عفاف

محمد رضا آشتيانى

- ۱ -


اهداء :

به همه دلدادگان عفاف، به همه كسانى كه مى‏خواهند با عفاف به محضر قدسى خالق مهربان، در عالم واپسين وارد شوند.

طليعه

بدون شك در عصر ما كه نام آن را عصر برهنگى و آزادى جنسى گذارده‏اند و افراد غربزده، بى‏بندوبارى زنان را جزئى از آزادى او مى‏دانند سخن از حجاب و عفت و پاكدامنى گفتن براى اين دسته ناخوشايند و گاه افسانه‏اى است متعلّق به زمانهاى گذشته!

ولى مفاسد بى‏حد و حصر و مشكلات و گرفتاريهاى روزافزونى كه از اين آزاديهاى بى‏قيد و شرط به وجود آمده سبب شده كه تدريجا گوش شنوايى براى اين سخن پيدا شود.

البته در محيطهاى اسلامى و مذهبى مخصوصا در محيط ايران بعد از انقلاب جمهورى اسلامى بسيارى از مسائل حل شده، و به بسيارى از اين سؤالات عملاً پاسخ كافى و قانع كننده داده شده است ولى باز اهميّت موضوع عفت و پاكدامنى جامعه ايجاب مى‏كند كه اين مسأله بطور گسترده‏تر مورد بحث قرار گيرد.

مسأله اين است كه آيا زنان (با نهايت معذرت) بايد براى بهره‏كشى از طريق سمع و بصر و لمس در اختيار همه مردان باشند و يا بايد اين امور مخصوص همسرانشان گردد؟

بحث در اين است كه آيا زنان در يك مسابقه بى‏پايان در نشان دادن اندام خود و تحريك شهوات و هوسهاى آلوده مردان درگير باشند و يا بايد اين مسائل از محيط اجتماع برچيده شود، و به محيط خانواده و زندگى زناشوئى اختصاص يابد؟!!

اسلام طرفدار برنامه دوّم است و حجاب جزئى از اين برنامه محسوب مى‏شود در حالى كه غربيها و غرب‏زده‏ها هوسباز طرفدار برنامه اولند!

اسلام مى‏گويد كاميابيهاى جنسى اعم از آميزش و لذت گيريهاى سمعى و بصرى و لمسى مخصوص به همسران است و غير از آن گناه، و مايه آلودگى و ناپاكى جامعه مى‏باشد كه جمله «ذلك ازكى لهم» در آيه 30 سوره نور اشاره به آن است.

فلسفه عفت و پاكدامنى و فلسفه حجاب و پوشش اسمى چيز مكتوم و پنهانى نيست زيرا:

1 ] برهنگى زنان كه طبعا پيامدهايى همچون آرايش و عشوه‏گرى و امثال آن را همراه دارد مردان مخصوصا جوانان را در يك حال تحريك دائم قرار مى‏دهد تحريكى كه سبب كوبيدن اعصاب آنها و ايجاد هيجانهاى بيمارگونه عصبى و گاه سرچشمه امراض روانى مى‏گردد، مگر اعصاب انسان چقدر مى‏تواند بار هيجان را بر خود حمل كند مگر همه پزشكان روانى نمى‏گويند هيجان مستمر عامل بيمارى است.

مخصوص توجّه به اين نكته كه غريزه جنسى نيرومندترين و ريشه‏دارترين غريزه آدمى است و در طول تاريخ سرچشمه حوادث مرگبار و جنايات هولناكى شده، تا آنجا كه گفته‏اند هيچ حادثه مهمى را پيدا نمى‏كنيد مگر اينكه پاى زنى در آن در ميان است.

آيا دامن زدن مستمر از طريق برهنگى به اين غريزه و شعله‏ور ساختن آن بازى با آتش نيست؟ آيا اين كار عاقلانه‏اى است!

اسلام مى‏خواهد مردان و زنان مسلمان روحى آرام و اعصابى سالم و چشم و گوشى پاك داشته باشند، و اين يكى از فلسفه‏هاى حجاب است.

2 ] آمارهاى قطعى و مستند نشان مى‏دهد كه با افزايش آزاديهاى افسار گسيخته در جهان آمار طلاق و از هم گسيختگى زندگى زناشوئى در دنيا و در ايران خودمان بطور مداوم بالا رفته است چرا كه «هر چه ديده بيند دل كند ياد» و هر چه «دل» در اينجا يعنى هوسهاى سركشى بخواهد به هر قيمتى باشد به دنبال آن مى‏رود، و به اين ترتيب هر روز دل به دلبرى مى‏بندد و با ديگرى وداع مى‏گويد.

در محيطى كه حجاب است و عفت و پاكدامنى دو همسر تعلق به يكديگر دارند، و احساسات و عشقشان مخصوص يكديگر است ولى در «بازار آزاد برهنگى و عريانى» كه عملاً زنان به صورت كالا مشتركى (لااقل در مرحله غير آميزش جنسى) در آمده‏اند ديگر قداست پيمان زناشوئى مفهومى نمى‏تواند داشته باشد و خانواده‏ها همچون تار عنكبوت از هم پاشيده مى‏شوند. و كودكانى بى‏سرپرست مى‏مانند.

3 ] گسترش دامنه فحشاء و افزايش فرزندان نامشروع، از دردناكترين پيامدهاى بى‏عفتى و بى‏حجابى است كه فكر مى‏كنيم نيازى به ارقام و آمار ندارد و دلائل آن مخصوص در جوامع غربى كاملاً نمايان است آنقدر عيان است كه حاجتى به بيان ندارد.

نمى‏گوئيم عامل اصلى فحشاء و فرزندان نامشروع منحصرا بى‏حجابى است، نمى‏گوئيم مسائل استعمار و مسائل سياسى مخرّب در آن مؤثر نيست بلكه مى‏گوئيم يكى از عوامل مؤثر آن مسأله بدحجابى و بد بيرون آمدن است.

هنگامى كه مى‏شنويم در انگلستان، در هر سال ـ طبق آمار ـ پانصد هزار نوزاد نامشروع به دنيا مى‏آيد، و هنگامى كه مى‏شنويم جمعى از دانشمندان انگليس در اين رابطه به مقامات آن كشور اعلام خطر كرده‏اند، ـ نه بخاطر مسائل اخلاقى و مذهبى ـ بلكه به خاطر خطراتى كه فرزندان نامشروع براى امنيت جامعه به وجود آورده‏اند به گونه‏اى كه در بسيارى از پرونده‏هاى جنائى پاى آنها در ميان است به اهميّت اين مسأله كاملاً پى مى‏بريم كه مسأله گسترش فحشاء حتى براى آنها كه هيچ اهميتى براى مذهب و برنامه‏هاى اخلاقى قائل نيستند فاجعه‏آفرين است و لذا بايد بهوش بود و دستهاى خائنى كه به بى‏عفتى جامعه دامن مى‏زند شناخت و جلوى آنرا گرفت.

4 ] مسأله «ابتذال زنها» و سقوط «شخصيّت او» در اين ميان نيز حائز اهميّت است كه نيازى به ارقام و آمار ندارد و زن در چنين جامعه‏اى تا سرحد يك كالا و عروسك سقوط مى‏كند و ارزشهاى والاى انسانى او به كلى به دست فراموشى سپرده مى‏شود و تنها افتخار او جوانى و زيبائى و خودنمائيش مى‏شود.

و به اين ترتيب او وسيله كامجوئى عده‏اى ديوصفت مى‏گردد. اميد است جامعه ما كتاب عفاف را بخوانند و براى نجات خانواده‏هاى خود بكوشند و مراقب باشيم دستهاى آلوده دشمن و افكار مسخ شده غرب زده‏ها در ما و خانواده‏هاى ما اثر نگذارند سعى و تلاش فراوان شده است، اين مجموعه حاضر كه با همكارى يكى از دانشجويان مقطع كارشناسى ارشد دانشگاه آزاد اسلامى اراك سركار خانم زهرا اشرفى ضامنجانى تنظيم يافته است در جهت «پربار كردن» اوقات شما باشد، نه در جهت «پر كردن» اوقات.

محمد رضا آشتيانى: قم

3 رجب 1422 ه . ق

سالروز شهادت امام هادى عليه‏السلام

فصل اول

پاكدامنى و اهميّت آن از ديدگاه اسلام

پاكدامنى يكى از خلقيات پسنديده و صفات عاليه انسانى است. ملكه عفت، آدمى را در اعمال تمايلات جنسى تعديل مى‏كند و انسان را از پليدى‏هاى غريزه جنسى مصون نگاه مى‏دارد.

اثر اين سجيه اخلاقى، نظارت بر غريزه تمايل جنسى است، در مواردى كه غريزه جنسى قصد سركشى و طغيان دارد و آدمى را به تندروى و تجاوز امر مى‏نمايد، ملكه عفت، مانند سد محكمى، در برابرش ايستاده و از تجاوز و گناهكارى آن جلوگيرى مى‏نمايد، و در نتيجه آدمى را از پليدى اخلاقى و سقوط حتمى محافظت مى‏كند. كسانى كه از خوى پسنديده پاكدامنى بى‏بهره‏اند و از اين سجيه انسانى محرومند همواره در معرض سقوط اخلاقى و خطرات ناشى از آن هستند، اگر پيش آمدهاى زندگى، آنان را به پرتگاه غريزه جنسى و اعمال منافى با عفت سوق دهد، بعيد است بتوانند خود را حفظ كنند و از عوارض شوم و بدبختى‏هاى آن مصون بمانند. از نظر دين اسلام نيز اين صفت پسنديده از برترين فضايل مى‏باشد. در حديثى از امام على عليه‏السلام آمده است «عَلَيْكَ بِالْعِفافِ فِإنَّهُ أفْضَلُ شِيَمِ الاْءَشْرافِ(1)» «بر تو باد عفت ورزيدن كه آن برترين شيوه‏هاى مردم با شرافت است».

از سوى ديگر غريزه جنسى يكى از نيرومندترين غرايز انسان است. ناكامى‏ها و شكست‏هايى كه از اين راه، نصيب بشر مى‏گردد، تمايلات سركوفته و خواهش‏هاى واپس‏زده شده اين غريزه كه در ضمير باطن پنهان مى‏شود مى‏تواند در روان آدمى عقده‏هاى عظيمى به وجود آورد و منشأ فسادها و بدبختى‏ها و خيانت‏ها و جنايت‏ها و قتل‏ها و غارت‏ها شده و گاهى باعث بيمارى روحى يا ديوانگى گردد و باتوجّه به اينكه پاكدامنى عامل تعديل اين غريزه است اهميّت آن روشن مى‏شود. پاكدامنى يكى از صفات پسنديده اخلاقى است كه دين اسلام براى آن اهميّت زيادى قائل است و به عنوان يك ارزش در جوامع اسلامى مطرح است.

اهميّت پاكدامنى به اندازه‏اى است كه امام على عليه‏السلام معتقد است كه پاداش كسى كه در راه خدا شهيد مى‏شود از فرد پاكدامن بيشتر نيست. در حديثى از ايشان آمده است: «مَا الْمُجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ اللّه‏ِ بِأعْظَمَ أجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ: لَكَادَ الْعَفِيفُ أنْ يَكُونَ مَلِكاً مِن الْمَلائِكَةِ(2)» «پيكارگرى كه در راه خدا شهيد مى‏شود اجرش بيشتر از كسى كه قدرت گناه دارد و چشم مى‏پوشد نيست. عفيف (پاكدامن) نزديك است فرشته‏اى باشد از فرشتگان».

در اين بخش قبل از بيان اهميّت پاكدامنى، واژه عفت در قرآن كريم مورد بررسى قرار مى‏گيرد و سپس پاكدامنى از نظر علم اخلاق بررسى مى‏شود و بعد از آن اهميّت پاكدامنى بيان مى‏گردد.

واژه عفت در قرآن

واژه عفت در قرآن مجيد به كار نرفته است. لكن مشتقات اين واژه چهار بار در قران مجيد آمده است. يك بار از مصدر «تعفّف» و سه بار از مصدر «استعفاف»(3). البته در رابطه با موضوع پاكدامنى، علاوه بر اين موارد آيات ديگرى نيز آمده است(4).

«تعفّف» به معنى كوشش و مبالغه در نگهدارى عفت نفس، پاكدامنى، پرهيزكارى، خوددارى كردن، حفظ نفس از به جا آوردن اعمال بد و اموال حرام و اخلاق ناپسند است(5). خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايد: «لِلْفُقَراء الَّذِينَ أحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّه‏ِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الاْءَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أغْنِياءٌ مِنَ التَّعَفُّفِ»(6). صدقات مخصوص فقيرانى است كه در راه خدا ناتوان و بيچاره‏اند و توانايى آنكه كارى پيش گيرند ندارند واز فرط عفاف چنان اموالشان به مردم مشتبه مى‏شود كه هر كس از حال آنها آگاه نباشد پندارد او غنى است و بى نياز...».

عفاف و تعفف يعنى: خوددارى از حرام و سؤال از مردم(7)، يعنى خوددارى نفس از انجام محرمات و از سؤال و تقاضا كردن از مردم(8). و در اين آيه معنى دوم مراد است. از امام باقر عليه‏السلام چنين نقل شده است كه اين آيه درباره اصحاب «صُفّه» نازل شده است. اصحاب در حدود چهارصد نفر از مسلمانان مكه و اطراف مدينه بودند كه نه خانه‏اى در مدينه داشتند و نه خويشاوندانى كه به منزل آنها بروند از اين جهت در مسجد پيامبر مسكن گزيدند و آمادگى خود را براى شركت در ميدان‏هاى جهاد اعلام داشته بودند.

ولى چون اقامت آنها در مسجد با شئون مسجد سازگار نبود دستور داده شد به صُفّة (سكوى بزرگ و وسيع) كه در بيرون مسجد قرار داشت منتقل شوند، آيه فوق نازل شد و به مردم دستور داد كه به اين دسته از برادران خود از كمك‏هاى ممكن مضايقه نكنند آنها هم چنين كردند(9).

«ابن جرير طبرى» درباره اصحاب صُفّه مى‏گويد(10): «مردمانى بودند درويش و از دنيا چيزى نداشتند و نيز از مردمان هيچ نخواستندى به اصرار. و اگر كسى در حق ايشان شفقتى بردى، و مراعاتى كردى، رد نكردندى، و بدان قانع و خرسند بودندى و روزگارى به سر بردندى به طاعت و عبادت و قرآن خواندن و تحصيل علم، و شكر آن مى‏گزاردندى و سيمايى سخت خوب و روشن و نيكو داشتندى، جماعتى بدين صفت و سيرت بودند».

بعضى از مفسّران تصريح كرده‏اند كه آنها پاسداران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و محافظان او بوده‏اند(11).

از امام باقر عليه‏السلام نقل شده است كه «إنَّ اللّه‏ يَبْغُضُ الْمُخْلِفَ» «همانا كسى كه با اصرار چيزى را از مردم بخواهد مورد غضب خداوند است(12)». «استعفاف»، اصل در معنى آن امتناع و ترك است و استعفاف طلب عفاف است كه خود را از حرام و چيزهاى ناروا و خواسته‏هاى پست جهانى و آنچه ناپسند است باز دارد.

گفته شده: استعفاف طلب عفاف است و آن خوددارى از حرام و سؤال كردن از مردم است(13).

استعفاف گاه موردش دست باز داشتن و خوددارى از تصرف در مال ديگران است. مانند اينكه دامن خود را از صرف مال يتيم نگه دارد.

خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: «... وَمَنْ كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كَانَ فَقِيراً فَلْيَأكُلْ بِالْمَعْرُوفِ ...»(14). «... و هر كسى از اولياى يتيم دارا است به كلى از هر تصرف در مال يتيم به نفع خويش خوددارى كند و هركه فقير است در مقابل نگهبانى او از مال يتيم بقدر متعارف ارتزاق كند...».

در اينجا خطاب به كسانى است كه به عنوان ولى و قيم و سرپرست براى يتيم معيّن شده‏اند. از وظايف آنان است كه در مال يتيم اسراف نكنند. يعنى بدون استحقاق و احتياج دست تعدّى به مال يتيم درازنكنند. اما اگر ولى طفل فقير باشد و ناچار براى تأمين زندگى يا بايد دنبال كسب برود يا اينكه امر يتيم را سرپرستى نمايد، در اين صورت مانعى ندارد كه به اندازه مخارج ضرورى خود از مال يتيم برداشت كند. و اين برداشت در واقع به عنوان كارمزد در مقابل عملش مى‏باشد. و البته در اين مورد هم رعايت عدالت لازم است و بايد بر طبق معروف رفتار كرد(15).

در «تفسير عياشى» در ذيل اين آيه از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه فرمودند: «فقير كسى است كه ممر معاشى نداشته باشد، و چنين كسى مى‏تواند به مقدار متعارف از اموال يتيم ارتزاق كند، و اين در صورتى است كه فعاليّت خود را نيز در طريق مصالح آن يتيم به كار انداخته باشد، و در عين حال اگر بودجه مال يتيم ضعيف است، نبايد از آن برداشت كند(16)».

«استعفاف» گاه به معنى قدرت جلوگيرى از شهوات نفسانيه و غريزه جنسى است كه بواسطه رياضت، شهوت را قمع و سركوب كند(17). مانند: «وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتّى يُغْنِيهِمُ اللّه‏ُ مِن فَضْلِهِ...»«و آنان كه وسيله نكاح نيابند بايد عفّت نفس پيشه كنند تا خدا آنها را به لطف خود بى‏نياز گرداند ...(18)». در حديثى از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمده است: «يَا مَعْشَرَ الشَّبابِ مَنِ اسْتَطاعَ الْباءَةَ فَلْيَتَزَوَّجْ، فَإنَّهُ أغَضُّ لِلْبَصَرِ، وَأَحْصَنُ لِلْفَرْجِ وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَعَلَيْهِ بِالصَّوْمِ فَإنَّهُ لَهُ وِجاءٌ». «اى گروه جوانان هر كه از شما قدرت بر نكاح داشته باشد بايد كه ازدواج كند، كه ازدواج بهترين چيزى است كه چشم را از نامحرم بپوشد و فرج را از آن نگه دارد و هر كه توانايى نكاح نداشته باشد پس بر او است روزه گرفتن كه آن كسر باه مى‏كند(19)». معنى ديگر «استعفاف» درباره زنان يائسه است كه اگر به پوشاندن خويش از نظر نامحرم طلب عفت و پاكدامنى كنند بر ايشان بهتر است. خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد:

«... وَأنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَاللّه‏ُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»(20). واگر باز هم عفت و تقوى بيشتر گزيدند بر آنان بهتر است و خدا به سخنان خلق شنوا و آگاه است».

يعنى زنانى كه يائسه باشند و اميد ندارند كه مردى طالب ازدواج با آنها باشد و رغبت به نزديكى با ايشان كند، گناهى بر ايشان نيست كه جامه ظاهرى خود را كه چادر است بنهند، در صورتى كه زينت خود را آشكار نكنند. و اگر باز هم عفت بورزند و چادر سركنند بهتر است و خدا شنواست گفتار آنان را با مردان و دانا به مقصود باطنى ايشان(21).

از آنجا كه اين تحقيق در نظر دارد كه موضوع پاكدامنى را از ديدگاه قرآن و روايات مورد بررسى قرار دهد، پس تنها دو معنى اخير با موضوع مرتبط مى‏باشند كه هر دو مورد نيز در سوره مباركه «نور» آمده است. اين سوره را مى‏توان سوره پاكدامنى و عفت و مبارزه با آلودگى جنسى داشت. چرا كه قسمت عمده دستوراتش بر محور پاكسازى اجتماع از طرق مختلف از آلودگيهاى جنسى دور مى‏زند(22). در بخشهاى بعدى به تناسب موضوع، پيرامون آيات مربوطه مفصلاً بحث خواهد شد.

اهميّت پاكدامنى

همانطور كه قبلاً اشاره شد پاكدامنى از نظر قرآن و روايات از اهميّت ويژه‏اى برخوردار است. براى روشن شدن اين موضوع در اين قسمت از تحقيق به برخى از آيات و رواياتى كه در اين زمينه آمده اشاره مى‏گردد. اين قسمت شامل اين مباحث است : پاكدامنى از صفات برجسته مؤمنين، پاكدامنى برترين عبادتها، پاكدامنى يك شرط مهم در انتخاب همسر، پاكدامنى عامل حفظ سلامت جامعه و فضيلت افراد پاكدامن. حال به شرح هر يك از موارد مذكور پرداخته خواهد شد:

[ 1 ] پاكدامنى از صفات برجسته مؤمنين

آيات آغازين سوره مؤمنون ويژگيهاى مؤمنان را در عباراتى كوتاه، زنده و پرمحتوا تشريح مى‏كند. خداوند متعال در اين سوره يكى از ويژگيهاى مؤمنين را مسئله پاكدامنى و عفت بطور كامل، و پرهيز از هر گونه آلودگى جنسى قرار داده، چنين مى‏گويد: «وَالَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ»(23) «و آنها كه دامان خود را از آلودگى به بى‏عفتى حفظ مى‏كنند».

«علامه طباطبائى» در تفسير اين آيه چنين فرموده‏اند:

«كلمه فروج جمع فرج است كه بطوريكه گفته‏اند: عورت از زن و مرد است. كه مردم از بردن نام آنها شرم مى‏كنند و حفظ فروج كنايه از اجتناب از مواقعه نامشروع است. از قبيل زنا و لواط و يا جمع شدن با حيوانات و امثال آن(24)».

يكى ديگر از مفسران معتقد است كه(25)، و اين آيه پاكى روح و خانواده و جامعه است و نگهدارى نفس و خانواده و اجتماع از رواج بى‏حساب شهوات در آن و از فساد خانواده و انساب است. و اجتماعى كه شهوات بى‏حساب در آن شايع شود، جامعه‏اى فاسد است. زيرا در آن امنيتى براى خانه و حرمتى براى خانواده نيست. و چون خانواده اولين واحد در بناء جامعه است، بايد در آن امنيت و استقرار و پاكى برقرار باشد و زن و مرد هر دو با اطمينان از يكديگر در آن زندگى كنند.

در آيه بعد مى‏فرمايد: «إلاّ عَلى أزْواجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ»(26) «تنها آميزش جنسى با همسران و كنيزانشان دارند كه در بهره‏گيرى از آنها ملامت نمى‏شوند».

اين جمله استثناء از حفظ فروج است، و ازواج به معناى زنان حلال، و «مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُم» به معناى كنيزان مملوك است كه مواقعه با زنان خود يا كنيزان مملوك ملامت ندارند(27). آرى مؤمنين كسانى هستند كه فروج خود را در جميع احوال حفظ مى‏كنند مگر در حال ازدواج يا در مورد كنيزان و آنها در اين حال مورد سرزنش قرار نمى‏گيرند مراد از آن وصف ستايش آنان به نهايت پاكدامنى و روگردانى آنان از شهوات است(28).

تعبير به «همسران دائم و موقت هر دو مى‏شوند، در حديثى آمده است:

عن جعفر بن محمد عن ابيه عن آبائه عليه‏السلام قال: قال: اميرالمؤمنين عليه‏السلام «تَحِلُّ الفُرُوجُ بِثَلاثَةِ وُجُوهٍ: نِكاحٌ بِمِيراثٍ، وَ نِكاحٌ بِلا مِيراثٍ، وَ نِكاحٌ بِمُلْكِ يَمِينٍ(29)». جعفر بن محمد از پدرش از آباء گراميش عليه‏السلام روايت كرده كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود: «فرج‏ها به يكى از سه طريق حلال مى‏شوند، يكى نكاح به ميراث و يكى نكاح بدون ميراث و نكاح به ملك يمين». و در كافى از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه كسى گفت از امام در مورد متعه پرسيدم، فرمود: «حلال است ولى زنهار كه صيغه مكن مگر زن عفيف را كه خداى عزوجل مى‏فرمايد: «وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِم حافِظُونَ»«پس فرج خود را در جايى كه ايمن نيستى مگذار(30)». در اين حديث معناى حفظ به حدى تعميم داده شده كه شامل ترك ازدواج با غير عفيفه هم شده است. و در اين دو روايت متعه را نكاح و ازدواج خوانده است و از نظر روايات بى‏شمارى مطلب همين طور است و مبناى فقه امامان اهل بيت عليهم‏السلام هم بر اين است. بعضى مفسران اهل سنت در اينجا گرفتار اشتباهى شده‏اند و خواسته‏اند از اين آيه شاهدى براى نفى ازدواج موقت بياورند. و بگويند آن هم در حكم زنا است! «سيوطى» مى‏نويسد: عن القاسم بن محمد انه سئل عن المتعة فقال: إنِّي لاَءَرى تحريمَها فى القرآن ثمَّ تَلا «وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إلاّ عَلى أزْواجِهِمْ أوْ ما مَلَكَت أيْمانُهُم»(31). از قاسم بن محمد درباره متعه سؤال شد و او گفت: همانا من تحريم آن را در قرآن مى‏بينم و سپس اين آيه را تلاوت كرد: «وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إلاّ عَلى أزْواجِهِمْ أوْ ما مَلَكَت أيْمانُهُم». «فخر رازى» معتقد است كه(32)، اين آيه دلالت بر تحريم متعه مى‏كند بر اساس آنچه كه از قاسم بن محمد روايت شده، و متعه زوجيت نيست زيرا كه زوجين در آن از يكديگر ارث نمى‏برند.

اما با توجّه به اين حقيقت كه «ازدواج موقت» (متعه) به طور مسلم در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حلال بوده است و احدى از مسلمانان آن را انكار نمى‏كنند، منتها بعضى مى‏گويند در آغاز اسلام بوده و بسيارى از صحابه نيز به آن عمل كرده‏اند سپس نسخ شده و بعضى مى‏گويند: عمر بن خطاب از آن جلوگيرى به عمل آورد. با توجّه به اين واقعيتها مفهوم سخن اين دسته از دانشمندان اهل اين خواهد بود كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ العياذ باللّه‏ ـ زنا را حداقل براى مدتى ـ مجاز شمرده است، و اين غير ممكن است.

برخى از مفسرين اهل سنت با اين نظر مخالف هستند، «زمخشرى» معتقد است كه(33): اين آيه دليل بر تحريم ازدواج موقت نيست، زيرا ازدواج موقت هم يكى از انواع ازدواج است هنگامى كه نكاح صحيح باشد.

از آنجا كه غريزه جنسى سركش‏ترين غرائز انسان است و خويشتن‏دارى در برابر آن نياز به تقوى و پرهيزگارى فراوان و ايمان قوى و نيرومند دارد. در آيه بعد بار ديگر روى همين مسئله تأكيد كرده و مى‏گويد: «فَمَنِ ابْتَغى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعادُونَ» «هر كس غير اين طريق را (جهت بهره‏گيرى جنسى) طلب كند تجاوزگر است».

«علامه طباطبائى» در ذيل اين آيه مى‏گويند:

«اين تفريع است بر مطالب قبل يعنى، مستثنا و مستثنا منه. و معنايش اين است كه وقتى مقتضاى ايمان اين شد كه به كلى فروج خود را حفظ كنند، مگر تنها از دو طايفه از زنان، پس هر كس با غير اين دو طايفه مساس و ارتباط پيدا كند، متجاوز از حدود خدا شناخته مى‏شود، حدودى كه خدايتعالى براى مؤمنين قرار داده(34)».

مفسر ديگرى اين آيه را دليل بر تحريم استمناء دانسته و مى‏گويد:

«پس هر كه جويد مباشرت غير زنان و كنيزان خود، كاملند در ستمكارى با ايشان و درگذرندگانند از حلال به حرام و آنكه استمناء به يد كند هم از اين قبيل است(35)». در سوره مباركه «معارج» نيز به برخى از اوصاف مؤمنين اشاره شده است. در آيات بيست و نهم تا سى و يكم اين سوره همين آيات آمده و از پاكدامنى به عنوان يكى از صفات برجسته مؤمنين ياد شده است(36). آرى، اسلام طرح جامعه‏اى مى‏ريزد كه هم به غرايز فطرى در آن پاسخ داده مى‏شود و هم آلوده فحشاء و فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نيست. در آنجا ذكر يك نكته ضرورى است و آن اينكه حلال بودن كنيزان (زنان برده) مشروط بر شرايط متعددى است كه در كتب فقهى آمده و چنان نيست كه هر كنيزى به صاحب آن حلال باشد و در واقع در بسيارى از جهات و شرايط، همان شرايط همسران را دارد، هر چند در عصر و زمان ما موضوع آن منتفى است.

در آيه سى و پنجم سوره مباركه «احزاب» كه به اوصاف اعتقادى و اخلاقى و عملى مؤمنين اشاره مى‏كند، پاكدامنى را يكى از اين اوصاف مى‏داند، آنجا كه مى‏فرمايد: «وَالْحافِظِينَ فُرُوجَهُم وَ الحافِظاتِ ...» «.. و مردانى كه دامان خود را از آلودگى به بى عفتى حفظ مى‏كنند و زنانى كه عفيف و پاكند ...».

با توجّه به آيات فوق و تفسير اين آيات، اين موضوع روشن مى‏شود كه يكى از صفات برجسته مردان و زنان مؤمن، پاكدامنى و پرهيز از آلوده شدن به انحرافات جنسى در جميع احوال مى‏باشد.

[ 2 ] پاكدامنى برترين عبادتها

در احاديث نقل شده از معصومين عليهم السلام از پاكدامنى به عنوان برترين عبادتها ياد شده است. اين موضوع با بيانات گوناگون و در منابع متعددى آمده است كه در اين بخش به برخى از آنها اشاره مى‏شود.

عَنْ أبِي عَبْدِ اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كَانَ أمِيرُ المُؤمِنِينَ عليه‏السلام يَقُولُ: «أفْضَلُ العِبادَةِ العِفافُ(37)».

به روايت امام صادق عليه‏السلام اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏فرمود: «برترين عبادت پاكدامنى است». گفته شده(38) ممكن است حمل عفاف در اينجا شامل ترك جميع محرمات باشد.

در روايت ديگرى آمده است: قَالَ البَاقِرُ عليه‏السلام : «أفْضَلُ العِبَادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ(39)». امام باقر عليه‏السلام فرمودند: «برترين عبادتها عفت شكم و فرج است». عَن أبي جَعْفَرٍ عليه‏السلام قَالَ: «ما مِنْ عِبادَةٍ أفْضَلُ عِنْدَ اللّه‏ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ(40)». امام باقر عليه‏السلام فرمودند: «هيچ عبادتى نزد خداوند بهتر از عفت در شكم و فرج نيست».

عن اميرالمؤمنين عليه‏السلام أنّه قال: «أفْضَلُ الْعِبادَةِ شَى‏ءٌ واحِدٌ وَ هُوَ الْعِفافُ(41)».

از امير المؤمنين عليه‏السلام نقل شده كه فرمودند: «برترين عبادت يك چيز است و آن عفت و پاكدامنى مى‏باشد».

عن ابى جعفر عليه‏السلام قال: «مَا عُبِدَ اللّه‏ُ بِشَى‏ءٍ أفْضَلُ مِن عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ». از امام عليه‏السلام نقل شده كه فرمودند: «خدا به چيزى بهتر از عفت شكم و فرج پرستيده نشده است». «علامه مجلسى» در شرح اين حديث مى‏گويد:

«عفت در اصل به معنى بازداشتن نفس است از آنچه حلال نيست. و در اخبار غالباً بر عفت شكم و فرج اطلاق مى‏شود و بازداشتن آن دو از خواهش‏هاى حرام و نيز خواهش‏هاى مكروه، از خوردنى‏ها و آشاميدنى‏ها و مسائل جنسى، بلكه از مقدمات آن دو از تحصيل اموال حرام براى آن و از بوسه و لمس و نظر به نامحرم، و دلالت مى‏كند بر اينكه ترك محرمات از عبادات است و عفت شكم و فرج از برترين عبادات مى‏باشد. و اينكه اين دو عفت از برترين عبادت‏ها هستند بخاطر اين است كه سخت‏ترين عبادتها مى‏باشد(42)».

[ 3 ] پاكدامنى يك شرط مهم در انتخاب همسر

در قرآن و روايات معصومين عليه‏السلام از پاكدامنى به عنوان يك شرط مهم، در انتخاب همسر ياد شده است. خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايند: «... وَالْمُحْصَناتُ مِنَ المُؤمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إذا اتَيْتُمُوهُنَّ أجُورَهُنَّ ...»(43) اين آيه درباره ازدواج با زنان پاكدامن از مسلمانان و اهل كتاب سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد: «... زنان پاكدامن از مسلمانان و از اهل كتاب براى شما حلال هستند و مى‏توانيد با آنها ازدواج كنيد به شرط اينكه مهر آنها را بپردازيد».

مفسرين معتقدند كه(44)، اين آيه دليل بر جواز ازدواج با زنان پاكدامن مؤمن و زنان پاكدامن اهل كتاب مى‏باشد. احصان (مصدر محصنه) به معناى عفيف بودن، آزاده بودن، همسر داشتن و مسلمان بودن است. در آيه مورد بحث تنها معناى اول و دوم مى‏تواند مراد باشد و برداشت فوق بر اساس معناى اول است. اين برداشت را فرمايش منقول از امام صادق عليه‏السلام تأييد مى‏كند كه درباره آيه فوق فرمود: «هُنَّ الْعَفائِفُ» «آنان پاكدامنانند». آرى، ايمان به خدا اعتقاد به وحى و رسالت و عفت و پاكدامنى، از ارزش‏هاى والا در انتخاب همسر و تشكيل خانواده مى‏باشند. در ادامه اين آيه مى‏فرمايد: «...مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أخْدانٍ ...» «پاكدامن باشيد نه زناكار و نه دوست پنهانى و نامشروع گيريد ... ». پاكدامنى و عفت مردان، از شرايط حليت ازدواج آنان با زنان عفيف و پاكدامن مى باشد. اخدان جمع خَدَن به معناى رفيقان است كه به مناسبت مورد، مراد از آن رفاقت‏هاى جنسى نامشروع و مسافحين از سفاح به معناى زناست. اين آيه دلالت مى‏كند بر حرمت روابط آشكار و مخفيانه مردان و زنان و اين نشانگر اهتمام اسلام به عفت و پاكدامنى جامعه است. فقها نيز روى اين مسئله تأكيد كرده و در بيان آداب نكاح يكى از شرايط همسر را پاكدامن بودن او بيان مى‏نمايند. يكى از فقها معتقد است كه(45)، و مستحب است كه مردان كسى را اختيار كنند كه باكره و پاكدامن و داراى اصالت خانوادگى باشد. «امام خمينى (ره)» در اين باره مى‏گويد:

«سزاوار است كه در انتخاب زن، تنها به جمال و مال او نگاه نشود، بلكه اختيار كند زنى را كه داراى صفات شريف و شايسته باشد كه در اخبار مدح او آمده است و صفات بد را نداشته باشد كه احاديث به مذمت او ناطقند(46). و جامع‏ترين خبر در اين زمينه آن است كه از پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شده كه فرموده:

«وَ إنَّ خَيْرَ نِسائِكُم الوَلُودُ الوَدُودُ العَفِيفَةُ، العَزِيزَةُ فِي أهْلِها، الذَّلِيلَةُ مَعَ بَعْلِها، المُتَبَرِّجَةُ مَعَ زَوْجِها، الحِصانُ عَلى غَيْرِهِ الَّتِىّ تَسْمَعُ قَوْلَهُ وَ تُطِيعُ أمْرَهُ(47)». «بهترين زنان شما زنى است كه اولادآور و دوستدار (عفيف) باشد و در بين اهل خودش عزيز باشد و نسبت به شوهرش متواضع باشد و جمالش را به شوهر آشكار نمايد و بر غير شوهر، خود را حفظ كند زنى كه حرف او را مى‏شنود و امر او را اطاعت مى‏كند».

در روايت ديگرى از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل شده كه فرمودند: «خَيْرُ نِسائِكُم العَفِيفَةُ الغَلِمَةُ(48)» «بهترين زنان شما آن است كه پاكدامن و راغب باشد».

در قرآن و روايات همانگونه كه به ازدواج با افراد پاكدامن توصيه شده است، از ازدواج با كسانى كه داراى اين ويژگى نيستند، نهى شده است. در روايتى از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمده كه فرمودند: «إيَّاكُم وَ خَضْرَاءُ الدِّمَن. قِيلَ وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَن؟ قَالَ: الْمَرأةُ الْحَسْنَاء فِي مَنْبَتِ السُّوءِ(49)». «از سبزه‏هايى كه در ميان كثافات و پليدى‏ها مى‏رويند بپرهيزيد. پرسيدند سبزه‏هاى مذكور چيست؟ رسول اللّه‏ فرمود: زن زيبايى است كه در محيط پست و آلوده پرورش يافته باشد».

خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايد: «الزَّانِي لا يَنْكِحُ إلاّ زَانِيَةً أوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إلاّ زَانٍ إوْ مُشْرِكٍ وَ حُرِّمَ ذَلِكَ عَلى المُؤمِنِينَ»(50) «مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى‏كند و زن زناكار را با جز با مرد زناكار يا مشرك به ازدواج خود در نمى‏آورد، و اين كار بر مؤمنان تحريم شده است». ظاهر اين آيه تحريم ازدواج با زانى و زانيه است، البته اين حكم در روايات اسلامى مقيد به زنان و مردانى شده‏است كه مشهور به اين عمل بوده و توبه نكرده‏اند، اگر مشهور به اين عمل نباشند، يا از عمل گذشته خود كناره‏گيرى كرده و تصميم بر پاكى و عفت گرفته، و اثر توبه خود را نيز عملاً نشان داده‏اند، ازدواج با آنها شرعاً بى مانع است(51).

بعضى از مفسران در شأن نزول اين آيه چنين نوشته‏اند:

«مردى از مسلمانان از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اجازه خواست كه با «ام مهزول» زنى كه در عصر جاهليت به آلودگى معروف بود و حتى پرچمى براى شناسايى بر در خانه خود نصب كرده بود! ازدواج كند، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد(52)».

در حديثى از امام باقر عليه‏السلام آمده است: فى قول اللّه‏ عزوجل: «الزَّانِي لا يَنْكِحُ إلاّ زَانِيَةً أوْ مُشْرِكَةً». قال: «هُمْ رِجالٌ وَ نِساءٌ كانُوا عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مَشْهُورِينَ بِالزِّنَاء فَنَهى اللّه‏ُ عَنْ أولئِكَ الرِّجالِ وَ النِّساء وَ النَّاس الْيَوْمَ عَلى تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ، مَن شَهِرَ شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ أوْ اُقِيمَ عَلَيْهِ الْحَدُّ فَلا تُزَوِّجُوهُ حَتَّى تُعْرَفُ تَوْبَتُهُ(53)» «اين آيه اشاره به مردان و زنانى است كه در زمان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مشهور به زنا بودند، و خداوند از ازدواج با اين مردان وزنان نهى كرد، و امروز نيز چنين است، كسى كه مشهور به اين عمل شنيع گردد، يا حد زنا بر او اجرا شود، با او ازدواج نكنيد تا توبه او ظاهر و شناخته شود».

آرى، در امر ازدواج بايد كاملاً مواظب بود كه، نكاح با زنان صالحه و عفيفه صورت گيرد، تا از رحم پاك آنها اولاد نيكو و صالح به عمل آيد. زنان پاكدامن و پوشيده، مانند جواهرات نفيسه‏اى هستند كه كمتر در دسترس اشخاص قرار مى‏گيرند. بر مؤمنان خواه زن و خواه مرد، لازم است كه نفس خود را از ازدواج با افراد فاسد حفظ كنند(54). همسر انسان بايد فردى پاكدامن و از خانواده‏اى اصيل و تربيت شده و نجيب باشد، تا بهتر بتواند كودكان را تربيت كند.

[ 4 ] پاكدامنى عامل حفظ سلامت جامعه

از آنجا كه يك انسان يك موجود اجتماعى است، جامعه بزرگى كه در آن زندگى مى‏كند، از يك نظر همچون خانه او است، و حريم آن همچون حريم خانه او محسوب مى‏شود، پاكى جامعه به پاكى او كمك مى‏كند و آلودگى آن به آلودگى‏اش.

هر عملى كه افراد جامعه انجام مى‏دهند، در نگاه كلان اثر مستقيم در جامعه دارد. پاكدامنى علاوه بر آثار شخصى و شخصيتى داراى آثار اجتماعى است. اگر روح عفاف بر افراد جامعه حاكم باشد، از نظر روح و جسم سالم مى‏مانند و سلامت خانوادگى كه به عنوان يك اصل تربيتى است، حفظ خواهد شد. علاوه بر آن مراكز اجتماعى مثل بيمارستانها و اداره‏ها و ... در كمال سلامت رفتارى خواهند بود و بزهكاريهاى اجتماعى به حداقل خواهد رسيد. بسيارى از پرونده‏هاى ضداخلاقى، از عدم رعايت حدود شرعى نشأت گرفته است و آمار جنايى ذكر شده همواره زنگ خطرى بوده كه انديشه‏گران تربيتى را نگران مى‏ساخته است.

«استاد مطهرى» در اين زمينه مى‏گويد:

«اسلام مى‏خواهد انواع التذاذهاى جنسى، چه بصرى و لمسى و چه نوع ديگر به محيط خانوادگى و در كادر ازدواج قانونى اختصاص يابد، اجتماع منحصراً براى كار و فعاليّت را با لذتجوئيهاى جنسى به هم مى‏آميزد، اسلام مى‏خواهد اين دو محيط را كاملاً از يكديگر تفكيك كند.

كشانيدن تمتعات جنسى از محيط خانه به اجتماع، نيروى كار و فعاليّت اجتماع را ضعيف مى‏كند. آيا اگر مردى مردى در خيابان و بازار و اداره و كارخانه و غيره با قيافه‏هاى محرك و مهيج زنان آرايش كرده دائماً مواجه باشد بهتر سرگرم كار و فعاليّت مى‏شود يا در محيطى كه با چنين مناظرى روبرو نشود؟ هر مؤسسه يا شركت يا اداره‏اى كه سخت مايل است كارها به خوبى جريان يابد، از اين نوع آميزشها جلوگيرى مى‏كند(55)». مخالفين اسلام درباره اختلاط و آميزش زن و مرد، جنجال و غوغاى بسيارى برپا مى‏كنند، گاهى از اجتماع آزاد فرانسه سخن به ميان مى‏آورند و زمانى از تمدن آمريكا گفتگو مى‏كنند و مى‏گويند در آن سرزمين مردم با فكر و غريزه خود دورويى و نفاق روا نمى‏دارند. آيا اين گروه، خطبه حكيمانه مارشال پتن را از ياد برده‏اند كه گفت بزرگترين علت شكست ما فرو رفتن در گردابهاى شهوت و ابتلاء تن‏پرورى و عياشى بود؟ آيا منظور اينشان اين است كه جوانان ما را به عنوان مبارزه با ارتجاع و طرفدارى از تجدد و ترقى به چنين ورطه هولناكى در افكنند؟(56) «حضرت على عليه‏السلام » درباره آلوده شدن اجتماع و خطر اين آلودگى مى‏فرمايد: «إذَا خَبُثَ الزَّمَانُ كَسَدَتِ الْفَضَائِلُ وَضَرَّتْ وَنَفَقَتِ الرَّذَائِلُ وَنَفَعَتْ» «وقتى كه محيط اجتماع آلوده شود، سجاياى اخلاقى و حقايق و فضايل واقعى از رونق مى‏افتد و از نظر مردم زيان آور مى‏شود و برعكس رذايل و ناپاكى در بين مردم رايج و سودبخش مى‏گردد». از اين بيان مطلبى بدست مى‏آيد اين است كه وقتى محيط اجتماع آلوده شد و منكرات و گناه و تخلّف از قانون در بين مردم حكومت كرد، كار به جايى مى‏كشد كه در چنين اجتماعى نه تنها فضايل اخلاقى فضيلت خود را از دست مى‏دهند، بلكه آلودگى را به جايى مى‏كشاند كه فضايل، رذايل، و بر عكس شناخته مى‏شود و به گناهان و ناپاكيها آن چنان تن در مى‏دهند كه لذت خود را در آن مى‏بينند. آن حضرت در جاى ديگرى درباره اجتماع آلوده به گناه مى‏فرمايند: «صارَ الْفُسُوقُ فِي النَّاسِ نَسَبَاً وَالْعِفَافُ عَجَباً» «گناه‏كارى و ناپاكى در آن مردم از اوصاف عادى شد و پاكدامنى باعث برشگفتى و تعجّب است(57)».

[ 5 ] فضيلت افراد پاكدامن

«مولى محسن كاشانى» بر اين عقيده است كه(58)، غريزه جنسى از ساير غرايز بر انسان چيره‏تر است، چنانكه ممكن است در صورت هيجان، آدمى را عليه عقل دعوت كند. تنها تفاوتش با ساير غرايز اين است كه مقتضاى ايجاد آن امر زشتى است كه آدمى از پيدايش آن شرم مى‏كند. و اينكه مى‏بينيد اكثر مردم از مقتضيات اين غريزه خوددارى مى‏كنند يا براى اين است كه از ايجاد آن عاجزند يا از نكبتهاى آن مى‏ترسند و يا مى‏ترسند و يا شرم مى‏كنند و يا حفظ عزت و آبرو مى‏نمايند. بديهى است كه هيچ يك از اين امور را براى درك ثواب رعايت نمى‏كنند. و از جمله فوايدى كه بر موانع پيشين مترتب شده همان است كه آنها را از گناه جلوگيرى مى‏كنند، زيرا كسيكه ترك زنا كند از هر راهى كه باشد گناه زنا از او برداشته مى‏شود. و ثواب جزيل و كمال هنگامى حاصل مى‏شود كه قدرت به انجام آن باشد و همه گونه موانع برطرف باشد و اسباب آماده و شهوت چون اژدهايى سر بر آورده باشد در عين حال مرتكب نشود و مسلما كسى كه بدين پايه رسيده باشد به درجه صديقان نايل آمده است.

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «مَنْ عَشَقَ وَكَتَمَ وَعَفَّ وَصَبَرَ غَفَرَ اللّه‏ُ لَهُ وَأدْخَلَهُ الْجَنَّةَ»(59). «كسى كه عاشق شود و عشق خود را پوشيده دارد و عفت نفس ابراز دارد، خداوند او را مى‏بخشد و وارد بهشت مى‏كند».

در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمده است: «سَبْعَةٌ يُظِلُّهُمُ اللّه‏ُ يَوْمَ لا ظِلَّ إلاّ ظِلَّهُ وَعَدَّ مِنْهُمْ رَجُلاً دَعَتْهُ إمْرَأَةٌ ذَاتَ حَسَبٍ وَجَمَالٍ إلى نَفْسِها فَقَالَ إنِّي أخَافُ اللّه‏َ رَبَّ الْعَالَمِينَ»(60) «هفت دسته از مردم را خداى متعال در زير سايه رحمت خود قرار مى‏دهد، آن روزى كه سايه‏اى جز سايه او نيست از آن جمله مردى است كه زن صاحب جمال و قبيله‏دارى او را به طرف خود بخواند و او دعوت وى را اجابت نكند و بگويد من از خداى عالميان مى‏ترسم».

پاورقى:‌


1 ـ احسانبخش، صادق، «آثار الصادقين»، جلد سيزدهم، گيلان: روابط عمومى ستاد برگزارى نماز جمعه گيلان، چاپ اول، 1375، 295.
2 ـ نهج البلاغة، سخن 482.
3 ـ عبد الباقى، محمد فؤاد، المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم، القاهرة: مطبعة دار الكتب المصرية، طبعة الأولى، 1364، 466.
4 ـ ر. ك. فانى، كامران و بهاءالدين خرمشاهى، «فرهنگ موضوعى قرآن مجيد»، تهران: انتشارات الهدى، چاپ دوم، 1369.
5 ـ شعرانى، ابوالحسن، «نثر طوبى» يا «دائرة المعارف قرآن مجيد»، جلد دوم، تهران: انتشارات كتابفروشى اسلاميه، چاپ دوم، 1398 هق، 169.
6 ـ سوره بقره ـ آيه 273
7ـ الجزرى ابن الاثير، محمد، «النهاية فى غريب الحديث» الجزء الثالث، قم: مؤسسة اسماعيليان، چاپ چهارم، 1376، 264.
8ـ الطريحى، فخر الدين، «مجمع البحرين»، المجلد الخامس، بيروت: دار و مكتبة الهلال، الطبعة الاولى، 1985 م، 101.
9ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، «تفسير نمونه»، جلد دوم، تهران: دار الكتب الاسلاميه، چاپ سى‏ام، 1377، 355
10 ـ طبرى، ابن جرير، «جامع البيان فى تفسير القرآن»، جلد اول، ترجمه حبيب يغمايى، انتشارات توس، 1367، 175.
11 ـ مكارم شيزارى، ناصر و ديگران، پيشين، 356.
12 ـ الحسينى البحرانى، السيد هاشم، «البرهان فى تفسير القرآن»، الجزء الاول، تهران: مركز الطباعة و النشر فى مؤسسة البعثة، الطبعة الاولى، 1415 هق، 550.
13 ـ ابن‏منظور، «لسان العرب»، المجلد التاسع، بيروت: دار احياء التراث العربى، طبعة الاولى، 1408 هق، 290.
14 ـ سوره نساء ـ آيه 6.
15 ـ شعرانى، ابوالحسن، پيشين، 170.
16 ـ عياشى السلمى السمرقندى، مسعود بن محمد، «تفسير عياشى»، جلد اول، تهران: مكتبة علمية الاسلامية، چاپ اول، 221.
17 ـ شعرانى، ابوالحسن، پيشين،170.
18 ـ سوره نور ـ آيه 33.
19 ـ البخارى الجعفى، محمد بن اسماعيل، «صحيح البخارى»، الجزء السابع، بيروت: دار احياء التراث العربي، الطبعة الاولى، بى‏تا، 3.
20 ـ سوره نور ـ آيه 60.
21 ـ شعرانى، ابوالحسن، پيشين، 171.
22 ـ اسرار، مصطفى، «دانستنيهاى قرآن»، تهران: انتشارات فلق، چاپ چهارم، 1372، 51.
23 ـ سوره مؤمنون، آيه 5.
24 ـ طباطبائى، سيد محمد حسين، «تفسير الميزان»، جلد پانزدهم، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبائى، چاپ سوم، 1367، 12.
25 ـ سيد قطب، «تفسير فى ظلال القرآن»، المجلد الرابع، القاهره: دار الشروق، 1412 هق، 2455.
26 ـ سوره مؤمنون، آيه 6.
27 ـ طباطبائى، سيد محمد حسين، پيشين، 13.
28 ـ المراغى، احمد مصطفى، «تفسير المراغى»، الثامن عشر، بيروت: دار احياء التراث العربي، الطبعة الثانية، 531.
29 ـ العروسى الحويزى، عبد علي بن جمعة، «تفسير نور الثقلين»، الجزء الثالث، قم: دار الكتب العلمية، الطبعة الاولى، 531.
30 ـ پيشين، 531.
31 ـ السيوطى، جلال الدين، «الدر المنثور فى التفسير بالمأثور»، الجزء الخامس، تهران: المكتبة الاسلامية و مكتبة الجعفرى، الطبعة الاولى، بى‏تا، 5.
32 ـ الرازى، فخرالدين، «مفاتيح الغيب المشتهر بالتفسير الكبير»، الجزء السادس، الطبعة الاولى، 271.
33 ـ الزمخشرى، محمود بن عمر، «الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التاويل»، الجزء الثالث، بى‏جا: الطبعة الاولى، ص 177.
34 ـ طباطبائى، سيد محمد حسين، پيشين، 13.
35 ـ حقى البروسوى، اسماعيل، «تفسير روح البيان»، الجزء السادس، بيروت: الطبعة السابعة، 405 هق، 68.
36 ـ ر. ك. قرآن كريم، سوره مباركه معارج، آيات 31 ـ 29.
37 ـ قمى، عباس، «سفينة البحار»، الجزء الثانى، بيروت: دار المرتضى، الطبعة الاولى، 207.
38 ـ المجلسي، محمد باقر، «بحار الانوار»، الجزء الثامن و السّتّون، بيروت: مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانية، 1403 هق، 268.
39 ـ الحرانى، حسن بن على، «تحف العقول عن آل الرسول»، بيروت: منشورات مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، الطبعة الخامسة، 1394 هق، 217.
40 ـ كلينى، محمد بن يعقوب، «اصول الكافى»، جلد چهارم، ترجمه محمد باقر كمره‏اى، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1372، 242.
41 ـ احسانبخش، صادق، «آثار الصادقين»، جلد سيزدهم، گيلان: روابط عمومى ستاد برگزارى نماز جمعه گيلان، چاپ اول، 1370، 295.
42 ـ المجلسى، محمد باقر، پيشين، 268.
43 ـ سوره مائده، آيه 5.
44 ـ هاشمى رفسنجانى، اكبر، «تفسير راهنما»، جلد چهارم، قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، چاپ اول، 1376، 252 ـ 250.
45 ـ الحلّى، ابوالقاسم نجم‏الدين جعفر بن الحسن، «المختصر النافع»، جلد اول، مؤسسه مطبوعات دينى، چاپ پنجم، 1374، 117.
46 ـ موسوى خمينى، سيد روح اللّه‏، «تحرير الوسيلة»، جلد سوم، ترجمه على اسلامى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوازدهم، 1374، 423.
47 ـ پيشين، 423.
48- الحر العاملى، محمد بن الحسن، «وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعة»، الجزء الاول من المجلد السابع، بيروت، دار احياء التراث العربي، الطبعة الاولى، 15.
49 ـ حجتى، سيد محمد باقر، «اسلام و تعليم و تربيت»، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اول، 1358، 93.
50 ـ سوره نور، آيه 3.
51 ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، «تفسير نمونه»، جلد چهاردهم، تهران: دار الكتب الاسلامية، چاپ هيجدهم، 1378، 366.
52 ـ طبرسى، ابو على فضل بن حسن، «تفسير مجمع البيان»، جلد هفدهم، ترجمه احمد بهشتى، مؤسسه انتشاراتى فراهانى، چاپ اول، 1354، 96.
53 ـ طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، «تفسير مجمع البيان»، جلد هفدهم، ترجمه احمد بهشتى، بى‏جا: مؤسسه انتشاراتى فراهانى، چاپ اول، 1354، 96.
54 ـ ملك، ف. «گنجينه سعادت: تفسير سوره مباركه نور»، تهران: انتشارات قديانى، چاپ دوم، 1363، 18.
55 ـ مطهرى، مرتضى، پيشين، 83 و 92.
56 ـ دستغيب شيرازى، سيد عبد الحسين، «گناهان كبيره»، جلد اول، تهران: انتشارات جهان، چاپ ششم، 217 ـ 216.
57 ـ تاج لنگرودى، محمد مهدى، «واعظ خانوانده»، تهران: چاپخانه حيدرى، چاپ سوم، 1354، 32 ـ 31.
58 ـ كاشانى، مولى محسن، «اخلاق حسنه»، 39.
59 ـ احسانبخش، صادق، پيشين، 39.
60 ـ كاشانى، مولى محسن، «المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء»، 186 ـ 185.