((بنگر
اى مفضل به آن خوى ويژه اى كه انسان به آن از ساير حيوانات ممتاز است ،
همان خصلت والا مرتبه و گرانبها، يعنى حياء. اگر حياء نبود، هيچ مهمانى
مورد پذيرش و اكرام قرار نمى گرفت و به قول و قرارها عمل نمى شد و
خواهش و نيازها برآورده نمى گشت . آراستگى و نيكوى برگزيده و دنباله
روى نمى شد و از زشتى در هيچ چيز پرهيزى نبود. حتى بسيارى از كارهاى
واجب هم تنها از روى حياء انجام مى گيرد؛ مثلاً بعضى از مردم اگر به
جهت حياء نبود، حق پدر و م -ادر خود را رعايت نمى كردند؛ صله رحم نمى
كردند؛ امانت را نمى پرداخت -ند و از هرزگى و كار زشت خويش -تن دارى
نداشت -ند.))
با تعريفى كه از حياء نموديم ، روشن مى شود كه اينگونه حياء در ميان
حيوانات وجود ندارد. حيوانات فافد چنان شرافت و عزّت و نيز درك و شعورى
هستند كه در مقابل عيب و نقص و زشتى ها واكنشى نشان دهند.
و اگر بعضى صفت و حالتى دارند كه در دستگاه فهم انسان نشانهت حياء يا
بى حيائى به حساب مى آيد، مربوط به نحوه خلقت و ساختار طبيعى آنهاست .
و لذا اولاً بين نوعى از انواع حيوان وجود دارد و ثانياً آن صفت در
ميان همه افراد آن نوع يكسان است ؛ مثلاً در مورد زاغ مشهور است كه
نسبت به امور جنسى با حياءترين حيوان است و هيچ كس جفت گيرى او را
نديده است .
30- عن الامام الرضا(ع ) آبائه عن على : قال
رسول اللّه (ص ): تعلموا من الفراب خصالاً ثلاثاً: استتاره بالسفاد، و
بكوره فى طلب الرزق ، و حذره .
عيون اخبار الرضا(ع ):233/1
((از حضرت امام رضا(ع ) - تا پيامبر اكرم (ص ) -
نقل شده است كه : از زاغ سه صفت و عادت را ياد بگيريد: پوشيده و مخفى
بودن آميزش ، صبح زود بدنبال روزى رفتن ، احتياط كارى .))
در منابع ادبى ما نيز شير به حياء و گرگ به وقاحت مشهور است :
چنين است هنجار فرخنده شير |
|
كه شرم است آئين شير دلير(41)
|
بُز بنا يه حكمتى كه در روايت ذيل آمده است فاقد حياء است :
31-
عن الامام الرضا(ع ) عن ابيه عن آبائه عن
على بن ابى طالب (ع ) انه سئل : ما بال الماعز مرفوعه الذنب باديه
الحياء و العوره ؟ فقال : لان الماعز عصت نوحا لما ادخلها اسفينه فد
فعها فكسر ذنبها و النعجه مستوره الحياء و العوره ؛ لان النعجه بادرت
بالدخول الى السفينه فمسح نوح يده على حياها و ذنبها فاستترت بالاليل .
بحار الانوار: 81/10 و 141/61 از عيون اخبار الرضا(ع ): 223/1
((مردى از اهل شام از حضرت اميرالمومنين د رضمن
مسائلى پرسيد: چه شده است كه دم بز رو به بالاست و آلت تناسلى اش فاش و
نمايان است ؟ حضرت فرمودند: چون بز از دستور حضرت نوح وقتى كه آن را به
كشتى سوار مى كرد سرپيچى نمود، حضرت آن حيوان را با فشار به جلو انداخت
و در نتيجه دمش پاره گشت . ولى ميش ماده عورتش پوشيده و پنهان است چون
در سور شدن به كشتى پيش دستى و شتاب نمود و به همين جهت آن حضرت دست
خود را بر محل عورت و دم او كشيد و در اثر آن بوسيله ران ها پوشيده و
پنهان گشت .
))
لكن حيوانات گر چه آگاهى و فهم انسانى ندارند، اما از مطلق شعور هم
محروم نيستند. آيات قرآنى و روايات نيز تجربه اين مطلب را ثابت كرده
است . پس به تناسب همين مقدار از فهم و شناخت ، بخصوص درك رابطه
مخلوقيّت ، حامل حيائى متناسب با خود نسبت به خالق تعالى هستند.
32-
عن رسول اللّه (ص ): اكرموا البقر فانها سيد
البهائم . ما رفعت طرفها الى السما حياء من الله عزوجل منذ عبد العجل .
بحار الانوار: 209/13 از علل الشرايع : 207/2
((گرامى بداريد گاو را، او مهتر چهارپايان است .
از آن وقتى كه گوساله سامرى عبادت شد به سبب شرم از خداوند عزّوجّل
چشمان خود را به سوى آسمان بلند نكرد است .
))
بخش دوم : ارزش حياء
انسان در جهان بينى قرآن ، علاوه بر هدايت بيرونى و تشريعى ، از
سوى هدايت فطرى و درونى نيز به راه رشد و كمال دلالت و راهنمايى شده
است .
آفريدگار حكيم در آفرينش انسان با الهام فطرى ، وى را به قوا و
نيروهايى مجهز كرده است كه از درون مى تواند در مسير سعادت قرار گيرد.
ملكات فاضله ، سرمايه هاى ذاتى هستند كه خداوند متعال به انسان الهام و
تعليم كرده است و از او خواسته تا اين گوهرهاى نهادى را حفظ و نفس خود
ار از آلودگى با فجور و رذائل پاك و تزكيه كند.
يكى از اين سرمايه ها و ارزش هاى انسانى حياء و شرم است . حياء
برخكاسته از فطرت انسان و معيار و ملاكى براى انسانيت و رشد كمال اوست
و در وجدان اخلاقى هر انسانى نهفته است .
در اين بخش با ارائه روايات ، به بيان اهميّت و حساسيت اين سرمايه
نيكوى فطرى ، در شكوفايى كمال و سعادت انسان مى پردازيم .
Oفصل اول : اهميّت و
فضيلت حياء
33-
خرجت هذه الرساله من ابى عبدالله الى
اصحابه : بسم اللّه الرحمن الرحيم . اما بعد، فسالوا اللّه ربّكم
العافيه و عليكم بالدعه و الوقار و السكينه ، و عليكم بالحياء و
التنزّه عنه الصالحون قبلكم ....
بحار الانوار: 210/75 از كافى : 2/8
((اين نامه از ناحيه مقدس حضرت امام صادق (ع )
به يارانشان صادر شد: بسم اللّه الرحمن الرحيم ؛ از پروردگارتان عافيت
در خواست كنيد. و بر شما باد به افتادگى و وقار (آهستگى و بردبارى ) و
آرامى . و بر شما باد به حياء و دور شدن و پاكى از آنچه نيكمردان قبل
از شما از آن پرهيز داشتند....
))
34-
عن امير المؤ منين : عليك بالحياء فانه
عنوان النبل .
غرر الحكم : 284/4
((بر توست حياء و شرم ؛ براستى كه آن نشانه
نجابت و بزرگى است .
))
گفتار يكم : ايمان و حياء
الف ) خوى دين
35-
عن رسول اللّه : ان لكل دين خلقا و
خلق الاسلام الحياء.
مشكاه الانوار: ص 234، و نيز سنن ابن ماجه : 1399/2؛ و الترغيب و
الترهيب : 256/3
((بدرستيكه براى هر دينى خوى و سيرتى است و خوى
و سيرت اسلام حياء است .
))
شاهد و گواه اين مطلب ، سيره بهترين الگوى آن دين مقدس است كه در
روايات به آن اشاره شده است :
36-
عن ابى عبداللّه فى خطبه خاصه يذكر فيها حال
النبى و الائمه و صفاتهم : .. شيمته الحياء و طبيعته السخا، مجبول على
اوقار النبوه و اخلاقها....
كافى 444/1
((حضرت امام صادق (ع ) در خطبه مخصوصى ، ضمن
بيان ويژگيهاى پيامبر اكرم (ص ) فرمودند: خوى و عادت آن حضرت حياء و
سرشت و نهادشان سخاوت بود. بر گرانبارى و خلق و خوى پيامبرى سرشته شده
بودند.
))
37-
عن ابى سعيد الخدرى : كان رسول اللّه اشد
حياء من العذرا فى خدرها، و كان اذا كره شيئا عرفناه فى وجهه .
مكارم الاخلاق : ص 14
(42)
((ابو سعيد خدرى در بيان اوصاف پيامبر مى گويد:
حياء آن حضرت از دوشيزه پرده نشين سخت تر بود؛ وقتى از چيزى بدشان مى
آمد آن را در صورتشان مى يافتيم .
))
ب ) رشته پيوست ايمان :
38-
عن رسول اللّه : الحياء نظام الايمان
فاذا انحل نظام الشى ، تبدد ما فيه و تفرق .
ادب الدنيا و الدين : ص 243
(43)
((حياء رشته حفظ ايمان است ؛ وقتى رشته سامان
چيزى گشوده شود آن چه در آن است پخش و پراكنده و تلف مى گردد.
))
39-
دخل على ابى عبداللّه بعض اصحابه فراى عليه
قميصا فيه قب قد رقعه فجعل ينظر اليه فقال له ابو عبد اللّه : مالك
تنظر؟ فقال : قب ملقى فى قميصك . قال : فقال لى : اضرب يدك الى هذا
الكتاب فاقرا ما فيه و كان بين يديه كتاب او قريب منه فنظر الرجل فيه ،
فاذا فيه : لا ايمان لمن لا حيا له ، و لا مال لمن لا تقدير له ، و لا
جديد لمن لا خلق له .
بحار الانوار: 45/47 از كافى : 460/6
((يكى از ياران حضرت امام صادق به محضرشان مشرف
شد و بر پيراهن آن حضرت پارگيى مشاهده كرد كه آن را وصله كرده بودند.
پيوسته به آن نگاه مى كرد تا اينكه حضرت به او فرمودند: چه چيز نظر تو
را جلب كرده است ؟ عرض كرد: آن پارگى كه در پيراهنتان پيدا شده است .
آن مرد مى گويد: حضرت به من فرمودند: دستت را به سمت آن نوشته ببر و آن
چه را در آن است بخوان . در مقابل حضرت يا نزديك حضرت كتابى بود؛ در آن
نگاه كرد؛ متوجه اين عبارت شد:
((ايمان نيست
براى كسى كه اهل حياء نيست ، دارايى ندارد كسى كه اهل اندازه گيرى و
ارزيابى نباشد، نو و تازه اى نيست براى كسى كه كهنه ندارد.
))
40-
عن رسول اللّه : لا ايمان كالحياء.
آداب النفس : 312/1
((هيچ ايمانى مانند حياء نيست .
))
41-
عن امير المومنين : لا ايمان كالحياء و
الصبر.
نهج البلاغه ، حكمت : 109، ص 1139، و نيز نزهه الناظر و تنبيه الخاطر:
ص 13
((هيچ ايمانى مانند حياء و صبر نيست .
))
42-
عن الصيقل : كنت عند ابى عبد اللّه جالسا،
فبعث غلاما عجميا فى حاجه الى رجل ، فانطلق ثم رجع فجعل ابو عبداللّه
يستفهمه الجواب و جعل الغلام لا يفهمه مرارا. قال : فلما رايته لايتعبر
لسانه و لا يفهمه ظننت انه سيغضب عليه . قال : و احد النظر اليه ثم قال
: اما و اللّه لئن كنت عيى اللسان فما انت بعيى القلب . ثم قال : ان
الحياء و العفاف و العىّ - عى اللسان لا عى القلب - من الايمان ، و
الفحش و البذا و السلاطه من النفاق .
بحار الانوار: 61/47 از الزهد: ص 10
(44)
شخصى با اسم صيقل مى گويد:
((در پيشگاه حضرت
امام صادق نشسته بودم . آن حضرت غلام و خدمتكار خود را كه غير عرب بود
براى كارى نزد مردى فرستادند. غلام رفت و بعد از مدتى برگشت . حضرت چند
مرتبه درباره نتيجه و جواب كار پرسيدند و او در هر بار مقصود حضرت را
نمى فهميد و نمى توانست پاسخ دهد. من وقتى ديدم كه او درست نمى فهمد و
نمى تواند خوب جواب و توضيح بدهد، پنداشتم كه حضرت از او حتما بخشم
خواهند آمد. لكن آن حضرت چشم خود را به سوى او دوختند و بعد فرمودند:
بله ، به خداوند سوگند تو اگر در حرف زدن درمانده اى ولى قلب و روحت
وامانده و ناتوان نيست . سپس فرمودند: بدرستيكه
((حياء
))
و
((عفاف
)) و
((بستگى و واماندگى زبان
))
از ايمان است و
((وقاحت
))
و
((زشتى و هرزگى
)) و
((دراز زبانى و پر رويى در سخن
)) از نفاق و دوروئى است .
))
43-
عن المعصوم : الحياء من الايمان
(45)؛ فمن لا حياء له ، لا خير فيه و لا ايمان له .
ارشاد القلوب : ص 101
((حياء از ايمان است ؛ پس كسى كه حياء ندارد نه
خير و خوبى در او هست و نه ايمان دارد.
))
44-
عن رسول اللّه :الحياء شعبه من الايمان ؛ و
لا ايمان لمن لا حياء له .
مجموعه ورام : ص 352
((حياء پاره هاى از ايمان است ، و ايمان نيست
براى كسى كه حياء ندارد.
))
45-
عن رسول اللّه : الحياء و الايمان كله فى
قرن واحد، فاذا سلب احدهما اتبعه الاخر.
معانى الاخبار: ص 410. و نيز كافى : ص 106/2 و غرر: 7/2
((حيا و ايمان همه در يك ريسمان اند، پس اگر يكى
از آن دو گرفته و ربوده شود ديگرى هم بدنبال آن مى رود.
))
46-
عن رسول اللّه : قله الحياء كفر.
مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 74 و ص 91
((كمى حياء كفر و بى دينى است .
))
47-
عن امير المؤ منين : كثره حياء الرجل ، دليل
ايمانه .))
غرر الحكم : 590/4
((حياء زياد مرد، گواه و نشانه ايمان اوست .
))
و نيز در بعضى از فرمايشات حضرت امام حسن مجتبى خطاب به اصحاب بى وفا و
دنيازده خود و بعضى از نااهلان ، اين تعابير رسيده است :
يا عجبا من قوم لاحياء لهم و لا دين ؟؛ فانت يا
قليل الحياء و الدين
(46)
48-
كنا مع النبى فذكر عنده الحياء؛ فقالوا: يا
رسول اللّه ؟ الحياء من الدين ؟ فقال رسول اللّه :بل هو الدين كله .
الترغيب و الترهيب : 256/3؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 77
((در خدمت پيامبر اكرم بوديم . در حضورشان از
حياء صحبت شد و از آن حضرت پرسيدند كه آيا حياء جزء دين است ؟ حضرت
فرمودند: بلكه حياء تمام دين است .
))
49-
عن امير المؤ منين : ان المومن ليستحيى اذا
مضى له عمل فى غير ما عقد عليه ايمانه .
غرر الحكم : 508/2
((براستى انسان با ايمان حتما شرم مى كند از
اينكه كارى از او سرزند كه بر خلاف وظيفه و پيمان ايمانى او باشد.
))
از روايت ذيل استفاده مى شود كه با نبود حياء دين هم نتيجه تمامى
ندارد:
50-
عن امير المؤ منين : من لم ينصفك منه حياوه
لم ينصفكم منه دينه .
غرر الحكم : 418/5
((هر كس حياء و شرمش باعث انصاف و رفتار عادلانه
با تو نشود، دين او هم چين اثرى ندارد.
))
شرم از اثر عقل و اصل دين است |
|
دين نيست ترا گر ترا حيا نيست . |
ديوان ناصر خسرو: ص 62
ج ) كمال ايمان :
51-
عن رسول اللّه : لا يكمل المومن
ايمانه حتى يحتوى على مائه و ثلاث خصال :... الفه التقى و حلفه الحياء.
مستدرك الوسائل : 179/11 از التمحيص : ص 74
((ايمان مومن تمام نمى شود تا اينكه داراى 103
صفت گردد: يكى اينكه همدم او تقوى باشد، و ديگر اينكه متّحد و هم پيمان
او حياء گردد....
))(47)
52-
عن الامام الصادق (ع ): اربع من كن فيه ،
كمل ايمانه و ان كان من قرنه الى قدمه ذنوبا لم ينقصه ذلك . قال : هى
الصدق ، و ادا المانه و الحياء، و حسن الخلق .
كافى : 99/2؛ تهذيب الاحكام : 350/6؛ امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 44
((چهار امر است كه اگر در كسى باشد ايمانش صحيح
و تمام مى شود و اگر هم از سر تا پايش گناه باشد، از آن نمى كاهد (چون
باعث ريزش گناه و تبديل به حسنات مى گردد): راستى ، پرداخت امانت ،
حياء، خلق نيكو.
))(48)
53-
عن الامام الصادق (ع ): خمس خصال من لم تكن
فيه خصله منها فليس فيه كثير مستمتع : اولها الوفاء، و الثانيه
التدبير، و الثالثه الحياء، و الرابعه حسن الخلق ، و الخامسه و هى تجمع
هذه الخصال : الحريه .
بحار النوار: 197/75 از خصال : 197/1
((پنج صفت است كه اگر در كسى يكى از آنها نباشد
بهره دستى ندارد: اول آن ها وفاست . دوم تدبير (انديشه كردن در عاقبت
كار)، سوم حياء، چهارم خلق نيكو، پنجم كه در برگيرنده همه اين صفات است
، آزاد مردى است .
))
گفتار دوّم : گوهر ممتاز
الف ) مهتر و سرآمد مكارم :
54-
قال الامام الصادق (ع ) لداود بن
سرحان : يا داود! ان خصال المكارم بعضها مقيد ببعض ، يقسمها اللّه حيث
يشا؛ تكون فى الرجل و لا تكون فى ابنه و تكون فى العبد و لا تكون فى
سيده : صدق الحديث ، و صدق الناس ، و اعطاء السائل ، و المكافاه
بالصنائع ، و ادا الامانه ، و صله الرحم ، و التودد الى الجار و الصاحب
، و قرى الضيف ، و راسهن الحياء.
بحار الانوار: 375/66 و 485/72 از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 301
(49)
((حضرت امام صادق (ع ) به داود بن سرحان
فرمودند: اى داود! بدستيكه خوى و عادتهاى بزرگ و جوانمردانه بعضى
وابسته به بعضى ديگرند. خداوند آن ها را بر حسب خواست خود تقسيم و روزى
كرده است . گاهى در مرد هست ولى در پسرش نيست و گاهى در بنده و مملوك
هست و در مولايش يافت نمى شود. اين صفات عبارتند از: راستى در گفتار،
درستكارى با مردم ، تقديم به حاجتمند و گدا، عوض و پاداش به نيكى ،
پرداخت امانت ، ارتباط با خويشاوندان ، دوستى و محبت به همسايه به رفيق
و همراه ، پذيرايى نيكو از مهمان . و سرور و مهتر همه اينها حياء و شرم
است .
))
55-
عن الامام الصادق (ع ): انا لنحب من كان
عاقلا فهما فقيها حليما مداريا صبورا صدوقا و فيا. ان الله عزوجل خص
الانبيا بمكارم الاخلاق . فمن كانت فيه فليحمد اللّه على ذلك و من لم
تكن فيه فليتضرع الى اللّه عزوجل و ليساله اياها، قال : قلت : جعلت
فداك و ما هن ؟ قال : هن الورع و القناعه و الصبر و الشكر و الحلم و
الحياء و السخاء و الشجاعه و الغيره و البر و صدق الحديث و اداء
الامانه .
بحار الانوار: 374/67 از كافى :56/2
(50)
حضرت اما صادق (ع ) فرمودند: ما واقعا دوست مى داريم كسى را كه عاقل ،
زود فهم ، فقيه (دريابنده و آگاه )، بردبار، اهل مدارا و سازگارى ، پر
شكيب ، هميشه راستگو، وفادار و خوش قول باشد. خداوند عزوجل پيامبران را
به مكارم اخلاق برگزيده كرد؛ پس هركس اين اوصاف در او هست ، خداوند را
بر اين عمت حمد و ستايش كند و هر كس در او نيست ، بسوى خداوند زارى
نمايد و حتما از او بخواهد. راوى عرض كرد: فدايت شوم ! اين اوصاف بزرگ
و جوانمردانه چيست ؟ حضرت فرمودند: آنها عبارتند از: ورع و پرهيزگارى ،
قناعت و بسنده كردن ، صبر و شكيبايى ، شكر و سپايگذارى ، حلم و بردبارى
، حياء و شرم ، سخاوت و بخشندگى ، شجاعت و دليرى ، غيرت و نگاهدارى
آبرو و ناموس ، برّ و نيكوئى ، داست گفتارى ، و پرداخت امانت .
))
56-
عن امير المومنين (ع ): ... و توتخ منهم اهل
التربه و الحياء من اهل البيوتات الصالحه ، و القدم فى الاسلام
المتقدمه ، فانهم اكرم اخلاقا، و اصح اعرضا، و اقل فى المطامع اشرافا،
و ابلغ فى عواقب الامور نظرا.
نهج البلاغه ، نامه : 53، ص 1011
((حضرت امير المومنين (ع ) در پيمان و نامه خود
به جناب مالك اشتر مى فرمايند: از ميان كارگزاران خود احبان تجربه و
حياء از خاندان بزرگ و نيك و پيش قدم و سابقه دار در اسلام را مورد
توجه قرار بده و به خير و صواب آنها اميد و نظر بيشترى داشته باشد. چون
آنها از نظر اخلاق ، گرامى و شريف تر، و از نظر آبرو و ناموس ، پاك و
سالم تر و نسبت به توقّعات و چشم داشت دنيا، كم اطّلاع تر و از جهت
نگريستن در نتيجه و پايان كار، رسا و دقيق ترند.
))
ب ) منشاء هر زيبايى و
خوبى :
57-
من كتاب امير المومنين (ع ) الى ابنه
الحسن بن على (ع ): و الحياء سبب الى كل جميل . بحار الانوار:
230/74 از تحف العقول : ص 80
((از نامه حضرت امير المومنين (ع ) به فرزند
گرامى شان امام حسن مجتبى (ع ): حياء و شرم راهى بسوى هر زيبايى و
نيكوئى است .
))
58-
عن امير المومنين (ع ): الحياء مفتاح كل
الخير.
غرر الحكم : 93/1
((حياء بازكننده همه خوبى ها و نيكوئى هاست .
))
ج ) بهترين نهاد:
59-
عن امير المومنين (ع ): لا شيمه
كالحياء.
غرر الحكم : 354/6
((هيچ هوى و سرشتى به خوبى حياء نيست .
))
60-
عن امير المومنين (ع ): الحياء تمام الكرم و
احسن الشيم .
غرر الحكم : 353/1
((حياء حد كمال بزرگى و ارجمندى و بهترين عادت و
خصلت است .
))
د) نيكوى هميشگى :
61-
عن رسول اللّه : الحياء خير كله .
معانى الاخبار: ص 409، و نيز مصباح الشريعه : ص 63
((حياء تمامش مرغوب و خوب است .
))
62-
عن رسول اللّه : حياء لا ياتى الا بخير.
الترغيب و الترهيب : 255/3؛ كنز العمال : 123/3؛ صحيح بهارى : 100/7
((حياء نصيب و فايده نمى دهد مگر هوبى و بيكوئى
را.
))
63-
عن رسول اللّه (ص ): ما كان الفحش فى شى قط
لا شانه و لا كان الحياء فى شى الا زانه .
امالى مرح .م شيخ مفيد: ص 107، و نيز مشكاه الانوار: ص 234
((حياء و شرم در چيزى هرگز وجود پيدا نمى كند
مگر اينكه آن را زينت و فروغ مى دهد. و وقاحت و بى پردگى در چيزى هرگز
موجود نمى شود جز اينكه آن را زشت و رسوا مى سازد.
))
64-
مرّ رسول اللّه برجل من الانصار و هو يعظ
اخاه فى الحياء؛ فقال به رسول اللّه (ص ): دهه فان الحياء من الايمان .
كنز العمال : ج 3، ص 123 و ص 706
(51)
((پيامبر گرامى اسلام بر مردى از انصار گذشتند
كه برادرش را به جهت (زياده روى در مورد) حياء نصيحت مى كرد. حضرت به
او فرمودند: او را رها كن و به حال خود واگذار؛ بدرستيكه حياء از ايمان
است .
))
65-
عن رسول اللّه : لا تقولوا افسده الحياء لو
قلتم اصلحه الحياء لصدقتم .
كنز العمال 127/3، مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 69.
((نگوئيد فلانى (حارثه بن نعمان ) را، حياء تباه
نمود؛ اگر بگوئيد حياء او را درست و بسامان كرده است ، حتما راست گفته
ايد.
))
66-
عن الامام باقر(ع ): ان اللّه عزوجل يحب
الحيى الحليم .
كافى : 112/2
((بدرستيكه خداوند عزوجل دوست مى دارد كسى را كه
حياء و بربارى در او پابرجا و هميشگى است .
))
گفتار سوّم : پوشش معنوى
حياء يك نيروى بازدادنده روحى است كه از ظهور و انتقال زشتيهاى
درون و آثار ناپسند آن به عالم بيرون جلوگيرى مى كند، و همانند پوششى
صاحب خود را از صورت زيبا و نيكويى برخوردار مى سازد.
الف ) بهترين پوشش دين :
67-
عن امير المومنين (ع ): احسن ملا بس
الدين الحياء.
غرر الحكم : 398/2
((بهترين پوشش هاى دين ، حياء و شرم است .
))
68-
عن رسول اللّه : الا ان مثل هذا الدين كمثل
شجره ثابته ؛ الايمان اصلها و الزكاه فرعها، و الصلاة ماوها، و الصيام
عروقها، و حسن الخلق ورقها، و الاخاه فى الدين لقاحها، و الحياء
لحاوها، و الكف عن محارم اللّه ثمرتها، فكما لا تكمل اشجره الا بثمره
طيبه ، كذلك با يكمل الايمان لا بالكف عن محارم اللّه .
مستدرك الوسائل : 279/11 از جامع الاخبار: ص 108
((آگاه باشيد! بدرستيكه نمونه اين دين ، مانند
درخت محكم و استوارى است كه ايمان تنه آن ، زكات شاخه آن ، نماز آب
(طراوت و حيات ) آن ، روزه ريشه هاى آن ؛ خوش خلقى برگ آن ، دوستى و
برادرى دينى ماده بارورى آن ، حياء پوست آن و خود نگهدارى و دست كشيدن
از حرام هاى خداوند ميوه آن درخت است . پس همانطور كه درخت به نتيجه و
كمال نمى رسد مگر با ميوه و حاصل پاكيزه ، ايمان هم درست و تمام نمى
گردد مگر با پرهيز از حرام هاى خداوند.
))
69-
عن الامام الصادق (ع ): قال رسول اللّه (ص
): الاسلام عريان ، فلباسه الحياء و زينته الوقار و مروءته العمل
الصالح و عماده الورع . و لكل شى اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت .
كافى : 46/2
(52)
((اسلام شبيه انسان برهنه است كه پوشش و لباس او
حياء، آرايش و زيبايى او وقار و سنگينى ، مردانگى و جوانمردى او عمل
نيكو و صالح ، و تكيه گاه او ورع است . و براى هر چيزى شالوده و اصل و
بنيادى است و اصل و بنياد اسلام ، دوستى ما اهل بيت است .
))
ب ) پرده پوش عيب ها و
كاستى ها:
70)
عن امير المومنين : من كساه الحياء
ثوبه لم ير الناس عيبه .
نهج البلاغه ، حكمت : 214، ص 1185
(53)
((هر كس حياء، جامه خود را به او پوشانيد، مردم
خطا و نقص او را نمى بينند.
))
علاوه بر
((لباس
)) و
((دثار
)) و
((ثوب
)) و
((لحا
)) كه در روايات فوق
براى بيان صفت پوششى حياء از آن ها استفاده شده است ، مفاهيم ديگرى هم
بكار رفته است ، مثل
((سربال
))
كه پوششى است براى ستر بدن :
71-
عن امير المومنين : تسربل الحياء و ادرع
الوفا و احفظ الاخا و اقلل محادثه النسا يكمل بك السناء.
غرر الحكم : 301/3
((شرم و حياء را پيراهن خود كن ، و وفا و خوش
قولى را زره خود قرار ده و برادرى را نگهدار و گفتگوى با زنان را كم كن
، تا رفعت و بلندى براى تو زياد و تمام شود.
))
و همين طور
((جلباب
)) كه
پوشش سر و سينه است :
72-
عن امير المومنين : الكيس من تجلب الحياء و
ادرع الحلم .
غرر الحكم : 162/2
((زيرك كسى است كه حياء را پوشش و حفاظ خود
نمايد و حلم و بردبارى را زره قرار دهد.
))
و نيز
((قناع
)) كه پوشش
سر است :
73-
عن على بن الحسين زين العابدين : اللهم ارحم
من اكتنفته سيئاته و احاطت به خطيئاته ،... ارحم من القى عن راسه قناع
الحياء و حسر عن ذراعيه جلباب الاتقياء....
بحار الانوار: 185/91
((خداوندا! مهربانى و شفقت فرما به كسى كه زشتى
و بدى هايش او را در برگرفته و اشتباهاتش وى را محاصره كرده است . ببخش
كسى را كه از سر خود پوشش حياء را به دور افكنده و دست و بازوى خود را
از لباس اهل تقوى برهنه كرده است .
))
حياء گر چه بر تمام اعضاء انسان اثر دارد ولى همانطور كه گذشت نشانه آن
بر سر و روى آشكارتر است .
در ضمن مباحث آينده جلوه هاى ديگرى از اهميت حياء بيان مى شود
انشاءاللّه .
O فصل دوّم : مذمّت و
نكوهش بى حيايى
74-
عن الامام السّجاد(ع ): اللّهم .. و
اعوذبك من دعاء محجوب ، و رحاء مكذوب ، و حياء مسلوب ، و احتجاج مغلوب
و راى غير مصيب .
بحار الانوار: 156/91
((خداوندا! پناه مى برم به تو از خواندن و
تقاضاى بازداشته شده ، و اميد و توقّع به واقع نرسيده ، و حياء و شرم
ربوده و گرفته شده ، و اقامه دليل و برهان شكست خورده ، و نظر و انديشه
به خطا رفته .
))
پيشتر بيان شد كه اصل حياء به عنوان يك فضيلت و ارزش ، در ذات و فطرت
هر انسانى نهاده شده و از ارزش جاودانگى برخوردار است . ولى نگاهدارى و
شكوفايى آن نيازمند تلاش و مواظبت است ، و گاه بر اثر آميزش با فجور و
بدى ها، پنهان و پوشيده و بى خاصيت مى گردد.
اكنون روايات اين فل را تحت عناوينى مربوط به نشانه ها و آثار سوء بى
حيايى و كم شرمى ، ذكر مى كنيم .
الف ) نشانه بهره شيطان
در وقت سرشت :
75-
عن اميرالمومنين (ع ): قال رسول
اللّه (ص ): ان اللّه حرم الجنه على كل فحاش بذى ، قليل الحياء لا
يبالى ما قال و لا ما قيل له ؛ فانك ان فتشته لم تجده لا لغيه او شرك
شيطان . فقيل يا رسول اللّه ! و فى الناس شرك شيطان ؟ فقال رسول اللّه
(ص ): اما تقرا قول اللّه عزوجل : ((و شاركهم فى
الاموال و الاولاد))(54)
بحار: 206/60 از كافى : 323/2
(55)
((بدرستيكه خداوند، بهشت را ممنوع كرده است بر
هر زشت كا زشت گفتار كم حياء، كه نسبت به آنچه مى گويد يا درباره او مى
گويند، باك و پروائى ندارد. تو اگر وضع او را بررسى كنى ، او را يا ولد
نامشروع مى يابى و يا به دخالت شيطان در وقت انعقاد نطفه او پى مى برى
. به حضرت عرض شد كه آيا شيطان در خلقت و تكوين انسان هم شريك مى
شود؟ آن حضرت فرمودند: آيا كلام خداوند عزوجل را در قرآن نخوانده اى كه
مى فرمايد:
((و در دارايى ها و فرزندانشان شركت
بجوى .
))
76-
عن رسول اللّه (ص ): ياتى على الناس زمان
يشاركهم الشياطين فى اولادهم . قيل : و كائن ذلك يا رسول اللّه ؟ قال :
نعم . قالوا: و كيف نعرف اولادنا من اولادهم ؟ قال : بقله الحياء و قله
الرحمه .
كنز العمال : ص 126/3
((بر مردم زمانى مى آيد كه شيطان ها در
فرزندانشان با آنها شريك مى شوند. به حضرت عرض شد كه آيا در زمان ما
چنين چيزى واقع شده است ؟ فرمودند: بله . عرض كردند: پس چگونه
فرزندانمان را از آن فرزندان شيطانى تشخيص دهيم ؟ فرمودند: با كمى حياء
و كمى رحمت و مهربانى .
ب ) ريشه شقاوت و بدبختى
:
77-
عن رسول اللّه : اول ما ينزع من
العبد الحياء فيصير ما قتا ممقتا؛ ثم ينزع اللّه منه الامانه ، فيصير
خائنا مخونا؛ ثن ينزع اللّه منه الرحمه ، فيصير فظا غليظا، و يخلع دين
الاسلام من عنقه فيصير شيطانا لعينا ملعونا.
الاختصاص : ص 248، و نيز كنز العمال :126/3
(56)
((اول چيزى كه از بنده (به علت استحقاق نابودى و
غضب الهى بر او) گرفته و سلب مى شود، حياء است . پس در نتيجه آن ،
ديگران را به دشمنى مى گيرد و نيز مورد دشمنى و مبغوض ديگران واقع مى
شود. سپس خداوند راستى و درستكارى را از او مى برد و بر اثر آن ، خود
اهل خيانت و دغل مى شود و ديگران را هم به خيانت و ناراستى متّهم مى
كند. سپس خداوند رحمت و مهربانى را از او بيرون مى كند كه در نتيجه
درشت خوى و سخت دل مى گردد و آئين و جامه اسلام از وجود او كنده مى شود
و سرانجام شيطانى نفرين شده ، رانده و دور شده از رحمت الهى مى گردد.
))
ج ) آزاد كننده هر بدى :
78-
عن الامام الرضا عن آبائه ان رسول
اللّه قال : لم يبق من امثال الانبياء الا قول الناس : اذا لم تستحى
فاصنع ما شئت .
بحار: 333/68 از عيون اخبار الرضا: 61/2 و از امالى مرحوم شيخ صدوق : ص
412
(57)
از حكمت ها و مثل هاى پيامبران گذشته چيزى بر جام نمانده است مگر اين
گفته مردم :
((اگر شرم و حياء نكردى پس هر چه مى
خواهى انجام ده .
))(58)
د) بردارنده حرمت انسانى
:
79-
عن رسول اللّه : من القى جلباب
الحياء لا غيبه له .
بحار الانوار: 149/74 از تحف العقول : ص 44: مكارم الاخلاق ابن ابى
الدنيا: ص 87
((كسى كه پوشش و حفاظ حياء را به دور افكند،
غيبت ندارد.
))(59)
سه كس را شنيدم كه غيبت رواست |
|
وز اين در گذشتى چهارم خطاست . |
.. دوم پرده بر بى حيائى متن |
|
كه خود مى درد پرده بر خويشتن |
بوستان سعدى : ص 161
ه ) سبب بى خيرى :
80-
عن الامم الصاددق : ثلاث من لم تكن
فيه فلا يرجى خيره ابدا: من لم يخش اللّه فى الغيب و لم برعو عند الشيب
، و لم يستحى من العيب .
وسائل الشيعه : 102/16 از امالى مرحوم شيخ صدوق : ص 336
(60)
((سه چيز است كه اگر در كسى نباشد، خير و خوبى
اش مورد اميد و انتظار نيست : كسى كه از خداوند در نهان و خفا نترسد؛ و
در وقت پيرى از بدى و نادانى پشيمان نشده و دست نكشد؛ و از نقص و عيب
شرم نداشته باشد.
))
81-
عن امير المومنين : من لا حياء له فلا خير
فيه .
غرر الحكم : 264/5
((كسى كه حياء ندارد، خير و خوبى هم در او نيست
.
))
و) هدر دهنده اعمال :
82-
عن رسول اللّه : سته اشياء تحبط
الاعمال : اشتغال بعيوب الخلق ، و قسوه القلب ، و حب الدنيا، و قله
الحياء، و طول الامل ، و ظلم لا ينتهى
(61)
كنز العمال : 85/16
((شش چيز كارهاى خوب انسان را باطل و بى نتيجه
مى كند: سرگرم بودن به بدى و نواقص مردم ، سخت دلى و بى عاطفه بودن ،
دوستى دنيا، كمى حياء، درازى و بلندى آرزو، و ستمى كه تمام نشود.
))
O فصل سوّم : آثار حياء
در اين فصل به نتايج و فوائد اخلاقى و تربيتى كه اين شجره طيبه
از خود به جاى مى گذارد، اشاره مى كنيم :
الف ) عفت :
83-
عن امير المومنين : الحياء قرين
العفاف .
غرر الحكم : 152/1
((حياء و شرم همنشين عفت است .
))
84-
عن امير المومنين : ثمره الحياء العفه .
غرر الحكم : 326/3
((فايده و حاصل حياء، عفت است .
))
85-
عن امير المومنين : سبب العفه الحياء.
غرر الحكم : 122/4
((علت و سرچشمه عفت حياء است .
))
86-
عن امير المومنين : على قدر الحياء تكون
العفه .
غرر الحكم : 312/4
((به تناسب اندازه حياء، عفت هم موجود مى شود.
))
اينجا مناسب است تعريفى هم براى عفّت بيان كنيم ؛ گر چه تحقق آن بحث
طولانى مى طلبد. عفّت عبارت است از خود نگهدارى از تمايلات غير شايسته
و شهوات نفسانى . بنابراين قوام و استوارى عفّت را بايد در بستر شهوت
ملاحظه نمود.
87-
عن الامام الجواد عن آبائه عن امير المومنين
: الفضائل اربعه اجناس : احدها الحكمه و قوامها فى الفكره ، و الثانى
العفه و قوامها فى الشهوه ، و الثالث القوه و قوامها فى مالغضب ، و
الرّابع العدل و قوامه فى اعتدال فوى النفس .
بحار الانوار: 81/75 از كشف الغمه : 140/3
((فضيلت و برترى ها چهار گونه است : يكى حكمت
است كه اصل و استوارى آن در تامل و انديشه است .دوم عفّت است كه قوام و
پبايه اشت در شهوت است . سوم نيرو و توان است كه پايدارى و قوامش در
خشم و غضب است ، چهارم عدل و برابرى است كه درستى آن در تناسب و ميانه
روى نيروهاى نفس است .
))
و چون بيشتر تمايلات شهوانى مربوط به شكم و فرج است عفّت هم غالباً در
همين دو مورد اطلاق مى شود.
(62)
88-
عن الامام الباقر: ما عبداللّه بشى افضل من
عفه بطن و فرج .
كافى : 79/2
((خداوند به چيزى برتر از عفت و خود نگهدارى
نسبت به شكم و فرج ، بندگى و عبادت نمى شود.
))
همچنين عفت ، در خصوص فرج و عمل چنسى كاربرد زيادى دارد.
(63)
و چون دنباله روى از شهوات و تمايلات ناشايست حيوانى خلاف مقام و شرافت
انسان است ، رابطه عفت با حياء به عنوان فايده و نتيجه آن روشن مى شود.
89-
عن امير المومنين : العفاف يصون النفس و
ينزهها عن الدنايا.
غرر الحكم : 106/2
((عفيف بودن ، نفس را در امان مى دارد و آن را
از پستى و فرومايگى دور و پاك مى كند.
))(64)
ب ) حفظ از زشتى و بدى :
90-
ن امير المومنين : الحياء يصدّ عن
فعل القبيح .
غرر الحكم : 366/1
((حياء انسان را از كار زشت و ناپسند باز مى
دارد.
))
ج ) وقار:
91-
عن رسول اللّه : فتشعب من الحياء
الرّزانه ، و من الرّزانه المداومه على الخير.
بحار لاانوار: 117/1 از تحف العقول : ص 16
((از حياء، وقار و آرامى و آهستگى جدا و حاصل مى
شود. و از وقار و سنگينى نيز پايدارى و ادامه بر خير بدست مى آيد.
))
92-
عن رسول اللّه : ان من الحياء وقارا و ان من
الحياء سكينه .
موسوعه نضره النعيم : ص 1806 از صحيح بخارى : 100/7
((بدرستيكه از فوائد حياء، وقار و سنگينى است ،
و بدرستيكه از نتايج حياء آرامش و طمانينه است .
))
روايت ذيل ، شيوه عملى وقار و پيوند آن با حياء را بيان مى فرمايد:
93-
عن رسول اللّه : و صفه العاقل ان يحلم عمن
جهل عليه ، و يتجاوز عمن ظلمه و يتواضع لمن هو دونه ، و يسابق من فوقه
فى طلب البر. و ادا عرضت له فتنه ، استعصم باللّه و امسك يده و لسانه ؛
و اذا راى فضيله انتهز بها، لا يفارقه الحياء، و لا يبدو منه الحرص ،
فتكك عشره خصال يعرف بها العاقل .
بحار الانوار: 129/1 از تحف العقول : ص 29
((نشان و چگونگى عاقل آن است كه در برابر كسى كه
بر او نادانى كند، بردبار است و از كسى كه به او ستم روا دارد، گذشت مى
كند و نسبت به پائين تر از خود فروتن است و با بالاتر از خود در جستجوى
نيكى رقابت دارد. وقتى بخواهد سخن گويد، انديشه و تدبّر مى كند؛ پس اگر
خوب باشد سخن مى گويد و بهره مى برد (يا: فايده مى رساند)، و اگر بد
باشد سخن نمى گويد و بى گزند مى ماند و چون آزمايش و امتحانى براى او
پيش آيد، به خداوند پناه مى برد و دست و زبانش را نگه مى دارد و چون
فضيلت و مزيتى ببيند، آن را غنيمت مى شمارد و به تاءخير نمى اندازد.
حياء از او جدا نمى گردد و حرص و زياده جويى در او پيدا نمى شود. اين
ده صفت است كه به وسيله آن عاقل شناخته مى شود.
))(65)
د) هيبت و ابّهت :
شكوه ، رفعت و حرمت را مى توان نتيجه طبيعى حياء دانست . در فصل
اول از اين بخش ، بعضى از روايات ، حياء را به عنوان پرده پوش عيوب
انسان معرفى فرمود و نيز پوشش حياء را مايه تكميل سناء و زيادى رفعت و
شكوه او بيان كرد. اين خود يكى از ثمرات مهم حياء است لكن پوشيده بودن
عيب و نقص و بدى صاحبت حياء از يك طرف و وقار و سنگينى او از طرف ديگر،
هيبت و شكوهى براى او نزد ديگران ايجاد مى كند كه نتيجتاً باعث حياء
متقابل مى شود.
جناب فرزدق در آن قصيده مشهور خود، در مدح و ستايش حضر على بن الحسين
امام زين العابدين اين ويژگى را بسيار زيبا بيان نموده است :
يغضى حياء و يغضى من مهابته |
|
فلا يكلم الا حين يتبسم . |
الارشاد: 51/2
((حضرت امام زين العابدين چشمان خود را از روى
حياء فرو مى گيرند و چشمان مردم هم از شكوه و جلال ايشان فرو خوابانيده
مى شود. و در نتيجه هيچ كس را ياراى سخن گفتن نيست مگر وقتى كه حضرتش
لبخند و تبسّمى نمايند)).
94-
عن امير المومنين : قال اللّه عزوجل ليله
المعراج : يا احمد! فمن عمل برضاى الزمه ثلاث حضال ... و البسه الحياء
حتى يستحيى منه الخلق كلهم .
بحار الانوار: 29/74 از ارشاد القلوب : ص 182
((خداوند عزوجل در شب معراج به پيامبر گرامى اش
فرمود: هر كس بر طبق خشنودى و پسند من رفتار كند، سه ويژگى و صفت را
پيوسته و همراه او مى كنم . از جمله اينكه حياء را پوشش او قرار مى دهم
به طوريكه تمام مردم از او شرم مى كنند.
))