فجعلت
تطلع اول النهار من المشرق فتشرق على ما قابلها من وجه المغرب ؛
يعنى : خورشيد چنين آفريده شد كه از جانب مشرق طلوع كند و بر آنچه كه
از جانب مغرب با آن رو به رو مى شود بتابد.
بويژه تكيه ما بر روى ((ما قابلها من وجه المغرب
)) است . و اينكه امام (ع ) نفرمود:
((قابلته )) كه ضمير به
خورشيد برگردد و اين نشان از آن است كه بر اثر گردش زمين نور خورشيد به
همه جاى آن مى رسد.
نيز در جاى ديگر هنگام ذكر فوايد غروب كردن خورشيد از جمله مى فرمايد:
و غروب مى كند تا بر آنچه كه در آغاز صبح نتابيده بتابد))
براستى چه عبارت شگفتى است ! شما اگر درست دقت كنيد مى يابيد كه در اين
جمله كروى بودن زمين و حركت آن نهفته است .
در جاى ديگر مى فرمايد ((و خورشيد بر زمين مى
تابد تا هر بخش از زمين نصيب خود را از نور آن بگيرد))
اين جمله نيز هم بيانگر كروى بودن زمين و هم حركت آن است ؛ زيرا در
عبارات امام (ع ) ((قسط))
است كه ما آن را ((نصيب ))
ترجمه كرديم . و ((قسط))
نوعى همانندى نسبى است و اين در حالت كروى بودن زمين درست است .
در هر حال سرتاسر كتاب اعجاز است و شگفتى و تنها بايد در آن انديشيد و
به مبداء اعلى يقين پيدا كرد.
8 رفع يك شبهه
ممكن است كسى عبارتى را بخواند و خيال كند كه با علم جديد نمى
سازد. چنين فردى بايد به چند نكته توجه كند:
1 دانش انسان عادى محدود و اندك است و خداوند مى فرمايد:
و ما اوتيتم من العلم الا قليلا(53)
يعنى : جز اندكى ، به شما دانشى نداده ايم . پس انسان نبايد بر منبع
نور و دانش الهى يعنى سخن امام معصوم خرده بگيرد؛ زيرا ما دانش اندك
داريم و هنوز به جايى نرسيده ايم ، به عبارت ديگر معيار علم ، علم امام
(ع ) است به علم ما و اگر نكته اى را در نيافتيم بدانيم كه هنوز به
حكمت دانش امام نرسيده ايم .
2 بسيارى از سخنان امام صادق (ع ) در گذشته ها غريب مى نمود ولى امروزه
با كشفهاى تازه حقيقت آنها روشن شده . اى بسا اين سخنان نيز امروزه
معلوم نگردد و بشرهاى آينده با پيشرفت دانش به آنها دست يابند، مگر همه
دانش را در اختيار اين نسل گذشته اند تا قضاوت نهايى با ما باشد؟
3 هر جا كه شبهه اى پيش آمد بايد از دانشمندان اسلامى و متخصصان لغت
شناس پرسش نمود؛ زيرا بسيارى از رازها با ((الفاظى
)) بيان شده كه قابل تدبير و انديشه است و چه
بسا در مرحله اول معنى خاصى ندهد ولى وقتى در آن لغت و معناى آن در آن
اعصار و... تدبير شود به كشف عظيمى دست يابيم .
در جايى امام (ع ) سردى زمين را يكى از شگفتيها شمرده اند. اى بسا كسى
به محض ديدن اين عبارت العياذ بالله بر منبع علم الهى خرده بگيرد كه
درون زمين داغ و سوزان است ، اين شخص غافل ، به عمق سخن امام و اينكه
با قرينه هاى فراوان مقصود امام همين پوسته زمين بوده است ، بدرستى پى
نبرده و توجه نكرده است . براستى شگفت نيست كه كره اى بيرون و درونش
آتش باشد اما مردم از پوسته سرد و مناسب آن بهره ببرند؟
در جاى ديگر، امام (ع ) فرموده اند: ((درس عبرت
بگير كه اگر زمين ثابت و آرام نبود، مردم ...))
بايد دانست كه ثابت بودن دو معنى دارد، يكى در برابر لرزش و حركتهاى
نامتعادل و ديگرى در برابر مطلق حركت . امام (ع ) در اين قسمت تصريح
نموده اند كه اگر زمين همواره در لرزه و اضطراب بود...))
پس اين ثبات و آرامش با حركت دورانى و متعادل زمين تضادى ندارد.
هر جا كه عبارتى از امام را در نيافتيم بايد اينگونه در معانى كلمات و
قرائن آن انديشه كنيم و به حقيقت برسيم . اگر نرسيديم دانش خود را اندك
بشماريم نه خاندان وحى و علم مطلق را متهم نماييم .
9 شرحها و ترجمه هاى
توحيد مفضل
تاكنون دانشمندان و علماى اسلامى چنان كه شايد، به شرح و ترجمه
اين كتاب بزرگ نپرداخته اند با اين حال چندى از آنان آن را شرح و يا
ترجمه كرده اند و عده اى نيز بر آن تعليقه هايى زده اند. مناسب با اين
مجال به چند شرح و ترجمه اشاره مى كنيم :
1 شرح ((مولى باقر بن مولى اسماعيل كجورى تهرانى
)) شيخ محمد كه برادر شارح مذكور است ، در كتاب
((زبدة المآثر)) درباره
شرح برادرش مى گويد: ((اين شرح بسيار بزرگ در
سى مجلس با عنوانهاى ((اى مفضل
)) سامان داده شده و بيش از بيست هزار بيت است .))(54)
2 شرح فارسى ((مولى فاضل فخر الدين ماوراء
النهرى .))(55)
3 مرحوم مجلسى رضوان الله عليه هنگام روايت اين حديث بلند در
((بحارالانوار)) بسيارى
از كلمات و عبارات آن را شرح كرده اند.(56)
4 آقاى ((كاظم مظفر)) نيز
كوشيده اند كه كتاب را تحقيق كنند و با افزودن مقدمه اى مفيد و
پاورقيهايى سودمند تا حدودى در كار خود موفق بوده اند.(57)
5 ((اسماعيل بن حسين تبريزى ))
با تخلص ((تائب )) و
مشهور به ((مساءله گو))
تمام كتاب توحيد مفضل را در دوهزار بيت به شعر در آورده است .(58)
6 ترجمه ((علامه محمدباقر مجلسى
)) صاحب ((بحارالانوار)).
اين ترجمه در عين پر فايده بودن آن و گذشته از آنكه مترجم جليل القدر
در جاى جاى كتاب با عنوان ((مترجم گويد))
نكات سودمندى را ذكر كرده است و ليكن در بسيارى از جاهاى ديگر، سخنان
سودمندى از خود اضافه كرده اند و با سخنان امام (ع ) آميخته شده ؛ به
عبارت ديگر: مى توان ترجمه مرحوم مجلسى را شرحى مختصر و
((مزجى )) دانست كه بازشناختن سخنان شارح
و متن ، تنها با مقابله با اصل ممكن است .(59)
7 ترجمه ((مولى محمد صالح بن محمد باقر قزوينى
روغنى ))(60)
8 ترجمه ((شيخ فخرالدين تركستانى ماوراءالنهرى
))(61)
9 ترجمه آقاى ((زين العابدين كاظمى خلخالى
)) اين ترجمه همراه ترجمه ديگر مترجم (اخلاق نزد
امام صادق (ع )) در يك مجلد چاپ شده است .(62)
به اقتضاى كار، صفحاتى از اوايل ، اواسط و اواخر اين ترجمه را با ترجمه
مرحوم مجلسى رضوان الله و بركاته عليه مقابله نمودم . نتيجه ، رضايت
بخش نبود؛ زيرا تفاوت چندانى ميان دو ترجمه مشاهده نشد؛ به عبارت ديگر:
همان ترجمه مرحوم مجلسى (ره ) بود با اختلافهاى بسيار ناچيز.
10 ترجمه آقاى ((على اصغر فقيهى
)) اين كتاب كوچك ، ترجمه كاملى از توحيد مفضل نيست بلكه مترجم
محترم كوشيده كه با حذف برخى از مطالب و همراه كردن كتاب با چند تصوير
و قلمى نسبتا روان نوشته مناسب براى ((دانش
آموزان )) تهيه كند.
10 ترجمه حاضر
((شگفتيهاى آفرينش از زبان امام صادق (ع
))) اين عبارت عنوان ترجمه اين قلم از
((توحيد مفضل )) است در
اين باره ذكر چند نكته خالى از سود نيست : الف تلاش كرده ام كه سليقه
هاى شخصى را وارد متن نكنم و كلمه يا عبارت توضيحى خود را درون ()
بگذارم .
ب سعيم آن بوده كه هم جانب امانت و پايبندى به متن حديث را نگاه دارم و
هم اين تقيد و توجه به متن ، قلم را از قواعد نگارشى دور نسازد و تا حد
امكان روانى و رسايى آن حفظ شود.
ج هرگاه به خاطر عدم توانايى ام نتوانسته ام هر دو ويژگى را گرد آورم ،
روانى قلم را فداى تقيد و پايبندى به متن نموده ام .
د از آنجا كه اين كتاب ، يك حديث بلند است و دسترسى به مطالب آن اندكى
دشوار مى نمود، كوشيده ام كه با انتخاب سر فصلها و فهرست مناسب ، كار
را بر خواننده اندكى آسان كنم .
ه مفضل بن عمر جعفى كه راوى حديث است ، در ميان مردم بدرستى شناخته
نيست شايد اين امر به خاطر اختلاف علما درباره او باشد؛ مثلا دانشمندان
بزرگى چون ((نجاشى )) و
((ابن غضائرى )) او را
ضعيف شمرده اند؛ از اين رو لازم ديدم كه در مقدمه كتاب ديدگاههاى مختلف
را بياورم تا جلالت قدر و عظمت اين صحابى خاص امام صادق و امام كاظم
عليهما السلام از رهگذر روايات قطعى الصدور و اين ديدگاههاى دانشمندان
بزرگ بر همگان روشن شود و ترديدى در كتاب نيز پديد نيايد.
و در مراحل آماده كردن اين ترجمه در مسائل محتوايى از متن عربى
بحارالانوار و ترجمه مرحوم مجلسى بهره هاى فراوان برده ام ، نيز در
مراحل صورى ؛ مانند: تهيه فهرست و سر فصلها از كتاب آقاى مظفر سود برده
ام .
11 سخن پايانى
بى ترديد در كار اغلب انسانها لغزش راه مى يابد بويژه در كار
شخص كم تجربه اى چون نگارنده ؛ از اين رو اول اينكه : اگر در ترجمه
لغزشى داشته ام كه بى شك چنين است از حضور اقدس امام صادق (ع ) معذرت
مى خواهم . دوم اينكه : اميدوارم كه خوانندگان و محققان عزيز لغزشهايم
را ياد آورند تا ((بدانم ))
و ان شاء الله در زمانهاى آينده به اصلاح آورم .
خداوندا! آينه دل را به نور اخلاص روشنى بخش و زنگار شرك و دوبينى را
از لوح دل ، پاك گردان و شاهراه سعادت و نجات را به اين بيچارگان
بيابان حيرت و ضلالت بنما و ما را به اخلاق كريمانه متخلق فرما، و از
نفحات و جلوه هاى خاص خود كه مختص اولياى درگاه است ما را نصيبى ده و
لشگر شيطان و جهل را از مملكت قلوب ما خارج فرما، و جنود علم و حكمت و
رحمان به جاى آنها جايگزين كن ، و ما را با رحمت خود و خاصان درگاهت از
اين سراى درگذران ، و در وقت مرگ و بعد از آن با ما با رحمت خود رفتار
فرما، و عاقبت كار ما را با سعادت قرين كن . بحق محمد و آله الطاهرين
صلوات الله عليهم اجمعين .(63)
نجفعلى ميرزايى قم تابستان 1373 ربيع الاول 1415
گفتگوى مفضل و ابن ابى العوجاء
بسم الله الرحمن الرحيم
((محمد بن سنان
)) از
((مفضل بن عمر
)) نقل مى
كند:
پايان روز بود. در
((روضه
))،
ميان قبر و منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته بودم و درباره
شرافت و فضيلتهاى خدادادى و برترى جايگاه رفيعش كه جمهور امت نسبت به
آنها آگاه نبودند، مى انديشيدم .
در اين حال بودم كه ناگاه
((ابن ابى العوجاء
))
وارد شد و در جايى نشست كه مى توانستم سخنش را بشنوم . آنگاه يكى از
يارانش نزد او رسيد و نشست . ابن ابى العوجاء لب به سخن گشود و گفت :
((بى شك ، صاحب اين قبر در تمام حالاتش به منتها
درجه كمال ، شرافت و عظمت رسيده بود
))
همراه او گفت :
((او فيلسوفى بود كه دعوى مرتبه
اى بس عظيم و منزلتى بس بزرگ داشت و بر اين ادعاى خود معجزاتى آورد كه
عقلها را مغلوب و فهمها را ناتوان و سرگشته نمود. خرد پيشگان براى درك
حقيقت آنها در درياى خروشان انديشه فرو رفتند و سرگشته و ناكام و
تهيدست باز آمدند.
آنگاه كه انديشمندان و فصيحان و خطيبان دعوتش را به جان پذيرفتند، مردم
ديگر، گروه گروه به دينش درآمدند. بام او با نام خداى جل و علا قرين
گشت و روزانه پنج بار در اذان و اقامه اين فرياد از ماءذنه عبادتگاهها
و هر جايى كه دعوت و حجت الهى او بدانجا راه يافته بود در دشت و صحرا و
كوه و دريا به هوا خاست ... تا هر ساعت يادش تازه ماند و رسالتش به
خموشى نگرايد.
))
ابن ابى العوجاء گفت :
((سخن از محمد صلى الله
عليه و آله را بگذار و بگذر كه عقل من درباره او سرگشته و انديشه ام در
كار او گمراه و بسته است . درباره راز و ريشه كار او سخن بگو كه مردم
بدان سبب آن را مى پويند.
))
آنگاه بگونه اى به آغاز پديد آمدن اشيا پرداخت ، هيچ پردازش ، تدبير و
تقديرى نبوده و آفرينش ، صانع و تدبيرگرى ندارد، بلكه همه چيز خود به
خود و بدون تدبير مدبرى پديد آمده و دنيا هميشه چنين بوده و چنين خواهد
بود.
مفضل مى گويد: (با شنيدن اين سخنان ناروا) چنان به خشم و غضب آمدم كه
عنان از كفم بيرون رفت و (خطاب به او) گفتم :
((اى دشمن خدا! در دين خدايت الحاد مى ورزى و
خداوندى را كه به نيكوترين صورت و كاملترين آفرينش پديد آورد و تو را
بدين جا رسانيده ، انكار مى كنى ؟! اگر در درون خويش نيك انديشه كنى و
حس لطيف تو در خطا نيفتد، هر آينه براهين ربوبيت و آثار صنعت صانع را
در وجودت نهفته و نشانه ها و دلايل او جل و علا را در آفرينشت روشن مى
يابى .
زاده ابو العوجاء (پس از شنيدن آهنگ تند سخنان مفضل ) گفت :
((اى مرد! اگر از متكلمانى با تو سخن مى گوييم .
در صورتى كه (بر ما چيره شدى و) حق را نزد تو يافتيم ، از تو پيروى
خواهيم كرد. اما اگر از اينان نيستى هيچ سخن مگوى . اگر از ياران و
اصحاب (امام ) جعفر صادق (ع ) هستى ، بدان كه او با ما اينگونه سخن نمى
گويد و همانند تو با ما مجادله نمى كند. او بيش از آنچه تو از ما شنيدى
از ما شنيده ، اما هيچ گاه سخن را با فحش و تعدى آلوده ننموده است . او
همواره در سخنان خود شكيبا، باوقار، انديشه گر و استوار بوده و هيچ
زمانى به ستوه نمى آمد و خلقش تنگ نمى گشت و برنمى آشفت . ابتدا نيك به
سخنان ما گوش فرا مى دهد، مى كوشد كه دليل ما را بدرستى دريابد. ما نيز
همه چيز خود را به ميان مى آوريم . هنگامى كه (سخنان ما تمام مى شود و)
مى پنداريم او را محكوم كرديم (و بر او چيره شديم )، ناگاه با سخنى
كوتاه و اندك (بر ما غالب مى آيد)، دليلمان را مى شكند. عذرمان را مى
برد و ما را تسليم دليل خود مى كند، به گونه اى كه هيچ پاسخى در جواب
به دلايلش نمى يابيم . حال اگر از ياران اويى تو نيز با ما چون او سخن
بگو.
))
علت املاى كتاب بر مفضل
مفضل مى گويد: در حالى كه از اين سخنان ، اندوهگين و در اين انديشه
بودم كه چگونه اسلام و مسلمانان ، دچار كفر و انكار اين گروه شده اند
از مسجد بيرون آمدم . به نزد مولايم صلوات الله عليه رفتم . آن حضرت
مرا شكسته دل و نگران ديد. فرمود: چه شده است ؟ من نيز تمام سخنانى را
كه از آن گروه دهرى شنيده بودم و هم سخنان خود را بازگو كردم .
مجلس اول
امام فرمود: بامدادان به نزد من آى تا حكمت خداى جل و علا در
آفرينش جهان ، درندگان ، چهار پايان ، پرندگان ، حشرات و جانوران
ديگر؛ چون : حيوانات ، گياهان ، درختان ميوه دار و بى ميوه و سبزيهاى
خوردنى و ناخوردنى را چنان برايت بيان كنم كه شايستگان از آن عبرت
گيرند، مؤ منان با شناخت آن ، آرام گردند و ملحدان و انكار كنندگان در
آن سرگشته شوند.
مفضل مى گويد: خرسند و شادمان از نزد آن حضرت (ع ) خارج شدم . آن شب به
خاطر وعده امام (ع ) و انتظار آن ، بر من دير گذشت .
بامدادان ، به نزد مولايم شتافتم ، اجازه ورود يافتم . در برابرش (از
سر ادب ) ايستادم . فرمود: بنشين . آنگاه به اتاقى رفت كه در آن خلوت
مى كرد. من نيز با خاستن او به پا خاستم . فرمود: در پى من بيا. به
دنبال آن حضرت رفتم . به اتاق وارد شد و من نيز پشت سر او وارد شدم .
امام (ع ) نشست و من هم در برابرش نشستم . فرمود: اى مفضل ! مى دانم به
خاطر شدت انتظار براى آنچه كه وعده ات دادم ، ديشب بر تو به درازا
كشيد.
گفتم : آرى اين گونه بود، مولايم !
فرمود: اى مفضل ! خداوند هميشه بوده است ، بى آنكه پيش از او چيزى باشد
و هميشه باقى خواهد بود، بى آنكه پايانى داشته باشد. او را سپاس كه به
ما الهام كرد و او را شكر كه به ما عطا كرد و برترين و والاترين دانشها
و برتريها را بويژه نصيب ما نمود. با علم خود ما را بر جميع آفرينش
برگزيد و با حكمت خويش ما را امين و گواه بر آنان قرار داد.
ناآگاهى اهل شك به اسباب
و علل آفرينش
اى مفضل ! دو دلان (شكاكان ) اسباب و معانى آفرينش را درنيافتند
و آنگاه كه انديشه هاى آنان از درك صواب و حكمت آفريدگان بارى عزوجل
درماند با ناچيزى دانش خود، همه چيز را انكار كردند و با ضعف بصيرت خود
به تكذيب و عناد پناه بردند. آنان آفرينش اشيا را انكار نمودند و مدعى
شدند كه هيچ صنعت ، تدبير و تقديرى در آفرينش اشيا نيست و حكمت هيچ
مدبر و صانعى در كار خلقت وجود ندارد. بى شك خداوند از آنچه پندارند
برتر است . خداى اينان را بكشد. از حقيقت به كدام سوى مى گريزند؟ (توبه
، آيه 30)
اينان در گمراهى و تيره بختى و سرگردانى به كورانى مى مانند كه بر
سرايى در مى آيند در نهايت استحكام و زيبايى . در آنجا بهترين و
فاخرترين فرشها گسترانده شده ، همه نوع خوردنى ، نوشيدنى ، پوشيدنى و
هر نياز ديگرشان فراهم آمده . در آنجا هر چيزى از سر حكمت و تقدير بر
جاى شايسته خود است . اما اين بى بصران از اين سوى به آن سوى مى روند و
همه جاى آن سرا را به زير پا مى نهند ولى هيچ چيزى نمى بينند. نه سراى
را مى بينند و نه آنچه را كه در آن مهياست . بلكه چه بسا (به خاطر
نابينايى ) گاه پاى يكى از آنان بلغزد و چيزى را كه به آن نيازمندند و
در جاى مناسبش قرار داده شده و او از حكمت وجود آن آگاه نيست از ميان
ببرد و او نيز به خشم و غضب آيد و سراى و صاحب آن را نكوهش كند.
حال اين گروه كه حكمت و تدبير را در كار آفرينش انكار مى كنند همين
گونه است .
از آنجا كه انديشه هاى اينان از درك اسباب و علل آفرينش اشيا ناكام
ماند، در اين جهان چنان سرگشته شدند كه اتقان ، استوارى ، حسن تدبير،
شكل دهى و هياءت آفرينى نيكوى آن را (به دست يك حكيم و آفريننده ) در
نيافتند. چه بسا كسى از اين گروه به خاطر عدم آگاهى به سبب و حكمت
آفرينش يك چيز، به نكوهش و انكار و لغزش آن بپردازند. مانند كار
گمراهانى چون
((مانى
)) و
اصحاب كافر او و ملحدان فاجر و فاسق و خارج از دين . كسانى كه با سخنان
محال و دروغين ، خود را سرگرم كردند. (و از اطاعت پروردگارشان سر باز
زدند.)
بنابراين ، بر كسى كه خداوند جل و علا، نعمت شناخت و هدايت و بينش به
او داده و موفقش نموده كه در كار آفرينش ژرف بينديشد و با برهان قاطع
بر وجود صانع هستى ، لطف تدبير و حسن تعبير را دريابد، لازم است كه
پيوسته مولاى خود را به خاطر اين نعمت عظيم سپاس گويد و از او بخواهد
كه در اين طريق ، ثابت قدم ماند و نعمتش فزونى يابد. خداوند جل و علا،
فرموده است :
((اگر سپاس گوييد، نعمتتان را
بيفزاييم وگر كفر ورزيديد بى شك عذابم سخت است .
))
(ابراهيم ، آيه 7)
هيات جهان و شكل گيرى آن
اى مفضل ! نخستين عبرت و دليل بر خالق جل و علا، همين هياءت دهى
، گرد آورى اجزا و نظم آفرينى در كار اين عالم است ؛ از اين رو اگر با
انديشه و خرد در كار عالم ، نيك و عميق تاءمل كنى ، هر آينه آن را چون
خانه و سرايى مى يابى كه تمام نيازهاى بندگان خدا در آن آماده و گرد
آمده است . آسمان ، همانند سقف ، بلند گردانيده شده ، زمين بسان فرش ،
گسترانيده شده ، ستارگان چون چراغهايى چيده شده و گوهرها همانند ذخيره
هايى در آن نهفته شده و همه چيز در جاى شايسته خود چيده شده است . آدمى
نيز چون كسى است كه اين خانه را به او داده اند و همه چيز آن را در
اختيارش نهاده اند. همه نوع گياه و حيوان براى رفع نياز و صرف در مصالح
او در آن مهياست .
اينها همه ، دليل آن است كه جهان هستى با اندازه گيرى دقيق و حكيمانه و
نظم و تناسب و هماهنگى آفريده شده . آفريننده آن يكى و او همان شكل ده
نظم آفرين و هماهنگ كننده اجزاى آن است . براستى كه او در قدرتش جليل
و در كارش بلند مرتبه و وجهش كريم است . خدايى جز او نيست و از آنچه
منكران مى پندارند منزه و از آنچه ملحدان به او نسبت مى دهند برتر و
جليلتر است .
آفرينش آدمى و تدبير جنين
در رحم
اى مفضل ! سخن خود را با بيان آفرينش انسان آغاز مى كنيم . تو
نيز بكوش كه از آن پند گيرى .
اول اينكه : تدبير چنان شد كه جنين ، در رحم در پس سه ظلمت ، پوشيده
ماند: شكم ، رحم ، و بچه دان ، جايى كه توان چاره انديشى براى اخذ غذا
و دفع ناروا را ندارد. نه صلاح خويش مى داند و نه ضرر خويش مى راند.
خون حيض براى او غذاست ، چون آب براى گياه . پيوسته غذايش چنين است .
چگونگى تولد كودك ، تغذيه
، رشد دندان و بالغ شدن او
آنگاه كه آفرينش او كامل گردد، بدنش سخت شود، پوستش بتواند با
هوا سازگار آيد و ديده اش تاب ديدن نور به هم رساند.
مادرش درد زاييدن گيرد و درد، چنان بر او سخت مى آيد كه جنين از فشار
درد بيرون مى افتد. چون (از تنگناى رحم به پهناى جهان آمد و) متولد گشت
، همان خونى كه غذايش بود، اينك با رنگ و بويى جز آنچه بود و در شكل
غذايى ديگر، از پستان مادر سرازير مى شود. اين غذا براى نوزاد از همه
چيز سازگارتر است . وقتى كه به دنيا آمد، زبان خود را به نشانه خواستن
غذا بيرون مى كند و پيرامون دهان مى چرخاند. در اين زمان پستانهاى
مادرش را كه چونان دو مشك از سينه او آويخته ، مى يابد و تا زمانى كه
تن او تر و درونش ظريف و اعضايش نرم است از آن مى نوشد.
آنگاه كه حركت كرد و به غذايى سخت و قوى نياز پيدا نمود تا تنش
استحكام يابد، در هر طرف ، دندانهاى آسيا سر بر مى آورد تا غذا را بجود
نرم گرداند و براحتى فرو برد. پيوسته حالش اينگونه است تا آنگاه كه پاى
در بلوغ نهد. در اين وقت اگر مذكر است ، موى در رويش مى رويد تا نشانه
مردى و عزت او باشد و از همانندى با زنان و بچگان بدور ماند و اگر مؤ
نث است ، رخش از موى پيراسته ماند تا طراوت و زيبايى اش دل مردان را
بربايد و نسل بشر ماندگار و پايدار گردد.
اى مفضل ! در اين مراحل ، نيك بينديش . آيا مى شود كه (اين همه تدبير)
بى مدبر و حكيم باشد؟ مى دانى اگر در رحم خون به او نمى رسيد همانند
گياهى كه آب به وى نرسد خشك و پژمرده مى گشت ؟ آيا مى دانى وقتى كه
بزرگ شد اگر مادرش را درد زاييدن نمى گرفت چون زنده بگور در رحم مى
ماند و اگر در هنگام ولادت ، شير با او نمى ساخت ، يا از گرسنگى مى مرد
و يا با غذايى نامناسب و زيانبار تغذيه مى شد؟ و اگر در وقت مناسب ،
دندانهايش نمى روييد، بر جويدن و فرو بردن غذا ناتوان بود و بايد هميشه
شير مى خورد و بدن او براى كار، قوت و استحكامى نمى يافت و مادرش به
خاطر او از تربيت فرزندان ديگرش باز مى ماند؟
راز رويش مو بر صورت
مى دانى اگر در صورتش موى نمى روييد، همواره به هياءت و صورت زنان و
بچگان مى ماند، در نتيجه نه ابهت داشت و نه وقار؟
مفضل مى گويد: عرض كردم : آقاى من ! من كسانى را ديده ام كه بزرگ و
كهنسال بوده اند ولى مويى بر رويشان نروييده است .
حضرت (ع ) فرمود:
((اين به خاطر اعمالى است كه از پيش فرستاده اند
و خداى جل و علا هيچ گاه بر بندگانش ستم روا نمى دارد
)).
(انفال ، آيه 51)
جز خدايى كه از نيستى اش رهانيد و هستى اش بخشيد، چه كسى همواره در
انديشه برآورى اين همه نيازهاى اوست و تاءمين آنها را خود بر عهده
گرفته است ؟
اگر چنين تدبير و حكمتى زاييده اهمال و رها بودن امور به حال خود بود،
مى بايست از تقدير و هدفمندى نيز اختلال و ناهماهنگى برخيزد؛ زيرا اين
دو ضد اهمال اند. (و بايد نتيجه آنها نيز با نتايج اهمال نسازد) بى شك
چنين سخنى ناشايست و ناصواب و نشانه ناآگاهى و كم مايگى گوينده آن است
؛ چه هيچ گاه در اثر اهمال و بى تدبيرى ، درستى و صواب پديد نمى آيد و
تضاد نيز نظم و هماهنگى را در پى ندارد. خداوند چه بسيار منزه و والاتر
از گفته ملحدان است . (اسراء، آيه 43)
اگر انسان ، باهوش و انديشه به دنيا مى آمد
اگر نوزاد فهيم و عاقل به دنيا مى آمد، وقت تولد جهان هستى را انكار مى
كرد و هنگامى كه با حيوانات ، پرندگان ، و ديگر موجودات غريب رو به رو
مى گشت و هر ساعت و هر روز پاره اى از اشكال مختلف شگفت عالم را كه از
پيش نديده بود مى ديد، هر آينه عقل و انديشه اش سرگشته و گمراه مى گشت
.
بدان كه اگر عاقلى را به اسيرى از سرزمينى به سرزمين ديگر ببرند (از
ديدن شگفتيهاى ناماءنوس ) همواره واله و سرگشته است و بخلاف كودكى كه
در كودكى اسير شود بسرعت ، زبان و آداب (آن سرزمين جديد) را فرا نمى
گيرد.