پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
در مسير يادگيرى و آموزش با واژه ها و اصطلاحات زيادى روبرو مى شويم كه
معمولا به فهم معناى اجمالى آنها بسنده شده است . و خود ما نيز بسبب مؤ
انست و ارتباط زياد، از دقت و تاءمل در معناى آنها غفلت مى كنيم ، با
آنكه درك عميق واژه ها در فهم بيشتر دانش مربوط به آن تاءثير فراوان
دارد.
نگارنده بارها اين غربت را در معناى واژه ها بويژه در مفاهيم اخلاقى
مشاهده كرده است ، بدون اينكه بر توضيح راهگشا و جامعى از آنها دسترسى
پيدا كند.
اصطلاحات و عنوان هايى چون : تقوى ، ورع ، مروت ، كرم و سخاوت ، تواضع
، خشوع ، عفت ، غيرت ، قناعت ، توكل ، يقين و ده ها واژه ديگر، در صحبت
ها و سخنرانى ها و لابلاى نوشته ها تكرار مى گردد، ولى معناى كامل و
دقيق آنها كمتر تبيين مى شود. گوينده يا نويسنده بصورت پيش فرض ، روشنى
و وضوح معناى آنها را از مخاطب خود انتظار داشته و مخاطب هم به همان
خطورات ذهنى كه ابتداء برايش حاصل مى شود، قناعت مى كند.
حياء و شرم يكى از اين اصطلاحات است كه علاوه بر كاربرد زياد در
محاورات ، جايگاه با اهميتى در معارف اسلام و موقعيت مؤ ثرى در سعادت
انسانها بويژه در زندگى امروز و جوامع كنونى ما دارد. با اين وجود،
تاكنون تبيين دقيق و تشريح جامعى از آن توسط متخصصين و اهل تحقيق ارائه
نشده است .
آنچه از نظر گرامى شما مى گذرد، مجموعه اى است كه در گرد آورى آن كوشش
شده تا با ارائه معناى روشنى از حياء، به كنكاش در مفهوم دقيق آن
پرداخته شود و همچنين برخى از آثار و اسباب و علل و نيز نمونه هايى از
آن بيان گردد؛ به اميد آنكه قدرى از كاستى و كمبود علمى و عملى آن
جبران شود و با همت محققان و شايستگان اين راه ، چنين پژوهش هايى روز
به روز گسترش يابد و افق هاى تازه ترى در قلمرو معارف و مباحث دينى و
اخلاقى پديدار شود. انشاء الله
قبل از ورد، بيان چند نكهت را درباره اين نوشته لازم مى دانم :
الف ) مخاطب اين مجموعه همه كسانى هستند كه تشنه يافتن معارف دين از
سرچشمه زلال و ناب قرآن و عترتند. اين نوشتار به برخى از پرسشها درباره
معنا و مفهوم حياء و نيز ضرورت و جايگاه مهم آن پاسخ مى دهد. لكن سعى
شده است از قلم فرسايى و تشريح زياد خوددارى شود و بيشتر شبيه يك
موسوعه و مجموعه روايى ارائه گردد؛ گرچه بجاست كه بسيارى از مطالب آن
بنحو مستوفى و مشروح تبيين شود.
ب ) پايه اين پژوهش ، آيات و روايات است ، احاديثى كه براى نگارش آن
ملاحضه و گرد آورى شده ، بيش از اين مقدار است ولى بجهت اختصار، از
ميان آنها حدود 580 روايات انتخاب و در اين مجموعه آورده شده است .
البته در موارد متعددى بخصوص در پاورقى ها تنها به مضمون روايات اشاره
شده و به همين جهت از شماره گذارى آنها صرف نظر شده است .
ج ) در انتخاب احاديث ، سند آنها مورد توجه قرار نگرفته است ، ولى
غالباً بر منابع و مستندها قيم اعتماد شده و صحت بسيارى از آن احاديث
از راه روايات فراوان و مشابه ديگر و رجوع به مذاق شرع مقدس و تاءييد
عقل سليم قابل احراز است .
د) در بيان احاديث گاهى بجهت تناسب با موضوع اين تاءليف ، به بخشى از
روايات اكتفا شده است . اين تقطيع معمولا در متن عربى نمايان است ولى
در ترجمه از نشانه گذارى آن صرف نظر شده است .
ه) از موسوعه ها و مجموعه هاى روايى بسيارى در اين نوشته استفاده شده
است - كه اجر و پاداش نيكو برگرداورندگان آنها باد! - لكن در تمامى
احاديث - جز در دو سه مورد - به مرجع و مستند اصلى مراجعه شد و حديث از
همان منبع نخست نقل شده است .
و) ذيل هر حديث ، مدرك و ماءخذ آن آمده است و چون در جستجوى روايات
كمتر از تسهيلات رايانه اى استفاده شده ، و همچنين براى اختصار، غالباً
به ذكر يك منبع بسنده شده است ولى گاهى با كلمه ((نيز)) مآخذ ديگرى جهت
مراجعه و تحقيق ، در ادامه همان آدرس يا در پاورقى ، آورده شده است كه
البته ممكن است در لفظ، با حديث ذكر شده مختلف باشد.
ز) در ترجمه آيات و روايات دقت شده است با حفظ امانت و معناى مقصود،
محاسن كلام بصورتى روان به زيان فارسى برگردانده شود.
ح ) در ابتداى متن عربى احاديث نام مبارك معصومين (ع ) بنحوى كه براى
فارسى زبانان واضح باشد، ذكر شده و ديگر در ترجمه تكرار نشده است .
در پايان ، به كمى بضاعت علمى لازم در ارائه اين اثر اعتراف و بر نقصان
و كاستى آن اذعان دارم لكن اميدوارم و مشتاقم كه اهل نظر و بينش منت
گذاشته ، از روى بزرگوارى ، نگارنده را از ارشاد و راهنمايى خود بهره
مند سازند و نقد و نظر و پيشنهاد خود را به نشانی ناشر برايم ارسال
دارند.
قم مقدس - حوزه علميه
محمد على هدايتى
15 ارديبهشت 1381 - 12 صفر 1423
1 - قال رسول اللّه (ص )
لعبد الرحمن ين عوف : و
لو كان الحياء صورة لكان الحسن (ع )
مائة منقبة : ص 136
((اگر حياء شكل و قالبى داشت ، همانا وجود حضرت
امام حسين (ه ) بود.
))
بخش اول : شناخت حياء
در اين بخش ابتدا ريشه لغوى
((حياء
))
در زبان عربى مورد بررسى قرار مى گيرد؛ سپس در اصطلاح ، تعريف جامعى را
براى آن جستجو كرده و بعد به شرح بعضى از ويژگيهاى حياء مى پردازيم :
O فصل اول : لغت حياء
در فارسى به آن
((شرم
))
و
((آزرم
)) گويند و نفى
آن را با پيشوند
((بى
))
بيان مى كنند. و در عربى
((حياء
))
گفته مى شود و مقابل آن
((وقاحت
)) است .
حياء در لغت ، مصدر
((حيى
))
است . اين فارس مى گويد:
((از ماده
((ح ى ى
)) دو معنا گرفته
شده است ، يكى
((حياة
))
است كه مقابل موت است و ديگرى
((حياء
))
است كه مخالف وقاحت است .
))(1)
برخى سعى نموده اند اين دو معنا را بهم برگردانند. در اين جا به بعضى
از وجوهى كه براى ربط بين اين دو معنا گفته شده است و بعضاً برخلاف هم
مى باشد، اشاره مى كنيد:
الف )
الحياء مشتق من الحياة ؛ و من ذلك ايضا:
الحياء للمطر؛ لكنه مقصور. و على حسب حياة القلب يكون فيه قوه خلق
الحياء، و قله الحياء من موت القلب و الروح . فكلما كان القلب احيا كان
الحياء اتم .(2)
ب )
الحياء - هنا- بالمد، و اما بالقصر فهو
بمعنى المطر، و كلاهما ماخوذ من الحياة ، لان احدهما فيه حياة الارض و
الاخر فيه حياة القلب .(3)
ج )
اشتقاقه من الحياة ؛ يقال :
((حيى الرجل )) كما يقال :
((نسى وحشى و شظى الفرس ))
اذا اعتلت هذه العضا. جعل الحيى لما يعتريه من النكسار و التغير؛ منتكس
القوه ، منقص الحياه كما قالوا:((هلك فلان حياء
من كذا)) و ((مات حياء))(4)
د)
اما الستحياء، فمرجعه الى حفظ النفس عن الضعف
النقص ، و البعد عن العيب و الشين ، و ما يسوه ، و طلب السلامه و مطلق
الحياة ص
(5)
ه )
اصل الاستحا من الحياة . و استحيا الرجل من
قوه الحياه فيه ، لشده علمه بمواقع العيب . فالحيا من قوه الحس و لطفه
و قوه الحياه .(6)
در زبان عربى حيا بر اين وزن ها استعمال مى شود:
((حيى
)) ((حايا
))
((احيى
))
((استحيا.
)) لكن بيشتر از باب استفعال
است و به دو زبان هم وارد شده است : يكى به لغت تميم ، كه با يك
((يا
)) است : استحى الرجل
و يستحى . و ديگرى لغت حجاز كه با دو
((يا
))
است : استحيى الرجل و يستحيى . و در قرآن كريم هم به همين لغت دوم آمده
است .
(7)
و نيز در معناى فاعلى با اين وزن بكار رفته است :
((حى
)) ((مستحى
)) ((مستح ؛
))
((رجل حيى و حئى
)) و
((امراه حييه .
))
همانطور كه با اشاره گذشت ، لغت حيا در معناى مورد نظر، هميشه ممدود
نوشته و خوانده مى شود و قصر آن :
((حيا
))
غلط است .
(8)
گر چه در فارسى گاهى به قصر نيز استعمال شده است .
(9)
O فصل دوم : تعريف حياء
گفتار يكم : برداشت هاى متفاوت از حياء
شرم و حياء را در كتب گوناگونى مثل لغت ، اخلاق ، سيره ، حديث و
تفسير تعريف كرده اند. براى بدست آوردن تعريفى دقيق و سپس تامل در
ويژگيها و حقيقت آن ، ابتدا به بعضى از تعريفها و توضيحاتى كه در اين
باره گفته شده است نظر مى كنيم :
الف ) انقباض و انزوا، احتشام ، بازگشت و توبه ، خجالت ، كم رويى ،
رودروايستى .
(10)
ب ) حيرت و وحشتى كه در آدمى پيدا مى شود، از آگاه شدن ديگرى بر عيب يا
نقص او.
(11)
ج ) مهارت در نگهدارى خويشتن در اجتماع بصورت شايسته و متواضع و خوددار
و متحمل .
(12)
د) حيا انحصار نفس است از خوف صدور و قبايح از او، و تا ندر طينت او
شعور به رذيلت نقصان و فضيلت كمال و وجوب هرب از آن و طلب اين مركوز
نباشد اين معنا در او پيدا نگردد.
(13)
ه )
انقباض النفس عن القبايح و تركه لذلك .(14)
و)
الانقباض عن الشى و الامتناع منه خوفا من
موافعه القبيح .(15)
ز)
هو خوف الانسان من تفصير يقع به عند من هو
افضل منه ؛ فى شى او فى كل شى .(16)
ح )
هو الانفباض و الانزوا عن القبيح ، مخافه
الذم .(17)
ط)
ملكه للنفس ، توجب انقباضها عن القبيح و
انزجارها عن خلاف الاداب ، خوفا من اللوم .(18)
ى )
هو امتناع من الفعل ، مخافه ان يعاب عليه ؛
مع الفكر فى وجدان ما لايسلم به من العيب ، فلا يجده .(19)
ك )
تغير و انكسار يعترى الانسان من خوف ما يعاب
به . و قال الجرجانى : هو انقباض النقس من شى و تركه حذرا عن اللوم فيه
. و قال المناوى : انقباض النفس عم عاده انبساطها فى ظاهر البدن ،
لمواجهه ما تراه نقصا، حيث يتعذر عليها الفرار بالبدن .(20)
ل )
هو انقباض النفس عما لا يلائم خطه الشرف ،
من الناحيه الدينيه او الانسانيه .(21)
م )
ان الحياء انفعال النفس و تالمها من النقص و
القبيح بالغريزه الفضلى ، غريزه حب الكمال ، فهو كمال لها، خلافا لاولى
الوقاحه الذين يعدونه ضعفا و نقصا.(22)
ن )
خلق يبعث على تجنب القبيح و يحيض على ارتكاب
الحسن و يمنع من التقصير فى حق ذوى الحق . .
(23)
س )
هو انحصار النفس خوف اتيان القبائح و الحذر
من الذم و السب الصادق .(24)(25)
گفتار دوم : ژرفاى حياء و
تعريف مختار
تعريفهاى فوق براى تاثير و واكنش حياء در انسان نشانه هاى
گوناگونى را بيان داشتند: گرفتگى و بستگى نفس ، تنگ شدن ، بهم رفتن و
جمع شدن آن ، عقب نشينى و كناره گيرى ، دگرگونى و دردمندى و شكستگى نفس
، ترس و حيرت ، و... همانگونه از ظاهر تعريف ها استفاده مى شود، اين
حالات را مى توان از جهت منطقى
((جنس
)) تعريف در نظر گرفت .
و نيز در بيان سبب حياء و منشاء حالات فوق ، اين اختلاف ديده مى شود:
آگاه شدن ديگران بر عيب يا نقص او، ترس از مذمت ، ملامت يا عيب گيرى
ديگران ، كوتاهى كردن نسبت به برتر يا صاحب حق ، بدى و زشتى و نقص ،
ناسازگارى با شرافت دينى يا انسانى و يا طبيعت كمال خواه آدمى و... كه
باز مى توان اين عوامل را بعنوان
((فصل
)) تعريف قرار داد.
حياء يك صفت ذاتى ، نهادى و يك پديده فطرى در انسان است . و چنان در وى
، رسوخ دارد و هميشگى است كه از آن به خلق و ملكه تعبير شده است .
(26)
2-
عن اميرالمومنين : السخا و الحياء افضل الخلق
.
غرر الحكم : 156/2.
((بخشندگى و شرم ، برترين خوى هاست .
))
حيا حالتى است در انسان ، برخاسته از شرافت ، عزت و عظمت و كمال سرشت
او، كه حتى در حال غفلت و لاشعورى هم عمل مى كند.
بنابراين عامل اصلى در تغيير و انقباض و انبساط حياء، جايگاه انسانيت و
شررف و عزت او يا مهانت و ضعف نفس است .
ترس از آشكار شدن عيب و نقص ، خوف سرزنش و عيب گيرى و مانند آن را گر
چه بتوان از آثار حياء دانست ، ولى معرف واقعى حياء نمى باشد. بله ،
حياء صاحب خود را از ارتكاب نقص ها و زشتى ها و بدى ها منع مى كند؛
حريم و مرز و صيانت ايجاد مى كند؛ او را از اظهار و نمايش باز مى دارد
و به پوشاندن متمايل مى سازد؛ وى را به تحمل آداب و اوصاف پسنديده
خصوصاً در جمع وا مى دارد و تخلف از خوبى ها را براى او سخت و مايه ذلت
و خوارى مى گردند. همانند يك صافى زشتى ها و نقص ها را به بيرون كنترل
مى كند و موجبات ملامت و سرزنش و عيب گيرى را دور مى سازد.
حياء در نهاد آدمى ، نسبت به خوبى فضائل و بدى رذائل حساسيت ايجاد مى
كند. منكرات را در نزد او منفور و ناپسند و وى را بر كمالات و مظاهر آن
ترغيب مى كند. حياء باعث مى شود كه انسان حقوق و مرتبه هر كسى را رعايت
كند و قدر هر صاحبت فضيلتى را بداند... اما اينها همه از آثار و نتايج
حياء بحساب مى آيد.
تعريف حياء:
صفتى است نهادى در انسان ، برگرفته و متناسب با عزت و شرافت او،
كه در برابر امورى كه به سبب پستى ، زشتى ، حقارت يا نقص ، منافات با
حرمت و عزت او يا طرف مقابل دارد، حالت گرفتگى ، جمع شدن و عقب نشينى
در نفس ايجاد مى كند.
اين حالت انفعال در خيلى موارد همراه خجالت است . خجالت حالت سستى ،
سرگشتگى و سرگردانى ، واماندگى ، اضطراب و تحير را گويند كه در اثر شرم
پديد مى آيد.
(27)
چنانچه گاهى هم با نوعى تنش روانى و عضلانى پيوسته است ، مثل : سرخ شدن
چهره ، عرق كردن ، تغيير صدا، تشديد ضربان قلب ،... پس حياء به معناى
خجالت نيست ؛ چنانكه حياء با پرهيز و حفظ حريم و پوشاندن همراه است ،
اما از جنس ترس هم نيست .
نكته :
از آنچه گذشت روشن مى شود كه عنصر نظارت در حياء، نقش اساسى
ندارد. مراقب و نظاره گرى هم كه در ميان نباشد، حياء عمل مى كند، حتى
در حال غفلت از خود هم اين صفت كمال فعّال است .
و نيز ظاهر مى شود كه حياء، يك حسّ اجتماعى صرف و يك پديده مصنوعى و
قراردادى نيست ، بلكه يك اصل اصيل است و در نهاد و ذات انسان وجود
دارد.
(28)
البته همانطور كه در بخش سوم از اين مجموعه تبيين مى شود، تكامل حياء
اكتسابى است :
و قد ينطبع الشخص بالمكتسب حتى
يصير كالغزيزى .(29)
حياء ذاتى و فطرى برخاسته از شرافت و غزت ذاتى انسان و حياء اكتسابى
معلول تعقّل و درك مقام انسانى است .
O فصل سوم : خاستگاه و
جايگاه حياء
در روايات ، براى بعضى از قواى روحى و صفات اخلاقى انسان محل و
منبعى در جسم معين شده است كه نشانه رابطه جسم و روح و تاءثير پذيرى از
يكديگر است . حياء نيز جزو اين صفات است كه بعضى روايات ، محل جسمى آن
را ريه يعنى شش و جگر سفيد بيان كرده است :
3-
عن الامام الصادق : الحزم فى القلب و الرحمه
و الفلظه فى الكبد و الحياء فى الريه . بحار الانوار: 304/58 از
كافى :
(30)190/8
((هوشيارى و استوارى در قلب ، و مهربان و رقّت و
درشتى و سختى در جگر، و شرم و حيا در شش است .
))
ليكن محل بروز و آشكار شدن حياء در انسان ، چهره بخصوص چشمان اوست .
گفتار يكم : چشم و رو
وقتى چشمى به چشم ديگر مى افتد، تجلّى حياء كاملاً محسوس است .
و اگر بعضى روايات وجه يا دو چشم انسان را موضع و جايگاه حياء بيان
كرده است ، مراد همين جلوه گاه و محل ظهور است .
4-
عن ابن عباس : ان اللّه اوحى الى داود ان
يسال سليمان عن اربع عشره كلمه ، فلن اجاب ورثه العلم والنبوه . قال :
اخبرنى يا بنى اين موضع القل منك ؟ قال : الدماغ . قال : اين موضع
الحياء منك ؟ قال : العيان . قال : اين موضع الباطل منك ؟ قال :
الاذنان . قال : اين باب الخطيئه منك ؟ قال : اللّسان . قال : اين طريق
الريح منك ؟ قال : المنخران . قال : اين موضع الادب و البيان منك ؟ قال
: الكلوتان . قال : اين باب القظاظه و الفلظه منك ؟ قال : الكبد. قال :
اين بيت الريح منك ؟ قال : الرئه . قال : اين باب الفرح منك ؟ قال :
الطحال . قال : اين باب الكسب منك ؟ قال : اليدان . قال : اين باب
النصب منك ؟ قال : الرجلان . قال : اين باب الشهوه منك ؟ قال : الفرج .
قال : اين باب الذريه منك ؟ قال : الصلب . قال : اين باب العلم و الفهم
و الحكمه ؟ قال : القلب . اذا صلح القلب صلح ذلك كله و اذا فسد القل
فسد ذلك كله .
بحار الانوار: 331/58 از الدر المنثور فى التفسير 176/7
((از جناب ابن عباس ، شاگرد مكتب ائمه نقل شده
است كه : خداوند متعال به حضرت داود وحى فرمود كه از فرزند خود سليمان
درباره چهارده امر سؤ ال كن ؛ اگر آنها را پاسخ گفت ، وى را مورث علم و
نبوت قرار بده . حضرت داود هم از پسر خود خواست تا به اين سؤ الات پاسخ
دهد:
1- جايگاه عقل در شما كجاست ؟ حضرت سليمان عرض كرد: مغز. 2- فرمود: محل
حياء؟ عرض كرد: دو چشم . 3- محل دريافت باطل ؟: دو گوش . 4- دريچه خطا
و گناه ؟: زبان . 5- مسير باد و تنفس ؟: دو سوراخ بينى . 6- جايگه ادبت
و بيان ؟: دو كليه . 7- دروازه غلظت و درشتى ؟: كبد. 8- مخزن باد؟: ريه
(جگر سفيد. 9- جايگاه شادى ؟: طحال (سپرز). 10- وسيله كسب و گرفتن ؟:
دو دست . 11- وسيله راست بودن ؟: دو پا. 12- دريچه و دروازه شهوت ؟:
فرج و عورت . 13- جايگه نسل آينده ؟: صلب (استخوان پشت ). 14- جايگاه
علم و فهم و حكمت ؟: قلب . و بعد فرمود: قلب اگر نيكو و درست باشد تمام
اين مواضع شايسته مى شود و اگر قلب تباه و فاسد شد، آنها هم خراب و
نابود مى گردد.
))
5-
عن الامام الباقر: اذا طلبتم الحوائج
فاطلبوها بالنهار؛ فان اللّه جعل الحياء فى العينين ، و اذا تزوجتم
فتزوجوا بالليل ؛ قال اللّه
(31) جعل الليل سكنا.
بحار الانوار: 166/73 از تفسير عياشى : 370/1
((براى نياز و خواهش خود، روز بدنبال آن برويد
چون خداوند حياء را در چشم قرار داده است و براى زناشوئى ، شب به آن
اقدام كنيد، چون خداوند شب را وقت آرامش و سكونت قرار داده است .
))
6-
قال ابو جعفر لميسر بن عبد العزيز: يا ميسر!
اذا طلبت حاجه فلا تطللها بالليل و اطلها بالنهار، فان الحياء فى الوجه
.
مشكاة الانوار: ص 234
حضرت امام باقر به ميسر فرمودند:
((اى ميسر! اگر
حاجت و نيازى داشتى شب بدنبال آن نرو؛ روز برو كه هوا روشن است ، چون
حياء و شرم در چهره تجلّى دارد.
))
چشم محل نمايش بسيارى از ويژگيهاى روحى و اخلاقى انسان است و در اين
ميان بازتابش نسبت به شرم ، از همه آشكارتر است . در وقت اعمال حياء،
چشم همانند آيينه ، اين صفت از سيماى اخلاقى آدمى را تصوير مى كند.
ز شرم چشم او در چشمه آب |
|
همين لرزيد چون در چشمه مهتاب
(32) |
در ادبيات فارسى هم اين رابطه و نسبت در تركيب هاى متعددى ديده مى شود:
شوخ چشم ، چشم دريده ، چشم بى آب ، چشم زال ، چشم سپيد، ديده سخت . كه
همه كنايه از بى حيائى ، بى شرمى و گستاخى است .
شوخ چشمى زيان ايمان است |
|
شرم ديده زبان ايمان است
(33) |
چهره و روى انسان ، بر اثر چشم و بسيارى از قواى اصلى و ادراكى كه
بهمراه دارد، جلوه گاه ويژگيهاى شخصيتى و ذاتى اوست .
7-
عن على بن موسى الرضا عن ابيه عن ابائه عن
على بن ابى طالب : قال رسول اللّه : اطلبوا الخسر عند حسان الوجوه فان
فعالهم اجراى ان تكون حسنا.
عيون اخبار الرضا: 79/2
((از حضرت امام رضا - تا پيامبر اكرم - نقل شده
است كه : خير را در نزد خوبرويان جستجو كنيد، چون كردار آنها سزاوارتر
است كه نيكو باشد.
))
8-
عن رسول اللّه : اطلبوا الخيرات عند حسان
الوجوه .
الاختصاص : ص 233
((خير و خوبى ها را در نزد نيكورويان بخواهيد.
))
درون حسن روى نيكوان چيست |
|
نه آن حسن است تنها گو كه آن چيست . |
و از اين جهت ، وجه و روى انسان از اهميّت و حرمت ويژه اى برخوردار است
.
9-
عن اءمير المؤ منين : من لم يتق وجوه الرجال
لم يتق اللّه سبحانه .
غرر الحكم : 442/5
((هر كس از روى مردان پروا نداشته باشد، از
خداوند سبحان هم پرهيز و تقوى ندارد.
))
اينكه در دو روايت روايت پنجم و ششم توصيه شد كه روز بدنبال نيازها و
مطالبات خود برويد، به جهت همين ويژگى است . در ادبيات فارسى نيز اين
تعبير آمده است :
((رو هست از زور بدتر.
))
و هم اين عبارت اخلاقى بكار رفته است :
((دور از
رو
))(34)
اين جمله را براى مراعات ادب با مخاطب ، هنگامى استعمال مى كنند كه
بخواهند كلمه ركيكى به زبان آورند.
قرآن مجيد نيز بعضى از پيامبران را با عنوان
((وجيه
)) ستوده است :
اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيها فى الدنيا و
الاخره .
سوره آل عمران (3)/45
و كان (حضرت موسى ) عند الله وجيها.
سوره احزاب (33)/69
و به جهت همين ارتباط صورت باطن با روى ظاهر، كسى را به عنوان بهترين
ديندار معرفى مى كند كه
((وجه
))
خود را براى خداوند متعال تسليم كرده باشد:
و من احسن دينا ممن اسلم وجهه للّه .
سوره نساء(4)/125
چنانكه در آيات متعددى از سعادت يا شقاوت نهاى انسان به
((رو سفيدى
)) و
((ور
سياهى
)) تعبير شده است :
يوم تبيض وجوه و تسود وجوه .
سوره آل عمران (3)/106
و نيز در نحوه حشر آخرت مى فرمايد: ما انسانها را بر همان صورتهايشان
در روز قيامت برانگيخته مى كنيم :
و نحشرهم يوم القيامه على وجوههم .
سوره اسراء(17)/97
پاكى عرض ز رخسار عيان مى گردد |
|
محضر از چهره خود عصمت مريم دارد |
ديوان صائب تبريزى : 636/1، غزل 1499
همچنين در زبان فارسى و نيز عربى از
((عرض
)) كه در برگيرنده شرف ، جاه ، اعتبار، عزت ،
قدر، حرمت و ناموس - به معناى سّر و راز پنهان - است ، به آب روى (ما
الوجه ) تعبير مى شود:
نريزد خداى آبروى كسى |
|
كه ريزد گناه آب چشمش بسى . |
بوستان سعدى : ص 194، بيت 3888
آب رو مى رود اى ابر خطا پوش ببار |
|
كه به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم |
ديوان حافظ، ص 293، غزل 366
در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر |
|
كين آب رفته باز نيايد به جوى خويش . |
ديوان صائب تبريزى : 2445/5
10-
عن الصادق جعفر بن محمد عن ابيه عن آبائه
قال : قال رسول اللّه : كثره المزاج يذهب بماء الوجه .
بحار الانوار: 58/73 از امالى مرحوم صدوق : ص 223؛ و نيز الاختصاص ، ص
230
((از حضرت امام صادق (ع ) - تا پيامبر اكرم (ص )
- نقل شده است كه : شوخى زياد آب رو را مى برد.
))
11-
عن امير المومنين : ما وجهك جامد يقطره السؤ
ال فانظر عند من تقطره .
نهج البلاغه : حكمت 338، ص 1248؛ و نيز غرر الحكم : 243/6
((آب روى تو بسته و محفوظ است ؛ درخواست و خواهش
آن را باز و شكسته مى سازد؛ پس بنگر نزد چه كسى آن را خرد مى كنى .
))(35)
و نيز در روايات ، از آبرو به مطلق
((وجه
)) هم تعبير شده است .
12-
عن اميرالمؤ منين : اللّهم صن وجهى باليسار
و لاتبذل جاهى بالاقتار.
نهج البلاغه : خطبه 216، ص 716
((خداوندا! آبرويم را با توانگرى نگه دار، و قدر
و مرتبه ام را با نيازمندى و و تنگى معاش از بين مبر.
))
13-
عن اءميرالمؤ منين : ابذل مالك لمن بذل لك
وجه فان بذل الوجه لايوازيه شى .
غرر الحكم : 236/2
((ببخش مال خود را به كسى كه با درخواست از تو
ابرويش را فدا مى كند؛ چون خرج و صرف آبرو با هيچ چيز برابرى نمى كند.
))
((ما الوجه
)) همان طراوت
و حيات روى انسان است كه شناساننده سلامت درون و زنده بودن شرافت و
عزّت اوست . روايات زير در بيان كمبود يا نبود ويژگى فوق رسيده است :
14-
من دعا لزين العابدين : الهى ... فباى وجه
القاك ، و قد اخلق الذنوب وجهى .
بحار الانوار: 139/91
((خداى من ! به چه رويى با تو روبرو شوم ، در
حاليكه گناهان ، صورتم را كهنه و خوار و بى ارزش كرده است .
))
15-
عن الامام الصادق (ع ): من سال الناس و عنده
قوت ثالثه ايام ، لقى اللّه تعالى يوم يلقاه و ليس فى وجهه لحم .
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص 323
((كسى كه به گدايى از مردم بپردازد در حاليكه
خوراك سه روز خود را دارد، روز قيامت خداوند متعال را در حالتى ديدار
مى كند كه در صورتش گوشتى وجود ندارد.
))
16-
عن الامام الرضا(ع ): من عرض لاخيه المؤ من
فى حديثه فكانما خدش وجهه .
الفقه المنسوب اللامام الرضا(ع ): ص 355؛ جامع الاحاديث : ص 119؛ مشكاة
الانوار: ص 189
((كسى كه در گفتار خود به براد مومنش گوشه زند و
بكنايه بدگويى كند (يا در ميان صحبت برادر مومنش سخن بگويد) گويا پوست
روى او را خراشيده است .
))
در روايات همچنين از امور ديگرى كه طراوت و شادابى روى انسان را مى
برد، منع شده است .
17-
عن امام الرضا(ع ): و اياك ان تدلك راسك و
وجهك بالمئزر الذى فى وسطك ، فانه يذهب بما الوجه .
الفقه المنسوب للامام الرضا(ع ): ص 86، و نيز من لايحضر الفقيه : 64/1
((بپرهيز از اينكه سو و رويت را به لباسى كه بر
كمر دارى بمالى و و خشك و پاك نمايى ، چون اين كار آب رو را مى برد.
))
18-
عن امير المؤ منين عن رسول اللّه : مر اخى
عيسى بمدينه و فيها رجل و امراه يتصايحان ، فقال : ما شانكا؟ قال : يا
نبى اللّه ! هذه امراتى و ليس بها باس . صالحه ، و لكنى احب فراقها.
قال : فاخبرنى على كل حال ما شانها؟ قال : هى خلقه الوجه من غير كبر.
قال : يا امراه اتحبين ان يعود ما وجهك طريا؟ قالت : نعم لها: اذ اكلت
فاياك ان تشبعين لان الطعام اذا تكاثر على الصدر فزاد فى القدر ذهب ما
الوجه . ففعلت ذلك فعاذ وجهها طريا.
بحار الانوار: 320/14 از علل الشرايع : 211/2
((از پيامبر اكرم نقل شده است كه برادرم حضرت
عيسى از شهرى گذشت كه در آن مرد و زنى با هم داد و فرياد مى كردند.
فرمود: چه شده است ؟ مرد گفت : اى پيامبر خدا! اين زن من است ، هيچ بدى
هم ندارد و زن شايسته اى است ، ولى دوست دارم از او جدا شوم . حضرت
فرمود: بهر صورت علت ان را به من بگو. مرد گفت : اين زن بدون آن كه سن
زيادى داشته باشد، صورتش كهنه و درهم و بى نشاط است . حضرت به آن زن
فرمود: آيا دوست دارى شادابى و طراوت به چهره ات برگردد و صورتت تازه و
نو شود؟ زن عرض كرد: بلى . حضرت به او فرمود: هر وقت غذا تناول مى كنى
پر مخور، چون وقتى غذا از حد سينه افزون شد و بيشتر از اندازه اش
انباشته گريد آب رو را مى برد. زن از آن به بعد اين برنامه را رعايت
كرد و تازگى و شادابى به چهره اش بازگشت .
))
19-
عن الامام الصادق (ع ): لا تكثر وضع يدك فى
لحيتك فان ذلك يشين الوجه .
((دست خود را زياد در ميان موهاى صورتت قرار مده
، چون اين كار صورت را زشت و بى فروغ مى كند.
))
20-
عن الامام الصادق (ع ): اذا دخل احدكم
الحمام فليشرب ثلاثه اكف ما حار فانه يزيد فى بها الوجه و يذهب بالالم
من البدن .
مكارم الاخلاق : ص 162
((وقتى يكى از شما به حمام وارد شد، سه مشت آب
گرم بياشامد؛ چون آن نيكويى و حسن صورت را مى افزايد و درد را از بدن
مى برد.
))
اصل سخن در اين بود كه روى انسان عرضگاه حياء است . چنانكه نبود حياء
هم در همان آشكار است .
21-
عن امير المؤ منين : بئس الوجه الوقاح .
غرر الحكم : 253/3
((بد رويى است روى كه گستاخ و بى شرم باشد.
))
22-
قال امير المؤ منين للحسن : لا تلم انسانا
يطلب قوته ، فمن عدم قوته كثر خطاياه . يا بنى ! الفقير حقير لايسمع
كلامه و لا يعرف مقامه . و لو كانه الفقير صادقا يسمونه كاذبا. و لو
كان زاهدا يسمونه جاهالا. يا بنى ! من ابتلى بالفقر فقد ابتلى باربع
خصال : بالضعف فى يقينه ، و النقصان فى عقله ، و الرقه فى دينه ، و قله
الحياء فى وجهه ، فنعوذ باللّه من الفقر.
بحار الانوار: 47/69 از جامع الاخبار: ص 300
((هيچ انسانى را براى اينكه بدنبال روزى اش مى
رود سرزنش مكن ؛ چون كسى كه روزى نداشت ، اشتباهاتش هم زياد است . اى
فرزندم ! فقير چنان نزد مردم كوچك و خوار است كه نه سخنش را مى شنوند و
نه شخصيتش را مى شناسند. فقير حتى اگر اهل راستى باشد او را دروغگو مى
نامند و اگر اهل بى رغبتى به دنيا باشد او را نادان به حساب مى آورند.
فرزندم ! كسى كه به بلاى فقر امتحان شد، به چهار صفت دچار مى شود:
ناتوانى در يقين ، كمبود در عقل ، سهل انگارى در دين ، كمى حياء در
صورت . پس از فقر به خداوند پناه مى برم .
))
23-
عن الامام الرضا(ع ): ... و ان اللّه حرم
الخمر لما فيها من الفساد و بطلان العقول فى الحقائق و ذهاب الحيا من
الوجه ....
الفقه المنسوب للامام الرضا(ع ): ص 282
((خداوند متعال شراب را حرام فرمود، چون در آن
تباهى وجود دارد و عقل ها را در فهم حقايق به بيراهه مى كشد و شرم را
از صورت مى برد.
))
در زبان فارسى نيز براى بيان بى شرمى از كلمه
((بى
رويى
)) استفاده شده است :
گويد سخن مهر به هر بى ره و رويى |
|
هيچش ز هم آوازيى اين طايفه نيست
(36) |
و به همين جهت صاحبت حياء، صورتش از زيادى تاءثير حياء رقيق و نازك
بنظر مى آيد؛ گر چه - همانطور كه گذشت - به سبب شرافت و عزّت درونى ،
رويى نو و با طراوت دارد. به اين نكته در روايات اشاره شده است :
24-
قال اللّه تعالى ليله المعراج : ... يا
احمد! ان اهل اخير و اهل الاخره رقيقه وجوههم كثير حياوهم قليل حمقهم
كثير نفعهم ....
بحار الانوار: 24/74 از ارشاد القلوب : ص 179
((خداوند متعال د رشب معراج به پيامبر اكرمش
فرمود: اى احمد! صاحبان خير و لايقين آخرت صورتهايشان نازك و نرم ،
حيائشان زياد، نادانى شان كم و فايده شان فراوان است .
))
25-
عن ابو سعيد الخدرى : كان رسول اللّه (ص
):... لطيف البشره رقيق الظاهر لايشافه احدا بما يكره حياء و كرم نفس .
كحل البصر: ص 96
((ابوسعيد خدرى در مورد حياء پيامبر اكرم (ص )
مى گويد: آن حضرت پوست روى شان نرم و نيكو و پوست بدنشان تنك و نازك
بود. با هيچ كس بطورى كه دوست نداشت ، روياروى سخن نمى گفتند. اينها
به جهت جياء و كرامنت نفسى بود كه در حضرت وجود داشت .
))
در ادبيات فارسى نيز نازك رويى و تنك رويى نشانه شرم ، و سخت رويى در
مورد بى حيائى به كار رفته است :
در دل روشن بود تاءثير ديگر حرف را |
|
چهره نازك به يك پيمانه رنگين* مى شود. |
ديوان صائب تبريزى : ص 832
از نشانه هاى ديگر حياء بر صورت ، پوشيدگى و حجبى است كه بر چهره صاحب
حيا نمايان است . او رويى بسته دارد؛ به اين معنا كه مداومت و عرضه
تمام صورت براى او در مواجهه با ديگران سخت است . نمى تواند چشم خود را
بنحو پر و تمام به ديگران بدوزد و گاهى از شدت شرم ، سرش هم به پائين
مايل مى شود.
تعبير
((كم رو
)) و
((پررو
)) و
((رو داشتن
)) در فارسى
اشاره به همين معنا دارد. كم رويى غالبا در مورد حجب و شرم و حياء و
پررويى و رو داشتن در گستاخى و جسورى و بى حيائيى استعمال مى شود.
در اين عالم كه آب روى من رفت |
|
بدان عالم شدن رويى ندارم . |
ديوان خاقانى : ص 414
البته كم رويى همانطور كه نشانه عمومى حياء و شرم است ، مى تواند ناشى
از عقده حقارت و احساس پستى و بى ارزشى و نشانه كمى جراءت باشد.
بنابراين كم رويى دو معناى جدا و مستقل پيدا مى كند. لكن در بسيارى از
كاربردهاى عربى و فارسى از كم رويى قسم اول - كه نشانه حياء و شرم است
- به حياء تعبير مى شود، چنانكه درنوشته ها و نيز ترجمه هاى متعددى از
عربى و لاتين ، حياء را نيز به كم رويى معنا كرده اند. و از كم رويى
قسم دوّم هم كه نشانه پستى و بى اعتمادى به خود است ، در منابع اخلاقى
ما به حياء مذموم تفسير شده است .
(37)
گفتار دوّم : رابطه كم
رويى با شرم
((حياء ممدوح
)) و
((حياء مذموم
)) تقسيم
مشهورى است . به حيائى مذموم مى گويند كه در موارد نابجا بكار بسته
شود. در اين باره به رواياتى نيز استناد شده است :
26-
عن رسول اللّه : الحياء حياءان : حياء عقل و
حياء حمق ، فحياء العقل العلم و حياء الحمق الجهل .
كافى : 106/2، و تحف العقول : ص 44
((حيا بر دو قسم است : حياء عاقلانه و حياء غير
عاقلانه ، حياء عاقلانه دانايى و حياء ابلهانه نادانى است .
))
27-
عن الامام الصادق (ع ): الحياء على وجهين ،
فمنه ضعف و منه قوه و السلام و ايمان .
تحف العقول : ص 377
((حياء بر دو صورت است : يكى صورت آن ناتوانى و
صورت ديگر آن توانايى و اسلام و ايمان است .
))
28-
عن الامام العسكرى (ع ): ... و اعلم ان
للحياء مقدارا فان زاد على ذلك فهو ضعف ، و للجود مقدارا فان زاد على
ذلك فهو سرف ....
نزهه الناظر و تنبيه الخاطر: ص 144
((بدان براى حياء اندازه اى است كه اگر از آن
بيشتر شود، ناتوانى و ضعف خواند بود. و براى بخشش و كرم حدى است كه اگر
از آن بگذرد تلف و بر باد دادن مى شود.
))
لكن از تعريفى كه براى حياء نموديم و نيز از رواياتى كه بعداً بيان مى
شود، چينن استفاده مى گردد كه حياء هميشه ممدوح و خير و بجاست .
حياء اگر حياء است مذموم و ناپسند نخواهد بود. اين صفت كمال در انسان ،
از شرافت و عظمت سرشت او پيدا مى شود، پس همواره خواستنى و مورد س
-تايش است ؛ گر چه در خى -لى از موارد با محروميت و نامرادى همراه
باشد.
(38)
آنچه متصف به مدح و ذّم مى شود همان ويژگى كم رويى است كه امروزه در
تعبير رايج ، به آن خجالت نيز مى گويند. كم رويى ممدوح ، حجب و خجالتى
است كه از عزّت و شرافت و نيز درك صحيح آن سرچشمه مى گيريد. در مقابل ،
كم رويى مذموم ناشى از ضعف نفس و حقارت و فهم نادرست است .
اما اين دو اصطلاح :
((شرم
))
و
((كم رويى
)) در بسيارى
از موارد يا به جهت ضيق تعبير و يا با مسامحه و از روى قرينه سببيّت ،
بجاى هم استعمال مس شود. با اين وجود، توجه به دو نكته لازم است :
نكته اول : كم رويى ، آن هم قسم ممدوحش ، يكى از آثار و نشانه هاى حياء
است ؛ نه اينكه حياء همان كم رويى باشد.
نكته دوّم : با دقت در حقيقت حياء معلوم مى شود كه حياء مذموم در واقع
وجود ندارد.
O فصل چهارم : اختصاص
حياء به انسان
از يمان نويسندگانى كه به مناسبت حياء بحث كرده اند، كسى كه
قائل به اشتراك حياء ميان انسان و حيوان باشد ديده نمى شود. بسيارى
تصريح نموده اند كه حياء از مختصات انسان است .
(39)
چنانكه گفته شده است كه دانشمندان
((خجالت
)) را ويژه انسان مى دانند.
(40)
29-
عن الامام الصادق (ع ): ... انظر يا مفضل
الى ما خص به الانسان دون جميع الحيوان من هذا الخلق ، الجليل قدره
العظيم عناوه ، اعنى الحياء فلولاه لم يقر ضيف و لم يوف بالعدات و لم
تقض لاحوائج و لم يتحرّ الجميل و لم يتنكب القبيح فى شى من الاشياء.
حتى ان كثيرا من الامور المفترضه ايضا يفعل للحياء، فان من الناس من لو
لا الحياء لم يرع حق والديه و لم يصل ذا رحم و لم يود امانه و لم يعف
عن فاحشه .
بحار الانوار: 81/3 و توحيد المفضل : ص 39