در آمدى بر شكل گيرى شخصيت جوان

سيد ضياء مرتضوى

- ۲ -


بر همين اساس است كه با اطمينان مى گوييم ميزان همخوانى (( كتاب دست نوشته )) بشرى با كتاب فطرت و كتاب قرآن ، ملاك و ميزانى براى شناخت نزديكى و دورى انسان به (( حق تعالى )) در (( دنيا )) و (( آخرت )) است . سخن در شكل گيرى (( شخصيت جوان )) است . (( دفتر دل )) نوجوان و جوان همانند دفترى نو است كه نخستين برگ هاى آن به نگارش در مى آيد. آگاهى لازم ، دقت كافى ، ارزش و جايگاه اعمال انسانى ، استفاده صحيح از قدرت انديشه و غنيمت شمردن فرصت ، الگويابى و برنامه ريزى ، از جمله عناصرى است كه از ندامت و پشيمانى در پايان كار مى كاهد. اگر به نقشى كه نخستين سال هاى شكل گيرى شخصيت انسانى دارد و تاثيرى كه در ادامه شخصيت و هويت ثبات يافته انسان مى گذارد توجه كافى شود، به اهميت چگونه ورق خوردن نخستين برگ هاى (( دفتر دل )) بيشتر پى خواهيم برد. به راستى كه چنين سال هايى از زندگى را بايد نقطه عطف شكل گيرى هويت و شخصيت انسان شمرد. آمادگى دل جوان براى پذيرش آنچه در زمين خالى نفس افشانده مى شود، عامل عمده اين اهميت است .
بازگشت به سخن على (عليه السلام )
آنچه گفته شد واقعيتى است كه امير مومنان على (عليه السلام ) با تشبيه زيبا و مناسب خويش به اهميت آن اشاره نموده است . (( جان )) و (( نفس )) و (( خود )) و (( من )) و (( دل )) و در تعبير آن بزرگوار (( قلب )) نوجوان و جوان ، همانند زمين مستعد و خالى از كشتى شمرده شده كه پذيراى هر بذرى است كه در آن افشانده شود؛ خار يا گل ، با ثمر يا بى ثمر؛ تا باغبان كه باشد و زارع را چه خوش ‍ آيد؟ پيش از آن كه زمين به سختى گرايد و علف هاى ديگر مجال كشت مطلوب را بربايد، بايد به شكل دهى و كشت بذر مطلوب همت گماشت .
(( قلب )) و (( جان )) آدمى ، و (( دل )) و (( خود )) انسانى نه تنها همانند زمين مستعد، پس از چندى به (( قساوت )) و (( سختى )) و (( انعطاف نا پذيرى )) مى گرايد بلكه در بسيارى موارد سختى آن از سختى سنگ خاره نيز فراتر مى رود. به قول قرآن ، برخى سنگ ها نيز، گاه مى شكافد و از ميان آنها چشمه اى مى جوشد اما برخى (( دل ها )) حتى از سنگ سخت ترند (26) . چنين دل هايى هيچ نقطه اميدى باقى نگذاشته اند.
امير المومنين (عليه السلام ) در نامه مذكور (طبق نقلى كه ما انتخاب نموده ايم ) با همين مقدمه كه قلب نوجوان و جوان ، حالت زمين مستعد را دارد، از فرزند خود مى خواهد كه پيش از شكل گيرى و سخت شدن قلبش و پيش از آن كه خرد و انديشه او گرفتار مشغله هاى موجود گردد به (( تاديب )) و شكل دهى آن ، هماهنگ با (( كتاب تكوين )) و (( كتاب تشريع )) مبادرت كند و تا فرصت از دست نرفته و كار تكوين شخصيت به دشوارى نگراييده ، به اين مهم اقدام نمايد.
در برخى ارشادات دينى ، در خصوص بيان واقعيت تاثير گذارى گناه در (( نفس )) و (( دل )) اين گونه آمده است كه جان و قلب آدمى در ابتدا همانند صفحه سفيدى مى ماند كه ارتكاب هر گناه نقطه سياهى را بر روى آن ايجاد مى كند تا آن گاه كه تمام (( صفحه دل )) را فرا مى گيرد. آن گاه ديگر اميد چندانى به نجات آن نيست . اين نكته درباره رابطه ايمان و قلب نيز وارد شده است ؛ چنان كه على (عليه السلام ) فرموده است :
ان الايمان يبدو لمظه فى القلب ، كلما ازداد الايمان ازدادت اللمظه (27)
ايمان در آغاز همانند نقطه اى روشن در قلب ظاهر مى شود؛ هر قدر ايمان افزايش يابد اين نقطه روشن فزونى مى يابد. روشن است در اين جا منظور از قلب ، همان روح و نفس آدمى مى باشد.
در يك نگاه
(( دفتر نفس ))، (( مزرعه دل ))، (( كشتزار قلب ))، (( نامه اعمال )) و...همه ، تعابيرى از يك واقعيتند. نگارش اين (( دفتر )) و زراعت اين (( زمين )) بر عهده خود آدمى نهاده شده است . هويت و شخصيت (( الهى )) يا (( شيطانى )) او حاصل عملكرد اوست . سنين جوانى نقطه عطفى در شكل دادن و شكل گيرى اين هويت است . مسؤ وليت اول و عمده استفاده صحيح از فرصت جوانى بر عهده خود جوان است . كوتاهى ديگران عذرى در ضايع كردن فرصت مذكور و سياه كردن بى ثمر (( دفتر دل )) نيست ، هر چند (( ديگران )) نيز مسؤ وليتى بس عظيم دارند، اما اين مسؤ وليت چيزى از بار مسؤ ول بودن خود جوان و وظيفه او كم نمى كند.
شاكله
اراده حكيمانه
اشاره كرديم كه در شكل گيرى شخصيت جوان ، نقش اول را خود، ايفا مى كند. در شكل دهى و بروز آن ، حرف اول و آخر را شناخت اراده و خواست خود اوست كه مى زند. پر واضح است اين به معناى ناديده گرفتن عوامل ديگر در شكل گيرى شخصيت انسانى نيست . عوامل و زمينه هاى بسيارى وجود دارد كه بايد مورد توجه قرار گيرد. افراد و بخش هاى گوناگونى مى باشند كه سهمى از اين مسؤ وليت را بر دوش دارند اما اينها همه مشروط به خواست و اراده جوان است و اراده او نيز بر اساس شناخت و نوع دريافت ها و آگاهى هايى است كه به دست مى آورد. شناخت ارزش ها و گزينش ملاك هاى ارزش دهى و به عبارت ديگر، ديدگاهى كه او نسبت به (( خود ))، (( جهان )) و (( زندگى )) پيدا مى كند و باورهايى كه در خود جاى مى دهد، زمينه تصميمات و حركات ارادى او را فراهم مى نمايد. نقطه عطف در بررسى و ارزيابى عوامل تكوين ساختار شخصيت و ارزش وجودى هر انسان را بايد در همين مرحله دانست . پندارها و باورهاى انسانى زمينه ساز عزم و اراده اوست . (( انگيزه )) كه اصل و جهت رفتارهاى آدمى را تحقق مى بخشد ريشه در باورهايى دارد كه به آن دست يافته است . رفتار آدمى حاكى از نوع شخصيت اوست ؛ چنان كه شكل دهنده شخصيت او نيز مى باشد. رفتار و عملكرد و آنچه كه از وجود انسان به عنوان (( فعل ارادى )) وى سر مى زند ريشه در نيت و عزم ، انگيزه و اراده او دارد و اينها همه ، جايگاهشان قلب و جان آدمى است كه در بخشى ديگر از آن نيز سخن خواهيم گفت .
در شكل گيرى شخصيت انسان و در بحث ما، شخصيت جوان ، به عوامل بسيارى بستگى دارد كه برخى از آنها چون عامل وراثت يا محيط، در نگاه نخست از عهده گزينش خود او بيرون است اما شناخت و اراده و انگيزه اوست كه نقش اصلى را ايفا مى كند و مسؤ وليت پذيرى و مسؤ ول بودن او، درست از همين نقطه است . چون مى تواند تصميم بگيرد و چون مى تواند ميان (( اين )) و (( آن )) يكى را گزينش كند؛ مسؤ وليت مى پذيرد و در مقابل ، بايد پاسخ ‌گو باشد.
قرآن كريم از برخى چنين ياد مى كند:
وقتى رفتار زشتى را انجام مى دهند مى گويند اين سنت پدران ما بوده است و ما آنها را بدين روش يافته ايم و خداوند به ما چنين دستورى داده است . به آنان بگو خداوند هيچ گاه دستور به عمل ناپسند نمى دهد (28) .
اگر پذيرفتيم كه انسان قدرت گزينش دارد، اوست كه تصميم مى گيرد و او است كه بر اساس اراده اش و به دنبال انگيزه هايش (( عمل )) مى كند، ديگر سلب مسؤ وليت ، امرى منطقى نخواهد بود. همواره بين رفتار آدمى و انگيزه ها و اوصاف و ويژگيهاى نفسانى او رابطه تاثير گذارى متقابل وجود دارد.
شاكله
قرآن كريم در بيان يك اصل كلى ، تعبير (( شاكله )) را به كار برده است . اين اصل كلى با خطاب به پيامبر (صلى الله عليه و اله ) اين گونه بيان مى شود:
قل كل يعمل على شاكله (29) ؛
بگو كه ، هر كسى بر اساس شاكله خويش عمل مى كند.
مى بينيد كه اين امر به عنوان يك قائده كلى و اساسى بيان شده است . هر انسانى رفتار و عمل او برخاسته از (( شاكله )) اوست . بين اعمال فرد و (( شاكله )) او همواره تناسب و رابطه برقرار است . كردار و شخصيت رفتارى هر انسانى ريشه در (( شاكله )) او دارد و تفسير و تحليل عملكرد هر شخص را بايد در (( شاكله )) او جستجو نمود. اين كلمه با كلمات (( شكل ، تشكيل و تشكل )) هم خانواده و از يك ريشه است . گفته اند (( شكل )) در اصل به معناى بستن چهارپايان است . برخى نيز (( شاكله )) را از شكل به معنى هيات و قيافه شمرده اند. به معناى مثل و مانند نيز گفته اند. به هر صورت (( شاكله )) يا به معناى سجيه و صفت اخلاقى و تربيتى و باورهاى آدمى است كه با معناى نخست تناسب دارد؛ چرا كه سجايا و اوصاف اخلاقى و باورهاى موجود، انسان را مقيد مى سازد كه به تناسب آنها حركت كند؛ و يا به معناى (( راه و مذهب )) است ؛ با اين تناسب كه وقتى انسان در مسيرى عبور مى كند گويا آن را در پيش گرفته و خود را بدان مقيد ساخته است و كسى كه مذهب و روشى را انتخاب كرده گويا به آن ملتزم شده و از آن تخلف نمى كند.
به هر حال ، اصل مذكور، عمل انسانى را مبتنى بر (( شاكله )) او مى داند؛ يعنى بين آن دو، تناسب و هماهنگى مى بيند. مى توان (( شاكله )) را در مقايسه با عمل ، همانند جان و روح دانست كه در بدن سرايت دارد و به تعبير دقيق تر، بر بدن اشراف دارد و اين بدن است كه با اعضا و اعمالش ، شكل و ساختار روحى فرد را به نمايش مى گذارد. هم دانش روز پذيرفته است و هم تجربه نشان مى دهد كه ميان اوصاف و حالات نفسانى و بين رفتار آدمى رابطه ويژه برقرار است . به عنوان مثال ، هيچ گاه رفتار و برخورد يك انسان شجاع و يك انسان ترسو در رويارويى با يك صحنه ترسناك ، يك سان نيست . چنان كه بين صفات نفسانى و بين نوع ساختار وجودى انسان نيز رابطه خاصى وجود دارد. برخى طبيعتى زود رنج دارند، برخى به سرعت خشمگين مى شوند، عده اى حس انتقام جويى در آنان قوى است ، برخى علاقه ويژه اى به خوردن و ديگر خواست هاى غريزى دارند ولى بعضى در نقطه مقابل اينهايند. البته اينها هيچ يك به معناى سلب اراده از شخص نيست فقط بيان كننده زمينه هاى گوناگونى است كه در افراد وجود دارد ولى اختيار و قدرت انتخاب را در افراد ناديده نمى گيرد. قرآن عزيز، با مثال زمين و سرزمين پاك كه گياه در آن مى رويد و زمين شوره زار و نامطلوبى كه حاصلى در بر ندارد، به گونه اى ديگر نيز به اين واقعيت مى پردازد (30) .
اين نوع رابطه ، واقعيتى است كه ميان ذات انسانى و ملكات اخلاقى و تربيتى و رفتار او وجود دارد. البته اين تناسب و رابطه را بايد از نوع رابطه داخلى و درونى دانست ؛ چرا كه نوعى ديگر از بستگى و ارتباط ميان رفتار و اوصاف و بين اوضاع و احوال و عوامل خارجى وجود دارد كه به آداب و سنن و رسوم و عادات اجتماعى بر مى گردد. اينها نيز انسان را به مسيرى موافق و مناسب خويش مى كشانند و او را از رفتارى در جهت خلاف آنها باز مى دارند. پس مى توان رفتار و شخصيت فرد را نه تابعى از اوضاع و شرايط اجتماعى ، بلكه متاثر و هماهنگ با آن دانست .
نتيجه اين كه ، در يك برداشت و به بيانى آسان مى توان گفت (( شاكله )) انسانى ، شكل و محتواى عمل او را ترسيم مى كند و در واقع شكل دهنده به حركت و رفتار اوست . به بيانى ديگر،(( شاكله )) را بايد عبارت از همان مجموعه و عوامل و اجزائى دانست كه شخصيت انسانى او را تشكيل مى دهد. نتيجه مى گيريم كه هر انسانى بر اساس نوع شخصيتى كه دارد عمل مى كند و از آن جا كه همواره بين عمل انسان و شكل گيرى شخصيت و شاكله او تاثير گذارى متقابل وجود دارد پس نوع شخصيتى كه دارد هر چند ترسيم گر رفتار و اعمال اوست ولى همين رفتار و عملكرد در تثبيت و استقرار و ثبات آن شخصيت نقش مستقيم دارد. اين تاثير گذارى گاه تا جايى پيش مى رود كه موجب رسوخ كامل اوصاف خوب يا بد نفسانى در جان آدمى مى شود تا جايى كه جدايى از آن دشوار مى نمايد و يا غير ممكن . برخى آيات و رهنمودهاى دينى كه سخن از بسته بودن قلب و چشم و گوش جمعى گمراه به ميان آورده است و آنان را قابل هدايت نمى داند اشاره به همين واقعيت است . اينها كسانى اند كه شخصيت و شاكله شان چنان در مسير كفر و تربيت غير انسانى و گمراهى ثبات يافته است كه (( انذار )) پيامبر (صلى الله عليه و اله ) نيز به حالشان سودى نمى بخشد (31) .
اگر رفتار و اعمال انسان همواره برخاسته از نوع شخصيت و شاكله و سجاياى تربيتى و باورهاى درونى اوست پس نشان دهنده نوع شخصيت او نيز هست . فردى كه گرفتار تكبر و خودبينى است نشانه ها و آثار اين بخش از (( شاكله )) او را مى توان در كلام و سكوت او شاهد بود. پس رفتار آدمى را بايد نماينده شخصيت او دانست . شخصيت اجتماعى انسانى تنها نمودى از شاكله و شخصيت درونى او است .
نقطه عطف در تكوين شاكله
مهم ترين مرحله شكل گيرى شخصيت و شاكله آدمى را بايد در مرحله گزينش و پذيرش باورهاى درونى و اعتقادى برشمرد. باورهايى كه با جان او گره مى خورند و نوع بينش و ديدگاه او را نسبت به انسان و جهان مشخص ‍ مى سازند. سنگ زير بناى شخصيت را در همين جا بايد جويا شد. اگر گام اول در مسلمانى ، اقرار به توحيد و شهادت به رسالت است از همين روى است . باورهاى درونى همواره جان آدمى را به واقعيت هاى مورد نظر گره مى زند. به همين جهت است كه از آن به عنوان عقيده و اعتقاد نام برده مى شود و مى دانيد كه (( عقد )) در اصل به معناى گره و پيوند مى باشد. (( شاكله )) را نيز از ريشه اى نزديك به همين معنا معرفى كرديم . پس باورها و و اعتقادات انسان ، نوعى بستگى و پايبندى و پيوند او را معين مى كند. انسان و در نتيجه اعمال او همواره بسته و در پيوند با باورها و شاكله هاى اوست .
اشاره كرديم كه انسان به اين همه ، قدرت انتخاب دارد، هر چند (( شاكله )) و باورها و نوع تربيت و فرهنگ حاكم و شرايط محيط، همه و همه زمينه هايى براى تاثير گذارى بر اعمال و رفتار اويند ولى همواره اين اوست كه اراده مى كند و از زمينه هاى داخلى يا بيرونى به نفع دست يابى به خواست خويش سود مى برد تا جايى كه برخى مواقع ، جدا شدن از آن براى او غير ممكن است لكن او آزاد بوده است كه خود را به اين مرحله از رسوخ و نفوذ اين باور يا صفت برساند. پس او (( همان )) است كه در عمل (( نشان )) مى دهد. مى بينيد كه اراده و قدرت انتخاب و اختيار اوست كه همواره حرف آخر را مى زند. شكل گرفتن و ثبات يافتن (( شاكله )) او بسته به اراده و نوع همت اوست . نتيجه اين كه تكوين شخصيت او بستگى تام به اراده و خواست او دارد.
اين اراده و اين خواست در سنين جوانى - كه زمينه شكل گيرى (( شاكله )) آدمى و (( شخصيت )) او بسى هموار است و همانند اسبى راهوار سرپيچى كمترى دارد- اهميت بسزايى خواهد يافت . استفاده از اين فرصت ، مسؤ وليت مهمى است كه مستقيما بر دوش جوان نهاده شده است . قوت اراده و عزم جزم ، ابزارى بس لازم در استفاده صحيح از اين اوقات در جهت شكل گيرى سالم شخصيت جوان است ، چنان كه آگاهى و معرفت به همه عواملى كه در نوع شخصيت آدمى تاثير دارد راه را براى تصميم و اراده صحيح هموار مى سازد و در تصميم گيرى ها او را از افراط و تفريط باز مى دارد؛ چنان كه على (عليه السلام ):
لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا (32) ؛
جاهل را كه مى نگرى يا افراط مى كند و يا تفريط.
اراده و تصميم آن گاه كه بر آگاهى و شناخت و اطلاعات لازم تكيه نداشته باشد يا دچار تندروى مى شود و يا در خمودى و كوتاهى پرسه مى زند. اين است كه جوان در شكل دهى به شخصيت خويش همواره نيازمند اراده است اما اراده اى حكيمانه و از سر انديشه و آگاهى . بايد قوت و نيروى جسمى و سلامت تن و توانستن را نيز در اراده و نيت هاى استوار و پر بنيان جويا شد. به اين روايت بس زيبا و پر مغز از حضرت امام صادق (عليه السلام ) توجه كنيد:
ما ضعف بدن عما قويت عليه النيه (33) ؛
هيچ تنى ، در مورد آنچه نيتى استوار و اراده اى قوى براى آن وجود داشته باشد دچار ضعف و ناتوانى نمى شود.
مى بينيم كه پيام و جان مايه اين حديث شريف ، اين سخن مشهور است كه (( خواستن توانستن است )) پس (( توانستن در خواستن است ))! اگر بخواهى مى توانى . پس بخواه تا بتوانى .
توان
افعال و حركات آدمى نشان دهنده توان بدنى و قوت روحى اوست ؛ چرا كه برخاسته از آن است . بسيارى خواسته ها و آرزوهاى آدمى جامه عمل نمى پوشد؛ چرا كه (( توان )) و امكان تحقق آن را ندارد. برخى مطالعه يك كتاب معمولى را نيز نمى توانند به پايان ببرند و برخى چنان منشاء حركت و تحول مى گردند كه كتاب هاى بسيارى در مورد آنان نوشته مى شود. برخى ، از مديريت زندگى شخصى خويش عاجزند و پاره اى از انسان ها از اداره كره خاكى نيز برترند. عده اى ، از راه رفتن روى زمين صاف نيز درمانده اند و برخى روى طناب به حركات نمايشى مى پردازند. بارها ديده ايم كه برخى قادر به تلفظ صحيح كلمات نيز نيستند و مثلا برف را (( بفر )) مى گويند! و از جانب ديگر حداقل شنيده ايم و يا خوانده ايم كه انسان هايى تنها با اشاره و اراده خويش جامدى را به سخن مى آورند، رفته اى را احضار مى كنند، گمشده اى را نشان مى دهند، چشمه اى را جارى مى سازند، بيمارى را معالجه مى كنند و يا حتى جان را از تن خويش رها مى سازند! اينها واقعياتى است كه حداقل بخشى از آن ملموس زندگى و يا باورهاى درونى ماست . آيا تا كنون پرسيده ايم (( توان )) و قوت در چيست ؟ چرا برخى مى توانند و برخى نمى توانند؟ و دقيق تر اين كه ، چرا برخى (( توان )) دارند و برخى ندارند؟ در اين كه قوت بدنى و توان جسمانى برخى را قادر به انجام و بعضى را ناكام مى كند شكى نيست اما بسيارى حتى در شرايط مساوى و يا برتر نيز ناكام مى مانند. در اين كه علم و اطلاعات ، منشا قدرت و توان است ترديدى نيست اما بسيارند افرادى كه در شرايط مساوى يا بالاتر نيز، آگاهى هايشان سودى به حال آنان ندارد.
انگيزه بحث
جوان در شكل دهى و تكوين شخصيت خويش نيازمند توان و قوت است . او مى خواهد بداند كه منشا توانايى او چيست ؟ به كار گيرى عواملى كه به شخصيت او شكل مى دهد و رفع موانع موجود و آمادگى براى دفع موانع احتمالى ، محتاج توانايى لازم است . اين توانايى را در كجا بايد جست ؟ پر واضح است كه تن و قوت بدن به تنهايى نمى تواند ابزارى براى به كار گيرى اين عوامل و كنار زدن موانع باشد. خود توان بدنى نيز گاه براى او آرزويى است كه انتظار تحقق آن را مى كشد و راهى بدان مى جويد! و اصلا چه بسيار كه همين توانايى بدنى نيز مانعى براى دست يابى به آن نوع از شخصيت انسانى كه به صورت منطقى در انديشه و باور خود براى خويش پسنديده است مى گردد. مى بينيد كه هنوز اين سؤ ال بى جواب مانده است كه منشا توانايى چيست ؟
بازگشت به يك اصل
سخن ارزشمندى را كه بدان اشاره كرديم يك اصل جامع و ثابتى است كه پيش تر تنها به ذكر آن بسنده كرديم . اين اصل كلى ، همان سخن امام صادق (عليه السلام ) است كه شواهد متعددى در ديگر رهنمودهاى دينى براى آن وجود دارد. اصل مذكور را آن حضرت (عليه السلام ) اين گونه بيان فرمود:
ما ضعف بدن عما قويت عليه النيه (34) ؛
هيچ تنى ، در مورد آنچه نيتى استوار و اراده اى قوى براى آن وجود داشته باشد دچار ضعف و ناتوانى نمى شود.
مى بينيد كه ضعف و قوت بدن بر اساس اصل مذكور، تنها تابعى از نيت و خواست انسان است . بدن براى روح و جوانب و مظاهر گوناگون آن ابزارى بيش نيست . ابزارى كه قوت و ضعف آن نيز در گرو خود روح و جان آدمى است . نه اين است كه روح آدمى اسير تن خاكى باشد و در زندان آن به سر برد بلكه اين بدن و حيات مادى آن است كه در سلطه روح است و همانند ابزارى بى اراده در دست روح و به اشراف مستقيم او در حركت است . در واقع ، مرگ نيز چيزى جز اين نيست كه روح آدمى بدن و حيات مادى آن را رها مى كند؛ درست همانند استادى ماهر كه ابزار را به كنارى مى نهد. اراده ، علم ، ادراك ، عزم ، نيت ، اختيار، انديشه ، كمال جويى و هر آنچه از اين مقوله است همه ، مظاهر نفس و روح آدمى است . همان چيزى كه پيش تر از آن به عنوان (( خود )) يا (( من )) ياد كرديم . اين حقيقتى بس ‍ شگرف و ارزشمند در باورهاى دينى و نقطه عطفى در معارف اسلامى ، انسانى ما مى باشد.
هر چند روح كه حقيقتى مجرد است بدن مادى را به خدمت خويش ‍ مى گيرد اما برخى ارواح چنان توان و وسعت مى گيرند كه بدون بكارگيرى اعضا و جوارح و بدون محدوديت ها و قيود و شرايطى كه ابزار مادى تن در بر دارد به خواست خويش دست مى يابند.
اگر پذيرفتيم كه بدن همانند ابزارى تسليم و در اختيار روان آدمى است پس ‍ قوت و توان واقعى آن را بايد در توانمندى روان او جست . اگر باور و عزم و سپس نيت ، توان گيرد بدن هيچ گاه احساس ضعف نخواهد كرد.
عمده ، توانمندى نيت و باور درونى است كه ضعف و قوت بدن و حيات مادى آن نيز تابع آن است . بر هر چيزى كه نيت و خواست آدمى قوت گيرد بدن نسبت به آن دچار سستى نخواهد شد. به همان ميزان كه روح آدمى از خود اراده اى استوار و قوى نشان دهد، قواى بدنى نيز توان خواهند يافت . قوت اراده و توان روحى انسان ريشه در يقين و باور او دارد. اين كه در برخى دستورات دينى مى خوانيم كه (( با يقين باش قوى خواهى بود )) (35) اشاره به همين حقيقت است . هر قدر باورهاى انسان قوى تر باشد توانمندى روحى او نيز در همان مسير بيشتر و استوارتر خواهد بود. لذا اميرالمومنين (عليه السلام ) در همان نامه اى كه به فرزند عزيزش ، امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مى نويسد در بيان سفارشات و دستورالعمل هايى كه براى او صادر مى كند اضافه مى كند كه (( قلبت را با اندرز زنده كن و با زهد ورزى بميزان و آن را با يقين ، تقويت نما )) (36) و در گذشته گفتيم كه كلماتى چون روح ، دل ، قلب ، عقل ، نفس ، همه حاكى از يك حقيقت مجردند كه از آن با عنوان (( خود )) يا (( من )) ياد مى كنيم و پر واضح است كه باورهاى انسانى ريشه در شناخت و معرفت او دارد. هر چقدر معرفت انسانى به حقايق جهانى بيشتر باشد باور و در نتيجه اراده و نيت استوارتر خواهد بود. شناخت جهان (( نفس )) آدمى جايگاهى بس بلند دارد و چنان كه پيش تر تاكيد شد (( معرفت نفس )) معرفت پروردگار را در پى دارد.
شناخت نفس و دست يابى به باورهاى درونى به حقيقت جهان نفس و جهان خارج از آن ، از راه رياضت و مراقبت و اشراف بر نفس حيوانى و فاصله گرفتن از جاذبه ها و كشش هايى كه آدمى را از حقيقت هستى ، خداوند باز مى دارد، به دنبال خود افق هاى بسيار بالا و ارزشمندى را براى انسان پديد مى آورد و درهاى توانمندى فراوانى را به روى او مى گشايد. (( نفس )) او ظرفيت پذيرش معارف و قوايى مى گردد كه ديگران از آن بى بهره و عاجزند. چشمه هاى نور و آگاهى از مبدا هستى جل و علا در دل او، كه همان جان اوست ، سرازير مى شود (37) . آن وقت سخن گفتن مشتى سنگريزه در كف او امرى عادى خواهد بود. چنان كه شير درنده اى كه تا لحظه اى پيش نقشى بر پرده بود براحتى يك اشاره و يا يك نگاه ، حركت خواهد نمود.
همت عالى و اراده استوار گوهرى بس گرانبهاست كه آن را بايد در فضاى معرفت و يقين جويا شد چنان كه فرمود:
عزم و اراده ، به اندازه بينش است (38) .
و آن بينش و معرفتى بسيار ارزشمند و توان آفرين است كه برخاسته از رهايى جان از قيد تن باشد. پرواضح است انسانى كه در بندگى تن گرفتار آمده نمى تواند از توانمندى روان خويش بهره جويد. ريشه شجاعت و توان و همت والا و اراده استوار و ثبات قدم و فايق آمدن بر خواسته ها را بايد در جاى ديگر سيراب كرد. گلچينى از ابيات ملاى رومى در مثنوى در وصف مبارزه حمزه سيد الشهدا (عليه السلام ) در ميدان جنگ ، گوياى بخشى از اين حقيقت است كه بازگو مى كنيم :

اندر آخر حمزه چون در صف شدى   بى زره سر مست در غزو آمدى
سينه باز و تن برهنه پيش پيش   در فكندى در صف شمشير خويش
خلق پرسيدند كاى عم رسول   اى هژبر صف شكن شاه فحول :
نه تو (( لا تلقوا بايديكم الى   تهلكه )) (39) خواندى ز پيغام خدا
پس چرا تو خويش را در تهلكه   مى دراندازى چنين در معركه
چون جوان بودى و زفت (40) و سخت زه   تو نمى رفتى سوى صف بى زره
چون شدى پير و ضعيف و منحنى   پرده هاى لاابالى (41) مى زنى
لاابالى وار با تيغ و سنان   مى نمايى دار و گير و امتحان
تيغ ، حرمت مى ندارد پير را   كى بود تمييز، تيغ و تير را
زين نسق (42) غمخوارگان بى خبر   پند مى دادند او را از غير (43)
جناب حمزه (عليه السلام ) در جواب مى گويد:
گفت حمزه : چونك بودم من جوان   مرگ مى ديدم وداع اين جهان
سوى مردن كس به رغبت كى رود   پيش اژدرها برهنه كى شود
ليك از نور محمد من كنون   نيستم اين شهر فانى را زبون
از برون حس لشگرگاه شام   پر همى بينم ز نور حق سپاه
خيمه در خيمه ، طناب اندر طناب   شكر آنك كرد بيدارم ز خواب (44)