احياى حياء

محمدعلى هدايتى

- ۶ -


پس ((نفس )) لفظ مشتركى است بين دو معناى ((هوى )) و ((خويشتن انسان )) كه هر يك به جنبه و بعدى از او اشاره دارد.
در پايان اين بحث مناسب است از زوايه اى جدا به تفاوت ديگرى اشاره نمائيم ؛ و آن فرقى است كه بين تكبر با عزت نفس وجود دارد.
آنچه از لزوم شرافت و تكريم نفس بيان داشتيم ، نبايد با تكبر و خود بزرگ بينى اشتباه شود؛ و از طرف ديگر تنزيل نفس ، فروتنى و تواضع هم كه از صفات مورد سفارش اخلاقى است ، نبايد به خوارى و پستى و ذلت نفس ‍ خلط گردد.
تواضع آن است كه انسان اعتقاد برترى بر ديگرى را نداشته باشد، بلكه خود را از آن حدى كه به فكرش مى رسد كمتر حساب كند و از همه كوچكتر بداند. اين حالت به اين مقدار هيچ منافاتى با درك كرامت و شرافت خود ندارد، چون او اين شرافت و عزت را از جهت مقام انسانيّتى كه بين خود و ديگران مشترك است مى داند. بله ، زياده روى ناآگاهانه در تواضع كه باعث ذلت و پستى شود، البته مذموم و مورد نهى است . اما از آثار و نتايج تواضع صحيح آن است كه مرتبه اش را نزد ديگران بالا مى برد.
306- عن اميرالمومنين (ع ): نزل نفسك من دون منزلتها تنزلك الناس ‍ فوق منزلتك .
غرر الحكم : 179/6
((نفس خود را از آن رتبه و جايگاهى كه دارد پائين آور، تا مردم تو را به بالاتر از آن درجه و حرمتى كه دارى ، شان و اعتبار بخشند.))
307- عن الامام الصادق (ع ): ما من عبد الا و فى راسه حكمه و ملك يمسكها، فاذا تكبر قال له : لتضع وضعك الله فلا يزال اعظم الناس فى نفسه و اصغر الناس فى اعين الناس . و اذا تواضع رفعه الله عزوجل . ثم قال له : انتعش نعشك الله ، فلا يزال اصغر الناس فى نفسه و ارفع الناس فى اعين الناس .
كافى : 312/2
((هيچ بنده اى نيست مگر در سر او حلقه لگامى است كه فرشته اى آن را نگاه مى دارد. پس اگر بزرگى و تكبر ورزد به او مى گويد: فرود آى كه خداوند تو را از مرتبه بيندازد! در اين صورت پيوسته در نفس خود از همه مردم بزرگتر و در چشم ديگران از همه كوچكتر است . و وقتى فروتنى نمايد، خداوند عزوجل او را بلند و برتر مى كند. آن فرشته هم به او مى گويد: سر بلند كن كه خداوند تو را بلند مرتبه گرداند! در اين صورت در نزد خود از همه كوچكتر و در ديد مردم از همه والاتر و بزرگتر است .))
بخش پنجم : ادب و حياء
ادب آن شكل زيبا و هيئت آراسته اى است كه شايسته است افعال انسان براى نيكوئى و ظرافت آن را فراگيرد و در اثر آن كردار آدمى ويژگيى پيدا مى كند كه ديگران را به تمايل و ستودن وا مى دارد.(126)
رابطه ادب با اخلاق ، رابطه حكمت است با علم ؛ ادب نحوه كشف و عملى كردن مكارم اخلاق است .
بهترين ادب همان ادب الهى است كه مطابق با توحيد و فطرت انسانى است و خداوند متعال پيامبرانش را به آن تاءديب فرموده است :
308- عن رسول اللّه : انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ، و قال : ادبنى ربى فاحسن تاديبى .
تفسير نور الثقلين : 392/5 از مجمع البيان : 500/10-9
((من برانگيخته شدم تا مكارم اخلاق و اوصاف بزرگ و اخلاق ستودنى را به كمال و انجام رسانم . و نيز آن حضرت فرمودند: پروردگارم مرا ادب آموخت و در نتيجه فرهنگ و تربيتم نيكو شد.))
ادب مايه زينت انسان و كم شدن بدى ها و سبب شرافت و حرمت آدمى مى شود:
309- عن اميرالمومنين (ع ): انكم الى اكتساب الادب احوج منكم الى اكتساب الفضه و الذهب .
غرر الحكم : 64/3
((شما به تحصيل ادب نيازمند تريد از جستن و فراهم آوردن طلا و نقره .))
310- عن اميرالمومنين (ع ): و الاداب حلل مجدده .
نهج البلاغه : حكمت 4، ص 1090
((ادب ها زيورهايى تازه و نو هستند - كه كهنه نمى شوند -.))
311- عن اميرالمومنين (ع ): من كلف بالادب قلت مساويه .
غرر الحكم : 263/5
((كسى كه شيفته و مشتاق ادب شد بدى هايش كم مى شود.))
312- عن اميرالمومنين (ع ): افضل الشرف الادب .
غرر الحكم : 380/2
((برترين بزرگى و سرآمد سرافرازى ادب است .))
بدين ترتيب رابطه تنگاتنگ حياء با ادب روشن مى شود. بكارگيرى و محافظت بر حياء در بسيارى از موارد با رعايت ادب آميخته و همراه است . كردار اهل حياء ريشه در شرافت و ظرافت انسانى دارد و اراسته به نوعى ادب و پيوسته با فرهنگ و رسم و روش الهى است .
اينك چند نمونه از روابط عادى اجتماعى را از اين منظر مورد ملاحظه قرار مى دهيم :
الف ) ادب ورزى در رفاقت يا جدايى :
313- عن الامام الصادق (ع ): لاتذهب الحشمه بينك و بين اخيك و ابق منها، فان ذهاب الحشمه ذهاب لحياء و بقاء الحشمه بقاء الموده .
بحار الانوار: 253/75 از تحف العقول : ص 389(127)
((در روابط و معاشرت خود با برادرت ، رودبايستى و احترام را كنار مگذار و چيزى از آن را نگهدار، چون رفتن پروا و ملاحظه ، زوال حياء و شرم است و ماندن آن ، برجا بودن و ماندن دوستى و مودت است .))
314- عن الامام الصادق (ع ): حشمه الانقباض ابقى للعز من انس ‍ التلاقى .
بحار الانوار: 180/71 از الدره الباهره : ص 31
((پروا و ملاحظه اى كه كناره گيرى و نگاهدارى به همراه دارد، براى عزت و ارجمندى ماندگارتر است از خوشى و همدمى كه از ديدار و مصاحبت حاصل مى شود.))
315- عن رسول الله : اذا رايت اخيك ثلاث خصال فارجه : الحياء والامانه و الصدق و اذا لم ترها فلا ترجه .
كنز العمال : 26/9
((وقتى از برادرت سه صفت را مشاهده كردى به او اميد پيدا كن : حياء، امانت و درستى ، صدق و راستى ؛ و اگر اينها را در او نديدى ، اميدى نداشته باش و از او ماءيوس شو.))
316- عن العبد الصالح الامام الكاظم : لا تضيع حق اخيك اتكالا على ما بينك و بينه فانه ليس باخ من ضيعت حقه .
مشكاه لاانوار: ص 106
((از حق برادرت به سبب تكيه و اطمينان به آن علاقه و رابطه اين كه بين تو و اوست ، چيزى را فرو مگذار؛ چون برادرت نيست كسى كه حق برادرش ‍ را تلف و تباه كند.))
317- عن الامام الصادق (ع ): ما من عبدين مسلمين الا و بينهما حجاب من الله ، فان قال احدهما هجرافى صاحبه هتك الله ذلك السر، فان برى احدهما من صاحبه كفر احدهما يعنى اشد هما قولا.
مشكاه الانوار: ص 103
((هيچ دو بنده مسلمانى نيست مگر بين آن دو حجاب و حائلى است از جانب خداوند؛ پس اگر يكى از آن دو به رفيقش سخن زشتى بگويد، خداوند آن پوشش و پنهان را فاش و آشكار مى كند، و اگر يكى از آن دو از ديگرى بيزارى جست او كه سخنش تندتر است بى ايمان و كافر مى شود.))
318- عن محمد بن اسحاق قال : لما قتل على بن ابى طالب عمرا اقبل نحو رسول الله و وجههه يتهلل . فقال له عمر بن الخطاب : هلا سلبته يا على درعه ، فانه ليس تكون للعرب درع مثلها!؟ فقال اميرالمومنين : انى استحيت ان اكشف عن سواه ابن عمى .
الارشاد: 104/1، و نيز البدايه و النهايه : 107/4
((وقتى حضرت اميرالمومنين در غزوه خندق عمرو بن عبدود را به هلاكت رساندند، در حالى كه چهره مباركشان از خوشحالى و سرور مى درخشيد رو به سوى پيامبر اكرم آمدند. عمر بن خطاب گفت : اى على ! پس چرا زره اش را به غنيمت نبردى ؟ آن زره اى است كه در ميان عرب نظيرى ندارد! حضرت فرمودند: من حياء كردم از اين كه جسد پسر عمويم را برهنه سازم (عمرو بن عبدود از قريش و سابقا با پدر بزرگوار حضرت امير آشنا و رابطه دوستى داشت .))
319- عن الامام الباقر(ع ): فى قول الله عزوجل : فمتعوهن و سر حوهن سراحا جميلا متعوهن جملوهن مما قدرتم عليه من معروف فانهن يرجعن بكابه و خشيه و هم عظيم و شماته من اعدائهن فان الله عزوجل كريم يستحى و يحب اهل الحياء ان اكرمكم اشدكم اكراما لحلائلهم .
تهذيب : 141/8 و من لايحضره الفقيه : 327/3
((حضرت امام باقر درباره اين آيه شريفه ((آنها را با هديه مناسبى بهره مند سازيد و به طرز شايسته اى رها كرده و از آنها جدا شويد)) - كه درباره زنانى است كه قبل از آميزش جنسى طلاق داده مى شوند - مى فرمايد: آنها را با هديه اى متعارف و در حد توان زينت داده و آراسته و نيكو گردانيد؛ چون آنها با حزن و دلى شكسته تو ترس و اندوهى بزرگ و سركوفت و شادى دشمنانشان بر مى گردند (و شما از اين كه آنان را با اين حالت و دست خالى رها سازيد شرم كنيد)، چون خداوند عزوجل كريم و بخشنده است و حياء مى فرمايد و حياء كنندگان را دوست دارد. براستى گرامى ترين شما كسانى هستند كه در احسان و كرامت به همسران خود تواناتر باشند.))
ب ) ادب و حياء در برابر نيكى ديگران :
320- عن الامام الصادق (ع ): عليكم بالورع و الاجتهاد و اشهدوا الجنائز و عودوا المراضى و احضروا مع قومكم مساجدكم و احبوا للناس ما تحبون لانفسكم ؛ اما يستحيى الرجل منكم ان يعرف جاره حقه و لايعرف حق جاره .
كافى : 635/2
((بر شما باد به ورع و پرهيزگارى و تلاش و كوشش در راه خداوند. بر تشييع مردگان حاضر شويد و به عيادت و احوال پرسى بيماران برويد و با همان گروه و كسانى كه هستيد در مسجدهايتان شركت كنيد و آنچه را كه براى خودتان دوست داريد، براى مردم هم بخواهيد. آيا مردى از شما حياء نمى كند كه همسايه اش حق او را بشناسد و آن رعايت كند ولى او نسبت به همسايه اش حق شناسى نكند!؟))
321- عن جابر بن يزيد الجعفى : قال لى لبو جعفر (الامام الباقر): ان المومن ليفوض الله اليه يوم القيامه فيصنع ما شاء. قلت : حدثنى فى كتاب اللّه اين قال ؟ قال : قوله : لهم ما يشاوون فيها ولدينا مزيد.)) فمشيئعه الله مفوضه اليه و المزيد من الله ما لايحصى . ثم قال : جابر! و لاتستعن بعدو لنا فى حاجه و لا تستطعمه و لاتساله شربه . اما انه ليخلد فى النار فيمر به المومن فيقول : يا مومن ! الست فعلت بك كذا و كذا. فيستحى منه فيستقذه من النار. و انما سمى المومن مومنا لانه يومن على اللّه فيجيز الله امانه .
مشكاره الانوار: ص 99
((جابر مى گويد كه حضرت امام باقر به من فرمودند: بدرستيكه خداوند در روز قيامت اجازه و اختيار را براى مومن بازگذاشته و كار را به او وا مى گذارد و او هر چه بخواهد انجام مى دهد. عرض كردم : به من بفرمائيد اين در كجاى قرآن مجيد آمده است ؟ حضرت فرمودند: در اين جاى قرآن كه مى فرمايد: ((براى بهشتيان هر چه بخواهند در ان جا فراهم است ، و نزد ما نعمت هاى اضافه ترى است .)) مشيت و خواست خداوند كه به مومن واگذار شده است و افزونى از ناحيه خداوند هم كه بى شمار است . سپس حضرت فرمودند: جابر! براى رفع نيازت از دشمن ما كمك مخواه و از او غذا نخواه و حتى يك جرعه آب هم طلب مكن ، چون او بايد در جهنم براى هميشه در عذاب بماند ولى مومن بر او مى گذرد و آن جهنمى مى گويد: اين مومن ! آيا من نبودم كه به تو فلان كمك و احسان را كردم . و مومن هم از او شرم مى كند و وى را از جهنم رهانيده و نجات مى دهد. بله ، مومن ، مومن ناميده شده است چون او بر خداوند امان و پناه مى برد و خداوند هم امان و حمايت او را پذيرفته و اجازه مى دهد.))
خداوند متعال نيز اين ادب و توجه اخلاقى را در قرآن مجيد چنين بيان مى فرمايند:
و احسن كما احسن الله اليك
قصص (28) / 77
(( و همانطور كه خداوند به تو احسان و نيكى كرده است نيكى و احسان كن .))
ج ) ادب ورزى نسبت به بزرگتر:
322- عن رسول الله (ص ): ليس منا من لم يرحم صغيرنا و لم يوقر كبيرنا.
مشكاه الانوار: ص 168
((از ما نيست كسى كه بر كوچك ما دلسوزى و مهربانى ندارد و عزت و حرمت بزرگ ما را نگاه نمى دارد.))
323- عن الامام الصادق (ع ): قال رسول الله : من عرف فضل كبير لسنه فوقره آمنه الله من فزع يوم القيامه .
مشكاه الانوار: ص 169
((كسى كه برترى و امتياز سالدارى را به خاطر سن و عمرش بشناسد و وى را احترام و تجليل كند، خداوند او را از ترس و هراس روز قيامت پناه مى دهد.))(128)
324- عن الامام الصادق عن آبائه : جاء رحلان الى النبى شيخ و شاب ، فتكلم الشاب قبل الشيخ ، فقال النبى : الكبير الكبير.
مشكاه الانوار: ص 168
((دو مرد به خدمت پيامبر اكرم رسيدند، يكى پير و ديگرى جوان بود. آن جوان پيش زا مرد سالخورده شروع به صحبت كرد. حضرت فرمودند: بزرگتر، بزرگتر.))
325- الامام الصادق (ع ): قال على بن ابى طالب للحسن : يا بنى ! قم فاصطب حتى اسمع كلامك . قال : يا ابتاه ! كيف اخطب و انا انظر الى وجهك استحيى منك ! قال : فجمع على بن ابى طالب امهات اولاده ثم توارى عنه ، حيث يسمع كلامه فقام الحسن فقال : الحمدالله الواحد... فقام على بن ابى طالب و قبل بين عينيه ، ثم قال : ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم
بحار الانوار: 350/43 از تفسير فرات الكوفى : ص ‍ 79(129)
((حضرت امير المومنين به فرزندشان امام حسن فرمودند: اى فرزندم ! برخيز و وعظ و نطقى كن تا سخن و گفتار تو را بشنوم . امام حسن عرض ‍ كردند: اى پدر! من چگونه سخن برانم در حاليكه وقتى به چهره شما نگاه مى كنم شرم از شما مرا فرا مى گيرم . حضرت امير مادران فرزندانشان را گرد آوردند و خود از فرزندشان امام حسن پنهان شدند، بطورى كه فقط سخنانش را بشنوند. آنگاه امام حسن برخاستند و خطبه اى با فصاحت كامل ايراد نمودند. بعد از سخنرانى حضرت امير بلند شدند و بين دو چشم حضرت را بوسيدند و اين آيه شريفه را تلاوت كردند: اينها فرزندان و دودمانى هستند - كه از نظر پاكى و فضيلت - بعضى از بعض ديگر گرفته شده اند، و خداوند شنوا و داناست .))
326- عن الامام الصادق (ع ): ما مشى لاحسين بين يدى الحسن قط، و لابدره بمنطق اذا اجتمعا تعظيما له
مشكاه الانوار: ص 170
((حضرت امام حسين هرگز جلوى حضرت امام حسن راه نرفتند، و وقتى با هم بودند به خاطر تعظيم احترام به ايشان شروع به صحبت نمى كردند.))
327- عن الامام الصادق (ع ): اربعه من اخلاق الانبياء: التنظم و التطيب و حلق الجسد يعنى بالنوره ، و كثره الطروقه يعنى النساء. ثم ذكر سليمان بن داود فقال : كن له الف امراه فى قصر واحد سبعمائه سريه و ثلاثمائه مهيره . قيل له : جعلت فداك ! كيف يقوى على هولاء؟ قال : جعل اللّه فيه قوه بضعه و اربعين رجلا، و يجعل ذلك للنيب . قيل له : لعلى ؟ فانه استحيا ذكر على لابوته و مكان فاطمه فامسك و لم يقل شيئا.
مستدرك الوسائل : 294/14 از دعائم الاسلام : 150/2
((چهار چيز از خوى و خلق پيامبران است : پاكيزگى و نظافت ، خود را خوشبو كردن ؛ زدن موى بدن با نوره ، همسر زياد داشتن . سپس از حضرت سليمان يادى كرده و فرمودند: براى ايشان هزار زن در يك قصر و عمارت بود، كه هفتصد نفر آنها كنيز و سيصد زن بقيه آزاد بودند. عرض شد: اى پسر رسول خدا! چگونه آن حضرت براى اين همه زن قدرت و توان داشت ؟ فرمودند: خداوند عزوجل در ايشان نيروى چهل و خورده اى مرد را قرار داده بود، و اين توان و نيرو را در پيامبر اكرم هم قرار داده است . به آن حضرت عرض شد: براى حضرت على هم همينطور است ؟ حضرت گويا از ذكر و ياد حضرت امير به سبب رابطه پدرى و نيز جايگاه حضرت فاطمه شرم كردند و در نتيجه خاموش شده و از پاسخ خوددارى كردند.))
328- ... لم كتب (امير المومنين ) كتاب الصلح بين رسول الله و اهل مكه فكتب : بسم الله الرحمن الرحيم فقال سهيل بن عمرو: هذا كتاب بيننا و بينك يا محمد! فافتتحه بما نعرفه و اكتب : باسمك اللهم . فقال : اكتب باسمك اللهم وامح ما كتبت . فقال : لو لا طاعتك يا رسول اللّه لم محوت . فقال النبى : اكتب :ها ما قاضى عليه محمد رسول الله سهيل بن عمرو. فقال سهيل : لو اجبتك فى الكتاب الى هذا لاقررت لك بانبوه فامح هذا الاسم و اكتب . محمد بن عبدالله . فقال له على : انه و الله رسول الله على رغم انفك . فقال النبى امحها يا على ! فقال له : يا رسول الله ! ان يدى لاتنطلق تمحو اسمك من النبوه . قال : فضع يدى عليها، فمحاها رسول الله بيده و قال لعلى : ستدعى الى مثلها فتجيب انت على مضض .
اعلام الورى :371/1، و نيز الارشاد: 119/1
((بعد از بيعت رضوان تو قرار بر صلح با نماينده اى از قريش به اسم سهيل بن عمرو، منت صلحنامه حديبيه چنين تهيه و تقرير شد كه پيامبر اكرم حضرت اميرالمومنين را خواستند و فرمودند: بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم ) حضرت هم آن را نوشتند. سهيل گفت : اى محمد! اين نامه اى است كه ميان ما و شما نوشته مى شود، پس آن را با چيزى آغاز كن كه ما هم آن را مى شناسيم ، بنويس : ((باسمك اللهم .)) حضرت فرمودند: آنچه را نوشتى پاك كن و بنويس : ((باسمك اللهم .)) حضرت امير عرض كردند: يا رسول الله ! اگر فرمانبردارى از شما نبود هرگز پاك نمى كردم . بعد پيامبر اكرم فرمودند: بنويس اين چيزى است كه صلح و سازش كرده است بر آن محمد رسول خداوند با سهيل بن عمرو. سهيل گفت : اگر من اين جمله در نامه را از شما بپذيرم ، بر پيامبرى شما اعتراف كرده ام . پس اين نام را پاك كن و بنويس : محمد بن عبدالله . حضرت امير به او فرمودند: بر خلاف ميل و خواسته تو، به خدا سوگند او رسول خداست . پيامبر اكرم فرمودند: اى على ! آن را پاك كن . حضرت امير عرض كردند: اى رسول خدا! دست من اختيار و توان ندارد كه نام شما را از پيامبرى بزدايد. پيامبر اكرم فرمودند: دستم را بر روى آن كلمه قرار بده ، و بعد خود حضرت با دستشان آن را پاك كردند و به امير المومنين فرمودند: بزودى به مانند اين كار خوانده مى شوى و با اكراه و زور آن را مى پذيرى .))(130)
د) ادب ورزى در ورود به خانه ديگران :
يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوتا غير بيوتك حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون .
نور(24) / 27
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اينكه (به نحو دوستانه و مؤ دبانه ) اجازه بگيريد و بر كسان آن خانه سلام كنيد. اين براى شما بهتر است ، شايد متذكر شده و پند بگيريد))
329- ان ابا سعيد استاذن على الرسول و هو مستقبل الباب ، فقال عليه الصلاه و السلام : لاتستاذن و انت مستقبل البال . وروى انه عليه الصلاه و السلام كان اذا اتى باب قوم لم يستقبل الباب من بلقا وجهه و لكن من ركنه الايمن او الايسر فيقول السلام عليكم . و ذلك لان الدور لم يكن عليه حينئذ ستور.
التفسير الكبير: 198/23
((ابوسعيد از ياران پيامبر اكرم اجازه ورود به منزل گرفت در حالى كه روبروى در خانه حضرت ايستاده بود. پيامبر اكرم فرمودند: هنگام اجازه گرفتن روبروى در نايست . و نيز روايت شده است كه خود آن حضرت وقتى به در خانه كسى مى آمدند، روبروى در نمى ايستادند، بلكه در طرف راست با چپ قرار مى گرفتند و مى فرمودند: ((السلام عليكم )) (و به اين وسيله اجازه ورود مى گرفتند) چون آن روزها بر در خانه ها پرده اى آويخته نمى شد.))
و مى بايست از نظر به خانه ديگران پيش زا اجازه گرفتن پرهيز شود:
330- ان رجلا اطلع فى حجر فى باب رسول الله و مع رسول الله مدرى يحك به راسه فلما راه رسول الله قال : لو اعلم ان تنتظرنى لطعنت به فى عينيك . قال رسول الله : انما جعل الاذن من قبل البصر.
صحيح بخارى : 45/8(131)
((مردى از شكاف در خانه پيامبر اكرم به درون ديده ور شده ، و همراه آن حضت سيخ و شاخى بود كه با آن سر مباركشانرا مى خارانيدند. وقتى حضرت او را ديدند فرمودند: اگر مى دانستم كه مرا مى نگرى ، با همين وسيله در چشمت مى زدم . و نيز آن حضرت فرمودند: به خاطر ديدن ( يا قبل از ديدن ) اجازه قرار داده شده است .))
331- عن رسول الله : من تطلع من خلال دار قوم لينظر الى عوراتهم ففقووا عينه فهو هدر.
دعائم الاسلام : 356/2(132)
((كسى كه از ميان خانه افراد به درون ديده ور شود تا اينكه عيوب و پنهان آنها را مشاهده كند و آنان چشم او را كور كنند، حق او باطل و هدر است .))
332- عن رسول الله : الدار حرم فمن دخل عليلك حرمك فاقتله .
جامع الاحاديث : ص 77
((خانه سراى پوشيده و محفوظى است . پس هر كس با زور و بدون اجازه تو به پرده سرايت وارد شد، او را از پى درآور.))
333- عن رسول اللّه : و من اطلع فى بيت جاره فنظر الى عوره رجل او شعر امراه او شى من جسدها كان حقا على اللّه ان يدخله النار مع المنافقين الذين كانوا يتبعون عورات الناس فى الدنيا و لايخرج من الدنيا حتى يفضحه الله و يبدى للناس عورته فى الاخره .
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص 330
((هر كس به خانه همسايه اش سر بكشد و بر آن ديده ور شود و فرج مردى يا مو يا قسمتى از بدن زنى را ببيند، بر خداوند سزا و واجب است كه او را همراه منافقين ، همان كسانى كه عيوب و پنهانى هاى مردم را در دنيا جستجو و دنبال مى كنند، وارد جهنم كند و او از دنيا نمى رود تا اينكه خداوند رسوايش سازد و در آخرت هم عورت عيبش را براى مردم آشكار مى نمايد.))
ه ) ادب مهماندارى :
334- عن الامام الصادق (ع ): مما علم رسول الله فاطمه ان قال لها: يا فاطمه ! من كان يومن بالله و اليوم الاخر فليكرم ضيفه .
كافى : 285/6
((از تعاليمى كه پيامبر اكرم به حضرت فاطمه زهرا آموختند يكى اين بود كه : اى فاطمه ! هر كسى به خداوند و روز قيامت اعتقاد و باور دارد، مهمانش ‍ را محترم و گرامى بدارد و از او تجليل كند.))
335- عن لامام الباقر(ع ): ان ... الجفا استخدام الضيف . فاذا نزل بكم الضيف فاعينوه و اذا ارتحل فلا تعينوه فانه من النذاله وزودوه و طيبوا زاده فانه من السخا.
كافى : 284/6
((براستى كه به كار و خدمت گرفتن مهمان از ستم و ناروايى است . اگر مهمانى بر شما وارد شد او را در استقرار و اقامتش كمك كنيد ولى وقت عزيمت او را مساعدت و يارى نكنيد، چون اين كار نشانه خسيس بودن و فرومايگى است . و توشه راه به او بدهيد و خوراك سفرش را پاكيزه گردانيد، چون اين كار از سخاوت و بخشندگى است .))
336- ان رسول اللّه (ص ) تزوج زينب بنت جحش فاولم و كانت وليمته الحيس و كانوا يدعون عشره عشره فكانوا اذا اصابوا طعام رسول اللّه (ص ) استانسوا الى حديثه و استغنموا النظر الى وجهه و كان رسول اللّه (ص ) يشتهى ان يخففوا عنه فيخلو له المنزل لانه حديث عهد بعرس و كن يكره اذى المومنين له فانزل الله عزوجل : يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوت النبى الا ان يوذن لكم الى طعام غير ناظرين اناه و لكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لامستانسين لحديث ان ذلكم كان يوذى النبى فيستحيى منكم و الله لايستحيى من الحق ..
البرهان : 331/3(133)
پيامبر اكرم زينب دختر جحش را به عقد خود درآوردند و با او ازدواج كردند و براى عروسى مهمانى دادند. غذا و وليمه آن حضرت خوراك مخصوصى به اسم ((حيس )) بود. اصحاب دسته دسته (ده تا ده تا) دعوت شده بودند و وقتى غذاى حضرت را مى خوردند، دوست داشتند كه با ايشان به صحبت نشسته و از نگاه به صورت مباركشان بهره مند شوند. از آن طرف هم حضرت ميل داشتند كه آنها اين مهمانى را كوتاه كنند و منزل را خلوت نمايند، چون آن حضرت تازه عروسى كرده بودند و اين زحمت و تصديع مومنين مورد پسند ايشان نبود (ولى از اظهار آن شرم داشتند). خداوند عزوجل اين آيه را فرو فرستادند: (( اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هاى پيامبر داخل نشويد مگر به شما براى صرف غذا اجازه داده شود؛ آن هم قبل از موعد نرويد و در انتظار وقت غذا ننشينيد، بلكه وقتى خوانده شديد برويد و هنگامى هم كه غذا خورديد پراكنده شويد، نه اينكه بنشينيد و مشغول صحبت شويد، اين كار پيامبر را ناراحت مى كند ولى او از شما حياء مى كند اما خداوند از حق (و بيان راه صواب و صحيح ) شرم نمى كند.(134)
و) ادب در مجلس :
337- عن الامام الرضا: مجلسه مجلس حلم و حياء و صدق و امانه و لاترفع فيه الاصوات و لاتوبن فيه الحرم ....
بحار الانوار: 152/16 از عيون اخبار الرضا: 284/1(135)
((مجلس و محفل پيامبر اكرم (ص )جاى بردبارى ، حياء، راستى ، و امانت (درستى و وفادارى ) بود، و در آن صداها بلند نمى شد، و حريم و آبروها بيان و فاش نمى گشت .))
338- عن اميرالمومنين (ع ): و ما رئى مقدما رجله بين يدى جليس له قط.
بحار: 236/16 از مكارم الاخلاق ، ص 20
((پيامبر اكرم هيچ گاه نزد همنشين خود در حاليكه پايشان را دراز كرده باشند، ديده نشدند.))
ز) ادب خوردن :
در اينجا از رواياتى را كه در باب خوردن ، نظر به مقام و جايگاه انسانى دارد، بدون ذكر عنوان بيان مى كنيم :
339- عن اميرالمومنين (ع ): ان البهائم همها بطونها.
نهج البلاغه : خطبه 152، ص 475، و نيز غرر الحكم : 495/2
((چهار پايان قصد و انديشه و كوشش و علاقه شان ، شكم هايشان است .))
340- عن اميرالمومنين (ع ): فما خلقت ليشغلنى اكل الطيبات كالبهيمه المربوطه همها علفها او المرسله شغلها تقممها، تكترش من اعلافها و تلهو عما يراد بها.
نهج البلاغه : نامه 45، ص 971
((پس آفريده نشده ام تا خوردن غذاهاى خوش و نيكو مرا به خود سرگرم كرده و بازم دارد، مانند چهارپاى بسته شده اين كه انديشه و سعيش گياه و علفش است ، يا مانند چهارپاى آزاد و رها گشته اى كه كارش اين اسن كه خاكروبه ها را مى گردد و آشغال ها را به هم مى زند و شكم خود را از خوراكى كه بدست آورده پر و گنده مى كند (و پروار مى شود) و از آنچه برايش در نظر گرفته اند غفلت مى ورزد.))
341- عن رسول اللّه (ص ): من كثر تسبيحه و تمجيده و قل طعامه و شرابه و منامه اشتاقته الملائكه .
مجموعه ورام : ص 435
((كسى كه تسبيح و ذكر و عبادت ، و تمجيد و ستايش و مدح و ثناگويى اش زياد باشد و خوراك و آب و خوايش كم ، فرشتگان آرزوى او را كرده و شيفته او مى شوند.))
343- عن الامام الصادق (ع ): عن آبائه عن الحسن بن على : و اما التاديب : فالاكل مما يليك و تصغير اللغه و تجويد المضغ و قله انظر فى وجوه الناس .
مكارم الاخلاق : ص 144 از من لايحضره الفقيه : 227/3
((و اما سريقه نيكو و راه و رسم خوردن بر سر سفره چنين است : خوردن از آنچه كه در نزد توست ؛ كوچك گرفتن تكه و لقمه غذا؛ خوب جويدن و كم نگاه كردن در چهره ديگران .))
343- عن رسول اللّه (ص ): الاكل فى السوق دناءه .
مكارم الاخلاق : ص 152
((خوردن در بازار، پستى و فرومايگى است .))
344- عن الامام الصادق (ع ): كان رسول اللّه (ص ): اذا اكل مع قوم طعاما كان اول من يضع يده و آخر من يرفعها لياكل القوم .
وسائل الشيعه : 320/24 از كافى : 285/6
((پيامبر اكرم (ص ) وقتى با گروهى غذا ميل مى كردند نخستين كسى بودند كه مشغول غذا مى شدند و آخرين كسى هم بودند كه دست از غذا مى كشيدند؛ براى اينكه ديگران بخورند (و خجالت نكشند).))
345- عن رسول اللّه (ص ): اذا وضعت المائده فلياكل الرجل مما عنده و لايرفع يده و ان شبع و ليعذر، فان ذلك يخجل جليسه . و كان اذا اكل مع قوم كان اكثرهم اكلا.
مجمع البحرين : 144/3(136)
((وقتى سفره انداخته شد، مرد بايد از آنچه نزديكش است بخورد، و دست از غذا نكشد اگر چه سير شده است و بايد بيشتر بخورد، چون اگر از سفره كنار رود كسى كه كنار او نشسته (از ادامه غذا) خجالت مى كشد)) و حضرت وقتى با گروهى غذا ميل مى كردند از همه بيشتر مى خوردند))(137)
346- اتينا ابا عبداللّه و هو يريد الخروج الى مكه فامر بسفرته فوضعت بين ايدينا، فقال : كلوا، فاكلنا و جعلنا نقصر فى الاكل . فقال : كلوا فاكلنا فقال : ابيتم ابيتم ، انه كان يقال : اعتبر حب القوم باكلهم )) قال : فاكلنا و ذهبت الحشمه .
محاسن : ص 413/2
((خدمت حضرت امام صادق مشرف شديم ، در حاليكه حضرت آماده رفتن به سوى مكه بودند. آن حضرت براى ما دستور غذا دادند. سفره در مقابل ما انداخته شد. حضرت فرمودند: بخوريد. و ما هم شروع به خوردن كرديم ولى - به سبب خجالت و شرم - در خوردن اختصار مى كرديم . حضرت فرمودند: بخوريد. ما هم خورديم . حضرت فرمودند: نه از خوردن فرو مى گذاريد و كم مى خوريد. (آيا نشنيده ايد كه ) مى گويند: ((دوستى ديگران را با خوردن از سفره ات امتحان كن .)) با اين جمله حضرت ، آن رودربايستى كنار رفت و ما كاملا مشغول خوردن شديم .))
ح ) ادب و حياء در سخن :
347- عن الامام الصادق (ع ): و كان النبى اذا كلم استحيى و عرق و غض طرفه عن الناس حياء حين كلموه .
بحار الانوار: 225/22 از كافى : 565/5
((پيامبر اكرم (ص ) چنين بودند كه وقتى سخن مى گفتند حياء نموده و عرق مى كردند و وقتى ديگران هم با حضرت سحبت مى كردند، از روى حياء چشمان مبارك خود را فرو مى خوابانيدند.))
348- عن ابى سعيد الخدرى : كان رسول اللّه (ص )... اشد الناس حياء، لايثبت بصره فى وجه احد و كان يكنى عما اضطره الكلام اليه مما يكره .
منتهى السول : 54/2 و نيز كحل البصر: ص 96
((پيامبر اكرم (ص ) در حياء از همه مردم شديدتر و محكم تر بودند، و چشم خود را در چهره هيچ كس نمى دوختند و اگر در سخن به بيان مطلب ناپسندى محتاج مى شدند آن را پوشيده و با كنايه مى گفتند.))
همچنين در روايتى گذشت كه آن حضرت به سبب حيائ و كرامت نفسى كه داشتند، با هيچ كس به طورى كه دوست نداشت ، رو يا روى سخن نمى گفتند.(138)
349- كان رسول اللّه (ص ) اذا بلغه عن الرجل شى لم يقل لم قلت كذا كذا؟ و لكنه يعم فيقول : ما بال اقوام ....
موسوعه نضره النعيم : ص 1808 از مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 70، كحل البصر: ص 96
((پيامبر اكرم (ص ) اگر از مردى گزارش ناپسندى به ايشان مى رسيد، به طور مسبقيم نمى فرمودند كه چرا چنين و چنان گفته اى ، بلكه به نحو مطلق و همگانى مى فرمودند: چه شده است گروهى ....))(139)
350- عن اميرالمومنين (ع ): من صحبه الحياء فى قوله زايله الخناء فى فعله .
غرر الحكم : 354/5
((هر كس او را در سخن گفتنش حياء همراهى كند در عمل و رفتارش ‍ آفات از او جدا و زدوده مى شود.))
بدكلامى و زشت گويى نيز در روايات مورد نهى قرار گرفته است :
351- عن لامام الباقر(ع ): سلاح اللئام قبيح الكلام .
بحار الانوار: 185/75 از كشف الغمه : 333/2
((آلت جنگ و وسيله دفاع افراد پست و فرومايه ، گفتار زشت و ناپسند است .))
352- عن اميرالمومنين (ع ): لااوقح من بذى .
غرر الحكم : 373/6
((هيچ كس گستاخ ‌تر و بى شرم تر از بد زبان و دشنام دهنده نيست .))
353- عن لامام الباقر(ع ): ان الله يبغض الفاحش المتفحش .
كافى : 324/2
((براستى كه خداوند، زشت گوى و دهان دريده و بد زبان را دشمن مى دارد.))(140)
354- عن رسول اللّه (ص ): عى المومن فى لسانه .
جامع الاحاديث : ص 101
((عجز و واماندگى مومن در زبانش است .))
355- عن رسول اللّه (ص ): الحياء و العى من الايمان و هما يقربان من الجنه و يباعدان من النار، و الفحش و البذاء من الشيطان و هما يقربان من النار و يباعدان من الجنه .
الغدير: 276/9 از الترغيب الترهيب : 256/3
((حياء و بستگى و واماندگى زبان از ايمان است ، و اين دو به بهشت نزديك و از جهنم دور مى كند، و دشنام و دريدگى دهان از شيطان است ، و اين دو به آتش جهنم نزديك و از بهشت دور مى كند.))
و در روايتى كه پيشتر در شماره 42 گذشت هرزگى و فحش و پررويى در سخن از نفاق به حساب مى آيد. در روايت شماره 75 نيز زشت كارى و زشت گويى و دشنام و كم حيائى و بى پروايى نشانه شركت شيطان در خلقت يا نامشروع بودن تكوين او بيان شده است .
حتى از سيره پيامبر گرامى اسلام درباره نام هاى زشت چنين نقل شده است :
356- عن الامام الصادق (ع ) عن ابيه : كان رسول اللّه (ص ) يغير الاسماء القبيحه فى الرجال و البلدان .
قرب الاسناد: ص 93، و نيز سنن ترمذى : 214/4، و الترغيب و الترهيب : 32/3
((پيامبر اكرم (ص ) نام هاى زشت كه بر روى مردان يا شهرها بود، تغيير مى دادند و عوض مى كردند.))
پس بايد از گذاشتن القاب و نام هاى زشت و نامطلوب بر ديگران جدا خوددارى كرد، چنانكه خداوند در آيه يازدهم از سوره حجرات مى فرمايد:
((و لا تنابزوا بالالقاب )):يكديگر را با نام و القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد.
357- عن الامام الرضا(ع ): اذا كان الرجل حاضرا فكنه و اذا كان عائبا فسمه .
مشكاه الانوار: ص 191
((اگر مرد نزد شما بود او را با نام بزرگ (كنيه يا نام خانوادگى ) صدا كن ، و اگر در پيش شما حضور نداشت با اسم كوچك او را بنام .))
و همين طور بايد در نحوه سخن گفتن و نيز صا زدن خصوصا نسبت به بزرگتر رعايت ادب نمود. قرآن مجيد در آيات دوم تا پنجم سوره حجرات به مومنين دستور مى دهد كه صداى خود را به بالاتر از صداى پيامبر اكرم (ص ) نبرند و در محضر آن حضرت از صداهاى بلند و داد و فرياد بپرهيزند، بلكه در وقت سخن گفتن از صداى خود بكاهند، و هنگام صدا زدن ملاحظه ادب را بنمايند.
و نيز قرآن مجيد در آيه نوزدهم از سوره لقمان يكى از اندرزهاى ايشان به فرزند خود را چنين بيان مى فرمايد:
و اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير.: پسرم ! در سخن گفتن از صداى خود بكاه ، چرا كه ناپسندترين صداها صداى خران است .
و جالب است كه اين آيه شريفه در بعضى از روايات ، علاوه بر گفتگوى با صداى بلند، به عطسه پرصدا و ناهنجار هم تفسير شده است :
358- عن الامام الصادق (ع ) فى تفسير هذه الايه : هى العطسه المرتفعه القبيحه و الرجل يرفع صوته باحديث رفعا قبيحا الا ان يكون داعيا او يقر القرآن .
مجمع البيان : 500/8 - 7، و نيز كافى : 656/2
((مقصود عطسه اى است كه با صداى بلند و زننده انجام شود، و نيز مردى كه در سخن گفتن صداى خود را بلند و ناهنجار مى كند، مگر اينكه كسى را صدا زند يا آنكه در حال خواندن قرآن باشد.))
359- عن اسحاق بن عمار ابى عبدالله : سالته عن المذى فقال : ان عليا كان رلا مدا و استحيى ان يسال رسول اللّه (ص ) لمكان فاطمه فامر المقداد ان يساله و هو جالس ، فساله فقال له : ليس بشى .
تهذيب الاحكام : 71/1 و نيز الاستبصار: 91/1
((اسحاق بن عمار مى گويد: زا حضرت امام صادق (ع ) راجع به حكم ((مذى ))(141) پرسيدم . آن حضرت فرمودند: امير المومنين مردى بودند كه مذى بسيار داشتند. و به جهت وجود حضرت فاطمه حيائ كردند كه خود، حكم آن را از پيامبر اكرم (ص ) سوال كنند: لذا به مقداد در حاليكه خود نشسته بودند دستور دادند كه بپرسند. مقداد بلند شد و از حضرت سوال كرد. پيامبر اكرم (ص ) فرمودند: چيزى نيست (و وظيفه اى به عهده نمى آورد).))
360- عن عائشه :... و جائت فانه فقالت : يا رسول اللّه (ص )! ان الله لايستحيى من الحق ، كيف اعتسل من الحيض ؟ قال ... و لتاخذ فرصه ممسكه فلتطهر بها. قالت : كيف اتطهر بها؟ فاستحيى منها رسول اللّه (ص ) و استتر منها و قال : سبحانه الله ! تطهرى بها. فلمحت الذى قال ، فاخذت بجيب درعها فقلت : تتبعين بها آثار الدم .
كنز العمال : 637/9