بردارد.
طـرفـداران ايـن فـرضـيـه در جـهـان رو بـه كـاهـش انـد. امـروز جز در ايتاليا و اسپانياى كـاتـوليك به اين قانون عمل نمى شود. مكرر در روزنامه مى خوانيم كه فرياد زن و مرد ايتاليايى ازاين قانون بلند است و كوششها مى شود كه قانون طلاق به رسميت شناخته شود و بيش از اين ازدواجهاى ناموفق به وضع ملالت بار خود ادامه ندهند.
چـنـدى پـيـش در يـكـى از روزنامه هاى عصر مقاله اى از روزنامه ديلى اكسپرس تحت عنوان (ازدواج در ايـتـاليـا يـعـنـى بـنـدگـى زن ) ترجمه شده بود و من خواندم . در آن مقاله نـوشـته بود: در حال حاضر به واسطه عدم وجود طلاق در ايتاليا عملا افراد بسيارى از مـردم بـه صـورت نـامـشـروع روابـط جـنـسـى برقرار مى كنند. طبق نوشته آن مقاله (در حـال حـاضـر بـيـش از پنج ميليون نفر ايتاليايى معتقدند كه زندگى آنها چيزى نيست جز گناه محض و روابط نامشروع ).
در هـمـان روزنـامـه از روزنـامـه فـيـگـارو نـقـل كـرده بـود كـه مـمـنـوعـيـت طـلاق مشكل بزرگى براى مردم ايتاليا به وجود آورده است : (بسيارى تابعيت ايتاليا را به همين خاطر ترك كرده اند. يك مؤ سسه ايتاليايى اخيرا از زنان آن كشور نظر خواسته است كه آيا اجراى مقررات طلاق برخلاف اصول مذهبى است يا نه ؟ 97 درصد از زنان به اين پرسش پاسخ منفى داده اند.)
كليسا در نظر خود پافشارى مى كند و به تقدس ازدواج و لزوم استحكام هر چه بيشتر آن استدلال مى كند.
تـقـدس ازدواج و لزوم اسـتـحـكـام و خـلل نـاپـذيـربـودن آن مـورد قـبـول اسـت ، امـا بشرطى كه عملا اين پيوند ميان زوجين محفوظ باقى مانده باشد. مواردى پيش مى آيد كه سازش ميان زن و شوهر امكان پذير نيست . در اين گونه موارد نمى توان بـه زور قـانـون آنـهـا را بـه هـم چـسـبـانـد و نـام آن را پيوند زناشويى گذاشت . شكست نـظـريـه كـليـسـا قطعى است . بعيد نيست كليسا اجبارا در عقيده خود تجديد نظر كند، لهذا لزومى ندارد ما بيش از اين درباره نظر كليسا و انتقاد از آن بحث كنيم .
3. ايـنـكـه ازدواج از طـرف مـرد قـابـل فـسـخ و انـحـلال اسـت و از طـرف زن بـه هيچ نحو قـابـل انـحـلال نيست . در دنياى قديم چنين نظرى وجود داشته است ، ولى امروز گمان نمى كنم طرفدارانى داشته باشد و به هر حال اين نظر نيز احتياجى به بحث و انتقاد ندارد.
4. ايـنكه ازدواج ، مقدس و كانون خانوادگى محترم است ، اما راه طلاق در شرايط مخصوص بـراى هـر يـك از زوجـيـن بايد باز باشد و راه خروجى زوج و زوجه از اين بن بست بايد به يك شكل و يك جور باشد.
مـدعـيان تشابه حقوق زن و مرد در حقوق خانوادگى كه به غلط از آن به (تساوى حقوق ) تـعـبـيـر مـى كـنند، طرفدار اين فرضيه اند. از نظر اين گروه همان شرايط و قيود و حـدودى كـه براى زن وجود دارد بايد براى مرد وجود داشته باشد و همان راهها كه براى خـروج مـرد از ايـن بن بست باز مى شود عينا بايد براى زن باز باشد و اگر غير از اين باشد ظلم و تبعيض و نارو است .
5. ايـنـكـه ازدواج ، مـقـدس و كـانـون خـانـوادگى محترم و طلاق امر منفور و مبغوضى است . اجـتـمـاع مـوظـف اسـت كـه عـلل وقـوع طـلاق را از بـيـن بـبـرد. در عـيـن حال قانون نبايد راه طلاق را براى ازدواجهاى ناموفق ببندد. راه خروج از قيد و بند ازدواج هـم بـراى مـرد بـايـد بـاز باشد و هم براى زن ، اما راهى كه براى خروج مرد از اين بن بست تعيين مى شود با راهى كه براى خروج زن تعيين مى شود دو تاست و از جمله مواردى كه زن و مرد حقوق نامشابهى دارند طلاق است .
ايـن نـظـريـه همان است كه اسلام ابداع كرده و كشورهاى اسلامى به طور ناقص (نه به طور كامل ) از آن پيروى مى كنند.
حق طلاق (2)
يك مشكله بزرگ جهانى
طلاق در عصر ما يك مشكله بزرگ جهانى است . همه مى نالند و شكايت دارند. آنانكه طلاق در قـوانـيـن شـان بـه طـور كـلى مـمـنوع است ، از نبودن طلاق و بسته بودن راه خلاص از ازدواجهاى ناموفق و نامناسب كه قهرا پيش مى آيد مى نالند. آنان كه برعكس ، راه طلاق را بـه روى زن و مرد متساويا باز كرده اند فريادشان از زيادى طلاقها و نااستوارى بنيان خانواده ها با همه عوارض و آثار نامطلوبى كه دارد به آسمان رسيده است . و آنان كه حق طلاق را تنها به مرد دادند از دو ناحيه شكايت دارند:
1. از نـاحـيـه طلاقهاى ناجوانمردانه بعضى از مردان كه پس از سالها پيوند زناشويى نـاگـهـان هـوس زن نـو در دلشان پيدا مى شود و زن پيشين را كه عمر و جوانى و نيرو و سـلامـت خود را در خانه آنها صرف كرده و هرگز باور نمى كرده كه روزى آشيانه گرم او را از او بگيرند، با يك رفتن به محضر طلاق او را دست خالى از آشيانه خود مى رانند.
2. از نـاحيه امتناعهاى ناجوانمردانه بعضى مردان از طلاق زنى كه اميد سازش و زندگى مشترك ميان آنها وجود ندارد.
بـسـيـار اتـفـاق مـى افـتـد كـه اخـتـلافـات زنـاشـويـى بـه عـلل خـاصـى بـه جـايـى مـى كـشـد كـه اميد رفع آنها از ميان مى رود، تمام اقدامات براى اصـلاح بـى نـتـيـجـه مـى ماند، تنفر شديد ميان زن و شوهر حكمفرما مى شود و آن دو عملا يـكـديگر را ترك مى كنند و جدا از هم بسر مى برند. در همچو وضعى هر عاقلى مى فهمد راه منحصر به فرد اين است كه اين پيوند كه عملا بريده شده قانونا نيز بريده شود و هر كدام از اينها همسر ديگرى براى خود اختيار كند. اما بعضى از مردان براى اينكه طرف را زجـر بـدهـنـد و او را در هـمـه عـمر از برخوردارى از زندگى زناشويى محروم كنند، از طـلاق خـوددارى مـى كـنـنـد و زن بـدبـخـت را در حـال بـلاتـكـليـفـى و بـه تـعـبـيـر قـرآن كالمعلقه نگه مى دارند.
چـون ايـن گـونه افراد كه قطعا از اسلام و مسلمانى جز نامى ندارند به نام اسلام و به اتـكـاء قـوانـيـن اسـلامـى ايـن كارها را مى كنند، اين شبهه براى بعضى كه با عمق و روح تعليمات اسلامى آشنا نيستند پيدا شده كه آيا اسلام خواسته است كار طلاق به همين نحو باشد؟!
اينها با لحن اعتراض مى گويند: آيا واقعا اسلام به مردان اجازه داده كه گاهى به وسيله طـلاق دادن و گـاهـى بـه وسـيـله طلاق ندادن ، هر نوع زجرى كه دلشان مى خواهد به زن بدهند و خيالشان هم راحت باشد كه از حق مشروع و قانونى خود استفاده كرده و مى كنند؟
مـى گـويـنـد: مگر اين كار ظلم نيست ؟ اگر اين كار ظلم نيست پس ظلم چيست ؟ مگر شما نمى گـويـيـد اسـلام بـا ظـلم بـه هـر شـكل و به هر صورت مخالف است و قوانين اسلامى بر اسـاس عـدل و حـق تنظيم شده است ؟ اگر اين كار ظلم است و قوانين اسلامى نيز بر اساس حـق و عـدالت تـنـظيم شده است ، پس بگوييد ببينيم اسلام براى جلوگيرى از اين گونه ظلمها چه تدبيرى انديشيده است ؟
در ظـلم بـودن ايـن گـونـه كارها بحثى نيست و بعدا خواهيم گفت اسلام براى اين جريانها تـدابيرى انديشيده و به حال خود نگذاشته است . اما يك مطلب ديگر هست كه نمى توان و از آن غـافـل بود و آن اين است كه راه جلوگيرى از اين ظلم و ستمها چيست ؟ آيا آن چيزى كه سـبـب شـده ايـن گـونـه ظلمها صورت بگيرد تنها قانون طلاق است و تنها با تغيير دادن قانون مى توان جلو آن را گرفت ؟ يا ريشه اين ظلمها را در جاى ديگر بايد جستجو كرد و تغيير قانون نيز نمى تواند جلو آنها را بگيرد؟
فـرقـى كـه مـيـان نـظـر اسـلام و بـرخـى نـظـريـات ديـگـر در حـل مـشـكـلات اجـتـمـاعى هست اين است كه بعضى تصور مى كنند همه مشكلات را با وضع و تـغـيـيـر قانون مى توان حل كرد. اسلام به اين نكته توجه دارد كه قانون فقط در دايره روابـط خـشـك و قـراردادى افـراد بـشـر مـى تـواند مؤ ثر باشد اما آنجا كه پاى روابط عـاطـفـى و قـلبـى در مـيـان اسـت تـنـهـا از قـانـون كـار سـاخـتـه نـيـسـت ، از علل و عوامل ديگر و از تدبير ديگر نيز بايد استفاده كرد.
ما ثابت خواهيم كرد كه اسلام در اين مسائل در حدودى كه قانون مى توانسته مؤ ثر باشد از قانون استفاده كرده است و از اين جهت كوتاهى نكرده است .
طلاقهاى ناجوانمردانه
نخست درباره مشكله اول امروز ما يعنى طلاقهاى ناجوانمردانه بحث مى كنيم .
اسـلام بـا طـلاق ، سـخـت مخالف است . اسلام مى خواهد تا حدود امكان طلاق صورت نگيرد. اسـلام طـلاق را بـه عـنـوان يـك چـاره جـويـى در مـواردى كـه چـاره منحصر به جدايى است تـجـويـز كـرده اسـت . اسـلام مـردانـى را كـه مـرتـب زن مـى گـيرند و طلاق مى دهند و به اصطلاح (مطلاق ) مى باشند دشمن خدا مى داند.
در كافى مى نويسد:
رسول خدا به مردى رسيد و از او پرسيد: با زنت چه كردى ؟
گفت : او را طلاق دادم .
فرمود: آيا كار بدى از او ديدى ؟
گفت : نه ، كار بدى هم از او نديدم .
قضيه گذشت و آن مرد بار ديگر ازدواج كرد. پيغمبر از او پرسيد: زن ديگر گرفتى ؟
گفت : بلى .
پس از چندى كه باز به او رسيد پرسيد: با اين زن چه كردى ؟
گفت : طلاقش دادم .
فرمود: كار بدى از او ديدى ؟
گفت : نه ، كار بدى هم از او نديدم .
اين قضيه نيز گذشت و آن مرد نوبت سوم ازدواج كرد.پيغمبر اكرم از او پرسيد: باز زن گرفتى ؟
گفت : بلى يا رسول الله .
مدتى گذشت و پيغمبر اكرم به او رسيد و پرسيد: با اين زن چه كردى ؟
- اين را هم طلاق دادم .
- بدى از او ديدى ؟
- نه بدى از او نديدم .
رسـول اكـرم فرمود: خداوند دشمن مى دارد و لعنت مى كند مردى را كه دلش مى خواهد مرتب زن عوض كند و زنى را كه دلش مى خواهد مرتب شوهر عوض كند.
بـه پـيـغـمـبـر اكـرم خبر دادند كه ابوايوب انصارى تصميم گرفته زن خود ام ايوب را طـلاق دهـد. پـيـغـمـبـر كـه ام ايـوب را مـى شناخت و مى دانست طلاق ابو ايوب براساس يك دليـل صـحـيـحـى نـيـسـت ، فرمود: (ان طلاق ام ايوب لحوب ) يعنى طلاق ام ايوب گناه بزرگ است .
ايـضـا پـيـغمبر اكرم فرمود: جبرئيل آن قدر به من درباره زن سفارش و توصيه كرد كه گمان كردم طلاق زن جز در وقتى كه مرتكب فحشاء شده باشد سزاوار نيست .
امـام صـادق از پـيـغمبر اكرم نقل كرده كه فرمود: (چيزى در نزد خدا محبوبتر از خانه اى كـه در آن پيوند ازدواجى صورت گيرد وجود ندارد و چيزى در نزد خدا مبغوضتر از خانه اى كـه در آن خانه پيوندى با طلاق بگسلد وجود ندارد.) امام صادق آنگاه فرمود: اينكه در قـرآن نـام طـلاق مكرر آمده و جزئيات كار طلاق مورد عنايت و توجه قرآن واقع شده ، از آن است كه خداوند جدايى را دشمن مى دارد.
طـبـرسى در مكارم الاخلاق از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: (ازدواج كنيد ولى طلاق ندهيد، زيرا عرش ‍ الهى از طلاق به لرزه در مى آيد).

next page نظام حقوق زن در اسلام از شهيد مطهري

back page