سر در دل ابرها
پرداختن به خود، نگران حال خود بودن، خودسازى، انتخاب شيوهى صحيح در زندگى شخصى،
وظيفهى همهى انسانهاست.
اما اين وظيفه، تنها وظيفه نيست.
انسان موظف است ارتباطش با ديگران را هم بهبود بخشد.
مسئوليتهاى اجتماعى و روابط انسانى، يكى ديگر از گسترههايى است كه انسان و جوان
بايد در بالابردن سطح آن به سوى هر چه مطلوبتر شدن، همت گمارد.
روابط فرد در خانه، در محيط كار، با دوستان، با نزديكان و... با همهى افراد مختلف
اجتماع و در همهى محيطهاى زيستى.
انسان موجودى نيست كه به تنهايى قادر به ادامهى زندگى باشد و ناگزير بايد همراه
افراد متعدد ديگرى به حيات ادامه دهد.
اين همراهى با سايرين و همزيستى با ديگران روابط خاصى را مىطلبد و كنشها و
واكنشهاى مختلفى را بين فرد و اجتماع باعث مىشود.
براى بهتر شدن اين روابط و بهينه شدن اين عكسالعملهاى انسانى فرمولها و معيارهاى
متفاوتى عنوان شده است.
امام على در توصيه به جوانان براى چگونگى روابط اجتماعى و عملكرد صحيح و مناسب در
قبال جامعه، معيارهايى را عنوان مىكند.
در آيينهى تاريخ
«پسركم خويشتنت را ميزان ارتباط خود با ديگران قرار بده، پس براى ديگران همان را
دوست داشته باش كه براى خود دوست مىدارى و براى ديگران مپسند آنچه براى خود
نمىپسندى(29)».
معيار على هيچ پيچيدگى ندارد.
فرمول غير قابل حل و دور از فهم نيست، معيارى است بسيار آسان و قابل پذيرش براى
همه، اما بسيار سخت در عمل، معيارى است با عيارى بالا، معيارى ساده در فهم و مشكل
در انجام با عيارى كه همهى روابط انسانى را بهبودى مىبخشد.
- پسرم خودت را ميزان ارتباط با ديگران قرار بده.
خود ميزان عمل خود باش.
نفست ترازوى برخوردهايت با سايرين باشد.
- چگونه؟ «من« من چگونه مىتواند ميزان اعمال «من« باشد؟ - »براى ديگران همان را
دوست بدار كه براى خودت دوست مىدارى«.
در يك كفهى ترازوى نفست، خودت را بگذار و در كفهى ديگر، ديگران را.
اگر دو كفه مساوى شد، روش على را عمل كردهاى و سفارش او را به انجام رساندهاى و
اگر كفهى «من« سنگينتر بود در روابط اجتماعىات با مشكل مواجهى! اگر دوست دارى به
تو احترام كنند، ديگران را احترام كن.
اگر دوست دارى راز تو را حفظ كنند راز ديگران را حفظ كن، اگر دوست دارى عيب تو را
بپوشانند، عيب ديگران را نديده بگير و... »بر ديگران مپسند آنچه را براى خود
نمىپسندى«، آنچه براى خودت نمىخواهى براى ديگران مخواه.
تو دوست ندارى آبرويت را بريزند، آبروى ديگران را مريز، ناراحت مىشوى از تو سخن
بگويند، غيبت ديگران را مكن، از دروغ شنيدن آشفته مىشوى به ديگران دروغ نگو و ...
به راستى اگر ما به همين معيار على گوش فرا مىداديم، چقدر عيار طلاى وجودمان بالا
مىرفت و اجتماعمان با آنچه مىبينيم، تفاوت مىكرد! نگاهى به پشت سر و گذشته، حال
ما را بر ما روشن مىكند، نگاه به برخوردهايى كه با ديگران كردهايم؛ و رفتارهايى
كه با ديگران داشتهايم.
دوست داريم همان برخوردها و نظير همان رفتارها را در حق ما روا بدارند؟! اگر با
مرور افكار و رفتارمان ببينيم كه همانند آنچه كردهايم در مورد خود نيز مىپسنديم،
بدانيم به معيار على رفتار كردهايم و از رابطهاى پذيرفته و قابل تحسين با اجتماع
برخورداريم.
على به عنوان پدرى دلسوز كه عمرش رو به انتهاست و اين كلمات و جملات را در آخرين
نفسهاى زندگيش به ما مىرساند، در سراسر عمر چنين بوده است و جوان شيعه در هر كجاى
زمان و زمين از آنجا كه شيعهى او و پيرو اوست بايد كه چنين و چون او باشد.
معيار على هرگز پيچيده و سخت نيست اما همت مىخواهد.
كدام يك از ما از اينكه در هنگام خريد جنسى، كلاه سرش بگذارند، خوشش مىآيد، پس چرا
در مقام يك فروشنده كه قرار بگيريم، عيب جنس را مخفى مىكنيم، قيمت واقعى را ابراز
نمىكنيم و از اينكه كلاهى هر چه گشادتر سر مشترى گذاردهايم، خشنوديم؟ كدام يك از
ما دوست داريم در هنگام مراجعه به ادارهاى، كارمان بىجهت طولانى شود و از اطاقى
به اطاق ديگر سوق داده شويم، پس چرا هنگامىكه جامهى كارمندى مىپوشيم، ارباب رجوع
را ساعتها و روزها و هفتهها گرفتار و خسته مىكنيم.
كدام يك از ما، اگر كارفرما باشيم، دوست داريم كارمندان ما بىقيد و بىنظم باشند.
پس چرا هنگام كار از وجدان كارى بدوريم و نه در زمان و نه در كيفيت كار، هيچ دقتى
نداريم و... كارمند اداره....
، كارگر كارخانه....
، معلم مدرسه...، دانشآموز در حال تحصيل... كشاورز در مزرعه... و همه و همه دوست
داريم آنچه براى ديگران مىپسنديم و به آنان روا مىداريم، براى ما بپسندند و بر ما
روا بدارند؟ ببينيد با عمل به اين معيار ساده و آسان، چگونه روابط و قواعد اجتماعى
عوض شده و زندگى جمعى جامعه دچار دگرگونى خواهد گرديد.
امروز در جامعهى ما توجيهى براى همهى اين ناهنجارىها هست كه اغلب از زبان اين و
آن شنيده مىشود و آن اينكه: ديگران هم مىكنند!!! - چرا كمكارى مىكنى؟ - آقا همه
مىكنند!! - چرا گران فروشى مىكنى؟ - آقا كى نمىكند؟! - زير و روى جنست فرق
مىكند؟ - چون همه اين كار را مىكنند و... اين عذر بدتر از گناه است.
واقعاً چنين جوابى قابل قبول و چنين توجيهى پذيرفته است؟! اگر با ما چنين رفتارى
بشود، توجيه «همه مىكنند« را قبول مىكنيم؟! معيار على ساده اما دقيق و سخت است.
خودمان را ميزان روابط با ديگران قرار دهيم تا جامعه مان الگوى جوامع بشرى باشد...
»ظلم نكن چنانچه دوست دارى به تو ظلم نشود، نيكى كن چنانچه دوست دارى با تو نيكى
كنند و آنچه را براى ديگران زشت مىدانى برخود زشت شمار و راضى شو از ديگران به
اندازهاى كه براى خودت رضايت مىدهى(30)».
به ديگران سخت نگير، آنان را تحت فشار مگذار چنانچه خود دوست دارى با تو به سختى
برخورد نكنند.
روابطت را بر اساس نيكى به ديگران پايه گذارى كن چنانچه دوست مىدارى ديگران با تو
به نيكى برخورد كنند و كارهايى را كه ديگران انجام مىدهند و تو مىگويى: زشت است،
خوب نيست، غيرقابل تحمل است، بدان وقتى كه تو هم آن رفتار را داشته باشى، باز هم
زشت است و غير قابل قبول.
بالى براى پرواز
«آنچه را نمىدانى نگو، هر چند دانستههايت اندك است(31)».
از ابتداى نامهى امام تا انتهاى آن، اين ارزش به بهانههاى مختلف و در بزنگاههاى
گوناگون تكرار مىشود: سخن ندانسته نگو.
زبان را وقتى به حركت در آور كه سخنت مبتنى بر دانستهها و اطلاعات باشد و اگر
اطلاع و دانش تو كم است، سخن را نيز كم و كوتاه كن.
يكى از مشكلات همهى ما اين است كه در هر چيزى اظهارنظركرده و به داد سخن در آن
مىپردازيم، هر چند هيچ اطلاعى از كم و كيف آن نداشته باشيم.
تكرار اين كلمات از علىبنابيطالب و پافشارى او بر رها كردن اين ضد ارزشها، نشان
دهندهى اهميت اين فراز است.
امام نه تنها در اين نامه كه در جاى جاى زندگيش براين حقيقت تأكيد مىكند كه ميزان
ارزش انسان و جوان و مسلمان در گفتهها و سخنانش است و همچنانكه حكمت در واژههاى
حكيمانه و توأم با انديشه، نهفته است، رشد و تعالى نيز در سكوت و اجتناب از سخن
نابخردانه است.
اين مؤلفهى منفى هم لطمات شخصيتى و شخصى را در پى دارد و هم آشفتگىهاى اجتماعى و
جمعى.
چه بسيار مجموعههاى انسانى كه با كلمات بىحساب و بىپايهى فردى، دچار بحران
مىشود، چه بسيار خانوادههايى كه با اما و اگرِ فردى در آستانهى فروپاشى قرار
مىگيرد و چه بسيار آبروها و حيثيتها و منافع اشخاص كه با يك موضعگيرى و ابراز
چند واژه به پرتگاه نابودى سوق داده مىشود! امام على مىفرمايد: نگو....
دانشت اندك است، در محدودهى دانش خود سخن بگو.
هر چقدر دانشت كم، سخنت كمتر باشد و هيچ نگران نباش كه در قضاوت ديگران، فرد كم
اطلاعى به حساب بيايى.
اگر چنين ارزشى را در خود بوجود آوردى، تمرين كردى، ممارست داشتى و به اين مهم نايل
آمدى، حال لياقت دارى كه پلهاى بالاتر بيايى و معيارى جديد را در روابط اجتماعى
تجربه نمايى: «آنچه را دوست ندارى به تو بگويند به ديگران نگو(32)».
كسى كه هر سخنى را مىگويد و در هر وادى اظهار رأى و نظر مىكند، بديهى است نسبت به
ديگران هم هر نسبتى را روا مىدارد.
ابتدا بايد تمرين كرد كه سخن انديشيده و گزيده گفت تا بتوان به اين ارزش والا دست
يافت و به ديگران سخنانى گفت كه خود دوست داريم در حقمان ابراز شود.
بايد زحمت كشيد كه هر سخنى را نگوئيم تابتوانيم در برخورد با افراد جامعه از گفتار
ناخوشايند دست شوئيم.
با جوان تا دريا [جوان و جامعه]
«به نيكى دستور بده تا از اهل نيكى باشى و با دست و زبانت زشتى را طرد كن(33)».
امام در اين فراز يكى از مهمترين و تعيينكنندهترين وظايف اجتماعى جوان را بيان
مىكند(34)، امر به معروف و دستور به رفتار نيك و مورد قبول دين و جامعه.
امر به معروف يكى از تكاليف اجتماعى، جدى، مشكل و حياتى جوان است كه بايد آن را
دقيق فرابگيرد و جامهى عمل بپوشاند.
امر به معروف مورد مشابهى دارد كه نزديك به آن است اما امر به معروف نيست و مشكلات
آن را هم ندارد و آن ارشاد جاهل است.
ارشاد جاهل اين است كه شخصى با اصل معروف بيگانه است، واجب و حرام را نمىشناسد،
خوب و بد را نمىداند.
به چنين فردى بايد همهى اينها را آموخت، نمىداند دروغ حرام است بايد به او گفت:
دروغ گويى در دين نهى شده است، نمىداند روزه واجب است بايد به او گفت: روزه با اين
شرايط بر تو لازم است و... اينها ارشاد جاهل است.
اما امر به معروف جايى است كه فرد مىداند حرام و واجب چيست و چه كارى حرام و چه
كارى واجب است اما با اين آگاهى خلاف آن را عمل مىكند.
مىداند دستاندازى به ناموس ديگران منكر است اما به آن مبادرت مىكند، مىداند
رعايت اموال افراد واجب است اما دست درازى مىكندو... در اينجا تكليف امر به معروف
و نهى از منكر مسلمانان را وارد ميدان مىكند تا از اعمال خلاف اينان جلوگيرى كنند.
عيار و معيار
امر به معروف همانند هر واجب ديگر دارارى شرايطى است.
شرط روزه، سلامت جسم است و اگر كسى اين شرط را ندارد اما روزه بگيرد از او پذيرفته
نيست و بايد روزهاش را در هنگام سلامتى تكرار كند.
شرط حج امنيت راه است، شرط خمس و زكوة داشتن مال است و... امر به معروف نيز شرايطى
دارد.
1.
كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مىكند، خودش معروف و منكر را بشناسد، خودش
بداند چه چيزى واجب است و چه چيزى حرام.
معروف كدام است و منكر كدام.
2.
احتمال تأثيرگذارى در امر يا نهيش باشد.
بداند كه كلاماو و حركت او مؤثر است و كسى كه مبادرت به ترك معروف يا انجام منكر
كرده با عكسالعمل او دست از كار ناشايست خود خواهد كشيد.
3.
ضرر و خطرى متوجه آمر به معروف و ناهى از منكر نباشد.
اينها شرايط امر به معروف و نهى از منكر در وظايف فردى است، اما در وظايف اجتماعى،
گاهى بعضى از اين شرايط حذف مىشود؛ مثلاً امام امتقدس سره شرط تأثير را در امور
اجتماعى منتفى مىدانند به اين صورت كه اگر فردى ببيند گفتن او بى تأثير است اما
اگر اين گفتنها تكرار شود، مؤثر خواهد بود، بر او واجب است كه امر به معروف يا نهى
از منكر كند.
فردى خلافى را انجام مىدهد، اگر من او را نهى كنم اعتنا نمىكند، دومى نهى كند عمل
نمىكند، اما بالاخره وقتى چند نفر پشت سر هم به او تذكر دادند به گونهاى كه عرصه
بر او تنگ شد و احساس كرد اين اجتماع و اين مجموعهى انسانى راه به اين خلاف او
نمىدهند و بايد دست بكشد، در اين صورت بر همه واجب است كه به اين اصل عمل كنند و
او را نهى از منكر نمايند.
يكى از محاسن اين تكرارها اين است كه زشتى منكرات درجامعه از بين نمىرود.
در شرايط كنونى ما به سويى مىرويم كه قبح بعضى از حرامها و منكرها از ميان ما رخت
بسته است و بعضاً اصل حرام بودن و منكر بودنش از يادمان رفته است، تذكر پياپى فردى
و جمعى، كمترين اثرش اين است كه جلو اين فراموشى را مىگيرد و ارزشها جاى خود را
به ضد ارزشها نمىدهند.
اما اگر در جايى - چنانكه امروز - اين روح جمعى بوجود نيامد، به گونهاى كه آمر به
معروف مورد استهزا قرار گرفت و مسخره شد، اين منتفى شدن همان شرط تأثير است كه وجوب
را از فرد بر مىدارد.
البته اين شرط در امر و نهىهاى جزيى است اما اگر منكرى حياتى در حال انجام بود يا
معروفى حياتى در حال ترك، اين شرايط چندان قابل عمل نيست.
مثلاً اگر در جايى بىگناهى در حال كشته شدن است و ما مىدانيم كه فريادهاى ما
تأثيرى ندارد، اين وجوب را از ما بر نمىدارد و تا جايى كه ممكن است بايد جلو چنين
منكرى ايستادگى كنيم.
شرط عدم ضرر در وجوب امر به معروف و نهى از منكر قطعى است اما در حالى كه فرد بى
گناهى در دست انسان لاابالى تهديد به مرگ مىشود تا آنجا كه ضرر را متوجه خود ما
نكند بايد تلاش كنيم.
ممكن است در چنين شرايطى جان ما هم به خطر بيفتد اما بايد بدانيم كه مرگ در راه نشر
هر يك از ارزش هاى اسلامى شهادت است و فوز عظيم.
گرچه بايد قبل از امر و نهى مواظبت كنيم كه خطرى تهديدمان نكند اما اگر در اثناى آن
حادثهاى پيش آمد كه بر اثر آن جان باختيم بايد بدانيم در زمرهى شهداى راه خدا و
راه اسلام محسوب و محبوب شدهايم.
امر به معروف مراتب و مراحلى نيز دارد.
مرحلهى اول اين است كه ما با عملمان فرد خلاف كار را متوجه كنيم.
او كارى را به صورت ناشايست انجام مىدهد، ما عمل شايسته و صحيح را در مقابل او
انجام دهيم به گونهاى كه متوجه شود اين حركت ما در قبال اوست و متنبه شده، دست از
خلاف كاريش بردارد.
مرحله دوم اين است كه با زبان و به صراحت او را متوجه خلافش بكنيم و با كلام خويش و
مستقيماً او را از كار زشت بازداشته و يا به كار خير دعوت نماييم.
مرحله سوم جايى است كه ممكن است نياز به خشونت باشد و با تندى با او برخورد كنيم.
البته در تمام اين مراحل تصريح شده است بايد به مرحله پايينتر بسنده كرد مگر اينكه
انسان يقين داشته باشد بى تأثير است و نياز به حركتى جدىتر دارد كه در اينصورت
بايد وارد مراحل بعدى شد.
امر به معروف مراحل و مراتبى بالاتر نيز دارد كه اين مراحل به عهدهى حكومت واگذار
شده است يعنى از حيطهى وظيفهى شخصى خارج و جنبهى حكومتى پيدا مىكند.
مثلاً اگر امر به معروف و نهى از منكر، مستلزم رساندن صدمهاى به خلافكار باشد، اين
در عهدهى اشخاص نيست و حكومت است كه بايد وارد عمل شود و اشخاص فقط در صورتى كه
حكومت از آنان كمك بخواهد، بايد او را مدد كنند و خود شخصاً صلاحيت ورود به اين
حوزه را ندارند.
از طرف ديگر حكومت نيز بايد زمينه را براى مراحل ابتدايى كه وظيفهى اشخاص و آحاد
مسلمانان است، فراهم كند.
حكومت بايد فضا را براى انجام واجبات فردى و اجتماعى آماده كند.
مثلاً روزه يك واجب فردى است اما اگر انجام اين واجب نياز به تسهيلاتى دارد، حكومت
بايد اين تسهيلات را فراهم كند.
اگر ساعت كار ادارات در ماه مبارك رمضان اصلاح شود، اين واجب سهلتر و همه گيرتر
مىشود.
حكومت بايد اين تغيير را در ساعت كار دواير دولتى لحاظ نمايد.
خريد بعضى از اجناس در نيمه شب ماه رمضان، اگر اجتنابناپذير است، حكومت بايد نسبت
به عرضه يا ملزم كردن افرادى نسبت به عرضهى آن اجناس اقدام نمايد و....
همچنين نماز.
اگر خواندن نماز نياز به تسهيلاتى در ادارات، در مدارس، در جوامع، در راهها و...
دارد، حكومت بايد پيگير انجام اين تسهيلات باشد.
اين در موارد واجبات فردى و وظايف شخصى است.
در آنجا نيز كه امر به معروف، پديدهاى اجتماعى است و واجبى غير فردى، حكومت بايد
نهايت تلاش خويش را مبذول نمايد.
تبليغات فرهنگى گسترده، آموزشهاى اجتماعى همه گير و حمايتهاى ظاهرى و باطنى از
آمرين و ناهين، همه در عهدهى حكومت اسلامى و از وظايف او است.
در جوامع غير اسلامى اين امر به معروف و نهى از منكر در محدودهى قوانين خودشان
بسيار خوب آموزش داده و حمايت مىشود.
اگر شما از چراغ قرمز خيابان عبور كنيد، دهها نفر به شما تذكر مىدهند تا آنجا كه
شما را شرمسار از اين خلاف مىكنند.
وارد خيابان ورود ممنوع كه بشويد، هر عابر پياده يا سوارهاى با زبان با اشاره با
بوق زدن با چراغ دادن شما را از اين كار پشيمان مىكنند.
و دولتها هم از اين امر و نهىها حمايت مىكنند.
اگر تلفنى به اداره پليس بشود كه ماشينى با شمارهى پلاك فلان از چراغ قرمز عبور
كرد، به او نمىگويند: دليل و مدرك ارايه كن.
بلكه اين رانندهى آن ماشين است كه بايد اثبات كند در آن ساعت در آن تقاطع نبوده
است تا از جريمه خلاصى يابد.
يعنى اصل بر حمايت از آمرين به معروف، و ناهيان از منكر - در چهارچوبهى قانون
خودشان - است و نه اصل بر حمايت از خلاف كار.
به گونهاى كه اين جلوگيرى از كار خلاف برايشان به صورت يك روح اجتماعى در آمده
است.
متأسفانه در كشورهاى اسلامى كه امر به معروف و نهى از منكر جزء باورهاشان و از فروع
دينشان است، يكى از كم رنگترين و مهجورترين ارزشها همين دو اصل حياتى دينى است.
معيار پرتكرار
امام در انتهاى اين سفارش مىفرمايند: امر به معروف كن تا خود از خانوادهى معروف
شوى، «تكن من اهله«.
اين جملهى كوتاه امام على دو ثمرهى باارزش دارد، يكى فردى و ديگرى اجتماعى.
ارزش فردى آن اين است كه وقتى تو ديگرى را امر كردى كه كار خوبى را انجام دهد، خودت
لاجرم آن كار را انجام خواهى داد و چون كسى را از كار زشتى نهى كردى، اگر به همان
كار زشت آلوده شوى خودت شرمسار خواهى شد.
از سوى ديگر و در حيطهى اجتماعى، وقتى اين امر به معروف و نهى از منكر انجام شد و
به صورت روح اجتماعى درآمد، اجتماع اسلامى تبديل به خانوادهى خوبىها مىشود.
حركتى كه جوان آغاز مىكند و آن حركت تكرار مىشود تا همهى جامعهى مسلمان به آن
خو بگيرند ديگر جايى نمىگذارد كه خود اين فرد، دست به ارتكاب خلاف بزند.
خود اين مسلمان نيز اگر در زمانى و هنگامهاى تحت تأثير تمايلات شيطانى قرار گرفت،
چون جامعهى پيرامونش همه خوبند و خانوادهاى بزرگند كه بر محور خوبى و معروف حركت
مىكنند، همه او را از آن كار نهى خواهند كرد.
و او كه آغازگر اين راه بوده است خود از نعمت خانوادهاى نمونه بهرهمند خواهد شد
كه به او مجال بدى و خلاف نمىدهند.
امر به معروف نظارتى همگانى را بانى مىشود كه در آن نيازى به ناظر و محتسب نيست.
گاه شنيده مىشود در جايى خلافى صورت مىگيرد و برخى اعتراض مىكنند چرا ناظر
نمىگذاريد؟ سئوال مىكنيم: اگر ناظر خود خلاف كرد، چه؟ براى او هم ناظر بگذاريم؟
اگر اين ناظر دوم هم خلاف كرد، چه؟ امر به معروف و نهى از منكر نظارت همگانى در
همهى اركان جامعه است.
با امر به معروف، جامعهى اسلامى را به خانوادهاى از خوبىها تبديل مىكنند كه همه
ناظر، مواظب و دلسوز يكديگرند و همه مىدانند كه اگر كشتى اجتماعشان در نقطهاى
سوراخ شود، گرچه اين سوراخ در زير پاى ديگرى باشد، باعث هلاك همهى كشتى نشستگان
خواهد شد.
معيار تعيين كننده
امام در آخرين فرازهاى اين بخش مىفرمايند: «سرزنش سرزنش كنندگان تو را از راه باز
مدارد(35)».
جوان وقتى راه را شناخت بايد در مسير حق پايدار باشد.
قطعاً مسير، مسير هموار و آمادهاى نيست و با مشكلات مواجه است، قطعاً افرادى يافت
خواهند شد كه با سرزنش و استهزا انسان را نسبت به ادامهى راه دلسرد مىكنند.
بايد مقاومت كرد.
اگر اهل كسب و كار باشى و سلامت، خواهند گفت: اى بابا با اين شكل كه تو معامله
مىكنى، هيچ وقت به هيچ جا نمىرسى.
زرنگ باش از فلانى ياد بگير دو ساله بارش را بست!! و....
اگر كارمند اداره باشى: بابا اين چه جور كاركردنه، حالا واجب نيست كه تا ارباب رجوع
آمد، كارش تمام شود، بگو بعداً بيايد، يك نفسى بكش.
مگر دولت به تو چقدر حقوق مىدهد كه خودت را برايش مىكشى! و....
امام على توصيه قرآن را تكرار مىنمايد: سرزنش سرزنش كنندگان تو را در مسير خدا سرد
و نااميد نكند.
به سخن آنان گوش نده و در مسير حق بردبار و صبور باش و بدان كه «نتيجهى نهايى از
آن افراد با تقواست(36)»، موفقيت از آن متقين است و پيروزى با آنهاست.
سرزنش كننده هرچه مىخواهد بگويد و هر چه توان دارد، تو را نكوهش كند، پيروزى از آن
توست، تو كه حق را شناختى و بر آن پافشارى كردى.
اگر اين عزم اين اعتماد و اين ثبات قدم در جوان بوجود آمد و بر خدا توكل كرد عاقبت
و پيروزى نهايى از آن اوست...
شرطها و مرحلهها
گذر از دنيا و سفر به آخرت بارها توسط امام علىعليه السلام عنوان شده است.
در اين نامه نيز كه خطابى به همهى جوانان عالم در همهى حال و آيندهى تاريخ است،
اين تأكيد بارها و به مناسبتهاى مختلف، تكرار مىشود.
على بر اين حقيقت پافشارى مىنمايد كه دنيا به جز پلى كه بايد از آن گذشت، نيست و
خبر حقيقى و وصال در آن سوى پل، انتظار ما را مىكشد؛ و ما بايد با همهى وجود آن
حقيقت را باور كنيم.
عاشق در مسير عشق جز به خانهى معشوق نمىانديشد.
هرگز حاضر نيست آن خانه و لحظهى وصل را با آذينهاى راستين و دروغين كوچههاى سر
راه معاوضه نمايد.
راه برايش فقط ارزش گذشتن و رسيدن را دارد و به همين اندازه به آن بها مىدهد.
اگر ضرورت دارد مسير را هموار كند، مىكند اما به عزم گذشتن، نه ماندن.
اگر لازم است در مسير، نفسى تازه كند، تأملى مىكند اما به نيت نيرو گرفتن و راه
افتادن.
اگر تشنه شده است آبى مىنوشد اما به قصد شاداب شدن و توان راه يافتن و... هرگز جز
به ديدار و جز به رسيدن نمىانديشد.
على عاشقى است كه خود، چون افق منزلگاه دوست را در مىيابد، فرياد بر مىدارد: به
خداى كعبه رستگار شدم؛ هر چند خون سر و خون جگرش در هم آميخته و در سنگلاخ مسير
پرفراز و نشيب محبوب و معبود، زخمها برداشته است.
خانوادهى دريايى
اين على پس از تجربهاى سخت اما موفق، حاصل دستآوردهايش را با كمال اخلاص و
دلسوزانه به جوان هديه مىكند: «پسركم تو را از حال دنيا و زوال دنيا و تحولات دنيا
و نيز از آخرت و آنچه براى اهلش آماده كردهاند، آگاه كردم و براى هر كدام مثالها
آوردم تا تو عبرت بگيرى و چونانكه بايد، ره بپويى - و اكنون مثالى ديگر - آنانكه
دنيا را آزمودهاند، در يافتهاند كه حال مردان حق اين است كه دنيا را خانهاى سخت
و غيرقابل تحمل يافتهاند كه به اميد آرامش و راحت، عزم خانهى آسايش آخرت
كردهاند(37)».
تشبيه و مثال امام بسيار عجيب است.
امام حال دنيا و آخرت و مسافران اين مسير را چنين بيان مىكند: حال مردمى كه در اين
دنيا هستند، حال افرادى است كه در خانهاى بدون قوت و غذا و در سرزمينى بى آب و علف
زندگى مىكنند اما همهى دلخوشيشان اين است كه پس از اين سختىها به خانهاى امن و
آرام و به سرزمينى آباد و حاصل خيز خواهند رسيد، سرزمينى كه جز آسايش در آن نيست،
سرزمينى كه آرامش كامل در آن، انتظارشان را مىكشد.
چون چنين مىانديشند و دنيا را اينگونه مىبينند و آخرت را آنگونه مىشناسند، «پس
سختى راه را تحمل مىكنند و جدايى دوستان را مىپذيرند، خشونت سفر و نامناسب بودن
پذيرايى و... همه را خوشايند مىدارند(38)».
چرا كه مىدانند به كجا مىروند، چرا كه آگاهانه قدم در راه گذاردهاند، چرا كه با
حال خود و زندگى پيرامونشان به خوبى آشنا هستند و انتهاى مسير را نيز به كمال
مىشناسند.
راه سخت است، باشد! پايان راه شادى آفرين است.
سفر خشن است، باشد! پايان سفر حيات بخش است.
دوستان همراه ما، ما را ترك مىكنند، جلو يا عقب مىافتند، چه اشكالى دارد! در
نهايت مسير و در هنگام خوشى يكديگر را ملاقات خواهيم كرد.
بايد فقط به رفتن انديشيد و به رسيدن، دل خوش كرد.
جاى ما آنجاست.
مقاومت در اعماق
مردان آسمانى زمين، فقط در اين انديشهاند كه «به جايگاه گسترده و وسيع و پناهگاه
امن و قرار خود برسند و در اين مسير هرگز احساس رنج و درد نمىكنند(39)».
در مسير كه هستند مشكلات زياد دارند، سختى زياد مىكشند، زخم و سنگ و دشنام زياد
مىبينند اما گويا رويينتناند.
گويا هيچ زحمتى بر آنان كارگر نيست و هيچ سنگى آنان را از پاى نمىاندازد.
هيچ دردى حس نمىكنند چرا كه شوق رسيدن، محيط پيرامونشان را از يادشان برده، حس
نمىكنند در اطرافشان چه مىگذرد، فقط به وصال مىانديشند و به جمال معشوق
مىنگرند.
زمينىها، كسانى كه مسير را هدف خود قرار دادهاند نه سرمنزل را، كسانى كه درگوشه و
كنار راه پناه گرفتهاند، اينان وقتى اين رهروان را مىبينند، گمان مىكنند در رنج
و سختى هستند، در حال شكنجه و در حال زجر كشيدن هستند، در حالىكه هرگز چنين نيست.
حال اينها حال ديگرى است.
اين سختىها برايشان سخت نيست كه شايد شيرين و دوست داشتنى است.
ما وقتى مردان خدا را مىبينيم كه در فقر و درويشى زندگى مىكنند، گمان مىكنيم كه
سختى مىكشند در حالىكه آنها خود چنين احساسى ندارند.
فقر بد است، نداشتن سخت است، ولى سختتر از آن فقر نفسى و خواستن است.
بعضى انسانها هميشه احساس نادارى و كمبود مىكنند.
اين سخت است.
هميشه مىخواهند كه داشته باشند.
هميشه در حسرت ديگران هستند.
اين سخت است.
خودشان از امكانات خوبى بهرهمندند و زندگى مرفهى دارند اما چشمشان به دنبال ديگران
است كه از آنها بيشتر و بهتر دارند.
اين فقر است، اين رنجآور است.
در مقابل افرادى هستند كه آسمانىاند، به سرمنزل مىانديشند، و خودشان را از مسير
نجات دادهاند، اينان هرگز در حسرت ديگران نيستند.
اينان غنى نيستند اما مستغنىاند، افراد زيادى هستند كه اين استغنا را ندارند،
ثروتمندند اما هميشه خود را فقير و نيازمند مىبينند.
هميشه در حسرت برتر از خود هستند، هرگز سيرايى ندارند.
على در جايى به اين سيرى ناپذيرى اشاره كرده است: «دو گرسنهاند كه سير نمىشوند
گرسنهى دانش و گرسنهى دنيا(40)».
گرسنهى مال هر چه مىبلعد باز احساس گرسنگى مىكند، احساس نادارى مىكند.
در مقابل آسمانيانِ زمين، ندارند اما احساس غنا مىكنند، ظاهراً فقيرند ولى درباطن
ثروتمند، آنها مستغنى از همهى داشتنها و خواستنهايند.
آنها گنج بزرگ استغنا را به چنگ آوردهاند.
در تاريخ ما، نمونههايى از اينگونه فراوان است.
شاهِ زمان به ديدن حاج ملاهادى سبزوارى آمد، زندگى زاهدانه و فقيرانهى ايشان را از
نظر گذراند و تصميم گرفت كمكى جدى و بخششى بىاندازه به ايشان بنمايد.
نيتش را به زبان آورد و گفت: آقا چه لازم داريد كه تقديمتان كنيم.
مرحوم حاجى فرمود: ما استغنا داريم.
شاه نفهميد! دوباره تكرار كرد، آقا فرمود: ما استغنا داريم.
گفت: براى نزديكانتان و اقوامتان.
حاجى سبزوارى تكرار كرد: ما استغنا داريم.
شاه چندين بار مطلبش را گفت و حاج ملاهادى همان كلمه را پاسخ داد.
شاه كه خود غنى بود اما استغنا نداشت، معنى اين كلمه را هم نمىفهميد.
فكر كرد استغنا چيزى است مثل خانه، درآمد، املاك و...!! وقتى بيرون آمد گفت: تحقيق
كنيد استغناى اين آقا كجاست و چقدر است كه من هر چه مىخواهم به او بدهم او مىگويد
نمىخواهم من استغنا دارم!!! استغنا حالتى است كه در نفس و خويشتنِ خويشِ انسانهاى
آسمانى بوجود مىآيد.
حاج ملاهادى سبزوارى كه يكى از اينان است وقتى مىگويد: استغنا دارم، يعنى احساس
نياز نمىكنم، نيازمند كمك هيچكس و از جمله تو كه شاه هستى، نيستم، از زندگيم لذت
مىبرم و احساس سختى و مشقت نمىكنم، گرچه شاه كه به اين زندگى مىنگرد جز فلاكت و
مشقت نمىبيند.
على در ادامه مىفرمايد: «رنجى در راه حس نمىكنند و هزينهاى را كه در اين مسير
مىنمايند، از دست رفته نمىانگارند(41)».
اين انسانهاى آسمانى نه تنها دست به سوى كسى دراز نمىكنند و نيازى ابراز
نمىنمايند كه از اموال خود نيز به نيازمندان مىبخشند.
اينان اين بخششها را از دست دادن مال نمىبينند، غرامت نمىدانند.
همه كمك است به رسيدن.
مگر مىشود انسان هزينهاى را كه براى رسيدن مىكند، از دست رفته بينگارد.
اين داشتنها همه براى صرف در همين كار است، خرج ديگرى نداريم مال داريم كه هزينه
كنيم و به سرمنزل مقصود برسيم.
يعنى چه كه هزينهى سفر را تلف شدن مال بدانيم! و امام على اين نكته را بيش از همه
و پيش از همه مىداند و باور دارد وبه باور ما مىنشاند.
انسان در مسير دين هزينههايى مىكند.
آنكه سفر آخرت را هدف زندگى خود نمىداند، اين هزينهها را از دست دادن مالش
مىانگارد.
- خمس بده! - يك پنجم مال را بايد بىجهت و بى دليل به ديگران بدهم؟ چرا يك پنجم
ثروتى را كه با اين زحمت بهدست آورده و اندوختهام، ببخشم؟! - حج كن! - اين همه
سفر رفتهام تا پولى ذخيره كنم، حال بخشى از آن را براى سفرى كه نمىدانم چه
فايدهاى دارد، هزينه كنم؟! همه غرامت است، همه اتلاف ثروت است، همه دستاندازى به
حاصل رنجها و تلاشهاست! اما براى آن كس كه دنيا را راه رسيدن به آخرت مىشمارد،
باورها به گونهاى ديگر است: محبوب، خود، ثروتى را به من امانت داده و اكنون از اين
ثروت چهارپنجم را در اختيار خودم مىگذارد و به من مىبخشد و يك پنجم را براى خود
طلب مىكند.
و نه براى خود كه براى عاشقانى ديگر كه زاد و توشهى مادىشان در مسير كم آمده.
اين غرامت نيست، اين تلف شدن نيست، اين بخشش هشتاد درصد از ثروت محبوب به من است.
و نيز موارد ديگر: حج، زكات، صدقات واجب، صدقات مستحب، انفاق...، همه و همه
هزينههاى رسيدن به سرمنزل مقصود است.
و نه تنها اين هزينهها براى آنان سخت نيست كه دوست داشتنى است.
«هيچ چيزى براى آنان دوست داشتنىتر از آن نيست كه به منزل و قرارگاه نزديكشان كند
و از محلهاى كه در آن به سر مىبرند، دورشان سازد(42)».
اين جهان بر ايشان محلهاى غير قابل تحمل است.
ماندن بر ايشان مشكل است، آرزو مىكنند كه هر چه زودتر از اين دورى دهشتناك و از
اين فراق دردناك، رهايى يابند و به خانهى دوست برسند و آنچه آنان را به اين هدف
نزديك نمايد بر ايشان هديهاى بزرگ محسوب مىشود.
امام سجاد جملهاى دارند كه ورد اهل معرفت است و چه بزرگانى كه آنرا با آه و حسرت
تكرار مىكنند: «خدايا آخرت مرا اصلاح كن كه آنجا خانهى آرامشم است و آغاز
رهايىام از همنشينى افراد پست و وابستهى به دنيا(43)».
براى اهل آخرت تحمل دنيا مشكل است، تحمل اهل دنيا مشكل است گرچه به عنوان وظيفه
تحمل مىكنند و هرگز ابراز ناخشنودى هم نمىكنند.
37 با جوان تا آسمان [جوان و جهان
آخرت]
در مقابل اين دسته كه آسمانى هستند و زندانى زمين، امام حال عدهاى ديگر را نيز
بازگو مىكند كه آسمان در اختيارشان است و خود نمىدانند و همهى آسمان را به مشتى
خاك خرابه مىفروشند.
اينان در كلام امام چنين تصوير مىشوند: «مثال كسانى كه مغرور به اين دنيا شدهاند،
مثل كسانى است كه مىخواهند از سرزمينى آباد به ديارى خراب منتقل شوند.
پس براى اينها هيچ چيزى بدتر از ترك دنيا و رفتن به سوى آخرت و جايى كه آنان را
خواهند برد، نيست(44)».
كلمات على در ضمن سادگى و زيبايى، عميق و قابل توجهاند.
على دنياخواهان را مغرور به دنيا معرفى مىكند، كسانى كه فريفتهى دنيا شدهاند،
فريب دنيا را خوردهاند، نه اينكه دنيا مال آنان شده است و صاحب دنيا شدهاند.
چرا كه دنيا قابل تصاحب نيست.
دنيا حقيقت ندارد، دنيا - به تعبير قرآن(45) - سراب است.
انسان تشنه است، واقعاً تشنه است و به دنبال آب.
جستجو مىكند كه آب بيابد و عطش خود را برطرف كند و دنيا سراب است، آب نماست.
انسان تشنه به گمان اينكه آنچه در دوردست خود را نشان مىدهد، آب است، براى رفع
تشنگى به سوى آن مىرود، اما هر چه مىرود، آن آب دورتر مىشود و يا در جهات ديگر
خود را مىنمايد.
به دنبال آن مىرود.
باز در سوى ديگر شكل آب تصوير مىشود و اين دويدنها ادامه مىيابد تا عمر به پايان
رسد و عطش همچنان باقى است.
امامان ديگر نيز در اين مورد بسيار گفتهاند.
فرمودهاند: دنيا همانند سايه است.
چون به دنبالش بروى از تو مىگذرد و چون از او بگريزى، دنبالت خواهد آمد.
كسانى كه اهل آخرتند، دنيا به طرف آنان مىآيد و آنان بى نياز از آنند؛ اما اهل
دنيا به دنبال آنند و در پايان عمر هنوز از آنچه به دست آوردهاند، خشنود نيستند و
آن را خواستهى اصلى خود نمىدانند.
از كسانى كه روحيهى دنيادارى و دنياخواهى دارند و عمرى را پشت سر گذاردهاند،
سئوال كنيد: آيا در نوجوانى و جوانى آرزويى داشتى كه به آن برسى؟ و اگر رسيدى، آيا
احساس كاميابى كردهاى؟ قطعاً جواب خواهيد شنيد: رسيدهايم ولى احساس كردهايم اين
كه آرزويى نبود، اين خواستهى ما نبود.
آرز و خواستهى ما داشتن بيشترى بود كه هنوز هم به آن دست نيافتهايم.
اين معناى غرور است كه امام در مورد آنان به كار مىبرد و ادامه مىدهد: «،مثل آنان
مثل كسانى است كه مىخواهند از خانهاى آباد به خانهاى خراب بروند» اينها دنياشان
را آباد كردهاند و آخرتشان را خراب.
گرچه آبادانى دنياشان نيز برايشان كافى نيست و هرچه ساختهاند، هنوز كفايتشان
نمىكند و هر چه دويدهاند، هنوز نرسيدهاند.