درآمدى برشناخت مسايل زنان

سيدضياء مرتضوى

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم

تقديم به شهيد بزرگوار ، حاج على اكبر نورى ، كه چون پدرى مهربان ، آيات قرآن را به اين بنده آموزش داد.

درآمدى برشناخت مسايل زنان

مـسـايـل زنـان را از چه زاويه اى مى نگريم ؟ چارچوب ارزيابى و شناخت ما از مسايل زنان چيست ؟ ديدگاههاى موجود در باره زنان و مسايل آنان را با كدامين ملاكهانقد و ارزيابى مى كنيم ؟ ادبيات مـا در فهم و شناخت مسايل زنان و نيز چهره اى كه ازجايگاه و نقش زن ارائه مى كنيم كدام است ؟ در بـازشناسى مسايل زنان  ، يعنى حقوق واحكام آنان و در مجموع در معرفى سيماى زن مسلمان  ، اصـول و راهـبـردهـايـى كه ميزان شناخت صحيح و فهم درست اين مسايل باشد چيست ؟ اينها و پـرسـشـهـايى از اين دست  ،آگاهيهايى را مى طلبد كه پيش از پرداختن به مسايل زنان  ، به عنوان ابـزارى كـارآمـد ما رادر مسيرى روشن و مطمئن قرار مى دهد تا بتوانيم به اين مسايل و پاسخ به پـرسـشـهـاى بـسيارى كه در باره زنان و مناسبات اجتماعى  ، خانوادگى و نيز سلوك فردى آنان وجـوددارد دست يابيم .

به ارزيابى ديدگاهها بپردازيم و «صراط مستقيم » را از ميان بيراهه هاى بـسـيـارى كـه وجـود دارد بازشناسيم .

اين است كه موضوع شناخت شناسى مسايل زنان در صدر اولويتهاى اين دست مباحث قرار مى گيرد.

آنـچـه در ايـن پـژوهش آمده است به انگيزه پاسخ به بخشى از اصول و نكاتى است كه در شناخت مـسـايـل زنـان بايد مورد توجه قرار گيرد.

اصولى راهبردى كه مى تواند به عنوان ملاك عمل در شناخت درست مسايل زنان از يك سو ، و ارزيابى و نقد ديگر ديدگاههاى موجود ، از سوى ديگر ، به شـمار آيد.

اين نوشته هر چند به درازا كشيده است اما روشن است كه طبيعت موضوع آن و اصول دهـگـانـه اى كـه معرفى شده است  ، تفسير وتحليلى بسيار بيش از اين مى طلبد ، بويژه در تطبيق اصـول ياد شده بر نمونه هاى مختلف مسايل زنان و تاءثير بر آنها.

اين نوشته در صدد است چهره اى هـر چند اجمالى را از اصول و محورهايى ارائه دهد كه در شناخت مسايل زنان به عنوان ملاكهايى كـلـى  ، ولـى اسـاسـى  ،عمل مى كند.

اين بحث نخستين بار در ويژه نامه مجله پيام زن به مناسبت بـزرگـداشـت ولادت حـضـرت فاطمه (س ) و روز زن  ، در آبان ماه سال 1376 منتشر شده است .

اصـول راهـبردى و نكات راهشگايى كه در اين طرح آمده است انتشار آن در قالب كتابى مستقل را براى علاقه مندان به اين دست مباحث مناسب مى نمود.

اميد مى رود اين تلاش ناچيزدر بازشناسى مسايل زنان مفيد افتد. ان شاءاللّه .

سيدضياء مرتضوى قم ـ بهار 1377

كلمه نخست

ادبيات فهم دين  ، يك ضرورت

شناخت صحيح مسايل زنان و خانواده  ، به عنوان بخش عمده اى ازمعارف  ، احكام و حقوق اسلامى  ، ضـرورتى است كه مورد توجه محافل مختلف علمى  ، فرهنگى و اجتماعى قرار گرفته است .

و اين خود فرصت گرانبهايى است كه انقلاب اسلامى و ديدگاههاى استوار و روشن بنيانگذارجمهورى اسـلامـى حـضـرت امام خمينى (قده ) بوجود آورده است .

فرصتى كه بايد در جهت فهم صحيح و تبيين منطقى احكام و مسايل زنان به معناى وسيع اين كلمه  ، به خوبى از آن بهره برد و در فضايى كـامـلا عـلـمـى  ، هـمـراه بـاواقع نگرى و بدون دخالت دادن پيشداوريها و سليقه هاى شخصى به درك درست مسايل و ارائه آن همت گماشت .

عـمـده تـرين نقيصه و مشكلى كه در بررسى و ارزيابى اين دست مسايل واظهارنظرها و نقاديهاى مـختلف وجود دارد ، همچون بسيارى از ديگرمسايل اجتماعى  ، فرهنگى و اسلامى  ، فقدان يا ضعف ادبـيـات فـهم مسايل ومعارف بلند اسلامى و نصوص و متون دينى مى باشد.

بسيارى اظهارنظرها ونـظـريـه پردازيهايى كه در زمينه مسايل زنان در حوزه هاى مختلف فرهنگى  ، حقوقى و اجتماعى صورت مى گيرد از آنجا كه برخاسته از ابزاركارآمد ادبيات فهم و شناخت دين و استخراج از منابع و مـتـون نـيـسـت  ،ديـدگـاهـهـاى سطحى  ، ناقص  ، يكسويه  ، التقاطى و گاه اساسا وهم آلود و از سـرخـيـالـپردازى مى باشد.

پرواضح است فهم و دريافت مسايل اسلامى نيزهمچون ديگر مسايل  ، داراى چـارچـوبـه ، مـلاكـهـا و ادبيات ويژه خويش مى باشد و بدون اين ابزار كارآمد نمى توان به نـظـريـه پردازى و استنباط وسخن گفتن از جانب متون دينى و منابع اسلامى پرداخت .

چنان كه بسيارى از ارزيابيها و داوريهاى متضادى كه نسبت به ديدگاههاى معمول و موجودانجام مى شود و بسيارى از خرده گيريه ، ناشى از فقدان ادبيات مشتركى است كه علاوه بر ايجاد ابزار لازم براى فـهـم مـسـايـل  ، ملاكها و چارچوبهاى يكسانى را به عنوان نقطه مشترك ميان همه كسانى كه به نظريه پردازى درزمينه اين دست مسايل مى پردازند ، به وجود خواهد آورد.

ايـن اسـت كه به نظر مى رسد يكى از تلاشهاى اساسى و راهگشا عبارت از بازشناسى و بازنگرى در خود فهم و شناخت مسايل زنان مى باشد.

ما باكدامين ملاكها و با چه ادبياتى و در چه چارچوبى به شناخت مسايل زنان و داورى در باره آن مى پردازيم ؟ از چه منابعى بهره مى بريم ؟ شيوه وچارچوب بهره ورى ما از اين متون و منابع چيست ؟ واقعيات موجود چه نقشى در استخراج نظريات ما دارند؟ تـفـسـيـر مـا از تاءثير زمان و مكان دراستنباط احكام چيست ؟ پس از اين مرحله  ، و در بازشناسى مـسـايـل اصـلـى ازمسايل ديگر و تعيين ملاكها و اصول نگرش به مسايل زنان  ، به عنوان بخشى از دستگاه عظيم انديشه و عمل اسلامى  ، كدام مبانى و چه اصول ومحورهايى را معرفى مى كنيم ؟ اينها از جمله پرسشهايى است كه در شناخت مسايل زنان بايد به آنهاتوجه شود.

چرا كه اينها بخشى از ادبـيات فهم ما از دين و معارف ودستورالعملهايى است كه ارائه مى دهد.

برخى اظهارنظرها در بـاره مـسـايـل اسـلامى چنان ناشيانه است كه گاه حتى موجب اين حدس مى شود كه گوينده يا نويسنده كمترين آشنايى را با متون دينى ندارد ، چه رسد به صلاحيت سخن گفتن از موضع دين  ، كه كارى بس پيچيده و خطير مى باشد وهمواره فرهيختگان دو حوزه دانش و تقوا در اين زمينه با احـتـيـاط و ترديداما ترديدى عالمانه  ، وارد مى شوند.

و به راستى كه سخن گفتن از موضع دين و مـتون دينى  ، كارى بس دشوار و دور از دسترس همگان است .

آنچه در اين پژوهش پى مى گيريم اشاره به برخى مبانى و اصول و ملاكهايى است كه درحوزه شناخت صحيح و تحليل درست مسايل زنـان بـايد مورد توجه قرارگيرد.

اصولى كه ملاكها و چارچوبهاى مورد توجه در بررسى و داورى دربـاره هر آنچه به عنوان مسايل زنان و خانواده از آن ياد مى شود ، مى باشد وبخشى از «راهنماى عمل » براى نظريه پردازى در زمينه زنان و مسايل آنان به شمار مى رود ، و در مجموع پيش درآمد و مقدمه اى بر معرفت شناسى مسايل زنان خواهد بود.

نگرش مجموعى ، اصلى راهبردى

ديـن مـجـمـوعه اى منسجم و دستگاهى هماهنگ است كه همراه باتاءثيرى كه از انسان  ، جامعه و جـهـان دارد پـاسخگوى نيازهاى بشر است  ،نيازهاى همه جانبه و فراگير.

دين با همه اجزاء و ابعاد خـود ، در سه حوزه عقايد ، احكام و اخلاق  ، مجموعه و سازمانى را پديد مى آورد كه تحليل وارزيابى هـر يـك از اجـزاء آن نـمى تواند بدون لحاظ ساير اجزاء و نگرش به كل مجموعه باشد.

تفكيك ميان عناصر و پاره هاى مجموعه  ، و نگرش مستقل به هر يك از آنه ، و آنگاه تحليل و ارزيابى آن  ، و سپس سـنـجـيدن آن با آنچه ديگران در مقابله با دين و شريعت مى گويند ، امرى كاملا غيراصولى و غير منطقى است .

ايـن ضـرورت  ، ويـژه بررسى و ارزيابى اجزاء و عناصر مجموعه دين نيست  ، در هر دستگاهى نگرش جزئى و ارزيابى مستقل اجزاء آن  ، چنين است كه نمى تواند شناخت و ارزيابى درستى از آن مجموعه و حتى از همان بخش مورد نظر ، به دست دهد.

اين مهم  ، نه فقط در مرحله شناخت وارزيابى بلكه در مـقـام «پـذيـرش » و «عـمـل » نـيـز جارى است . اين است كه دررهنمودهاى دينى  ، پديده «ايمان » به بعض  ، و «كفر» به بعض  ، مردود شمرده شده است .

از جمله در اين فراز از آيه شريفه كـه پـس از شـرح حـال دسـتـه اى مـردم كـه بـخشى از وظايف و مسؤوليتهاى خويش را ناديده مى گيرند ، آنان را نكوهش مى كند: «اءفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزي في الحياة الدنيا و يوم القيامة يردون الى اءشد العذاب و ما اللّه بغافل عماتعملون » آيـا به بخشى از كتاب ايمان آورده و بخشى ديگر را كفرمى ورزيد؟! هر كس از شما چنين كند ، در زنـدگى دنيا جزائى جزخوارى نخواهد داشت و روز قيامت نيز اينان به شديدترين عذاب گرفتار مى شوند و خداوند از آنچه مى كنيد غافل نيست . (1)

اسلام  ، رهبرى و هدايت بشر به سوى سعادت ابدى  ، همراه با زندگى برتر در اين دنيا ر ، با تاءكيد بر پـيـاده شدن همه اجزاى خويش مى داند.

بنابراين براى شناخت صحيح  ، تفسير و تحليل درست  ، و ارزيـابـى مـنـصـفـانـه وعـلـمـى نـسـبـت بـه هر يك از بخشها و اجزاء مجموعه گسترده دين  ، بايد«يكجانگرى » و نگرش مجموعى را به عنوان يك اصل راهبردى مورد توجه قرار داد.

اين مهم عـلاوه بـر مـجموعه دين و تفسير آن از انسان و جهان  ، درمرحله حقوق و احكام  ، و به تعبيرى  ، در «شريعت » ، كه به كليه روابط ومناسبات فردى و اجتماعى انسان شكل مى بخشد ، توجه بيشترى رامـى طـلـبـد.

بـسيارى از اشكالات و پرسشهايى كه از جانب برخى محافل واشخاص روانه برخى چارچوبها و احكام و مقررات دينى مى گردد و گاه درشكل و شمايلى علمى نيز منعكس مى شود ، و بـسـيـارى از مـقـايسه هايى كه ميان احكام و ضوابط شرعى با آنچه رهاورد مكاتب و انديشه هاى بـشـرى ودسـتـاورد مجالس و محافل كنونى است  ، صورت مى گيرد ، افزون بر عدم درك و نبود شـناخت صحيح  ، معلول ناديده گرفتن اين مهم  ، و گرفتار آمدن به آفت جزئى نگرى مى باشد كه نتيجه اى جز دستيابى به تحليلها وارزيابيهاى يكسويه  ، جزئى و مقطعى نخواهد داشت .

به عنوان مثال  ، ما نمى توانيم برداشت و ارزيابى درستى از قوانين جزائى اسلام داشته باشيم بى آنكه جايگاه و كليه مناسبات موجود اين بخش ازقوانين و احكام را با بقيه بخشها در نظر بگيريم .

چنان كه در خود اين بخش از مجموعه نيز ، بايد به پيوندهاى موجود ميان اجزاء و تك تك مواد ومقررات آن  ، تـوجـه نمود.

و اين خود امرى كاملا دشوار ، و براى بسيارى ازافراد ، ناممكن است  ، چرا كه فهم هـمـه اجـزاء ديـن  ، و جـايـگـاه و مـنـاسباتى كه هر يك از اجزاء آن دارند ، و تاءثير و تاءثر متقابل  ، و نـسـبـت سـنـجـى آن بـا انـسان و كليه روابط و مناسبات اجتماعى و فردى او ، امرى آسان و قابل دسـتـيـابى نيست  ، و اگر اضافه كنيم پيوندى كه احكام و شريعت و اساسا دين با «جان »آدمى و «جـهان » طبيعت  ، و «عالم » آخرت دارد اذعان خواهيم كرد كه كارى بس دشوار بلكه ناممكن اسـت .

و ايـن اسـت كـه «فـلـسفه جويى » در پذيرش وباور داشتن «شريعت » ر ، امرى ناصواب مـى شـمـاريم و «قياس » را بيرون ازموازين شرع و بنيانگذار آن را چنان كه در متون دينى آمده اسـت  ، «شـيطان »مى دانيم . (2)

چنان كه سنگ بناى بسيارى از تفسيرها و توجيه هاى به ظاهر عـلـمـى را سـست و غير قابل اعتماد تلقى مى كنيم .

و پرواضح است اين به معناى عدم امكان فهم خاستگاه شريعت و دستاوردهاى آن  ، و بازداشتن ازتلاش براى فهم آن نيست بلكه به انگيزه كاستن از سـطح توقع در شناخت وارزيابى كامل مجموعه دين و اجزاء شريعت است .

به انگيزه جلوگيرى از«خرده نگرى »هايى است كه در باره احكام جزائى  ، حقوقى و شرعى  ، ازجانب برخى افراد صورت مـى گـيـرد كـه دچـار فـقـر فهم صحيح دين و شريعت و ادبيات فقه و چارچوبهاى آنند و بدون بـرخوردارى از شناخت و نگرش كلان نسبت به مجموعه دين و شريعت به داورى در باره احكام و مسائل دينى مى پردازند.

مـثـال ديـگـر را از مـيـان مـجموعه احكام و حقوقى كه مناسبات فردى واجتماعى «زن » را از نـقطه نظر دينى شكل مى بخشد ، بازگو مى كنيم .

درارزيابى حقوق اجتماعى زنان  ، تحليلى كه از مـيـزان ارث برى يا ديه زن درمقايسه با مرد صورت مى گيرد ، اگر بدون لحاظ مجموعه حقوق و احـكـامـى كـه روابط اجتماعى و رفتارهاى فردى و خانوادگى زن و مرد را مشخص مى كند و نيز بدون در نظر گرفتن جايگاه و مسؤوليتهاى فردى و اجتماعى هر كدام از آنان انجام پذيرد ، و اگر بدون سنجش آن با مجموعه شريعت ونظام جامع دينى و تفسيرى كه از انسان و جهان دارد انجام پذيرد ، بى شك نبايد آن را تحليلى درست و ارزيابى منصفانه و عالمانه اى قلمداد كرد.

اين سنجشى نـيـست كه بر اساس آن بتوان بر حكمى خرده گرفت و يا حتى به تعريف و تمجيد آن نشست .

اين اسـت كه در نگاه ما پرهيز از جزئى نگرى  ، وبرخوردارى از ديد كلان  ، يك اصل فراگير و يك ملاك حـتمى واجتناب ناپذير در «ادبيات » فهم دين و شريعت به شمار مى رود و تنها از اين نقطه است كـه دسـتيابى به خاستگاه و فلسفه حقوق و احكام ر ، هر چندبسيار دشوار اما ممكن مى دانيم و از هـمـيـن روى اسـت كه همواره بايدهمزمان با فراخوانى جامعه به تلاش براى فهم صحيح دين و شريعت وارزشهاى نهفته در احكام  ، بر ضرورت «تعبد» به شريعت  ، و «تسليم » دربرابر «دين » نيز تاءكيد شود تا وجهه همت محققان و پژوهشگران  ، تنها فهم صحيح و جامع دين و شريعت باشد و از گـرفـتـار آمـدن بـه چاه «تاءويلات » وسرگردان شدن در وادى «توجيهات » پرهيز شود.

تـعـبـدى كـه ريـشـه دربـاورهـايـى بـه روشـنايى روز دارد و تسليمى كه چيزى جز پيوستن به حقيقت مطلق و رها شدن از «تسويلات نفس » و صحنه سازيهاى «وهم » نيست .

معرفى مبانى و اصول ، نيازى مبرم

آنـچـه گذشت به انگيزه تاءكيد بر اين ضرورت است كه در شناخت صحيح و ارزيابى جامع مسايل زنـان  ، «يـكـجـانـگـرى » و پـرهيز از تفسيرها وتحليلهاى يكجانبه و خارج از مجموعه شريعت و دستگاهى كه دين براى هدايت فرد و جامعه و بهبود مناسبات اجتماعى انسان و بهره ورى صحيح از فـرصـت زنـدگـى  ، ارائه مـى دهـد ، يـك اصل بنيادى مى باشد و بسيارى ازتفسيرها و ارزيابيها و پـيشنهادهايى كه در حوزه مسايل زنان در محافل علمى پژوهشى و در سطح رسانه هاى گروهى مـطرح مى شود و بسيارى «نقد»ها كه صورت مى گيرد و برخى «تاءويل »ها و «توجيه »ها كه بـه كـمـك گرفته مى شود ، همه ناشى از نگرشهاى جزئى و برخاسته از داوريهاى مقطعى و بريده شـده از پيكره عظيم شريعت است و كارى علمى و راهگشابه شمار نمى رود.

و پرواضح است روى سخن متوجه همه تلاشهايى است كه براى ترسيم جايگاه انسانى ـ اجتماعى زن  ، حقوق  ، مسؤوليتها و احكام اوصورت مى گيرد.

چه آنهايى كه در دايره اى «بسته » ، با تكيه بر بخشى از متون دينى و ظواهر ادله و با انسان شناسى خاص خويش  ، به زنان و مسايل آنان مى نگرند و بسيارى محدوديتها و قـيـد و بندها را در ذهن و انديشه و نيز دردستورالعملهاى خويش پديد مى آورند ، و چه آنهايى كه «ره» از برخى چارچوبها و ملاكهاى روشن دينى و بى توجه يا كم توجه به موازين شرعى به تجزيه و تحليل مسايل زنان مى نشينند و بيشترين تلاش خويش را نه درفهم جامع و صحيح مسايل زنان  ، بـلكه در تطبيق نصوص دينى و متون شرعى با انديشه ها و ذوقياتى كه به آن خو گرفته اند به كار مى بندند.

ايـن اسـت كه در بررسى و شناخت «مسايل زنان » به عنوان بخشى ازدستگاهى كه براى هدايت انـسـان آمـده اسـت بـايد نخست به مبانى و ملاكهاو اصولى توجه كرد كه به عنوان زيرساختهاى شناخت مسايل زنان به شمارمى رود.

اين افزون بر آن چيزى است كه در آغاز به عنوان ادبيات فهم ديـن واز جـمـله فهم مسايل زنان به آن اشاره كرديم .

به عبارت ديگر در بررسى وشناخت مسايل زنـان نـخـست بايد پاسخ دهيم كه در چه چارچوبى به اين مهم اقدام مى كنيم ؟ ملاكهاى اصلى و مـبـانـى دستيابى به تعريفى جامع كه اززن و جايگاه انسانى  ، اجتماعى و حقوقى او ارائه مى دهيم چـيـسـت ؟ و بـه عبارتى  ، در نگرش مجموعى به مسايل زنان  ، چه اصول و ملاكهايى را بايدمنظور سـازيـم تـا تـحـليلهايى كه ارائه مى دهيم و نتايجى كه مى گيريم هماهنگ با ساير اجزاء مجموعه شريعت و دين باشد؟ هر مجموعه به هم پيوسته و سازمان يافته اى كه اجزاى آن در ربطى منطقى با يكديگرند ، قطعا بايد اسـتـوار بـر مـبانى و پايه هايى باشد كه پاره هاو بخشهاى مجموعه را به هم پيوند داده و به گونه دسـتـگـاهـى هـمـاهـنـگ وپـيـوسـته درآورد.

اگر نگرش ما به شريعت  ، به عنوان يك مجموعه ازهـم گسيخته كه اجزاء و عناصر آن بى هيچ ملاكى  ، و كاملا به گونه اى اتفاقى گرد آمده  ، باشد ، طبيعى است كه انديشيدن و يافتن مبانى مجموعه  ، معنايى نخواهد داشت  ، اما اگر شريعت و اساسا ديـن را بـه عـنـوان يـك مـجموعه كاملا هماهنگ  ، با هدفى واحد ، يعنى هدايت همه جانبه انسان  ، مـعـرفـى نـمـوديـم قـهرا در «هرمى » كه از اين دستگاه و مجموعه ترسيم مى شود بايدمبانى و زيـرسـاختهاى هر بخش و هر مساءله نيز منظور شود.

شناخت مسايل زنان نيز از اين قاعده بيرون نـيـسـت و پرسشهايى كه مطرح شدبرخاسته از همين ضرورت است .

در اين فرصت به اختصار به بـخـشـى ازمـبـانـى و اصـول و ملاكهايى خواهيم پرداخت كه در شناخت و داورى مسايل زنان و چهره اى كه از جايگاه «زن مسلمان » در دستگاه فكرى  ، وجهان بينى و «بايد»ها و «نبايد»هاى شـرعـى تـرسيم مى كنيم بايد مورد توجه قرار گيرد و چارچوب نگرش و «شناخت » ما را معين كـنـد.

ايـن مـبـانـى و اصول راهبردى  ، برخاسته از رهنمودها ونصوصى است كه در متون دينى و مـنابع شريعت مقدس به وفور آمده است  ، و طبعا در اين نوشته جاى پرداختن به همه آنها نيست و فـقـط اشاره اى به برخى ادله و شواهد مى شود.

چرا كه هريك از اصولى كه خواهد آمد ، خود بحثى مستقل مى طلبد و بايد جداگانه به تفصيل  ، به ابعاد مختلف آنها و جايگاهى كه هر يك در شناخت مـسـايـل زنـان دارنـد پـرداخـت .

كما اينكه اين نوشته در صدد استقصاى همه مبانى واصولى كه بـه گونه اى جامع  ، چارچوب نگرش صحيح و جامع به مسايل زنان را ترسيم مى كند نيست و به جز موارد دهگانه اى كه برخواهيم شمرد اصول راهبردى ديگرى نيز مى توان معرفى نمود.

اصول راهبردى در نگرش به مسايل زنان

اصل يكم : زن و مرد ، وحدت نوع

«يـا ايـهـا الـناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم ان اللّه عليم خبير» (3)

«هان اى مردم ! ما شما را از نرى و ماده اى آفريديم و شماها را دسته دسته و قبيله قبيله ساختيم تا يكديگر را بشناسيد [ولى بدانيد كه ]برترين شما در پيشگاه خداوند ،پرهيزكارترين شماست  ، خداوند است داناى آگاه .»

در بـعـد انسان شناسى  ، اصل «وحدت نوع » ميان زن و مرد ، به عنوان مبنايى ترين و فراگيرترين اصل در ارزشگذارى جنس زن و مرد به شمارمى رود.

حقيقتى كه فراتر از ملاك «جنسيت » است و در آن مرحله  ، تفاوتى ميان جنس زن و جنس مرد وجود ندارد.

توضيح اينكه در «علم منطق » ، وقتى پرسش از «چيستى » اشياء مى شود در واقع از «حقيقت » آنها سؤال شده است .

لذا پاسخ نيز بـايـد بـگـونـه اى باشد كه «حقيقت » شئ مورد سؤال را بيان كند وذكر مسائل جنبى و عوارض  ، نـمـى تـواند پاسخ صحيح باشد.

به عنوان مثال  ،اگر در پاسخ به اين پرسش كه «سعيد كيست ؟» گـفـتـه شود «فرزند حسين است »پاسخ غلط نيست  ، اما اگر در پاسخ به اين سؤال كه «سعيد چـيـسـت ؟» گـفـتـه شـودفـرزنـد فـلانـى اسـت  ، يـا سفيدپوست است  ، يا فارسى زبان است  ، يا فـردى درس خوانده است  ، و امثال اين اوصاف  ، هيچ يك پاسخ صحيحى نخواهدبود ، زيرا اين دست امور مى تواند باشد و مى تواند نباشد.

اگـر «حـقـيقت » سعيد عبارت از فرزند حسين بودن  ، يا به رنگ سفيدبودن  ، يا به فارسى سخن گـفـتـن يا درس خوانده بودن باشد ، در صورت «نبود»هر يك از اينها بايد عقلا حقيقتى به نام «سـعـيد» وجود نداشته باشد ، درحالى كه چنين نيست .

اما اگر گفته شود: او «انسان » است  ، پاسخى صحيح خواهد بود.

چنان كه اگر گفته شود: «جاندار» است  ، نيز صحيح است چرا كه غير از اين نمى تواند باشد ، با اين تفاوت كه عنوان «انسان » فقط بر مصاديق وافرادى صدق مى كند كه داراى يـك حقيقت باشند ، حسن  ، سعيد ، على  ،زينب  ، مريم و فاطمه .

اما عنوان «جاندار» دايره اى گـسـتـرده تـر دارد و شـامـل مـوجوداتى كه حقيقتى ديگر دارند نيز مى شود ، ولى هر دو عنوان  ، امرى «كلى » هستند ، داراى افراد و مصاديق .

در اصطلاح اهل منطق  ، به عنوانى چون «انسان » ، «نـوع » گـفـتـه مـى شـود.

چـنـان كه به «اسب » يا «بلبل » نيز «نوع »گفته مى شود ، و به «جـانـدار» ، «جنس » مى گويند.

پس «جنس » همواره نقطه اشتراك ميان «انواع » است و از همين روى است كه هميشه در تعريف كامل از يك «نوع » علاوه بر ذكر نقطه اشتراك  ، از مشخصه ديگرى كه گوياى تمام حقيقت آن نوع باشد نيز نام برده مى شود.

بـه عنوان مثال در تعريف نوع انسانى مى گوييم : «جاندار عاقل ». «جاندار»همان وجه اشتراك مـيـان انـسـان و ديگر حيوانات است  ، و قدرت تعقل و قوه عقلانى همان حد فاصل ميان او و ديگر حيوانات است .

يعنى همان چيزى كه در منطق از آن با عنوان «فصل » نام برده مى شود.

بـنـابـرايـن آنچه «حقيقت » سعيد را تشكيل مى دهد همان «انسان » بودن اواست  ، يعنى همان جنس و فصل (جاندارى و عقل ) ، لذا در پاسخ به پرسش يادشده كه «سعيد چيست ؟» بايد گفت «انـسـان » است .

و انسانيت  ، حقيقتى كلى است كه اختصاص به «سعيد» ندارد ، «سعيده » نيز چـنـين است و از همين روى است كه «نوع » را يكى از «كليات » شمرده اند.

البته اين «كلى » يـعنى اين «نوع » ،خود با توجه به ملاكهاى مختلف  ، تقسيمات بسيارى دارد ، تقسيم به دسته ها و «اصـنـاف » ، مـثل سفيدپوست و سياه پوست  ، موحد و غير موحد ،ايرانى و غيرايرانى  ، و نيز مذكر و مـؤنـث  ، چنان كه خردسال و بزرگسال .

ونيز داراى «افراد» است  ، مثل حسين  ، سعيد ، سعيده و زيـنـب . و يـا فـرزنـد فـلانـى  ،مـخـتـرع برق و كاشف ميكرب .

و روشن است كه اين تقسيمات بر اسـاس مـلاكـهـا و جهاتى است كه در حقيقت نوع انسانى دخالت ندارد و از همين جا است كه در دانـش منطق  ، در ترسيم مراتب طولى واقعيت و حقيقت اشياء ، از انسان و ديگر حيوانات به عنوان «نوع پايانى » نام برده شده است .

آنـچـه نوع انسانى را هويت مى بخشد همان حقيقتى است كه از آن  ، باتعبير «خود» يا «من » نام مـى بـريـم .

يـعـنـى همان «نفس » انسانى كه به گفته حكماى الهى  ، حداقل پس از حدوث  ، جزء مـجـردات است و امرى بسيط وغير قابل تجزيه و تفكيك مى باشد.

البته «نفس » در عين تجرد و بـسـيـط بـودن  ،داراى جـنـبـه هـا و مـظـاهـر گـونـاگـون اسـت و در عين «وحدت » منشاء «كثرت »مى باشد.

«من » انسانى كه معمولا افعال و رفتار خويش را به آن نسبت مى دهيم همان حقيقتى است كه با كم و زياد شدن اجزاء جسم و قسمتهاى مختلف بدن تغييرى در اصل واقعيت و حقيقت آن ايجاد نمى شود.

يعنى فردى كه فاقد اجزاء مادى بدن  ، اعم از گوش  ، چشم  ، دست و پا و حـتى قلب اصلى نيز باشد همان گونه مى گويد «من » كه يك فرد كامل مى گويد.

درآگاهى و «عـلـم حـضـورى » نـسـبـت به «خويشتن » خويش  ، ميان اين دو هيچ تفاوتى نيست و اولى در «خـوديـت » خـود ، احـسـاس كـاسـتى و فقدان نمى كند.

اين واقعيت غيرقابل تجزيه كه از آن با عـنـاويـنـى چون «من » ، «خود» ، «خويشتن » ،«نفس » ، «روح » ، «ذات » و امثال اينها نام مى بريم  ، «حقيقت » و «نوع » انسان و«انسانيت » او را تشكيل مى دهد.

سـخـن مـا اين است كه زن و مرد از نظر اين حقيقت يكسانند و فرقى ميان آن دو نيست و هر دو ، مـصـداق ايـن «نـوع » كه حقيقت آدمى نيز چيزى جز آن نيست  ، مى باشند.

پديده «جنسيت » و تـفـاوت ميان زن و مرد از اين نظر ،امرى عارضى و خارج از ذات و حقيقت انسانى آن دو مى باشد تـفـاوتهاى جنسى و اختلافاتى كه در ساختار مادى بدن وجود دارد و حتى تفاوتهايى كه در برخى غـرائز آنـان مـشـاهده مى شود ، همه امورى خارج از ذات و نوع انسانى است و قهرا بيرون از حوزه داورى در بـاره مـاهـيت انسانى زن و مرداست .

همان گونه كه مثل ، رنگ پوست و اختلاف آن در آدمـيـان  ، نـمـى تـواندو نبايد نقشى در نوع ارزيابى ما در باره هويت انسانى آنان داشته باشد ،ساير تـفـاوتهايى كه به واقعيتهاى بيرون از هويت و نوع انسانى آدمى ازجمله جنسيت  ، برمى گردد نيز نـمى تواند ملاكى براى تعيين و تعريف حقيقت و «هويت انسانى » و ارزشگذارى اين «جنس » يا آن «جـنـس » بـاشـد.

ايـن اصـلـى مـسلم و ترديدناپذير در بينش انسان شناسى اسلام است  ، هر چندهمين حقيقت مسلم در خارج از مرزهاى انديشه اسلامى كرارا موردترديد يا نفى قرار گرفته اسـت و حـقـيقت انسانى «زن » ناديده انگاشته شده است .

چنان كه خلط ميان شناخت و ارزيابى ذات و حـقيقت انسانى  ، ب«عوارض » و واقعيتهايى كه بيرون از حوزه «نوع » و «هويت » انسان قـراردارنـد ، مـنـشاء بسيارى قضاوتها و ارزشگذاريه ، و در نتيجه  ، بايدها ونبايدهاى ناصحيح شده است .

و اين خطائى فاحش در حوزه انسان شناسى ودر واقع يك «خلط مبحث » آشكار مى باشد.

خـاسـتگاه بسيارى  ، بلكه نزديك به تمام احكام حقوقى و شرعى  ، اعم ازفردى و اجتماعى  ، و اعم از «مـعـامـلات » بـه مـعـنـاى عـام آن و «جـزائيـات » و حتى «عبادات » ، عبارت از آن دسته از «عـوارض » و شـؤونى است كه خارج ازحقيقت «ذات » و «نوع » انسان است  ، و بسيارى از آنها صـرفـا امـورى اعـتـبـارى و قـراردادى بـه تـناسب نيازهاى فردى و بويژه اجتماعى  ، و به انگيزه حـفـظمـصالح فرد و جامعه است و نه برخاسته از هويت و ذات انسانى .

بنابراين  ،هيچگاه تفاوتهاى حقوقى و حكمى  ، حتى اگر به منزلتهاى متفاوت اجتماعى بيانجامد دليل و گواه بر وجود تفاوت در هويت انسانى «جنس زن »و «جنس مرد» نيست .

آن دسـتـه از خطابهاى قرآن و رهنمودهاى دينى كه مخاطب آن  ، هويت يادشده  ، يعنى ذات و نوع انسانى مى باشد ، مثل اصل ايمان به توحيد ، نبوت  ،معاد و اصولا مقوله اعتقادات  ، همه اينها نسبت به جـنـس زن و جـنـس مرديكسان است و «تفاوت » ، امرى بى معناست .

و اين بدان جهت است كه امـوراعـتـقـادى  ، مستقيما با «خويشتن » و «نفس » آدمى مرتبط است و به آن گره مى خورد و چـون در آن مـرحـلـه تفاوتى وجود ندارد ، بى معناست كه مثلانوع ايمان مطلوب در زن نسبت به خـداونـد تعالى  ، متفاوت با مرد باشد.

واگر پذيرفتيم عمده ترين و اصلى ترين ارزشهاى دينى  ، در بـخـش اعـتـقـادات شـكـل مـى گـيرد ، چنان كه همين گونه نيز هست  ، اذعان خواهيم كرد كه در«نـگـرش مـجـمـوعـى به مسايل زنان » ، در بعد انسان شناسى  ، و در مبنايى ترين ارزشها يعنى اعتقادات  ، احتمال «تبعيض جنسى » راه نخواهد داشت .

نـگـاه بـه خـطابات قرآن از جمله 65 موردى كه عنوان «انسان » آمده است  ، نشان خواهد داد كه وجـهه اصلى آيات الهى و شريعت مقدس همان حقيقت آدمى و انسانيت او است و نه جنسيت او ، و در چـنـيـن مـواردى هـمـان گـونـه كـه از مـنـظـر ديـنى  ، «رنگ » پوست سهمى در نگرش و شـنـاخـت مـسـايـل آدمى ندارد «جنس » او نيز چنين است .

و چقدر به خطا مى روند آنان كه در بررسى مسايل زنان و ارزيابى ضوابط اعتبارى و مسايلى چون احكام ارث  ، ديه و قصاص  ، بدون توجه بـه ادبـيـات فـهـم مـسايل دينى و به دور ازنگرشى همه جانبه دچار خلط مبحث مى شوند و مثلا مـوازيـن اعـتـبـارى موجود در احكام يادشده را ميزانى براى ارزشگذارى جان زن و جان مردقرار مـى دهـنـد و حـقـيـقـت انـسـانى او را با محكى اعتبارى و قراردادى و خارج از هويت انسانى او ، مـى سـنـجـند.

و نيز آنان كه در بررسى مسايل زنان وترسيم چهره زن بگونه اى عمل مى كنند كه گـويـا زن را مـوجـودى ثـانـوى بـاحقيقتى ديگر و نه از سنخ نوع انسانى مى دانند و آن دسته از تـفاوتهاى اعتبارى و ضوابط قراردادى را كه اسلام براى تنظيم صحيح مناسبات اجتماعى و رواب ط افـراد قـرار داده است  ، شاهد نگرش ناصواب خود تلقى مى كنند و مثلا آيه شريفه «الرجال قوامون على النساء ...» را به مرتبه حقيقت انسانى زن و مرد نيز سرايت مى دهند ، در اشتباهند.

در ارزشـگـذارى مـقـام انـسـانى زن و مرد ، «وحدت نوع » اقتضاء مى كند كه ميان آن دو ، از بعد جـنـسـيت  ، هيچ تفاوتى نباشد.

تفاوتها امورى عارضى وقراردادى است كه از جمله ناشى از ميزان كرامتها و ارزشهاى اعتقادى  ،عملى و اخلاقى هر يك از آن دو مى باشد كه كسب مى كنند.

هيچ يك از زن و مـرد ، وجـود تبعى و ثانوى ندارد.

يك حقيقت هستند و از يك سنخ «نفس » مى باشند.

در آفـرينش اوليه  ، نيز چه آدم (ع ) و حوا و چه فرزندان آنان  ، هيچ يك  ، طفيلى ديگرى نبوده و نيست و حـتـى در جـريان آفرينش آدم و حوا برخلاف اين گفته كه «حو» از دنده آدم آفريده شد ، قرآن كـريـم چنان كه علامه طباطبايى نيز تاءكيد نموده است  ، چنين دلالتى ندارد و منظور از «خلقت حـوا از آدم » هـمان وحدت «نوع » و تماثل و تشابهى است كه در اصل انسانيت و حقيقت انسانى دارند. (4) شاهد اين گفته ايشان  ، سخنى از امام صادق (ع ) است كه طى آن  ، از اين گفته مردم كـه حـوا از دنـده آدم آفريده شد ،اظهار ناراحتى نموده و به شدت آن را رد مى كند. (5) و به هر حال اگر دربرخى روايات نيز آمده است به اين معنا نيست كه زن در اصل آفرينش  ،طفيلى وجود مرد است .

بلكه حتى در برخى از همين روايات آمده است كه وقتى آدم (ع ) به حوا گفت : پيش من بـي ، حـوا گفت : نه  ، تو پيش من بيا! وخداوند نيز به آدم (ع ) دستور داد كه او به سراغ حوا برود و رسم خواستگارى مرد از زن نيز ، از همانجا ناشى شده است . (6)