پيشگفتار
دوره نوجوانى و جوانى ، مرحله اى حساس از شكل گيرى شخصيت انسان
است كه شناخت ويژگيهاى آن و توجه به عواملى كه در شكل دادن به ساختار
شخصيتى جوان نقش اساسى دارد، از نيازهاى مقدماتى ، ولى ضرورى جوانان و
اولياى تربيت و مربيان پرورشى به كار مى رود. ضرورت اين امر، تجربه اى
است ملموس و مشهود، براى همه آنانى كه دوره جوانى را سپرى كرده و به
مراحل بعدى رسيده اند. چه اين كه در رهنمودهاى دينى نيز با اهتمام ويژه
اى به اين مرحله نگريسته شده و تلاش شده است اذهان ، متوجه اهميت آن
گردد.
پر واضح است كه شكل گيرى شخصيت آدمى از نخستين روزهاى زندگى و حتى پيش
از آن آغاز مى شود و اين امر تا آخرين لحظات حيات ادامه مى يابد، اما
سال هاى نخستين زندگى ، به ويژه دوره نوجوانى و جوانى را- كه علاوه بر
ويژگيهاى روحى و جسمى اين دوره ، گام نهادن در جامعه و قرار گرفتن در
روابط و مناسبات اجتماعى نيز به صورتى بسيار شاخص در ساختار روحى و
شخصيتى و منش انسانى فرد تاثير مى گذارد -، نمى توان به اميد سالهاى
بعد رها كرد. جوان ، با احساس شخصيت مستقل ، همزمان با حضور در جامعه و
شكل دادن به روابط اجتماعى خود، مرحله اى بسيار حساس از حيات انسانى
خويش را تجربه مى كند و آغاز اين تجربه اگر با آموزش ها و آگاهى هاى
لازم و واقع بينى و خردورزى كافى همراه نباشد، آفت ها و خطرهايى را در
پى دارد كه چه بسا مسير زندگى او را كاملا دگرگون مى سازد و تجربه هاى
تلخى را بر جاى مى گذارد. مسؤ وليت دست اندركاران آموزشى و اولياى
تربيتى در مورد سنين جوانى بسيار سنگين ، حساس و ظريف است اين مسؤ وليت
را تنها مى توان با آميزه اى از جامع نگرى ، حسن تدبير، بردبارى ،
دلسوزى ، آگاهى كافى و همفكرى به انجام رساند. هر گونه شتاب زدگى ، يك
سويه نگرى ، افراط، سهل انگارى و برخوردهاى ناشيانه مى تواند آثار
نامطلوب و گاه جبران ناپذيرى را بر جاى گذارد.
شناخت نقاط عطف در زندگى و شخصيت و ساختار روحى جوان ، نيازها، عوامل
تاثير گذار، موانع بازدارنده و آگاهى از شاخصهاى رشد و كمال در جوان و
نوجوان ، ضرورتى است كه ، هم جوانان در شكل دهى صحيح شخصيت خويش ، سخت
نيازمند آنند و هم اوليا و مربيان تربيتى و آموزشى و نيز مراكز و
محافلى كه مساله جوان ، در حوزه مسؤ وليت آنان مى گنجد.
آنچه در اين نوشته به گونه اى موجز و كوتاه با عنوان ((
درآمدى بر شكل گيرى شخصيت جوان )) آمده ، نگاهى
است گذرا به پاره اى موضوعات و محورهاى عمده در شكل گيرى شخصيت جوان ،
كه مى تواند پيش زمينه اى براى مباحث تفصيلى در اين باره باشد. دستمايه
محورهاى مورد توجه در اين پژوهش ، آيات ، روايات و و عارفى است كه ما
را در پرداختن به مباحث مورد نظر از منظر دين و با خاستگاهى دينى راه
مى نماياند و يارى مى كند و اين فارغ از مباحثى است كه امروزه در
(( روان شناسى شخصيت ))
به معناى خاص و فنى آن مطرح است .
محورها و عناوينى كه در اين كتاب آمده ، تنها بخشى از نكات و مسائل مهم
در چگونگى شكل گيرى ساختار شخصيت آدمى ، به ويژه در دوره جوانى مى باشد
كه در نگاه نويسنده از اهميت ويژه اى برخوردار بوده است .
آنچه پيش رو داريد نخست به صورت مقالاتى پياپى ، در مجله پيام زن
(1372-1373) منتشر گشت ؛ با اين بنا كه در ادامه ، عناوين و نكات ديگرى
نيز به مجموعه افزوده شود، اما توفيق بيش از اين يار نبود و گذشت زمان
نيز فرصت تازه اى را فراهم نكرد. اكنون با اين اطمينان كه اين مجموعه ،
نكات ارزنده و راهگشايى را پيش روى علاقه مندان مى گذارد و مى تواند
گامى در جهت شخصيت شناسى جوان و آگاهى از زمينه ها و عوامل مورد توجه
در شكل گيرى شخصيت جوان از منظر معارف دينى به شمار رود، با اندكى
اصلاحات تقديم علاقه مندان اين دست مباحث بويژه جوانانى مى شود كه در
پى بازشناسى شخصيت خود و دست يابى به كمالات انسانى در حوزه معارف و
ارزشهاى دينى اند. اين مجموعه ، به خوبى مى تواند دستمايه پژوهشگران
مباحث شخصيت شناسى و اوليا و مربيان آموزشى و تربيتى نيز باشد. ان شاء
الله .
قم - سيد ضياء مرتضوى
اول آبان 1377
خويشتن گمشده
در شگفتم از كسى كه گمشده خويش را جويا مى شود، در حالى كه
(( خودش
)) را گم كرده
است اما به دنبال آن نيست
(1) .
اين رهنمود زيبايى از پيشواى سخن ، امير المومنين (عليه السلام ) است
كه بدين وسيله شگفتى خويش را از كسانى ابراز مى دارد كه در جستجوى مال
ناچيز گمشده خود بر مى آيند و به تكاپو مى افتند، اما
(( خويشتن خويش
)) را كه گمشده واقعى و
پر بهاى آنهاست به فراموشى سپرده و تلاشى درخور، براى بازيابى آن
ندارد. به راستى كه بايد از بى توجهى و ناآگاهى به
((
خود
))، به عنوان بزرگ ترين
((
نا آگاهى
)) و در نتيجه ، بيشترين گرفتارى نام
برد
(2) و برترين
(( شناخت
)) را
(( شناخت خويش
)) شمرد
(3) و از آن به عنوان بزرگ ترين پيروزى ياد كرد
(4) . چنان كه دست يابى به آن ، دست يابى به
(( غايت
)) و
(( نهايت
)) هر انديشه و
آگاهى به شمار آمده است
(5) .
باور اين حقيقت كه عمده ترين و در عين حال نزديك ترين
(( گمشده
)) انسان ،
((
خويشتن
)) اوست و پذيرش اين امر كه ارزشمندترين
(( آگاهى
))، پى بردن به
(( واقعيت خويش
)) و
ابعاد وجودى آن است ، انگيزه يافتن اين گمشده و بازخوانى
(( دفتر نفس
)) را قوت
بخشيد و تلاشى شايسته براى
(( يافتن خويش
)) را در ما به وجود خواهد آورد.
چه بسيار گمشده هاى كم ارزشى را گاه تا فرسنگ ها فاصله مى جوييم و
يافتن دوباره آن را در مجموعه آرزوهاى خويش مى گنجانيم و
(( نشاط
)) راهيابى به
اين
(( آرزو
)) را در
ميان خاطرات خود پاس مى داريم ؛ حتى اگر اين گمشده چيزى جز يك كفش و يا
يك كبوتر نباشد، اما نزديك ترين و پربهاترين
((
گم گشته
)) را نه تنها جستجو نمى كنيم بلكه
(( فقدان
)) آن
(( عزيز
)) را از ياد
برده ايم و بالاتر اين كه ، هيچ گاه هيچ احساسى نداشته ايم ! شايد اين
ابيات لسان الغيب شيرازى ، جناب حافظ، بتواند اشارتى به واقعيت مذكور
نيز باشد:
سال ها دل طلب جام جم از ما مى كرد |
|
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مى كرد |
گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون است |
|
طلب از گمشدگان لب دريا مى كرد |
گوهر جام جم از كان جهانى دگر است |
|
تو تمنا ز گل كوزه گران مى دارى ؟ |
شخصيت و منشاء آن ، تعادل در شخصيت ، عوامل تكوين شخصيت ، نقش محيط،
بلوغ ، شكست و ترس ، خود دوستى ، شخصيت كاذب ، اختلال شخصيت ، بلوغ
اجتماعى ، تجدد طلبى جوان ، تقليد، پايه هايى اساسى تربيت ، عقده حقارت
، تعديل غرايز، فضيلت طلبى ، موازنه تمايلات ، نقش وجدان ، گرايش هاى
فكرى ، عزت نفس و دگر دوستى از جمله مباحثى است كه در اين زمينه بايد
مورد بحث قرار گيرد؛ به ويژه در سال هاى نوجوانى كه از يك طرف ، زمينه
خالى
(( خود
)) راه
هموارترى را براى شكل دهى آن در پيش روى مى گذارد و از جانب ديگر فرصت
لازم را در اختيار مى نهد.
روشن است كه منظور از
(( خود
))
همان است كه به ديگرتعبير، با عنوان
(( من
)) از آن ياد مى كنيم .
اگر بپذيريم كه هر يك از ما چيزى به نام
(( من
))گمشده داريم . آن گاه بايد به دنبال پاسخ اين
پرسش باشيم كه اين
(( من
))
را كجا بايد بيابيم ؟ تاءثير و، تاءثر متقابل
((
من
)) ياد شده و
((
انديشه
)) و
(( عمل
)) ما چيست ؟ عوامل تكوين اين
((
من
)) كدام است ؟ مشخصه ها و بارزه هاى اين
(( من
)) در دوران جوانى
چيست ؟ به راستى تاكنون انديشده ايم كه
(( خود
واقعى
)) ما چيست ؟ آيا اين امكان هست كه
(( ناخودى
)) عملا
جايگزين
(( خود واقعى
))
ما شده باشد؟ و ده ها و صدها پرسش ديگر كه پيامد آن است .
جدال درونى
(( جدال درونى
)) واقعيتى
است كه توضيح آن مى تواند در همراهى بحث ما را يارى كند. جدال درونى از
ويژگيهاى انسان است . در حيوان چنين چيزى معنا ندارد. و از جدال مذكور
گاه با تعبير جدال عقل و نفس و گاه جدال اراده اخلاقى و هواى نفسانى
ياد مى كنند. به هر حال شكى نيست كه يكى از خصوصيات انسان ، كشمكش و
جدالى است كه گاه ميان
(( من
))هاى
او رخ مى دهد؛ به عنوان مثال كوشش براى پيروزى در امتحان از يك طرف و
ميل به راحت طلبى از جانب ديگر، زمينه جدال درونى روشنى را درون شخص به
وجود مى آورد. روشن است كه در اين جا يك
(( من
واقعى
)) بيشتر وجود ندارد، بنابراين ، جدال
مذكور را بايد بين
(( خود
))
و
(( خود
)) دانست . اين
جدال در خارج از
(( خود
))
انسان نيست . دو نيرو در درون خود انسان است كه با يكديگر در جدالند.
يكى مى گويد تلاش بيشتر و ديگرى مى گويد رفع خستگى و راحتى تن . به هر
حال ، در اين نزاع هر طرف پيروز شود نتيجه اى متناسب با خود را در
انسان به وجود مى آورد. غلبه
(( خود
)) راحت طلب و در نتيجه شكست در امتحان ، موجب
شرمندگى و پشيمانى شخص است و پيروزى
(( خود
)) انديشه گر و كمال جو، احساس غرور و نشاط
پيروزى را در پى دارد. همين جاست كه انسان احساس مى كند
(( خود واقعى
)) و
((
من اصلى
)) همان خود كمال جو و صلاح خواه است كه
تحت فرمان
(( عقل
)) است
.
(( من
)) راحت طلب ،
(( من
)) واقعى نيست ،
بلكه بيگانه اى است كه مى خواهد
(( من
)) اصيل را شكست دهد. اين
((
بيگانه
)) را
(( خود
)) حيوانى مى ناميم .
هر چند در ابتدا گفتيم جدال درونى بين
(( خود
)) و
(( خود
)) است ، ولى اينك نتيجه مى گيريم كه در واقع
جدال بين
(( خود واقعى
))
و
(( خود بيگانه
)) است .
پس جدال ميان
(( خود
)) و
(( ناخود
)) است . از اين
رو تمام كشمكش هاى درونى انسان ، جنگ ميان
((
خود
)) و
(( ناخود
)) اوست و همواره يكى از اين دو
(( غالب
)) و ديگرى
((
مغلوب
)) است :
فالهمها فجورها و تقويها * قد افلح من زكيها * و
قد خاب من دسيها
(6)
به گفته استاد شهيد آيت الله مرتضى مطهرى :
آن جا كه ميل هاى حيوانى پيروزند و حكومت مطلقه با آنهاست و روى عقل و
اراده و فطرت انسانى پوشيده است و يكه تاز، شهوات و غضب ها است ؛ يعنى
همان غرايزى كه حيوانات دارند، آن جا
(( خود
)) اصلى انسان مغلوب شده ، فراموش شده ، گم شده
، بايد رفت پيدايش كرد. آن انسانى كه در وجود او جز حيوانيات - امورى
كه مشتركات حيوانى است - چيزى حكومت ندارد، در واقع
((
خود
)) واقعى را،
(( من
)) حقيقى را باخته :
(( قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم
(7) ))
(بگو زيان كردگان كسانى هستند كه خودشان را باخته اند.)
خودش را در اين قمار باخته ، بالاترين باختن ها. او خودش را فراموش
كرده . آنچه كه هميشه ، در ياد دارد و در نظرش مجسم است چيست ؟ چه چيزى
بر فكرش حكومت مى كند؟ پول ، شهوات ، ماءكولات ، مشروبات ، ملبوسات .
جز اينها چيز ديگرى بر وجودش حكومت نمى كند. پس آن
((
خود
)) كجا رفت ؟ فراموش شد. به جاى
(( خود
))،
(( ناخود
)) را
(( خود
)) مى پندارد.
خودش فكر نمى كند كه خودم را فراموش كرده ام . انسان هيچ گاه باور
ندارد كه خودش را فراموش كرده . (مى گويد) من خودم را فراموش كرده ام
؟! من هميشه دم از خودم مى زنم : اين خودم هستم كه اين قدر پول دارم ،
اين خودم هستم كه امروز چنين غذايى خوردم . قرآن مى گويد خودت را گم
كرده اى ؛ او
(( خود
))
تو نيست ، او يك چيز ديگر است ، او طفيلى
(( خود
)) توست ، نه
(( خود
)) اصيل تو.
و لا تكونوا كالذين نسوا الله فاءنسيهم انفسهم
(8)
از كسان مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا به عكس العمل اين فراموشى
- كه قانون حق ، قانون عمل و عكس العمل است -
((
خود
)) آنها را از يادشان برده ، خودشان را
فراموش كرده اند
(9) .
نتيجه اينكه ، در نهاد ما يك
(( خود واقعى
)) بيشتر وجود ندارد. بايد آن را يافت و از آن
پاسدارى كرد. چنان كه قرآن نيز يادآور شده است كه :
ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه
(10) ؛
خداوند براى يك نفر دو قلب را در درونش ننهاد.
اين بخش از سخن نيازمند تفصيل بيشترى است كه بايد در جاى ديگر پى گرفت
. بيش از همه ، روى سخن به جانب پسران و دختران جوانى است كه فرصت هاى
خوبى را براى
(( شكل گيرى و شكل يابى شخصيت
)) خويش به گونه اى دلخواه دارند. نفس آدمى ، هر
چند بر اساس مفاد برخى رهنمودهاى دينى همواره و حتى در سنين بالاى عمر
(( جوان
)) است و همچنان
نشاط دوران جوانى را براى دريافت و دست يابى به
((
دنيا
)) دارد اما همان گونه كه از خود اين
احاديث بر مى آيد، اين جوانى و نشاط در راستاى افزون طلبى مادى است مگر
آن دسته كه
(( خود واقعى
))
آنان جايگاه خويش را يافته است و
(( من
))هاى ديگر در آنان محكوم و مغلوب گشته اند
(11) .
و پر واضح است جوان به
(( عهد فطرى
)) خويش نزديك تر است و
((
خود اصيل
)) و
(( من
واقعى
)) او آلودگى و تعلقات مادى كمترى را به
خود گرفته است و دوران نوجوانى و جوانى نقطه عطفى در زندگى شخص ، در
خصوص دريافت هاى فكرى و عملى او مى باشد.
امير المومنين (عليه السلام ) وصيت نامه اى مشروح به عنوان يك
دستورالعمل جامع ، براى فرزند ارشد خويش ، امام حسن مجتبى (عليه السلام
) نوشته است . اين وصيت نامه طولانى ، سرمايه اى بزرگ به شمار مى آيد،
حاوى نكات و رهنمودهاى بسيارى است كه مى تواند راهگشاى كسانى باشد كه
براى
(( بازيافتن خويش
))
ارزشى درخور قائلند.
امير مومنان (عليه السلام ) در برشمارى عللى كه حضرت را به نگارش اين
نامه براى فرزند نوجوان و يا جوان خويش وا داشته از جمله به اين نكته
اشاره دارد كه نكند پيش از وصيت و رهنمودهاى من ، درگير هجوم خواسته ها
و فتنه هاى دنيا گردى و چه بسا كار به دشوارى گرايد. آن گاه در شرح علت
اين نگرانى و يا پيش بينى احتمالى و نيز تحليل و ارزيابى مثبت رهنمود
مذكور براى فرزند خويش ، اضافه مى فرمايد:
و انما قلب الحدث كالارض الخاليه ما اءلقى فيها
من كل شى ء الا قبلته ، فبادر بالادب قبل اءن يقسو قبلك و يشتغل لبك
(12)
قلب نوجوان همانند زمين خالى از كشت است كه هر بذرى در آن ريخته شود مى
پذيرد، لذا پيش از آن كه قلبت سخت و عقلت پر مشغله شود، به ادب خويش
مبادرت كن .
دفتر دل
(( خود واقعى
)) و
(( من اصلى
)) همان
(( خود
)) كمال جو و صلاح
خواه است كه تحت حكومت
(( عقل
))
مى باشد، اما
(( جدال
))
ميان
(( خود انديشه گر و كمال جو
)) و
(( خود بيگانه
))،
واقعيتى در نهاد انسان است كه هوشيارى و اراده او رادر توجه به
(( خود واقعى
)) و پيروزى
بر آن بر
(( خود بيگانه
))
مى طلبد.
در جدال ميان
(( خود
)) و
(( ناخود
))، آن كس كه به
(( فلاح
)) و رستگارى مى
رسد كه به يارى
(( خود
))
بشتابد و در سنگلاخ مبارزه
(( تقوا
)) و
(( فجور
)) جانب
(( من اصيل
)) را گرفته و
(( خود
واقعى
)) را نجات دهد.
دوران جوانى علاوه بر فرصتى كه پديد مى آورد، نقطه عطفى در شكل گيرى و
تكوين
(( خود
)) يا
(( ناخود
)) انسان است .
(( جوان
)) به اقتضاى
فاصله كمترى كه به
(( عهد فطرى
)) خويش دارد، تعلقات و دشوارى هاى روحى محدودترى نيز او را فرا
گرفته است .
آنچه گذشت تاكيدى بر اهميت
(( خود واقعى
)) و مقدمه اى بر اهميت بازيابى نفس در دوران
آغازين زندگى بود.
اشاره كرديم كه امير مومنان على (عليه السلام ) در برشمارى انگيزه اى
كه او را براى نگارش پندنامه براى فرزند نوجوان يا جوان خويش ، امام
حسن مجتبى (عليه السلام )، واداشته ، به اين انگيزه نيز اشاره دارد كه
نكند پيش از وصيت و رهنمودهاى من ، درگير هجوم خواسته ها و فتنه هاى
دنيا گردى و چه بسا كار به دشوارى گرايد.
امير مومنان (عليه السلام ) قلب نوجون را همانند زمين خالى شمرده كه
هرچه در آن افكنده شود مى پذيرد و لذا تاكيد مى كند: پيش از آن كه قلبت
سخت و عقلت پر مشغله شود، به ادب خويش مبادرت كن .
نوشتن درباره
(( كتاب نفس
))
در واقع بازگويى و توضيح عهدنامه اى الهى است كه به صورت فطرى در جان
آدمى نهاده شده است كه بخش
(( نوشته شده نهاد
)) انسانى را تشكيل مى دهد. روشن است كه منظور
از
(( كتابت
)) همان خلقت
و آفرينش با قلم تكوين است . بسيارى از رهنمودهاى دينى ، به ويژه آيات
الهى ، نشان از
(( نهاد
))
مذكور دارد. مثلا آن جا كه مى گويد:
خداوند
(( فجور
)) و
(( تقوا
))ى نفس را به آن
الهام كرد
(13) .
و آن جا كه مى گويد:
پروردگار ما آن است كه هر چيز را خلقت داد و سپس هدايت كرد
(14) .
در جايى ديگر، آيات و نشانه هاى تكوينى حق را، هم در
((
آفاق
)) مى داند و هم در
((
جان ها
))
(15) . چنان كه
(( هدايت تكوينى
)) و
(( هدايت تشريعى
))، هر دو را عطيه اى براى انسان در نماياندن
(( راه
)) بر مى شمارد
(16) در يك جا نيز از كسانى ياد مى كند كه
(( خدا فراموشى
)) آنها
به
(( خود فراموشى
))شان
انجاميده است
(17) . و بالاخره آنچه درباره روز
((
الست
))، از جمله در قرآن كريم آمده است نيز
ريشه در همين حقيقت دارد
(18) .
شرح
(( كتاب نفس
)) آدمى
كه بخشى از
(( كتاب تكوين
))
الهى است مجالى ديگر مى طلبد. آنچه اينك و در اين فرصت بدان اهتمام
داريم نگاه به
(( دفتر نفس
))
است . فراموش نكرده ايم كه پيش تر آنچه را اينك به نام
(( نفس
)) ياد مى كنيم با عنوان
(( خود
)) و
(( من
)) توضيح داديم .
اينها همه ، تعابيرى از يك واقعيت است . آنچه در قرآن به نام
(( فؤ اد
)) و در زبان ما
به عنوان
(( دل
)) گفته
مى شود نيز جنبه ديگرى از همين حقيقت است . پس به خطا نرفته ايم اگر
عنوان اين بخش را
(( دفتر دل
))
داده ايم . چنان كه هر جا در منابع اسلامى سخن از
((
قلب
)) رفته ، عمدتا منظور همان جان و روح و نفس
آدمى است .
كتاب نفس
قلم به كزاف نبرده ايم اگر ساختار فطرى
(( نفس
)) را با دو وجهه و چهره ، شرح كنيم ؛ وجهه اى
كه با عنوان
(( كتاب نفس
))
از آن سخن مى گوييم و چهره اى كه با تعبير
((
دفتر نفس
)) به شرح آن مى پردازيم .
نفس آدمى و به تعبير ديگر
(( من
)) و
(( خود
))
انسانى يك حقيقت بسيط و مجرد است كه جنبه هاى مختلفى دارد. آنچه را
(( قلم تكوين
)) الهى در
نهاد فطرى ما نگاشته است
(( كتاب نفس
)) مى ناميم
(19) . كتاب ناخوانده را به
((
خواندن
)) مى نشينيم و به
((
باز خوانى
)) كتاب خوانده ، ولى فراموش شده ،
همت مى گماريم .
(( سنگ نبشته
)) بسان
كتابى گشوده است كه هر صفحه آن ، به فراخور خويش ، گستره آگاهى بشر از
دوران كهن را فزونى مى بخشد. مشابه همين تعبير را درباره نفس و جان نيز
به كار مى بريم . نگاه صائب و ديد عميق در
((
جان نبشته
)) و
(( نفس
نبشته
)) فطرت انسانى كه قلم حق به نگارش در
آورده است ، بى شك به
(( معرفت صاحب قلم
)) يعنى خداى عزوجل خواهد انجاميد. از همين روى
است كه امير مومنان (عليه السلام ) فرمود:
من عرف نفسه عرف ربه
(20) ؛
هر كس خويشتن خويش را شناخت ، پروردگارش را شناخته است .
نگارش دست حق ، حروفى بس خوش منظر دارد كه چشم
((
عارف
)) نظاره بر آن دارد و سروش
(( كتاب نفس
)) را، هماره آوايى بس
خوشايند است ، هر چند اين آوا همراه
(( شكوه
)) و
(( آه
)) است . نخستين بيت ديوان مولانا را بارها
شنيده يا خوانده ايد. اين بيت اشاره به همين حقيقت دارد. گلچين ابيات
او در آغاز ديوان چنين است :
بشنو از نى چون حكايت مى كند |
|
وز جدايى ها شكايت مى كند |
كز نيستان تا مرا ببريده اند |
|
از نفيرم مرد و زن ناليده اند |
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق |
|
تا بگويم شرح درد اشتياق |
هر كسى كو دور ماند از اصل خويش |
|
باز جويد روزگار وصل خويش |
آتشست اين بانگ ناى و نيست باد |
|
هر كه اين آتش ندارد نيست باد |
آتش عشق است كاندر نى فتاد |
|
جوشش عشق است كاندر مى فتاد |
هر كه را جامه ز عشقى چاك شد |
|
او ز حرص و جمله عيبى پاك شد |
جسم خاك از عشق بر افلاك شد |
|
كوه در رقص آمد و چالاك شد |
با لب دمساز خود گر جفتمى |
|
همچو نى من گفتنى ها گفتمى |
درباره
(( كتاب نفس
)) به
همين اندك قناعت مى كنيم و توضيح بيشتر نمى دهيم چرا كه وعده ما
(( دفتر نفس
)) و به
تعبير ديگر،
(( دفتر دل
))
است . پس ،
(( دفتر دل
))
را مى گشاييم .
دفتر دل
همه ما در اولين نگاه ، تفاوتى را كه ميان
((
كتاب
)) و
(( دفتر
)) وجود دارد به راحتى در مى يابيم . روشنى
دريافت اين تفاوت ، ما را از شرح بيشتر انگيزه انتخاب عنوان
(( دفتر دل
)) براى اين
قسمت باز مى دارد. عنوانى كه بخش برگزيده نامه امير مومنان على (عليه
السلام ) را گواه آن گرفتيم .
شكى نيست براى انسان اين امكان وجود دارد كه با تلاش خويش بسيارى از
نوشته ها را به فراموشى بسپارد اما هيچ گاه نمى توان واقعيت خارجى آنها
در آن برهه زمانى را از ميان برد. آدمى در
((
كتاب نفس
)) خويش ، سرمايه فطرى و اندوخته هاى
بى شمارى را در اختيار دارد؛ دانش ها و ارزش هاى
((
اصيل
)) و
(( الهى -
انسانى
)) گسترده اى كه ريشه در
(( نفخه ربانى
)) دارد
(21) . فطرتى كه خداوند انسان ها را بر اساس آن آفريده
است
(22) و انسان به
(( تلاوت
)) آن به تعبيرى به
((
بازخوانى
)) آن فرا خوانده شده است ؛ همان گونه
كه به
(( تلاوت
)) كتاب
تشريع ، يعنى قرآن مجيد دعوت شده است ، اما دفترى نيز به روى او گشوده
شده كه همه برگه هاى آن را خود او
(( شكل
)) و
(( محتوا
)) مى دهد؛
(( شكلى
)) از عمل و
(( محتوايى
)) از انگيزه و نيت
(23) .
نگارش در
(( كتاب نفس
))
آدمى را قلم الهى به انجام رسانده است ، ولى
((
كتابت
)) اين دفتر و پر كردن اوراق آن به خود
انسان سپرده شده است . او خود مسؤ ول شكل دادن به دل و جان و هويت
انسانى خويش است . او همان گونه خواهد بود و همان شكل و نقش را خواهد
داشت كه در دفتر جان و اوراق دل خويش ترسيم مى كند. نكته بسيار درخور
توجه ، اين حقيقت است كه
(( دفتر دل
)) تا به دست آدمى است همچنان دفتر است و گشوده
براى نگارش ، اما پس از نگارش آخرين برگ آن ، ديگر
((
كتاب
)) است و نه
(( دفتر
)). چنان كه قرآن كريم بارها از دفتر اعمال با
عنوان
(( كتاب
)) نام
برده است و پر روشن است كه
(( فردا
)) ما را به
(( بازخوانى
)) كتابى فرا مى خوانند كه
((
دست نوشته
)) خودمان است و نه ديگران . چه گويا
فرمود خداى كريم در قرآن كريم :
اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا
(24) ؛
كتابت را بخوان كه امروز (قيامت )، نفست ، به عنوان حسابرس ، تو را
كفايت مى كند.
در يك جمع بندى
حاصل آنچه گذشت اين كه ، همان گونه كه
(( نفس
)) و
(( من
)) انسانى ، وجهه و چهره اى
((
نوشته
)) دارد كه به بازخوانى آن فرا خوانده شده
ايم ، وجهه و چهره اى
(( نانوشته
)) دارد كه بسان دفترى بس سفيد، نگارش آن به عهده خود ما وا
نهاده شده است . آنچه را در
(( كتاب تكوين
)) و
(( فطرت
)) بشرى با
(( نفخه الهى
)) نگاشته شده و آنچه را در
((
كتاب تشريع
)) يعنى قرآن محمدى (صلى الله عليه و
اله ) با
(( وحى الهى
))
گرد آمده بايد زمينه و سرمشقى تلقى نمود كه تكوين و شكل گيرى
(( دفتر نفس
)) و شخصيت و
هويت
(( اكتسابى
)) فرد
بايد هماهنگ با آن باشد. و پر واضح است
(( كتاب
فطرت
)) و
(( كتاب وحى
)) يعنى
(( كتاب تكوين
)) و
(( كتاب تشريع
)) دو روى يك حقيقتند و هر دو مظهر يك واقعيت .
(( كتاب فطرت و عقل
))
نيز در رهنمودهاى دينى در رديف
(( كتاب وحى
)) به عنوان حجت الهى معرفى شده است
(25) .