آيينه جمال
نگرشی بر مكارم اخلاق حضرت اباعبدالله الحسين عليه‌السلام

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۱ -


سخن ناشر

جمال حسين عليه السلام، آينة تمام نماي مكرمت‌هاي اخلاقي است و ياد سيد الشهدا، مرور درس‌هاي اخلاق و معنويت است.

اكنون قرن‌هاست خورشيد حيات طيبة حسين عليه‌السلام، كه تجلي جمال الهي است در افق حركت جامعة بشري نورافشاني مي‌كند و كاروان كمال و تعالي، قافله‌‌سالاري هم چون حسين دارد.

معرفت حسين و فضائل و مكارم اخلاق آن امام خوبي‌ها، درس جاودانة چگونه زيستن و چگونه بودن است.

معرفت حسين، معرفت به انسانيت و اخلاق و بزرگي و كرامت نفس است.

كتاب « آينة جمال»، مروري است اجمالي بر جلوه‌هايي از مكارم اخلاق مولاي خوبان و امام شهيدان حضرت حسين بن علي عليه‌السلام؛ جلوه‌هايي كه بايسته است در نگرش به حيات آن امام همام، مورد توجه ويژه قرار گيرد.

« آينة جمال» نشان مي‌دهد كه شخصيت رفيع حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام، چگونه مجموعه‌اي از صفات ممتاز انسان كامل و برگزيدة پروردگار بوده است و حيات طيبة آن عصارة خوبي‌ها، تصويري از كرامت، شجاعت، صبر، عدالت، سخاوت و در يك كلام عظمت را به نمايش مي‌گذارد.

و اينك پرتوي از « آينة جمال» خورشيد هدايت حسين عليه‌السلام، در مقابل ماست.

كافي است تا پنجرة دل را بگشاييم...

مركز تنظيم و نشر آثار حضرت آيت الله العظمي صافي مدظله العالي

فصل اول جمال آدمي

برتري انسان

مسلّم است كه ارزش واقعي انسان‌ها به علم, كمالات, فضايل و صفات اخلاقي است. افراد بشر هر چند از جهت جسم, ظاهر, لباس, مكان, مال, مقام و اين گونه موارد با هم تفاوت‌هايي دارند اما اين تفاوت‌ها سبب امتياز آنها بر يكديگر نيست؛ آنچه سبب امتياز حقيقي است، علم، فضيلت، اخلاق و رفتار نيك است.

فضيلت آدميان در بهره‌گيري از لذائذ حيواني و برخورداري از آنچه بين انسان و ساير حيوانات مشترك است نمي‌باشد؛ بلكه كمال آدمي وابسته به امتيازات او از حيوانات است. هرچه بهرة او از اين امتيازات بيشتر باشد، فاصله‏اش از عالم حيواني زيادتر، و جلوه و نمايش انساني او بيشتر مي‏شود.

انسان فطرتاً شيفتة اخلاق پسنديده است؛ او صاحبان مكارم اخلاق را دوست مي‏دارد و تحت تأثير مناظر حساس اخلاقي قرار مي‏گيرد.

در تمام قرون و اعصار، عدالت، طهارت نفس، امانت، صداقت، استقامت، ثبات قدم، شجاعت، صراحت لهجه، صبر و حلم، وفاي به عهد، تواضع، رحم، احسان، اغماض و گذشت، فداكاري و ايثار، آزادي‌خواهي و خدمت به همنوع، و ساير صفات حميده، محبوب بشر بوده است. هرچه شكل دنيا عوض شود و ظواهر زندگي تغيير كند در اين احساس بشري و احترام او به نيكوكاران و نيكوخويان، تغييري حاصل نخواهد شد. چنانچه صفاتي مانند، حسد، تكبر، نفاق، ظلم و بي‏رحمي، خيانت، دروغ، كينه توزي و خودبيني، هميشه مورد تنفر بوده و نامطبوع مي‌باشد. علم اخلاق بر اساس همين توجه فطري انسان و درك باطني او به وجود آمده است.

برنامة پيامبر صلي الله عليه وآله

قرآن مجيد برنامة كار و دعوت پيغمبر ‏صلّي‌الله‌عليه‌وآله‏ را در سه قسمت خلاصه مي‌كند:(1)

ـ تلاوت آيات خدا.

ـ تزكيه و تربيت نفوس.

ـ تعليم كتاب و حكمت.

در حديث معروف، پيامبر صلي الله عليه و آله مي‌فرمايد:

اِنَّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الأخْلاقِ(2)

همانا برانگيخته گرديدم تا مكارم اخلاق را به سر حد كمال برسانم.

شخص پيامبر  ‏صلّي الله عليه و آله‏ به تمام اخلاق فاضله و صفات ممتاز آراسته و در حسن اخلاق، يگانه نمونة كمال بشري و به تصديق دوست و دشمن مثل اعلي، و سرآمد تمام مردم بود.(3)

استقامت، شجاعت، پايداري و مناعت از هيچ‌كس قابل تحقق نيست مگر آنكه در نواحي ديگر اخلاق نيز عظيم، برجسته و ممتاز باشد. ايمان و معرفت، يقين و بصيرت، توكل و اعتماد بر خدا، زهد و صبر بايد به حد اعلا و وفور در شخص، وجود داشته باشد تا بتواند مظهر آن آيات عظيم و عجيب، خويشتن داري، صبر و استقامت گردد.

رمز بقاء حسين عليه‌السلام

علائلي مي‏نويسد: «در آنچه از اخبار و تاريخ حسين عليه‌السلام نزد ماست مي‏بينيم كه وي كمال مواظبت را در تأسّي به خويش داشت به طوري كه از همة جهات و نواحي، نمونة كامل پيغمبر صلي الله عليه وآله بود.

كسي كه همه حالات و سكون، حركت، فكر و تأملاتش الهي بود، مي‏بينيم كه در جهاد، فداكارانه شمشير مي‏زد و از خود گذشته بود؛ هيچ كار و تكليفي او را از وظيفه و تكليف ديگر باز نمي‏داشت.»(4)

ما اگر حسين عليه‌السلام را در بين بزرگان و صاحبان شخصيت و عظمت، مقدّم مي‌داريم فقط به اين دليل  نيست كه مرد عظيمي را مقدم داشته‌ايم؛ بلكه عظيمي را مقدّم مي‌داريم كه هر با عظمتي در برابر عظمت او در حال كُرنش است و شخصي را برتري مي‏دهيم كه از هر شخصيتي بالاتر است و مردي را مقدّم مي‏داريم كه فوق تمام رجال تاريخ در اجتماع آنهاست و اين تقديم، هيچ كار تازه و بديعي نيست؛ زيرا مردان تاريخ، عُمر خود را در تحصيل مجد و بزرگواري زمين به پايان رساندند، اما حسين عليه‌السلام جان خود را در راه تحصيل مجد آسمان فدا كرد و چنين كسي بالاتر و برتر از همه است.

چرا او را ياد كنيم؟!

مردي كه از عظمتِ نبوتِ محمد صلي الله عليه و آله، عظمت مردانگي علي عليه‌السلام وعظمت فضيلت فاطمه سلام الله عليها به وجود آمده، نمونة عظمت انساني و نشانة آشكار بزرگي اخلاق است، پس ياد او و ذكر حالات او تنها ياد و ذكر يك مرد بزرگ نيست؛ بلكه ياد و تذكار انسانيت جاويدان است. اخبار و تاريخ او تاريخ يك قهرمان فضيلت بشري نيست، بلكه تاريخ قهرماني بي‌مانند است.

عقاد مي‏نويسد: «بني اميه بعد از شهادت سيد الشهدا ‏عليه‌السلام‏ به مدت شصت سال، حسين و پدرش را برفراز منابر سب مي‏كردند اما يك نفر از آنها نتوانست نسبت به مقام ورع، پارسايي، پرهيزكاري و مراعات او از احكام دين جسارتي بنمايد و او را به كوچك‌ترين گناهي كه ممكن است درآشكار يا پنهان از آدمي صادر شود متهم سازد.

آنها مي‏خواستند كه در مورد حسين عليه‌السلام غير از خروج بر حكومتشان چيزي‌گفته شود يا عيبي در او بجويند اما زبان خودشان وزبان مزدورانشان را از اينكه عيبي را به ‌حسين عليه‌السلام نسبت بدهند، كوتاه ديدند.»(5)

و باز عقاد آورده است: « كربلا امروز حرمي است كه مسلمانان، آن را براي عبرت و يادبود و غيرمسلمين براي مشاهده و تماشا، زيارت مي‏كنند اما حق اين است كه كربلا بايد زيارتگاه كسي باشد كه براي نوع بشر نصيبي از قدس و فضيلت مي‏شناسد؛ زيرا ما هيچ بقعه‏اي از بقاع زمين را نمي‏شناسيم كه نام آن با فضائل و مناقبي توأم باشد كه آن فضايل و مناقب لازم‌تر از فضايلي است كه با اسم كربلا بعد از شهادت حسين ‏عليه‌السلام‏ مقرون گرديد.»

فصل دوم خورشيد انديشه

شاگردان مكتب پيامبر صلي الله عليه وآله

احاديث معتبر بر اين مطلب دلالت دارند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله، علي عليه‌السلام و فرزندانش را به دانش‌هايي مخصوص گردانيد. كتابي به خط علي عليه‌السلام و املاي پيغمبر صلي الله عليه و آله همواره در اين خاندان مورد استناد و مراجعه بوده است، در حقيقت، تبليغات و تعليمات امامان ‏عليهم‌السّلام و سيره و روش آنها مكمل و متمم هدف پيغمبر صلي الله عليه وآله در تربيت جامعه و هدايت بشر مي‌باشد.

بر اساس حديثِ متواتر و مشهور ثقلين، پيغمبر صلي الله عليه و آله جميع امت را به اين بزرگواران ارجاع داده است. با وجود اين حديث شريف، صلاحيت علمي اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله ظاهر و آشكار مي‏گردد.

علاوه بر اينها روايات بسيار ديگري از طرق اهل سنت دلالت دارند برآنكه در بين تربيت شدگان مكتب نبوت، علي ‏عليه‌السلام‏ بيشتر از همة صحابه، از تابش انوار نبوت استفاده كرد؛ او بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله مرجع عموم در مسائل مشكل علمي مي‌باشد و علوم شرعيه همه به آن سرور منتهي مي‏شود.

بعد از علي ‏عليه‌السلام‏ منصب الهي امامت و رهبري علمي و ديني با فرزندانش حضرت امام حسن ‌مجتبي و حضرت امام حسين، سيدالشهداء عليهما السّلام بود. آنها ملجأ و پناه مردم در مسائل اسلامي، علوم تفسير و احكام شرعي بودند؛ سخنشان قاطع و مقبول، و روششان سرمشق و ميزان بود.

حسين عليه‌السلام چراغ اسلام

هر چه بيشتر در حالات سيدالشهداء ‏عليه‌السلام‏ دقيق شويم اين رمز بر ما آشكارتر مي‌شود كه در امر دين بصيرتي خارق العاده و بينشي غيبي راهنماي آن حضرت بوده است.

علم و دانش آن بزرگوار از احتجاجات او با دشمنان اهل بيت، بخصوص معاويه و مروان، از نامه‏هايي كه به معاويه مرقوم فرموده، از خطبه‏هايي كه به مناسبت‌هاي مختلف انشاء نموده‌اند و از دعاي عرفه، و دعاهاي ديگري كه از آن حضرت در كتاب‌هاي شيعه و سني نقل است، ظاهر و آشكار مي‌گردد.

نافع بن ازرق، رهبر فرقة ازارقه خوارج به حسين ‏عليه‌السلام‏ عرض كرد: «خدايي را كه مي‏پرستي براي من توصيف كن!»

حسين ‏عليه‌السلام‏ فرمود:

يا نافِعُ مَنْ وَضَعَ دينَهُ عَلَي الْقِياسِ لَمْ يَزَلِ الدَّهْرُ فِي الالتِباسِ مائِلاً ناكِباً عَنِ الْمِنْهاجِ ظاعِناً بِالاِْعْوِجاجِ ضالّاً عَنِ السَّبيلِ قائِلاً غَيْرَ الْجَميلِ يَا بْنَ الاَزْرَقِ اَصِفُ اِلهي بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ لايُدْرَكُ بِالْحَواسِ، وَلا يُقاسُ بِالنّاسِ  قَريبٌ غَيْرُ مُلْتَصِق، وَبَعيدٌ غَيْرُ مُسْتَقْصي يُوَحَّدُ، وَلا يُبَعَّضُ مَعْرُوفٌ بِالْـآياتِ مَوْصُوفٌ بِالْعَلاماتِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْكَبيرُ الْمُتَعالُ

اي نافع! هركس دين خود را بر قياس بسازد همواره در اشتباه است و در راه به صورت افتد، به اعوجاج و كژي كوچ كند، گمراه گردد و سخنان نازيبا گويد. اي پسر ازرق! من خدايم را وصف مي‏كنم به آنچه او خود را وصف فرموده است. او به حواس ادراك نشود و به مردم قياس نگردد. نزديك است اما به چيزي چسبيده نيست، دور است اما دوري نجسته (دوري و نزديكي خداوند مانند دوري و نزديكي موجودات ديگر نيست. دوري و نزديكي او با حواس مادي قابل درك نمي‌باشد) او يگانه است و تبعيض، تجزيه و تركيب در او راه ندارند، و به نشانه‌ها شناخته شده و به علامت‌ها وصف گرديده است؛ غير از خداوند بزرگ و بلند مرتبه، خدايي نيست.

ابن ازرق گريست و گفت:

«ما اَحْسَنَ كَلامَكَ»؛ چقدر نيكو است كلام تو!.

حسين عليه‌السلام فرمود: «به من رسيده كه تو بر پدر و برادرم و بر من گواهي به كفر مي‏دهي!»

ابن ازرق گفت: «اَمّا وَاللهِ يا حُسَيْنُ لَئِنْ كانَ ذلِكَ لَقَدْ كُنْتُمْ مَنارَ الاِسْلامِ وَ نُجُومَ الاَحْكامِ»؛ يا حسين! اگر اين ناسزا از من صادر شده، به خدا سوگند! به يقين، شما چراغ اسلام و ستارگان احكام خداييد. (6)يعني مردم بايد از انوار علوم و معارف شما روشني بجويند و در تاريكي‌ها به ستاره‏هاي وجود شما هدايت گردند.

حسين، شمع بزم عالمان

ابن كثير در كتاب خود آورده است: «حسين عليه‌السلام و ابن زبير از مدينه به سوي مكه بيرون شدند و در مكه اقامت گزيدند. حسين عليه‌السلام مورد توجه مردم قرار گرفت. آنها به سوي او مي‏آمدند در اطراف او مي‏نشستند وسخنش را مي‏شنيدند و از آنچه از او مي‏شنيدند سود مي‌جُستند وگفته‌هايش را ضبط ‏كرده و مي‌نوشتند تا از او روايت كنند.»

علائلي در سمو المعني نگاشته است: «مردم چنان شيفتة معنويت و عظمت روح حسين عليه‌السلام بودند و چنان حسين عليه‌السلام محبوبيت داشت كه از همه‏كس ‏و ‏همه‏جا ‏منصرف‏ و‏ منقطع ‏شده ‏و ‏به‏ سوي او‏ مي‏شتافتند. ‏كسي‏ جز حسين عليه‌السلام نبود كه اين همه مريد و ارادتمند داشته باشد؛ گويي مردم در وجود حسين عليه‌السلام حقيقت ديگري از عالم ابداع الهي را تماشا مي‏كردند. چون حسين عليه‌السلام سخن بگويد مثل آن است كه زبان عالم غيب باز شده و آنها را از رموز و اسرار پنهان وحقايق نهان آگاه مي‌سازد؛ و زماني كه خاموش مي‏شد سكوتش به گونه‌اي متفاوت آنها را از حقايق ديگر با خبر مي‏ساخت؛ زيرا پاره‏اي از حقايق را جز با خاموشي عميق نمي‏توان اظهار كرد؛ مثل نقطه و فاصله‌اي كه در ميان سطرها، كلمه‌ها و جمله‏ها مي‏گذارند و همان نقطة خاليِ از نوشته، مانند نوشته‏هاي كتاب، معنايي مي‏دهد كه جز با آن نقطه با هيچ نوشته‏اي آن معنا را نمي‏توان بيان كرد.»

كلام فوق نشان از واقعيتي انكارناپذير از محبوبيت علمي حسين عليه‌السلام در ميان مردم دارد. با آنكه مردم در فشار حكومت بوده و جاسوسان و كارآگاهان همه جا در تعقيب آنها بودند تا كسي با حسين عليه‌السلام رابطه نداشته باشند، اما قدرت سرنيزه و زور نظامي چگونه مي‏تواند مردم را از خودشان، دلشان و ضميرشان جدا كند؟ قدرت، هر ميزان كه باشد نمي‏تواند بر شعور بشر مسلط شود و سرنيزه هر قدر كه كاري و نافذ باشد به باطن انسان و معنويت او نفوذ نمي‏كند.

علائلي در ادامه آورده است: «حسين عليه‌السلام كثير الحديث و الروايه بود، آن زمان با اينكه تعداد بسياري از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله نقل حديث مي‏كردند، اما مردم همة آنها را ترك كرده و به مجلس حسين عليه‌السلام مي‏آمدند.» پس از اين، علائلي احاديثي از آن حضرت نقل مي‏كند.(7)

اخباري كه از حسين ‏عليه‌السلام‏ نقل شده حاكي از علم و ذوق سرشار، قوت فطانت، استعداد و قريحه و استحكام منطق اوست اين اخبار بيش از آن است كه قابل شمارش باشد. آن حضرت به گونه‌اي در مسائل علميه با جودت ذهن وحدّت خاطر اظهار نظر مي‏كرد و فتوا مي‏داد كه موجب تحيّر مردم مي‏شد، تا حدي كه عبدالله بن عمر در حق او گفت: «اِنَّهُ يَغُرُّ الْعِلْمَ غَرّاً»(8)

همچنان كه مرغ، جوجة خود را با منقار خود غذا مي‏دهد، حسين عليه‌السلام نيز در بيت نبوت و ولايت از سرانگشت علوم رسول خدا صلي الله عليه و آله غذا خورد، و از سينة معارف اسلام شير مكيد و رشد و نمو يافت.

فصل سوم برسجاده نياز

روح عبادت

ابن عبدالبر و ابن اثير از مصعب زبيري روايت كرده‏اند كه مي‌گفت:

«حسين با فضيلت و متمسك به دين بود و نماز و روزه و حج او بسيار بود.»(9)

بن زبير در وصف عبادت او گفت: «حسين در شب بيدار و در روز، روزه‌دار بود.»

عقاد مي‏گويد: «علاوه بر نمازهاي پنجگانه، نمازهاي ديگر نيز به جا مي‏آورد و علاوه بر روزه ماه رمضان، در ماه‌هاي ديگر هم روزهايي را روزه مي‏گرفت، و در هيچ سال حج خانه خدا از او فوت نشد مگر آنكه ناچار به ترك شده باشد.»(10)

در شبانه روز هزار ركعت نماز به جاي مي‏آورد، و بيست و پنج مرتبه پياده حج گذارد(11) و اين دليل كمال عبادت و خضوع او به درگاه خداست.روزي از روزها، ركن كعبه را گرفته بود و بدين گونه دعا و اظهار بندگي و ذلت به درگاه خداي عزيز مي‏كرد و او را مدح و ثنا و ستايش مي‏نمود:

اِلهي نَعَمْتَني فَلَمْ تَجِدْني شاكِراً وَ ابْتَلَيْتَني فَلَمْ تَجِدْني صابِراً فَلا اَنْتَ سَلَبْتَ النِّعْمَةَ بِتَرْكِ ‏الشُّكْرِ، وَ لا اَدَمْتَ الشِّدَّةَ بِتَرْكِ الصَّبْرِ اِلهي ما يَكُونُ مِنَ الْكَريمِ اِلا الْكَرَم(12)

خدايا! مرا نعمت بخشيدي و شكر مرا نيافتي، به بلا گرفتارم نمودي و صبر مرا دريافت نكردي، نعمتت را از من دريغ نورزيدي و با ترك صبرم شدت بلا را بيشتر ننمودي. پروردگارا! از كريم غير از كرم نسزد.

اگر كسي بخواهد حال دعا و پرستش و مسكنت آن امام مجاهد مظلوم را در درگاه خدا بداند كافي است كه به همان دعاي معروف عرفه رجوع نمايد.

فصل چهارم باران سخاوت

مولاي نيازمندان

حسين ‏عليه‌السلام‏، نماز را به جاي آورد و بيرون آمد. اعرابي تنگدستي را مشاهده‏ نمود، برگشت و قنبر را صدا زد.

قنبر گفت: لَبَّيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ.

فرمود: «از پول مخارج ما چقدر مانده است؟»

عرض كرد: «دويست درهم كه فرمودي در بين اهل بيت، قِسمت كنم.»

فرمود: «آن را بياور! كسي آمده كه از آنها به آن پول سزاوارتر است.» سپس آن پول را گرفت، بيرون آمد و به اعرابي داد.

قرضت را ادا مي‌كنم

روزي آن حضرت براي عيادت و احوالپرسي اسامة بن زيد به منزل او رفت. اسامه ناله مي‌كرد و از غمناكي خود مي‌گفت.

فرمود: «برادر چه غمي داري؟»

عرض كرد: «قرضي دارم كه شصت هزار درهم است.»

حسين عليه‌السلام فرمود: «آن بر عهدة من است.»

اسامه گفت: «مي‏ترسم بميرم و قرضم ادا نشده باشد.»

فرمود: «نمي‏ميري تا من آن را ادا كنم».

ايشان آن قرض را پيش از مرگ او ادا كرد.(13)

فصل پنجم مرام‌نامة حسين عليه‌السلام

يك آسمان كرم

حسين ‏عليه‌السلام‏ در آداب اجتماعي و حسن معاشرت با دور و نزديك، بلند پايه و بي‏نظير بود. خصال آن حضرت سرشار از عفو و گذشت است.

جمال الدين محمد زرندي حنفي مدني روايت كرده كه از حضرت زين‌العابدين از پدرش حسين ‏عليه‌السلام‏ نقل مي‌كند كه فرمود: «اگر مردي به من دشنام دهد در اين گوش (و به گوش راستش اشاره فرمود) و عذر بياورد در گوش ديگرم، عذر او را مي‏پذيرم؛ زيرا اميرالمؤمنين ‏عليه‌السلام‏ از جدم پيغمبر صلي الله عليه و آله براي من نقل فرمود:

لا يَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْعُذْرَ مِنْ مُحِقٍّ اَوْ مُبْطلٍ

وارد حوض (كوثر) نمي‏شود كسي كه عذر را نپذيرد، خواه عذرآور حق بگويد يا باطل.(14)

حسين ‏عليه‌السلام‏ با فرزندان، بانوان، خويشان و اهل‌بيت خود در نهايت ادب، محبت، رحمت، مهرباني، انس و مودت برخورد مي‌كرد.

ابن قتيبه روايت مي‌كند كه مردي خدمت امام حسن ‏عليه‌السلام‏ آمد، و از آن حضرت درخواست چيزي كرد.

حضرت فرمود: «سؤال، شايسته نيست مگر براي وام سنگين يا فقرِ خوار كننده و يا ديه و تاواني كه ادا نكردن آن سبب رسوايي شود.»

عرض كرد: «نيامدم به خدمت شما مگر براي يكي از آنها.»

حضرت، فرمان داد صد دينار به او دادند.

سپس آن مرد خدمت حسين ‏عليه‌السلام‏ رفت و از آن حضرت نيز سؤال كرد، حسين ‏عليه‌السلام‏ هم همان سخن برادرش را به او فرمود و همان پاسخ را شنيد؛ سپس پرسيد: «برادرم به تو چقدر داد؟»

عرض كرد: «صد دينار.»

حسين ‏عليه‌السلام‏ نودونه دينار به او عطا كرد؛ زيرا نخواست با برادرش برابري كرده باشد.(15)

ياقوت مستعصمي از اَنَس روايت مي‌كند كه در خدمت حسين ‏عليه‌السلام‏ بودم؛ كنيزكي دسته گلي براي آن حضرت آورد. حسين ‏عليه‌السلام‏ فرمود:

اَنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللهِ تَعالي

تو براي خدا آزادي.

گفتم: «كنيزكي يك دسته گل برايت آورده و تو او را آزاد مي‏كني؟» فرمود: «اين چنين خدا به ما ادب آموخته است؛ زيرا مي‌فرمايد:

وَ اِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّة فَحَيُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْ رُدُّوها»(16)

هرگاه كسي شما را ستايش كند، شما نيز بايد در مقابل به ستايشي بهتر از آن، يا مانند آن، پاسخ دهيد. و نيكوتر از اين دسته گل، آزاد ساختن او بود.(17)

فصل ششم پرچم عدالت‌خواهي

امام عدالت‌خواه

خاندان علي ‏عليه‌السلام‏ به عدالت و حمايت از مظلوم، همانندي در عالم ندارند. حكاياتي كه از عدل علي عليه‌السلام در كتاب‌هاي تاريخ، نگاشته شده نشان مي‏دهد كه او دلباختة حق و فاني در عدالت بود. او به فرزندانش وصيت فرمود:

كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً(18)

دشمن ستمگر و يار ستمديده باشيد.

حسين ‏عليه‌السلام‏ فرزند آن پدر و وارث همان صفات مي‌باشد. از ستم‌هايي كه بني اميه و عمّال آنها به مردم مي‏نمودند بيش از هر كس رنج مي‏كشيد و به شدت ناراحت مي‏شد. قيام او، قيام عليه ظلم، بيداد و ستمگري، و نهضت او نهضت نجات بخش ستمديدگان و مظلومين بود.

يكي از داستان‌هايي كه گواه بر شدت علاقه حسين عليه‌السلام به دفاع از مظلومين و حمايت از بيچارگان بي‏پناه مي‌باشد، داستان اُرينب دختر اسحاق و همسر عبدالله بن سلام است. يزيد كه به اصطلاح، شاهزاده و وليعهد معاويه بود و تمام اسباب شهوتراني، از جمله پول، مقام، زور، كنيزكان ماهرو و زن‌هاي رقاصه و خوانندة خودفروش در اختيارش بودند

با اين وجود، باز چشم طمع به بانوي شوهرداري دوخت كه بايد او و پدرش معاويه پاسدار عصمت و عفت او باشند. يزيد همچون اراذل و شهوت پرستاني كه در وفور عيش و نوشِ حكومت، تربيت مي‏شوند ناآرام شد، اما از آنجا كه آن زن، نجيب، پاكدامن و عفيفه بود دسترسي به او از راه فريب و منحرف ساختن وي از طريق پارسايي محال مي‏نمود. معاوية ناپاك، كه خود را اميرالمؤمنين مي‏خواند، براي خواهش نفس و شهوت يزيد دست به نيرنگ بسيار عجيب و بي‏سابقه‏اي زد. او مرد بدبخت را از زن عفيفه و زيبايش جدا نمود و مقدمات كاميابي يزيد از آن زن را فراهم ساخت.

اما حسين عليه‌السلام با غيرت و جوانمردي در مقابل اين تصميم زشت و شيطاني معاويه ايستاد، و نقشة او را نقش بر آب كرد. حسين عليه‌السلام غيرت و حميّت هاشمي و علاقة خود به حفظ نواميس مسلمين را نشان داد و مانع از رسيدن يزيد به هوس ناپاك و شريرش گرديد. افتراقي را كه معاويه با نيرنگ ايجاد كرد، به اتصال مبدل نمود، و آن ستم بزرگ را از عبدالله بن سلام و همسرش دفع گردانيد. اين داستان در تاريخ مفاخر آل علي ‏عليه‌السلام‏ و مظالم بني اميه جاودان باقي مانده است.(19)

فصل هفتم به رنگ سادگي

نگاه به دنيا

بهترين نشانة زهد كامل و خوار شمردن دنيا، همان فداكاري و گذشت سيد الشهداء عليه‌السلام از جان خود، جوانان، برادران، اصحاب و ياران و تن دادن به آن همه مصيبت و بلا بود.

اگر دنيا و مال و نعمت‌هاي دنيوي در نظر كسي بي‏قدر و ارزش نباشد نمي‏تواند اين گونه در راه حق و ياري دين خدا و بزرگداشت هدف عالي خود پايداري و استقامت ورزد تا به حدي كه بدن قطعه قطعة عزيزانش را ببيند، صداي نالة كودكانش را از زحمت تشنگي بشنود، گرية زن و فرزند، دل پر مهر و عاطفه او را به درد آورد و برپيكرش آن همه زخم‌هاي كاري وارد آيد اما در ياري دين خدا ثابت و پا برجا بماند، در مقابل باطل، نرمش نشان ندهد و چون كوه در برابر تمام اين مصائب استوار بماند.

آري! به حسين ‏عليه‌السلام‏ پيشنهاد كردند كه با يزيد از در مسامحه و سازش در آيد و به نحوي كه در عرف اهل دنيا خلاف شأن و شرف او شمرده نشود با او كنار بيايد و در عوض، خود، خاندان، فاميل و خويشانش از دنيا متمتع و بهره‏مند شوند؛ اما حسين عليه‌السلام كسي نبود كه براي زندگي دنيا و خوشگذراني، مصالح اسلامي را ناديده انگاشته و با گرفتن حق السكوت، برقراري آن دستگاه فاسد و سراسر ظلم و كفر را امضا نمايد و در اداي تكليف و وظيفة مهمي كه از سوي خدا عهده‌دار شده مسامحه و كوتاهي نمايد.

حسين عليه‌السلام پسر كسي است كه فرمود: «اگر آفتاب را در دست راست، و ماه را در دست چپم بگذارند كه دست از دعوت بردارم، برنخواهم داشت».(20)

او پسر كسي است كه مي‏گفت: «دنياي شما نزد من از آب بيني يك بز زكامي خوارتر است».(21)

علائلي مي‏نويسد: «حسين عليه‌السلام در اين ناحيه، بزرگ و يگانه بود. زندگي دنيا را خوار مي‏شمرد و از مرگ بيم و هراسي نداشت. جز به برهان پروردگارش، كه همه چيز را فداي آن مي‏كرد، به هيچ چيز توجه نداشت. از اين جهت سزاوار است مانند شاعر هندي، معين الدين اجميري، او را دومين بنا كنندة كاخ اسلام بعد از جدش، و مجّدِد بناي توحيد و يكتا پرستي بناميم.»(22)

و نيز علائلي مي‏نويسد: «حسين عليه‌السلام به كل وجود و تمام هستي‌اش از دنيا رو گردانده بود.»(23) پس حسين عليه‌السلام مانند پدرش، رئيس و سيد زهاد بود. پدر مي‏گفت:

وَاللهِ لِابْنِ اَبيطالِب انَسٌ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْي اُمِّهِ(24)

به خدا سوگند! انس فرزند ابي‌طالب نسبت به مرگ از انس طفل به سينة مادرش بيشتر است.

وَ ما اَنَا اِلّا كَغارِبٍ وَرَدَ اَوْ كَطالِب وَجَدَ(25)

پسر مي‏گفت:

اِنِّي لا اَرَي الْمَوْتَ اِلاّ سَعادَةً، وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ
الظّالِمينَ اِلاّ بَرَماً
(26)

ابن شهر آشوب در جمله‏اي در مورد زهد آن حضرت گويد كه به او گفته شد: «بيم تو از پروردگارت به چه ميزان بزرگ است؟» فرمود:

لا يَأمَنُ الْقِيامَةَ اِلاّ مَنْ خافَ اللهُ فِي الدُّنْيا

درامان نيست‌كسي در روز قيامت، مگر آن‌كس‌كه دردنيا از خدا بترسد.(27)

فصل هشتم بر قله تواضع

از افتادگي تا عزت

هرچه معرفت، خداشناسي، توحيد، علم و حكمت انسان بيشتر شود، تواضع و فروتني او زيادتر مي‏گردد. تكبر بشر ناشي از جهل، ناداني، غفلت و خودپسندي است. در آيات كريمه و احاديث از تكبر به شدت مذمت، و از تواضع، مدح و ستايش شده است.

حسين عليه‌السلام در نزد مردم بسيار محترم بود. زماني كه او و برادرش، حسن مجتبي ‏عليهما السّلام پياده به حج مي‏شتافتند تمام رجال و شيوخ صحابه كه همراه آنها بودند به احترامشان از مراكب پايين آمده و پياده راه مي‌پيمودند. احترام حسين ‏عليه‌السلام‏ در ميان مردم نه براي آن بود كه او كاخ مجلل داشت يا مركَب‌هاي سواري او گران قيمت بودند يا غلامان و سربازاني پيشاپيش يا دنبال مركَب او مي‏رفتند يا آنكه مسجد پيغمبرصلي الله عليه و آله را براي او خلوت مي‏نمودند و راه‌ها را در موقع آمد و شد وي بر مردم مي‏بستند، نه! براي هيچ يك از اينها نبود. حسين عليه‌السلام با مردم زندگي مي‏كرد و جدايي از آنها را نمي‌پذيرفت. زندگي او مالامال از سادگي بود. همه ساله پياده به حج مي‏رفت و با مردم نشست و برخاست، و آمد و شد مي‌نمود؛ با فقرا معاشرت مي‏كرد، در نماز جماعت، حاضر مي‏شد، به عيادت بيماران مي‏شتافت، در تشييع جنازه‏ها شركت مي‏جست و در مسجد جدش پيغمبر با دوستان و اصحاب مي‏نشست. او دعوت فقرا را مي‏پذيرفت و آنها را ميهمان مي‏نمود، خودش براي محتاجان، بينوايان، بيوه زنان و يتيمان، نان و غذا مي‏برد.

وقتي سپاهيان ستم پيشه و سنگدل كوفه بدن مطهر ايشان را عريان بر خاك افكندند، بر شانة مباركش نشان از برداشتن بار ديدند، از علت آن جويا شدند، حضرت سجاد فرمود: «اثر انبان‌هايي است كه در مدينه به دوش مبارك بر مي‏گرفت و به خانه‏هاي فقرا، ايتام و بيوه‌زنان مي‏برد.»(28)