وقار و متانت در گفتار و كردار
همانگونه كه قبلاً گفته شد حركات و سكنات انسان گاهى زباندار است. «استاد
مطهرى» مىگويد:
«گاهى وضع لباس، راه رفتن، سخن گفتن زن معنىدار است و به زبان بىزبانى مىگويد
دلت را به من بده، در آرزوى من باش، مرا تعقيب كن. گاهى برعكس با بىزبانى مىگويد
دست تعرض از اين حريم كوتاه است»(1).
اسلام زنان را از انجام اين گونه حركات كه موجب تحريك و تهييج مردان مىشود شديدا
نهى كرده است. در بخشى از آيه سى و يكم سوره نور آمده است:
«وَلا يَضْرِبْنَ بِاَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ»
«يعنى زنان به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود». (و
صداى خلخالى كه برپا دارند به گوش رسد.)
«مرحوم طبرسى رحمهالله در تفسير اين جمله گفته است:
«قبلاً زنها پاها را به زمين مىزدند كه صداى خلخال آنها شنيده شود. قرآن كريم
آنها را از اين كار نهى كرد. برخى گويند مقصود اين است كه پاها را در موقع راه رفتن
طورى حركت ندهند كه خلخال آنها آشكار گردد يا صداى خلخال آنها شنيده شود»(2).
در يكى از كتب معتبر در اين باره آمده است(3): در هر عصرى زنان لباسها و
كفشهاى مخصوصى در بر مىنمايند مثلاً در چهارده قرن پيش زنان عرب خلخال بپا
مىانداختند كه وقتى راه مىرفتند صداى آن باعث جلب توجّه مردان بود و اين خود يك
نوع زينت براى زنان حساب مىشد. از اين جهت اين آيه براى منع از اين روش نازل شد
مانند عصر خودمان كه بانوان كفشهايى مىپوشند كه وقتى راه مىروند باعث جلب توجّه
مردان است.
آرى، زنان مؤمن در رعايت عفّت و دورى از امورى كه آتش شهوت را در دل مردان
شعلهور مىسازد و ممكن است منتهى به انحراف از جاده عفت شود، آن چنان بايد دقيق و
سختگير باشند كه حتى از رساندن صداى خلخالى را كه در پاى دارند به گوش مردان
بيگانه خوددارى كنند، و اين گواه باريك بينى اسلام در اين زمينه است(4). «استاد مطهرى»
درباره اين بخش از آيه گفته است:
«از اين دستور مىتوان فهميد كه هر چيزى كه موجب جلب توجّه مردان مىگردد مانند
استعمال عطرهاى تند و همچنين آرايشهاى جالب نظر در چهره ممنوع است. به طور كلى زن
در معاشرت نبايد كارى بكند كه موجب تحريك و تهييج و جلب توجّه مردان نامحرم گردد»(5).
نرم سخن گفتن زن، گاهى از بىحجابى و بىپردگى، اغوا كنندهتر است و از اين جهت،
خداوند متعال همسران پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله را از آن نهى كرده و به طريق
اولى ديگران را. خداوند متعال در قرآن كريم مىفرمايد:
«... فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذى فى قَلْبِهِ مَرَضٌ
وَقُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفا» «به گونهاى هوسانگيز سخن نگوييد كه بيمار دلان در
شما طمع كنند و سخن شايسته بگوييد».
«علامه طباطبايى» در تفسير اين قسمت چنين گفته است:
«در اين جمله ايشان را از خضوع در كلام نهى مىكند، و خضوع در كلام به معناى اين
است كه در برابر مردان آهنگ سخن گفتن را نازك و لطيف كنند، تا دل او را دچار ريبه و
خيالهاى شيطانى نموده و شهوتش را برانگيزند، و در نتيجه آن مردى كه در دلش بيمار است به طمع بيفتد، و منظور از بيمارى دل، نداشتن نيروى ايمان است،
آن نيرويى كه آدمى را از ميل به سوى شهوات باز مىدارد. و سپس مىگويد: «وَقُلْنَ
قَوْلاً مَعْرُوفا» يعنى سخن معمول و مستقيم بگوييد، سخنى كه شرع و عرف اسلامى (نه
هر عرفى) آن را پسنديده دارد، و آن سخنى است كه تنها مدلول خود را برساند، نه اينكه
كرشمه و ناز را بر آن اضافه كنى تا شنونده علاوه بر درك مدلول آن دچار ريبه هم
بشود»(6). دستورى كه در رابطه با عفت در اين آيه آمده است اشاره به يك
نكته باريك مىكند، اينكه به هنگام سخن گفتن، جدى و خشك و به طور معمولى سخن
بگوييد، نه همچون زنان كم شخصيّت كه سعى دارند با تعبيرات تحريك كننده كه گاه توأم
با ادا و اطوار مخصوصى است كه افراد شهوتران را به فكر گناه مىافكند سخن بگوييد.
تعبير به «اَلَّذى فى قَلْبِهِ مَرَضٌ» «كسى كه در دل او بيمارى است» تعبير
بسيار گويا و رسايى است از اين حقيقت كه غريزه جنسى در حد تعادل و مشروع عين سلامت
است، اما هنگامى كه از اين حد بگذرد نوعى بيمارى خواهد بود تا آنجا كه گاه به سر حد
جنون مىرسد كه از آن تعبير به «جنون جنسى» مىكنند و امروز دانشمندان انواع و
اقسامى از اين بيمارى روانى را كه بر اثر طغيان اين غريزه و تن در دادن به انواع
آلودگيهاى جنسى و محيطهاى كثيف به وجود مىآيد در كتب خود شرح دادهاند.
در پايان آيه مىگويد: «وَقُلْنَ قَوْلاً مَعْروفا» شما بايد به صورت شايستهاى
كه مورد رضاى خدا و پيامبر صلىاللهعليهوآله و توأم با حق و عدالت باشد سخن
بگوييد.
در حقيقت جمله «لا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ» اشاره به كيفيت سخن گفتن دارد و جمله
«قُلْنَ قَوْلاً مَعْروفا» اشاره به محتواى سخن.
البته «قول معروف» (گفتار نيك و شايسته) معنى وسيع و گستردهاى دارد كه علاوه بر
آنچه گفته شد، هر گونه گفتار باطل و بيهوده و گناه آلود و مخالف حق را نفى مىكند.
ضمنا جمله اخير مىتواند، توضيحى براى جمله نخست باشد، مبادا كسى تصور كند كه
بايد برخورد زنان پيامبر صلىاللهعليهوآله با مردان بيگانه موذيانه يا دور از
ادب باشد، بلكه بايد برخورد شايسته و مؤدبانه و در عين حال بدون هيچگونه جنبههاى
تحريكآميز باشد(7).
آرى نهى از نرمگويى كه باعث اغواء و طمع مرد مىشود حجابى است كه مربوط به چشم
نيست، بلكه مربوط به گوش است.
در آيه بعد نيز باز دستورى در زمينه رعايت عفت آمده است:
«وَقَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةَ
الاُْولى...»(8) «و در خانههاى خود بمانيد و همچون جاهليت نخستين (در
ميان مردم) ظاهر نشويد...».
«مرحوم طبرسى رحمهالله » اين چنين گفته است:
«وَقَرنَ فى بُيُوتِكُنَّ»، و در خانههاى خود آرام بگيريد، امر فرمود ايشان را
به استقرار در منازلشان و مقصود ثابت بودن شماست در منازلتان و ملزم به سكونت در آن
بودن و اگر از ماده «وَقَريَقر» باشد پس معنايش اين است كه اهل وقار و سكينه و
خلاصه اينكه سنگين باشيد، و مانند برخى سبك نشويد و از خانه خود بيرون نزنيد.
«وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهلية الاُْولى» يعنى بيرون نياييد بنابر عادت
زنان جاهليت نخستين و ظاهر نسازيد زر و زيور خود را چنانچه زنان جاهليت مىكردند(9).
در «تفسير نمونه» آمده است كه(10): بدون شك اين يك حكم عام است، و تكيه
آيات بر زنان پيامبر صلىاللهعليهوآله به عنوان تأكيد بيشتر است، درست مثل اينكه
به شخص دانشمندى بگوييم تو كه دانشمندى دروغ مگو، مفهومش اين نيست كه دروغ گفتن
براى ديگران مجاز است، بلكه منظور اين است كه يك مرد عالم بايد به صورت مؤكدتر و
جدىتر از اين كار پرهيز كند.
«استاد مطهرى» نيز در ذيل اين آيه چنين گفته است:
«مقصود از اين دستور زندانى كردن زنان پيغمبر در خانه نيست، زيرا تاريخ اسلام به
صراحت گواه است كه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله زنان خود را با خود به سفر مىبرد و آنان را از بيرون
شدن از خانه منع نمىفرمود. مقصود از اين دستور آن است كه زن به منظور خودنمايى از
خانه بيرون نشود و مخصوصا در مورد زنان پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله اين وظيفه
سنگينتر و مؤكدتر است»(11). آرى، تبرّج در واقع، نهى از نشان دادن
زيبايى و زيور و حركات اغوا كننده است و از مجموع اين منهيات نظر عالى اسلام درباره
حفظ فرد و اجتماع از مفاسد خانه برانداز بىعفّتى و بىبند و بارى كاملاً روشن
مىشود.
البته در اين زمينه عامل اصلى تنها زنان نيستند، بلكه گاهى ديده مىشود در دل
بعضى از مردان چنان شيطان رسوخ كرده است كه بسيارى از معاشرتهاى آنان را شبههدار
كرده است. لذا ديده شده است كه مردى چنان به مراوده با نامحرم گرايش دارد كه با
محارم خود ندارد. مثلاً در حالى كه مىتواند مطلبى را از مردى بپرسد از نامحرم
مىپرسد. گاه صحبت كردن خود را با نامحرم كِش مىدهد تا بيشتر با او صحبت كند. كه
مردان و بخصوص جوانان عزيز بايد به شدت از اين اعمال اجتناب كنند زيرا اينگونه
مراودهها و صحبت كردنها معمولاً با قصد لذت و ريبه همراه است و شرعا حرام خواهد
بود.
همان گونه كه درباره مردان گفته شد گاهى ممكن است خانمها نيز گرفتار حيلههاى شيطانى بشوند، لذا با نامحرم چنان گرم مىگيرند كه گويى برادر
اوست. كمك خواستن از نامحرم براى كارهاى غير ضرورى، سؤال كردن از نامحرم در حالى كه
مىتوان از محارم پرسيد، بحث كردن و خود را وسط انداختن، اظهار فضل كردن به نامحرم
و زياد كردن مراوده با نامحرم و خلاصه همه اينگونه موارد در مظان گناه است و
معمولاً اينگونه تماسها با لذت و ريبه همراه است و شرعا حرام خواهد بود(12).
«امام خمينى رحمهالله » در اين باره مىگويد:
«بر زن حرام است كه با مردان با كيفيت هيجانانگيز و نازك نمودن گفتار و نرم
نمودن سخن و زيبا كردن صدا صحبت كند زيرا كسى كه در قلبش مرض هست طمع مىكند»(13).
ازدواج و تشكيل خانواده
طبيعىترين راه براى مبارزه با مفاسد اخلاق جنسى و انحرافات ناموسى و خانوادگى
ازدواج است. ازدواج در حفظ پاكدامنى و ديندارى آنقدر تأثير دارد كه هر گاه يكى از
اصحاب و ياران رسول خدا صلىاللهعليهوآله زن مىگرفت، حضرت مىفرمود: «دينش كامل
شد». و نيز مىفرمود: «هر كس مىخواهد پاك و پاكيزه و بدون گناه خدا را ملاقات كند
بوسيله ازدواج عفت و پاكدامنى خود را حفظ نمايد»(14).
ازدواج در اسلام مستحب مؤكد است ولى ممكن است به عللى واجب گردد، چنانكه اگر ترك
ازدواج باعث آلودگى به زنا و امثال آن باشد.
ازدواج قانونى و شرعى جامعه را از فحشاء و منكر و فساد و تباهى كه نتيجه
انحرافات و هرج و مرج جنسى است نگه مىدارد و آنها را در مسير تكامل صحيح انسانى
واقع مىكند و اين امر مطلوب ذاتى خداوند، و ازدواج هر فرد مقدمه تحقق آن است و
بدين جهت پاداشهايى بر آن قرار داده از آن جمله آمرزش گناهان است(15).
بهترين روش طبيعى جهت هدايت غريزه شهوت و كنترل آن ازدواج و تشكيل خانواده است.
خداوند وجود همسر را آيه و نشانه خودش بيان مىكند و پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآله خانواده را اصيلترين نهاد اجتماعى معرفى نموده به طورى كه
مىفرمايد: «ما بُنِىَ فِى الاِْسْلامِ، اَحَبُّ اِلَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِنَ
التَّزويجِ»(16). «در اسلام نهادى در نزد خداوند محبوبتر از ازدواج بنا
نشده است».
از ديدگاه اسلام هر كس ازدواج كند نيمى از دينش حفظ شده و از سوى ديگر اكثر اهل
آتش افراد مجرد هستند. معلوم مىشود كه غريزه شهوت تا چه اندازه انسان را به گناه
مىكشاند و انسان را در پرتگاه سقوط قرار مىدهد. يكى از سنن عاليه رسول اكرم
صلىاللهعليهوآله و ائمه هدى عليهمالسلام پرداخت مخارج ازدواج برخى از افراد
بوده است.
ازدواج صحيح غريزه شهوت را به وضع صحيحى هدايت و اشباع مىكند و به انسان آرامش مىبخشد و زندگى سالم و طبيعى عنايت مىنمايد. در پرتو
ازدواج و تشكيل خانواده فرزندان پاكيزهاى به جامعه تحويل داده مىشوند، فرزندانى
كه در كانون پرمهر و محبتى پرورش يافته و دچار انحرافات و عقيدههاى گوناگون نباشند(17).
در قرآن كريم نيز به ازدواج ساده و آسان و بىريا و بىتكلف كه يكى از مهمترين طرق
مبارزه با فحشاء مىباشد، توصيه شده است. زيرا اين نكته مسلم است كه براى برچيدن
بساط گناه، بايد از طريق اشباع صحيح و مشروع غرايز وارد شد.
خداوند متعال در قرآن كريم مىفرمايد: «وَاَنْكِحُوا الاَْيامى مِنْكُمْ
وَالصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَاِمائِكُمْ اِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ
اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللّهُ واسِعٌ عَليمٌ»(18) «مردان و زنان
بىهمسر را همسر دهيد و همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را، اگر فقير و
تنگدست باشند خداوند آنان را از فضل خود بىنياز مىسازد، خداوند واسع و آگاه است».
«مرحوم طبرسى» در تفسير آيه چنين گفته است:
«اكنون خداوند بندگان خود را مأمور به ازدواج مىكند. تا از زنا بىنياز شوند. و
مىفرمايد: اى مردم مؤمن، زنان و مردان آزادى كه همسر ندارند و غلامان و كنيزان
پاكدامن يا باايمان را همسر بدهيد. اين دستور استحبابى است نه وجوبى. از پيامبر خدا
نقل شده است: هر كس آئين فطرى مرا دوست دارد به سنت من گرايش پيدا كند و نكاح از سنت من است.
همچنين به غلامان و كنيزان پاكدامن خود ـ و به قولى باايمان ـ همسر بدهيد. سپس
درباره افراد آزاد مىفرمايد: اگر اينها گرفتار تنگدستى هستند، خداوند پس از ازدواج
بىنيازشان مىكند. فضل خداوند بسيار و به حال و مصلحت ايشان آگاه است و بر وفق
مصلحت با آنها رفتار مىكند»(19).
در «تفسير نمونه» چنين آمده است(20): «ايامى» جمع «اَيِّم» (بر وزن قيم)
در اصل به معنى زنى است كه شوهر ندارد، سپس به مردى كه همسر ندارد نيز گفته شده
است، و به اين ترتيب تمام زنان و مردان مجرد در مفهوم اين آيه داخلند خواه بكر
باشند يا بيوه.
تعبير «انكحوا» (آنها را همسر دهيد) با اينكه ازدواج يك امر اختيارى و بسته به
ميل طرفين است مفهومش اين است كه مقدمات ازدواج آنها را فراهم سازيد، از طريق
كمكهاى مالى در صورت نياز، پيدا كردن همسر مناسب، تشويق به مسئله ازدواج، و بالاخره
پا در ميانى براى حل مشكلاتى كه معمولاً در اين موارد بدون وساطت ديگران انجامپذير
نيست، خلاصه مفهوم آيه به قدرى وسيع است كه هر گونه قدمى و سخنى و تلاشى در اين راه
را شامل مىشود.
بدون شك اصل تعاون اسلامى ايجاب مىكند كه مسلمانان در همه زمينهها به يكديگر
كمك كنند ولى تصريح به اين امر در مورد ازدواج دليل بر اهميّت ويژه آن است.
اهميّت اين مسئله تا به آن پايه است كه در حديثى از امير مؤمنان على عليهالسلام
مىخوانيم:
«اَفْضَلُ الشِّفاعاتِ اَنْ تشفَعَ بَيْنَ اثْنَيْنِ فى نِكاحٍ حَتّى يَجْمَعَ
اللّهُ بَيْنَهُما»(21) «بهترين شفاعت آن است كه ميان دو نفر براى امر
ازدواج ميانجيگرى كنى، تا اين امر به سامان برسد».
در حديث ديگرى از امام صادق عليهالسلام مىخوانيم: «اَرْبَعَةٌ يَنْظُرُ
اللّهُ اِلَيْهِمْ يَومَ الْقِيامَةِ: مَنْ اَقالَ نَادِما، اَوْ اَغاثَ لَهْفانَ
اَوْ اَعْتَقَ نَسِمَةً، اَوْ زَوَّجَ عَزَبا»(22) «خدا در روز قيامت به
چهار تن نظر رحمت مىفرمايد: كسى كه از شخص پشيمانى درگذرد، يا به فرياد بيچارهاى
برسد، يا بندهاى آزاد كند، يا به مرد بىزن، زن بدهد».
و از آنجا كه يك عذر تقريبا عمومى و بهانه همگانى براى فرار از زير بار ازدواج و
تشكيل خانواده مسئله فقر و نداشتن امكانات مالى است قرآن به پاسخ آن پرداخته
مىفرمايد: از فقر و تنگدستى آنها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيد چرا كه «اگر
فقير و تنگدست باشند خداوند آنها را از فضل خود بىنياز مىسازد».
و خداوند قادر بر چنين كارى هست، چرا كه «خداوند واسع و عليم است». قدرتش آنچنان
وسيع است كه پهنه عالم هستى را فرا مىگيرد، و علم او چنان گسترده است كه از نيات
همه كس مخصوصا آنها كه به نيت حفظ عفت و پاكدامنى اقدام به ازدواج مىكنند آگاه است، و همه را مشمول فضل و كرم
خود قرار خواهد داد.
ولى از آنجا كه گاه با تمام تلاش و كوشش كه خود انسان و ديگران مىكنند وسيله
ازدواج فراهم نمىگردد و خواه و ناخواه انسان مجبور است مدتى را با محروميت
بگذارند، مبادا كسانى كه در اين مرحله قرار دارند گمان كنند كه آلودگى جنسى براى
آنها مجاز است، و ضرورت چنين ايجاب مىكند، لذا بلافاصله در آيه بعد دستور پارسايى
را هر چند مشكل باشد به آنها داده مىگويد: «وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لا
يَجِدُونَ نِكاحا حَتّى يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ...»(23) «و
آنها كه وسيله ازدواج ندارند بايد عفت پيشه كنند، تا خداوند آنان را به فضلش
بىنياز سازد».
نكند در اين مرحله بحرانى و در اين دوران آزمايش الهى تن به آلودگى در دهند و
خود را معذور بشمرند كه هيچ عذرى پذيرفته نيست، بلكه بايد قدرت ايمان و شخصيّت و
تقوا را در چنين مرحلهاى آزمود.
«علامه طباطبايى» درباره اين آيه گفته است:
«كلمه استعفاف و تعفف، قريب المعناى همند، و مراد از نيافتن نكاح قدرت نداشتن بر
مهريه و نفقه است، و معناى آيه اين است كه كسانى كه قدرت بر ازدواج ندارند، از زنا
احتراز بجويند تا خداوند ايشان را از فضل خود بىنياز سازد»(24).
«مرحوم طبرسى رحمهالله » نيز در تفسير آيه چنين آورده است:
«آنان كه از دادن مهر و نفقه عاجزند و نمىتوانند ازدواج كنند، بايد پاكدامنى
كنند و خود را آلوده به منكرات و فحشاء نكنند تا خداوند روزى آنها را توسعه دهد»(25).
از نظر «فخر رازى» نيز مراد از نيافتن نكاح، آن چيزى است كه بوسيله آن نكاح مىكنند
مانند مال(26). «زمخشرى» نيز نيافتن نكاح را، توانايى بر ازدواج و نداشتن
امكان مالى براى ازدواج مىداند(27). ازدواج در دين اسلام به عنوان يك
سنّت الهى از جايگاه ويژهاى برخوردار است.
گر چه امروز مسئله ازدواج آنقدر در ميان آداب و رسوم غلط و حتى خرافات پيچيده
شده كه به صورت يك جاده صعب العبور يا غير قابل عبور براى جوانان درآمده است، ولى
قطع نظر از اين پيرايهها، ازدواج يك حكم فطرى و هماهنگ قانون آفرينش است كه انسان
براى بقاء نسل و آرامش جسم و روح و حل مشكلات زندگى احتياج به ازدواج سالم دارد.
از آنجا كه غريزه جنسى نيرومندترين و سركشترين غرايز انسان است كه به تنهايى با
ديگر غرايز برابرى مىكند و انحراف آن، نيمى از دين و ايمانِ انسان را به خطر خواهد
انداخت، در آيات مورد بحث و همچنين روايات متعدّدى مسلمان تشويق به همكارى در امر
ازدواج مجردان و هر گونه كمك ممكن به اين امر شدهاند مخصوصا اسلام در مورد فرزندان مسئوليت سنگينى بر دوش پدران افكنده، و پدرانى را كه در اين مسئله حياتى
بىتفاوت هستند شريك جرم انحراف فرزندانشان شمرده است چنانكه در حديثى از پيامبر
صلىاللهعليهوآله مىخوانيم: «مَنْ اَدْرَكَ لَهُ وَلَدٌ وَعِنْدَهُ ما
يُزَوِّجْهُ فَلَمْ يُزَوِّجُهُ، فَاَحْدَثَ فَالاِْثْمُ بَيْنَهُما»(28)
«كسى كه فرزندش به حد رشد رسد و امكانات تزويج او را داشته باشد و اقدام نكند، و در
نتيجه فرزند مرتكب گناهى شود، اين گناه بر هر دو نوشته مىشود».
باز به همين دليل دستور مؤكد داده شده است كه هزينههاى ازدواج را اعم از مهر و
ساير قسمتها ساده و آسان بگيرند، تا مانعى بر سر راه ازدواج مجردان پيدا نشود، از
جمله در مورد مهريه سنگين كه غالبا سنگ راه ازدواج افراد كم درآمد است، در حديثى از
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىخوانيم: «شُومُ الْمَرْئةِ غِلاءُ مِهرِها»(29)
«زن بدقدم، زنى است كه مهرش سنگين باشد» و باز در حديث ديگرى كه در ذيل حديث فوق
وارد شده مىخوانيم: «يكى از نشانههاى شوم بودن زن آن است كه هزينه زندگى (يا
هزينه ازدواجش) سنگين باشد»(30).
از آنجا كه بسيارى از مردان و زنان براى فرار از زير بار اين مسئوليت الهى و انسانى
متعذّر به عذرهايى از جمله نداشتن امكانات مالى مىشوند در آيات فوق صريحا گفته شده
است كه «فقر» نمىتواند مانع راه ازدواج گردد، بلكه چه بسا ازدواج سبب غنا و
بىنيازى مىشود. در حديثى از امام صادق عليهالسلام آمده است: «مَنْ تَرَكَ التَّزويجَ مَخافَةَ الْعيلَةِ
فَقَدْ اَساءَ الظَّنَ باللّهِ»(31) «هر كه به جهت ترس از فقر، ازدواج
را ترك كند پس به تحقيق به خداى تعالى بدگمان شده است».
دليل آن هم با دقت روشن مىشود، زيرا انسان تا مجرّد است احساس مسئوليت نمىكند
نه ابتكار و نه نيرو و نه استعداد خود را به اندازه كافى براى كسب درآمد مشروع بسيج
مىكند، و نه به هنگامى كه درآمدى پيدا كرد در حفظ و بارور ساختن آن مىكوشد و به
همين دليل مجردان غالبا خانه به دوش و تهيدستند.
اما بعد از ازدواج شخصيّت انسان تبديل به يك شخصيّت اجتماعى مىشود و خود را
شديدا مسئول حفظ همسر و آبروى خانواده و تأمين وسايل زندگى فرزندان آينده مىبيند،
به همين دليل تمام هوش و ابتكار و استعداد خود را به كار مىگيرد و در حفظ درآمدهاى
خود و صرفهجويى، تلاش مىكند و در مدت كوتاهى مىتواند بر فقر چيره شود.
بىجهت نيست كه در حديثى از امام صادق عليهالسلام آمده است: «اَلرِّزْقُ مَعَ
النِّساء وَالْعيال»(32) «روزى همراه همسر و فرزند است».
بدون شك امدادهاى الهى و نيروهاى مرموز معنوى نيز به كمك چنين افرادى مىآيد كه
براى انجام وظيفه انسانى و حفظ پاكى خود اقدام به ازدواج مىكنند(33).
هر فرد با ايمانى مىتواند به اين وعده الهى دلگرم و مؤمن باشد. البته روايات در
منابع اسلامى در اين زمينه بسيار است كه به ذكر همين مقدار بسنده مىشود.
از نظر ا سلام ازدواج عامل حفظ عفت افراد است و در واقع يكى از اهداف عالى
ازدواج حفظ عفت است. خداوند در اين زمينه از واژه «لباس» استفاده كرده است و
مىفرمايد: «اُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ اِلى نِسائِكُمْ هُنَّ
لِباسٌ لَكُمْ وَاَنتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّهُ اَنَّكُمْ كُنْتُمْ
تَخْتاتُونَ اَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَعفا عَنْكُمْ فَالاْنَ باشِرُوهُنَّ
وَابْتَغُوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ...»(34) «براى شما در شبهاى ماه
رمضان مباشرت با زنان خود حلال شد كه آنها جامه ستر و عفاف شما و شما نيز لباس عفت
آنها هستيد و خدا چون دانست كه شما در كار مباشرت زنان به نافرمانى نفس خود را در
ورطه گناه مىافكنيد لذا از حكم حرمت (در شبهاى رمضان) درگذشت و گناه شما را بخشيد
از اكنون رواست در شب رمضان با زنهاى خود مباشرت كنيد و آنچه را خدا بر شما مقرر
داشته طلب نماييد...».
گويند پيش از تحليل اين آيه، آميزش با زن در شبهاى ماه رمضان بوده و چون گروهى
از جوانان مسلمان ـ كه قدرت كنترل خويشتن را نداشتند ـ شبهاى ماه رمضان با همسران
خود آميزش مىنمودند اين آيه نازل شد(35).
مفسرى مىگويد:
«هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَاَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» «استعاره براى تمثيل آميزش و
رابطه زن و مرد است: زن و مرد براى يكديگر لباس وقار و عفاف و ساترند. آن پرده
وقارى كه از آميزش مشروع زن و مرد بر چهره ظاهر و درونى انگيزههاى حيوانى و طغيان
شهوت كشيده مىشود حافظ رسوايى و پردهدرى و سبكسرى است. پس آميزشِ محدود به شبهاى
محدود ماه روزه، بخصوص براى جوانان در حال بحران، خود نگهبان عفت و تقوا و همان
حكمت روزه است ناقض آن چنانكه گمان داشتند»(36).
اين معنى نيازى به توضيح ندارد كه لباس پوشاننده و ساتر است و آن در بعد حسى حفظ و
پوشاندن بخشهايى از اندام است كه آشكار بودن آنها با شأن انسانى سازگار نمىباشد و
اما ساتر محسوب شدن زن نسبت به شوهر و بالعكس، در باطن و بعد معنوى آن است كه
زشتيهاى هوى و هوس و طغيانهاى شهوت و ميل جنسى به وسيله ازدواج پوشانده مىشود پس
ازدواج انسان را از آلودگيها حفظ مىكند و باعث پاكى و پاكيزگى او مىگردد.
از جمله نكاتى كه از اين آيه برداشت مىشود اين است كه اگر تجويز آميزش باعث حفظ
تقوا باشد طبعا جلوگيرى از غرايز جنسى موجب بىتقوايى و فساد خواهد بود.
در روايات متعددى به اين موضوع اشاره شده از جمله پيامبر صلىاللهعليهوآله
مىفرمايد: «مَنْ اَحَبَّ اَنْ يَلْقَى اللّهَ طاهِرا مُطَهِّرا
فَلْيَتَعَفَّفْ بِزَوْجَةٍ» «هر كس دوست مىدارد كه خداوند را پاك و پاكيزه ديدار
كند به داشتن همسر عفت پيشه سازد».
حضرت على عليهالسلام فرمودند: «همسر شايسته چون لباس (عيب پوش) است»(37).
چه آنكه هر يك از مرد و زن وقتى كه لايق و شايسته بوده و توافق عقيدتى و اخلاقى
داشته باشند اسرار و عيوب و نقايص يكديگر را مستور خواهند داشت چنانچه خود ازدواج
به طور طبيعى سبب اين است كه هر دو از شر انحرافات جنسى و طغيان غريزه شهوت مصون
بوده عرضشان و آبرويشان محفوظ باشد.
ازدواج اتصالى است شرعى ميان مرد و زن، براى برخوردارى از همه لذايذ جسمانى و
روحانى در مرز مشروعيت و حفظ اعتدال مزاجى، و سلامت بدنى و روحى، و امتداد نسل براى
حفظ نوع و نظم اجتماع.
در شريعت مقدسه اسلام، هدف عالى از ازدواج، تنها تسكين غريزه و انگيزه نيست،
ازدواج همچون كشت باغى بارور و سايهدار است، كه انسان را در ميان تلاطم اين همه
رويدادهاى زندگى آرامش مىبخشد. در قرآن كريم آمده است: «وَمِنْ اياتِهِ اَنْ
خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجا لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَجَعَلَ
بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»(38)
«و از نشانههاى او اينكه همسرانى از جنس خود شما براى شما آفريد، تا در كنار آنها آرامش يابيد، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد، در اين نشانههايى است براى
گروهى كه تفكر مىكنند».
آنان كه اهل تفكر و تحقيقاند تفصيلات اين آرامش همه جانبه را بررسى كنند. آرامش
از هيجان غريزه، آرامش از تلاطم روحى، آرامش از زيانها، شكستها، اشتباهات، گمشدهها
و ديگر نارواييها، آرامش كه آسايش جسم و صفاى روح را تأمين كند. اين است رمز خلقت
همتا و همسر.
تجربه ممتد هم نشان داده، سود بزرگ زناشويى سكون و آرامش است، اگر ميلياردها نظم
و نثر ادباء و فلاسفه جهان را، درباره زن و ازدواج بررسى و خلاصهگيرى كنيم، بيانى
عالىتر و وافىتر و موجزتر از بيان قرآن مجيد، نخواهيم يافت، كه در حد اعجاز است
«لِتَسْكُنُوا اِلَيْها». تجربههاى چندين هزار ساله بشر نشان داده است كه
سالمترين و پرآرامشترين و پرثمرترين اقسام ارتباطات جنسى، همين ازدواج مشروع است(39).
«استاد مطهرى» در اين زمينه مىگويد:
«عجيب است كه بعضى از افراد نمىتوانند ميان شهوت و رأفت فرق بگذارند، خيال
كردهاند آن چيزى كه زوجين را به يكديگر پيوند مىدهد منحصرا طمع و شهوت است، حس
استخدام و بهرهبردارى است.
اين افراد گمان كردهاند كه مرد به زن هميشه به آن چشمى نگاه كرده و مىكند كه
يك جوان غربى به يك زن هر جايى نگاه مىكند، يعنى فقط شهوت است كه آن دو را به يكديگر پيوند مىدهد، در صورتى كه
پيوندى بالاتر از شهوت هست كه پايه وحدت زوجين را تشكيل مىدهد. آن همان چيزى است
كه قرآن كريم از آن به نامهاى «مودّت» و «رحمت» ياد كرده است(40).
پاسدارى از مرزهاى عفت از سوى والدين
آفريدگار حكيم هر چيزى را كه آفريده، برايش قانونى معين كرده است و هر غريزهاى
را كه در وجود انسان قرار داده زمان مخصوصى براى بهرهبردارى از آن تعيين كرده است.
اگر بر خلاف قانون آفرينش عمل كنيم، بىگمان آسيب و انحراف دامنگيرمان خواهد شد.
قانون طبيعت اين است كه از سن شش سالگى تا زمان بلوغ، تمايل جنسى در حال اختفاء
و خاموشى باشد. اسلام برنامه تربيت را با قانون طبيعت همآهنگ كرده و هماهنگى
قوانين تكوين و تشريع را مراعات نموده و با روشهاى عملى موجبات اختفاء تمايل جنسى
كودكان را فراهم آورده است.
قالَ رَسُولُ اللّه صلىاللهعليهوآله : «اِذا بَلَغَتِ الْجارِيَةُ سِتَّ
سِنينَ فَلا يُقَبِّلْهَا الْغُلامُ وَالْغُلامُ لا تُقَبِّلْهُ الْمَرْأَةُ اِذا
جاوَزَ سَبْعَ سِنينَ»(41). «رسول اكرم صلىاللهعليهوآله فرمودند:
«دختر بچه شش ساله را پسر بچه نبوسد، و هم چنين زنها از بوسيدن پسر بچهاى كه
سنش از هفت سال تجاوز كرده، خوددارى كنند».
نويسندهاى مىگويد:
«زمان فهميدن مسائل جنسى و بهرهبردارى از اين غريزه «دوران بلوغ» است آن هم
«بلوغ بهنگام» كه ازدواج را به دنبال داشته باشد، نه «بلوغ نابهنگام» و زودرس. جلو
انداختن اين مسائل از دوران مخصوص خود، زمينه آسيبپذيرى و گمراهى را در كودك فراهم
كرده و او را به طرف انحراف و فساد و تباهى مىراند و تخريب ذهن و فكر روان وى را
در پى دارد. بايد توجّه داشته باشيم كه: هر چيز به جاى خويش نيكو است»(42).
بوسيدن، در آغوش گرفتن، روى زانو نشاندن، به عضو مخصوص طفل دست زدن، عواملى براى
تهييج تمايل جنسى هستند. براى اينكه غريزه جنسى كودكان از شش سال به بالا در حال
خمود و اختفاء بماند، اسلام در برنامههاى تربيتى خود اولياء اطفال را از اين اعمال
برحذر داشته است.
خداوند متعال در قرآن كريم مىفرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا
لِيَسْتَاْذِنْكُمُ الَّذينَ مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ وَالَّذينَ لَمْ يَبْلُغُوا
الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلَوةِ الْفَجْرِ وَحينَ تَضَعُونَ
ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهيرَةِ وَمِنْ بَعْدِ صَلوةِ الْعِشاء ثَلاثُ عَوْراتٍ
لَكُمْ...»(43).
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد بايد بردگان شما و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ
نرسيدهاند در سه وقت از شما اجازه بگيرند: قبل از نماز فجر، و در نيمروز هنگامى كه
لباسهاى (معمولى) خود را بيرون مىآوريد، و بعد از نماز عشاء، اين سه وقت خصوصى
براى شما است...».
مرحوم طبرسى در تفسير آيه چنين گفته است:
«اى مردم مؤمن غلامان و كنيزان و اطفال نابالغ خود را امر كنيد كه وقتى
مىخواهند وارد اطاق خلوت شما شوند، از شما اذن بگيرند. برخى گفتهاند تنها غلامان
بايد اذن بگيرند نه كنيزان. از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نيز چنين روايت
شده است. مقصود از كودك، بچهاى است كه عورت را تميز مىدهد. جبائى گويد: اذن گرفتن
در همه حال واجب است مگر براى بردگان و كودكان كه در سه وقت واجب است.
يكى پيش از نماز صبح، زيرا در اين حال ممكن است انسان برهنه به خوابگاه رفته
باشد يا اينكه به حالى باشد كه نخواهد كسى او را ببيند. و ديگر به هنگام خواب
نيمروز كه لباس را از تن بيرون آوردهايد. و نيز بعد از نماز عشاء كه مرد با همسر
خود خلوت مىكند. فرمان خدا اين است كه در اين سه وقت كه موقع خلوت و استراحت است
كودكان و غلامان اجازه بگيرند. پس از تفصيل اين سه وقت اكنون درباره آن به طور
اجمال مىفرمايد: «ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ» اين سه وقت براى شما عورتند. علت اينكه
وقت را عورت ناميده اين است كه انسان در اين اوقات لباس را از تن بيرون مىكند و عورتش ظاهر مىشود.
سدى مىگويد:
«بعضى از اصحاب دوست مىداشتند كه در اين سه وقت با همسران خود در آميزند و با
غسل به مسجد بروند و نماز بخوانند. خداوند امر كرد كه غلامان و اطفال در اين سه وقت
اجازه بگيرند»(44).
در «تفسير نمونه» آمده است(45): بديهى است اين دستور متوجه اولياى اطفال
است كه آنها را وادار به انجام اين برنامه كنند، چرا كه آنها هنوز به حد بلوغ
نرسيدهاند تا مشمول تكاليف الهى باشند، و به همين دليل مخاطب در اينجا اولياء
هستند.
ضمنا اطلاق آيه هم شامل كودكان پسر و هم كودكان دختر مىشود، و كلمه «الذين» كه
براى جمع مذكر است مانع از عموميت مفهوم آيه نيست، زيرا در بسيارى از موارد اين
تعبير به عنوان تغليب بر مجموع اطلاق مىگردد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه آيه از كودكانى سخن مىگويد كه به حد تميز
رسيدهاند و مسائل جنسى و عورت و غير آن را تشخيص مىدهند، زيرا دستور اذن گرفتن
خود دليل بر اين است كه اين اندازه مىفهمند كه اذن گرفتن يعنى چه؟ و تعبير به
«ثَلاثُ عَوْرات» شاهد ديگرى بر اين معنى است.
در آيه بعد حكم بالغان را بيان كرده مىگويد: «وَاِذا بَلَغَ الاَْطْفالُ
مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الّذينَ مِنْ
قَبْلِهِمْ...»(46) «و هنگامى كه اطفال شما به سن بلوغ رسيدند بايد اجازه
بگيرند، همانگونه كه اشخاصى كه پيش از آنها بودند اجازه مىگرفتند».
واژه «حلم» (بر وزن «كتب») به معنى عقل آمده است و كنايه از بلوغ است كه معمولاً
با يك جهش عقلى و فكرى توأم است، و گاه گفتهاند «حلم» به معنى رويا و خواب ديدن
است، و چون جوانان، مقارن بلوغ، صحنههايى در خواب مىبينند كه سبب احتلام آنها
مىشود اين واژه به عنوان كنايه در معنى بلوغ به كار رفته است.
به هر حال از آيه فوق چنين استفاده مىشود كه حكم بالغان با اطفال نابالغ متفاوت
است، زيرا كودكان نابالغ طبق آيه قبل تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند،
چون زندگى آنها با زندگى پدران و مادران آنقدر آميخته است كه اگر بخواهند در همه
حال اجازه بگيرند مشكل خواهد بود، و از اين گذشته احساسات جنسى آنها هنوز به طور
كامل بيدار نشده، ولى نوجوانان بالغ طبق اين آيه كه اذن گرفتن را به طور مطلق براى
آنها واجب دانسته موظفند در همه حال به هنگام ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند.
اين حكم مخصوص به مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مىكنند و گرنه وارد شدن در اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) مخصوصا به
هنگامى كه ديگران هم در آنجا حاضرند، و هيچگونه مانع و رادعى در كار نيست اجازه
گرفتن لزومى ندارد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله «كَمَا اسْتَأْذَنَ الّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»
اشاره به بزرگسالان است كه در همه حال به هنگام وارد شدن در اطاق موظف به اجازه
گرفتن از پدران و مادران بودند، در اين آيه افرادى را كه تازه به حد بلوغ رسيدهاند
هم رديف بزرگسالان قرار داده كه موظف به استيذان بودند(47).
براى ريشه كن ساختن يك مفسده اجتماعى مانند اعمال منافى عفت، بايد مجموعهاى ترتيب
داد از آموزش فكرى و فرهنگى آميخته با آداب اخلاقى و عاطفى، و همچنين آموزشهاى
صحيح اسلامى و ايجاد يك محيط اجتماعى سالم، اجازه گرفتن فرزندان به هنگام ورود به
خلوتگاه پدران و مادران، نشان مىدهد كه اسلام از هيچ يك از ريزهكاريهاى مربوط به
اين مسئله غفلت نكرده است.
اين يك نوع ادب اسلامى است هر چند متأسفانه امروز كمتر رعايت مىشود و با اينكه
قرآن صريحا آن را در آيات فوق بيان كرده است، در نوشتهها و سخنرانيها و بيان احكام
نيز كمتر ديده مىشود كه پيرامون اين حكم اسلامى و فلسفه آن بحث شود، و معلوم نيست
به چه دليل اين حكم قطعى قرآن مورد غفلت و بىتوجهى قرار گرفته؟!
گر چه ظاهر آيه وجوب رعايت اين حكم است، حتى اگر فرضا آن را مستحب بدانيم باز
بايد از آن سخن گفته شود، و جزئيات آن مورد بحث قرار گيرد.
بر خلاف آنچه بعضى از سادهانديشان فكر مىكنند كه كودكان سر از اين مسائل
درنمىآورند، ثابت شده است كه كودكان روى اين مسئله فوقالعاده حساسيت دارند، و گاه
مىشود سهلانگارى پدران و مادران و برخورد كودكان به منظرههايى كه نمىبايست آن
را ببينند سرچشمه انحرافات اخلاقى و گاه بيماريهاى روانى شده است.
افراد زيادى به اعتراف خودشان بر اثر بىتوجهى پدران و مادران به اين امر و
مشاهده آنان در حال آميزش جنسى يا مقدمات آن به مرحلهاى از تحريك جنسى و عقده
روانى رسيدهاند كه عداوت شديد پدر و مادر، در سر حد قتل! در دل آنها پيدا شده و
خود آنها نيز شايد تا مرز انتحار پيش رفتهاند.
اينجا است كه ارزش و عظمت اين حكم اسلامى آشكار مىشود كه مسائلى را كه
دانشمندان امروز به آن رسيدهاند از چهارده قرن پيش در احكام خود پيشبينى كرده
است.
پدران و مادران بايد اين مسائل را جدى بگيرند، و فرزندان خود را عادت به گرفتن
اجازه ورود بدهند، و همچنين از كارهاى ديگرى كه سبب تحريك فرزندان مىگردد، از جمله
خوابيدن زن و مرد در اطاقى كه بچههاى مميز مىخوابند تا آنجا كه امكان دارد پرهيز
كنند، و بدانند اين امور از نظر تربيتى فوقالعاده در سرنوشت آنها مؤثر است(48). در حديثى
از امام صادق عليهالسلام آمده است: «لا يُجامِعُ الرَّجُلُ امْرَأَتَهُ وَلا
جاريَتَهُ وَفِى الْبَيْتِ صَبّىٌ فَاِنَّ ذلِكَ مِمّا يُورِثُ الزِّنا»(49)
«موقعى كه در اتاق كودكى حضور دارد مردان با زنان يا كنيزان خود نياميزند، زيرا اين
عمل طفل را به راه بىعفتى و زناكارى سوق مىدهد».
اسلام به منظور پيروى از قانون فطرت و پنهان نگاه داشتن تمايل جنسى كودك، در
برنامه تربيتى خود دستور داده است پدران و مادران، فرزندان خويش را از ديدن مناظر
شهوتانگيز و شنيدن كلمات مهيج كه عامل مؤثرى براى بيدار كردن غريزه جنسى است دور
نگاه دارند.
غريزه جنسى يكى از مهمترين فطريات كودك است. اين غريزه در پرتو يك سلسله قوانين
و مقررات دقيق طبيعى، راه رشد و تكامل خود را مىپيمايد و تا رسيدن به ايام بلوغ
منازلى را طبق برنامه فطرت قدم به قدم طى مىكند.
براى اينكه كودكان دچار انحراف جنسى نشوند، براى اينكه با تمايل عالى عفت بار
آيند، لازم است پدران و مادران با برنامه تربيتى صحيحى كه همآهنگ برنامه فطرت
باشد، كودكان را از نظر غريزه جنسى تحت مراقبت قرار دهند و آنان را به راه صحيح و
سعادتبخش رهبرى نمايند.
بايد توجّه داشت كه دوران بين شش تا دوازده سالگى از نظر غريزه جنسى دوران مخصوصى است، در اين دوره غريزه جنسى مانند آتشى است كه در زير خاكستر
پنهان است و در ايام بلوغ آن خاكستر كنار مىرود و آتش زبانه مىكشد و از سوى ديگر
برنامه طبيعت و قانون خلقت اين است كه تمايل جنسى در سنين بين شش تا دوازده سالگى
بايد در حال اختفاء باشد.
با توجّه به اصل هماهنگى روشهاى تربيت و طبيعت، بهترين برنامه تربيتى در راه
پرورش صحيح غريزه جنسى بين سنين شش تا دوازده سال برنامهاى است كه با اختفاء غريزه
جنسى همآهنگ باشد و محبّت كودكان با يكديگر شائبه تمايل جنسى نداشته باشد، و به
عبارت روشنتر، برنامه طبيعت در چند سال قبل از بلوغ، اختفاء تمايل جنسى است، لازم
است برنامه تربيت نيز با قانون طبيعت همآهنگ باشد و شرايط پرورش كودك، به اختفاء
غريزه جنسى كمك كند.
اسلام در برنامههاى تربيتى خود، هماهنگى قوانين تكوين و تشريع را مراعات نموده
و با روشهاى عملى موجبات اختفاء تمايل جنسى كودكان را فراهم آورده است.
اسلام، كودكان از شش سال به بالا را از هر گونه عمل مهيّجى كه باعث تحريك تمايل
جنسى شود دور نگاهداشته و پدران و مادران را به ايجاد محيط مساعد براى پنهان نگاه
داشتن تمايل جنسى آنان مكلّف نموده است. در اين باره اخبار و روايات فراوانى رسيده
است كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مىشود:
قالَ رَسُولُ اللّه صلىاللهعليهوآله : «اَلصَّبِىُّ، وَالصَّبِيَّةُ،
وَالصَّبيَّةُ والصَّبيَّةُ يُفَرَّقُ بَيْنَهُمْ فِى الْمَضاجِعِ لِعَشْرِ
سِنينَ». رسول اكرم صلىاللهعليهوآله مىفرمود: «بستر خواب پسر بچه با پسر بچه و پسر بچه با دختر بچه و دختر بچه با دختر بچه در سن ده
سالگى بايد از هم جدا شود»(50). عَنِ الْباقِرِ عليهالسلام قال:
«يُفَرَّقُ بَيْنَ الْغِلْمانِ وَالنِّساء فِى الْمَضاجِعِ اِذا بَلَغُوا عَشْرَ
سِنينَ»(51). امام باقر عليهالسلام فرمود: «بايستى بستر خواب پسر بچه ده
ساله را از زنها جدا كنيد».
قال النّبىُ صلىاللهعليهوآله : «فَرِّقُوا بَيْنَ اَوْلادِكُمْ فِى
الْمَضاجِعِ اِذا بَلَغُوا سَبْعَ سِنينَ»(52) مىفرمود: «موقعى كه
فرزندان شما هفت ساله شدند بستر خوابشان را از يكديگر جدا كنيد».
عَنْ مُوسَى بْن جَعْفرٍ قالَ قالَ عَلىٌّ عليهماالسلام : «مُرُوا صِبْيانَكُم
بِالصَّلوةِ اِذا كانُوا اَبْناءَ سَبْعِ سِنينَ وَفَرِّقُوا بَيْنَهُم فِى
الْمَضاجِعِ اِذا كانُوا ابْناءَ عَشْرِ سِنينَ»(53). حضرت موسى بن جعفر
عليهالسلام از على عليهالسلام : نقل كرده است كه فرمود: «در هفت سالگى فرزندان
خود را به نماز واداريد و در ده سالگى بستر خواب آنها را از يكديگر جدا كنيد».
اسلام برنامه تربيت را با قانون طبيعت همآهنگ كرده و دستور داده است كه بستر
كودك از شش سال به بالا مستقل باشد تا از راه تماس بدنى موجبات تهييج غريزه جنسى
فراهم نشود.
عن ابى الحسن عليهالسلام قال: «اِذا اَتَتْ عَلَى الْجارِيَةِ سِتُّ سِنينَ
لَمْ يَجُرْ اَنْ يُقَبِّلَها رَجُلٌ لَيْسَتْ هِىَ بِمَحْرَمٍ لَهُ وَلا يَضُمُّها اِلَيْهِ»(54)
حضرت ابى الحسن عليهالسلام فرموده است: «وقتى دختر بچه شش ساله شد مرد نامحرم حق
ندارد او را ببوسد، و همچنين نمىتواند او را در آغوش بگيرد».
عَنْ اَبى عَبْدِ اللّه عليهالسلام قالَ: «اِذا بَلَغَتِ الْجارِيَةُ سِتَّ
سِنينَ فَلا يَنْبَغى لَكَ اَنْ تُقَبِّلَها»(55). امام صادق عليهالسلام
به راوى فرموده است: «وقتى دختر بچه به سن شش سالگى رسيد براى تو شايسته نيست او را
ببوسى».
قال على عليهالسلام : «مُباشَرَةُ الْمَرْأَةِ اِبْنَتَها اِذا بَلَغَتْ سِتَّ
سِنينَ شُعْبَةٌ مِنَ الزِّنا»(56) على عليهالسلام فرمود: «دست مالى
كردن مادر به آلت دختر بچه شش ساله خود يك قسم زنا محسوب مىشود».
عواملى كه ذكر شد باعث تهييج جنسى كودكان مىشوند كه براى جلوگيرى از اين امر،
اسلام در برنامههاى تربيتى خود اولياء اطفال را از اين اعمال نهى كرده است.
نويسندهاى درباره تنظيم روابط خانوادگى چنين گفته است:
«شرع مقدس درباره روابط خانوادگى مقررات بسيارى دارد. اسلام به خانوادهها دستور
مىدهد تا علاوه بر دقت در ارتباط با ديگران خود نيز با يكديگر به طور حساب شده و
دقيق رفتار كنند. زمانى كه دختر و يا پسرى جوان در خانوادهاى وجود دارد. زن و شوهر
حق ندارند با يكديگر شوخيهاى نابجا داشته باشند. مادرانى كه فرزندان 7 ـ 6 ساله به بالا دارند. در حضور آنها نبايد حتى در
فصول گرم از لباسهاى نيمهعريان استفاده كنند. مكان خواب خواهران و برادران بايد
از يكديگر جدا باشد و اتاق خواب زن و شوهر نبايد به گونهاى باشد كه سبب تحريك
فرزندان گردد»(57).
پاورقى:
1 ـ مطهرى، مرتضى، 178.
2 ـ طبرسى، ابوعلى فضل بن الحسن، 129.
3 ـ مالك، ف. 38.
4 ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، 441.
5 ـ مطهرى، مرتضى، 162.
6 ـ طباطبايى، سيد محمد حسين، جلد شانزدهم؛ 482.
7 ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، جلد هفدهم؛ 290 ـ 289.
8 ـ سوره احزاب ـ آيه 33.
9 ـ طبرسى، ابوعلى فضل بن الحسن، 108 ـ 107.
10 ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، 291 ـ 290.
11 ـ مطهرى، مرتضى، 170.
12 ـ معصومى، سيد مسعود، «احكام روابط زن و مرد و مسائل اجتماعى آنان»، قم: مركز
انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ چهاردهم، 1376؛ 108 ـ 106.
13 ـ موسوى خمينى، سيد روح اللّه، 435.
14 ـ اردستانى، صادق، 23.
15 ـ مشكينى، على، 16.
16 ـ النورى الطبرسى، ميرزا حسين، 153.
17 ـ عيد خدايى، محمد هادى، 158.
18 ـ سوره نور ـ آيه 32.
19 ـ طبرسى، ابوعلى فضل بن الحسن، جلد هفدهم؛ 132 ـ 131.
20 ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، جلد چهاردهم؛ 458 ـ 457.
21 ـ الحر العاملى، محمد بن الحسن، جلد چهاردهم؛ 27.
22 ـ المجلسى، محمد باقر، جلد هفتم؛ 299.
23 ـ سوره نور ـ آيه 33.
24 ـ طباطبايى، سيد محمد حسين، جلد پانزدهم؛ 160.
25 ـ طبرسى، ابوعلى فضل بن الحسن، 132.
26 ـ الرازى، فخر الدين، 387.
27 ـ الزمخشرى، محمود بن عمر، 237.
28 ـ طبرسى، ابوعلى فضل بن الحسن، 131.
29 ـ الحر العاملى، محمد بن الحسن، جلد پانزدهم؛ 131.
30 ـ الحر العاملى، محمد بن الحسن، جلد پانزدهم؛ 131.
31 ـ العروسى، الحويزى، عبدعلى بن جمعه، 595 .
32 ـ العروسى، الحويزى، عبدعلى بن جمعه، 595 .
33 ـ العروسى، الحويزى، عبدعلى بن جمعه، 595 .
34 ـ سوره بقره ـ آيه 187.
35 ـ الحسينى البحرانى، السيد هاشم، 399.
36 ـ طالقانى، سيد محمود، 73 ـ 72.
37 ـ مشكينى، على، 57 .
38 ـ سوره روم ـ آيه 21.
39 ـ كمانى، سيد على، 74 ـ 68 .
40 ـ مطهرى، مرتضى، «نظام حقوق زن در اسلام»، قم: انتشارات صدرا، چاپ هشتم، 1357؛
179.
41 ـ فلسفى، محمد تقى، «گفتار فلسفى كودك از نظر وراثت و تربيت»، جلد دوم، تهران:
چاپخانه افست مروى، چاپ دوم، 1343؛ 368.
42 ـ مظاهرى، على اكبر، 94 ـ 93.
43 ـ سوره نور ـ آيه 58 .
44 ـ طبرسى، ابوعلى فضل بن الحسن، جلد هفدهم؛ 169 ـ 168.
45 ـ مكارم، شيرازى، ناصر و ديگران، 540 ـ 539 .
46 ـ سوره نور ـ آيه 59 .
47 ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، 542 ـ 541 .
48 ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، 546 ـ 544 .
49 ـ فلسفى، محمد تقى، 370.
50 ـ حر العاملى، محمد بن الحسن، جلد پنجم؛ 28.
51 ـ فلسفى، محمد تقى، 367.
52 ـ مجلسى، محمد باقر، جلد بيست و سوم؛ 114.
53 ـ فلسفى، محمد تقى، 367.
54 ـ حر العاملى، محمد بن الحسن، جلد پنجم؛ 28.
55 ـ پيشين.
56 ـ فلسفى، محمد تقى، 369.
57 ـ صادقى، نبى، «شيوههاى صحيح امر به معروف و نهى از منكر»، مركز چاپ و نشر
سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1371؛ 89 .