توحيد مفضل (شگفتيهاي آفرينش)
مفضل بن عمر
ترجمه : نجفعلي ميرزايي
- ۳ -
نيز اگر نوزاد، دانا و هوشمند پاى در جهان
مى نهاد از اينكه (آنقدر ناتوان است كه توان راه رفتن ندارد ناچار) بايد ديگران بر
دوشش گيرند، شيرش بنوشانند، در جامه اش بپيچند و در گاهوارش بخوابانند. سخت احساس
خوارى و پستى مى كرد و از سوى ديگر او به خاطر ظرافت و طراوت و رطوبت بدن ، هيچ
گاه از اين امور بى نياز نيست (در نتيجه چه بسا در هلاكت مى افتاد و يا رشد روحى و
بدنى مناسبى نمى كرد.)
همچنين در چنين حالى آن شيرينى ، دلبندى و محبوبيت كودكان را نداشت ؛ از اين رو
آنان در حالى به دنيا مى آيند كه از كار جهان و جهانيان غافلند.
اينان با ذهن ضعيف و شناخت اندك و ناقص خود با همه چيز رو به رو مى شوند، اما اندك
اندك و گام به گام و در حالتهاى گوناگون بر شناخت و آگاهى آنان افزوده مى شود. كودك
، پيوسته چنين كسب شناخت مى كند تا آنكه از مرحله حيرت و سرگشتگى و تاءمل ، پاى
فراتر مى نهد و با كمك عقل و انديشه ، قدم در وادى تصرف و تدبير و چاره انديشى معاش
و... مى گذارد. از حوادث ، پند مى گيرد، اطاعت مى كند و يا در اشتباه و فراموشى و
غفلت و گناه سقوط مى كند.
حكمتهاى فراوان ديگرى نيز در پس اين امر نهفته است ؛ از جمله :
اگر كودك در گاه تولد، عقلى كامل داشت و مستقل و خودكفا مى بود، شيرينى فرزند دارى
از ميان مى رفت . پدر و مادر به مصالحى كه در تربيت كودك نهفته است نمى رسيدند؛ در
نتيجه ، تربيت ، سرپرستى و رحم و شفقت بر آنان هنگام پيرى بر فرزند لازم نبود.
(زيرا پدر و مادر در قبال او زحمتى نكشيده اند كه او در سن كهنسالى و نياز، به آنان
برسد. او از آغاز، مستقل و بى نياز از والدين بوده است .)
همچنين با اين فرض ، در ميان فرزندان و والدين هيچ پيوند و الفتى حاكم نبود؛ زيرا
كودكان از تربيت و سرپرستى پدران بى نياز بودند و از زمان تولد از پدران خويش جدا
مى گشتند. او نيز پس از آن ، پدر و مادرش را (و خواهر و برادرش را) نمى شناخت و اين
عدم شناخت باعث مى شد كه بر سر راه ازدواج با مادر و خواهر و ديگر محارم مانعى پديد
نيايد.
و كمترين مفسده و بلكه شنيعترين و قبيحترين زشتى هنگامى است كه چنين طفل هوشمندى ،
در هنگام تولد بر چيزى نظر افكند كه رخصت اين عمل را از او ستانده اند و سزاوار
نيست كه چنين كند.
آيا نمى بينى كه چگونه هر چيز آفرينش در جاى مناسب خود استوار گشته و در ريز و درشت
اجزاى هستى ، اندك خلل و ناصوابى پيدا نيست ؟
فوايد گريه كودكان
اى مفضل ! از منافع گريه كودكان نيز آگاه باش . بدان كه در مغز كودكان رطوبتى است
كه اگر در آن بماند بيماريها و نارساييهاى سخت و ناگوار به او رساند؛ مانند
نابينايى و جز آن . گريه آن رطوبت را از سر كودكان سرازير و بيرون مى كند و بدين
وسيله سلامتى تن و درستى ديده ايشان را فراهم مى آورد. پدر و مادر از اين راز آگاه
نيستند و مانع آن مى شوند كه كودك از گريه اش سود ببرد. اينان همواره در سختى مى
افتند و مى كوشند كه او را ساكت كنند و با فراهم كردن خواسته هايش از گريه بازش
دارند، ولى نمى دانند كه گريه كردن به سود اوست و سرانجام نيكى پيدا مى كند.
بدين ترتيب چه بسا كه در اشيا، منافعى نهفته باشد كه معتقدان به اهمال و بى تدبيرى
در كار عالم از آن غافل اند و اگر مى دانستند، هيچ گاه نمى گفتند كه فلان چيز بى
ثمر است ؛ زيرا آنان از اسباب و علل آگاه نيستند. براستى هرچه را كه منكران نمى
دانند عارفان مى بينند. چه بسيار است چيزهايى كه دانش اندك آفريدگان از آن كوتاه و
خالق آفرينش با دانش بى پايانش از آن آگاه است . قداستش عظيم و كلمه اش والاست .
و اما آبى كه از دهان كودكان سرازير مى شود و خارج مى گردد، رطوبتى است كه اگر در
بدنهايشان بماند، آثار وخيمى بر جاى مى گذارد. چنانكه دانى گاه كه رطوبت بدن چيره
مى شود (و بر ديگر عناصر، غلبه مى كند) شخص ، دچار كودنى ، ديوانگى ، كم عقلى ، فلج
و لقوه و جز آن مى گردد.
خداوند جل و علا تدبير چنان نمود كه اين رطوبت در دوران كودكى از دهانشان بيرون رود
و در بزرگى از سلامت تن برخوردار گردند. بدين ترتيب ، پروردگار به خاطر نادانى
آفريدگان بر آنان منت نهاد و تفضل نمود. اگر اينان از داده ها و نعمتهاى بى شمار او
آگاه بودند. هيچ گاه در معصيت و لغزش از فرمانش فرو نمى افتادند. پاك و منزه خدايى
كه چه بزرگ است نعمتهاى او بر مستحقان و ديگر آفريدگان ! و چه والاتر است از آنچه
باطل گرايان مى پندارند.
آفرينش آلات مجامعت و شكل مناسب آنها
اينك اى مفضل ! بنگر كه چگونه در مرد و زن ، آلات مجامعت آفريد. همه در
صورتى كه شايسته است . براى مرد آلتى بلند و كشيده قرار داد تا به قعر رحم برسد و
بتواند نطفه اش را در آن بريزد. براى زن نيز ظرف گودى را آفريد تا هر دو آب را يكجا
گرد آورد، فرزند را جاى دهد و (به تناسب رشد او) گشاده شود تا او استحكام يابد. آيا
اين از تدبير حكيم و لطيف نيست ؟ بدرستى كه خداى ، منزه از شرك مشركان است . (سوره
نمل ، آيه 63)
اعضاى بدن و فوايد هر كدام
اى مفضل ! در تمام اعضاى جسم آدمى و تدابيرى كه در آنها نهفته است انديشه كن
. دستها براى كار كردن ، پاها براى رفتن ، ديدگان براى راه يافتن و ديدن ، دهان
براى خوردن ، معده براى هضم كردن ، كبد براى تصفيه نمودن ، منافذ خروجى بدن براى
دفع فضولات جسم ، ظرفهايى براى حمل آنها و فرج براى حفظ نسل آفريده شده اند؟ اگر
ژرف در كار تمام عضوهاى بدن انديشه نمايى مى يابى كه هر چيزى از سر حكمت و تدبير و
استوارى پديد آمده است .
پندار اهل طبيعت و پاسخ به آنان
مفضل مى گويد: گفتم : آقا! برخى مى پندارند كه اين همه از كار
((طبيعت )) است . فرمود: از اينان
بپرس كه اين طبيعت كه مى گوييد، نسبت به اين افعال ((علم
)) و ((قدرت ))
دارد يا نه ؟
اگر علم و قدرت را براى طبيعت ثابت كردند، پس چرا از اثبات خالق سر مى زنند؟ اين هم
صنعت و تدبيرش . و اگر مى گويند كه بدون علم و قدرت ، اين اعمال حكيمانه و با تدبير
را انجام داده ، معلوم مى شود كه كار از آفريننده اى حكيم است و آنچه طبيعتش مى
شمارند همان سنت الهى در آفرينش اشياست كه مطابق فرمان و حكمت الهى جريان دارد.
هضم غذا، ساخت خون و جريان آن در تمام
بدن
اى مفضل درباره تغذيه بدن و تدابير نهفته در آن نيك بينديش . غذا در آغاز به
معده مى رسد. معده آن را مى پزد. (هضم مى كند). آنگاه عصاره آن از طريق مجارى بسيار
ريز و نازكى كه مانند يك پالنده كار مى كنند به كبد مى رسد. اين مجارى ريز براى آن
است كه مبادا چيزى خشن و غليظ به آن راه يابد؛ زيرا كبد در نهايت ظرافت و نازكى است
و تاب فشار و خشونت را ندارد. كبد، آن را مى پذيرد و با تدبير حكيم به خون تبديل مى
شود و از طريق عروق و مجارى به تمام بدن سرازير مى شود، بسان جويهايى كه در زمين
است و آب را به همه جاى آن مى رسانند. نيز مواد زايد و آلوده در ظرفهاى خاص قرار مى
گيرد. آنچه از صفراست به سوى كيسه صفرا، آنچه از سوداء است به سمت طحال و آنچه از
ترى و رطوبت است به جانب مثانه مى رود. در حكمت الهى در تركيب بدن درنگ كن كه چگونه
هر عضوى را در جايش قرار داده و اين ظرفها را چنان نهاد كه مواد زايد و فاسد را در
خود گرد آورند تا اين مواد در سراسر بدن منتشر نگردد و جسم را بيمار و زار ننمايد.
چه بلند مرتبه است كسى كه تقدير را نيكو نمود و تدبير را استوار كرد. سپاس او را
چنانكه شايد و سزد.
آغاز رشد بدن و چگونگى شكل گيرى آن در
رحم
مفضل مى گويد: عرض كردم : رشد تدريجى بدن تا مرحله كمال و تمام آن را شرح
دهيد.
فرمود: در آغاز، جنين ، در رحم جايى كه چشمى آن را نمى بيند و دستى بدان نمى رسد
شكل و صورت داده مى شود. اين تدبير همچنان ادامه دارد تا اينكه انسانى كامل و
استوار با تمام نيازهاى او بيرون مى آيد. بدن اين انسان ، كامل و استوار و همه چيز
در آن نهفته شده است ، از احشا و جوارح و ديگر عوامل بدن گرفته تا استخوان و گوشت و
پيه و مغز و عصب و رگها و غضروفها. وقتى كه به جهان پاى نهاد چنانكه مى بينى تمام
اعضاى او همه با هم هماهنگ چنان رشد مى كنند كه شكل و هياءت و اعضاى او ثابت مى
ماند، نه افزايش مى يابد و نه كاستى مى پذيرد، اين سير همچنان ادامه دارد تا شخص
اگر تقدير باشد به سن بلوغ و كمالش برسد. آيا اين (پيچيدگيها و حكمتها) جز از لطف
مدبرى و حكيمى است ؟
ايستادن و نشستن وجه تمايزى براى
انسان
اى مفضل ! بنگر كه خداى جل و على به خاطر تكريم و بزرگداشت و شرافت انسان ،
و برترى او بر چهار پايان چگونه در آفرينش او ويژگيهايى قرار داد.
چنان آفريده شده كه مى ايستد و راست مى نشيند تا با دست و اعضايش رو به اشيا باشد
و بتواند با دستانش كار كند. چنانكه اگر چون چهار پايان برو در مى افتاد نمى توانست
كارى كند.
اختصاص حواس پنجگانه به آدمى و
بزرگداشت او
اينك اى مفضل ! در چگونگى آفرينش حواس آدمى كه نشانه شرافت و برترى او بر
ديگر مخلوقات است بينديش . بنگر كه چگونه ديدگان ، چون چراغهايى بر فراز مناره در
سر او قرار گرفته تا بتواند همه چيز را بدرستى و كامل ببيند و در اعضاى سافله چون
دستها و پاها قرار نگرفتند تا از آفات نگاهدارى شوند و مستقيما با كار و ابزار در
تماس نباشند و اين برخوردها نارسايى در آنها پديد نياورد. نيز مانند شكم و پشت در
وسط بدن قرار نگرفتند؛ تا اطلاع بر اشيا و ديدن آنها دشوار نشود.
اسرار حواس پنجگانه
وقتى كه هيچ عضو ديگرى براى ديدگان جايى مناسب نبود بى ترديد،
((سر)) بهترين جايگاه حواس انسان و
همانند خانه و صومعه آنهاست .
براى انسان پنچ حس آفريده شد تا پنچ محسوس را درك نمايد و از درك چيزى از محسوسات
عاجز نماند. ديده آفريده شد تا رنگها و صورتها را دريابد. اگر صورتها و رنگها بودند
ولى ديدگانى براى ديدنشان نمى بود چه سودى داشتند؟ گوش آفريده شد تا صداها را
بشنود. اگر صدايى بود و گوش نبود، نيازى به آن نبود. ديگر حسها نيز اينگونه است .
به عكس آن نيز صادق است . اگر ديده اى بود اما صورت و رنگى نبود، چه معنى داشت و يا
اگر گوش بود ولى صدايى نبود گوش به چه كار مى آمد؟
بنگر كه چگونه تقدير شده كه هر كدام چيزى را دريابند. براى هر حس ، محسوسى است و هر
محسوس ، حسى دارد كه آن را ادراك مى كند. با اين همه ، چيزهايى در ميان حس و محسوس
قرار گرفته كه تنها از طريق آنها، حس صورت مى پذيرد؛ مانند نور و هوا. اگر نورى كه
رنگ و صورت را براى ديده عيان كند نبود ديده آن را ادراك نمى كرد و نمى ديد. اگر
هوايى نبود كه امواج صدا را به گوش برساند گوش نيز آن را ادراك نمى نمود.
آيا بر كسى كه در آنچه شرح دادم ، مانند آفرينش خاص حواس و محسوسات و رابطه آنها و
نيز ديگر لوازم ادراك و حس ، نيك تاءمل و انديشه كند پوشيده مى ماند كه اين اعمال
حكيمانه جز نتيجه هدف ، تقدير و تدبير از جانب خداوند لطيف و خبير نيست ؟
حكمت محروم بودن عده اى از چشم و گوش
و عقل
اى مفضل ! در حال كسى كه از داشتن ديده محروم است انديشه كن . بنگر كه چگونه
در كارش نارسايى پديد مى آيد. اين شخص قدمگاهش را نمى شناسد، مقابلش را نمى بيند،
رنگها را از هم باز نمى شناسد، زشت و زيبا را تفاوت نمى دهد. اگر ناگاه بر گودالى
مشرف شود آن را نمى بيند. اگر دشمنى به او هجوم برد نمى شناسدش . بدرستى توان كتابت
و تجارت و صياغت (زرگرى ، ريخته گرى ) ندارد. تا جايى كه اگر از ذهن و انديشه
برخوردار نباشد همانند يك سنگ در حال سقوط است .
همچنين كسى كه نمى شنود، نارسايى بسيار در كارش پديد مى آيد. روح و لذت مخاطبه (گفت
و شنود) و محاوره را از دست مى دهد. از نغمه هاى دلربا و الحان راحت افزا محروم است
. براى مردم گفتگو با او بسيار دشوار و ملال آور مى شود. مانند يك غايب و مرده
بدرستى از اخبار مردم ديگر آگاه نمى شود در حالى كه همه چيز را مشاهده مى كند و
زنده است .
اما اگر عقل و انديشه نداشته باشد، به حيوان مى ماند و چه بسا بسيارى از مصالح
حيوانات را نداند و نتواند (؛ زيرا حيوانات از سر غريزه كارهاى شگفتى مى كنند.)
آيا نمى بينى كه چگونه براى انسان اعضا، عقل و ديگر ويژگيها آفريده شد تا با نبود و
يا ناقص بودن آنها دشوارى در كارش رخ ندهد و آفرينش او تمام و كامل باشد. چرا چنين
شد؟ آيا اين جز بيانگر خلقتى حكيمانه و عالمانه نيست ؟
مفضل مى گويد: عرض كردم : پس از چه روى برخى از مردم شمارى از اين اعضا را ندارند و
به خاطر آن در دشواريهايى كه فرموديد مى افتند؟
فرمود: اين امر گاه براى آن است كه شخص مبتلا، تاءديب شود و نيز ديگران از آن ، درس
عبرت بگيرند. چنانكه گاه پادشاهان مردم را به خاطر اين اهداف تاءديب مى كنند، بى شك
اين اعمال آنان ، گاه پسنديده و تدبيرى نيكوست .
همچنين كسانى كه دچار اين بلاها مى شوند اگر (بى شكيب نباشند و) خداى را سپاس گويند
و به درگاهش انابه كنند، پس از مرگ از پاداش عظيم و بسيار بهره مند مى گردند تا
جايى كه اگر پس از مرگ اختيار داشته باشند چنين مى خواهند كه بار ديگر در بلاها
درافتند و از پاداش و اجر الهى سود ببرند.
آفرينش اعضاى جفت و فرد
اى مفضل ! در آفرينش عضوهاى جفت و فرد و حكمتها و تدبيرهاى درست نهفته در آن
بينديش . ((سر)) از اعضاى فرد است .
به سود انسان نبود كه بيش از يك سر داشته باشد؛ زيرا در همين يك سر تمام حواس
مورد نياز انسان قرار گرفته و اگر سرى ديگر مى داشت بى آنكه به آن نيازى باشد تنظيم
بدن از ميان مى رفت .
اگر انسان دو سر داشت در واقع به دو بخش تقسيم مى شد. اگر با يكى سخن مى گفت ديگرى
بى فايده مى ماند. اگر با هر دو يك سخن بگويد، يكى زايد است و اگر با يكى سخنى
بگويد و با ديگرى سخن ديگر، شنونده نمى داند كه به كدام توجه كند. نيز آميختگيهاى
ديگر پيش مى آمد.
دستها جفت آفريده شدند؛ زيرا از يكدستى ، سود فراوان به انسان نمى رسيد و در كارهاى
روزمره او خلل وارد مى ساخت . نمى بينى كه اگر نجار و بنا يك دست داشته باشند قادر
به انجام كار خويش نخواهند بود و در فرضى كه با يك دست به كارهايش بپردازد آن
استوارى و فوايد كار دو دستى را نخواهد داشت ؟
چگونگى آفرينش دستگاه صوتى
اى مفضل ! در صدا، سخن گفتن و آفرينش ابزار آنها در انسان ، بسيار انديشه كن
. ((حنجره )) مانند لوله اى صدا را
خارج مى كند. زبان و لبها و دندانها نيز وسيله اداى حروف و نغمه ها هستند. نمى نگرى
كسى كه دندان ندارد ((سين )) و كسى كه
لب ندارد ((كاف )) و كسى كه زبانش
سنگين است ، ((ر)) را بدرستى تلفظ نمى
كند؟
اين دستگاه بيش از هر چيز به يك قره نى مى ماند. حنجره شبيه ناى آن و ريه بسان
انبانى است كه در آن مى دمند تا باد داخل آن شود. عضلاتى كه شش را مى گيرند تا صدا
بيرون آيد همچون انگشتانى است كه بر آن انبان مى نهند تا باد در قره نى در جريان
افتد. لب و دندانى هم كه حروف و نغمات را ادا مى كنند چون انگشتانى است كه پيوسته و
مرتب بر دهان قره نى مى گذارند تا از دميدن در آن ، صداهاى مختلف پديد آيد. اگر چه
براى راهنمايى و...دستگاه صوتى را به اين وسيله شبيه دانستيم اما در واقع اين وسيله
خود شبيه دستگاه صوتى انسان است .
منافع ديگر اين اعضا
تو را از شيوه سخن گفتن با دستگاه صوتى و چگونگى اداى حروف آگاه كردم . اما
باز فوايد ديگرى در اين اعضا نهفته كه تو سخت بدانها نيازمندى .
((ناى )) مسير جريان مداوم هوا و
وسيله خنك كننده قلب است . اگر اين جريان اندكى قطع گردد. چه بسا آدمى در هلاكت
افتد. با زبان مزه ها از هم باز شناخته مى شود. شيرين از تلخ ، ترش از ملس ، شور از
شيرين ، و خوشمزه از بدمزه ، جدا مى شود. با اين همه جريان فرو بردن غذا و مايعات
را آسان مى گرداند.
دندانها نيز (گذشته از نقش آنها در اداى حروف ) غذا را مى جوند تا نرم گردد و
براحتى فرو رود. نيز براى لبها مانند تكيه گاهى است كه آنها را از درون دهان نگه مى
دارد. بى شك افرادى را ديده اى كه به خاطر نداشتن دندان ، لبهايى ناثابت و لرزان
دارند. انسان با لبها نوشيدنيها را مى مكد تا يكدفعه ريخته نشود و بتدريج و با
اندازه وارد شكم شود تا در گلوى نوشنده بند نشود و يا درون را نيازارد. لبها همچنين
براى دهان چون دو در بسته هستند كه انسان هرگاه كه خواست ، آنها را مى گشايد و
هرگاه خواست مى بندد.
با آنچه كه گفتيم معلوم گشت كه هر كدام از اين اعضا داراى منافع گوناگونى هستند
چنانكه ابزارى در چند كار به كار آيد؛ مثلا ((تيشه
)) در نجارى ، كندن و جز آنها استفاده مى شود.
مغز و جمجمه و محافظها
اگر موانع كنار مى رفت و مغز را مى ديدى ، در مى يافتى كه به حايلها و لايه
هاى مختلف پوشيده شده تا ثابت ماند و از حوادث آسيبى نبيند. جمجمه نيز كلاه خودى
است كه مغز را از آسيب پذيرى در برابر ضربه ها و صدمات نگاه مى دارد. نيز سر انسان
با انبوهى از مو پوشيده شده تا پوستينى براى سر باشد و آن را از گرما و سرماى شديد
حفظ كند. براستى جز كسى كه مغز را آفريده و منشاء فرماندهى احساس قرارش داده و به
خاطر بلند مرتبه بودنش در بدن و حساس و خطير بودن موقعيت آن ، آن را سزاوار حفظ و
نگاهدارى نموده چه كسى آن را اينگونه در دژى مستحكم قرار داده است ؟
شگفتى در پلك چشم
اى مفضل ! درباره پلك چشم فكر كن و بنگر كه چگونه بسان پرده اى روى ديدگان
را مى پوشاند. در كنار آن بندها و حلقه ها تعبيه شده تا هر وقت كه خواهند بالا كشند
و ديده در ميان غارى قرار داده شده و با آن پرده و موهاى مژه ، چشم حفظ مى شود.
قلب و پوشش آن
اى مفضل ! چه كسى قلب را در ميان سينه نهاده و با پرده محكمى آن را پوشانده
و با دنده ها و گوشت و پوستى كه بر آنهاست آن را از صدمه نگاه مى دارد؟
ناى و مرى
چه كسى دو مجرا در گلو آفريد. يكى براى خروج صدا كه همان ناى متصل به ريه
است و ديگرى مرى ، محل عبور غذا كه به معده ختم مى شود؟
و چه كسى در گلو درپوشى آفريد تا غذا به ريه نرسد و آدمى را هلاك نگرداند؟
و چه كسى ريه را وسيله خنكى قلب قرار داد تا با كار هميشگى و پيوسته اش حرارتى در
قلب گرد نيايد و به هلاكت شخص نينجامد؟
منافذ خروجى مواد زايد
جز خدا چه كسى براى منافذ خروجى بول و غائط، شيرهايى قرار داد كه هرگاه
خواهند ببندند و هرگاه خواهند بگشايند تا هميشه جارى نباشند و زندگى آدمى را به
فساد نكشانند؟ براستى انسان تا كجا مى تواند اين نعمتها را به شماره درآورد؟ بى شك
آنچه كه شمرده نمى شود بيش از آن است كه مردم مى دانند و مى شمارند.
جهاز هاضمه و كبد
چه كسى جز خدا معده را اينگونه سخت و با صلابت آفريده تا غذاهاى سنگين را
نيز هضم كند؟ چه كسى جگر را آنقدر نرم و لطيف آفريده تا عصاره و لطافت غذا را
بپذيرد و هضم آن از عمل معده ظريفتر باشد؟
آيا اندكى اهمال و ناهماهنگى در اين اعمال مى بينى ؟ هرگز؟ چه اينها همه به تدبير
مدبرى حكيم است كه پيش از آفرينش ، نسبت به اشيا قادر و دانا بود و چيزى او را
ناتوان نمى گرداند و هم او لطيف و بسيار آگاه است .
مغز، خون ، ناخنها، گوش و ران
مفضل ! بينديش كه چرا مغز رقيق و ظريف در درون استخوانهاى لوله اى شكل قرار
گرفته ؟ اين جز براى حفظ و نگاهدارى آن است ؟
چرا خون روان در رگها قرار گرفت و بسان آب در ظرف شد؟ آيا جز براى نگاهدارى و هدايت
صحيح آن است ؟
چرا ناخنها بر سر انگشتان روييد؟ جز براى حفظ انگشتان و يارى شخص در كار كردن است ؟
چرا ميان گوش را مانند محبسها و دخمه ها پيچيده قرار داد؟ آيا اين جز براى آن است
كه صدا وارد گوش شود، بشكند و به پرده گوش آسيب نرساند؟
چرا انسان اين گوشتهاى زياد رانها و نشستنگاهها را حمل مى كند؟ جز براى آن است كه
در گاه نشستن بر زمين سخت و بى حايل مانند افراد نحيف و لاغر در سختى درد نيفتد؟
آفرينش انسان به صورت نر و ماده
چه كسى انسان را نر و ماده آفريد، جز آنكه او را براى تناسل پديد آورد؟ چه
كسى او را براى تناسل پديد آورد جز كسى كه او را اميدوار آفريد؟
چه كسى او را اميدوار آفريد و ابزار كار به او داد جز كسى كه او را كاركن خلق كرد؟
چه كسى او را كاركن آفريد جز كسى كه او را نيازمند خلق كرد؟
چه كسى او را نيازمند آفريد جز كسى كه اسباب رفع نياز را برايش پديد آورد؟ چه كسى
اسباب رفع نياز را پديد آورد جز كسى كه ضامن رفع حاجتش شد؟
چه كسى او را در ميان آفريدگان ، با عقل و شعور ممتاز كرد جز كسى كه برايش پاداش و
كيفر مقرر فرمود؟
چه كسى او را چاره داد جز كسى كه او را توان چاره انديشى عطا كرد؟
چه كسى به او چنين قدرتى داد جز آنكه بر او حجت را تمام كرد؟
چه كسى كارهاى او را كه او قادر به چاره انديشى آنها نيست چاره كرده جز كسى كه كس
قادر بر شكر واقعى او نيست ؟
در آنچه گفتيم خوب انديشه نما، آيا ذره اى در اين سازماندهى و نظم و ترتيب ،
ناهماهنگى مى بينى ؟ براستى كه خداوند از آنچه وصف مى كنند پيراسته است . (انعام ،
آيه 100)
قلب و پيوند آن با ريه
اى مفضل ! اينك قلب را برايت شرح مى دهم :
بدان در برابر روزنه هاى شش ، روزنه هايى نيز در قلب است تا قلب حرارت نگيرد. تا
جايى كه اگر اين روزنه ها ناهماهنگ گردند و ترتيب و تقابل را از دست بدهند نسيم و
نفس به دل نمى رسد و آدمى هلاك مى گردد. آيا هيچ هوشمند و خردمندى مى پندارد كه اين
از سر خود چنين باشد و آيا عقل او سخنش را تصديق مى نمايد؟
اگر لنگه درى را ببينى كه در آن لولايى است آيا آن را بيهوده مى شمارى ؟ هرگز بلكه
در مى يابى كه سازنده اين لنگه ، لنگه ديگر را نيز آفريده كه با هم جفت شوند و به
همراه يكديگر هدفى را به انجام رسانند و سود بدهند. حيوان نر نيز يكتاست و عقل حكم
مى كند كه براى او جفتى آفريده شود و مؤ نثى تا نسل آدمى پايدار ماند.
ننگ و نفرين و مرگ باد بر كسانى كه مدعى فلسفه و حكمت اند ولى ديدگان دلهاشان از
اين آفرينش شگفت كور است و تدبير و هدفمندى را در كار هستى انكار كردند!
آلت مرد و تدبير در آفرينش آن
اگر آلت مرد سست و آويخته مى بود چگونه به قعر رحم مى رسيد و نطفه را در آن
مى نهاد؟ و يا اگر هميشه ايستاده و بلند بود شخص با اين چيز سخت و بلند كه در جلو
داشت چگونه در ميان بستر مى گرديد و يا در ميان مردم راه مى رفت ؟ اين حالت ، گذشته
از قبيح المنظر بودنش ، باعث تحريك دائمى شهوت مردان و زنان مى شد. خداوند حكيم
چنان كرد كه غالبا به چشم نيايد و مردان از آن در دشوارى نيفتند؛ از اين رو چنان
است كه در هنگام نياز مى تواند راست شود تا نسل آدمى از ميان نرود و باقى بماند.
چگونگى آفرينش مخرج
اينك اى مفضل ! در نعمتهايى كه خداوند جل و علا در خوردن ، آشاميدن و آسانى
دفع زوايد قرار داد انديشه كن و درس عبرت بگير.
آيا حكيمانه نيست كه در ساختن يك سرا، مستراح در پوشيده ترين جايگاه قرار گيرد؟
خداوند نيز مجراى خروجى انسان را در مخفيترين جاى قرار داد. آن را در پشت او ظاهر
نكرد و در جلويش ننهاد. بلكه در جايى از ديدگان پوشيده است .
رانها و لگنها آن را با گوشت در بر گرفته اند و پوشانده اند. هر گاه كه انسان به
قضاى حاجت نيازمند گشت و به آن هياءت معمول نشست ، مخرج چنان مى گردد كه سنگينى و
فضولات را براحتى دفع مى كند. خداوند، والا مرتبه است ، كسى كه نعمتهايش عيان و
عطايش بى پايان است .
آفرينش شگفت دندانها
مفضل ! قدرى درباره دندانها بينديش . برخى تيزند تا غذا را قطع كنند و ببرند
و برخى پهنند تا غذا را بسايند و خرد گردانند. خداوند هر دو نوع را به انسان داد؛
زيرا به هر دو نياز است .
|