احياى حياء

محمدعلى هدايتى

- ۵ -


((خنده زياد قلب و دل را مى ميراند. و نيز حضرت فرمودند: خنده زياد دين انسان را سست و متلاشى مى كند همانطور كه آب ، نمك را حل و از هم مى پاشد.))
239- عن الامام الصادق : القهقهه من الشيطان .
كافى 664/2
((خنده شديد و با صداى بلند، از شيطان است .))
240- عن اميرالمومنين (ع ): و قروا انفسكم عن الفكاهات و مضاحك الحكايات و محال الترهات .
غرر الحكم : 230/6
((خودتان رامحترم و برتر بداريد از سخنان خنده آور و بذله گويى و حرف هاى باطل و بى فايده .))
241- عن اميرالمؤ منين (ع ): اياك ان تذكر من الكلام ما كان مضحكا و ان ذلك عن غيرك .
نهج البلاغه : نامه 31، ص 938
((بپرهيز از اينكه سخنى را بيان كنى كه خنده آور باشد، اگر چه آن را از قول ديگرى نقل كنى .))
د) سكوت و كم حرفى :
242- عن اميرالمومنين (ع ): كن صموتا من غير عى ، فان الصمت زينه العالم و ستر الجاهل .
غرر الحكم : 611/4
((خاموش و ساكت باش ، نه از روى ماندگى و ناتوانى ، چون كم حرفى زيور دانا و پرده پوش نادان است .))
243- عن اميرالمؤ منين (ع ): الصمت يكسيك الوقار و يكفيك مونه الاعتذار.
غرر الحكم : 58/2
((خاموشى و سكوت جامه وقار و سنگينى را به تو مى پوشاند، و تو را از زحمت عذرخواهى و پوزش رهايى مى دهد.))
244- عن اميرالمؤ منين (ع ): و هانت عليه نفسه من امر عليها لسانه .
نهج البلاغه : حكمت 2، ص 1089
((نزد خود خوار است كسى كه زبانش را حكمران خويش ‍ گرداند.))
245- عن رسول اللّه : ان الله يبغض البليغ من الرجال الذى يتخلل بلسانه كما تتخلل البقره .
سنن ترمذى : 219/4
((بدرستيكه خداوند دشمن مى دارد مردان گشاده زبانى كه با سخن هاى پياپى ، زبانشان را مانند گاو پشت سر هم در ميان دهان مى آورند.))
ه ) وارد نشدن در امورى كه سبب عذرخواهى مى شود:
246- عن رسول اللّه : لا يحل لومن ان يذل نفسه . قيل : يا رسول اللّه فكيف تذل ؟ قال : بعرضها لما لاتطيق من البلا.
تاريخ يعقوبى : 101/2(110)
((براى مومن جايز نيست خود را خوار و پست كند. عرض شد: اى رسول خدا! چگونه مؤ من خود را خوار مى كند؟ حضرت فرمودند: به اين كه خود را در محل وقوع مشكلات و امورى قرار دهد كه توان آن را ندارد.))
247- عن الامام الصادق (ع ): لا ينبغى للمومن ان يذل نفسه . قلت : بما يذل نفسه ؟ قال : يدخل فيما يعتذر منه .
مشكاه الانوار، ص 50 و ص 244(111)
((براى مومن سزاوار نيست خود را ذليل و خوار كند. راوى مى گويد: پرسيدم به چه چيزى خود را خوار مى كند؟ حضرت فرمودند: به اينكه وارد در كارى شود كه باعث عذرخواهى و پوزش مى شود.))
248- عن اميرالمؤ منين (ع ): و احذر كل عمل اذا سئل عنه صاحبه انكره او اعتذر منه . و لاتجعل عرضك غرضا لنبال القول .
نهج البلاغه : نامه 69، ص 1067(112)
((بپرهيز از هر كارى كه وقتى در مورد ان از انجام دهنده اش پرسيده شود، آن را نمى پذيرد و انكار مى كند و يا از آن پوزش مى طلبد. و آبروى خود را نشانه تير گفته هاى ديگران قرار مده .))
و) پوزش نخواستن از بدخواه :
249- عن اميرالمومنين (ع ): لاتعتذر الى من يحب ان لايجد لك عذرا.
غرر الحكم : 285/6
((عذر خواهى و طلب عفو مكن از كسى كه دوست دارد براى تو عذر و جوابى نيابد.))
250- عن الامام الصادق : لما وعظ لقمان ابنه فقال :... ولاتعتذر الى من لايحب ان يقبل لك عذرا و لايرى لك حقا.
بحار الانوار: 419/13 از قصص الانبياء: ص 194
((عذر و پوزش مخواه از نزد كسى كه دوست ندارد عذر علت موجّهى را از تو بپذيرد و براى تو حق و نصيبى نمى بيند.))
ز) احساس بى نيازى نسبت به نعمت و سفره ديگران :
251- عن الامام الصادق (ع ): ينبغى للمومن ان لايخرج من بيته حتى يطعم فانه اعزله .
محاسن : 449/2
((مومن سزاوار است براى رفتن به مهمانى از خانه اش بيرون نرود تا اينكه قدرى بخورد (و از شدت گرسنگى خود بكاهد)، چون اين كار براى حفظ عزت و بزرگوارى او بهتر است .))
البته اين روايات از جهات مختلفى سزاوار بحث و تحقيق است ، ولى اين مجموعه مجالى بيش از ترجمه را ندارد.
ح ) خواهش و درخواست نكردن :
252- عن الامام الصادق (ع ): كان اميرالمومنين يقول : ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغنا عنهم . يكون افتقارك اليهم فى لئن كلامك و حسن بشرك ، و يكون استغناوك عنهم فى نزاهه عرضك و بقا عزك .
معانى الاخبار: ص 267 و كافى : 149/2
((بايد در دلت نيازمندى به مردم با بى نيازى از آنها بپيوندد، نياز و احتياجت به مردم در نرمى گفتار و خوش رويى ات با ايشان باشد و بى نيازى ات از آنها، در پاكيزگى آبرو و نگهدارى بزرگى و عزّتت باشد.))
253- عن الامام الباقر: طلب الحوائج الى الناس استسلاب للغزه و مذهبه للحياء. و الياس مما فى ايدى الناس عز المؤ منين ، و الطمع هو الفقر الحاضر.
وسائل الشيعه : 444/9 از عده الداعى : ص ‍ 100(113)
((درخواست نياز از مردم ، ربودن و تاراج عزت و اعتبار و از بين برنده حياء است . و نااميدى از مال مدرم عزت و عظمتى است براى مؤ منين . و طمع و چشم داشت همان تهيدستى آماده است .))
254- عن اميرالمؤ منين (ع ): المسئله طوق المذله تسلب العزيز عزه والحسيب حسبه .
غرر الحكم : 145/2
((درخواست و گدايى حلقه خوارى است ؛ از شخص محترم و ارجمند عزتش را و از انسان نجيب و با شخصيت شرافتش را مى ربايد.))
255- عن اميرالمؤ منين (ع ): ما احسن تواضع الغنياء للفقرا طلبا لما عند اللّه و احسن منه تيه الفقرا على الاغنياء اتكالا على اللّه .
نهج البلاغه : حكمت 398، ص 1277
((چه نيكوست فروتنى توانگران با تهيدستان براى بدست آوردن پاداشى كه نزد خداوند است ! و از آن نيكوتر تكبر و بزرگ منشى بيچارگان است با ثروتمندان ، به جهت تكيه و اطمينان بر خداوند.))
256- عن اميرالمومنين (ع ): من ابدى الى الناس ضره فقد فضح نفسه ، و خير الغنى ترك السوال و شر الفقر لزوم الخضوع .
كنز الفوائد: 194/2
((كسى كه پيش مردم سختى و بد حالى خود را آشكار كند، خودش را ننگين و بى آبرو كرده است . بهترين بى نيازى رها كردن درخواست است و بدترين بيچارگى و تنگدستى ، هميشه ذليل و خاضع بودن است .))
البته نه فقر نشانه خوارى و پستى است و نه توانگرى علامت فضيلت و برترى ، بلكه هر دو از مصلحت و براى آزمايش است :
257- عن الامام الصادق (ع ): ليس بين الايمان و الكفر الا قله العقل . قيل : و كيف ذلك يابن رسول اللّه ؟ قال : ان العبد يرفع رغبته الى مخلوق ، فلو اخلص نيته لله لاتاه الذى يريد فى اسرع من ذلك .
كافى : 28/1
((بين ايمان و كفر چيزى نيست مگر كم عقلى . عرض شد كه اين چگونه مى شود؟ حضرت فرمودند: بنده خواهش و آرزويش را به نزد مخلوق مى برد، در حاليكه اگر قصد خود را براى خداوند خالص و پاك مى كرد، خداوند آنچه را كه خواسته بود زودتر به او عنايت مى كرد.))
258- عن اميرالمؤ منين (ع ): و اخلص فى المسئله لربك فان بيده العطا و الحرمان .
نهج البلاغه ، نامه 31 ص 910
((در درخواست كردن فقط از پروردگارت بخواه ، چون دادن و بازداشتن تنها بدست اوست .))
لكن طبيعت تهيدستى و فقر، با ضعف هايى همراه است كه روايات گذشته به آن اشاره شد(114) و به همين جهت در تعاليم دينى ، درباره قناعت و خرسندى به آنچه ميسر و بهره انسان است سفارش و تشويق شده است :
259- عن الامام الباقر و الصادق (ع ): من قنع بما رزقه الله فهو من اغنى الناس .
كافى : 139/2
((كسى كه به آنچه خداوند به او روزى داده است بسنده كند و خرسند باشد، او از بى نيازترين مردم است .))

درويش را كه ملك قناعت مسلم است   درويش نام دارد و سلطان عالم است
ديوان ناصر بخارايى : ص 24
260- عن اميرالمؤ منين (ع ): القناعه ابقى عز.
غرر الحكم : 163/1
((قناعت ، پايدارترين عزت و ارجمندى است .))
261- عن اميرالمؤ منين (ع ): تمام العفاف الرضا باكفاف .
بحار الانوار: 419/74 از ارشاد: 299/1
((كمال عفت و پارسايى ، خرسندى به مقدار احتياج از روزى است .))
و در بعضى روايات حتى از تقاضاى خاسته معمولى هم از ديگران نهى شده و به اين اندازه در حفظ عزت نفس اهتمام شده است :
262- قال رسول اللّه يوما لاصحابه : لا تبايعونى ؟ فقالوا: قد بايعناك يا رسول اللّه ؟ قال : تبايعونى على ان لاتسالوا الناس شيئا. فكان بعد ذلك تقع المخصره من يد احدهم فينزل لها و لايقول لاحد: ناولنيها.
بحار الانوار: 158/93 از عده الداعى : ص 99(115)
((پيامبر گرامى اسلام روزى به ياران خود فرمودند: آيا با من بيعت و پيمان نمى بنديد؟ اصحاب عرض كردند: ما كه با شما بيعت بسته ايم اى رسول خدا. حضرت فرمودند: با من عهد و پيمان ببنديد بر آنكه از مردم چيزى را درخواست نكنيد. بعد از آن اگر چوب دستى يكى از آنها بر زمين مى افتاد، براى برداشتنش خود از مركب پياده مى شد و به كسى نمى گفت آن را به من بده .))
263- و كان - رسول اللّه - فى سفره فنزل الى الصلاه ثم كر راجعا فقيل : يا رسول الله اين تريد؟ قال اعقل ناقتى . نحن نعقلها. قال لايستعن احدكم بالناس و لو فى قصمه من سواك .
كحل البصر: ص 98
((پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در سفرى بودند و براى نماز از مركب پياده شدند. بعد از مدتى از همان راه رفته برگشتند. به حضرت عرض شد: چه كارى داريد؟ فرمودند: مى خواهم شترم را ببندم . اصحاب عرض كردند: ما اين كار را مى كنيم . حضرت فرمودند: هيچكدام از شما نبايد از ديگران كمك بخواهد و بار خود را بر دوش ديگران بيندازد حتى در خرده اى از مسواك .))
ط) محدوديت در بوسيدن دست :
بوسه زدن غالبا يكى از ابزار انتقال محبت و علاقه درونى است و در جاى خود عمل پسنديده اى به حساب مى آيد.
264- عن الامام الصادق (ع ): ان لكم لنورا تعرفون به فى الدنيا، حتى ان احدكم اذا لقى اخاه قبله ى موضع النور من جبهته .
بحار الانوار: ص 202
((براستى كه براى شما نور و فروغى است كه با آن در دنيا شناخته مى شويد. بنابراين اگر يكى از شما با برادرش ديدار كرد، او را در محل آن نور از پيشانى اش ببوسد.))
265- عن الامام الصادق (ع ): فقد التزم رسول الله جعفرا و قبل بين عينيه .
بحار الانوار: 42/73 از الاربعون حديثا: ص 53
((پيامبر گرامى اسلام در روز فتح خيبر جناب جعفر طيار را در آغوش ‍ گرفتند و ميان دو چشمش را بوسيدند.))
266- عن اميرالمومنين (ع ): قبله الولد رحمه ، و قبله المراه شهوه ، و قبله الوالدين عباده ، و قبله الرجل اخاه دين .
بحار الانوار: 94/101 از مكارم الاخلاق : ص 231
((بوسيدن فرزند رحمت و مهربانى ، و بوسيدن زن شهوت و لذت نفس ، و بوسيدن پدر و مادر عبادت و بندگى ، و بوسيدن مرد برادرش را طاعت (و وظيفه ) است .))
ولى بوسيدن دست ويژگى خاصى دارد و نتيجتا در موارد محدودى بايد انجام گيرد:
267- عن الامام الرضا(ع ): لايقبل الرجل يد الرجل فان قبله يده كلاصلاه له .
بحار الانوار: 345/75 از تحف العقول : ص 473
((هيچ مردى دست مرد ديگر را نبوسد، چون بوسيدن دست او مانند نماز خواندن (و ركوع و سجده ) بر اوست .))
268- دخلت على ابى عبداللّه فتناولت يده فقبلتها. فقال : اما آنهالاتصلح الا لنبى او وصى نبى .
كافى : 185/2
((شخصى مى گويد: بر محضر حضرت امام صادق (ع ) وارد شدم و دست آن حضرت را گرفتم و بوسه زدم . حضرت به من فرمودند: بدان كه اين كار سزاوار نيست مگر در مورد پيامبرى يا جانشين پيامبر.))
269- عن الامام الصادق (ع ): لايقبل راس احد و لايده الا (يد) رسول اللّه او من اريد به رسول اللّه .
كافى : 185/2
((سرو دست هيچ كسى نبايد بوسيده شود مگر دست رسول خدا يا كسى كه به وسيله او آن حضرت قصد مى شود.))
صاحب الدر المنثور بعد از نقل اين احاديث مى فرمايد: فما يفعله الناس مما هو شائع من تقبيل اليدين غيرهم غير(ه ) معقول ، و هذا غير المصافحه فانها مستحبه بلا تقبيل معها.(116)
تعظيم و احترام منحصر در بوسيدن دست نيست ، چنانكه محبت ورزى و اظهار علاقه اختصاصى به آن ندارد.
270- عن الامام الصادق (ع ) عن ابيه عن آبائه عن جابر: لقيت النبى فسلمت عليه فغمز يدى و قال غمز الرجل يد اخيه قبلته .
جامع الاحاديث : ص 103
((جابر مى گويد: پيامبر اكرم را ديدار كردم بر ايشان سلام كردم . آن حضرت دست مرا فشردند و فرمودند: فشار دادن مرد دست برادرش را بوسه بر اوست .))
ى ) تناسب در همراهى با ثروتمندان :
271- عن الامام الباقر(ع ): اذا صحبت فاصحب نحوك و لاتصحبن من يكفيك . فان ذلك مذله للمومن .
بحار الانوار: 267/73 از محاسن : 357/2
((در رفاقت و نشست و برخاست با مانند خود همنشين باش و با كسى كه به جهت مال بيشتر تو را اداره مى كند همراه مشو، چون ان براى مومن خوارى و پستى به حساب مى آيد.))
272- عن ابى بصير: قلت لابى عبداللّه : يخرج الرجل مع قوم مياسير و هو اقلهم شيئا، فيخرج القوم نفقتهم و لايقدر هو ان يخرج مثل ما اخرجوا؟ فقال : ما احب ان يذل نفسه ، ليخرج مع من هو مثله .
بحار الانوار: 269/73 از محاسن : 359/2
((ابوبصير مى گويد: به حضرت امام صادق عرض كردم : مردى با گروهى از ثروتمندان به بيرون مى رود در حاليكه از نظر دارايى كمترين آنها به حساب مى آيد. آنگاه آن گروه توشه خود را به ميان آورده و مصرف مى كنند ولى او نمى تواند مانند آنها خرج كند. حضرت فرمودند: من دوست ندارم كه خودش را خوار و پست كند. او بايد با همانند خودش به مسافرت برود.))
و نيز روايت ذيل هم در اين مورد قابل توجّه است :
273- عن حسى بى ابى العلا: خرجنا الى مكه نيف و عشرون رجلا، فكنت اذبح لهم فى كل منزل شاه فلما اردت ان ادخل على ابى عبداللّه قال لى : يا حسين ! و تذل المومنين ؟! قلت : اعوذ بالله من ذلك ! فقال : بلغنى انك كنت تذبح لهم فى كل منزل شاه . قلت : ما اردت الا اللّه . فقال : اما كنت ترى ان فيهم من يحب ان يفعل فعلك ، فلا يبلغ مقدرته ذلك ، فتقاصر اليه نفسه ؟! فقلت : استغفر اللّه و لا اعود.
بحار الانوار: 269/73 از محاسن : 359/2
((حسين بن ابى العلا مى گويد: بيست و خورده اى مرد بوديم كه عازم مكه شديم . من در راه به هر منزل و كاروانسرايى كه مى رسيدم ، گوسفندى را سر مى بريدم تا همسفران از آن استفاده كنند. وقتى به مكه رسيدم و به محضر حضرت امام رضا مشرف شدم ، آن حضرت به من فرمودند: اى حسين ! مومنين را خوار مى كن ؟! عرض كردم : به خداوند پناه مى برم از اين كار! حضرت فرمودند: باخبر شدم كه تو در هر منزل و استراحتگاهى كه مى رسيدى گوسفندى را ذبح مى كردى . عرض كردم : من تنها براى خداوند اين كار را مى كردم . حضرت فرمودند: آيا نديدى كه در ميان همراهانت كسانى بودند كه دوست داشتند مانند تو اين كار را انجام دهند ولى دارايى شان به آن نمى رسيد و در نتيجه يك كمبود و كاستى در خود احساس كرده و سرشكسته مى شدند؟ عرض كردم : از خداوند طلب بخشش مى كنم و ديگر اين كار را انجام نمى دهم .
ك ) ارجمندى در همراهى با صاحبان مقام :
274- عن ابى ذر رحمه اللّه عليه : رايت سلمان و بلال يقبلان الى النبى اذ انكب سلمان على قدم رسول الله يقبلها فزجره النبى عن ذلك . ثم قال له : يا سلمان لاتصنع بى ما تصنع الا عاجم بملوكها، انا عبد من عبيدالله ، اكل مما ياكل العبيد، و اقعد كما يقعد العبيد.
بحار الانوار: 63/73 از تاويل الايات الظاهره : 484/2
((جناب ابوذر مى گويد: سلمان و بلال را ديدم كه به سوى پيامبر اكرم مى آمدند، در اين هنگام جناب سلمان خود را بر پاى حضرت انداخت و شروع به بوسيدن كرد. حضرت او را از اين كار بازداشتند و بعد به او فرمودند: اى سلمان ! با من به شيوه اى كه فارسيان با پادشاهان خود انجام مى دهند، رفتار مكن ؛ من بنده اى از بندگن خداوندم ، از آن چه ساير بندگان مى خورند، تناول مى كنم و همانند بندگان هم مى نشينم .))
275- عن اميرالمومنين (ع ) - و لقد عند ميسره الى الشام دهاقين الانبار فترجلوا له و اشتدوا بين يديه - ما هذا الذى صنعتموه ؟ فقالوا: خلق منا نعظم به امراءنا. فقال : و الله ما ينفع بهذا امراكم و انكم لتشقون على انفسكم فى دنياكم و تشقون به فى اخرتكم ، و ما اخسر المشقه و راءها العقاب ، و اربع الدعه معها الامان من النار.
نهج البلاغه : حكمت 36، ص 1104
((كد خدايان و بزرگان شهر انبار در راه رفتن حضرت اميرالمومنين به شام ، به آن حضرت برخوردند و براى تعظيم و احترام از اسب ها پياده شدند و در پيش ركاب حضرت دويدند. آن حضرت بعد از مشاهده اين كار به آنها فرمودند: اين چه كارى بود كه كرديد؟ آنها عرض كردند: اين عادت ماست كه حاكمان خود را با آن احترام و تعظيم مى كنيم . حضرت فرمودند: به خداوند سوگند حكمرانان شما با اين كار سودى نمى برند و شما خود را در دنياتان به رنج و سختى و در آخرتتان به بدبختى گرفتار مى سازيد. چه پر زيان است رنج و مشقتى كه در پى آن كيفر و عذاب باشد و چه پر سود است راحتى و آسودگى كه همراه آن سلامت از آتش باشد!.))
276- عن الامام الصادق (ع ): خرج الميرالمومنين - صلوات الله عليه - على اصحابه و هو راكبت فمشوا معه ، فالتفت اليهم فقال : لكم حاجه ؟ فقالوا: لا يا امير المومنين و لكنا نحب ان نمشى معك . فقال لهم : انصرفوا فان مشى الماشى مع الراكب مفسده للراكب و مذله للماشى . قال : و ركب مره اخرى فمشوا خلفه فقال : انصرفوا فان خفق النعال خلف اعقاب الرجال مفسده لقلوب النوكى .
بحار: 299/73 از محاسن : 629/2
((حضرت اميرالمومنين صلوات اللّه عليه بيرون آمدند و در حاليكه سواره بودند وارد بر ياران خود شدند، اصحاب هم بدنبال حضرت پياده حركت كردند. حضرت متوجّه آنها شدند و فرمودند: آيا كارى داريد؟ عرض ‍ كردند: خير اى اميرالمومنين ولى دوست داريم با شما راه برويم . حضرت به آنها فرمودند: بر گرديد، چون راه رفتن پياده همراه سواره براى سواره زيان و تباهى دارد و براى پياده هم خوار كننده است . و نيز بار ديگرى حضرت سواره بودند و اصحاب پشت سر ايشان پياده مى رفتند، حضرت به آنها فرمودند: برگرديد، چون صداى حركت كفش ها پشت سر پاشنه هاى مردان براى دل هاى تهى و ضعيف زيان و مفسده دارد.))
O فصل سوم : شرم از حضور و اطّلاع ديگران
شرم از حضور و خجالت از نظارت و آگاهى ديگران بر بدى و كاستى ها، از اوصاف پسنديده و لازم در امر تربيت است . و نتيه طبيعى عزت و شرافت نفس همين است كه آدمى از پست و ذليل شن نزد ديگران بگريزد. جسورى و رودروايستى نداشتن و از رسوايى نترسيدن ، نشانه فقدان گوهر كرامت و شرافت نفس است .
277- عن الامام الباقر(ع ): ان طبائع الناس كلها مركبه على الشهوه (و الرغبه ) و الحرص و الرهبه و الغضب و اللذه . الا ان فى الناس من قد دم هذه الخلال بالتقوى و الحياء و النف . فاذا دعتك نفسك الى كبيره من الامر فارم ببصرك الى السماء فان لم تخف ممن فيها فانظر الى من فى الرض لعلك لن تستحى ممن فيها، فان كنت لاممن فى السما تخاف و لا ممن فى الارض ‍ تستحى فعد نفسك فى البهائم .
مستدرك وسائل : 212/11 از نزهه الناظر: ص 104
((سرشت و خميره همه مردم بر شهوت خواهش نفس ، ميل و رغبت ، حرص و طمع ، رهبت و ترس ، خشم و لذت و خوشى ، نشانده شده است و در ميان مردم كسانى هستند كه اين نواقص و رخنه هاى انسانيت را با روكش ‍ تقوى و حياء و رفتار نيكو مى پوشانند. پس اگر نفست تو را به خطا و لغزش ‍ بزرگى كشاند، چشمت را به آسمان انداز، اگر از كسانى كه در آنجا هستند نترسييدى ، نگاه كن به كسانى كه در زمين اند، شايد از كسانى كه در آن هستند شرم كنى ، ولى اگر نه از كسانى كه در آسمان اند ترسيدى و نه از كسانى كه در زمين اند حياء كردى ، خودت را جزو چهار پايان به حساب آور.))
278- عن اميرالمومنين (ع ): من لم يستحى من الناس لم يستحى من الله سبحانه .
غرر الحكم : 442/5
((كسى كه از مردم شرم نكند، از خداوند سبحان هم حياء نمى كند.))
279- عن رسول الله : من تقوى الله اتقا الناس .
ادب الدنيا و الدين : ص 243
((تقوى و ترس زا مردم ، جزو تقوى و ترس از خداوند است .))
اينك سيره رسول گرامى اسلام (ص ) را از اين نظر مورد توجه قرار مى دهيم :
280- فلما اقبل رسول اللّه و المسلون حوله تلقاه امير المومنين و قال : لاياتهم يا رسول اللّه جعلنى فداك ! فان الله سيجزيهم . فعرف رسول اللّه انهم قد شتموه ، فقال ، اما انهم لو راونى ما قالوا شيئا مما سمعت . و اقبل ثم قال : يا اخوه القرده انا اذا نزلنا بساحه قوم فسا صباح المنذرين . ياعباد الطاغوت اخسووا اخساكم اللّه ...)) فصاحوا يمينا و شمالا: يا اباالقاسم ! ما كنت فحاشا فما بدا لك ! قال الصادق : فسقطت العنزه من يده ، و سقط رداه من خلفه ، و رجع يمشى الى ورائه حيا مما قال لهم .
بحار الانوار: 271/20 از اعلام الورى : 195/1(117)
(( (بعد از پايان جنگ احزاب پيامبر اكرم به فرمان خداوند مامور شدند كار گروه ((بنى قريظه )) را يكسره كنند و به غائله آنان خاتمه دهند. لذا سپاه را به فرماندهى حضرت اميرالمومنين به سوى محله بنى قريظه گسيل داشته و خود به دنبال آنان حركت كردند. مسلمانان وقتى قلعه و دژهاى بنى قريظه را محاصره كردند، جهودان بنى قريظه شروع به فحش و ناسزا به پيامبر اكرم كردند. امير المومنين هم ايستاده بودند و جواب آن ها را نمى دادند). ولى وقتى متوجه ورود پيامبر اكرم شدند، به خدمت حضرت رفته و از ايشان تقاضا كردند كه به آنان نزديك نشوند. حضرت كه پى بردند اين ممانعت به خاطر نشنيدن سخنان ركيك آنهاست ، به اميرالمومنين فرمودند: اگر چشم آنها به من بيفتد از فحش و ناسزا خود دارى مى كنند. سپس به سوى آنها رفته و فرمودند: اى برادران و هم رديفان ميمون ها (و خوك ها)! ما اگر به ميان گروهى فرود آئيم و به آنان حمله بريم روزگارشان تيره و تار مى شود.(118) اى پرستندگان طاغوت و گردنكشان ! دور و گم شويد خداوند شما را طرد و ذليل كند! در اين وقت دشمنان از چپ و راست فرياد زدند كه اى اباالقاسم ، چه شده است ؟ شما كه تند زبان و دشنام دهنده نبودى !؟ حضرت امام صادق مى فرمايند: با گفته آنان حياء، حضرت را فرا گرفت و از آن چه به آنان گفته بودند چنان شرم كردند كه چوب دستى از دستشان و عبا از دوش مباركشان افتاد و ناخود آگاه چند قدمى به عقب رفتند.))
درباره حديث فوق ذكر اين نكته لازم است كه اين خشم و تندى پيامبر اكرم مظهر و نشانه همان غضب و قهر خداوند متعال است و لذا در سزاوارى و لزوم آن ترديدى نيست . امر جالب و ريف در اين روايت ، همانانفعال و حياء حضرت است ه در عين ابراز خشم الهى بطور طبيعى و ناخودآگاه در آن انسان كامل ظاهر مى شود.
حياء از مردم سبب مهمى در پرهيز از زشتى ها به كار بستن فضائل و خوبى ها به شمار مى آيد و در مسير تربيت و تكامل انسان نقش خطير و دائمى دارد. از اين عامل معنوى و تربيتى در بعضى از روايات ، براى تنبه و تحريك بر انجام فضائل استفاده شده است :
281- عن الامام الصادق (ع ):اما يستحيى الرجل منكم ان تكون له الجاريه فيبيعها فتقول لم يكن يحضر الصلاه .
كافى : 372/3
((آيا كسى از شما حياء نمى كند و خجالت نمى كشد از اينكه كنيزى را كه دارد، بفروشد و بعد او بگويد كه آقاى من در نماز جماعت شركت نمى كرد؟!.))(119)
كسانى كه در اثر غفلت از شرافت و عزت نفس ، به خودى خود قادر بر پرهيز از بدى ها نيستند، حضور و نظارت ديگران آنان را به مواظبت مى كشاند.
282- عن اميرالمومنين (ع ): من اختلف الى المسجد اصاب احدى الثمان : اخا مستفادا فى الله ، او علما مستطفا، او آيه محكمه ، او رحمه منتظره ، او كلمه ترده عن ردى ، او يسمع كلمه تدله على هدى ، او يترك ذنبا خشيه او حياءا.
بحار الانوار: 351/80 از امالى مرحوم صدوق : 318(120)
((كسى كه به مسجد رفت و آمد كند (و پيوسته به مسجد برود) به يكى از اين هشت فايده مى رسد: دوست و رادرى كه از آن بهره خدايى ببرد، دانشى تازه و كمياب ، آيه و علامتى واضح و پر فايده ، رحمت و بخششى كه به آن چشم اميد داشته است ، گفتارى كه او را از هلاكت بازدارد، سخنى بشنود كه او را به راستى و هدايت رهنمون سازد، گناهى را به سبب ترس از خداوند رها كند با به جهت شرم از مردم واگذارد.))
و ممكن است همين امر در ترغيب به حضور در جماعات و منع از تنهايى بخصوص در بعضى موارد، دخالت دارد:
283- عن اميرالمومنين (ع ): اسكن الامصار العظام فانها جماع المسلمين .
نهج البلاغه : نامه 69، ص 1065
((در شهرهاى بزرگ زندگى كن ، چون در آنجا مسلمانان همه گردهم مى آيند.))
284- عن الامام الباقر(ع ): من ترك الجماعه رغبه عنها و عن جماعه المسلمين من غير عله فلا صلاه له .
وسائل الشيعه : 292/8 از امالى مرحوم شيخ صدوق : ص 392، و نيز محاسن : ص 84
((كسى كه از روى بى ميلى جماعت را رها كند و بدون سبب اجتماع و گردهمايى مسلمانان را واگذارد، نمازى براى او نيست .))
285- عن رسولا اللّه (ص ): اذا سالت عن من لم يشهد الجماعه فقل لا اعرفه .
الالفيه و النفليه : ص 139
((اگر در مورد كسى كه در جماعت حاضر نمى شود، از تو سوال و پرسش ‍ شد، بگو من او را نمى شناسم .))
286- عن الامام الصادق (ع ): انما جعل الجماعه و الاجتماع الى الصلاه لكى يعرف من يصلى ممن لايصلى ، و من يحفظ مواقيت الصلاه ممن يضيع ، و لو لا ذلك لم يمكن احدا ليشهد على احد بصلاح ...
علل الشرايع : 19/2
((گروه و جماعت و دورهم گرد آمدن براى نماز قرار داده شد تا نمازخوان از بى نماز شناخته شود و كسى كه مراقب وقت نماز است از پايمال كننده آن تشخيص داده شود. و اگر آن نبود، كسى نمى توانست به خوبى و شايستگى ديگرى گواهى دهد.))
و نيز روايت ديگرى ، علت جماعت و گردهمايى مسلمانان چنين بيان شده است :
287- عن الامام الرضا(ع ): لان لايكون الاخلاص و التوحيد و الاسلام والعباده للّه لا ظاهرا مكشوفا مشهودا لان فى اظهاره حجه على اهل الشرق والغرب للّه عزوجل وحده و ليكون المنافق و المستخف موديا لما اقربه بظاهر الاسلام و المراقبه ، و لان تكون شهادات الناس بالاسلام من بعضهم لبعض جائزه ممكنه مع ما فيه من المساعده على البر و التقوى و الزجر عن كثير من معاصى اللّه عزوجل .
علل الشرايع : 305/1
((حكمت وضع جماعت اين است كه اخلاص و بى ريايى ، و توحيد و يكتا پرستى و اسلام و تندگى خداوند، غير ديدنى و پوشيده و مخفى نباشد؛ چون آشكار شدن آن براى مردمان شرق و غرب عالم ، دليل و برهانى است بر خداى يكتاى عزوجل . و نيز بوسيله آن انسان دو رو يا سبك شمرنده و لاابالى به آنچه او را به صورت اسلام نزديك مى كند مراقب نموده و آن را انجام مى دهد. و نيز با اين كار مردم قادر مى شوند بر مسلمانى همديگر گواهى دهند. بعلاوه موجب هميارى و معاونت بر نيكى و تقوى و دورى از بسيارى از نافرمانى هاى خداوند عزوجل مى شود....))
288- عن الامام الباقر(ع ): فلا تنم وحدك فان اجرا ما يكون الشيطان على الانسان اذا كان وحده .
كافى : 533/6
((در خانه تنها نخواب ، چون قوى ترين حالت براى تسلط شيطان بر انسان وقتى است كه تنها باشد.))(121)
289- عن الامام الكاظم عن بيه عن جده قال : فى وصيه رسول اللّه لعلى : يا على ! لاتخرج فى سفر وحدك فان الشيطان مع الواحد و هو من الاثنين ابعد....
محاسن : ص 356
((پيامبر اكرم در سفارش خود به حضرت امير فرمودند: اى على ! تنهايى به هيچ سفرى مرو؛ چون شيطان به يك نفر همراه مى شود، ولى از دو نفر دورتر است .))
O فصل چهارم : حياء از خود
انسان چون فضيلت و شرافت خود را بيابد، از پستى و ذلت آن مى گريزد. هر اندازه تعقل و درك عظمت اين گوهر ذاتى بالاتر رود و هر چه معرفتش ‍ به خود بيشتر شود، محافظت و قدرشناسى از آن شديدتر مى گردد.
حياء از خود نتيجه اين معرفت و درك عظمت خود است و در روايات از آن به بهترين و بالاترين درجه حياء تعبير شده است :
290- عن اميرالمومنين (ع ): احسن الحياء استحياوك من نفسك .
غرر الحكم : 422/2
((بهترين و نيكوترين حياء حياء كردن توست از خودت .))
291- عن اميرالمومنين (ع ): غايه الحياء ان يستحيى المر من نفسه .
غرر الحكم : 373/4
((نهايت و اوج حياء اين است كه شخص از خودش شرم داشته باشد.))(122)
در بخش بعد تحت عنوان ((ادب و حياء)) به مظاهر و نمونه هايى از ((حياء از خود)) اشاره مى شود؛ ولى اكنون رواياتى را مورد ملاحظه قرار مى دهيم كه در آنها به پرورش و احياء اين عامل تربيتى و شرم در خلوت و حياء در تنهايى سفارش شده است :
292- عن اميرالمومنين (ع ): جماع المروه ان لاتعمل فى السر ما نستحيى منه فى العلانيه .
غرر الحكم : 373/3
((همه مروت و مردانگى اين است كه كارى را كه در آشكارا از آن شرم مى كنى ، در پنهان انجام ندهى .))
293- عن اميرالمومنين (ع ): من افضل الورع ان لاتبدى فى خلوتك ما تستحيى من اظهاره فى علانيتك .
غرر الحكم : 26/6
((از برترين ورع و پارسايى ها اين است كه در تنهايى خود، ظاهر نكنى آنچه را كه در آشكارا از فاش ساختنش شرم مى كنى .))(123)
294- عن رسول اللّه : ان اعلى منازل الايمان درجه واحده من بلغ اليها فاز و ظفر، و هو ان ينتهى بسريرته فى الطلاح الى ان لايبالى بها اذا ظهرت و لايخاف عقباها اذا استترت .
بحار الانوار: 369/68 از عده الداعى : ص 228
((بالاترين درجات ايمان مرتبه اى است يگانه كه هر كس به آن رسيد، رستگار و پيروز شد. و آن درجه اين است كه درون و نهان خود را طورى در خوبى و راستى بگذراند كه اگر آشكار شد باكى نداشته باشد، و اگر هم پنهان ماند، از عاقبتش نهراسد.))
295- عن اميرالمومنين (ع ): يا نوف ! اياك ان تتزين للناس و تبرز اللّه بامعاصى فيفضحك اللّه يوم تلقاه .
بحار الانوار: 364/68 از امالى مرحوم صدوق : ص 174
((اى نوف ! بپرهيز از اينكه در ظاهر، خود را آراسته و نيكو جلوه دهى ، ولى در واقع با انجام گناهان به جنگ خداوند بروى ؛ به در اين صورت خداوند تو را در روزى كه او را ديدار مى كنى رسوا مى سازد.))
296- عن احمد بن هلال : سالت ابا الحسن الاخير عن التوبه النصوح ما هى ؟ فكتب : ان يكون الباطن كالظاهر و افضل من ذلك .
معانى الاخبار: ص 174
((احمد بن هلال مى گويد: از حضرت امام هادى درباره معناى ((توبه نصوح )) پرسيدم . حضرت در پاسخ مرقوم داشتند كه : درونش مانند بيرونش ، و بهتر از آن باشد.))
O فصل پنجم : سوال و پاسخ
پيشتر، فصل مقوم و ركن اصلى حياء را عزت و شرافت نفس و كرامت انسانى دانستيم . اكنون به پرسشى در اين زمينه پاسخ داده و بحث را تكميل كرده ، به پايان مى رسانيم :
گاهى اين سوال مطرح مى شود كه در آيات قرآنى و منابع روايى و اخلاقى از يك سو دستور به تكريم نفس و عزت و احترام خود داده شده است و نفس ‍ انسان را سرمايه پرقيمتى معرفى كرده است ؛ آياتى مثل : حشر/19، زمر/15، اعراف /23 كه به كم نگذاشتن براى نفس و فراموش نكردن و ستم نكردن به آن توجه مى دهد، و نيز رواياتى كه در ابتداى بخش چهارم در اين زمينه مورد ملاحظه قرار گرفت .
و از سوى ديگر، انسان را به مبارزه و مخالفت و امان ندادن به نفس امر كرده و خواستار اهانت ، خوارى ، تحقير، بدگمانى و بى اعتمادى به او شده است : آياتى مثل : ابراهيم /22، يوسف /18 و 53 كه نفس انسان را فريب كار، امر كننده به بدى ها و سزاوار ملامت معرفى مى كند. روايات هم در اين باره فراوان است :
297- عن اميرالمومنين (ع ): و اعلموا عباد اللّه لن لامومن لايمسى و لايصبح الا و نفسه ظنون عنده .
نهج البلاغه : خطبه 175، ص 566، و نيز غرر الحكم : 521/2
((بدانيد بندگان خدا! مومن شب و صبح نمى كنند مگر اينكه به نفس ‍ خود بدگمان است .))
298- عن اميرالمومنين (ع ): ان نفسك لخدوع ان تثق بها يقتدك الشيطان الى ارتكاب المحارم .
غرر الحكم : 521/2
((نفس تو مكار و پرفريب است ؛ اگر به آن اعتماد كنى شيطان تو را به انجام حرام و امور نامشروع مى كشاند.))
299- عن اميرالمومنين (ع ): و لاترخصوا لانفسكم فتدهنوا و لاتدهنوا فى الحق فتخسروا.
كافى : 45/1
((به نفس هاى خود اجازه و اختيار ندهيد كه ولنگار و سست مى شويد؛ و در حق سهل انگار و اهل سازش نباشيد كه زيان مى كنيد.))
300- عن اميرالمومنين (ع ): نفسك اقرب اعدائك اليك .
غرر الحكم : 170/6
301- عن اميرالمومنين (ع ): من اهان نفسه اكرمه الله .
غرر الحكم : 185/5
((هر كس نفس خود را خوار و زبون سازد خداوند او را محترم و عزيز مى دارد.))
302- عن اميرالمومنين (ع ): من حقر نفسه عظم .
غرر الحكم : 144/5
((هر كس نفس خود را كوچك و ذليل كرد، بزرگ و گرامى مى شود.))
حال پرسش اين است كه اين دو برخورد مخالف انسان با خود چگونه قابل جمع است ؟
پاسخ آن است كه : انسان در عين اينكه يك حيوان است ، ولى به تعبير قرآن مجيد نفخه اى از روح خدايى و لمعه اى از ملكوت الهى در او وجود دارد كه من اصيل و خود واقعى او را تشكيل مى دهد و آن جنبه حيوانى در حقيقت طفيلى و غير خودى است .(124) پس مراد از تكريم و عزت نفس شناخت اين خود واقعى و پرقيمت دانستن و حفظ ارزش و حراست از آن است . تنها با يافتن و شناخت اين خود است كه فضيلت و كمال در انسان زنده مى شود و پرورش مى يابد.
303- عن اميرالمومنين (ع ): عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلا يطلبها.
غرر الحكم : 340/4
((در شگفتم از كسى كه گمشده اش را مى يابد، در حاليكه نفس خود را گم كرده ولى جوياى آن نيست .))
و منظور از اهانت و تحقير و ذليل كردن نفس هم تسلط و در اختيار گرفتن آن جنبه حيوانى و جلوگيرى از سركشى آن است . فقط با تضعيف و مهار شهوات و امان ندادن به خواهش هاى حيوانى است كه زشتى و پستى حيوانيّت از انسان دور و زمينه رشد الهى و حقيقت انسانيّت وى فراهم مى گردد.
304- عن اميرالمومنين (ع ): الرجل حيث اختار لنفسه ان صانها ارتفعت ، و ان ابتذلها اتضعت .
غرر الحكم : 77/2
((مرد، موقعيت و جايگاهش وابسته به آن چيزى است كه براى نفس ‍ خود بر مى گزيند. اگر آن را نگاهدارى و حقاظت كند، بلند پايه و برتر مى شود و اگر آن را درباخته و زبون سازد، فرومايه و كم بها مى گردد.))
305- عن اميرالمومنين (ع ): طهروا انفسكم من دنس الشهوات تدركوا رفيع الدرجات .
غرر الحكم : 257/2
((نفس هاى خود را از آلودگى خواهش هاى حيوانى پاكيزه سازيد، تا مرتبه هاى بلند انسانيّت را بيابيد.))
و به همين جهت لذت نفس و شهوات ، مشوب و آميخته به قبح و عيب است و انسان خود يافته از پرهيز مى كند.(125)