ه ) فوائد ديگر:
95- عن رسول اللّه : و اما الحياء
فيتشعّب منه اللّين و الرافه و المراقبه للّه فى السرّ و العانيه ، و
السلامه و اجتناب الشرّ و البشاشه و السماحه و الظفر و حسن الثنا على
المر فى الناس . فهذا ما اصاب العاقل بالحياء، فطوبى لمن قبل نصيحه
اللّه و خاف فضيحته .
بحار الانوار: 118/1 از تحف العقول : ص 18(66)
((و از حياء نتيجه و حاصل مى شود نرمى و لطافت ،
مهربانى زياد، مواظبت و حراست از امر خداوند در پنهان و آشكار، بى
گزندى و سلامت ، پرهيز و دورى جستن از بدى ، خرمى و گشاده رويى ،
جوانمردى و سخاوت ، پيروزى و كامابى ، و ستايش و تعريف نيكو در ميان
مردم . اين ها فوايدى است كه انسان عاقل به وسيله حياء به آن مى رسد؛
پس خوشا بحال كسى كه اندرزهاى خداوند را بپذيرد و از پرده بردارى و
رسوا ساختنش بهراسد.))
O فصل چهارم : حياء و
حرمان
شرم و حجاب ما را، در پيچ و تاب دارد |
|
خون خوردن است كارش ، تيغى كه آب دارد |
ديوان صائب تبريزى : 622/1
بُعد حيوانى انسان ، همراه با وساوس شيطان و فريبندگى دنيا، در رسيدن
به مراد و تمايلات خود، زمنيه آماده و راحتى را داراست ، لكن بيشتر
فضايل و كمالات انسانى از آزادى و توسعه آن جلوگيرى مى كند.
جنبه روحانى و ملكوتى انسان ، در مسير هدايت اميال و درستى خواسته هاى
شهوانى غالباً با روش پرهيز و محدوديت عمل مى كند. و در اين ميان حياء
گذشته از اين صفت بازدارندگى ، كه رسم غالب فضائل اخلاقى است ، داراى
طبيعت محروم كننده ويّژه اى است كه گاهى صاحبش را حتى از رسيدن به
امور غير نفسانى هم ناكم مى كند.
96-
عن امير المؤ منين (ع ):قرنت الهيبه باخيبه
و الحياء بالحرمان ، و الفرصع تمر مر السحاب ، فانتهزوا فرص الخير.
نهج البلاغه ، حكمت : 20، ص 1096
((شكوه و جلال با نااميدى و شكست همراه است ، و
شرم و حياء با محروميّت و بى بهرگى پيوسته . و وقت و مجال هاى مناسب
مانند گذر ابرها سپرى مى شود؛ پس وقت هاى خوب را غنيمت شمريد.
))(67)
روايت ذيل محروميت فوق را بيشتر تبيين مى كند:
97-
ان معاويه سال الحسن (ع ) ان يصعد المنبر و
ينتسب ، فصعد فحمد اللّه و اثنى عليه . ثم قال : ايها الناس ! من عرفنى
فقد عرفنى و من لم يعرفنى فسابين له نفسى ، بلدى مكه و منى و انا ابن
المروه و الصفا، و انا ابن النبى المصطفى ، و انا ابن من علا الجبال
الرواسى ، و انا ابن من كسا محاسن وجهه الحياء، انا ابن فاطمه سيده
النساء، انا ابن قليلات العيوب نقيات الجيوب .
بحار الانوار: 356/43 از مناقب : 16/4
((معاويه از حضرت امام حسن (ع ) درخواست كرد كه
بر منبر روند و خويشى و نسبت خود را بيان كنند. حضرت هم به بالاى منبر
رفتند؛ حمد و ستايش خداوند را نموده و سپس فرمودند: اى مردم ! هر كس
مرا مى شناسد كه مى داند و كسى كه مرا نمى شناسد، خودم را براى او
معرّفى و بيان مى كنم : سرزمين و خانه من مكه و منى است و من هم فرزند
مروه و صفا هستم ؛ من فرزند پيامبر برگزيده خداوندم ؛ من فرزند كسى
هستم كه بر كوه هاى محكم و استوار بلندى يافت و من فرزند كسى هستم كه
نيكويى وجود و فرغ زيبائى هايش را، شرم و حياء پوشانيد و آشكار نساخت ؛
من فرزند حضرت فاطمه برترين زنان هستم ؛ من فرزند خاندانى هستم كه كم
نقص و امين و خالص و پاكدل اند.
))
و نيز در مباحث فقهى چنين روايتى وارد شده است :
98-
عن رسول اللّه (ص ): ما اخذ بسوط الحياء فهو
حرام .
شرح الازهار: 302/3
((آنچه با تازيانه حياء گرفته شود، نامشروع و
غير جايز است .
))
در بغضى از روايات از اين حالت ، تعبير به آفت شده است :
99-
عن امير المؤ منين (ع ): لكل شى آفه و آفه
العلم النيسان ، و آفه العباده الريا، و آفه اللب العجل ، و آفه
النجابه الكبر، و آفه الظرف الصلف ، و آفه الجود السرف ، و آفه الحياء
الضعف ، و آفه الحلم الذل ، و آفه الجلد الفحش .
كنز العمال : 204/16
((براى هر چيز آسيب و آفتى است .آسيب دانايى
فراموشى است ، آفت بندگى و طاعت ، خود نمايى و تظاهر است ؛ بلاى عقل و
خرد ناب ، خود پسندى و باليدن است ؛ و گزند اصالت و شرافت نژاد، كبر و
خود بزرگ بينى است ؛ آسيب زيركى و كياست ، پر ادعايى و لاف زدن است ؛ و
بلاى بخشش و دست بازى ، زياده روى و ولخرجى است ؛ و آفت حياء، سستى و
ناتوانى است ، و گزند بردبارى ، خوارى و زيردستى است ؛ و آسيب چابكى و
پر طاقتى ، سفتى و سختى و ستم كردن است .
))
در ابتداى اين نوشتار هم گذشت كه برخى براى ارجاع دو معناى
((حياء
)) و
((حيات
)) به هم ، از
همين راه پيش آمده اند كه انكسار و محروميّت و ضعفى كه از ناحيه حياء
حاصل مى شود، از حيات انسان مى كاهد و زندگى را براى او كوتاه مى كند.
(68)
نظام الدين زاكانى در اين باره مى گويد:
((خود روشن است كه صاحب حياء از همه نعمت ها
محروم باشد و از اكتساب جاه و اقتناء مال قاصر. حياء پيوسته ميان او و
مرادات او مانعى عظيم و حجابى غليظ شده ، همواره بر بخت و طالع خود
گريان باشد. گريه ابر را كه حياء گفته اند از اينجا گرفته اند.
))(69)
البته اين كلام حمل بر مبالغه مى شود ولى يادآورى اين نكته مفيد است كه
ويژگى حرمان و بازدارندگى در بيشتر فضائل اخلاقى وجود دارد. قيد و
محدوديّتى كه دستورات اخلاقى اسلام براى هر پايبندى ايجاد مى كند، امرى
است روشن و بديهى و سيره عملى پيشوايان دين بهترين شاهد آن است .
التزام به دستورات دين و قبول محروميّت هاى ناشى از آن در تاريخ اسلام
، بخصوص شيعه ، آن قدر فراوان است كه آدمى بسيارى زا شكست هاى ظاهرى را
برخاسته از آن مى يابد؛ گر چه از طرف ديگر بى شك يكى از علل استحكام و
استوارى اين شجره طيبه مى باشد.
گروهى به جهت همين نامرادى و ضعف ناشى از حياء، قائل به حياء مذموم شده
اند. حتى از ظاهر بعضى از عبارات استفاده مى شود كه اصلا اين جهت
محروميت از تعريف و محدوده حياء خارج است !.
مثلا مرحوم بغدادى در تعريف حياء مى گويد:
((
حد الحياء: التوسط بين الفحه و الانحصار.(70)
لكن مباحث گذشته ناتمامى اين اقول را روشن نموده است .
O فصل پنجم : مواردى كه
نبايد حياء كرد
با نگاهى دوباره به تعريف حياء و خير بودن هميشگى آن ، اين پرسش
مطرح مى شود كه چرا در روايات نسبت به بعضى موارد از حياء كردن منع
شده است ؟
پاسخ آن است كه اين روايات مانعه از دو دسته بيرون نيست : دسته اول
رواياتى است كه از حياء نمودن منع نمى كند و به تعبير منطقى منكر فراهم
بودن موضوع حياء نيست ؛ ولى توصيه مى كند كه حياء نبايستى مانع از
مصلحت مهمتر شود.
بهترين شاهد بر مضمون اين دسته ، روايت ذيل است :
100-
عن امير المؤ منين (ع ): لا تستحى من اعطاء
القليل ، فان الحرمان اقل منه .
نهج البلاغه ، حكمت 64، ص 1115؛ غرر الحكم : 283/6
((از بخشش كم و اندك شرم نكن ، چون محروم و
نوميد كردن كمتر از آن است - و به شرمندگى سزاوارتر است -.
))
قطعا مقصود روايت اين نيست كه در انفاق مال كم حياء نكن ! خير؛ خود
ائمه در مظنّه اعطاء قليل ، حياء مى فرمودند؛ بلكه تذكّر مى دهد كه اين
شرم نبايد جلوى بخشش كم را بگيرد.
101-
عن على بن الحسين زين العابدين : المومن
سصمت ليسلم ، و ينطق ليغنم ، لا يحدث امانته الاصدقا، و لا يكتم شهادته
من البعدا، و لا يعمل شيئا من الخير رياء و لا يتركه حياء. ان زكى خاف
مما يقولون يستغفر اللّه مما لايعلمون ، لايغره قول من جهله و يخاف
احصاء ما عمله .
بحار الانوار: 270/64 از كافى : 231/2
(71)
((مومن خاموش و ساكت مى ماند تا بى گزند بماند،
و سخن مى گويد تا فايده برد. سرّ و امانت خود را با دوستان هم در ميان
نمى گذارد و شهادت و گواهى را از بيگانگان كتمان و نهان نمى سازد. چيزى
از كار خوب را از روى خود نمايى انجام نمى دهد و به خاطر شرم و حياء هم
آن را رها نمى كند. اگر او را بستايند، از گفته هاى آنها مى هراسد و
نسبت به آنچه نمى دانند، از خداوند طلب آمرزش مى كند. تعريف و سخن كسى
كه از حال و كردار او خبر ندارد، وى را نمى فريبد و از حساب و حفظ و
ضبط آنچه كرده است ، ترس و پروا دارد.
))
102-
عن الامام الصادق (ع ): ان موسى قال : يا
رب تمر بى حالات استحيى ان اذكرك فيها فقال : يا موسى ! ذكرى على كل
حال حسن .
تهذيب الاحكام : 27/1
(72)
((حضرت موسى به خداوند متعال عرض كرد: اى
پروردگارم ! بر من وضع و حالاتى مى گذرد كه در آن از ذكر و ياد تو شرم
مى كنم . خداوند متعال فرمود: اى موسى ! ذكر و ياد من در هر وقت و
حالتى نيكوست .
))
103-
عن امير المؤ منين (ع ): و اللّه لقد رقعت
مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها و لقد قال لى قائل : لا تنبذها عنك ؟
فقلت : اعزب عنى فعند الصباح يحمد القوم السرى .
نهج البلاغه : خطبه 159، ص 512
(73)
((بخدا سوگند آنقدر اين جبه و لباسم را وصله زده
ام كه از دوزنده آن شرم مى كنم . شخصى به من گفت : آيا آن را بعد از
اين همه وصله و پينه دور نمى اندازى ؟ به او گفتم : از من دور شو!
هنگام صبح از مردم شب رو ستايش و قدردانى مى شود.
))
104-
و كان النبى يرقع ثوبه و يخصف نعله و يحلب
شاته و ياكل مع العبيد و يجلس على الارض و يركب الحمار و يردف ، و لا
يمنعه الحياء ان يحمل حاجته من السوق الى اهله ، و يصافح الغنى و
الفقير و لاينزع يده من يد احد حتى ينزعها.
وسائل الشيعه : 54/5 از ارشاد القلوب : ص 104
((پيامبر اكرم لباس خود را وصله مى زدند و
كفششان را مى دوختند و از گوسفندان خود شير مى دوشيدند و با بردگان غذا
مى خوردند و بر روى زمين مى نشستند و بر دراز گوش سوار مى شدند و (گاهى
) كسى را هم با خود سوار مى كردند (يا: و بر عقب ترك آن مى نشستند) و
شرم و حياء آن حضرت را باز مى داشت از اين كه لوازم زندگى را از بازار
تهيه كنند و به منزل ببرند. با توانگر و بى چيز دست مى دادند و دست خود
را از دست هيچكس بيرون نمى كشيدند تا وقتى او دستش را بكشد.
))
105-
عن ابى بصير: قلت لابى عبداللّه : رحل كان
له مال فذهب ، ثم عرض عليه الحج فاستحيى ؟ فقال : من عرض عليه الحج
فاستحيى و لو على حمار اجدع مقطوع الذنب فهو ممن يستطيع الحج .
بحار الانوار: 109/96 از محاسن : 296/1
((ابو بصير به امام صادق (ع ) عرض كرد: مردى
دارايى داشت كه از بين رفت ، سپس هزينه سفر حج ره او داده شد و وى از
گرفتن آن حياء نمود. امام فرمودند: هر كس مخارج سفر حج به او تقديم شود
و بتواند حتى بر الاغ گوش بريده و دم جدا سوار شود ولى شرم كند، او از
كسانى است كه براى حج مستطيع شده است .
))
دسته دوّم رواياتى است كه به نبود موضوع و جايگاه حياء اشاره دارد و به
اين حقيقت توجه مى دهد كه كم رويى مذموم نبايد شما را به اشتباه اندازد
و جايى را كه در واقع موضوع حياء وجود ندارد، از موارد بكارگيرى حياء
پنداشته شود.
در روايات تفسيرى آمده است كه وقتى خداوند متعال مثالهايى از ذباب (مگس
) و عنكبوت زدند و درباره منافقين به داستان آتش و صاعقه نظير آوردند
(74)
كافران به طعنه و سرزنش پرداخته و وحى و آسمانى بودن قرآن را به تمسخر
گرفتند.
(75)
در پاسخ به آنها، اين آيه شريفه فرستاده شد:
ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضه فما
فوقها فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا
فيقولون ماذا اراد اللّه بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما
يضل به الا الفاسقين .
بقره (2) 26
((بدرستيكه خداوند از اين كه مثال به پشه و حتى
بالاتر زا آن بزند، شرم نمى كند. پس در اين بين كسانى كه ايمان آورده
اند، مى دانند كه آن حقيقتى است از طرف پروردگارشا؛ ولى كسانى كه كفر
ورزيده اند، مى گويند: خداوند از اين گونه مثال ها چه منظورى دارد؟ آرى
! خداوند گروه زيادى را با آن گمراه و عده فراوانى را راهنمايى مى كند
و البته تنها تبهكاران را با آن گمراه مى سازد.
))
106-
عن امير المؤ منين (ع ): ثالث لا يستحيى
منهن : خدمه الرجل ضيفه ، و قيامه عن مجلسه لابيه و معلمه ، و طلب لاحق
و ان قل .
غرر الحكم : 338/3
((سه چيز است كه از آنها نبايد حياء كرد: رسيدگى
و مواظبت نسبت به مهيمان خود، برخاستن از جاى خود براى پدر و آموزگار
خود، طلب و خواستن حق اگر چه كم باشد.
))
107-
عن امير المؤ منين (ع ): من استحيى من قول
الحق فهو احمق .
غرر الحكم : 339/5
((كسى كه از گفتن حق حياء كند، او بى عقل است .
))
108-
عن الامام الصادق (ع ): من لم يستح من طلب
الحلال خفت مونته ونعم اهله .
امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 721
((كسى كه از جستن روزى حلال حياء نكند هزينه
زندگى اش سبك و و خانواده اش خوشى پيدا مى كنند.
))
109-
من وصايا لقمان الحكيم لابنه (ع ): يا بنى
شاور الكبير و لا تستحيى من مشاوره الصغير.
الاختصاص : ص 338
((يكى از سفارشات حضرت لقمان به فرزندشان اين
بود كه فرمود: اى پسركم ! با شخص بزرگ صلاح پرسى و كنكاش كن ، و از نظر
خواستن و مشورت با خرد و كوچك شرم مكن .
))
و در تاءئيد اين معنا، روايت ذيل هم مناسب است :
110-
عن امير المومنين (ع ): لا تستصغرن عندك
الراى الخطير اذا اتاك به الرجل الحقير.
غرر الحكم : 287/6
((نظر و راى بزرگ و مهم را در نزد خود كوچك
بحساب نياور وقتى مرد ناچيز و كوچى آن را به تو بدهد.
))
111-
عن امير المومنين (ع ): و لا يستحين احد
منكم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لااعلم و لايستحين احد اذا لم يعلم
الشى ان يتعلمه .
نهج البلاغه : حكمت 79، ص 1123
(76)
((هيچكدام از شما وقتى از چيزى كه نمى داند
پرسيده شود، نبايد از اينكه بگويد
((نمى دانم
)) شرم كند و نيز هيچكس وقتى چيزى را نمى داند،
نبايد از ياد گرفتن آن حياء كند.
))
112-
عن الامام الصادق (ع ): يا بن النعمان ! لا
تطلب العلم لثلاث : لترائى به ، و لا لتباهى به و لا لتمرى . و لا تدعه
لثلاث : رغبه فى الجهل ، و زهاده فى العلم ، و استحياء من الناس .
بحار: 292/75 از تحف العقول : 324
((از سفارشات حضرت امام صادق (ع ) به محمد بن
نعمان اين است كه : علم را براى سه چيز مجوى : براى خود نمايى با آن ،
براى باليدن به وسيله آن ، و براى جدال و ستيزه كردن . و به جهت سه چيز
هم آن را رها نكن : نادانى خواستن ، بى رغبتى به دانستن ، و شرم از
مردم .
))(77)
113-
عن الامام الصادق (ع ): من رق وجهه رق علمه
.
بحار الانوار: 330/68 از كافى : 106/2
((كسى كه از جستجوى علم و پرسيدن از ديگران به
شرم آيد، دانش او هم كم و ناچيز است .
))
بخش سوم : فراگيرى حياء
114-
عن الامام الصادق (ع ): قال عيسى بن
مريم - صلوات اللّه عليه - اذا قعد احدكم فى منزله فليرخى عليه ستره ،
فان الله تبارك و تعالى قسم الحياء كما قسم الرزق .
بحار الانوار: 334/68 از قرب الاسناد: ص 46
((حضرت عيسى صلوات اللّه عليه فرمود: وقتى يكى
از شماها در سراى خود مى نشيند، پوشش را بر خود بيندازد؛ چون خداوند
تبارك و تعالى حياء را بخش و قسمت فرموده است همانگونه كه روزى را سهم
سهم كرده است .
))
از اين تشبيه در روايت استفاده مى شود كه نعمت حياء بهره هر كسى است و
مانند روزى اصل وجود آن ضمانت شده است . لكن نگاهدارى و بارورى آن
نيازمند طلب و خواستن است ؛ طلب و بدست آوردن اسباب و موجبات آن و
پرهيز از موانع و بازدارنده ها.
O فصل اول : عوامل و
اسباب حياء
الف ) عقل ورزى و شناخت :
مهمترين عامل برانگيزنده حياء در انسان ، شناخت ارزش و مقام
اوست ؛ پس وقتى آن را يافت ، در حفظ حريمش مى كوشد. و اين شناخت به كمك
نيروى عقل فراهم مى گردد.
در خطبه اين از حضرت امير المومنين كه به درخواست يكى از يارانشان به
اسم همّام ايراد شد، از اوصاف و ويژگيهاى مومن چنين بيان شده است :
115-
عن امير المومنين (ع ): عقل فاستحيى .
كافى : 229/2
((يكى از نشانه هاى مومن آن است كه عقل ورزى مى
كند و در نتيجه صاحب حياء مى گردد.
))
116-
عن امير المومنين (ع ): اعقل الناس احياهم
.
غرر الحكم : 380/2
((عاقل ترين مردم باحياءترين آنان است .
))
117-
عن رسول اللّه : و اما العلم فيتشعب منه ..
الحياء و ان كان صلفا.
بحار الانوار: 118/1 از تحف العقول : 17، و نيز علل الشرايع : ص
138/1
((از علم و دانش جدا و حاصل مى شود حياء و شرم ،
اگر چه صاحب آن گستاخ و لاف زن بوده باشد.
))
اكنون درباره عقل رواياتى را از اين منظر، تقديم مى كنيم :
118-
عن امير المومنين (ع ): افضل حظ الرجل عقله
، ان ذل اعزه و ان سقط رفعه ، و ان ضل ارشده و ان تكلم سدده .
غرر الحكم : 477/2
((برترين بهره مرد عقل اوست . اگر خوار شود او
را سرافراز و عزيز مى كند و اگر بى اعتبار و زمين خورده گردد او را
بلند مى كند و اگر گمراه شود وى را به راه مى آورد و اگر سخن بگويد او
را به راستى و درستى توفيق مى دهد.
))
119-
عن امير المومنين (ع ): من لا يعقل يعن و
من يهن لا يوقر.
غرر الحكم : 190/5
((كسى كه عقل ورزى نكند، خوار و زبون مى شود و
كسى كه خوار شد، سنگينى و بردبارى ندارد.
))
120-
عن امير المومنين (ع ): للقلوب خواطر سو و
العقول تزجر عنها.
غرر الحكم : 31/5
((براى دل ها وسوسه و خيال هاى بدى است كه عقل
ها آن را طرد مى كنند.
))
121-
عن امير المومنين (ع ): العقل اجمل زينه و
العلم اشرف مزيه .
غرر الحكم : 86/2
((عقل زيباترين تزيور، و دانايى با ارزش ترين
فضيلت و برترى است .
))
پس مهمترين سبب حياء همين نيروى عقل است :
122-
عن امير المومنين (ع ): هبط جبرئيل على آدم
فقال : يا آدم ! انى امرت ان اخيرك واحده من ثلاث ، فاخترها ودع اثنتين
. فقال له آدم : يا جبرئيل ! و ما الثلاث ؟ فقال : العقل و الحياء و
الدين . فقال آدم : انى قد اخترت العقل . فقال جبرئيل : للحياء و الدين
: انصرفا و دعاه . فقالا: يا جبرئيل انا امرنا ان نكون مع العقل حيث
كان . قال : فشاءنكما و عرج .
كافى : 10/1 و خصال : 64/1
(78)
((جناب جبرئيل بر حضرت آدم فرود آمد و گفت : اى
آدم ! من دستور دارم شما را بين يكى از اين سه چيز واگذارم ؛ يكى را
انتخاب كن و دوتاى ديگر را رها نما. حضرت آدم فرمود: آن سه چيز كدامند؟
جناب جبرئيل گفت : عقل و حياء و دين . حضرت آدم فرمود: من عقل را برمى
گزينم . جناب جبرئيل به حياء و دين فرمود: شماها برگرديد و او را
واگذاريد. آن دو گفتند: اى جبرئيل ! ما فرمان يافته ايم كه هر جا عقل
باشد با او باشيم . جناب جبرئيل هم فرمود: بر همين وظيفه باشيد. و بعد
بالا رفت .
))
123-
عن الامام موسى بن جعفر: عن رسول اللّه :
ان اللّه خلق العقل من نور مخرون مكنون فى سابق علمه الذى لم يطلع عليه
نبى مرسل و لا ملك مقرب فجعل العلم نفسه و الفهم روحه و الزهد راسه و
الحياء عينيه و الحكمه لسانه و الرافه همته و الرحمه قلبه .
بحار الانوار: 107/1 از خصال : 193/2
((براستى خداوند عقل را نورى كه در پيشينه علم
خودش گنجى نهفته بود و هيچ پيامبر مرسل و فرشته مقرّبى از ان خبر نداشت
، آفريد. و دانايى را جانش قرار داد و فهم و درك را روحش ، و زهد و بى
رغبتى را سرش ، و شرم را دو چشمش ، و حكمت و دانش را زبانش ، و رافت و
مهربانى را همّت و قصدش ، و رحمت و دلسوزى را دلش .
))
124-
عن رسول اللّه : راس العقل بعد اليمان
باللّه الحياء و حسن الخلق .
كنز العمال : 121/3
((اصل و اساس عقل ، بعد از ايمان به خداوند،
حياء و خوش خلقى است .
))
125-
عن امير المومنين : العقل شجره ثمرها
السخاء و الحياء.
غرر الحكم : 329/1
((عقل درختى است كه ميوه و نتيجه آن ، بخشندگى و
حياء است .
))
ب ) مواظبت و پيشگيرى :
126-
عن رسول اللّه : فتشعب .. من
الصيانه الحياء.
بحار الانوار: 117/1 از تحف العقول : ص 16
((از صيانت و نگاهدارى ، حياء و شرم پيدا مى
شود.
))
جناب ديلمى مى نويسد:
و من علامات المستحى ان لا
يرى فى امر استحى منه
(79) و نيز ارسطو مى گويد: و الحياء حياء ان ، فاولى
هما ان لاتفعل ما تستحيى منه
(80)
ج ) احساس حضور و نظارت :
درباره اهميّت و تاءثير اين عامل در آينده مطالبى به تفصى -ل
بيان مى شود
(81)
در اينج -ا تنها به ذكر يك روايت اكتفا مى كنيم :
127-
عن امير المومنين : احذر كل عمل اذا سئل
عنه صاحبه استحيى منه و انكره .
غرر الحكم : 732/2
(82)
((بپرهيز از هر كارى كه اگر درباره آن از كننده
اش پرسيده شود، از آن شرم كند و آن را ناپسند داشته و نپذيرد.
))
د) حلم و بردبارى :
128-
عن رسول اللّه : الحياء لو كان رجلا
لكان حليما.
جامع الاحاديث : ص 73
((اگر حياء به صورت مردى مجسّم مى شد، حتما مرد
بردبارى بود.
))
129-
عن امير المومنين : احياكم احلمكم .
غرر الحكم : 369/2
((باحياءترين شما، كسى است كه از همه بردبارى اش
بيشتر باشد
))
ه )تواضع و فروتنى :
130-
عن مصباح الشريعه المنسوب الى
الامام الصادق (ع ): التواضع مزرعه الخشوع والخضوع و الخشيه والحياء و
انهن لاتتبين الا منها.
بحار الانوار: 121/72 از مصباح الشريعه : ص 38
((تواضع و فروتنى محل كشت خشوع و خضوع
(سرافكندگى و افتادگى ) و خشيت (هراس از عقاب ) و حياء است ، و اين
اوصاف پيدا نمى شود مگر از راه تواضع .
))
O فصل دوّم : موانع و
بازدارنده هاى حياء
مهمترين سبب ركود حياء، از دست دادن عزّت نفس و احساس بى ارزشى
و فرومايگى و غفلت از مرتبه انسانيّت و حرمت و شرافت اوست . اين نكته
در بخش چهارم به نحو گسترده اى بيان مى شود و اينجا به بعضى از امورى
كه موجب فراهم شدن آن عمل و غفلت از شرافت و عزّت انسان مى شود، اشاره
مى كنيم :
الف ) فقر و ضعف شخصيت :
در شماره 22 از سلسله روايات ، حديثى در اين باره بيان شد، و در
صفحات بعد روايات بيشترى به آن ضميمه مى شود.
(83)
ب ) پرخطائى :
131-
عن اميرالمومنين (ع ): و من كثر
كلامه كثر خطوه ، و من كثر خطوه قل حياوه ، و من قل حياوه قل ورعه .
نهج البلاغه : حكمت 341، ص 1249، و نيز بحار الانوار: 286/68 از روضه
الواعظين : ص 514
((كسى كه زياد حرف زند، خطا واشتباهش هم زياد مى
شود و هر كس خطا و اشتباهش زياد باشد، شرم و حيائش كم است و كسى كه
حياءش كم گردد، ورع و پارسايى اش ناچيز است .
))
و نيز عجولى و سبكى و هر چه موجب لغزش زياد و در نتيجه ملامت و سرزنش
باشد، همين اثر را به همراه دارد.
ج ) حرص و منفعت طلبى :
132-
عن اميرالمومنين (ع ): لا حياء
لحريص .
غرر الحكم 356/2
((براى آزمند و طمعكار، حيايى وجود ندارد.
))
133-
عن اميرالمومنين (ع ): المذله و المهانه و
الشقاء فى الطمع و الحرص .
غرر الحكم : 136/2
((خوارى و پستى ، فرومايگى و زبونى ، و بدبختى و
نكبت ، در طمع و حرص است .
))
د) دروغ :
134-
عن رسول اللّه (ص ): لا يكذب الكاذب
الا من مهانه نفسه .
الاختصاص : ص 232
((دروغگو دروغ نمى گويد مگر به سبب زبونى و
خوارى نفسش .
))
135-
عن اميرالمومنين (ع ): لا حياء للكذاب .
غرر الحكم : 347/2
((براى پر دروغ ، حيائى وجود ندارد.
))
ه ) فراوانى و عادى شدن
بدى ها:
136-
عن اميرالمومنين (ع ): قد كثر
القبيح حتى قل الحياء منه .
غرر الحكم : 492/4
((آن قدر زشتى و بدى زياد شده است كه ديگر حياء
از آن كم گشته است .
))
و) موسيقى :
137-
عن الامام الصادق (ع ): من ضرب فى
بيته بربطا اربعين صباحا سلط الله عليه شيطانا لا يبقى عضوا من اعظائه
الا قعد عليه ، فاذا كان ذلك نزع اللّه منه الحياء فلم يبال بما قال و
لا ما قيل له .
دعائم الاسلام : 163/2، و نيز وسائل الشيعه : 313/17 از كافى : 434/6
(84)
((كسى كه در خانه اش چهل روز ساز و تار زده شود،
خداوند بر او شيطانى را چيره مى كند كه هيچ جايى از بدنش نمى ماند مگر
اينكه بر روى آن مى نشيند؛ وقتى كه چنين شد، خداوند حياء را از او مى
گيرد، و در نتيجه نسبت به آنچه مى گويد يا براى او گفته مى شود، باك و
پروايى ندارد.
))
ابن كثير در تاريخ خود از يزيد بن وليد در اين باره نقل مى كند كه خطاب
به بنى اميه گفت :
يا بنى اميه ! اياكم الغناء،
فانه ينقص الحياء و يزيد فى لاشهوه و يهدم المروءه . و انه لينوب عن
الخمر و يفعل ما يفعل المسكر، فان كنتم لا بد فاعلين فجنبوه النساء
فانه داعيه الزنا.(85)
ز) شراب :
روايت آن در شماره 23 از سلسله روايات ،
آمده است .
ح ) بعضى ديگر از گناهان
:
مثلا در مورد قتل بناحق اين روايت وارد شده است :
138- عن رسول اللّه : لا يزال الرجل فى فسحه من
دينه ما لم يهرق دما حراما فاذا اهراق دما حاما نزع منه الحاء.
كنز العمال : 149/15(86)
((پيوسته مرد در مجال و توسعه از ناحيه دينش است
مادامى كه به ناحق خون انسانى را نريزد؛ ولى وقتى مرتكب چنين قتل نفسى
شد، حياء از او برداشته مى شود.))(87)
بخش چهارم : كنكاش در سازه بنيادين حياء
پيشتر گذشت كه قوام اصلى حياء در انسان ، همان عزّت و شرافت و
كرامت انسانى اوست كه به سبب روح شريف و بزرگ الهى اش ، وى را در حدّ
اعلاى عظمت قرار داده است . جانشينى خداوند در زمين ، امانت دار خداوند
متعال ، آفريده شده به دست پروردگار و مورد تكريم او، موقعيّت ممتازى
است كه فرشتگان را به خضوع و تعظيم در برابر مقام وى وا داشته است .(88)
عزت و شرافت نفس از پايه هاى اساسى شخصيت آدمى است ؛ محرك و ضامن اجراى
صفات پسنديده و مانع انجام بدى ها و پستى هاست .
متفكر شهيد، استاد مرتضى مطهرى در يكى از مقالات خود، به همين مناسبت
مى فرمايد: ((هر چه بيشتر مطالعه كردم ، اعتقاد
بيشترى به اين فكر پيدا نمودم كه در اخلاق اسلامى محور آنچه كه حجم
اخلاقى دور آن مى گردد و نقطه اى از روح كه اسلام براى احياء و سوق
دادن بشر به سوى اخلاق روى آن دست گذاشته است ، همان كرامت و عزت نفس
است ، و در مآثر اسلامى روى هيچ موضوعى بعنوان پايه و محور، به اندازه
اصل كرامت نفس تكيه نشده است .))(89)
به همين جهت اين بخش را به بحث درباره اين موضوع برگزيديم و در فصل ها
و عناوين متعددى روايات مربوط را تقديم مى داريم :
O فصل اول : اهميّت حفظ
عزّت و پذيرش كرامت
الف ) بازيافت نفس و درمان پستى ها:
139- عن اميرالمومنين (ع ): الا حر يدع
هذه اللماظه لاهلها؟ انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنه فلا تبيعوها الا
بها.
نهج البلاغه : حكمت 448، ص 1295(90)
((آيا هيچ آزاد مردى نيست كه اين ته مانده غذاى
در دهان را براى لايق آن واگذارد؟ به تحقيق براى جان هاى شما هيچ بهائى
جز بهشت نمى باشد؛ پس آن را جز به اين بها نفروشيد.))
140- عن اميرالمومنين (ع ): ان النفس لجوهره
ثمينه ؛ من صانها رفعها و من ابتذلها و ضعها.
غرر الحكم : 522/2
((براستى نفس و جان انسان ، گوهرى است قيمتى و
پربها؛ هر كس آن را محافظت و نگاهدارى كند، او را بلند و برتر مى
گرداند و هر كه آن را درباخته و زبون گرداند، او را از مرتبه مى
اندازد.))
141- عن امير المومنين (ع ): من عرف شرف معناه
صانه عن دناءه شهوته وزور مناه .
غرر الحكم : 438/5
((كسى كه شرافت و ارجمندى باطن و حقيقت خود را
بشناسد، آن را از پستى خواهش هاى حيوانى و فريب آرزوها نگه مى دارد.))
142- عن امير المومنين (ع ): اكرم نفسك عن كل
دينه و ان ساقتك الى الرغائب ، فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا. و
لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرا.
نهج البلاغه : نامه 31، ص 929، و نيز غرر الحكم : 219/2
((گرامى و محترم بدار نفس خود را از هر پستى و
فرومايگى ، هر چند تو را به ميل و آرزوهايت بكشاند؛ چون تو هرگز برابر
آنچه از نفس خود صرف مى كنى ، عوض و جانشين نخواهى يافت . و بنده ديگرى
مباش كه خدا تو را آزاد قرار داده است .))
143- عن امير المومنين (ع ): من عرف قدر نفسه لم
يهنها بالفانيات .
غرر الحكم : 335/5(91)
((هر كس ارزش و مرتبه خود را بشناسد، آن را با
امور زودگذر و تمام شدنى سبك و خوار نمى كند.))
144- عن امير المومنين (ع ): من كرمت عليه نفسه
لم يهنها بالمعصيه .
غرر الحكم : 357/5
((هر كس نفسش براى او گرامى و محترم شد، آن را
با نافرمانى خداوند حقير و فرومايه نمى كند.))
145- عن امير المومنين (ع ): اذا كرم اصل الرجل
كرم مغيبه و محضره .
غرر الحكم : 188/3
((وقتى ريشه و ذات مرد گرامى و محترم شد، نزدش و
پشت سرش ستودنى و عزيز مى شود.))
146- عن رسول اللّه (ص ): يا اباذر! ان المومن
اشد ارتكازا من الخطيئه من العصفور حين يقذف به فى شركه .
مكارم الاخلاق : ص 490
((اى ابوذر! شخص با ايمان دلش از گناه و بدى
بيشتر مضطرب و آشفته مى شود از گنجشك ، وقتى در دام صيّادش مى افتد.))
147- عن امير المومنين (ع ): كن من الكريم على
حذر ان اهته و من اللئيم ان اكرمته و من الحليم ان احرجته .
غرر الحكم : 613/4(92)
((نسبت به انسان كريم و بزرگوار با احتياط باش ،
اگر او را خوار و سبك كردى و نيز از انسان پست و ناكس بپرهيز، اگر او
را بزرگ و گرامى داشتى و از انسان بردبار بهراس ، اگر او را در تنگنا و
حرج انداختى .))
148- عن امير المومنين (ع ): النفس الدنيه لا
تنفك عن الدناءات .
غرر الحكم : 2/2
((نفس پست مرتبه از امور پست و ناچيز جدا نمى
شود.))
150- عن امير المومنين (ع ): اللوم مضاد لسائر
الضائل و جامع لجميع الرذائل و السوات و الدنايا.
غرر الحكم : 158/2
((بى ارزشى و فرومايگى ، دشمن و مخالف همه برترى
ها و شايستگى ها و گرد آرنده تمام ناكسى ها و زبونى ها و زشتى ها و
پستى هاست .))
151- عن امير المومنين (ع ): اللئيم لا يستحيى .
غرر الحكم : 262/1
((لئيم و پست ، شرم نمى كند.))
ب )تكريم ستودنى كردن نفس
:
152- عن امير المومنين (ع ): من عرف قدره
لم يضع بين الناس .
غرر الحكم : 232/5(93)
((هر كس مرتبه و ارزش خود را بشناسد، آن را ميان
مردم تباه نمى كند.))
153- عن امير المومنين (ع ): لا تفعل ما يشين
العرض و الاسم .
غرر الحكم : 275/6
((آنچه را كه ننگ آبرو و مايه بدنامى است ،
انجام مده .))
154- عن امير المومنين (ع ): عود نفسك فعل
المكارم و تحمل اعباء المغارم تشرف نفسك و تعمر آخرتك و يكثر حامدوك .
غرر الحكم : 329/4
((انجام كارهاى پسنديده و بزرگ و برداشتن بارهاى
سنگين تاوان و غرامت ها را خوى خود قرار بده ؛ در اين صورت نفست شريف و
بزرگ ، و آخرتت آباد، و ستايشگران تو زياد مى شوند.))
155- عن امير المومنين (ع ): استكثر من المحامد
فان المذام قل من ينجو منها.
غرر الحكم : 238/2
((كارهاى ستودنى را زياد انجام مده ، چون از
كارهاى نكوهيده كم كسى است كه رهايى يابد.))
156- عن امير المومنين (ع ): اكره نفسك على
الفضائل فان الرذائل انت مطبوع عليها.
غرر الحكم : 238/2
((خودت را بر انجام نيك ها و اوصاف برتر وادار
كن ، چون تو بر فرومايگيها و پستيها خو گرفته اى .))
157- عن امير المومنين (ع ): نزهوا انفسكم عن
دنس اللذات و تبعات الشهوات .
غرر الحكم : 137/6
((دور كنيد و پرهيز دهيد خودتان را از آلودگى
خوشى هاى دنيا و نتيجه و آثار خواهش هاى حيوانى .))
158- عن امير المومنين (ع ): الكريم يرى مكارم
افعاله دينا عليه يقضيه . اللئيم يرى سوالف احسانه دينا له يقتضيه .
غرر الحكم : 115/2
((انسان كريم و بزرگوار بزرگى و جوانمردى
كارهايش را دين و تعهّدى بر خود مى داند كه مى بايست آن را پرداخت كند.
و انسان فرومايه و پست مرتبه خوبى هاى گذشته اش را قرض طلبى مى بيند كه
بايد آن را پس گيرد.))
ج ) پذيرش كرامت و پرهيز
از بى ارزشى :
159- عن الامام الرضا(ع ): قال
اميرالمومنين (ع ): لا يابى الكرامه الا حمار. قلت : و مامعنى ذلك ؟
فقال : ذلك فى الطيب يعرض عليه ، و التوسعه فى المجلس ، من اباهما كان
كما قال .
معانى الاخبار: ص 163(94)
((حضرت امير المومنين فرمودند: بزرگوارى و
سرافرازى را فرو نيم گذارد مگر الاغ . راوى مى گويد: از حضرت امام رضا
پرسيدم كه معناى اين كلام چيست ؟ حضرت فرمودند: اين كرامت و احترام در
عطرى است بر او تقديم مى شود، و نيز جايى كه در مجلس ها براى او باز مى
كنند (و مانند اينها). هر كس از اينها امتناع كند، همان طورى است كه
حضرت امير فرموده اند.))
160- عن رسول اللّه (ص ): من اكرمه اخوه المسلم
فليقبل كرامته فانما هى كرامه اللّه فلا تردوا على اللّه كرامته .
كنز العمال : 154/9
((كسى كه برادر مسلمانش او را احترام و تجليل
كند، احترام و بزرگ ورزى او را بپذيرد؛ چون آن همان كرامت و احترام
خداوند است . پس عزّت و كرامت خدايى را بر خداوند برنگردانيد.))
161- عن الامام الصادق (ع ): اذا دخلت على اخيك
منزله فاقبل الكرامه كلها ما خلا الجلوس فى الصدر.
بحار الانوار: 206/75 از كشف الغمه : 423/2
((وقتى بر منزل برادرت وارد مى شود، همه بزرگ
ورزى و احترام ها را بپذير، غير از نشستن در بالاى مجلس را.))
162- عن رسول اللّه (ص ): اذا اخذ القوم مجالسهم
فان دعا رجل اخاه واوسع له فى مجلسه فلياته فانما هى كرامه اكرمه بها
اخوه . و ان لم يوسع له احد فلينظر اوسع مكان يجده فليجلس فيه .
امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 393
((وقتى افراد يك مجلس در محل هاى خود نشستند،
اگر كسى برادر (تازه وارد) را صدا زد و براى او در محل نشستن خود جاى
باز كرد، او هم برود و درخواست وى را اجابت كند، چون اين كرامت و
احترامى است با آن برادرش را تكريم و بزرگ نموده است . و اگر هيچكس
براى او جايى باز نكرد او درنگ كرده و اطراف را بنگرد، پس هر جايى را
كه بازتر يافت همانجا بنشيند.))
163- عن الامام الصادق (ع ): فى وصيته لعبد الله
بن جندب : و لا تكن فظا غليظا يكره الناس قربك و لاتكن و اهنا يحقرك من
عرفك .
تحف العقول : ص 316
((سخت دل و ترش روى مباش كه مردم از نزديكى به
تو بيزار شوند، و سست و ضعيف هم نباش تا كسى كه تو را بشناسد كوچك و
خوارت نمايد.))
164- عن الامام الصادق (ع ): من اكرمك فاكرمه و
من استحف بك فاكرم نفسك عنه .
بحار الانوار: 167/71 از الدره الباهره : ص 30، و نيز كشف الغمه :
424/2
((كسى كه تو را بزرگ و محترم مى دارد، تو هم او
را محترم و گرامى بدار. و كسى كه تو را سبك و خوار مى كند، خودت را از
او دور و پاك بدار.))
و نيز حضرت اميرالمومنين در خطبه اى مربوط به آداب جنگ ، در يكى از
روزهاى جنگ صفين ، خطاب به اصحاب خود چنين فرمودند: