بسم الله الرحمن الرحیم
پيشگفتار
محو آثار تاريخي و کمرنگ ساختن ارزشهاي اخلاقي و انسانيِ هر ملتي را ميتوان
نخستين گام در مسير القاي باورها و فرهنگ بيگانه دانست. استکبار که چتر آسماني
ايمان و توحيد را بزرگترين مانع در مسير غارت و اسارت ملتها ميداند، تلاش فراوان
دارد تا مردم را از فکر و فرهنگ اسلامي جدا سازد.
در اين ميان، آنچه سخت از آن ميگريزد پيشينة مکتبي و ديني شهر و ديار مسلمانان
است.
سرزمين اسلام، ديار ارزشهاست، ديار ايمان و دانش و هنر و کوشش است. افتخار ديار
اسلام چند اثر باستاني بجا مانده از شاهان بيدادگر و چند شعر باقي مانده از لحظة
عربده و مستي چند شاعر نيست.
ديار اسلام، به دانشمندان متعهد و عالمان دورانديش و حافظان قرآن و راويان حديث و
مجاهدان سلحشور و فداکاران مؤمني ميبالد که در دامان دين بزرگ شدند و از ايمان و
آزادي و استقلال انسانها دفاع کردند.
در شهر و ديار ابرار، ايثارگران، توليدگران اصلي ارزشهاي اجتماعي و پاسداران آبرو
و حيثـيّت انساني و مسلمانياند. سابقة تاريخي و قدرت فـنّي و هنري منهاي ايمان و
اخلاق، نشان هيچ امتياز و افتخاري نيست.
در اين کتاب،کوشش بر اين است که خدمات متقابل اسلام و کربلا، مورد بررسي قرار
گيرد.
کربلا نامي نيست که کسي آن را نشنيده باشد و در خصوص آن و حوادث حماسي
و تاريخ سازش به فکر فرو نرفته و انگشت حيرت به لب نگرفته باشد. اين دلواژة بي
نظير، در طول تاريخ خونين خويش، هميشه ورد زبان آزادگان و مطلع قصيدههاي غيرتمندان
و سرود سرخ شهيدان بوده است.
نام کربلا از آن روز به زبانها افتاد که «قربانگاه عاشقان» و «مشهد شهيدان» نام
گرفت و ميزبان هفتاد و دو تن عاشق صادق و ابر مرد غيور گشت.
کربلا پيش از آن که نام يک شهر، يا اسم مکاني باشد، عنوان يک فرهنگ است؛ فرهنگي که
فراتر از زمين و زمان بوده و تا فراسوي فرداهاي بينهايت نيز امتداد خواهد يافت.
بياييد عاشورا، اين حيرت آباد حماسهها را هر چه بيشتر جدّي بگيريم و کتاب کربلا را
ـ کتابي که با خون خدا نوشته شده ـ کوچک نشماريم، کتابي که سطر سطر هميشه خونينش
سرود سرخي است که هر حرفش کلمهاي از کلمههاي الهي است و (کلمة الله هِيَ العليا)
محمد صحّتي سردرودي
قم
فصل اوّل : کربلا پيش از تولد
بـه ملّتـي کـه مـرامش بود مـرام حسيـن |
|
مـن احتـرام گـذارم بـه احـترام حسيـن |
از آن جهـت شـده ديـوان کـربـلا دل مـا |
|
کـه افتتـاح شـده از ازل بـه نـام حسين |
نه چون حسين، کسي سجده کرده در عالم |
|
نه کس قيام نموده است چون قيام حسين |
|
|
«عبدالعلي نگارنده» |
نامهاي شهر عشق
از کربلا، با نامهاي بسيار ياد شده که به بيش از بيست نام ميرسد:
1. کربلا، نامي که هيچ مکاني در شهرت و قداست به پايش نميرسد و در تفسير اين کلمة
کمال آفرين، حرفهاي بسيار گفتهاند:
الف: بعضي معتقدند ريشة کربلا، از کلمة «کَربَلَه» گرفته شده و کربله يعني به سستي
گام برداشتن، يا سست شدن گامها.
عربها هرگاه بخواهند از بيحال و با کسالت راه رفتن کسي حکايت کنند، ميگويند:
جادَ يَمْشي مکربلاً؛ يعني آمد در حالي که به سستي گام برميداشت.(1)
ب: کربلا از «کِربال» گرفته شده و کربال يعني غربال و تميز و پاک کردن. گفته
ميشود: کربلتُ الحنطة؛ يعني گندم ر غربال کردم و آن را از خاک و خاشاک پاک
گردانيدم.
به کربلا نيز به خاطر اين کربلا گفتهاند که
زميني بود خالي از ريگ و سنگ و بدون درخت يا گياهان هرز و مزاحم، گويي
که کشاورزي آن را پاک کرده و براي کشت آماده کرده است.(2)
ج: کربلا، از دو واژة آشوري «کرب» و «ايلا» ترکيب يافته است؛ يعني حرم خدا و خانة
خدايگان.(3)
د: اين کلمه در اصل فارسي بوده و از دو کلمة «کار» و «بالا» گرفته شده؛ يعني کار
آسماني و ارزشمند؛ به عبارتي جايگاه نماز و نيايش.(4)
ه : در اصل «کُوَر بابل» بوده؛ يعني روستاهاي شهر
بابل.(5)
و: توسط خود حضرت سيّدالشهدا و پدرش علي (ع) و جدّش پيامبر خدا (ص)، کربلا به کرب و بلا؛
يعني درد و بلا و امتحان و ابتلا تفسير شده است.(6)
ادبا و شعراي شيعه نيز همين تفسير را برگزيدهاند، به عنوان نمونه، سالار شاعران
شيعي، سيد اسماعيل حِمْيَري از کربلا چنين ياد ميکند:
کربلا يا دارُ کربٍ وَ بلا
وبها سبط النبيّ قد قتلا(7)
و بزرگ انديشمند شيعي، مرحوم سيّد شريف رضي اينگونه ميسرايد:
کربـلاء لاَزِلْتِ کـرباً و بلا |
|
مـا لقي عنـدکِ آل المصطفي |
کم علي تربکِ، لمّا صرّعوا |
|
مِنْ دمٍ سال و مِـن دمع جري(8) |
اي کربلا! تو هميشه انبوهي از اندوه و بلا را به ياد ميآوري، به سبب
آنچه که در خاک تو به آل پاک محمد مصطفي (ص) رسيد.
هنگامي که کشته شدند چه خونها که ريخته شد و چه اشکها که جاري گرديد.
2. حائر؛ پس از کربلا، حائر بيش از ديگر نامها، داراي اهميّت بوده و
از کربلا در کتابهاي فقهي بيشتر با همين نام، ياد ميشود و فقها مسائل ويژهاي را
که دربارة حائر و احکام و حدود آن ميباشد، در ذيل همين عنوان بررسي ميکنند.
3. حير، مخفف همان حائر است، حير يا حائر جايي است که آب در آنجا حيران ميماند و
به دور خود ميپيچد و گودال قتلگاه امام حسين (ع) در همين مکان مقدّس واقع شده و جسد
انورش نيز در آنجا مدفون است.
4. نواويس، پيش از اسلام نام گورستاني بود که مسيحيان، مردگان خود را
در آنجا دفن ميکردند. جالب اين که پيشواي شهيدان حضرت اباعبدالله (ع) در ضمن يکي از
خطبههاي معروفش اين واژه را آنگاه که از حريم جدّش خارج شده بود، به کار برد:
«خُطَّ المَوتُ عَلَی وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلَی جِيدِ
الْفَتاة، وَ ما أَوْلَهَني إلی أَسْلاَفي اشتياق يعقوبَ إلَی يُوسُفَ وَ خُيِّرَ
لي مَصْرَعٌ أَنَا لاَقِيهِِ، کَأَنّي بأَوصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عُسْلاَنُ
الْفَلَوٰاتِ، بَيْنَ النَّواوِيس وَ کَرْبَلاءَ...»(9)
مرگ براي فرزندان آدم چه زيبا نوشته شده است! نوشتاري که در لطافت به نقشي
ميماند که گردنبند، در گردن دخترکان جوان ميکشد و من براي سرکشيدن جام جانبخش
شهادت و به ديدار صالحان سلف، همان قدر مشتاقم که يعقوب به ديدار پسرش يوسف، دست
تقدير الهي، براي من قتلگاهي برگزيده است که من به ديدارش خواهم شتافت، ميبينم که
به همين زوديها گرگهاي گرسنة نواويس و کربلا مرا در محاصره انداخته، بند بند
اعضاي بدنم را از هم جدا ميکنند.
5 . طفّ الفرات، کنار فرات.
6. طفّ.
7. شاطئالفرات، اين هر سه اسم تقريباً به يک معني است و طفّ به
سرزميني که مشرف به دريا باشد، يا در کنار رودخانه قرار گيرد، اطلاق ميشود. سرزمين
کربلا را به خاطر چند چشمهاي که در آن بوده و کربلا را در کنار خويش گرفته بودند
طف گفتهاند. چشمههايي مانند: قطقطانيه، رهيمه، عين الجمل و نهر علقم.(10)
8 . نينوا، از نامهاي معروف و قديمي کربلاست.
9. موضع البلاء يا موضع الابتلاء.
10. محلّ الوفاء.
11. غاضريّه.
12. ماريه.
13. قصر بنيمقاتل.
14. عقر بابل.
15. عمورا.
16. صفورا.
17. نوائح، يعني نالهها و نوحهها.
18. شفاثا، که در عرف مردم «شثاثه» خوانده ميشود.(11)
19. مدينة الحسين (ع).
20. مشهد الحسين (ع).
21. بقعة مبارکه.(12)
کربلا در يک نگاه
از آنجا که پيشينة کربلا بسيار قديمي است و به دوران بابليان ميرسد و مدارک تاريخي
در اين باب ناچيز و اندک است، نميتوان شناخت دقيقي نسبت به تاريخ کربلاي پيش از
اسلام به دست آورد.
عراق تا سال 13 هجري قمري در سلطة زمامداران ايران بود و از همان سال تا سال
شانزدهم هجري، به تدريج تمام کشور عراق و کربلا به دست خيل خروشان سربازان مسلمان
فتح شد و آزاد گرديد. از آن ميان جنگ قادسيّه که در سال 14 هجري اتّفاق افتاد،
معروف و مشهور است.(13)
عراق در طول تاريخ اسلام، هميشه کشوري
شيعهنشين و بستر بسي حوادث تاريخساز و مهد حماسهها و مرکز انقلابهايي بزرگ و
خونين بوده است، کافي است کتاب کربلا را ورق زده و کوفه (14)
که شهري از شهرهاي استان کربلا است، در آيينة تاريخ به تماشا نشست.
کربلا با فاصلة 105 کيلومتر، در جنوب غربي بغداد واقع شده و اکنون مرکز استاني به
نام «استان کربلا» است.
کربلا و ابوالبشر
در حقّ حضرت آدم (ع)، در حديثي نوشتهاند که چون از فردوس برين رانده شد و به زمين
هبوط کرد، روزي از روزها در اين خراب آباد ميگشت که گذرش به صحراي کربلا افتاد در
اثر لغزش به زمين افتاد و خون از پايش جاري گرديد، روي به حضرت حق کرده، گفت:
خدايا! چرا چنين شد؟! نکند باز قصوري از من سر زده باشد!
ندا رسيد: نه، گناهي از تو سر نزده، بلکه اينجا کربلا است؛ جايي که در آنجا پسر تو
حسين (ع) را ميکشند و به او رحم نميکنند.
آدم گفت: آيا حسين پيامبر است؟ ندا رسيد: نه،
بلکه فرزند پيامبر است. آدم پرسيد: قاتلش کيست؟ حضرت حق پاسخ داد: قاتل او يزيد
باشدکه در آسمانها و زمين مورد لعن و نفرين است. در اين هنگام بود که آدم چهار
نوبت بر يزيد لعنت کرد.(15)
کربلا و پيامبر
از همان روز که سيّد جوانان جنّت، گام به گيتي نهاد و با درخشش خورشيد جمالش، خانة
گلين مولا علي (ع) و فاطمة زهرا (س) را درخششي ديگر و نوري بيشتر بخشيد، نام کربلا نيز به
زبانها افتاد.
تربت کربلا، اين توتياي چشم دل و سرمة سرخ ديدة دين، از همان روزهاي آغازين حيات
سراسر حق و حماسة حسين بن علي (ع)، قداستي فوقالعاده و حرمتي بسيار يافت، چنان که
پيامبر خدا (ص) آن را از دست روحالقدس گرفت و با مشام مبارک خويش ميبوييد و بوسه
ميزد. گويي با اين کار ميخواست به پسرش حسين که تازه تولّد يافته بود، بگويد:
پسرم! تو از مني و من از تو.(16) تو با کتاب کربلايت که با خون خدايي
خويش خواهي نوشت. دين و آيين مرا براي هميشه بيمه خواهي کرد! پس من حقّ دارم خاک
کربلاي تو را ببوسم.
پسرم! عزيزم! حسينم! اي پارة تنم و نور چشمم،
خوش آمدي و با آمدنت مرا از فکر فردا و فرداها آسوده کردي. من از دير زمان انتظار تو را ميکشيدم.
روزي امّ الفضل به محضر پيامبر خدا (ص) مشرّف شده، عرض ميکند:
اي پيامبر خدا، شب خواب عجيبي ديدم، حضرت پرسيد: چه ديدي؟
ـ گفتنش برايم سخت است. اي فرستادة خدا.
ـ بگو، چه ديدي؟!
ـ ديدم که گويي پارهاي از تن شريفتان جدا شد و در آغوش من افتاد!
ـ خير ديدي. ان شاء الله دخترم فاطمه پسري به دنيا خواهد آورد و تو آن را در آغوشت
جاي خواهي داد.
چيزي نگذشت که فاطمه (س) حسين را به دنيا آورد و چنان که پيامبر (ص) فرموده بود، من او را
در آغوش گرفته، به خدمت حضرتش آوردم.
پيامبر (ص) تا نوزاد را ديد، گريست؛ به گونهاي که چشمانش پر از اشک شد! پرسيدم: يا
رسول الله، پدر و مادرم فدايت باد! شما را چه شده است، چرا گريه ميکنيد؟
فرمود: جبرئيل برايم خبر آورد که اين فرزندم را
امّتم به زودي خواهند کشت! پرسيدم: همين نوزاد را؟ فرمود: آري، جبرئيل خبر داد و
مشتي نيز از خاک سرخ کربلا را برايم آورد.(17)
و در حديث ديگري است که جبرئيل مشتي از تربت حسين (ع) را نزد پيامبر (ص) آورد؛ تربتي که
بوي مشک خاص و خوشبو از آن به مشام ميرسيد و آن را به پيامبر (ص) داد و عرض كرد: اي
حبيب خدا! اين تربت فرزندت حسين، پسر فاطمه است. چيزي نميگذرد که او را در سرزمين
کربلا مردماني نفرين شده خواهند کشت...(18)
در روايتي نيز نقل شده که در نخستين سالروز تولّد امام حسين (ع)، دوازده هزار فرشته با
هيئتي خاصّ و در حالتي مخصوص به پيشگاه پيامبر (ص) نازل شده، عرض كردند:
اي محمد، به زودي آنچه از دست قابيل به هابيل رسيد، به فرزندت حسين ميرسد.
و آن روز (يعني اوّلين سالروز تولّد امام حسين (ع)) فرشتهاي در آسمان نماند مگر آنكه
به حضور حضرت رسول (ص) شرفياب شدند و او را به شهادت فرزندش حسين (ع) تسليت و تبريك گفتند
و هر يك به عنوان تحفه، مشتي از خاك كربلا را به پيشگاه پيامبر (ص) آورده بودند.(19)
در دومين سالگرد ولادت حسين (ع) نيز اين برنامه تکرار شد و پيامبر (ص) که
آن روز در سفر بود، به همراهان خويش در رابطه با كربلا و شهادت فرزندش حسين (ع) سخن
گفت و پس از بازگشت از سفر نيز به منبر رفت و در حالي که يک دستش را بر سر حسينش
نهاده بود و دست ديگر را به سوي آسمان گرفته بود فرمود:
«پروردگارا! شهادت فرزندم حسين را مبارک گردان و او را سالار شهيدان
قرار ده، إِنَّکَ عَلَي کُلّ شَيْءٍ قَدِير»(20)
و پيامبر (ص) بارها و بارها از کربلا ميگفت و
نسبت به تكرار بيان اين حديث حياتبخش اصرار و پافشاري داشت.
خوننامة خاک
حضرت امّ سلمه (س)، از زنان بزرگوار پيامبر (ص) است؛ بزرگ بانويي که پس از خديجة کبري،
مادر صدّيقة طاهره (س) هيچ يک از زنان پيامبر (ص)، در پارسايي و صداقت به پاي او
نميرسد. او به راستي و به حقّ «امّ المؤمنين» بود.
او ميگويد: روزي از روزها پيامبر حق (ص)در خانة
من بود و حسن و حسين (ع) در برابر چشمان پيامبر (ص)، مشغول بازي بودند که فرشتة وحي فرود آمد و در حالي که با دست
به امام حسين (ع) اشاره ميكرد، عرض كرد: اي محمد، پس از تو امّتت اين فرزندت را
ميکشند...
پيامبر (ص) پس از شنيدن اين خبر گريست و او را در آغوش خويش فشرد، سپس جبرئيل مشتي از
خاک کربلا را به پيامبر (ص) داد و حضرت آن را ميبوييد و ميفرمود: چه بويي دارد! بوي
بلا و ابتلا ميدهد.
آنگاه رو به من کرده، فرمود: امّ سلمه! اين خاک را از من بگير و امانت نگهدار،
هرگاه ديدي اين خاک به خون تبديل شد، بدان که فرزندم حسين را کشتهاند. پس آن را از
پيامبر (ص) گرفتم و در ميان شيشهاي قرار دادم و هر روز که چشمم به آن شيشه ميافتاد،
بياختيار ميگفتم: روزي که اين خاک، خون شود، به راستي که روز عظيمي خواهد بود و
چنان نيز شد.(21)
قربانگاه عاشقان
امام باقر از پدرش امام سجّاد (ع) نقل ميکند که وقتي اميرمؤمنان (ع) از کربلا عبور ميکرد، در توصيف آن سرزمين فرمود:
«اينجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهيدان
است. شهيداني که نه در گذشته مانند آنان وجود داشته و نه در آينده وجود خواهد
داشت.»(22)
در حديث ديگر، به عبارت ديگري نقل شده است که شخصي به نام هرثمة بن
سليم ميگويد:
«ما در جنگ صفين با علي (ع) بوديم، زماني که حضرت به صحراي کربلا رسيد،
از اسب پياده شده احرام نماز بست و ما نيز پشت سر حضرت نماز را با جماعت خوانديم.
پس از آن که نماز تمام شد، امير مؤمنان را ديديم که از خاک کربلا برداشته و آن را
استشمام ميکند و ميفرمايد: چه خوشبويي اي خاک! قومي از تو، در روز قيامت بپا
خواهند خاست که بدون حساب و بي هيچ درنگي به بهشت خواهند رفت...»(23)