ايـنـان گـمان مى كنند
كسانى كه ما را كشتند، مؤ منند و به همين جهت لباسهاى آنان تا قيامت به
خون ما آميخته است .
معتزله
از ديـگـر گـروهـهـاى فـكـرى زمـان امام باقر عليه السلام ، معتزله را
مى توان نام برد. منشاء پـيـدايـش ايـن گـروه را نـيـز بـايـد همان
اعتقاد خوارج دانست . گفتيم كه مرتكب كبيره از ديدگاه خـوارج كـافـر
واز ديـدگـاه مـرجـئه مـؤ مـن شـمـرده مـى شـد و (واصـل بـن عـطـا)
(مـتـوفـاى 131 هـجـرى ) كـه بـنـيـانـگـذار مـعـتـزله بـود، قـائل شـد
كـه مـرتكب كبيره مؤ من نيست بلكه در مرتبه بين ايمان و كفر است . از
آنجا كه اولين بار واصل اين راءى را درجواب پرسشگرى در جلسه درس استادش
حسن بصرى ، ابراز داشت و بـعـد از مـجـلس درس كـنـار گرفت و به تقريرِ
بحث مورد نظرش پرداخت و حسن بصرى گفت : واصـل از مـا كـنـاره گـرفـت ،
(اعـتـزل عـنـّا واصـل ) از آن پـس بـه مـعـتـزله مـعـروف شدند..(253)
قواعد چهارگانه : مكتب اعتزال در زمان مؤ سس آن بر چهار پايه استوار
گرديد كه عبارتند از:
1ـ نـفـى صـفـات از حـق تـعـالى بـديـن بـيـان كـه صـفـات قـديـم بـراى
حـق تـعـالى محال است .
2ـ قـول بـه قـَدَر يـعـنـى فـاعـل خـيـر و شـر بـنـدگـان هـسـتـنـد و
خـداونـد آنـان را بـر فعل خير و شرّ قدرت داده است .
3ـ مـنـزلة بـيـن المـنزلتين يعنى مرتكب كبيره نه كافر است و نه مؤ من
بلكه فاسق است و اگر بدون توبه بميرد در آتش جاودان است .
4ـ يـكى از دو گروه متخاصم در جمل و صفين خطا كار بود ولى براى ما
معيّن نيست ، همچنين يكى از دو نفرى كه همديگر را لعن مى كنند فاسق است
ولى براى ما معين نيست ..(254)
معتزله بر مبناى اصول چهارگانه واصل تشكيل شد و بسط و گسترش يافت .
نامهاى معتزله : معتزله به نامهاى ديگرى نيز مشهورند از جمله :
1ـ عدليه چون قائل به عدل و حكمت خدا بودند.
2ـ مُوحّده چون هيچ قديمى غير از خدا را قبول نداشتند. (نفى صفات قديم
از خدا مى كردند).
3ـ قدريّه : در كتب كلامى ، معتزله را (قدريّه ) مى خوانند ولى از آنجا
كه به پيامبر منسوب است كه فرمود: (قدريه مجوس اين امت هستند.)، معتزله
مخالفان خود را قدرى مى خوانند و مخالفان ، معتزله را.
اسامى ديگرى نيز براى معتزله ذكر كرده اند..(255)
جبريه
ايـنها كه گروه عمده عامه درآن زمان بودند و از طرف حكومت نيز به شدت
حمايت مى شدند، همه چـيـز را بـه تـقـديـرات خـداونـد مـنـسـوب كـرده و
بشر را مجبور و بى اختيار دانستند. اعتقاد به تفويض از طرف معتزله در
مقابل و ردّ اعتقاد به جبر از جانب اينان بود.
اينها گروههاى عمده فكرى عامه در زمان امام باقر عليه السلام بودند.
گروههاى شيعى
از آنـجـا كـه عـامـّه بـعـد از پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله ،
اهـل بـيت عليهم السلام را كنار زدند، به طور طبيعى مى بايست دنباله رو
رهبرانى مى شدند كه هـر كـدام راءى و نـظـرى داشـتـنـد و پـيـروان هـر
كـدام گـروه و فـرقـه و مـذهـبـى را تشكيل مى دادند، ولى شيعيان از
همان اول خود را تابع امام على عليه السلام و فرزندان معصوم ايشان
ساختند و چون آنان نيز از يك منبع سيراب مى شدند، به طور طبيعى در گذر
زمان متحد و يـكـپـارچـه باقى ماندند. و اين يكپارچگى تا غيبت صغرى
ادامه يافت . يكى از اهداف و مقصدهاى امـامان عليهم السلام هم حفظ وحدت
و يكپارچگى شيعيان بود. البته عواملى شيعيان را به سوى تـفـرقه و گروه
گروه شدن سوق مى داد و دستهايى نيز سعى داشت آنان را متفرق جلوه دهد كه
به شرح آن مى پردازيم :
1ـ تـوريه و تقيه انقلابيون : بعضى از انقلابيون شيعى ، آشكار كردن
رابطه خود با امامان عـليـهـم السـلام را بـه صـلاح نمى ديدند و يا چون
هدف آنان مبارزه با ظلم و امر به معروف و نـهـى از مـنـكـر بود و گروهى
از عامه نيز به همين انگيزه با آنان همراه شده بودند، درآن مقطع به
صلاح نمى ديدند كه عقايد خود را به صراحت اعلام كنند، بلكه گاهى توريه
مى كردند و تـقـيه مى نمودند. گاهى اين تقيه ها با اشاره و راهنمايى
خود امام عليه السلام بود. مثلا وقتى مختار عليه حكومت اموى و به
خونخواهى امام حسين قيام كرد، با هدايت و دستور امام سجاد، محمد بن
حنفيّه رهبرى و هدايت قيام را به عهده گرفت و مختار بيشتر ارتباطش با
ابن حنفيّه بود و از اينجا گـروهـى مـخـتـار را بـنـيـانـگـذار
كـيـسـانيه و يا از كيسانيه و معتقدان به امامت ابن حنفيه شمرده اند..(256)
2ـ گـروهـهـاى سـاخـتـگـى نـويـسـنـدگـان مـلل و نـحـل :
مـتـاءسـفـانـه نـويـسـنـدگـان مـلل و نـحـل سـنـّى مـذهـب ، وقـتـى
اخـتـلاف وسـيـع در عـقـايـد و احـكـام را بـيـن اهـل سنّت مشاهده
كردند، درصدد بر آمدند كه براى شيعيان نيز گروههايى بتراشند و به آنها
نسبت دهند. از جمله اين گروههاى ساختگى مى توان به (سبائيه ) و (غرابيه
) اشاره كرد. علامه سـيد مرتضى عسكرى در كتاب (عبدالله بن سبا) ثابت
كرده است كه اصولا در تاريخ شخصى بـه نـام (عـبـدالله بـن سـبـا) و
گـروهـى طـرفـدار وى بـه نـام (سـبائيه ) وجود نداشته است ؛ همچنانكه
(غرابيه ) نيز گروهى ساخته ذهن آن نويسندگان است . در شرح فرقه غرابيه
گفته انـد: (غـُرابـيـه گـروهـى هـسـتـنـد كـه گـمـان دارنـد خـداونـد
جبرئيل (ع ) را به سوى على فرستاد ولى جبرئيل به خطا به سوى محمد (ص )
رفت و وحى را بـه او داد، بـراى ايـنـكـه مـحـمـد و عـلى شـبـيـه تـر
بـه هـم بـودنـد از دو كـلاغ يـا دو مـگـس و...)..(257)
ايـن اسـت تنها معرفى نويسندگان براى غُرابيه بدون اين كه معين كنند كه
مؤ سس آنها كيست ؟ در چه شهر و عصرى بوده اند؟ چه كسى آنان را ديده
وعقايدشان را شنيده و...؟
3ـ نـفـوذيـهـاى دشـمـنان : از آنجا كه شيعيان عقايد متين ، مستحكم و
مستدلّى داشتند و دشمنان نمى تـوانـسـتـند هيچ نقطه ضعفى در آنان
بجويند و عليه آنان به كار گيرند، بدين فكر افتادند كه كسانى را در
آنان نفوذ دهند و وجيه سازند و يا افرادى از آنان را به انحراف بكشانند
بعد بـه زبـان آنان اعتقادات سخيفى را اظهار كنند تا بهانه و چماق
مخالفان عليه شيعيان باشند. غـلات كه در زمان امامان عليهم السلام و از
جمله در زمان امام باقر عليه السلام ظهور كردند، از ايـن قـمـاش افـراد
بـودنـد. امـامـان شـيـعـه و از جـمـله امـام بـاقـر عـليـهـم السـلام
در مـقـابـل ايـن توطئه نيز هشيارانه مقاومت كردند و با لعن غُلات در
ملاء عام و ماءمور ساختن شيعيان بـه اظـهـار انـزجـار و بـيـزارى و
طـرد آنـان از صـفـوف خـود، ايـن نـقـشـه خائنانه را نيز خنثى كردند..(258)
از جـمـله غـلات ، مـغـيـره بـن سـعـيـد از اصحاب امام باقر عليه
السلام بود كه غلو كرد و عقايد ناپسندى ارائه داد. امام باقر عليه
السلام در مورد وى فرمود:
(مـى دانـى مـَثـَل مـغـيـرة بن سعيد چيست ؟ مَثَل او مَثَل بَلعم است
كه به او اسم اعظم داده شد و خـداونـد در مـوردش فـرمـود: آيات خود
را به او داديم و او از آنان به درآمد و شيطان او را پى گرفت واز گمراه
گران شد.).(259)
4ـ گـروهـهـاى كـوتاه عمر: از آنجا كه امامان عليهم السلام در بيشتر
دورانها تحت مراقبت شديد بـودنـد و حـكومتها در صدد شناسايى امام بعد و
از بين بردن وى بودند، بدين جهت معرفى امام بـعـد گـاهى به طور مخفى و
غير صريح بود و بعضى از شيعيان براى مدتى محدود به امامت كـسـانـى
ديـگـر مـعـتـقـد مـى شـدند و يا بعضى از ديگر فرزندان امامان ادعاى
امامت مى كردند و بعضى افراد نيز مدتى پيرو آنان مى شدند، ولى با گذشت
مدّتى كم امام حق را مى شناختند و بـه سـوى وى بـاز مـى گـشـتـنـد.
نـويـسـنـدگـان مـلل و نـحل اين گروههاى كوتاه عمر را از گروههاى
شيعيان ثبت مى كردند مثلا فطحيه را مى توان از اين زمره نام برد كه
مدتى به امامت عبدالله افطح معتقد شدند ولى بعد از مدتى به سوى امام
كاظم باز گشتند.
البته دو انشعاب از شيعه ماندگار گشت : زيديّه و اسماعيليه .
امـا زيـديـه ، آنـان گـروهـى از پـيروان زيد بن على عليه السلام بودند
كه به امامت وى معتقد گـشـتـنـد. البـتـه زيـد بن على بنا داشت از همه
نيروهاى مخالف در حركت انقلابى خويش عليه حكومت جور بنى اميه استفاده
كند و به همين جهت از اظهار صريح عقايد خويش خوددارى مى ورزيد و بـا
هـمـيـن توريه و تقيه توانست بسيارى از عامه را دور خود جمع كند.
تعدادى از اين پيروان بـعـد از وى بـا تـلفـيـق بـعـضـى از عـقـايـد
شـيـعـه بـا بـعـضـى از عـقـايـد اهل سنت درحقيقت مذهب سومى را به وجود
آوردند.
آنـان هـمـچون شيعيان امامان را تعيين شده از جانب خدا و پيامبر نمى
دانستند و معتقد بودند بعد از امـام عـلى عـليـه السـلام هـر كـدام از
فـرزنـدان حضرت فاطمه كه عالم ، زاهد، شجاع ، و سخى بـاشـد و عـليـه
ظـلم خروج كند، امام واجب الاطاعه است ..(260)
البته آنان امامت حضرت على ، امام حسن و امام حسين عليهما السلام را
قبول داشتند و به همين جهت آنان را شيعه شمرده اند. آنـان در احـكـام
مـقـلّد ابـو حـنـيـفـه هـسـتـنـد. البـتـه عـقـايـد و عـمـل زيـديه با
عقايد و عمل زيد و ساير پيروان اهل بيت اختلافهاى اساسى دارد و آنان به
مكتب عامّه نزديكترند..(261)
و امـا اسـمـاعـيـليـه ، آنـان عـده اى از پـيـروان امـام صـادق
بـودنـد كـه مـرگ فـرزنـدش اسـماعيل عليه السلام را انكار كردند و وى
را امام بعد از پدرش شمردند. اين فرقه از شيعيان جدا شدند و به مرور
زمان فاصله شان از شيعه و امامان زياد گشت .
شيعه به يمن و بركت وجود امامان عليهم السلام كمترين انشعاب را داشت و
توانست تا حد زيادى وحدت مذهبى خود را حفظ كند.
امام باقر (ع ) و گسترش فرهنگ اسلامى
در صـفـحـات گـذشـتـه ، وضـعـيـت فرهنگى
دوره امام باقر عليه السلام ، عواملى كه گسترش فـعـاليـتهاى فرهنگى
را اقتضا داشت و اسبابى كه باعث تفرقه و تشتّت اعتقادى و عقيدتى مى شد،
تشريح گرديد. در چنين شرايطى ، مسؤ وليت امامت امت بر عهده حضرت باقر
عليه السلام بـود و ايـشان وظيفه داشت فرهنگ و معارف ناب اسلامى در
زمينه هاى قرآن ، تفسير، كلام و فقه را در اخـتـيـار جـامـعـه قـرار
دهـد و امام نيز به اين وظيفه و واجب همت گماشت و در مدت دو دهه امامت
خويش توانست بسيارى از احكام و معارف اسلامى را نشر دهد.
دستور العمل آسمانى
امامان عليهم السلام برگزيدگان خاص خداوند براى حفظ و بيان دين بودند و
دستورالعملهاى مـتـعـدد از جـانـب خـداونـد و پـيـامـبـر تـعيين كننده
وظيفه آنان بود. يكى از آنها سفارش و وصيتى مـخـصـوص و مـكـتـوب بـود
كـه از جـانـب خـداونـد و بـه وسـيـله جـبـرئيـل عـليـه السـلام بـر
پـيـامـبـر نـازل شـد. در ايـن وصـيـّتـنـامـه دوازده دسـتـور العمل سر
به مهر وجود داشت كه هر كدام مربوط به يكى از امامان بود و پيامبر از
جانب خداوند مـاءمـور بـود كـه آن را بـه جـانـشـيـن خـود عـلى بـن
ابـى طـالب عـليـه السـلام تـحـويل دهد تا وى بعد از رحلت پيامبر مهر
مخصوص خويش را بردارد و بدانچه در آن نوشته شـده عـمـل كـنـد و سـپـس
بـه جـانـشـيـنـش ، امـام حـسـن عـليـه السـلام ، تـحـويـل دهـد و وى
نيز بعد از عمل به دستورالعمل مربوط به خود، آن را به جانشينش امام
حسين عليه السلام تحويل دهد و همينطور تا به امام زمان عليه السلام
برسد.
در آن وصيت آسمانى خطاب به امام باقر عليه السلام آمده بود:
(فَسِّرْ كِتابَ اللّهِ وَ صَدِّقْ اَباكَ وَ وَرِّثِ ابْنَكَ
الْعِلْمَ وَ اصْطَنِعِ الاُْمَّةَ وَ قُلِ الْحَقَّ فِى الْخَوْفِ وَ
الاَْمْنِ وَ لاتَخْشَ اِلا اللّهَ).(262)
كـتـاب خـدا را تفسير كن و پدرت را تصديق فرما و علم دين را به پسرت
ميراث ده و با امت به نيكى رفتار كن و در مواقع خوف و خطر و امنيت ، حق
بگو و از غير خدا مترس .
در دسـتـور العـمـل ديـگـرى نـيـز امـام بـاقـر عـليـه السـلام از
جـانـب رسـول خـدا مـاءمـوريـت بـسـط و گـسـترش فرهنگ اسلامى را عهده
دار مى شود. پيامبر (ص ) به جابر بن عبدالله انصارى مى فرمايد:
(اى جـابـر بـزودى فـرزند اين فرزندم (با اشاره به امام حسين (ع ) را
خواهى ديد وقتى او را درك كـردى سـلام مـرا بـه او بـرسـان و بـه او
بـگـو: اى شـكـافـنـده عـلوم ، عـلم را بـشـكـاف .).(263)
خـدا و پـيـامـبـر با اين فرامين وظيفه امام باقر (ع ) را تعيين كردند
و اوضاع و شرايط نيز چنين وظيفه اى را اقتضا مى كرد و امام باقر عليه
السلام با توجه به اين سفارشها و اقتضاى زمان بـه بـيـان معارف ، تفسير
قرآن ، حديث و فقه پرداخت و ميراثى غنى و پربار از خود بر جاى نـهـاد.
بـه خـواست خدا فعاليتهاى امام باقر عليه السلام را در زمينه هاى تفسير
قرآن ، فقه و حديث بررسى مى نماييم .
مهجوريت قرآن
خـداونـد بـراى هـدايـت بـشـر، پـيـامـبـر را رسـالت داد و قـرآن را
بـر وى نازل كرد. قرآن شريف كه حاوى معارف ناب توحيدى و دستور العملهاى
زندگى ساز اخلاقى ، اجتماعى و عملى بود بر قلب پيامبر نازل شد و پيامبر
علاوه بر رساندن وحى ، وظيفه تبيين و تـشـريـح آن را نـيـز بـر عـهـده
داشـت ، زيـرا قـرآن آن قـدر عـمـيـق و سـنـگـيـن بـود كـه ذهـن و عقل
انسانهاى عادى از درك و فهم همه معانى بلند آن عاجز بود:
(اِنَّما يَعْرِفُ الْقُرْانَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ).(264)
قرآن را (به تمام معنا و همه جانبه ) فقط مخاطبان آن مى شناسند.
آرى قـرآن بـراى هـدايـت بـشر نازل شده پس بايد راهى براى فهم معارف آن
باشد و چون جز پـيامبر دست ديگرى به عمق مفاهيم آن نمى رسد، پيامبر
وظيفه بيان و تشريح و تفسير قرآن را نيز عهده دار مى شود:
(وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبِيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ
اِلَيْهِمْ).(265)
و ذكر (قرآن ) را بر تو نازل كرديم تا آن را بر مردم بيان كنى .
هـمـچـنـيـن درآيـات ديـگـرى نـيـز، تـعـليـم كـتـاب كـه هـمـان بـيـان
و تـفـسـيـر آن اسـت بـر عهده رسول خدا نهاده شده است ..(266)
بـعـد از رسـول خـدا، وظـيـفـه تبيين و تعليم كتاب به حكم (حديث ثقلين
) بر عهده امامان معصوم عـليـهم السلام قرار گرفت ولى در همان ساعات
آخر عمر پيامبر، افرادى عَلَم (حَسْبُنا كِتابُ اللّهِ).(267)
را برافراشتند و بى نيازى خود را از عترت اعلام كردند.
از آن روزبـه بـعـد، مـسـلمـانان فقط قرآن را امام خويش خواندند ولى
چون علم به آن نداشتند و دستشان از فهم معانى بلند و معارف عميق آن
كوتاه بود، بناچار براى فهم و تفسير و تبيين آن دست به دامن عقل ناقص
خود زدند و به راءى و نظر خويش پناه بردند و باب (تفسير به راءى ) را
باز كردند، و كسانى معلم و مفسر قرآن شدند كه خود قرآن را نمى فهميدند.
امام باقر عليه السلام يك وجهه كار فرهنگى خويش را صرف باز گرداندن
دوباره قرآن به صحنه جامعه و تفسير و تعليم معارف آن كردند و بيانات
فراوانى در تفسير آيات قرآن ايراد كـردنـد و كـتـابـى در تـفـسـيـر
قـرآن نـگـاشـتـنـد كـه تـوسـط جـارود بـن مـنذر روايت شده است ..(268)
تشويق به قرائت قرآن با صوت نيكو
امـام در وهـله اول بـر قـرائت قـرآن ، آن هم با صوت نيكو تاكيد بسيار
داشتند و احاديثى در اين مورد از جدّشان رسول خدا نقل كردند، از جمله
فرمود:
(رسـول خـدا فـرمـوده اسـت : كـسى كه در شبى ده آيه از قرآن بخواند، از
غافلان نوشته نمى شـود و كـسـى كه پنجاه آيه بخواند از ذاكران نوشته مى
شود و كسى كه صد آيه بخواند از قانتان نوشته مى شود و...)..(269)
ابـو بصير از امام پرسيد: هنگامى كه قرآن را با صوت نيكو مى خوانم
شيطان وسوسه ام مى كند كه دارى پيش خانواده ات و مردم ريا مى كنى ؟)
امام فرمود:
(هـنـگـام تـلاوت رعـايـت حـد وسط را بكن و قرآن را نيكو تلاوت كن زيرا
خداوند صوت نيكو را دوست دارد)..(270)
تفسير متشابهات
آيات قرآن بر دو نوع هستند: محكمات و متشابهات .
محكمات آياتى هستند كه فقط بر يك معنا قابل حـمـل هـسـتند و متشابهات
آياتى هستند كه در ابتداى امر چند معنا از آنان به ذهن مى رسد كه فقط
يـكـى از آن مـعـانـى صـحـيـح اسـت و بـا بـرگـردانـدن آن آيـات بـه
مـحـكـمـات و اصـول اسـتـفاده شده از آيات ، معناى صحيح مشخص مى گردد.
متاءسفانه افراد منحرف و مريض بـا تمسّك به متشابهات و تفسير آنها
مطابق راءى و نظر خويش ، گمراه شده و ديگران را نيز بـه گـمـراهـى مى
كشند. دستاويز گروههاى فكرى منحرف در زمان امام باقر عليه السلام نيز
ظـواهـر هـمـيـن مـتـشـابـهـات بـود كـه بـا تـمـسـّك بـه آنـهـا بـراى
خـدا جـسـم قـائل شـدنـد و رؤ يـت خـدا را مـمـكـن شـمـردنـد و... و
امـام عـليـه السـلام با بيان تفسير صحيح متشابهات ، راه صحيح را به
جامعه نماياند.
رواى از مـعـنـاى ايـن كـلام خـدا كـه مـى فـرمـايـد: (يـا اِبـْليـسُ
مـا مـَنـَعـَكَ اَنْ تـَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَىَّ).(271)
سؤ ال كرد و امام فرمود:
(يـد) در كـلام عـرب بـه معناى قوت و نعمت است و خداى تعالى مى فرمايد:
(وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِاَيدٍ) يعنى به قوت و مى فرمايد: (وَ
اَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ) و گفته مى شود: (لِفُلانٍ عِنْدى اَيادى
كـَثـيـرَةٌ) و مـنـظـورت بـخـشـشـهـا و نـيـكـيـهـاى اوسـت و (لَهُ
عـِنـْدى يـَدٌ بـَيـْضـاءٌ) يـعـنـى نعمت ..(272)
عـمـربـن عـبـيـد مـعـتـزلى از امـام مـعـنـاى آيـه (وَ مـَنْ
يـَحـْلِلْ عـَلَيـْهِ غـَضـَبى فَقَدْ هَوى ) را سؤ ال كرد و امام
فرمود:
(مـنظور از غضب خدا، عذاب است و اما غضب (حالت خاص روحى ) مربوط به
مخلوق است كه گاهى پـيـشـامـدها او را از حالت عادى در مى آورد و مضطرب
مى گرداند و هر كس گمان كند كه غضب و رضـا تـغـيـيـرات روحـى خـداونـد
اسـت و حـالت عـارض بـر او كـه زايل شدنى مى باشند، خداوند را به صفات
مخلوقات توصيف كرده است .).(273)
و در نقلى ديگر مى فرمايد: هر كس گمان كند كه چيزى خدا را تغيير مى دهد
(و او را غضبناك يا خشنود به معناى حالات روحى مى گرداند) كافر شده است
..(274)
تفسير باطنى و بيان مصاديق آيات
هـمـان طـور كـه قـبـل از ايـن خـاطـر نـشـان شـد، قـرآن را بـه طـور
كـامـل فقط مخاطبان آن يعنى پيامبر و امامان معصوم مى دانند و ديگران
جز از طريق معصومان راهى بـدان نـدارنـد. امـام بـاقر عليه السلام در
مواضع متعدد معانى باطنى قرآن را مطرح و مصاديق حقيقى آيات رابه جامعه
معرفى مى كردند كه به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم :
1ـ امام در تفسير آيه (وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى
الَّتى بارَكْنا فيها قُرًى ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فـيـهـَا السَّيـْرَ
سـيروُا فيها لَيالِىَ وَ اَيّاماً امِنينَ)،.(275)
ضمن ردّ نظريه هاى مفسران معاصر خود مى فرمايد:
(ايـن مـثـالهـا در قـرآن دربـاره مـا زده شـده است . ما هستيم قريه
هاى مبارك و منظور از قريه هاى آشـكـار و نـزديـك بـه هـم پيامبران و
راويان وناقلان حديث ما و فقهاى شيعه ما هستند و منظور از (سـيـر) در
(و قـدرنا فيها السير) علم است ، مثال زده شده براى علمى كه در شب و
روز از ما به سوى آنان روان است . علم حلال وحرام و فرايض و احكام ،
كه مردم هرگاه اين علم را از ناقلان و فـقـهـا بـگيرند از شك و گمراهى
در امانند زيرا آن ناقلان و فقيهان از كسانى علم گرفته اند كـه رجـوع
بـه آنـان واجـب بـوده زيـرا آنـان وارثان علم آدم تا خاتمند، ذريه
برگزيده اى كه اول و آخرشان يكى است و از يك سنخند.).(276)(277)
2ـ گـروهـى خدمت امام باقر رسيدند تا درباره آيه (شَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ
اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ).(278)
سؤ ال كنند. امام فرمود:
(ما هستيم آن درختى كه خداوند فرمود: (اصلها ثابت و فرعها فى السماء).(279)
3ـ امام در تفسير آيه (ثُمَّ اَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ
اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ
مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ).(280)
فرمود:
(السـابـق بـالخـيـرات ) امـام است و (المقتصد) كسى است كه نسبت به
امام معرفت و شناخت داشته باشد و (الظالم لنفسه ) كسى است كه امام را
نشناسد)..(281)
ايـنـهـا نـمـونـه هـاى از تـفسيرهاى باطنى قرآن و بيان مصاديق واقعى
بود كه جز امام و پيامبر ديگرى را دست رسيدن به آن نيست و بيانات
تفسيرى امام باقر در اين زمينه فراوان است .
رد تفسير به راءى
امـام بـاقـر عـلاوه بـر ايـنـكـه در بـيـانـات تـفـسـيـرى خود امامان
را مصداق (ذريه برگزيده )، (اهـل الذكـر)، (الذيـن اوتـوا العـلم )،
(المـتوسمين ) و (من عنده علم الكتاب ) معرفى مى كرد و همه مسلمانان را
در گرفتن علم دين و تفسير قرآن به سوى خويش مى خواند، عالمانى كه به
راءى خـويـش قـرآن را تـفـسـيـر مـى كـردنـد نـيـز به شدت نهى و نكوهش
مى كرد. امام خطاب به حسن بصرى ، مفسر قرآن ، فرمود:
(آيـه اى از كـتاب خدا را بر تو عرضه مى كنم كه بى گمان آن را برغير
وجه صحيح تفسير كرده اى و با آن تفسير هلاك شده اى و هلاك كرده اى ،
بعد حضرت آيه هجده سوره سباء را قرائت فـرمـود و اضـافـه كرد: به من
خبر رسيده كه تو نظر داده اى منظور از (قريه هاى مبارك ) مكه است . بعد
امام سؤ ال فرمود:
(آيـا زائران مـكـه مـورد دسـتـبـرد راهـزنـان قـرار گـرفـتـه انـد؟
آيـا اهل مكه خوف و ترس دارند؟ آيا اموالشان از بين رفته است ؟
حسن جواب داد: آرى .
امـام فـرمـود: پـس چـگونه آنان (بنابر بيان اين آيه ) در امانند؟ بعد
امام تفسير صحيح آيه را بيان فرمودند و اضافه كردند:
مـاهـسـتـيـم ذريـه بـرگـزيـده اى كـه اول و آخـرشـان يـكـى اسـت نـه
تـو و امثال تو اى حسن و برگزيدگان به ما ختم شده اند نه به شما..(282)
قتاده بن دُعامه بصرى از مفسران و محدثّان مشهور عامّه بر امام وارد شد
و حضرت از وى پرسيد:
(به من خبر رسيده كه تو تفسير قرآن مى گويى ؟ آيا تفسير را از روى علم
و دانش مى گويى يا از جهل (و نظر و راءى خويش )؟
آيا از تو سؤ الى بپرسم ؟
قتاده : بپرس .
امام : منظور از اين كلام خدا چيست : (وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ
سيروُا فيها لَيالِىَ وَ اَيّاماً امِنينَ)؟
قـتـاده : مـنـظـور كـسـى اسـت كـه بـا تـوشـه و كـرايـه حـلال بـه
قـصـد زيـارت كـعـبـه از خـانـه خـارج شـده است ، او تامدتى كه به نزد
خانواده اش برگردد در امان است .
امـام : تـو را بـه خـدا قـسـم آيـا سـراغ دارى كـسـى كـه بـا تـوشـه و
كـرايـه حـلال بـه قـصـد خـانه خدا خارج شده و دزدها او را غارت كرده
باشند؟ و با اين وجود آيا او به راهى نمى رود كه در آن هلاكش مى باشد؟
قتاده : آرى . [پس معلوم شد منظور سير به سوى مكه نيست ])
بعد امام فرمود:
(واى بـر تـو اى قـتـاده ، اگـر قـرآن را بـه راءى و نـظـر خود تفسير
مى كنى ، هلاك شده اى و [كـسـانـى را كـه از تـو تـبـعـيـت مـى
كـنـنـد] هـلاك كـرده اى و اگـر از مـفـسـران قبل از خود هم گرفته اى
باز هم هلاك شده اى و هلاك كرده اى . واى بر تو اى قتاده ! منظور آيه
كـسـى اسـت كـه بـا زاد و تـوشـه و كرايه حلال از خانه خود به قصد
زيارت كعبه خارج شده درحـالى كـه عـارف بـه حـق مـاسـت و دلش هواى ما
را دارد، همچنان كه حضرت ابراهيم از خدا چنين خواست : (فَاجْعَلْ
اَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوى اِلَيْهِمْ).(283)
حضرت ابراهيم نفرمود (اِلَيْهِ) و خـانـه كعبه را قصد نكرد بلكه ما
(خاندان پيامبر مقصود) دعاى حضرت ابراهيم هستيم ؛ هر كس دلش هـواى مـا
را داشـتـه بـاشـد حـجـّش قـبـول اسـت و از عـذاب خـدا در قـيـامـت در
امـان اسـت ..(284)
در صـفـحـه هاى قبل اجمالى از فعاليتهاى علمىِ امام در بيان و تفسير
قرآن شريف مطرح شد. در اينجا به بُعد اعتقادى فعاليتهاى امام مى
پردازيم . با توجه به اينكه در زمان آن بزرگوار اعـتـقـادات بـاطـل و
انـحـرافى فراوانى وجود داشت ، اهميت فعاليت امام عليه السلام در اين
زمينه بـيـشـتـر روشـن مـى شـود. امـام عـليـه السـلام وظيفه داشت
اعتقادات ناب ، استدلالى ، محكم و متين اسـلامـى را بـراى جـامـعـه
روشـن كـنـد و افراد را با زير بناى فكرى محكم بار بياورد تا در
گـردابـهـاى اعـتـقـادى غـرق نـشـونـد و بـتـوانـد خـود را بـه ساحل
نجات برساند و امام توانست با استفاده از شرايط و امكانات به خوبى از
عهده انجام اين وظـيـفـه بـرآيـد. قـبـل از ورود بـه اصـل بـحـث ،
نـمـونـه اى از شـيـوه استدلال يكى از تربيت شدگان مكتب اعتقادى امام
را مطرح كنيم تا به استحكام بنيان اعتقادى اين مكتب بهتر واقف شويم .
اين مناظره بين ابو حمزه ثمالى و قتاده انجام گرفته است .
ابو حمزه ثمالى .(285)
گويد: در مسجد پيامبر نشسته بودم كه مردى آمد و سلام كرد و پرسيد: اى
بنده خدا كيستى ؟
گفتم : مردى از اهل كوفه ، حاجتت چيست ؟
گـفـت : آيـا ابـوجـعـفـر مـحـمـد بـى عـلى (ع ) را مـى شـنـاسـى ؟
چـهـل مـسـاءله آمـاده كـرده ام كـه از وى بـپـرسـم و آنـچـه از
جـوابـهـايـش حـق بـود، بـدان عمل كنم و آنچه باطل بود، رها كنم .
پرسيدم : آيا مى توانى حق را از باطل تشخيص دهى ؟
گفت : آرى .
گفتم : اگر خودت مى توانى خق را از باطل تشخيص دهى (و خودت معيار حقى )
پس چه نياز به جوابهاى محمد بن على (ع ) دارى ؟
گفت : اى اهل كوفه شما قومى هستيد كه هيچ كس طاقت مناظره با شما را
ندارد..(286)
ايـن يك نمونه فكر تربيت شده در مكتب امام باقر است . فكرى محكم ، متين
، استدلالى و كوبنده كـه طـرف مـقـابـل را بـه طـور كـامـل خـلع سـلاح
مـى كـنـد و وظـيـفـه امـام بـيـان چـنـيـن اصول فكرى و تربيت چنين
افرادى است .
بـيـشـتـر فـعـاليـتـهـا و بـيـانـات اعـتـقـادى امـام عـليـه السـلام
حـول تـبـيين دو محور مهم اعتقادى يعنى توحيد و امامت است ؛ زيرا اين
دو مساءله بيشتر معركه آراء بود كه به بحث و تفصيل آن مى پردازيم .
بيانات امام در باب توحيد
الف ـ نـهـى از تـفـكـّر در ذات حـق : از آنـجا كه حق تعالى برتر از آن
است كه در وهم آيد و با عـقـول بـشـر درك شود و از آنجا كه فكر بشر
بامكان و زمان انس گرفته و هر چيزى را محكوم مـكـان و زمـان مـى دانـد،
بـدين جهت تفكر در ذات حق و جارى ساختن احكام ماديّات بر حق تعالى از
لغزشگاههاى عمده است و امامان به همين علت عامّه مردم را از تفكر در
ذات حق نهى مى كردند.
امام باقر فرمود:
(دربـاره مخلوقات خدا سخن گوييد ولى درباره خدا(و ذات حق ) سخن مگوييد
زيرا سخن گفتن در اين باب جز بر تحيّر گوينده نمى افزايد)..(287)
در بيان ديگرى فرمودند:
(خـداونـد نـه قـابـل تـعقل است ونه محدود. آنچه در وهم تو آيد، خداوند
خلاف آن است و با چيزى شـبـيـه نـيـسـت و وهـمـهـا او را درك
نـتـوانـنـد كـرد، چـگـونـه او را درك كـنـنـد و حـال آن كـه او
بـرخـلاف آن است كه تعقل شود و خلاف متصورات ذهنهاست . درباره خدا فقط
همين اندازه مى توان توهم و تصور كرد كه او نه قابل تعقل است و نه حدى
دارد)..(288)
ب ـ ردّ مشبهه ، مجسّمه و معطّله : گروهى در تصور خود، خدا را با
مخلوقاتش تشبيه مى كردند و صـفـات مـخـلوقـات را بـا هـمـان كـيـفـيـت
بـراى خـدا نـيـز تـصـور مـى كـردنـد و بـراى خدا جسم قـائل بـودند و
رؤ يت حق را با چشم سر ممكن مى شمردند و گروهى نيز توصيف حق و تصور او
را بـه عـنـوان شـى ء نـيـز نـهـى مـى كـردنـد و ايـن بـاب را تعطيل مى
دانستند. امام همه اين اعتقادات را باطل شمرد و اعتقاد حق را تشريح
كرد.
راوى در مورد اوصاف خدا از امام سؤ ال كرد و امام در جواب فرمود:
(والاسـت خـداى جـبـّار، والاسـت خـداى جـبـار، هـر كـه بـه آنـچـه
آنـجـاسـت دسـت درازى كـنـد، هـلاك گردد)..(289)
مـحـمـد بـن مـسـلم از امـام پـرسـيـد: فـدايـت شـوم قـومـى از اهـل
عـراق گـمان مى كنند سميع و شنونده بودن خدا غير از بصير و بينا بودن
اوست همچنان كه بصير بودن او غير از سميع بودن اوست .
امام فرمود:
(دروغ گـفـتـند و ملحد گشتند و خدا را به خلق تشبيه كردند. خداى تعالى
سميع و بصير است و مـى شـنود به آنچه مى بينيد و مى بينيد به آنچه مى
شنود(يعنى صفات خدا عين ذات اوست و دو گانگى بين صفات با ذات و صفات با
همديگر نيست ).
راوى گـويـد: آنـهـا گـمـان مـى كـنـنـد كـه خـداونـد بـصـيـر اسـت بـه
آنـچـه تعقل مى كند.
امـام فـرمـود: خـداونـد مـتـعـالى اسـت ( از ايـن گـمـانـهـا)، چـيزى
كه صفت مخلوقات داشته باشد تعقّل مى كند و خداوند چنين نيست ..(290)
در باب از ليت خداوند و متعالى بودن او از هر نقص ، نياز و احتياج ،
بيانات متعددى دارند.
نافع بن ازرق از امام پرسيد: از خداى تعالى مرا خبر ده كه چه زمان وجود
پيدا كرده است ؟
امام فرمود:
(كـى نـبـوده اسـت تـا بـه تـو خـبـر دهـم كـه كـى بـه وجـود آمـده
اسـت ؟ مـنـزه اسـت كـسى كه از ازل بـوده و پـيـوسـتـه خـواهـد بـود،
يـگـانـه بـى نـيـازى كـه نـه يـاورى دارد و نه فرزندى )..(291)
از امام سؤ ال شد: آيا جايز است به خدا(چيز) گفته شود؟
امام فرمود: آرى چيزى كه او را از حدّ تعطيل و حد تشبيه خارج كند..(292)
راوى گويد: به امام باقر نوشتم (يا عرض كردم ) فدايت شوم ما رحمنِ
رحيمِ يكتاى يگانه بى نياز را مى پرستيم ، صحيح است ؟
امام فرمود:
(اگـر كـسـى ايـن اسمها را جداى از مسمّى به اين اسمها عبادت كند، شرك
ورزيده است و كافر و مـنـكـر شـده اسـت (چـون بـه مـغـايـرت ايـن
اسـمـهـا و تـعـدد مـعـبـود قـائل شـده اسـت ) و خـداى را
نـپـرسـتـيـده ، بلكه بايد خداى يگانه يكتاى بى نياز كه به اين
اسـمـهـا نـامـيده مى شود پرستيد نه اين اسمها را، زيرا اين اسمها
صفاتى هستند كه خود را به آنها توصيف كرده است )..(293)
درايـن مـيـان امـام ، هـم صـفـات رابـراى خـدا ثـابـت مـى كـنـد و او
را از حـد تعطيل بيرون مى آورد و هم صفات را عين هم و عين ذات مى داند
نه چيزهايى جداى از هم و جداى از ذات .
در باب رؤ يت حق تعالى فرمود:
خـداوند به رؤ يت ديدگان مشاهده نشده است بلكه قلبها او را با حقيقت
ايمان ديده اند. با قياس شـنـاخـتـه نـمى شود و با حواس درك نمى شود.
با نشانه هايش وصف مى شود و با دلالتهايش شـنـاخـتـه شـده اسـت و در
حـكـمـش ظـلم نـمـى كـنـد. ايـن اسـت خـدايـى كـه جـز او خـدايـى
نـيـسـت ..(294)
ج ـ ردّ جـبـر و تـفويض : قبل از اين در مبحث موضعگيريهاى امام ، بعضى
بيانات امام در ردّ جبر و تفويض بيان شد.
امام به حسن بصرى فرمود:
(تو را نهى مى كنم از اين كه به تفويض قائل شوى ، زيرا خداى تعالى از
سرسستى و ضعف امـر را بـه خـلق وا نـگـذارده و از سـر ظـلم هـم آنـان
را بـر گـنـاهـان مـجـبـور نـكـرده اسـت )..(295)
امام باقر عليه السلام فرمود:
(خداوند مهربانتر از آن است كه مخلوقاتش را بر انجام گناهان مجبور كند،
آن گاه آنها را بر آن گناهان عذاب كند و خداوند گرانقدرتر از آن است كه
اراده اى بكند ولى واقع نشود).
از حضرت پرسيدند: آيا بين جبر و تفويض منزل سومى هم هست ؟
امام فرمود: آرى ، وسيعتر از آنچه بين زمين و آسمان است ..(296)
تفسير ايمان