فصل دوم
اسوههاى پاكدامنى
قرآن كريم در مقام معرفى ملكه عفاف، هم تمثيل از مرد مىآورد و هم از زن اما آن
مرد، «يوسف صديق عليهالسلام » و آن زن «حضرت مريم عليهاالسلام » است. هر دوى اين
بزرگواران، مزاياى ارزشى فراوانى داشتند كه قرآن نقل مىكند. امّا آنچه در اين مبحث
مورد توجّه است، ملكه عفاف بودن آنها است. هم يوسف مبتلا شد و در اثر عفاف، نجات
يافت، و هم مريم امتحان شد و در پرتو عفاف نجات پيدا كرد. امّا آنچه مهمّ است، اين
است كه راه نجات هر يك از اين دو معصوم چه بود و در حين خطر عكس العمل هر يك چگونه
بود و چه گفتند؟(1)
[ 1 ] حضرت مريم ـ سلام اللّه عليها ـ
خداوند متعال در قرآن مىفرمايد: «وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي
أحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيِه مِنْ رُوحِنا ...»(2) «و مريم
دختر عمران را كه عفت خود را حفظ نمود آنگاه ما در رحم او از روح خود دميديم ...».
«علامه طباطبايى» مىگويد:
«در اين آيه خداوند مريم عليهاالسلام را به خاطر عفتش مىستايد، و ستايش مريم
عليهاالسلام در قرآن كريم مكرر آمده و شايد اين بخاطر رفتار ناپسندى باشد كه
يهوديان نسبت به آن جناب وارد داشته، و تهمتى باشد كه ايشان به وى زدند».(3)
در جاى ديگرى مىفرمايد: «وَالَّتِي أحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيه مِنْ
رُوحِنَا»(4) «و مريم را ياد كن كه دامن خود را پاك نگاه داشت و از روح
خود در او دميديم». «مرحوم طبرسى» مىگويد: «ياد كن دختر عمران را كه دامن خود را
پاك داشت و پيرامون فساد و بدنامى نگشت»(5). ظاهر آيه فوق چنين مىگويد
كه مريم دامان خويش را از هر گونه آلودگى به بىعفتى حفظ كرد، ولى بعضى از مفسران
(6)، اين احتمال را در معنى آيه دادهاند كه او از هر گونه تماس با مردى
(چه از حلال و چه از حرام) خوددارى كرد. زمخشرى نيز اين نظر را داشته و مىگويد(7):
مراد خوددارى از هر گونه تماس از حلال و حرام است كلاً همانگونه كه در آيه بيستم
سوره مريم مىفرمايد: «وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أكُ بَغِيّاً» «تاكنون
انسانى با من تماس نداشته و زن آلودهاى هم نبودهام». استفهام در آيه شريفه از باب
تعجب است، يعنى چگونه براى من فرزند مىشود با اينكه قبل از اين با هيچ مردى نياميختهام، نه از راه حلال و
ازدواج و نه از راه حرام و زنا؟ مريم عليهاالسلام در اين حال تنها به اسباب عادى
مىانديشيد و فكر مىكرد براى اينكه زنى صاحب فرزند شود دو راه بيشتر ندارد، يا
ازدواج و انتخاب همسر و يا آلودگى و انحراف، من كه خود را بهتر از هر كس مىشناسم
نه تا كنون همسرى انتخاب كردهام و نه هرگز زن منحرفى بودهام، تا كنون هرگز شنيده
نشده است كسى بدون اين دو صاحب فرزندى شود!
بعضى از مفسرين در اين زمينه معتقد هستند كه(8): آبستنى بدون تماس
منحصر به حضرت مريم نيست، بلكه در طبيعت نيز نمونههايى از آنرا مىتوان يافت،
چنانكه طبق مطالعه و مشاهده، زنبورشناسان، ملكه زنبور عسل پيش از عروسى مىتواند
تخم بگذارد، منتها تخمهايى كه قبل از ازدواج مىگذارد، همگل زنبور نر مىشوند. آرى
خداوند متعال بر هر كارى قادر است.
نكته جالب توجهى كه درباره پاكدامنى اين بانوى بزرگوار وجود دارد. اين است كه آن
حضرت نه تنها خودش ميل ندارد، آن فرشته را هم كه به صورت بشر متمثل شده است نهى از
منكر مىكند. و مىگويد: «اگر تو با تقوايى دست به اين كار نزن». لذا ذات اقدس اله
فرمود: «فَأرْسَلْنَا إلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيَّاً»(9)
«ما روح خود را به سوى او فرستاديم و او در شكل انسانى بى عيب و نقص بر مريم ظاهر شد» در آيه بعد مىفرمايد: «قَالَتْ إنِّي
أعُوذُ بِالرَّحمنِ مِنْكَ إنْ كُنْتَ تَقِيَّاً»(10) «گفت من به خداى
رحمان از تو پناه مىبرم اگر پرهيزگار هستى». آرى در اينجا مريم به اين فرشته متمثل
مىفرمايد: اگر تو با تقوايى دست به اين كار نزن، من كه دستم بسته است، تو هم دستت
را ببند، و اين تعبير بسيار لطيفى در مورد پاكدامنى مريم عليهاالسلام است.
[ 2 ] حضرت يوسف عليهالسلام
خداوند متعال در قرآن كريم مىفرمايد: «وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي
بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الاْءَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ
مَعاذَ اللّه إنَّهُ رَبِّي أحْسَنَ مَثْوَاىَ إنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»(11)
«و آن زن كه يوسف در خانه او بود از او تمناى كامجويى كرد و درها را بست و گفت:
بشتاب به سوى آنچه براى تو مهياست، (يوسف) گفت: پناه مىبرم به خدا، او صاحب نعمت
من است، مقام مرا گرامى داشته، مسلماً ظالمان رستگار نمىشوند».
يوسف با آن چهره زيبا و ملكوتيش، نه تنها عزيز مصر را مجذوب خود كرد، بلكه قلب
همسر عزيز را نيز به سرعت در تسخير خود درآورد، و عشق او پنجه در اعماق جان او
افكند و با گذشت زمان، اين عشق، روزبروز داغتر و سوزانتر شد، اما يوسف پاك و
پرهيزكار جز به خدا نمىانديشيد و قلبش تنها در گرو «عشق خدا» بود.
امور ديگرى نيز دست به دست هم داد و به عشق آتشين همسر عزيز، دامن زد. نداشتن
فرزند از يك سو، غوطهور بودن در يك زندگى پرتجمل اشرافى از سوى ديگر، و نداشتن هيچ
گونه گرفتارى در زندگى داخلى آن چنان كه معمول اشراف و متنعمان است از سوى سوم، و
بىبندوبارى شديد حاكم بر دربار مصر از سوى چهارم، اين زن را كه از ايمان و تقوى
نيز بهرهاى نداشت در امواج وسوسههاى شيطانى فرو برد، آن چنان كه سرانجام تصميم
گرفت مكنون دل خويش را به يوسف در ميان بگذارد و از او تقاضاى كامجويى كند.
او از تمام وسايل و روشها براى رسيدن به مقصود خود در اين راه استفاده كرد، و با
خواهش و تمنا، كوشيد در دل او اثر كند آن چنان كه قرآن مىگويد: «آن زن كه يوسف در
خانه او بود پى در پى از او تمناى كامجويى كرد» (وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي
بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ).
جمله «راودته» از ماده «مراوده» در اصل به معنى جستجوى مرتع و چراگاه است و مثل
معروف: الرائد لا يكذب قومه (كسى كه دنبال چراگاه مىرود به قوم و قبيله خود دروغ
نمىگويد) اشاره به همين است و همچنين به ميل سرمهدان كه آهسته سرمه را با آن به
چشم مىكشند، «مرود» (بر وزن منبر) گفته مىشود، و سپس به هر كارى كه با مدارا و
ملايمت طلب شود، اطلاق شده است.
اين تعبير اشاره به اين است كه همسر عزيز براى رسيدن به منظور خود به اصطلاح از
طريق مسالمت آميز و خالى از هر گونه تهديد با نهايت ملايمت و اظهار محبّت از يوسف
دعوت كرد.
سرانجام آخرين راهى كه به نظرش رسيد اين بود يك روز او را تنها در خلوتگاه خويش
به دام اندازد، تمام وسايل تحريك او را فراهم نمايد، جالبترين لباسها، بهترين
آرايشها، خوشبوترين عطرها را به كار برد، و صحنه را آنچنان بياراست كه يوسف نيرومند
را به زانو در آورد. قرآن مىگويد: «او تمام درها را بست و گفت: بيا كه من در
اختيار تو هستم» (وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكْ).
«غَلَّقَت» معنى مبالغه را مىرساند و نشان مىدهد كه او همه درها را محكم بست،
و اين خود مىرساند كه يوسف را به محلى از قصر كشانده كه از اطاقهاى تودرتويى تشكيل
شده بود، و به طورى كه در بعضى از روايات آمده است او هفت در را بست، تا يوسف هيچ
راهى براى فرار نداشته باشد.
به علاوه او شايد با اين عمل مىخواست به يوسف بفهماند كه نگران از فاش شدن
نتيجه كار نباشد، چرا كه هيچكس را قدرت نفوذ به پشت اين درهاى بسته نيست.
در اين هنگام كه يوسف همه جريانها را به سوى لغزش و گناه مشاهده كرد، و هيچ راهى
از نظر ظاهر براى او باقى نمانده بود، در پاسخ زليخا به اين جمله قناعت كرد و گفت:
«پناه مىبرم به خدا» (قَالَ مَعَاذَ اللّه).
يوسف به اين ترتيب خواسته نامشروع همسر عزيز را با قاطعيت رد كرد، و به او
فهماند كه هرگز در برابر او تسليم نخواهد شد، و در ضمن اين واقعيت را به او و به
همه كس فهماند كه در چنين شرايط سخت و بحرانى براى رهايى از چنگال وسوسههاى شيطان
و آنها كه خلق و خوى شيطانى دارند، تنها راه نجات پناه بردن به خداست، خدايى كه
خلوت و جمع براى او يكسان است و هيچ چيز در برابر ارادهاش مقاومت نمىكند.
او با ذكر اين جمله كوتاه، هم به يگانگى خدا از نظر عقيده و هم از نظر عمل،
اعتراف نمود.(12) و گفت من به خدا پناه مىبرم خدايى كه پروردگار من است
و مقام و منزلت مرا گرامى داشت، و هر نعمتى دارم از ناحيه اوست. (إنَّهُ رَبِّي
أحْسَنَ مَثْواىَ).
آيا اين ظلم و ستم و خيانت آشكار نيست؟ «مسلماً ستمگران رستگار نخواهند شد»
«إنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ».
در آيه بعد مىفرمايد: «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أنْ رَأى
بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إنَّهُ مِنْ
عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ»(13) «آن زن قصد او را كرد، و او نيز ـ اگر
برهان پروردگار را نمىديد ـ قصد وى را مىنمود، اين چنين كرديم تا بدى و فحشاء را
از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود».
«علامه طباطبائى» در ذيل اين آيه چنين مىنويسد:
«دقت كامل در پيرامون داستان يوسف و امعان نظر در اسباب و جهاتى كه اين داستان
محفوف به آنهاست، و هر يك در آن تأثير و دخالت داشته اين معنا را به دست مىدهد كه
نجات يوسف از چنگ عزيز مصر جز به طور خارقالعاده صورت نگرفته، بطوريكه شباهتش به
رويا بيشتر بوده تا به يك واقعه خارجى.
زيرا يوسف در آن روز مردى در عنفوان جوانى و بحبوحه غرور بوده، و از سوى ديگر
جوانى زيبا و در زيبايى بديع بوده بطوريكه عقل و دل هر بيننده را مدهوش مىكرده، و
عادةً جمال و ملاحت صاحبش به هوى و هوس سوق مىدهد، از سوى ديگر يوسف عليهالسلام
در دربار سلطنتى عزيز غرق در ناز و نعمت، و داراى موقعيتى حساس بود، و اين نيز يكى
از اسبابى است كه هر كس را به هوسرانى و عيش و نوش وا مىدارد، از سوى چهارم ملكه
مصر هم در محيط خود جوانى رعنا و داراى جمالى فوق العاده بود، چون عادةً حرم سلاطين
و بزرگان هر محيطى نخبه زيبايان آن محيطند.
و علاوه بر اين به طور مسلم وسايل آرايشى در اختيار داشته كه هر بيننده را خيره
مىساخته، و چنين بانويى عاشق و واله و شيداى چنين جوان شده، آرى كسى به يوسف دل
بسته كه صدها خرمن دل در دام زيبايى اوست، از اين هم كه بگذريم سوابق بسيارى از
محبّت و احترام و پذيرايى نسبت به يوسف دارد. و اين سوابق كافى است كه وى را در
برابر خواهشاش خاضع كند.
از سوى ديگر وقتى چنين ماهپارهاى خودش پيشنهاد كند، بلكه متعرض انسان شود
خويشتندارى در آن موقع بسيار دشوارتر است، و او مدتها است متعرض يوسف شده و نهايت
درجه قدرت خود را در ربودن دل وى به كار برده و صدها رغم غنج و دلال كرده، بلكه
اصرار ورزيده، التماس كرده، او را به سوى خود كشيده، پيراهنش را پاره كرده علاوه بر
اين همه كشش، صبر كردن از طاقت بشر بيرون است، از سوى ديگر از ناحيه عزيز هم هيچ
مانعى متصور نبوده، زيرا عزيز مصر، هيچگاه از دستورات همسرش سرنتابيده، و بر خلاف
سليقه و رأى او كارى نكرده و اصلاً يوسف را به او اختصاص داده و او را به تربيتش
گماشته، و اينك هر دو در يك قصرى زيبا از كاخهاى سلطنتى و داراى مناظر و چشم
افكنهايى خرم به سر مىبرند كه خود يك داعى قوى است كه ساكنان را بر عيش و شهوت وا
بدارد.
در اين قصر خلوت اطاقهايى تو در تو قرار دارد و داستان تعرض عزيزه به يوسف در
اطاقى اتفاق افتاده كه تا فضاى آزاد درهاى متعددى حايل است كه همه با طرح قبلى محكم
بسته شده و پردهها از هر سو افتاده، و حتى كوچكترين روزنه هم به بيرون نماند، و
ديگر هيچ احتمال خطرى نيست، از سوى ديگر دست رد به سينه چنين بانويى زدن نيز خالى
از اشكال نيست، چون او جاى عذرى باقى نگذاشته، آنچه وسايل پردهپوشى تصور شود به
كار برده علاوه مخالطت يوسف با او براى يك بار نيست، بلكه مخالطه امروزش كليد يك
زندگى گواراى طولانى است، او مىتوانست، برقرار داشتن رابطه و معاشقه با او را
وسيله خوبى براى رسيدن به بسيارى از آرزوهايش از قبيل سلطنت و عزت و ثروت قرار دهد.
پس همه اينهايى كه گفته شد امورى تكان دهنده بودند كه هر يك به تنهايى كوه را از
جاى مىكند، و سنگ سخت را آب مىكند و هيچ مانعى هم تصور نمىرفت كه در بين باشد كه
بتواند در چنين شرايطى جلوگير شود.
بنابراين يوسف هيچ مانعى كه جلوگير نفسش شود، و بر اين همه عوامل قوى بچربد
نداشته مگر اصل توحيد، يعنى ايمان به خدا، و يا بگو محبّت الهيهاى كه وجود او را
پر و قلب او را مشغول كرده بود، و در دلش جايى حتى بقدر يك سرانگشت براى غير خدا
خالى نگاشته بود، آرى اين بود آن حقيقتى كه گفتيم دقت در داستان يوسف آن را بدست
مىدهد»(14).
البته برخى از مفسران معتقدند كه يوسف عليهالسلام تصميمش را بر گناه گرفته بود ولى
مشاهده بعضى امور او را از اين كار بازداشت. «طبرى» در اين باره مىگويد:
پس همانگه كه يوسف اين انديشه بكرد، خداى عزوجل او را ملامتى بنمود بزرگ، نگاه
كرد به گوشه خانه مر پدر خود را ديد. يعقوب عليهالسلام كه از گوشه خانه بيرون آمد
و اين انگشت راست بدندان گرفت و گفت: هاه يا پسر كه اين كار نكنى و او را گفت:
أتَزْنِي وَ أنْتَ نَبِىٌّ؟ گفت: يا پسر زنا كنى و تو پيغمبر خدايى. اگر تو اين
كار بكنى پيغامبرى از تو برود چون كبوترى به آسمان اندر شود.
چنين گويند كه بدان خانه مرغى بود در قفس اندر، مرغ با يوسف به سخن آمد گفت: يا
يوسف زينهار خداى تا تو اين كار نكنى(15)».
البته اين سخنان هيچ سند معتبرى ندارد و به هيچ عنوان با مقام حضرت يوسف
عليهالسلام كه پيامبر خدا و معصوم بود سازگارى ندارد.
يكى از نويسندگان پس از بيان اين آيات پيرامون پاكدامنى حضرت مريم عليهاالسلام و
حضرت يوسف عليهالسلام پيام آيات را به اين صورت بيان كرده است(16): و
زنان و مردان بزرگ در پرتو عفّت به مقامات بلند و معنوى رسيدند.
در خاتمه اين بخش جهت حسن ختام به روايتى از مولاى متقيان امام على عليهالسلام
در زمينه پاكدامنى اشاره مىگردد:
قال اميرالمؤمنين عليهالسلام : «وَعَلَيْكُمْ بِلُزُومِ الْعِفَّةِ
وَالأمَانَةِ فَإنَّهُمَا أشْرَفُ مَا أسْرَرْتُم وَأحْسَنُ مَا أعْلَنْتُمْ
وَأفْضَلُ مَا ادَّخَرْتُمْ»(17).
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند: «بر شما باد كه ملازم پاكدامنى و امانت باشيد
زيرا كه: آنها شريفترين كارهاى پنهانى و بهترين اعمال آشكارتان و برترين
پساندازها و ذخيرههايتان مىباشند».
فصل سوم
آفات پاكدامنى از ديدگاه قرآن و روايات
همانطور كه قبلاً اشاره شد ملكه عفت و پاكدامنى آدمى را در اعمال تمايلات جنسى
تعديل مىكند و انسان را از پليديهاى غريزه جنسى مصون مىدارد.
امّا بايد توجّه داشت كه همواره عوامل و آفاتى اين سجيه اخلاقى را تهديد كرده و
ممكن است بر روى آن تأثير بگذارند. شناخت اين عوامل و آفات از آن جهت حائز اهميّت
مىباشد كه پس از شناخت اين آفات مىتوان راههاى مبارزه با آنها را شناسايى كرده و
از اين طريق آنها را تحت كنترل در آورد.
در اين بخش از تحقيق اين آفات مورد بررسى قرار خواهد گرفت. اما قبل از پرداختن
به موضوع ارائه توضيحاتى ضرورى به نظر مىرسد.
نخست اينكه مفهوم غريزه در اين مبحث چيست؟ در پاسخ به اين سؤال بايد گفت: غريزه
(شهوت) عبارت است از(18): ميل، خواهش نفس، ميلى كه شدتش از حد معمولى
تجاوز كرده، اميال ديگر را تحت الشعاع قرار دهد و تمام توجّه شخص را منحصراً به موضوع خود جلب نمايد.
نكته ديگر اينكه هدف از خلقت غريزه چيست، علماى اخلاق اين سؤال را پاسخ
گفتهاند، در اين جا به برخى از نظريات آنان در اين زمينه اشاره مىشود:
«مولى محسن كاشانى» در اين باره گفته است:
«بدان كه غريزه را بخاطر دو فايده بر انسان مسلّط كردهاند: يكى از آن دو اين
است كه لذات آن را درك كند و با لذات آخرت مقايسه كند، زيرا لذت آميزش اگر ادامه
يابد قويترين لذات جسمى است، همانگونه كه رنج آتش بزرگترين درد جسمانى است، و تخويف
و ترغيب خلق را به سوى سعادتشان سوق مىدهد و اين ميسر نيست، مگر با درد محسوس و
لذت قابل درك زيرا آنچه كه با ذوق درك نشود انسان شوقى به آن ندارد. فايده دوم،
بقاء نسل و دوام وجود انسان است(19)».
«شهيد دستغيب» در اين زمينه معتقد است كه: غريزه جنسى لازمه بقاء نسل است، اگر اين
غريزه نباشد انسان هيچ وقت زير بار ازدواج نمىرود زيرا زندگى زناشويى ناراحتيها و
زحمتهايى در پى دارد، لذا بايد داعى قوى در كار باشد و آن فشار غريزه است كه دوام
نسل بشر به آن است پس اصل شهوت لازمه بقاء و حيات مادّى انسان است.
«امام محمد غزالى» گفتهاست: «بدان كه شهوت بر آدمى مسلط كردهاند تا متقاضى باشد كه تخم بپراكند تا نسل منقطع نشود و تا نمودارى بود از
لذت بهشت»(20).
افراط در غريزه
اگر غريزه كنترل نشود و بوسيله عقل در حد اعتدال نگهدارى نشود از بزرگترين
موجبات هلاكت انسان است. اين غريزه اگر در حد اعتدال نباشد به يكى از دو جهت، افراط
يا تفريط منحرف مىشود.
بزرگى بر اين عقيده است كه(21): افراط در غريزه عبارت از آن است كه
عقل مقهور غريزه شده و همّت مرد مصروف تمتّع از زنان و كنيزان گردد و از پيمودن راه
آخرت محروم شود. در اين حال گاهى دين مقهور هوى شده و انسان را به ارتكاب فحشاء و
منكر گرفتار مىشود، و گاهى به فسق حيوانى كه مولود تسلّط شهوت بر عقل است منتهى
مىگردد و در اين صورت قوه واهمه عقل را تسخير كرده و در اختيار شهوت قرار مىدهد،
در حالى كه عقل براى فرماندهى خلق شده است، عقل آفريده شده تا از او اطاعت شود، نه
خدمت شهوت كرده، آلت دست او باشد.
«مولى محسن كاشانى» معتقد است كه(22): افراط در غريزه و تمايلات جنسى گاه به پايهاى مىرسد كه عقل زورمند را مقهور مىسازد و آدميان را از سلوك
راه آخرت كه هدف غايى آفرينش آدميان بوده محروم مىسازد و گاه غريزه بر دين چيره
شده آدمى را به كارهاى نامشروع وادار مىكند. غريزه ممكن است آدمى را به سر حدى
رهبرى كند كه در نتيجه قدم روى عقل گذارده، او را به عشق حيوانى كه ناشى از استيلاى
غريزه است دعوت نمايد. عشق نوعى بيمارى است كه قلب يا سلطان بدن را رنجور ساخته آن
را به كلى از همه كارها فارغ مىسازد و همت را كه موجب فعاليّت مردان است در وى
مىكشد و براى هميشه آن را خاموش مىكند.
«غزالى» گفته است:
«منبع عشق جر افراط غريزه نيست، و آن بيمارى دل فارغ بى همت است و از اوايل آن
احتراز واجب است، بدانچه در نگريستن و انديشيدن معاودت ننمايد و الا چون مستحكم شد
دفع آن دشوار شود».(23)
و درباره كسى كه از ابتدا عشق را مهار كند «ملا احمد نراقى» مىگويد:
«مثال آن مانند كسى است كه عنان مركبى را در دست داشته باشد و آن مركب بخواهد
داخل مكانى شود، ابتدا در نهايت سهولت مىتوانند عنان را گرفته مانع شود. و امّا
كسى كه ابتدا خود را محافظت ننموده، مانند كسى است كه مركب را رها كند تا داخل جايى شود و بعد دم آن را گرفته بخواهد از عقب بيرون كشد. در اول، به
اندك التفاتى ممانعت ميسر گردد، در آخر به صد جان كندن دست ندهد(24)».
خداوند متعال در قرآن كريم مىفرمايد: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِم خَلفٌ أضَاعُوا
الصَّلوةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً»(25)
«سپس جانشين آن مردم خداپرست قومى شدند كه نماز را ضايع گزارده و شهوت نفس را پيروى
كردند و اينها به زودى كيفر گمراهى را خواهند يافت». در اين آيه اشاره به تمايلات و
خواهشهاى كاذب نفسانى و هوسهايى است كه نيازى به آنها نيست و كار بدن هم بدون آنها
مختل نمىشود.
در جاى ديگرى خداوند مىفرمايد: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِن
النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ ...»(26) «محبّت امور مادّى از زنان و فرزندان
و... در نظر مردم جلوه داده شده است».
در اين آيه شهوت جمع شهوات و به معنى اشتياق نفس به چيزى است.(27)
در آيه مورد بحث نخستين موضوعى كه ذكر شده است همسران و زنان مىباشند و اين همان
است كه روانكاوان امروز مىگويند «غريزه جنسى از نيرومندترين غرايز انسان است تاريخ
معاصر و گذشته نيز تأييد مىكند كه سرچشمه بسيارى از حوادث اجتماعى طوفانهاى ناشى از اين غريزه بوده
است». در اين زمينه حديثى از امام صادق عليهالسلام نقل شده بدين مضمون: قَالَ
أبوعَبْداللّه عليهالسلام : «مَا تَلَذُّذٌ فِي الدُّنْيَا وَالأخِرَةِ بِلِذَّةٍ
أكْثَرَ لَهُمْ مِنْ لِذَّةِ النِّسَاء»(28) «هيچ لذتى در دنيا و آخرت
بيشتر از لذت از زنان نيست». مفسرى مىگويد:
«شهوت ـ تمايل جاذب او لذتبخش به مشتهيات ـ همين كه از حد طبيعى و غريزى كه در
همه جانوران است درگذشت، خود محبوب و جاذب و تخيلى مىگردد و با حب پيوسته آرايش
مىيابد و همه مشاعر و بينش و چشم و گوش و قواى انسان را بدان سوى نامحدود و مجهول
مىكشاند ـ همچون رنگينكمان و سراب ـ و به همان چشم مىدوزد(29)».
در روايات رسيده از معصومين عليهمالسلام پيروى از خواهشهاى نفسانى مورد نكوهش واقع
شده است. در حديثى از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله آمده است: «أخَافُ عَلى
أمَّتِي مِن بَعْدِي ثَلاثاً: ضَلالَةُ الأهْواء وَ اتِّبَاعُ الشَّهَوَاتِ فِي
الْبُطُونِ وَالْفُرُوجِ وَالْغَفْلَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ»(30) «پس از
خودم بر امتم از سه چيز بيم دارم: گمراهى هوسها و پيروى از خواهشهاى شكمها و فرجها
و غفلت پس از معرفت».
البته در روايات، در مقابل اين نكوهش از غلبه بر خواهشهاى نفسانى و ترك آنها
ستايش شدهاست از جمله در حديثى از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله آمده است:
«طُوبى لِمَنْ تَرَكَ شَهْوَةً حَاضِرَةً لِمَوْعُودٍ لَمْ يَرَه»(31)
«خوشا به حال كسى كه شهوت حاضر را به خاطر موعودى كه او را نمىبيند ترك كند». در
جاى ديگرى آمده است: قَالَ أمِيرُالْمُؤمِنِينَ عليهالسلام : «ألا وَإنَّ
الْقَنَاعَةَ وَغَلَبَةُ الشَّهْوَةِ مِنْ أكْبَرِ الْعِفَافِ»(32).
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: «هان كه قناعت و چيرگى بر شهوت نفسانى از بزرگترين
پاكدامنى است».
آن كسى كه مطيع بىقيد و شرط خواهشهاى نفسانى خويشتن است آزاد نيست، بلكه او
بنده و برده شهوت است. آزاد كسى است كه با نيروى ايمان و عقل، با قدرت اخلاق و
فضيلت خود را از قيد اطاعت و بندگى مال و مقام و شهوت و غضب برهاند.
قَالَ عَلِيٌ عليهالسلام : «مَنْ تَرَكَ الشَّهَواتِ كَانَ حُرّاً»(33).
على عليهالسلام مىفرمود: «آزاد كسى است كه بتواند شهوت ناروا را ترك گويد».
بودن ترديد غريزه تمايل جنسى مانند ساير غرايز بايد ارضاء شود و هر انسانى به
حكم قانون اجتناب ناپذير خلقت موظف است اين خواهش طبيعى را اعمال نمايد. ولى نكته قابل توجّه اين است كه غريزه مسخر انسان باشد نه
انسان مسخر غريزه.
تفريط در غريزه
تفريط در غريزه ممكن است به يكى از دو صورت محقق شود، اينكه انسان داراى عفتى
خارج از حد اعتدال باشد يا اينكه دچار ضعف در آميزش باشد. جهت تفريط نيز مانند
افراط مذموم و ناپسند است.
تفريط در غريزه را خمود مىگويند. خمود يعنى خاموش كردن آتش غريزه و نابود كردن
آن. خمود ضايع نمودن يك غريزه خدادادى و لذت بخش است. خمود موجب افسردگى انسان و
باعث انهدام نسل مىگردد، خمود بنيان خانواده را از هم مىپاشد. سركوب كردن و از
بين بردن غرايز، صحيح نيست و هر قانونى كه در حال مبارزه با طبيعت و نظام آفرينش
است محكوم مىباشد و نمىتواند سعادت انسان را تأمين كند. از اين رو اسلام در رابطه
با غريزه دستورات لازم را صادر فرموده است البته نه براى از بين بردن آن بلكه به
جهت هدايت و تعديل آن.
در زمان رسول اكرم صلىاللهعليهوآله عدهاى از اصحاب آميزش با زنان را بر خود
حرام نموده بودند، روزها روزه مىداشتند و شبها را به عبادت سپرى مىكردند و به
خواب نمىرفتند، اين موضوع را «ام سلمه» همسر رسول اكرم صلىاللهعليهوآله به سمع
آن حضرت رسانيد و آن حضرت فرمود: «من خودم با زنان معاشرت دارم، در روز غذا مىخورم
و شبها را به خواب مىپردازم، هر كس هم سرپيچى از روش من بكند از من نيست»(34). خداوند اين غريزه را در انسان
قرار داده تا آن را در توليد نسل به كار اندازد. ترك كلى ازدواج تفريط است. در اين
باره روايت شريفى از رسول خدا صلىاللهعليهوآله نقل شده كه: «تَناكَحُوا
تَناسَلُوا فَتكثرُوا فإنّى اُباهى بِكُم الاُْمَم يوم القيمة» «نكاح كنيد و توليد
مثل نماييد پس زياد شويد، پس من فرداى قيامت به زيادى شما در ميان ساير امتها
افتخار مىكنم»(35). تكثير نسل مطلوب است. پس افراط و تفريط در غريزه، هر
دو مذموم هستند و پسنديده آن است كه غريزه در حد اعتدال بوده، در محدوده عقل و شرع
مورد استفاده قرار گيرد. همانطور كه گفته شد، عفت حد اعتدال بين شهوت و خمود است.
از طرفى ارضاء غريزه لازم است زيرا يك غريزه طبيعى است و براى بقاء نسل لازم است و
از سويى كنترل آن هم ضرورى است زيرا اگر كنترل نشود، هزاران عارضه فردى و اجتماعى
ببار مىآورد، لذا وجود عفت، براى سلامتى انسان و نظام خانواده و اجتماع كاملاً
حياتى مىباشد.
چشم چرانى
چشم انسان دريچه احساس است كه لذت جنسى در آن متوقف نشده بلكه از اين راه تا
درون دل پيشروى مىكند و با تكرار نگاههاى متعدد، غريزه جنسى طغيان و هيجان خود را شروع مىكند و طولى نمىكشد كه انسان در
خود حساسيت فوقالعادهاى مشاهده مىكند و بالاخره پا را از حريم تقوا و پاكى و
فضيلت بيرون گذارده و به پرتگاه گناه سقوط مىكند(36). نگاه به نامحرم،
بخصوص اگر با قصد باشد، باعث تهييج غريزه مىشود و تهييج يا فساد ببار مىآورد، يا
حسرت، كه اولى مضر به حال جامعه و دومى مضر به حال فرد است. در اين زمينه امام رضا
عليهالسلام فرموده است: «نظر كردن به زنان شوهردار و غير ايشان (از نامحرمان) از
آن جهت حرام شده كه مردان را تهييج مىكند و تهييج فساد ببار مىآورد و دخول در
چيزهايى كه حلال و برازنده نيست را سبب مىشود...»(37). در برخى روايات
«نگاه به نامحرم» به عنوان تيرى از سوى شيطان تعبير شده است.
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله فرموده است: «اَالنَّظرَةُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ
مِنْ سِهامِ اِبليس فَمَنْ تَرَكَها خَوْفا مِنَ اللّهِ اَعْطاهُ اللّهُ ايمانا
يَجِدُ حَلاوَتَهُ فى قَلْبِهِ»(38). «نگاه كردن تير زهرآلودى از تيرهاى
شيطان است، پس هر كه خود را از بيم خداى تعالى از آن نگاه دارد خداوند به او ايمانى
عطا فرمايد كه شيرينى آن را در دل خود بيابد». و باز از آن حضرت نقل شده كه
فرمودند: «اَلنَّظْرَةُ فى مَحاسِنِ الْمَرْأَةِ سَهْمٌ مِنْ سِهامِ اِبْليس»(39)
«نگاه كردن به زيباييهاى زن تيرى از تيرهاى شيطان است.» يعنى با يك نگاه، شيطان در دل وسوسه مىكند و عاقبت او را به
فحشاء مىكشاند. نويسندهاى درباره اين روايت گفته است:
«آن تعبير نشان دهنده خطراتى است كه نگاه به نامحرم در پى دارد، زيرا چشم از
ديدن اين گونه صحنهها هرگز سير نمىشود بلكه روز بروز حرص و ولع آن افزوده مىگردد
و دل نيز به دنبال چشم مىرود»(40).
به علاوه گسترش چشم چرانى در ميان مردان، محيط را براى زنان پاكدامن ناامن مىكند و
موجب نگرانى و آزار دايمى آنها مىشود، زيرا هر جا كه مىروند خود را در معرض
نگاههاى آلوده مىبينند و اين، عذابى دردناك براى زنانى است كه به گوهر شرف خود
بسيار بها مىدهند.
«غزالى» نيز نگاه كردن را عامل پيدايش انحرافات جنسى دانسته و مىگويد: «كسى كه
چشم خود را فرو خوابانيدن نتواند، دين خود را نگاه نتواند داشت»(41).
در روايتى از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله از نگاه كردن به عنوان زناى چشم
ياد شده است. ايشان فرمودند: «لِكُلِ عُضْوٍ مِنْ اَعْضاء ابْنِ آدَمَ حَظٌ مِنَ
الزِّنا، فَالْعَيْنانِ تَزْنِيانِ وَزِناهُمَا النَّظَر»(42) «براى هر
عضوى ازاعضاى آدمى بهرهاى از زناست، چشمها نيز زنا مىكنند و زناى آنها نگريستن
است». همچنين حضرت عيسى عليهالسلام فرمود: از نگاه كردن (به نامحرم) بپرهيزيد كه شهوت را در
دل شما كشت مىكند و مىپرورد، و نگريستن براى فتنه كافى است»(43).
عدم رعايت حجاب اسلامى
بدن انسان به طور طبيعى براى جنس مخالف جاذبه دارد و معمولاً موجب تحريك جنسى
مىشود. حال اگر علاوه بر زيباييهاى طبيعى، به آراستن خود بپردازد و اندام آراسته
خود را در معرض ديد عام قرار دهد، طبيعى است كه از بسيارى سلب آرامش نموده و موجب
تحريك جنسى مىشود. در اين ميان برخى وادار به فساد، از برخى سلب آرامش روحى و در
مواردى موجب گسستن پيوند خانواده و سست شدن رشته الفت بين زوجها و مفاسد بسيار ديگر
مىگردد(44).
بىحجابى زنان كه طبعا پيامدهايى چون آرايش و عشوهگرى و امثال آن را همراه دارد
مردان، مخصوصا جوانان را در يك حال تحريك دائم قرار مىدهد، تحريكى كه سبب كوبيدن
اعصاب آنها و ايجاد هيجانهاى بيدارگونه عصبى و گاه سرچشمه امراض روانى مىگردد.
مخصوصا با توجّه به اين نكته كه غريزه جنسى نيرومندترين و ريشهدارترين غريزه آدمى
است و در طول تاريخ سرچشمه حوادث مرگبار و جنايات هولناكى شده. آيا دامن زدن مستمر
از طريق برهنگى به اين غريزه و شعلهور ساختن آن بازى با آتش نيست؟ آيا اين كار عاقلانهاى است؟
(45) شهيد دستغيب درباره پوشش زن عقيده داشتند كه(46):
اين وظيفه زن است كه از راه رعايت پوشش، هم شخصيّت و ارزش خود را حفظ كند و هم از
آشكار كردن منظره مهيجى كه قهرا مردها را دچار تحريك و در نتيجه آلوده شدن به افكار
خطرناك و نامشروع مىكند مانع شوند.
در اينجا بد نيست به ماجرايى كه اغلب مفسرين شيعه و سنى ذيل آيه سىام سوره
مباركه نور نقل كردهاند اشاره شود(47): جوانى از انصار در مسير خود با
زنى روبرو شد ـ و در آن روز زنان مقنعه خود را در پشت گوشها قرار مىدادند ـ (و
طبعا گردن و مقدارى از سينه آنها نمايان مىشد) چهره آن زن نظر آن جوان را به خود
جلب كرد و چشم خود را به او دوخت هنگامى كه زن گذشت، جوان هم چنان با چشمان خود او
را بدرقه مىكرد در حالى كه راه خود را ادامه مىداد، تا اينكه وارد كوچه تنگى شد و
باز هم چنان به پشت سر خود نگاه مىكرد، ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان
يا قطعه شيشهاى كه در ديوار بود صورتش را شكافت! هنگامى كه زن گذشت جوان به خود
آمد و ديد خون از صورتش جارى است و به لباس و سينهاش ريخته! (سخت ناراحت شد) با
خود گفت به خدا سوگند من خدمت پيامبر صلىاللهعليهوآله مىروم و اين ماجرا را
بازگو مىكنم، هنگامى كه چشم رسول خدا صلىاللهعليهوآله به او افتاد فرمود چه
شده است؟ و جوان ماجرا را نقل كرد، در اين هنگام جبرئيل، پيك وحى خدا نازل شد و آيه سىام سوره
نور را آورد.
با دقت در اين ماجرا، روشن مىشود كه در بروز اين حادثه، بدحجابى زن از يك سو و
چشمچرانى مرد از سوى ديگر مؤثر بوده است.
نكته قابل توجّه در اين مسئله اين است كه، چون امر پاكدامنى سود و زيانش متوجه
كل جامعه است، تمام بهاى آن را نبايد زنان بپردازند، بلكه مردان نيز در اين امر
محدوديتهايى دارند و بايد از طرق مختلف نقش خود را ايفا كنند. آنان نيز از هر نوع
رفتارى كه به نوعى موجب تحريك غرايز است، اعم از نوع پوشش يا رفتار، مثل نگاه
هوسآلود و غير آن منع گرديدهاند(48).
زينت و خودآرايى براى بيگانگان
زيباپسندى و آراستهگرى در فطرت و سرشت زنان نهفته است. خداوند متعال در اصل
خلقت، زنان را زيباپسند و نظافت دوست آفريده است. امام على عليهالسلام فرموده است:
«اِنَّ النِساءَ هَمُّهُنَّ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا(49)» «همت زنان
به آراستن زندگى دنيا متوجه است». ولى اين عشق و علاقه بايد كنترل و راهنمايى شود.
اسلام مىگويد: آراستگى و زيباگرى زن، تنها بايد درون خانه و زندگى خود و در برابر
افراد محرم، بخصوص شوهر خود باشد. در اين صورت آب نهر زندگى در مسير خود حركت كرده،
گل و ريحان مىروياند و بلبلان و مرغان تشنه را سيراب مىكند، ولى اگر زيبايى و آراستگى زن،
براى مردان بيگانه باشد، چنان است كه آب نهر، زير پايه ساختمان منحرف شود و خرابى و
تلفات ببار آورد. ذوق و شامه مرد اگر در خانه خود و از همسر خويش اشباع نشود، در
خارج خانه چشمچرانى مىكند و از فكر و كار و تلاشى كه براى تأمين زندگى دارد،
منصرف مىشود. آرى دين اسلام طرفدار زينت و خودآرايى است و خداوند زيبايى را دوست
دارد ولى اين خودآرايى بايد كنترل شود. در حديثى از امام صادق عليهالسلام آمده
است: «اِنَّ اللّهَ تَعالى يُحبُّ الْجَمالَ والتَّجَمُّلَ وَيَكْرَهُ الْبُؤسَ
والتَّباؤسَ...»(50) «خداى متعال، زيبايى و خودآرايى را دوست مىدارد و
نيازمندى را مبغوض مىدارد...».
خودآرايى در برابر افراد بيگانه از نظر تعاليم دينى حرام، و از لحاظ مصالح
خانواده و اجتماع بسيار زيانبار است. يكى از زيانهاى اين روش اين است كه اگر بنا
باشد زنان با خودآرايى در جامعه ظاهر شوند و به جلب نظر و توجّه مردان بپردازند هر
فرد كه از خانه خارج مىشود با زنان آراسته و جذابى روبرو مىشود كه خواهى نخواهى
دل و ديده او را به سوى خود جذب مىكنند. و در مورد مردان متأهل، اين مجذوب شدن به
طور طبيعى از توجّه و علاقه مرد به همسرش مىكاهد. گويى هر بار كه او زنى آراسته را
مىبيند ناخودآگاه همسر خويش را در ذهن با او مقايسه مىكند و كدام زن است كه
بتواند با همه زنان به رقابت برخيزد و همچنان موقعيت خود را نزد همسرش حفظ كند. از اين رو يكى از علتهاى اصلى در تحريم خودآرايى و
دلربايى زنان براى مردان بيگانه، حفاظت از خانواده و روابط همسرى است و از اين حكم
اسلامى زنان بيشتر از مردان سود مىبرند. در دين اسلام از زينت براى بيگانه شديدا
نهى شده و اين مسئله آن چنان مهم است كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله به دخترش
فاطمه عليهاالسلام مىفرمايد: «يا فاطِمَةُ، ما مِنْ اِمْرَأَةٍ تَزَيَّنَتْ
بِزينَةٍ حَسَنَةٍ وَخَرَجَتْ مِنْ بَيْتِها بِاَحْسَنِ مَلْبُوسٍ حتّى يَنْظُرَ
اِلَيْهَا النّاسُ اِلاّ لَعَنَتُها مَلائِكَةُ السَّماواتِ السَّبْعِ
وَالاَْرَضينَ وَكانَتْ فى غَضَبِ اللّهِ حَتّى تَمُوتَ وَيُؤمَرُ بِها اِلَى
النّارِ(51) «يا فاطمه هر زنى كه خود را به زينتى بيارايد و با بهترين
لباسش از خانه بيرون رود براى آنكه مردم او را نگاه كنند، ملائكه آسمانهاى هفتگانه
و زمينها او را لعنت كنند و او براى هميشه در غضب خداوند است تا بميرد و براى او
آتش مقرر شود».
اسلام چون دلسوز و مهربان است، به زنان توصيه مىكند: براى شوهر خود زينت كنند،
نه براى ديگران. وقتى شوهر تنها زن خود را آن هم با آرايش و زينت، ببيند و زنان
ديگر نظر او را جلب نكنند، زن خود را فرشته مىداند و هوس و شهوتش به سوى ديگر
تحريك نمىشود.
خلاصه اينكه: زن زمينهاى قوى براى خودنمايى و نشان دادن خود براى شكار دل مرد
دارد، كه اگر اين زمينه به طور جدى كنترل نشود بسيار ويرانگر است و باعث انحرافات
جنسى فراوانى خواهد شد.
پاورقى:
1 ـ جوادى آملى، عبداللّه، «زن در آئينه جلال و جمال»، تهران مركز فرهنگى
رجاء، چاپ چهارم، 1374، 125.
2 ـ سوره تحريم ـ آيه 12.
3 ـ طباطبايى، سيد محمد حسين، جلد نوزدهم، 697.
4 ـ سوره انبياء ـ آيه 91.
5 ـ طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، پيشين، جلد شانزدهم، 161.
6 ـ الرازى، فخر الدين، پيشين، 192.
7 ـ الزمخشرى، محمود بن عمر، 133.
8 ـ حجتى، سيد محمد باقر و عبد الكريم بى آزار شيرازى، «تفسير كاشف»، جلد دوم،
دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ دوم، 1366، 77 ـ 76.
9 ـ سوره مريم ـ آيه 17.
10 ـ سوره مريم ـ آيه 18.
11 ـ سوره يوسف ـ آيه 23.
12 ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، «تفسير نمونه»، جلد نهم، تهران: دارالكتب
الاسلامية، چاپ نوزدهم، 1378، 368 ـ 365.
13 ـ سوره يوسف ـ آيه 24.
14 ـ طباطبائى، سيد محمد حسين، جلد يازدهم، 198 ـ 196.
15 ـ طبرى، ابن جرير، جلد سوم، 775.
16 ـ پاينده، مصطفى، «خطوط كلى اخلاق در قرآن»، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1373، 42.
17 ـ احسانبخش، صادق، 294.
18 ـ معين، محمد، 2099.
19 ـ الكاشانى، المولى محسن، «المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء»، الجزء الخامس،
بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، الطبعة الثاينة، 1403ه،176.
20 ـ غزالى طوسى، ابوحامد محمد، «كيمياى سعادت»، جلد اول، كتابخانه مركزى تهران، جاپ
هفتم، ،.
21 ـ شبر، سيد عبداللّه، «اخلاق»، ترجمه محمد رضا جباران، قم: انتشارات هجرت، چاپ
اول، 1374، 219.
22 ـ كاشانى، مولى محسن، «اخلاق حسنه»، تهران: انتشارات پيام عدالت، چاپ اول، 1373،
37.
23 ـ غزالى طوسى، ابوحامد محمد، «احياء علوم الدين»، جلد سوم، ترجمه مؤيد الدين محمد
خوارزمى، علمى و فرهنگى وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش على، چاپ دوم، 1368، 210.
24 ـ نراقى، احمد، 315.
25 ـ سوره مريم ـ آيه 59.
26 ـ سوره آل عمران ـ آيه 14.
27 ـ الطريحى، فخرالدين، المجلدالثاني، 253.
28 ـ الحسينى البحرانى، سيد هاشم، 601.
29 ـ طالقانى، سيد محمود، «پرتوى از قرآن»، جلد دوم، تهران: شركت سهامى انتشار، چاپ
اول، 1358، 43.
30 ـ «نهج الفصاحة: مجموعه كلمات قصار حضرت رسول (ص) »، ترجمه ابوالقاسم پاينده،
انتشارات جاويدان، چاپ دهم، 1345، 18.
31 ـ الحراني، حسن بن على، 41.
32 ـ آمدى، عبدالواحد، 161.
33 ـ الحراني، حسن بن علي، 89.
34 ـ عبد خدايى، محمد هادى، «اخلاق پزشكى»، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى،
چاپ اول، 1371، 156.
35 ـ دستغيب شيرازى، «اخلاق اسلامى»؛ 135.
36 ـ تاج لنگرودى، محمد مهدى، «واعظ خانواده»، تهران: مؤسسه مطبوعاتى خزر، چاپ دوم،
1347، 163.
37 ـ كمالى، سيد على، «قرآن و مقام زن»، انتشارات هاد، چاپ اول، 1369، 162.
38 ـ الكاشانى، المولى محسن، «المحجة البيضاء فى تهذيب الاحيا»؛ 180.
39 ـ تاج لنگرودى، محمد مهدى، «واعظ خانواده»؛ 164.
40 ـ سادات، محمد على، «راهنماى همسران جوان»، تهران: انتشارات زرياب، چاپ اول،
1377؛ 167.
41 ـ غزالى طوسى، ابوحامد محمد، «احياء علوم الدين» جلد سوم؛ 212.
42 ـ نراقى، مهدى، پيشين؛ 18.
43 ـ پيشين؛ 18.
44 ـ فنايى اشكورى، محمد، 99.
45 ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، «تفسير نمونه»، جلد هيجدهم؛ 444 ـ 443.
46 ـ دستغيب شيرازى، سيد عبدالحسين، «گناهان كبيره»، جلد اول؛ 209.
47 ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، پيشين؛ 436 ـ 435.
48 ـ فنايى اشكورى، محمد، 25.
49 ـ نهج البلاغه، خطبه 151.
50 ـ المجلسى، محمد باقر، جلد هفتاد و ششم؛ 141.
51 ـ تاج لنگرودى، محمد مهدى، «واعظ اجتماع»؛ 262.