تعبير ديگر امام نيز در اين مقطع شنيدنى است.
امام براى جايگاه ابدى اينان فقط «آخرت» را به كار نمىبرد بلكه مىفرمايد: «جايى
كه آنان را خواهند برد و با هجوم و فشار به آن منتقل خواهند كرد(46)».
اينان قصد سفر ندارند.
از سويى آنچه را انجام دادهاند، كافى نيست و عمرهاى مكرر ديگرى، لازم دارند تا به
آرمانهايشان برسند - كه البته باز هم نخواهند رسيد - و هنوز رفتن برايشان خيلى زود
است و از طرفى از آنچه بدست آوردهاند، دل نمىكنند.
هميشه در وحشت و اظطراب از دست دادن آنها هستند، هميشه نگران دارايى و مقام به چنگ
آورده هستند.
اينان به هيچ وجه تصميم جدايى ندارند اما چه بخواهند و چه نخواهند آنان را خواهند
برد.
به كجا؟ به جايى كه هرگز در پى ساختن آن نبودهاند، بلكه به عكس آنرا خراب
كردهاند.
و چه سخت است انتقال از كاخ به كوخ و از قصربه زاغه.
امام توصيهاش به جوان اين است كه عمر را صرف يافتن دنيا نكند و آب را از سراب
تشخيص دهد تا عطش واقعى را بر طرف و خود را سيراب نمايد.
امام به جوان گوشزد مىكند كه عمر را كه گرانبهاترين سرمايهى انسان براى تجارت
پرسود آخرت است، از دست ندهد و آنرا صرف خريد اجناس قلب و بدلى نكند.
جوان وانسان در پى رفع عطش است، در پى آرامش است، در پى علم است، در پى ثروت است
اما علم حقيقى نزد خداست، قدرت حقيقى نزد خداست، ثروت حقيقى نزد اوست، آسايش حقيقى
و آرامش حقيقى، همه و همه در پيشگاه او و در آن سوى دنياى بىحقيقت، نهفته است.
اگر طالب خدا شدى همه را خواهى يافت و به همه خواهى رسيد و اگر راه را نيافتى در
تشنگى خواهى مرد و در آرزوى آب و در حسرت سراب، جهان را ترك خواهى كرد.
امام به جوان تأكيد مىكند كه سرمايهى خويش يعنى عمر را در غفلت و ندانم كارى صرف
نكند كه اولين سؤال او در قيامت اين است: جوانى را در چه مسيرى و براى به دست آوردن
چه متاعى هزينه كردى؟ و اين نعمت به سرعت رو به كاهش و پايان است.
و همه ما با هر نفس بخشى از اين سرمايه را از دست مىدهيم و گامى به مرگ نزديك
مىشويم تا آنجا كه در دل آن پنهان خواهيم شد.
در گفتار امامان راستگوى ماست كه چون مرگ مىآيد، انسان از او مىپرسد: چه بى خبر؟
در جواب مىگويد: هرگز! من بارها و در فواصل متعددى، خبر آمدنم را به تو اعلان
كردم.
يكى از آنها مرگ دوستان و همسالان تو بود.
و اين تو بودى كه هرگز نخواستى آمدن مرا ببينى و رفتن خود را باور كنى.
از آشفتگى تا آسايش
«پسركم....
بدان راهى طولانى و دور و مشكل و سخت در پيش رودارى و چارهايت نيست جز اينكه آنچه
بايد، طلب كنى و سبكبار باشى و سبكبال؛ كه نجات از آنانى است كه كولهبارشان سبكتر
است و قامتشان راستتر.
بر شانهات بار اضافى نگذار كه برايت دست و پاگير است.
اگر كسى را يافتى كه بارت را با او تقسيم كنى تا برايت حمل كند و در روزگار نياز به
تو بازگرداند، ترديد مكن و از اندوختن آن اجتناب كرده، بار خويش را هر چه بيشتر به
او بسپار پس شايد در جستجوى چنين كسى باشيد و او را نيابيد(47)».
امام پس از آگاه كردن و بيم دادن از مسير سخت آينده، راهنمايىهاى تعيين كنندهاى
را بيان مىكند كه در مسير جوان به سوى آسمان آخرت بسيار سودمند است: هر چه مىتوان
بايد آلودگى به دنيا را كمتر كرد.
براى راهى طولانى، آنكه سبكبارتر است، خستگى كمتر و موفقيت بيشترى را نصيب خود
خواهد كرد.
پشتت را زير بار داشتنها، خم مكن.
چشم به كردار دنيايى ديگران مينداز بلكه به عكس اگر باركشى يافتى هر چه بيشتر بارت
را به او بسپار تا برايت حمل كند و در هنگام نياز به تو بر گرداند.
على در اين فراز راه ديگرى را براى سبكبارى، ذلت نخواستن، نكبت نداشتن و دل كندن از
زمين، فراروى جوان باز مىكند: جوانان زمان! آسمانيان زمين! اندوختههاى خويش را كه
از ثروت دنيا و از مسير صحيح به دست آوردهايد، به ديگران بسپاريد.
امروز كه داريد و مىتوانيد، ديگران را هر چه بيشتر بىنياز كنيد و هرگز گمان
نكنيد: اين شما هستيد كه به آنان كمك مىكنيد، هرگز! اين آنانند كه بار سنگين شما
را حمل مىكنند تا در روز نياز و احتياج، به شما بازگردانند! كمكهاى مالى امروز
شما به نيازمندان، صدقات شما، انفاقهاى شما، همه و همه كمكى به حال خود شماست.
شما بدهكار آنان هستيد نه آنان وام دار شما.
هر چه بيشتر داديد، بيشتر خود را سبك كردهايد و اگر چنين نيازمندانى يافتيد،فرصت
را غنيمت بشماريد، چه بسا اين راه سعادت بر شما بسته شود.
«به كسى كه در زمان داشتنِ شما آنرا به قرض مىخواهد، بسپاريد تا در روز نداشتن،
به شما برگرداند؛ و اين فرصت غنيمت است(48)».
اموال و داشتههاى مادى ما، وبال و سنگينى و خستگى را براى ما در پى دارد، بايد هر
چه بيشتر آن را به ديگران سپرد تا در روز نياز، روز قيامت، روز تنگدستى كه هر چه
آورده باشيم بازهم نياز خواهيم داشت، به ما باز گردانده شود.
على در جايى ديگر در وصف كسانى كه از جنس آسماناند و در زمين ميهمان، تعابير
زيبايى دارد: «اينان طايفهاى از اهل دنيا هستند كه از اهل دنيا نيستند! در
زميناند اما از زمين نيستند! با بصيرت و آگاهى عمل مىكنند و از آنچه زشت
مىشمارند، پرهيز مىنمايند(49)».
اينان ظاهراً مثل بقيهاند.
در دنيا زندگى مىكنند اما جنسشان با اهل دنيا تفاوت دارد.
اينان آسمانىاند.
بابصيرتند و از روى آگاهى عمل مىكنند.
اينان دنيا را نمىبينند.
افق نگاهشان آسمانها را در مىنوردد و عملشان نيز چون خودشان آسمانى است.
اينها همانند همهى زمينيان تلاش مىكنند اما دلى به آن نمىبندند، كار مىكنند اما
اعتمادشان به كارشان نيست.
تكيه بر خدا دارند و همه چيز را از او مىدانند و مىبينند.
چون خود را صاحب داشتههايشان نمىشناسند، دل كندن از آنها برايشان آسان است.
اينها امينند و كدام امانت دارى دل به امانت مىسپارد؟! آنها حافظ امانت هستند، نه
صاحب امانت! جوان آمادهترين رهرو و جوانى بهترين خاستگاه اين حركت آسمانى است و
على با جوان سخن مىگويد تا دست او را در دستان گرم و مهربان خويش بگيرد واو را تا
اوج آسمانهاى حقيقت پرواز دهد.
على كه خود آبىترين آسمانى زمين است، دلسوزانه تلاش مىكند چون پدرى مخلص فرزندانش
را به رنگ آسمان در آورد.
او در اين نامه كه آخرين خطابهاى زندگى و آخرين دست نوشتههاى عمرش است، همه
اندوختههايش در زندان زمين و آرزوى پرواز به آسمان را فراروى فرزندان جوانش قرار
مىدهد.
امام در لايهى پنهانى اين نامه رهنمودهايى دارد: جوان! تلاش كن كه عبد و بندهى
دنيانباشى، خودت را از بندگى زمين رها كن تا آزاد شوى و آزادگى را مزه مزه كنى.
طعم اين آزادگى تو را به سفرهاى ميهمان مىكند كه جز حق در آن نهاده نشده است.
سخنان سرزنشكنندگان و طعنهزنان در آنجا بىاثر است و كششهاى خاكى در آن راه
ندارد.
با چشيدن شيرينىهاى اين سفره در خواهى يافت كه قدرتى خارق العاده و باور نكردنى
يافتهاى.
كارهايى مىكنى كه از دست تو به عنوان يك جوان زمينى بر نمىآمده.
گويا ديگرى، دست تو را گرفته و تو را تقويت كرده تا به اين اوج نايل شوى.
قلههايى را فتح مىكنى كه كار انسانهاى زمين نيست، قلههايى كه سر در دل آسمان
دارند.
جوان بايد مفاهيمى را كه على خالصانه به وى هديه كرده، در جاى جاى زندگى تجربه كند؛
در تحصيل، در كار، در خانواده، در گفتگوها، در روابط، در برخوردها و....
و چون چنين شد دست خدا را آشكارا در همهى لحظات زندگى بر پشت و شانهى خود حس
مىكند، كمكهايش را به وضوح درمىيابد و با او انس مىگيرد، به او عشق مىورزد و
عشق او را نسبت به خويش، باتمامى وجود درك مىكند.
جوان با عمل به اين وصيت، آمادهى پرواز مىشود، پرواز به اوج خوبىها، پرواز به
قلهى موفقيتها.
سفارشات على، بالهاى اين پروازند كه جوان را تا آسمانِ همهى ارزشها، به معراج
مىبرند.
همدم آثارمهدىهادوى هم دم امروز شما ميقات سبز: نگاهى راهبردى به تلاش سبز دانش
پژوهان جوان حوزهى علميّه، اين احرام بستگان الهىترين ميقات زمين دارد.
آثارمهدىهادوى هم دم آيندهتان 1.
سبزترين سرخ: تابلوى زيباى هستى كه زمينهى سبز خود را از آل محمدعليهم السلام وام
گرفته چرا نقشى سرخ يافته و حسين سبزترين سرخ آفرينش تا هميشهى تاريخ قد برافراشته
است؟ 2.
ناگهان عشق، ناگهان رهايى: كربلا، راههاى ورودى بسيار دارد، و راههاى خروجى
بسيار... سياست، اجتماع، اخلاق و... خوانندگان اين كتاب از دريچهى سياست به «عشق»
وارد كربلا مىشوند و از دروازهى «رهايى» آن سرانجام مىجويند.
3.
اى جوانان وطن: پاسخ به جدىترين پرسشها و جستجوى راه حل براى اصلىترين مشكلات
جوانان امروز ايران در همّت اين كتاب است.
4.
انفجار نور: روح خدا با عصاى محمدصلى الله عليه وآله و ذوالفقار علىعليه السلام به
جنگ بتها آمد و آنان را به دست نابودى سپرد.
هشدار كه دوباره جان نگيرند!
5.با خليل: قرآن برجستهترين قهرمانان را در زيباترين قصهها معرفى نموده است.
همدم بودن با قهرمان بت شكن تاريخ - ابراهيمعليه السلام - در زلال قصهى قرآن،
بدون پيرايهى تحليل هدف كتاب «خليل» است.
6.
طور سينا: موسىعليه السلام قهرمان پرتكرار قرآن بىآرايه و افزونهاى به روايت
فرقان همدم خوانندگان اين كتاب است.
جوان... از وقتى شنيدن را آموختهاى علىعليه السلام راهم شناختهاى.
اما... هرگز انديشيدهاى كه آيا امام على هم با تو و به ياد تو بوده است يا نه؟؟
اين كتاب با الهام از نامهى امام به فرزند جوانش مجتبى جستجوگرى تو را مىنماياند،
عشق به خود سازيت را بيان مىكند، نقش سازندهات را در جامعه تبلور مىبخشد و جهان
آخرت و دغدغههايش را برايت تبديل به آرامشى دوستداشتنى مىنمايد.
اين كتاب دستت را در دستان نوازشگر امامت على مىگذارد كه تا آسمان پروازت دهد.
قسمتى از روى جلد من الوالد الفان، المقر للزمان، المدبر العمر، المستسلم للدنيا،
الساكن مساكن الموتى، و الظاعن عنها غذاً، الى المولود المؤمل ما لا يدرك، السالك
السبيل من قد هلك.
أى بنى، انى لما رأيتى قد بلغت سنّاً و رأيتنى أزداد و هناً بادرت بوصيتى اليك و
اوردت خصالاً منها قبل ان يعجل بى أجلى دو ان افضى اليك بما فى نفسى او ان انقص فى
رأيى كما نقصت فى جسمى.
أى بنى انى وان لم اكن عمرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكرت فى اخبارهم
و سرت فى آثارهم حتى عدت كأحدهم بل كأنى بمن انتهى الىّ من أمورهم قد عمرت مع اولهم
الى آخرهم.
يا بنىّ انى قد انبأتك عن الدنيا و حالها و زوالها و انتقالها و انبأتك عن الآخره و
ما أعد لأهلها فيها و ضربت لك فيهما الامثال لتعتبر بها و تحذوا عليها.
انما مثل من خبر الدنيا كمثل قوم سفر نبا بهم منزل جديب.
يابنىّ اجعلنفسك ميزاناً فيما بينك وبين غيرك فأحبب لغيرك ماتحب لنفسك و اكرهله
ما تكره لها.
يا بنىّ اكثر من ذكر الموت و ذكر ما تهجم عليه و تفضى بعد الموت اليه حتى يعطيك و
قد اخذت منه حذرك و شددت له أزرك و لا يعطيك بغتة فيبهرك و اياك ان تغترّ بما ترى
من اخلاد أهل الدنيا اليها.
واعلم يا بنىّ ان رزق رزقان رزق تطلبه و رزق يطلبك فان انت لم تأته اتاك ما اقبح
الخضوع عند الحاجة و الجفاء عند الغنى انما لك من دنياك ما أصلحت به مثواك.