سخن ناشر
مـؤ لف مـعـظم دانشمند گرانقدر استاد
علامه آيت الله محمد على عالمى فرزند مرحوم حجة الاسلام و المـسلمـين
آقـا شيخ جواد (ره ) در شب نيمـه مـاه مـبارك رمـضان سال 1306 شمـسى كه
مصادف با ولادت با سعادت سبط اكبر امام مجتبى عليه السلام است در يك
خـانواده روحانى در روستاى حجاجى از قراء دامغان پا بعرصه وجود نهاد،
در شش سالگـى در مـكتـب خـانه روستا قرآن كريم را ظرف سه ماه آموخت و
سپس برخى از كتـابهاى فارسى را فرا گرفته و در هفت سالگى در مدرسه
روستاى قدرت آباد كه تـا حجاجى چـهار كيلومـتـر فـاصله داشت در كلاس
دوم ثبت نام نموده و دوره ابتدائى را گـذراند و در آبان مـاه 1323 كه
مدارس علمى در اختيار روحانيون قرار گرفت در شهر دامـغـان به فـرا
گرفتن علوم دينى پرداختند. مقدمات را نزد حجة الاسلام مرحوم حاج شيخ
غـلامـحسين خيرى (ره ) گذراند و سپس به لحاظ اينكه پسر عموى ايشان
مرحوم آيه الله حاج ميرزا محمد على عالمى دامغانى فرزند برومند مرحوم
آيه الله حاج شيخ على دامغانى در همـدان سرپـرستـى مـدرسه دامـغـانى را
كه خـود در كنار مرقد پدر بزرگوارشان تـاءسيس كرده بودند به عهده
داشتند به آن شهر عزيمت نمود. وى سطح را نزد اساتيد همدان بپايان
رسانيده و يكسال هم در درس خارج مرحوم آيه الله آخوند ملا على همدانى
(ره ) حاضر شدند و در سال 1331 رحل اقامت در قم افكنده و از محضر درس
مرحوم آيه الله العـظمـى حاج آقـا حسين بروجردى قدس سره و حضرت آيه
الله العظمى آقاى حاج سيد مـحمـد رضا مـوسوى گـلپـايگـانى مـد ظله
العـالى استـفـاده نمـودند و مـدت شش سال هم در درس امـام راحل حضرت
امام خمينى قدس الله روحه الشريف شركت نموده و يك دوره كامـل خـارج
اصول را از مـحضر مـعـظم له استـفـاده كردند و مـدتـى هم از درس اصول
آية الله العـظمى آقاى داماد و تفسير علامه طباطبائى قدس سرهما بهره
بردند و به درجه اجتهاد نايل شدند.
در سال 1342 بر حسب دعوت مردم متدين سمنان از محضر حضرت آية الله
العظمى آقاى گـلپـايگـانى به سمـنان اعـزام گـرديده و در اين شهر به
جمـاعـت و تـبليغ و تـشكيل حوزه علميه و پرورش طلاب جوان مشغول شدند و
تا كنون ده ها نفر از شاگردان ايشان در حوزه علميه قم به تحصيل و تدريس
و يا در نهادهاى جمهورى اسلامى به خدمت اشتـغـال دارند و هم اكنون نيز
عـلمـا و فـضلاى سمـنان از درس خـارج اصول ايشان استفاده مى نمايند.
مـعـظم له از همـان ماههاى اول ورود به سمنان به سبب روشنگرى و بيان
واقعيتهاى موجود مـورد خـشم دستـگـاه ستـمـشاهى پـهلوى قـرار گـرفـتـه
و با اعـمـال خـشونت و مـنع سخـنرانى و تـبليغـات آزادى عمل را از وى
سلب نمودند و بخاطر مبارزه با رژيم از 27/12/52 لغايت 27/12/53 به مـدت
يكسال به بافـت كرمـان تـبعـيد شدند و در شب 25 شوال سال 1357 هم كه
بمناسبت شهادت امام صادق عليه السلام مجلس عزا و راهپيمائى تـشكيل داده
بودند مـورد ضرب و شتـم پـليس قـرار گـرفـتـه و چون رژيم ايشان را
كارگردان و رهبر نهضت انقلاب در منطقه مى دانست و تبعيد و ضرب و شتم را
در فروكش انقـلاب مـؤ ثـر نديد لاعـلاج در سحرگاه 14/9/1357 پس از
محاصره خانه ، ايشان و فـرزند خردسالشان را دستگير و به شهربانى و از
آنجا به ساواك بردند و شانزده ساعـت بازداشت و تـحت بازجوئى قـرار
گـرفـتـند كه مـردم غـيور و متدين سمنان با تـعـطيل بازار و تـحصن در
دادگسترى استخلاص وى را خواستار شدند و اگر تحصن و فشار مردم انقلابى
سمنان نبود معلوم نبود به چه سرنوشتى دچار مى شدند.
امـا فـشارها و ضرب و شتم ها و بازداشتها و تبعيدها او را از ادامه
مبارزه باز نداشت و نه تـنها مـوجب نشد كه سستى به خرج دهد بلكه در
انجام وظيفه شرعى بيش از پيش مقاوم و راسخ و پايدار ساخت بنحوى كه در
همه راهپيمائى ها پيشاپيش صفوف حركت مى كردند و مـردم را به استـقـامـت
و پـايدارى تـا پيروزى نهائى و سقوط رژيم و برقرارى حكومت اسلامـى و
تـرغـيب و تـهييج مـينمـودند، و پـس از پـيروزى انقلاب هم بلافاصله به
تـشكيل كمـيتـه انقـلاب و كميته انتظامات و كميته هاى ديگر بمنظور حفظ
امنيت و تاءمين نيازمـنديهاى مردم پرداخته و عملا اداره امور را بعهده
گرفتند و علاوه بر تصدى امور بنياد مـستضعفان استان و بنياد مسكن
انقلاب اسلامى و عقيدتى و سياسى شهربانى چون احساس مـى كردند كه بايد
در خدمت انقلاب بود و مخصوصا مسئله قضا را بر خود واجب عـينى
مـيدانستـند لذا از تـاريخ 14/1/58 با ابلاغ دادستـانى در دادسراى
انقلاب مـشغـول به كار شده و سپس با سمت رئيس دادگاه انقلاب و حاكم شرع
دادگاه كيفرى يك به مـدت ده سال اشتغال داشتند؛ لكن در خلال اين مدت
اشتغالات علمى و تاءليف و تصنيف در درس خـارج فـقـه كه قـبل از انقـلاب
داشتـند بر اثـر كارهاى قـضائى و اجرائى تـعـطيل شده بود كه بفـضل
پـروردگـار دوباره تـوفـيق شامـل حال ايشان گرديد و از اواخر سال 1367
به كارهاى گذشته خود بازگشتند كه كتـاب حاضر ((
حسين نفـس مـطمـئنه )) يكى از آثار گرانبها و
ارزشمند اين استاد گـرانقـدر است كه براى عـمـوم فـارسى زبانان
بالاءخـس وعـّاظ مـحتـرم مـفـيد و قابل استفاده مى باشد.
كتاب حاضر در نوع خود كم نظير و يا بى نظير بوده و با جامعيت خود مى
تواند خواننده را از ساير منابع بى نياز سازد.
يكى از امتيازات مهم اين كتاب آن است كه مؤ لف محترم سعى نموده اند تا
از منابع معتبر و مـورد قـبول همه فِرَق استفاده نمايند و همه جا منابع
با ذكر شماره صفحات آمده تا كنون دسترسى براى طالبين به مراجع سهل و
آسان باشد.
ديگـر اينكه سخـنان امام عليه السلام در طول سفر از مدينه به مكه و از
مكه به عراق بيانگر هدف غائى امام در قيام عليه حكومت غاصب و جائر زمان
ميباشد بازگو شده است .
همـچـنين سخنرانيهاى حضرت زينب سلام الله عليها و امام سجاد عليه
السلام در كوفه و شام كه رسواگر حكومت جور و پايه و بنيان انقلابات
بعدى است به رشته تحرير در آمده است .
ساير، تـاءليفـات و تـصنيفات معظم له بشرح زير است : 1 ـ كتاب پيغمبر و
ياران در پـنج مـجلّد، در شرح حال حدود سيصد نفر از اصحاب رسولخدا صلى
الله عليه و آله و سلم .
2 ـ كتـاب شاگـردان مـكتب ائمه عليه السلام كه دو جلد آن چاپ شده و جلد
سوم در شرف چاپ است .
3 ـ جوانان چه مى پرسند، پاسخ سئوالات و مشكلات مذهبى كه به زبان اردو
هم ترجمه و چاپ شده است .
4 ـ صحنه هاى قيامت از ديدگاه قرآن ، ترجمه كتاب مشاهيرالقيامة مرحوم
سيد قطب كه آماده چاپ است .
5 ـ رساله عربى و استدلالى در ارث زوجه آماده چاپ .
6 ـ رساله عربى و اجتهادى در رضاع .
7 ـ شرح بر عروة الوثقى كه حدود 700 صفحه آن به رشته تحرير در آمده است
.
8 ـ رساله اجتـهادى و استـدلالى به عـربى در خلل و قواطع صلاة كه خلاصه
تدريس يكسال گذشته ايشان است .
انتـشارات هاد ضمـن آرزوى طول عـمر براى مؤ لف بزرگوار، مطالعه اين اثر
نفيس و ارزنده را به همـه پـيروان خـاندان عـصمت و طهارت سلام الله
عليهم اجمعين بخصوص شيفـتـگـان سرور و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله
الحسين عليه السلام توصيه مى نمـايد و تـوفـيق خـدمـتـگـزارى بيشتـر را
از درگـاه ايزد متعال مسئلت دارد.
موسسه انتشارات هاد
پيش گفتار
به نام خداوند بخشنده مهربان
همـه مـى دانيم ايران تـنها كشورى است كه در ميان ممالك و جوامع اسلامى
مذهب رسمى آن شيعـه جعـفـرى اثنى عشرى است و مروّجين اين طريقه حقه
اكثرا از ايران بپا خاسته و در ترويج آن سعى بليغ مبذول فرموده اند.
نهال تشيّع از خون پاك سالار شهيدان و سرور آزادگان جهان حضرت ابى
عبدالله الحسين عـليه السلام و فـرزندان و برادران و برادرزادگان و
خويشاوندان و ياران باوفايش آبيارى و به ثـمـر رسيده و اسلام و مذهب
تشيّع به بركت خون حسين و يارانش باقى و پـايدار مـانده و هر روز بر
رونق و جلاى آن افزوده مى گردد كه اگر قيام حسينى نبود يزيديان فـاتـحه
اسلام را مـى خـواندند و خـوشبخـتـانه مـحقـقـين و مـورخـين از سال
وقـوع حادثـه جانگـداز كربلا تـا كنون در هر عصرى و زمانى براى احياء
خون شهيدان فعاليت بسزايى داشته و آثار گرانبهايى از خود به يادگار
گذاشته اند، و اين حركت الهى و انقلابى را كه علت مبقيه دين و مذهب
مقدس است برپا و جاويدان ساخته اند، امـروز مـا به بركت همـين آثار
توانسته ايم دست به اقدام نوينى بزنيم و از خدا ميخواهيم كه اجر آنانرا
در خور خدائيش عنايت فرمايد ليكن اكثر آثار گذشتگان به زبان عـربى
تـدوين يافـتـه كه براى پـارسى زبانان كمـتـر قـابل فـهم است و آنچه كه
به زبان فارسى نوشته شده نوعا مطابق ادبيات عصرى بوده كه با ادبيات
عـصر مـا تـطبيق نمى كند مخصوصا سبك تاءليف و تصنيف تغيير يافته ، لذا
عده اى از فضلاء و دانش دوستان كه كتاب پيغمبر و ياران ما را ديده
بودند و سبك تـحرير و سادگى قلم را پسنديده ، پيشنهاد تاءليف كتابى در
زمينه تاريخ حسين بن على عليه السلام اسوه حريت و شهادت و تصوير صحنه
جانسوز كربلا را نمودند.
حقـير هم به امـيد اينكه با اين اقـدام ناقـابل رشتـه ولايتـم را به
ولايت اهل بيت عـصمـت و طهارت استحكام بخشيده و مشمول عنايات خاصه
خاندان پيامبر گرامى گـرديده آبروئى نزد آنان كسب كنم از پيشنهادشان كه
در حقيقت گشودن راه سعادت بود حسن استـقـبال نمـوده و قـلم به دست
گـرفـتـه و با اتـكا به فضل و عنايات خاصه پروردگار شروع نمودم .
امـيد است كه مورد توجه خداى بزرگ و حسين عزيز و جد و پدر و مادر و
برادر و اصحاب گراميش قرار گيرد.
در اينجا لازم ميدانم به برخى از امتيازات اين كتاب اشاره نمايم .
1 ـ در اين تاءليف از تواريخ معتبر عربى استفاده شده و مدارك هر مطلب
با ذكر و شماره صفحه تا آنجا كه موجب تطويل نگردد در ذيل صفحات آمده
است .
2 ـ براى آنكه خواننده خسته نگردد و مطالب دنباله دار نشود و به تمام
موضوعات خيلى آسان دسترسى پيدا كند براى هر مطلبى ولو كوتاه تيتر و
عنوانى قرار داده شده است .
3 ـ اشاراتـى از علل و فلسفه قيام حسين عليه السلام بعنوان يادآورى و
تذكر ذكر شده است تا سوژه اى براى گويندگان باشد.
4 ـ مـتـن عـربى سخنان امام حسين عليه السلام در مقاطع مختلف بيان شده
است تا فضلا و اهل سخن از لطافت و زيبائى عبارات حضرت كه ترجمه نمى
تواند آن حقايق را بيان كند بهره مند گردند.
5 ـ بيوگرافى ياران امام حسين عليه السلام در ضمن شرح شهادتشان بيان
شده است .
6 ـ پـس از بيان كيفـيت شهادت به ساير مطالب و وقايعى كه در بين راه
اتفاق افتاده اشاره شده ، تا با مراجعه به آن موارد كليه مطالب شهيد
مورد استفاده قرار گيرد.
7 ـ در شروع به شرح حال قـسمـتى از زيارت ناحيه مقدسه امام زمان عليه
السلام كه درباره آن شهيد وارد شده ذكر گرديده كه ضمن كمك به بيان
شهادت بيانگر مقام شهيد مى باشد.
8 ـ كليه منازل بين راه مكه تا كربلا كه امام از آنجا عبور كرده يا
توقف كوتاه داشته ، ضمـن نظم عـربى و فـارسى بيان شده و به برخـى از
قـضايائى كه در آن منزل رخ داده ، اشاره شده كه ميتواند از امتيازات
خاص اين كتاب باشد.
9 ـ آمـار جالبى در اين نوشتـه آمـده مـانند: پـنج نفـر قـبل از بلوغ
به شهادت رسيدند، نه نفر از مادران نظاره گر شهادت فرزند بوده اند، سه
نفـر از شهداء با خانواده همراه حسين عليه السلام بوده اند، چهار نفر
بعد از حسين عـليه السلام به شهادت رسيدند، سه نفر از زنان جنگيدند،
هفت نفر از فرزندان همراه پدر شهيد شدند و نظائر اينها.
10 ـ برداشتـهائى از مـطالب كتاب تحت عنوان : نكته ، بيان شده كه
ميتواند روزنه اى براى تـاءمـل و دقـت بيشتـر در تـحليل مطالب تاريخى
باشد، هر چند در اين زمينه به حداقـل اكتـفـا شده زيرا در غـير اينصورت
مـطالب اصيل در لابلاى تحليل ها فراموش مى شد و از حوصله عموم خارج
بود.
(( سمـنان مـحمد على عالمى دامغانى ليله 23 شهر
صيام 1409 ه ق و 20/1/1368 ه ش ))
حسين نفس مطمئنه
داود بن فرقد از امام صادق عليه السلام روايت كرده فرمود:
اقراءوا سورة الفجر فى فـرائضكم و نوافلكم فانها
سورة الحسين بن على عليهماالسلام من قراها كان مع الحسين بن عـلى عـليه
السلام يوم القيامة فى درجة من الجنة سوره فجر را در نمازهاى
واجب و مـستـحب بخوانيد كه آن سوره حسين بن على عليهماالسلام است هر كه
آنرا بخواند در روز قيامت با حسين بن على محشور ميگردد و در بهشت با او
خواهد بود.(1)
بسم الله الرحمن الرحيم
چرا حسين عليه السلام قيام كرد
اين سؤ ال در ذهن بسيارى از كسانى كه از مقررات و وظائف اسلامى
و حقايق تاريخى بى اطلاعـند، خـلجان ميكند: كه با توجه به اينكه حسين
عليه السلام از قدرت بنى اميه و از ضعـف و زبونى مـردم زمـان مـطلع و
آگـاه بود و با شناختى كه از مردم كوفه داشت و تـجربه كرده و ديده بود
كوفـيان با پدرش على عليه السلام و برادرش امام مجتبى چـگـونه رفـتار
كردند و اين شناخت و آگاهى از گفته هايش كاملا آشكار مى گردد چنانكه
فـرمـود : النّاس عبيد الدّنيا و الدين لعق على
السنتهم يدورون حيث ما درت عليه معايشهم فاذا محصوا ابا لبلاء قلّ
الديانون .
(( مردم برده و بنده دنيايند، دين چرخش زبان
آنها است به هر سو كه نفعشان ايجاب كند مى چرخد، هنگام گرفتارى
دينداران اندك ميشوند. ))
پس چرا قيام كرد و مانند برادرش حضرت امام حسن عليه السلام با حكومت
وقت كنار نيامد؟
در پـاسخ اين ايراد اجمـالا مـى گـوييم كه قـيام و نهضت حسين عليه
السلام داراى عـلل و فـلسفـه و اسرار زيادى است كه اگـر درباره همـه
علل و اسرار آن به تفضيل بحث به ميان آيد، سخن به درازا مى كشد و لذا
بطور اختصار، به بعضى از آنها اشاره مى كنيم .
1 ـ مسؤ ليت دينى حسين عليه السلام
اسلام عزيز هر فرد مسلمان را در برابر حوادثى كه براى مردم و جامعه اش
پيش مى آيد كه با دين آنها ضديت دارد، يا مخالف مصالح اقتصادى ،
اجتماعى و... مى باشد وظيفه دار و مـسئول مـى داند، چـنانكه رسول
گـرامـى اسلام فـرمـود : كلّكم راع و كلّكم
مـسئول عـن رعـيّتـه (( همـه شمـا
سلطانيد و همـه تـان در رابطه با رعيت مواءخذه ميشويد.
))
همه شما نسبت به هم مسئوليد.
و حسين عـليه السلام كه مى داند مسلمانان در فقر و سختى بسر مى برند
اما يزيد كه خود را حاكم بر مردم و خليفه مسلمين قلمداد مى كند محرمات
الهى را مرتكب مى شود، شراب مـى خـورد و قـمـار مـى بازد و بر سگـها و
مـيمـونها خلخال طلا ميپوشد و با سنت پيامبر مخالفت مى ورزد، وظيفه و
مسئوليت دينى اش او را وادار به قـيام عـليه چنين حكومت طاغى و ياغى و
جبارى نمود، چنان كه حضرت در برابر حر و لشكريانش به سخنرانى پرداخت و
فرمود:
(( اى مردم ! همانا رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم فرمود: هر كه سلطان ستمكارى را ببيند كه مـحرمات الهى را
حلال مى شمارد و با خدا پيمان شكنى مى كند و با سنت و روش رسول خـدا
مـخـالفـت مى ورزد، در ميان بندگان خدا به گناه و ستم رفتار مى كند،
قولا يا عملا بر او ايراد نگيرد بر خدا است كه او را با همان سلطان
جائر محشور گرداند و در جايگاه ستمكاران جاى دهد! ))
از اين رو و به ويژه با آن همه نامه ها كه به حسين عليه السلام نوشتند
و بيعت مردم با او، عذرى براى حسين باقى نمى گذاشت و در تاريخ مورد
انتقاد قرار مى گرفت .
ممكن است گفته شود كه چرا امام حسن عليه السلام قيام نكرد؟
مـا در شرح امـام مجتبى علل كنار آمدن وى را با معاويه نگاشته ايم و در
اينجا به اختصار مـى گـوييم عـلاوه بر آنكه اكثـر فرماندهان سپاه امام
حسن به معاويه پيوستند و حتى برخـى از اطرافـيان امـام مـجتـبى به
مـعـاويه نوشتند كه حاضرند امام را دست بسته تحويل وى دهند، و از طرفى
معاويه با سياست مكارانه اش ظاهر اسلام را رعايت مى كرد و مـانند پـسرش
نبود كه عـلنا به فـسق و فـجور اشتـغـال ورزد، و شرابخـورى و
قـمـاربازى و ساير اعـمـال مـنافـى اسلام به ظاهر از او ديده نمى شد از
اينرو امام مجتبى براى حفظ دين و جلوگيرى از سفك دماء مسلمين با وى
كنار آمد.
2 ـ مسئوليت اجتماعى امام حسين عليه السلام
حسين عـليه السلام به لحاظ مـوقـعـيت اجتـمـاعـيش خـود را در برابر
امـت اسلامـى مـسئول مـى بيند تا در مقابل ظلم و بيدادگرى كه از ناحيه
حكومت اموى وارد مى شود به دفـاع برخيزد، گرچه اين مسئله هر فرد
مسلمانى است ولى بطور طبيعى در مورد امام حسين عـليه السلام با توجه به
امامت او از يكسو و انتسابش به پيامبر از سوى ديگر تاءكيد بيشترى پيدا
مى كند و توقع جامعه اسلامى را بيشتر برمى انگيزد، و امام عليه السلام
اين مـسئوليت را احساس مى كرد و سكوت در برابر جنايات يزيد را جايز نمى
شمرد، از اينرو براى ايفاء اين مسئوليت بزرگ و خطير به پاخاست تا آنكه
شخص شخيص خود و همـه اهل بيتش را در اين راه فدا كرد و عدالت اسلامى و
حكم قرآن را در ميان مردم به اجراء در آورد.
3 ـ اقامه حجت بر امام عليه السلام
با توجه به اينكه نامه هاى بسيارى تا حدود دوازده هزار نامه براى حسين
عليه السلام نوشتـند و آمـادگـى خود را براى كمك با لشكر يكصدهزار نفرى
اعلان نمودند، آنهم از شهر كوفـه كه بزرگـتـرين شهر نيرو خـيز اسلامـى
است ، تـا آنجا كه او را مـسئول به حساب آوردند كه اگـر امامت و خلافت
را نپذيرد در پيشگاه خدا با او احتجاج خـواهند كرد، و معلوم است كه اگر
حسين عليه السلام اجابت نمى كرد در برابر خدا و امت اسلامـى مـسئول و
مـؤ اخـذ بود و تـاريخ هم حسين عـليه السلام را مـسئول مـى شمـرد و او
را مـؤ اخـذه مـى نمـودند، بنابراين حجت بر امام تمام شد و عذرى برايش
باقى نگذاشت .
4 ـ حمايت از دين
حسين عـليه السلام با حكومت اموى آنهم با حاكمى چون يزيد با اعتقادى
كاملا بر ضد اسلام و مـنكر آئين قـرآن مواجه شده چنانكه از اين شعر
يزيد عقيده فاسدش كاملا آشكار ميگردد:
لعبت هاشم بالملك فلا |
|
|
خبر
جاء و لا وحى نزل |
(( خاندان هاشم سر حكومت بازى كردند وگرنه وحى و
خبرى از ناحيه غيب نيامده
))
اين شعر نشانگر آن است كه يزيد بن معاويه به همان عقيده جاهليت و بت
پرستى باقى بود و مـعـتـقـد به بهشت و دوزخ نيست و پر واضح است كه يزيد
با اين عقيده براى نابودى اسلام و قـرآن مـى كوشد و لذا حسين ، جان خود
و يارانش را فداى اسلام كرد تا باقى بمـاند كه اگر خون حسين نبود از
اسلام نشانى و از قرآن نامى نمى ماند و تمام زحمات پيامبر اسلام نابود
مى شد، بنابراين خون حسين و اهلبيت و يارانش ، پيغمبر و زحماتش را
احياء كرد چـنانكه فـرمـايش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره
حسين كه فـرمود:
(( حسين منى و انا من حسين
))
به همين معنى اشاره دارد زيرا همانطورى كه حسين از رسول خـدا تـولد
يافـت با شهادت حسين هم رسول خدا و تمام اهداف مقدسش تولدى دوباره يافت
.
5 ـ حفظ مقام خلافت
خـلافـت در اسلام عـبارت است از جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله
و سلم يعنى خـليفـه بايد نمـونه رسولخدا و متصف به اوصاف و اخلاق
پيامبر اسلام باشد، زيرا خليفه و جانشين بنيانگذار حكومت اسلامى مى
بايستى وسيله اى براى تحقق عدالت اسلامى و قـضاوت عـليه تـخـلفـاتـى
باشد كه انجام مى گيرد، بنابراين اگر خليفه فرد شايسته بود جامعه را به
صلاح و سعادت سوق مى دهد و چنانچه منحرف شد، مسير جامعه را هم به
انحراف مى كشاند، از اينجا است كه اسلام اهميت فراوانى به موقعيت خليفه
داده و براى كسى كه متصدى مقام خلافت مى شود سه شرط اساسى قرار داده
است : 1 ـ عدالت 2 ـ امـانت 3 ـ خـبرويّت نسبت به امور اقتصادى ، ادارى
، سياسى ، و همه آنچه را كه جامعه بدان نياز دارد.
حسين عـليه السلام در اولين نامـه اى كه به مـردم كوفه نوشت به اين شرط
اشاره فرمود:
فـلعـمـرى مـا الامام الا العامل بالكتاب
والاءخذ بالقسط و الداين بالحقّ و الحابس نفسه على ذات الله .
(( به جانم قـسم امـام نيست مـگـر آنكه به كتـاب
خـدا عمل كند و به عدل و قسط رفتار نمايد و بر حسب قانون و حق مجازات
كند و خود را در مسير رضاى خدا قرار دهد.
))
پـس خـلافـت تـنها يك سلطه ارضى نيست بلكه خـلافـت نيابت از رسول خـدا
است ليكن حسين عـليه السلام مى بيند كه مقام جدش در اختيار فردى قرار
گـرفـتـه كه تـمـام اوقـاتـش را به مـيگـسارى و عياشى و شكار و تفريح
نامشروع مى گـذارند و جز رسيدن به شهوات نفـسانى هدفى ندارد و بى
شرمانه مقام خلافت را بازيچـه و مـلعـبه هواى نفس قرار داده است لذا
قيام كرد تا خلافت اسلامى را به جايگاه اصليش برگرداند.
6 ـ آزادسازى اراده امت
در زمـان حكومـت مـعـاويه و پـسرش يزيد از مردم سرزمين اسلامى سلب
اراده و اختيار شده بود، اجسادى بى روح و كالبدى بى اراده گشته بودند
كه به تعبير اميرالمؤ منين على عليه السلام
((
اشباح الرجال و لا رجال
))
بودند، آنچنان قيد و بند نه تنها بر دست و پاى آنان بلكه بر قلب و فكر
و اراده آنان زدند كه قدرت تفكر را حتى از جامعه سلب كرده بودند،
حكومـت امـوى مـسلمـانان را آنچنان تحذير كرده بود كه هر گونه تحرك
برخلاف ميل و خواسته حكومت از آنان زايل گشته بود و لذا در تاريخ مكرر
مى خوانيم كه مـردم به حسين عـليه السلام مـتـمـايل بودند امـا
كوچـكتـرين اقـدامـى برخـلاف امـيال حكومـت از مـردم صادر نمى شد و
بدون اراده همچون بندگان و بردگان زر خريد، فرامين حكومت را بدون چون و
چرا اجراء مى كردند و از فرماندهانشان پيروى مى نمودند و حسين عليه
السلام قدم به ميدان كارزار و جهاد اسلامى نهاد تا روح عزت و كرامت
انسانى را به جامعه اسلامى بدمد و اراده و فكر و انديشه مسئوليت فردى و
اجتماعى را كه از مردم سلب شده بود به آنان باز گرداند.
حسين تن به شهادت داد تا جامعه اسلامى به كيان خود بازگردد، لذا شهادت
آن حضرت نقطه تحولى در تاريخ اسلام و مسلمين گرديد، و مسلمانان به كيان
خود بازگشتند و به نيروى انديشه و عـزم و اراده مـسلح شدند و تمام
قيودى را كه بر دست و پا و زبان و قـلبشان زده بودند گسستند و ترس و
خوف و انقياد و اطاعت بى چون و چرا به تحرك و قـيام و انقلاب مبدل گشت
، قيام ها و نهضت ها با شعار
(( يا لثارات
الحسين
))
شروع شد و اين شعـار آنچـنان كوبنده بود كه پايه هاى حكومت اموى را به
لرزه در آورد و سرانجام آنرا از بيخ و بن بركند.
7 ـ ريشه كن كردن مظالم حكومت اموى
يكى از بزرگترين فلسفه قيام حسينى ايستادگى در برابر ظلم و ستم بى حساب
حكومت اموى مخصوصا نسبت به شيعيان و تصفيه حساب حكومت با شيعه بود
چنانكه شاعر در اين مقام گفته است :
بزرگ فـلسفه قتل شاه دين اين است |
|
|
كه
مرگ سرخ به از زندگى ننگين است |
نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو |
|
|
كه
اين مرام حسين است و منطق دين است |
مـظالم حكومت اموى بى حد و حصر و در شمار نمى آيد كه ما فقط به چند
نمونه آن اشاره مى كنيم :
الف ـ سلب امنيت :
حكام امـوى براى آنكه بيشتر بر مردم مسلط گردند و حق نفس كشيدن را حتى
از مردم سلب كنند در سراسر كشور اسلامـى چنان ترس و وحشتى بوجود آورده
بودند كه فوق آن مـتـصور نبود، افـراد بى گناه را به جاى گناهكار و
مطيع را بجاى مخالف مجازات مى كردند، با ظن و گـمـان و تـهمت افراد را
تحت فشار قرار مى دادند، نيكان و خوبان را بدون مـحاكمه به زندان مى
انداختند، در زمان ولايت زياد بن ابيه پدر عبيدالله در عراق مـثـلى
رايج گـشت با اين بيان :
(( انج سعد فقد هلك
سعيد
))
يعنى به سعد مى گفتند مـواظب خـودت باش كه سعـيد را كشتـند. هيچـكس بر
مـال و جان خود ايمن نبود و لذا حسين عليه السلام قيام كرد تا اين
ستمها و ظلم ها را ريشه كن نمايد.
ب ـ تحقير امت اسلامى :
يكى از كارهاى خطرناك حكومت اموى تحقير و اذلال و خوار ساختن مؤ منان
مخصوصا شيعيان امـيرالمؤ منين حضرت على بن ابيطالب عليه السلام بوده
است ، و يكى از نشانه هاى اين تحقير داغ نهادن بر صورت و گردن برخى از
شيعيان يعنى همان طورى كه دامها را به مـنظور شناسائى بر گونه و سر و
گوش آنها داغ مى نهند و يا غلامان زر خريد حبشى را عـلامـت بردگى با
داغى نشان مى گذاشتند، با شيعيان و مؤ منين راستين و دوستان على عليه
السلام چنين مى كردند حسين عليه السلام قيام كرد و خون شريف خود و
يارانش را در اين زمـينه فـدا كرد تـا باب عـزت و آزادى را بر روى آنان
بگشايد و از اين كابوس خـطرناكى كه حيات و زندگـى آنان را در گرداب
عميقى قرار داده است نجات بخشد، چـنانكه در تـاريخ ثـبت است حجاج بن
يوسف ثـقـفـى گـردن انس بن مـالك و سهل بن سعد و دست جابر بن عبدالله
انصارى را به جرم دوستى با على عليه السلام داغ نهاد.
(2)
8 ـ دفع ظلم از شيعه
حسين عـليه السلام از مـشاهده ظلم هائى كه از ناحيه معاويه بر شيعيانش
مى گذشت در رنج بود كه ستـم بر آنان را به حد اعـلا رسانيدند،
خـونهايشان را بدون دليل مـى ريخـتـند، حتى بزرگانى را كه نمى توانستند
مستقيما با آنها مواجه گردند و عـلنا آنها را بكشند ترور مى كردند، و
در اين زمينه بى شرمى را بجائى رسانيدند كه مـعـاويه به كشتن ياران على
افتخار مى كرد، چنانچه به حسين عليه السلام اظهار داشت : يا ابا
عبدالله مى دانى كه ياران پدرت را كشتيم و آنان را حنوط كرديم و كفن
نموديم و بر آنها نماز خوانديم و دفن كرديم ، حسين در جواب معاويه
فرمود: ليكن ، اگر دوستان شمـا را بكشم نه آنها را غسل مى دهيم و نه
كفن مى كنيم و نه دفن خواهيم كرد (حسين عليه السلام با اين جمـله
مـعاويه را محكوم كرد يعنى معاويه دوستان على را مؤ من و مسلمان مى
داند كه احكام اسلامـى را درباره شان اجر مى كند و با اين عقيده آنها
را بدون جرم به قـتـل مى رساند) معاويه منتهى درجه كوشش خود را در
دشمنى با دوستان على بكار برد و بهر نحو ممكن با آنها تصفيه حساب كرد
كه ما به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم :
1 ـ بزرگـان آنان را مـانند حجربن عـدى و عـمـرو بن حمـق خـزاعـى و
صيفـى بن فسيل را اعدام كرد.
2 ـ عده اى را مانند ميثم تمار به دار آويخت و مثله كرد.
3 ـ عده اى را زنده بگور كرد.
4 ـ خانه افرادى از شيعيان على عليه السلام را خراب كرد.
5 ـ براى زنان شيعه ايجاد ترس و رعب مى نمود مخصوصا زنانى كه در جنگ
صفين با على عليه السلام بودند مانند: زرقاء دختر عدى بن حاتم و ام
الخير با رقيه و سوده بنت عـمـاره و ام البراء و بكاره هلاليه ، اروى
بنت حارث و دارميه حجونيه ، به فرماندارانش نوشت كه زنان را جلب كرده
به شام بفرستد، معلوم است براى يك زن چقدر سخت مى گـذرد كه او را از
شهرى به شهرى آنهم با وسائل آن روز جلب كنند بويژه آنكه وسيله ماءمورين
مرد انجام گيرد.
6 ـ به استانداران و فرمانداران اعلان كرد: گواهى دوستان على را در
محاكم نپذيرند.
7 ـ همـچـنين طى بخـشنامـه اى دستـور داد حقـوق ياران عـلى را از بيت
المال قطع كنند.
8 ـ حدود پنجاه هزار نفر از شيعيان را به خراسان يعنى ايران امروز
تبعيد نمود.
9 ـ و بالاخره بهر شكل ممكن براى شيعيان على ايجاد ترس و رعب مى نمود.
چون حسين عليه السلام از رفتار معاويه احساس خطر بيش از حد را نمود آن
نامه تاريخى را براى معاويه نگاشت كه در آن اعمال و خلافكاريهايش را
يادآور شد و او را به اعمالش توبيخ كرد .
(3)
9 ـ احياى اهل بيت
يكى از كارهاى مـعـاويه اين بود كه بهر طريق مـمـكن مـى كوشيد تـا نام
و ياد اهل بيت رسول اللّه را مـحو و نابود كند و آثـار و فضايل و مناقب
آنان را ريشه كن نمايد، از جمله راههائى كه معاويه براى رسيدن به اين
هدف در پيش گرفته بود اينهاست :
1 ـ وضع و جعل اخبار و احاديث از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم در پائين نشاندادن مقام آنان .
2 ـ مى كوشيد تا جامعه مخصوصا نسل نو را دشمن خاندان پيغمبر تربيت كند.
3 ـ هر كه فـضائل على عليه السلام و خاندانش را ذكر مى كرد با سخت ترين
عقوبات كيفر مى داد!
4 ـ به استـانداران و فـرمـانداران دستور داده بود تا بر منابر و خطبه
هاى نماز جمعه اهل بيت را لعن و سبّ (دشنام ) نمايند!
حسين عـليه السلام در كنفـرانس سياسى بزرگـى كه در مـكه مـكرمـه تـشكيل
داد و مـسلمـانان سراسر كشور اسلامى آن روز شركت داشتند مردم را از هدف
شوم معاويه كه مى خواهد موقعيت اسلامى اهل بيت را ساقط نمايد آگاه ساخت
.
حسين عـليه السلام كه شنيدن سبّ پدر بزرگوارش در منابر از هزار بار
مردن برايش دشوارتـر بود براى رسيدن به مـيدان جهاد و شهادت در راه خدا
پر ميكشيد و لحظه شمارى ميكرد، پس حسين عليه السلام قيام كرد تا آثار
نبوت و خاندان پيامبر را احياء كند و موقعيت اسلامى آنانرا بازگرداند.
(4)
10 ـ امر به معروف و نهى از منكر
بزرگترين انگيزه قيام امام ابى عبدالله الحسين
عليه السلام مسئله امر به معروف و نهى از مـنكر است كه اين دو از
مـهمـتـرين اركان دين است و امـام عـليه السلام در درجه اول مسئول
اجراء اين امر مهم اسلامى است .
چنانكه در وصيت به برادرش محمد بن حنفيه اعلان فرمود :
انّى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا ظالمـا و لا
مـفـسدا و انّمـا خرجت بطلب الا صلاح فى امة جدى ، اريد آمر بالمعروف و
انهى عن المنكر.(5)
(( قـيام مـن بر مبناى تمايلات نفسانى نيست ، من
به منظور طغيان و فساد و تباهى و ستم خـروج نمـى كنم بلكه انگـيزه ام
اصلاح امـت جدم رسول خدا است و مقصود و منظورم امر به معروف و نهى از
منكر است .
))
چـون بنى امـيه اين دو ركن بزرگ و مـهم اسلامـى را متزلزل ساخته بودند
كه نه تنها امر به معروف و نهى از منكر متروك گشته بود بلكه معروف منكر
و منكر معروف تلقى مى شد و امام عليه السلام در اين مسير مكرر به اين
حقيقت اشاره فـرمـود كه اولين بار در سخـنرانى حضرت در منزل ذى حسم و
برخورد با حر و سپاهيانش فرمود:
الا تـرون ان الحق لا يعـمـل به و انّ الباطل لا
يتناهى عنه لرغب المؤ من فى لقاء ربه محقا .
(6)
(( مـگـر نمـى بينيد كه به حق عـمـل نمـى شود و
از باطل جلوگـيرى نمـى شود مـؤ من بايد براى اجراء اين مهم مشتاق ديدار
پروردگارش باشد
))
و لذا حسين عـليه السلام به مـيدان جهاد قدم نهاد تا اين اساس و پايه
مهم اسلامى را استوار سازد و اسلام محكم و مستحكم بماند.
11 ـ زنده كردن ارزشهاى اسلامى
حكومت اموى سعى بليغ مينمود كه ارزشهاى اسلامى
را كه كرامت انسانها بدان بستگى دارد مـحو و نابود ساخـتـه و ضد ارزشها
را كه در جاهليت بدان افتخار مى كردند و ارج مى نهادند جايگزين ارزشهاى
اسلامى نمايد!
از جمله ارزشهايى كه اسلام روى آن زياد سرمايه گذارى كرده و حكومت بنى
اميه با تمام قدرت در محو و اضمحلال آن ايستادگى مى كرد اين امور است :
الف ـ وحدت اسلامى :
پـيامـبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى ايجاد وحدت و برادرى
اسلامى سعى و كوشش وافـى مـبذول مـى فـرمـود ولى مـعـاويه از طرق مختلف
مخصوصا از طريق احياى تعصبات قبيله اى و وادار كردن شعراى قبايل بر هجو
قبيله رقيب و خانواده هاى آنان وحدت اسلامـى را ريشه كن مـى كرد تـا
جائيكه يزيد اخـطل يكى از شعـراى زمـان بنى امـيه انصار و مـردمـى كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در مدينه جاى دادند و حمايت
كردند هجو ميكند.
اگـر در اشعـار شعـراى امـوى دقـت شود روشن تـرين اثـرات آن همـان قـذف
و هجو قـبايل و خـانواده هاى رقـيب آنان است . در اشعار شعراى معاصر
اموى كمترين اثرى از فضائل انسانى و آثار خوب اجتماعى و اخلاق اسلامى
ديده نمى شود.
حسين عليه السلام براى احياى آثار و اخلاق اسلامى قيام كرد.
و نيز اخـتـلافـاتى كه بين اعراب و اصيل و موالى بوجود آوردند كه عرب
كتابهائى در انتـقـاد بر مـوالى يعـنى اقـوامـى كه از ايران و ساير
كشورهاى غير عربى در عراق و كشورهاى عربى زندگى مى كردند تصنيف و
تاءليف كردند و بر عكس موالى كتابهائى عليه اعراب نوشتند كه اين حركت
برخلاف مقررات و موازين اسلامى بوده و وحدت اسلامى را مختل مى كرد.
ب ـ حريت :
چـنانكه مـى دانيم و در تـواريخ مـذكور است در دوران حكومـت امـوى ،
سفـره قـتـل و شمـشير يگانه حاكم در اين دستگاه مستبد بود كه بدون
رسيدگى به حق و حقيقت سفـره قـتـل گـستـرده مـى شد و جلاد به دستـور
حاكم بيگـناهى را به قتل مى رسانيد، چنانكه حجاج بن يوسف ثقفى يكى از
حكام زمان عبدالملك مى گفت : از غذا و طعـام وقـتـى لذت مـى برم كه
انسانى را ببينم در خـون خـود دست و پا مى زند و من مـشغول طعام باشم
در چنين محيطى هيچ كس را قدرت و جرئت آن نبود كه به نحوه كردار و رفتار
ناشايست حكام انتقاد نمايد و يا به دفاع از حقوق از دست رفته خود
پردازد.
حسين عليه السلام قيام كرد تا به انسانهاى زير بار ظلم و ستم بياموزد
كه چگونه مى تـوانند به حقـوق خـود برسند و حريت و آزادى از دست رفته
را باز يابند، و تاريخ گـوياى اين مطلب است كه هنوز چند ماهى از شهادت
حسين عليه السلام بيش نگذشته بود كه قيام ها يكى پس از ديگرى شروع شد
تا حكومت اموى را ريشه كن نمود.
آرى مـردم با شهادت حسين عليه السلام درس آزادى و آزادگى را از دانشگاه
خون و شهادت كربلا آموختند و براى بدست آوردن حريت بپا خاستند.
ج ـ اخلاق اسلامى و انسانى :
از زمـان رحلت رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم هيچيك از خلفاء
همانند على عليه السلام به فكر تربيت روحى و اخلاقى جامعه نبودند اما
آنقدر مشكلات براى حضرت على عـليه السلام ايجاد كردند كه نتـوانست راهى
را براى تنوير افكار عمومى و اخلاق اسلامى و هدايت روحى جامعه پيش
گرفته بود به مقصد برساند.
و در زمان حكومت اموى نه تنها در مسير تربيت جامعه قدمى برنداشتند بلكه
مى كوشيدند تا جامعه را به فساد بكشانند زيرا حكومتهاى فاسد با جامعه
صالحه نمى توانند كنار بيايند چه كه مردم صالح و شايسته همواره مخالف
حكومتهاى ضد خدائى هستند از اين رو كوشيدند تا مردم را همانند خود
بسازند و لذا مردم در اين دوران بحكم (( النّاس
على دين ملوكهم ))
نه تنها پاى بند به صلاح نبودند بلكه رادعى هم از ارتكاب فساد در آنها
نبود و مـظاهر فساد اخلاق از قبيل دروغ ، نقض عهد، لهو و لعب در همه جا
بچشم مى خورد، چنانكه رئيس حكومت اموى معاوية بن ابى سفيان پس از پيمان
با حضرت حسن بن على عليه السلام اظهار داشت كه به هيچيك از شرايطى كه
در قرارداد به نفع حسن بن على قرار داده عـمـل نخـواهد كرد و حاكم
كوفـه نيز به امـانى كه به مـسلم بن عقيل داده بود وفا نكرد.
و مردم كوفه كه با همين سيره نشو و نما كرده بودند به سادگى پشت پا به
همه وعده هائيكه به حسين عليه السلام داده بودند زدند و منكر همه نامه
هاى خود شدند و چه ننگى بالاتـر از اين كه فـرزند پـيغـمـبر و سيد
جوانان اهل بهشت را براى قبول مسئوليت پيشوايى خود دعوت نمايند و اصرار
ورزند كه اگر نيائى در پيشگاه خدا با تو احتجاج خواهيم كرد و چون دعوت
آنان را پذيرفت در مقابلش صف آرائى نموده و خونش را بريزند.
امـام عـليه السلام در روز عـاشورا خطاب به مردم كوفه فرمود: اى شيث بن
ربعى و اى حجار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى زيد بن حارث آيا شما به
من ننوشتيد كه ميوه هاى ما رسيده و باغات ما سرسبز است اگر بسوى ما
بيائى بر سپاه مجهزى وارد خواهى شد؟
اين تيره بختان با كمال وقاحت و بدون هيچ شرم و حيا گفتند: ما چنين
نامه هائى ننوشتيم !
امام متعجّبانه فرمود: آرى به خدا قسم نوشتيد و لذا تن به شهادت داد تا
اخلاق اسلامى و انسانى را كه در جامعه آن روز مرده بود زنده كند.
12 ـ از بين بردن بدعت
يكى ديگـر از كارهاى حكومت اموى در برابر اسلام ايجاد بدعت و نشر آن
بود تا بدين وسيله اسلام را تـحريف و از مـسير صحيح منحرف نمايد و روش
حكومت اموى در اين مسير بدعـت هاى جاهلى را زنده مى كرد تا در مقابل ،
سنت هاى اسلام را از بين ببرد چنانكه امام عليه السلام در نامه اى كه
براى مردم بصره نگاشت به اين حقيقت اشاره كرد: