مسائل و مشكلات زناشويى

دكتر احمد بهشتى

- ۸ -


بى ترديد جامعه ، انسانهاى فضيلت مآب مى خواهد. براى داشتن چنين انسانهايى ، بايد برنامه ريزى و تلاش كرد؛ بايد فكر و مطالعه كرد؛ بايد از رهنمودهاى ارزنده اسلام الهام گرفت .
مى گويند اگر برنامه يك ساله داريد، گندم بكاريد و اگر برنامه ده ساله داريد، درخت بكاريد و اگر برنامه صد ساله داريد، انسان بكاريد.
براى تاءمين نيروهاى صالح انسانى ، برنامه هاى دراز مدت لازم است و در اين راه ، بايد خانه و مدرسه ، پدران و مادران و معلمان و مربيان با هم هماهنگى كنند.
آن عناوين پنجگانه كه لقمان گفته است ، از اين قرار است :
توحيد، معاد، نماز، مبارزه ، اخلاق .
توحيد
در قرآن ، توحيد اهميت ويژه اى دارد. قرآن براى اثبات توحيد، استدلال مى كند و از اين رهگذر، پايه هاى فكر توحيدى را استوار مى سازد.
اگر فكر توحيدى نباشد و شبهات مشركين دفع نشود، از همان اول كميت انسان لنگ است .
زردشتيان ، چون نتوانستند مسئله خير و شر را در نظام هستى حل كنند، به شرك خالقيت روى آوردند.
معتزله ، چون نتوانستند مسئله جبر و اختيار را به گونه صحيحى حل كنند، فاعليت انسان را در عرض فاعليت خداوند قرار دادند و به شرك مبتلا شدند؛ همچنان كه اشاعره ، به جبر روى آوردند.
عيسويان ، به سه اقنوم و يهوديان به فرزند داشتن خدا معتقد شدند و هر كدام به نحوى از صراط مستقيم خارج گشتند.
وقتى زير بناى فكرى توحيد درست نشود، در عبادت و اطاعت هم انسان به توحيد نمى گرايد.
انسان ، بدون توحيد فكرى و توحيد عملى هرگز روى سعادت را نخواهد ديد. قرآن مجيد مى گويد:
و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم (31)
((لقمان ، كه پسرش را موعظه مى كرد، گفت : پسرم ! به خدا شرك مياور كه شرك ، ستمى بزرگ است .))
و حقا كه شرك ، ريشه همه ظلمها و استضعافها و استكبارهاست و اگر بشر، موحد و يكتاپرست باشد، نه ظلم مى كند و نه زير بار ظلم مى رود؛ بنابراين هرگز مستكبر نمى شود و تن به استضعاف نمى دهد.
معاد
توحيد اسلام ، بر محور ((لله )) و ((اليه )) دور مى زند. نه تنها مبداء همه هستى ها خداست ، بلكه غايت همه هستى ها نيز اوست . خدا در اسلام ، ((مبداءالمبادى )) و ((غاية الغايات )) است . چنانكه مفاد كلمه استرجاع كه به آن اشاره شد، همين است .
در نظر اسلام ، چيزى در هستى ، نه كم مى شود، نه گم . در دايره عظيم هستى ، هيچ ذرة المثقالى گم و محو نمى شود. نظام هستى ، نظام دقيق حساب و كتاب و قانون و ضابطه است و تخلف از نظام عينى عالم ، تخلف از فرمان خدا و موجب پشيمانى و پريشانى و بدبختى است .
از اين دقيقتر نمى شود معاد را براى ذهن پاك و صاف يك نوجوان ترسيم كرد، چنانكه لقمان ترسيم كرده است ؛
قرآن از زبان وى مى گويد:
يا بنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة اءو فى السماوات اءو فى الارض ياءت بها الله ان الله لطيف خبير(32)
پسرم ، اگر عمل ، به وزن دانه خردلى ، در دل سنگى يا در آسمانها يا در زمين باشد، خداوند آن را مى آورد. كه خداوند، لطيف و آگاه است .
اگر خط فكرى كودك را بر خط مستقيم ((لله )) و ((اليه )) منطبق نكنيم و جاودانگى انسان و اعمال را به او نفهمانيم و به او نباورانيم كه انسان با مرگش ، و عمل با وقوعش مفقود و نيست ، نمى شود، در اداى وظايف پدر ومادرى خود ناتوان مانده ايم .
خانواده سالم ، بايد توحيد در بعد ((مبداءالمبادى )) بودن و ((غاية الغايات )) بودن خدا را در نهاد كودكان بپروراند و بداند كه توحيد كامل در باور داشتن به هر دو بعد است .
در اينجا به اشاره اى بسنده كنيم كه نبوت و استمرار آن ، امامت ، در مقام هدايت و ارايه طريق است و ايصال به مطلوب ، كار پر بار و تلاش ‍ خستگى ناپذير آودن مردم ، روى خط مستقيم ((لله )) و ((اليه )) است و پرواضح است كه ((راه جو)) از ((راهبر)) و ((راهنما)) بى نياز نيست و آنها كه پشت به راهبران و راهنمايان مى كنند، بدين علت است كه از فطرت سليم راه جويى دور افتاده ، به بيراهه ها و بيغوله ها روى آورده اند.
بنابراين ، توهم نشود كه در سخنان پربار لقمان حكيم يا نبى ، چرا از نبوت ، سخنى به ميان نيامده و از اصول عقيدتى ، چرا فقط به توحيد و معاد، اكتفا شده است ؟
بارى ، اگر خانواده ها و معلمان و رسانه هاى گروهى ، بكوشند كه كودك روى خط فطرت حركت كند، آن همه مصايب به بار نمى آمد؛ آن عشقهاى كور، آن طلاقها، آن اعتيادها، آن بى اعتنايى به خواسته ها و آن خواهشهاى نامشروع ، اتفاق نمى افتد. مخصوصا اگر توحيد و معاد كودك با عمل به عناوين بعدى كه گفته مى شود، تكميل شود.
نماز
نماز، نغمه توحيد است . نماز، راز نياز عاشق با معشوق است . نماز، پيوستگى نيازمند مطلق ، به بى نياز مطلق است . نماز، حديث درد فراق است .
اگر نماز، جوهره عبوديت و ستايش مقام و ربوبيت و هماهنگى دل و زبان و افعال نباشد، چه سودى دارد؟!
اولين چيزى كه يك بچه مسلمان ، به عنوان فريضه دينى انجام مى دهد، نماز است . زيرا بهتر است از سنين هفت سالگى به نماز بايستد و آخرين چيزى كه يك مسلمان ، حتى در حال احتضار و در آستان سكرات موت بايد انجام دهد، نماز است .
پس جا دارد كه لقمان ، از ميان فرايض دينى تنها روى نماز تكيه كند و بگويد:
يا بنى اقم الصلاة (33)
((پسرم ، نماز را به پاى دار.))
به يك طفل نوخاسته نورسته ، بهتر از اين چه مى شود گفت ؟ آيا براى تشويق طفل به انجام فرايض و اعمال دينى ، جز اين است كه بايد از نماز آغاز كرد؟
وانگهى ، مگر ممكن است كه كسى حقيقتا اهل نماز باشد و در عين حال ، به فرايض دينى ديگر، اهميت ندهد يا كم اهميت بدهد؟
قرآن مى گويد:
ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر(34)
((نماز از زشتى و منكر نهى مى كند.))
و اگر نماز بنده ، جلوه بندگى و ترنم و شيفتگى و دلباختگى او باشد، همه چيز را به دنبال مى كشد و اگر نباشد، هيچ و پوچ است .
قرآن مى گويد:
فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون الذين هم يرآءون و يمنعون الماعون (35)
((واى بر نمازگزارانى كه از نماز خويش غافلند. آنها كه ريا مى كنند و جلو زكات را مى گيرند.))
مى گويند يزيد بن معاويه براى توجيه شرابخوارى و باده گسارى خود مى گفت :

ما قال ربك ويل للذى شربا   بل قال ويل للمصلينا!
پروردگار تو نگفت واى بر شرابخواران ، بلكه گفت واى بر نمازگزاران .
البته اين هم از سوء استفاده هاى يزيد از آيات قرآن است .
خداوند نفرموده است : واى بر همه نمازگزاران . بلكه فرموده است واى بر آن نمازگزارانى كه به اين اوصاف ، متصفند: سهل انگارى در نماز، ريا، منع زكات .
آرى كسى كه غفلت از نماز دارد، مقيد نيست كه در اول وقت خوانده شود يا نه ، قضا بشود يا نه ، در بين نماز حضور قلب باشد يا نه ، نمازش تواءم با خضوع و خشوع باشد يا نه .
خانواده هاى متدين ، سعى مى كنند كه فرزندشان را نماز خوان و مقيد به نماز و همه آداب و شرايطى كه در كمال نماز مؤ ثر است ، بار آورند.
مبارزه
انسان ، بايد مبارز و مقاوم و صبور باشد. تا در اين دنيا جهالت و هوا و هوس ‍ و قدرت طلبى و جاه طلبى و توسعه طلبى هست ، مبارزه و مقاومت هم بايد باشد.
اگر انسانها مبارز و مقاوم بار نيايند و با خوارى و زبونى در راه بر كرسى نشاندن حق و مبارزه با باطل تلاشگر و كوشا نباشند، ارزشها و حقوق پايمال مى شود و انسان ، در مسير ستمگرى و سبعيت قرار مى گيرد و بار امانتى كه بر دوش او هست ، به مقصد نمى رسد.
بدين علت لقمان به پسرش گفت :
و امر بالمعروف و انه عن المنكر
((امر به معروف و نهى از منكر كن .))
يعنى پشتيبان نيكى و مخالف بدى باش . نيكان را يارى استوار، و بدان را دشمنى سرسخت و سركوبگر باش .
نكند كه بنشينى و تماشاگر محو و سركوب حق و تقويت و تحكيم باطل باشى يا خداى ناكرده خود نيز در اين جرم و جنايت ، شريك بشوى .
فرق است بين خانواده اى كه طالب سعادت فرزندان است و به عللى ناموفق مى ماند و خانواده اى كه خود سوق دهنده فرزندان به سوى فساد و انحراف و انحطاط است .
دفاع از جان و مال و ناموس و مكتب و ميهن و عزت و شرف ، بر هر مسلمانى واجب است و در اين زمينه ، من و تو و او مطرح نيست ؛ همه مطرحند و نبايد اجازه داد كه به كسى ظلم شود.
و بايد اين را هم اضافه كرد كه مبارزه ، خوردن نان و حلوا نيست ! مبارزه ، زحمت دارد. در راه مبارزه بايد براى تحمل زحمت و مشقت و محروميت ، صبور و مقاوم بود و اين حالت را بايد در كودكان پرورانيد.
از اين رو لقمان به دنبال جهت دادن و مشخص كردن مسير مبارزه براى فرزندان خود، به او مى گويد:
و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور(36)
((بر مصايبى كه به تو مى رسد، صبور و شكيبا باش كه اين از كارهاى مطلوب است .))
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در وصيتش به حسنين (عليه السلام ) فرمود:
كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا(37)
((دشمن ظالم و يار مظلوم باشيد.))
آرى دشمنى با ظالم و يارى مظلوم ، بدون مقاومت و صبر در راه يك سلسله مبارزات پيگير و جدى ، ممكن نخواهد بود.
اخلاق
صفات رذيله ، انسان را از مرحله عالى انسانيت ، به مرحله پست حيوانيت سقوط مى دهد.
انسان اگر اسير كبر و نخوت و خودپسندى و غرور و فخرفروشى بشود، كارش به تباهى مى كشد.
لقمان ، در اين مرحله ، پاره اى از رذايل را كه عام البلوى است و براى پير و جوان ، خطرناك و لغزشگاه است ، بيان مى كند.
و لاتصعر خدك للناس و لاتمش فى الارض مرحا ان الله لايحب كل مختال فخور و اقصد فى مشيتك و اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير(38)
((پسرم ! با رخ برتافتن خود، مردم را تحقير نكن و در زمين ، به تكبر گام نزن كه خداوند، خودپسندان گردن فراز را دوست نمى دارد. در راه رفتن خويش ، معتدل باش و صدايت را فروپوش كه بدترين صداها صداى خر است .))
اخلاق جنسى
شايد پسر لقمان ، در مرحله اى نبوده يا در شرايطى قرار نداشته كه از لحاظ اخلاق جنسى در معرض خطر باشد و شايد آن پدر فرزانه ، با آن دستورات حكيمانه و بيان آن عناوين پنجگانه ، نيازى نمى ديده كه بخواهد به او توصيه اى بكند.
بخصوص كه آنچه مربوط به اخلاق جنسى كودكان مى شود، در حقيقت ، دستوراتى است كه مربوط به خود والدين مى شود و بنابراين نيازى نيست كه بچه ها گفته بشود، بلكه بايد پدر و مادرها آگاه شوند.
اكنون ما مى خواهيم آنچه را كه در اين زمينه لازم است ، بگوييم .
براى توضيح اين مطلب ، بايد نورانيت اين بحث را از سوره نور قرآن ، كسب كنيم .
در سوره نور مى گويد:
و انكحوا الايامى منكم (39)
((و جوانهاى عزبتان را همسر بدهيد.))
يكى از پايه هاى تحكيم اخلاق جنسى همين است . جوان عزب ، چه پسر، چه دختر، در معرض خطر است و بايد هر چه زودتر به دادش رسيد.
و باز مى گويد:
و ليستعفف الذين لايجدون نكاحا حتى يغنيهم الله من فضله (40)
((كسانى كه وسيله ازدواج ندارند، بايد پاكدامنى پيشه كنند تا خداوند آنها را به فضل خود بى نياز كند.))
و نيز مى گويد:
و لاتكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصنا لتبتغوا عرض الحياة الدنيا(41)
((دخترهاى جوانتان را كه مى خواهند پاكدامن بمانند، براى به دست آوردن مال دنيا به زناكارى مجبور نكنيد.))
و بالاخره در همين سوره است كه آن دستور عالى زندگى خانوادگى و آن دستور ناب عفت پرور را مى دهد و مى گويد:
ياايها الذين آمنوا ليستاءذنكم الذين ملكت ايمانكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات (42)
((اى مؤ منان ، بايد مملوكهاى شما و فرزندان نابالغتان ، در شبانه روز، سه بار براى ورود بر شما اذن بگيرند.))
اين حساسيت روى اطفال نابالغ ، به دليل خطرى است كه طفل را از لحاظ اخلاق جنسى تهديد مى كند و احيانا موجب انحرافش مى شود.
سپس مى گويد:
من قبل صلاة الفجر و حين تضعون ثيابكم من الظهيرة و من بعد صلاة العشاء ثلاث عورات لكم (43)
((يكى پيش از نماز فجر كه تازه از بستر خواب برخاسته و لباس خواب يا لباس زيرين به تن داريد. در اين موقع شايسته نيست كه كودكان نابالغ ، اندام نيم عريان شما را ببينند؛
ديگر به هنگام نيمروز كه جامه هاى خود را بيرون مى آوريد و قصد آرميدن واستراحت داريد؛
و سوم بعد از نماز عشا.))
قرآن ، اين سه وقت را به اعتبار اينكه وقت آرميدن جسم و خلوت و استراحت است ، عورت به حساب مى آورد و صريحا مى گويد: ثلاث عورات لكم ((اين هر سه ، براى شما عورت است .))
در حقيقت ، بدن والدين را در اين مواقع ، براى طفل نابالغ ، در حكم عورت مى شمارد و از اين رهگذر، محدوديت و ممنوعيت شديدى به وجود مى آورد؛ تا خداى ناكرده طفل به ورطه مهلكه نيفتد.
در مورد كودكان بالغ ، محدوديت ، شديدتر است . آنها هر وقت بخواهند به اتاق والدين وارد شوند، بايد با اجازه وارد شوند و مرزها را نشكنند و اين خلق و خوى انسانى را با كمال ادب و نزاكت و متانت ، رعايت كنند.
در اين مورد مى گويد:
و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستاءذنوا كما استاءذن الذين من قبلهم (44)
((هنگامى كه كودكان شما به سن بلوغ رسيدند، بايد همان گونه كه گذشتگانشان اذن مى گرفتند، اذن بگيرند.))
اگر والدين در محيط خانواده به اين دستورات پايبند باشند، هرگز اخلاق جنسى فرزندانشان به خطر نمى افتد و مشكلى در راه آنها پيش ‍ نمى آيد.
اگر آنها خود نمونه فضيلت و اخلاق باشند و لغزش و انحرافى از خود نشان ندهند و اگر لقمان وار، بذر جنبه هاى پنجگانه را در نهاد طفل بكارند و بپرورانند، همه چيز به كام عقل خواهد بود.
تمام بلاها و بدبختى ها ناشى از بى توجهى يا كم توجهى به وظايف پدرى و مادرى و اهميت ندادن به سعادت فرزندان و بى برنامگى در كار تربيت آنهاست .
طفل ، آن گونه كه در محيط خانواده تربيت مى شود، بار مى آيد و بعدها كمتر اتفاق مى افتد كه خودش در صدد ايجاد تحول در درون خود برآيد.
گرم نه پير مغان در به روى بگشايد   كدام در بزنم چاره از كجا جويم
مكن در اين چمنم سرزنش به خودرويى   چنانكه پرورشم مى دهند مى رويم
از ماست كه بر ماست
طريق عشق پر آشوب و فتنه است اى دل   بيفتد آنكه در اين راه با شتاب رود
حافظ
آفرين بر شيردخترانى كه فريب چرب زبانى و تملقهاى پسران هرزه و هوسباز را نمى خورند و جز با رهبرى عقل و رهنمود عاقلان ، به دعوت جنس مخالف پاسخ مثبت نمى گويند!
وجود نوجوان ، سرشار از شهوت است و اگر عقل و ايمان ، دستگير وى نباشد، چنان در درياى شهوت خويش غرق مى شود كه هرگز نتواند ساحل نجاتى بجويد.
پيروى از شهوات ، مايه سقوط و مذلت و بدبختى است ؛ اگرچه لذت زودگذر دارد و چشم پوشيدن از شهوات ، مايه سربلندى و عزت و وقار و خوشنامى است ؛ اگرچه تلخى و دشوارى موقت دارد.
آنانكه پيرو شهواتند، نه تنها در اين دنيا بلكه در آخرت هم به كيفر و عذاب گرفتار مى شوند و آنانكه به مدد عقل و ايمان ، از شهوات سر باز مى زنند، هم در اين دنيا سربلند و سرفرازند و هم در سراى آخرت به بهشت عنبر سرشت الهى راه مى يابند.
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه ، به نقل از پيامبر بزرگ اسلام مى فرمايد:
حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات (45)
((بهشت ، به امور ناخوشايند و جهنم ، به شهوات پيچيده شده است .))
مصداق بارز و روشن اين گفتار، تازه جوانانى هستند كه بدون برخوردارى از عقل و تجربه كافى ، كشتى وجودشان بر درياى بيكران شهوت نشسته و ناخدا و بادبانى نيست كه كشتى متلاطم وجود آنها را از خطر غرق شدن و برخوردهاى شديد و خطرناك ، حفظ كند.
اينان ، اگر طريق عفت و شرم بپيمايند، قطعا با ((مكاره )) و امور ناخوشايند مواجه خواهند شد. اما مطمئن باشند كه ناخدا و بادبان شرع و عقل آنها را به ساحل نجات مى رساند و در دنيا و آخرت ، سرفراز و شادكام خواهند بود.
و اگر پرده شرم و عفاف را بدرند و تن به هرزگى و سبكسرى بدهند، از لحاظ شهوانى كامجويى مى كنند و چند روزى از جام عشق و شهوت ، سرمست و مخمور مى شوند؛ اما ديرى نمى پايد كه خود را شكست خورده و بيچاره مى يابند و درهاى اميد را به روى خود بسته مى بينند.
آفريدگار هستى ، اگرچه وجود جوان را از نيروى شهوت ، سرشار ساخته ، عوامل بازدارنده را نيز در وجودش تعبيه كرده تا بى مهابا در دام آن گرفتار نشود.
شرم و حيا
يكى از عوامل بازدارنده كه براى شهوات بسيار نيرومند است ، شرم و حياست . اگر جوان داراى شرم و حيا باشد، از بسيارى از خطرها محفوظ مى ماند. شرم و حيا به تنهايى مى تواند براى كشتى وجود جوان ، لنگر باشد و او را از سقوط و هلاكت نگاه دارد. البته افراط در شرم و حيا هم مضراتى دارد و چه بسا شخص به علت افراط در حيا، ازجنبه هاى مثبت و مفيد هم محروم بماند.
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد:
من كساه الحياء ثوبه لم ير الناس عيبه (46)
((هر كس را جامه حيا بپوشاند، مردم عيبش را نمى بينند.))
جنبه مثبت حيا و شرم ، پوشيدن عيب است . اگر حيا به گونه اى باشد، كه نه تنها عيب را، بلكه حسن را هم بپوشاند، منفى است و بايد چنين حيايى را تعديل كرد تا جنبه هاى منفى آن از بين برود.
وقتى حيا در وجود انسان ضعيف باشد، پرهيزگارى نيز از بين مى رود. تقوا و پرهيزكارى در اشخاصى قوى است كه از حيا و شرم ، برخوردار باشند.
به همين دليل اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد:
من قل حيائه قل ورعه و من قل ورعه مات قلبه (47)
((هر كس حيايش كم است ، پرهيزكاريش كم است و هر كس پرهيزكاريش ‍ كم است ، قلبش مرده است .))
شرم و حيا جامه بسيار زيبايى است كه بر تن هر كس پوشانده شود، عيبهايش را پنهان مى كند و او را از هرزگى و ناپاكى نگاه مى دارد.
شرم ، پوشيدگى و مستورى است و بى شرمى ، برهنگى و هرزگى .
ادب و شرم تو را خسرو مهرويان كرد   آفرين بر تو كه شايسته صد چندينى
آرى ، مهرويى كه از ادب و شرم ، برخوردار است ، بحق خسرو مهرويان است و مهرويى كه بى شرمى و بى ادبى را پيشه خود ساخته ، از هيچ پايه و مقام و منزلتى برخوردار نيست .
خانواده ها بايد بكوشند كه فرزندان خود را به گوهر شرم و ادب بيارايند و از گفتن حرفها و انجام كارهايى كه نوجوانان را از جامه شرم عريان ، و آنها را در لجنزار بى ادبى غوطه ور مى سازد، خوددارى كنند.
عقل
عقل هم سرمايه خوبى است . عقل تميز دهنده نيك و بد و به اصطلاح مميز حسن و قبح ، و در نتيجه فراهم آورنده بايدها و نبايدهاست .
البته عقل ، در بعد جهان بينى هم بسيار فعال و مفيد است و ما را در راه شناخت هستى رهنمون و راهگشاست .
اگر عقل همراه انسان نباشد و آنجا كه انسان ، بر سر دو راهى خير و شر قرار گرفته ، او را از پوييدن راه شر، تحذير، و به پوييدن راه خير تشويق نكند، انسان حيوانى بى شاخ و دم بيش نخواهد بود. بلكه از حيوان هم پست تر است ؛ اولئك كالانعام .
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد:
لامال اعود من العقل (48)
((هيچ مالى پرعايده تر از عقل نيست .))
و نيز مى فرمايد:
الحلم غطاء ساتر و العقل حسام قاطع فاستر خلل خلقك بحلمك و قاتل هواك بعقلك (49)
((بردبارى ، پرده اى است پوشنده و عقل ، شمشيرى است برنده ؛ كمبود اخلاقى خود را با بردبارى بپوشان و به وسيله عقلت با هواى نفس به نبرد خيز.))
در وجود انسان ، بهترين حربه و سلاح ، براى نبرد با شهوات و هواهاى نفسانى عقل است . تواءم بودن عقل و شهوت در وجود انسان از او موجودى عجيب و مستعد ساخته كه هر گاه عقل را بر كرسى حاكميت مى نشاند، سرشار از زيباييها مى شود و آنگاه كه شهوت را امير و فرمانده خود مى كند، مظهر زشتى و خباثت مى شود. بنابراين كارش به جايى مى رسد كه از خودش متنفر مى شود و صد البته كه اين خود متنفر، همان ((خود عقلانى )) است ، نه ((خود نفسانى )) و اسير هوا و هوس .
اينجاست كه انسان ، مست و خراب مى شود و صلاى بى ادبى مى دهد؛ گرچه خود مظهر هزار عقل و ادب بوده است .
هزار عقل و ادب داشتم من اى خواجه   كنون كه مست و خرابم صلاى بى ادبى است
ايمان
آنجا كه سكه حيا از اعتبار مى افتد و آنجا كه عقل ، حاكميت و اقتدار شايسته خود را از دست مى دهد، ترس از كيفر الهى مى تواند چاره ساز باشد.
آنان كه به خداوند و معاد معتقدند و اطمينان دارند كه اعمال نيك و بد انسان ، در عالم آخرت بدون پاداش نمى ماند، همواره انگيزه اى قوى براى ترك كارهاى زشت و انجام كارهاى نيك ، بر كشور وجودشان سيطره دارد و هرگز به نافرمانى در برابر آفريدگار بزرگ تن نمى دهند.
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در وصف مؤ من مى فرمايد:
و اعلموا عباد الله ان المؤ من لايصبح و لايمسى الا و نفسه ظنون عنده فلا يزال زاريا عليها
((بندگان خدا، بدانيد كه نفس مؤ من همواره به او بدگمان است تو هرگز از عيبجوييش خوددارى نمى كند.))
نكته مهم ، همين است . ايمان ، نفس شهوت پرست را مهار مى كند و نيرو و توان را از او مى گيرد و خوش رقصى هاى از را زشت و ناپسند جلوه مى دهد و هر گونه فرصتى را از او سلب مى كند.
مؤ من ، بر چشم و زبان و گوش و دست و خاستگاه هاى شر و فساد، در وجود خود مسلط است و از اريكه سلطه و اقتدار، سقوط نمى كند. اما آنكه از نعمت ايمان محروم است ، درست نقطه مقابل است .
تنها يك نمونه از اقتدار مؤ من را در اينجا ذكر مى كنيم :
لسان المؤ من وراء قلبه و قلب المنافق وراء لسانه (50)
((زبان مؤ من در پشت قلب او و قلب منافق ، در پشت زبان اوست .))
خود انسان نيز بايد توجه داشته باشد كه حيا و عقل و ايمان ، براى زندگى او بهترين سرمايه است و مبادا كه راه تضعيف اين نيروهاى ارزنده و مقدس را بپويد.
حال ، اگر خانواده و مدرسه ، تربيت كننده هاى شايسته اى نباشند و خود انسان ، با تضعيف حيا و عقل و ايمان ، خود را به منجلاب بكشاند، تقصير از كيست ؟
عجيب است كه اين همه حوادث رقتبار، دامنگير انسانها شده و كمابيش ، سرنوشت آنها هم بر همگان روشن و علت آن حوادث نيز شناخته شده و مشخص است . مع الوصف ، باز هم شاهد صحنه هاى رقتبار بعدى هستيم .
اگر دنيا گرفتار روسپى گرى و عواقب شوم آن است ، به علت ضعف عوامل سه گانه اى است كه برشمرديم .
اگر آمار طلاق در دنيا بلاست و اگر روز به روز بر تعداد بيوه هايى كه قربانى روابط ناهنجار شده اند، افزوده مى شود، به اين علت است كه حيا و عقل و ايمان نيست ، يا ضعيف است .
البته باز هم آنها كه از جاده حيا و عقل و ايمان ، منحرف شده ، لغزيده اند، مى توانند هر لحظه برگردند.
اين بازگشت ، اگر نيمه راه و قبل از سقوط باشد، چه بهتر و اگر بعد از سقوط باشد، باز هم خوب است .
اينك جالب است كه سرگذشت يك برگشته از نيمه راه را كمى مرور كنيم :
خوشحالم كه ديگر ((گلى )) سابق و دوست يك كثيف نيستم . خوشحالم كه عفت و پاكدامنيم را كه داشت به فساد كشيده مى شد، حفظ كردم و از او جدا شدم . خوشحالم كه مانند اسم خودم كه گلى است ، مى توانم گل باشم و نمونه اى براى دختران . توبه كردم ، توبه اى كه تا آخر عمر ادامه دارد... خدايا! من گناهكارم . براى چند ماه ، شيطان و اميال نفسانى بر من غلبه كرد و ايمانم سست شد.