تـعـريـف و حـد ايـمان
در زمان امام مورد اختلاف شديد بود. گروهى هر كسى را كه به شهادتين
اقـرارمى كرد، مؤ من مى شمردند و حتى گاهى اقرار زبانى را نيز لازم نمى
دانستند و اقرار در قـلب را كـافـى مـى دانـستند. امام عليه السلام اين
اعتقاد را رد كردند و ايمان را تعريف و مشخص كردند. امام فرمود:
(اَلاْ يمانُ اِقْرارٌ وَ عَمَلٌ وَاْلاسْلامُ اِقْرارٌ بِلاعَمَلٍ).(297)
ايـمـان اقـرار اسـت بـا عـمـل و اسـلام اقـرار تـنـهـا سـت بـدون در
نـظـر گـرفـتـن عمل .
راوى بـه امـام بـاقـر عـرض كـرد: نـزد مـا قـومـى هستند كه مى گويند:
هر گاه كسى به (لااله الاالله ) و (محمدرسول الله ) شهادت دهد، مؤ من
است . امام فرمود:
(پـس چرا براى اجراى حدود تازيانه مى خورند؟ چرا دستشان بريده مى شود!
در حالى كه خدا گـرامـى تـر از مـؤ مـن نيافريده است زيرا ملائكه
خادمان مؤ منين اند و بهشت براى آنان است ، و حـور العـيـن بـراى
آنـهـاسـت ، سـپـس فـرمـود: پـس چـرا كسى كه واجبات را انكار كند
كافر مى شود؟!).
و در كـلامـى ديـگـر از امـام عـلى (ع ) نـقـل كـرد كه اگر اقرار كننده
به شهادتين مؤ من است پس واجبات كجا مى رود؟.(298)
تبيين امامت
از ديـگـر مـبـاحـث اعتقادى كه امام باقر به شرح و تبيين آن پرداخت
مساءله امامت بود. در بيانات فـراوانـى بـا شـمـردن فـضـايـل امـام و
افـضـليـت امـام بـر ديـگـران ، ادعـاى امـامـت آنـان را بـاطـل شـمـرد
و جـواز تـقـدم مـفـضـول بـر فـاضـل و افـضـل را باطل ساخت . امام با
يادآورى امامت حضرت ابراهيم ، علّو مقام امامت را آشكار كرد و فرمود:
(خـداونـد ابـراهـيـم را قـبـل از نـبـوت بـه عـنـوان عـبـد بـرگـزيـد
و قـبـل از رسـالت او را بـه عـنـوان نـبـى بـرگـزيـد و قـبـل از
خـُلَّت و دوسـتـى او را بـه عـنـوان رسـول بـرگـزيـد و قـبـل از امامت
او را به عنوان خليل برگزيد، پس آن گاه كه همه اين چيزها را براى او
جمع نمود بـه او فـرمـود: اى ابـراهـيـم تو را امام مردم قرار دادم و
چون اين مقام در چشم ابرهيم بزرگ آمد، فـرمـود: پـروردگـارا آيـا ايـن
مـقـام شـامـل ذريـه مـن نـيـز مـى شـود؟ و خـداونـد فـرمـود: عـهد من
شامل ظالمان نمى شود)..(299)
در فلسفه وجود امام فرمود: تا عالم بر صلاح خود باقى بماند زيرا خداوند
تا زمانى كه امام يا پيامبر در بين مردم باشد، عذاب را از آنان دفع مى
كند..(300)
و بـيـانـات فـراوان ديـگـرى در لزوم مـعـرفت امام ، وجوب اطاعت از
امام ، حق امام بر مردم ، تعداد امامان از آن بزرگوار بدست ما رسيده
است ..(301)
مناظرات اعتقادى و كلامى
امـام هـم مـنـاظـراتـى بـا صـاحـبـان عـقـايـد مـخـتـلف داشـت كـه در
آنـهـا ضـمـن ردّ اعـتـقـادات بـاطـل آنـهـا، اعـتـقـادات حـق را بـر
آنـان ثـابـت مـى كـرد و هـم در مـواقـعـى طـريـق استدلال و مناظره را
به ياران خويش ياد مى داد كه به نمونه هايى اشاره مى كنيم :
1ـ در مـنـاظـره بـا حـسـن بـصـرى امـام پـرسـيـد: گـويـا تـو قائل به
تفويض هستى ؟ آيا اگر خداوند در كتاب خويش به كسى وعده امنيت داده
باشد، بعد از اين وعده خدا خوفى بر او هست ؟
حسن بصرى جواب داد: خير.(302)
او با اين جواب ، اعتقاد او به تفويض را باطل شمرد چون اگر امر به دست
خلق است نمى توان به وعده خدا دل بست زيرا چه بسا آن بنده كارى انجام
دهد كه مستحق عذاب گردد و خداوند هم كه امور او را به خودش واگذارده و
علم به افعال او ندارد.
2ـ سـالم بـر امام وارد شد تا در مورد مرتدّ شدن امام على (ع )
(نعوذبالله ) با امام مناظره كند. امام از او پرسيد:
(آيـا اين خبر به تو رسيده كه پيامبر سعد بن عباده را به فرماندهى
انصار به خيبر فرستاد و او فـرار كـرد، سـپـس عـمر بن خطاب را به
فرماندهى مهاجر و انصار فرستاد و او هم فرار كـرد. سـعـد مـجـروح شـده
بـود و عـمـر و يـارانـش نـيـز هـمـديـگـر را مـى تـرسـانـدنـد.
رسـول خـدا سـه بـار فـرمود: (اين است عمل انصار و مهاجران ) بعد
فرمود: (فردا پرچم را به دسـت كـسـى خـواهـم داد كـه بـسـيـار حـمـله
كـنـنـده اسـت و هـيـچـگـاه فـرار نـمـى كـنـد. خـدا و رسول او را دوست
دارند واو هم خدا و رسول را دوست دارد.)
سالم خبر را تصديق كرد. امام فرمود:
اى سـالم اگـر بـگـويـى خـداونـد او را دوست داشت در حالى كه نمى دانست
او در آينده چه خواهد كـرد، كـافر شده اى و اگر بگويى : با اينكه مى
دانست در آينده چه خواهد كرد اورا دوست داشت پس چگونه او را مرتد مى
دانى ؟
سـالم آن چـنـان تـحـت تاءثير استدلال متين امام قرار گرفت كه تقاضاى
تكرار آن را كرد و در آخر گفت : هفتاد سال گمراهانه عبادت خدا كردم ..(303)
3ـ هـشـام بـن عـبدالملك اموى در مراسم حج امام را ديد و يكى از عالمان
دربارى را فرستاد تا از امام بپرسد كه مردم در قيامت تا حساب و كتابشان
تمام شود چه مى خورند و مى نوشند؟
امام جواب داد: آنان در محشر بر مثل قرص نانى اجتماع مى كنند كه در آن
نهرهايى جارى است و از آن مى خورند و مى نوشند تا حساب تمام گردد.
هـشـام بـه دربـارى گـفـت : بـپـرس آيـا آن روز(بـا هـمـه هول و خوفش )
آنان را از خوردن و نوشيدن باز نمى دارد؟
امـام فـرمـود: آنـان در آتـش دوزخ كـه مشغول تر و گرفتارترند از خوردن
ونوشيدن باز نمى مـانـنـد و ايـن كـلام خـداست (كه جهنميان به بهشتيان
مى گويند:) از آب و روزيهايى كه خدا به شما داده به ما هم ببخشيد..(304)
نقل حديث
از جمله علومى كه امام باقر (ع ) سعى و كوشش فراوان در بسط و گسترش آن
داشت علم حديث و فـقـه بـود. قـبل از اين گفتيم كه نقل و نوشتن حديث تا
زمان عمر بن عبدالعزيز ممنوع بود و در زمان اين خليفه آزاد شد. گر چه
امامان شيعه و پيروانشان هيچگاه تسليم اين منع نشدند و تا حد تـوان در
نـقـل و انـتـشـار احـاديـث پـيـامـبـر و امـامـان ديـگـر كـوشـيـدنـد
ولى بـعـد از آزاد شـدن نقل و تدوين حديث ، زمينه كاملا مناسبى براى
بيان احاديث نبوى ايجاد شد.
مـطـلب ديـگـرى كـه بيان احاديث نبوى را لازم مى نمود، احاديث فراوانى
بود كه به نام احاديث پـيـامـبـر جـعـل و پـخـش شـده بـود. احـاديـث
جـعـلى آن قـدر فـراوان بـود كـه بـخـارى قـبـل از تـدويـن صـحـيح خود
در سفرهاى متعدد به شهرهاى مختلف براى شنيدن احاديث ، ششصد هزار حديث
مى شنود كه به گمان خود فقط تعداد كمتر از چهار هزار تا را ـ آن هم با
تكرارها ـ صـحـيح مى داند و در كتاب خود ثبت مى كند و ابو داود از بين
پانصد هزار حديث كه شنيده فقط 4800 حـديـث را بـه تـصـور خـود بـه
عـنـوان صـحـيـح ثـبـت مـى كـنـد و احـمـد بـن حـنـبـل در مـسـنـد خود
سى هزار حديث نوشته كه آنها را از بين بيشتر از هفتصد هزار حديث انتخاب
كرده است ..(305)
در چنين جوى آكنده از احاديث جعلى ، امام عليه السلام به بيان احاديث ،
به خصوص احاديث جدش پيامبر و در مرحله بعد احاديث پدرانش امام على ،
امام حسين ، امام سجاد عليهم السلام و بعضى از صـحـابـه گـرانـقـدر
رسـول خدا همچون جابر، ابن عباس ، زيد بن ارقم و ابوذر مى پردازد و
احاديث صحيح و ناب را درجامعه تشنه سخنان پيامبر نشر و گسترش مى دهد.
وجه ديگر اهميت بيان حديث از اين جهت بود كه حديث بعد از قرآن دومين
منبع مهم فقه و اعتقادات و اخلاق بود و كوشش امام عليه السلام در اين
زمينه به حدى بود كه فقط جابر بن يزيد جُعفى بيش از هفتاد هزار حديث از
امام مى شنود..(306)
احـاديـث مـرسـل و مـسـنـد امـام : امـام گـاهـى احـاديـث را بـا
سـلسـله سـنـد و گـاهـى بـه طـور مـرسـل و بـدون ذكـر وسـائط از
پـيـامـبـر نـقـل مـى نـمـود. هـرگـاه سـلسـله سـنـد را نـقـل مـى
كـرد، مـعـلوم بـود افـرادى در حـد اعـلاى عـدالت و تـقـوا وسـايـط
نـقل امام هستند و هرگاه به طور مرسل حديث را نقل مى كرد پدران معصومش
واسطه هاى او بودند. خودش فرمود:
(هرگاه حديثى گفتم و سندش را ذكر نكردم ، سندم عبارت است از: پدرم زين
العابدين از پدرش حـسـيـن شـهـيـد از پـدرش عـلى بـن ابـى طـالب از
رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله از جبرئيل از خداوند تبارك و تعالى
).(307)
امام عليه السلام با چنين سلسله سند درخشانى به بيان احاديث نبوى
پرداخت .
تشويق به فهم روايت وبيان احاديث جعلى : امام عليه السلام عنايت داشت
كه افراد حديث شناس باشندو درايت حديث داشته باشندنه اين كه فقط راوى
حديث باشند. او مى فرمود:
(مـنـزلت شـيـعـيان رابه مقدار رواياتشان و معرفتشان بشناس ، معرفت
عبارت است از درك وفهم حـديـث ، بـادرايـت وشـنـاخـت احـاديـث اسـت كـه
مـؤ مـن بـه بـالاتـريـن درجـات ايـمـان مـى رسد.).(308)
عـلاوه بـرتشويق به فهم وشناخت احاديث ،خودنيز به معرفى بعضى از احاديث
جعلى پرداخت . آن بـزرگـوار در گـفـتـگـو بـا گـروهـى از يـارانـش
اشـاره كـرد بـيـشـتـراحـاديـثـى كـه در فـضل بعضى ازصحابه وارد شده
جعلى است و وقتى از امام خواستند بعضى از آن احاديث جعلى راذكر كند
فرمود:
(روايت كرده اند كه ابوبكر و عمر دو آقاى پيرمردان بهشتند.
و عمر محدَّث بوده است ـ يعنى ملائكه بااو صحبت مى كرده اند ـ
ومَلَكى مطالب حق را به عمرتلقين مى كرده است ؛
وسكينه برزبان عمرنطق مى كند،
وملائكه از عثمان حيا مى كنند؛
و...)
امـام در اين كلام بيش ازصد يا به قولى بيش از دويست روايت جعلى
رابرشمرد كه مردم آنها را احاديث صحيح مى پنداشتند درحالى كه دروغ و
جعلى بودند..(309)
رد روايـات اسـرائيـلىِ نـقـل شـده تـوسـط عـالمـان مـسـلمـان نـمـاى
اهل كتاب نيز از ديگر فعاليتهاى امام در زمينه حديث بود.
مـردى خـدمـت امـام رسـيـد و گـفـت : كـعـب الاحـبـار مـى گـفـت :
كـعـبـه هـر روز اول صـبـح براى بيت المقدّس سجده مى كند. امام پرسيد
كه نظر تو در مورد سخن كعب چيست ؟ و آن فرد سخن كعب را تصديق كرد. امام
غضبناك شد و با تندى فرمود:
دروغ گـفـتـى و كـعـب هم دروغ گفت ـ زراره گويد نديده بودم امام كسى جز
اين فرد را رو در رو دروغگو بخواند..(310)
امـام بـا دروغـگو خواندن كعب ـ و همپالكى هاى وى ـ خط قرمز بر همه
نقلهاى او كشيد و آنها را از اعتبار ساقط كرد.
فقه
گـر چـه در زمـان امام هنوز مذاهب فقهى ظهور نكرده و مشخص نشده بودند
ولى افرادى به عنوان فـقـيـه عـراق ، فـقـيـه بـصـره ، فـقـيـه
مـديـنـه يـا فـقـيـه شـام مـعـروف بودند و نظراتى در مسائل فقهى ابراز
مى داشتند. مستندات آنان در آراى فقهى ، راءى و نظر خود از كتاب و
روايات و يـا راءى و نظر صحابه پيامبر بود. در مقابل آنان ، امام فقه
اماميه را كه همان فقه پيامبر و عـلى عـليـهـمـا السـلام بـود گـسـتـرش
داد و ايـن بـنـيـان تـوسـط فـرزنـدش امـام صـادق كامل شد و فقه غنى
جعفرى شكل گرفت .
مـهـمترين خصوصيت فقه امام باقر عليه السلام غير اجتهادى بودن آن بود.
بر عكس همه فقهاى آن روز عامّه ، امام احكام الهى را از جانب شارع دين
بيان مى كرد.
آن بزرگوار در اين مورد مى فرمايد:
(اى جابر (جُعفى )، به خدا قسم اگر ما به راءى خود سخن مى گفتيم (و
فتوا مى داديم ) از هلاك شـدگـان بـوديـم و لكـن مـا بـر طـبـق آثـار و
مـيـراث رسـول خـدا سـخـن مـى گـويـيـم كـه نـسـل از نسل آن را ارث
برده ايم و در گنجينه ها حفظ مى كنيم همچنان كه اينان طلا و نقره خود
را در صندوقچه ها مخفى مى كنند)..(311)
در كلام ديگرى فرمود:
(اگـر مـا بـه راءى خـود سـخـن مـى گـفـتـيـم ، هـلاك مـى شـديـم
هـمـچـنـان كـه قـبل از ما ـ آنان كه به راءى سخن گفتند ـ هلاك شدند و
لكن ما بر طبق بيّنه پروردگارمان كه بر پيامبرش نشان داد و آن حضرت نيز
براى ما بيان كرد، سخن مى گوييم )..(312)
از هـمـيـن جـا دومـيـن ويـژگـى فـقـه اهـل بـيـت نـيـز روشـن مـى شـود
و آن اتـصـال تـمـام و كـمـالش بـه پـيـامـبـر مـى بـاشـد. فـقـه اهـل
بـيـت تـنـهـا فقهى است كه همه مسائلش از رسول خدا گرفته شده است
همچنانكه همه احاديث امامان از پيامبر گرفته شده است .
قـبـل از ايـن ، سـخـنِ امـام بـا عـبـدالله بـن مـعـمـر ليـثـى از
فـقـهـاى عـامـه نـقـل شـد. عـبـدالله از امـام سـؤ ال كرد كه چگونه
فتوا به جواز مُتعه مى دهد و امام به كتاب و سنّت پيامبر احتجاج كرد.
عبدالله نهى عمر را پيش كشيد و امام فرمود:
(تو بر قول صاحبت باش و من بر قول پيامبر)..(313)
اين چنين بود كه قول امام باقر بر ساير قولها پيشى گرفت و بسيارى از
عالمان عامّه براى آن حـضـرت احترام خاصى قائل شدند. ابا اسحق سبيعى از
فقهاى معروف عامه در زمان امام بود. راوى گـويـد از وى دربـاره مـسـح
بـر پـاپـوش سـؤ ال كردم . او گفت :
(مردم را يافتم كه بر پاپوش مسح مى كردند تا اين كه فردى از بنى هاشم
به نام محمد بن عـلى بـن الحـسـيـن را ديـدم كـه مـثـل او را نـديـده
بـودم و ايـن سـؤ ال را از وى پرسيدم . ايشان مرا از مسح بر پاپوش منع
كرد و فرمود:
امـيـر المـؤ مـنـيـن چـنـيـن مـسـح نـمـى كـرد و كـتـاب نـيـز از
مـسـح بـر پاپوش سبقت گرفته است )..(314)
در مـوردى ديـگـر فـردى هـزار درهـم بـراى كـعـبـه وصـيـت كـرد. وصـىّ
وى مـال را بـه مـكـه آورد و بـنـى شـيـبـه ـ مـتـوليـان كـعـبـه ـ
گـفـتـنـد: آن مـال را بـه مـا بده تا برئ الذمه شوى . مردم به وصىّ
گفتند از ابو جعفر مساءله را بپرس و امام در جواب سؤ ال وى فرمود:
(كـعبه از اين مال بى نياز است ، اين مال را به زوار كعبه كه مورد
دستبرد قرار گرفته اند يا مـالشـان از بـيـن رفته يا مركب و توشه شان
گم شده يا توان مالى براى بازگشت ندارند، بده )..(315)
امـام علاوه بر بيان مسائل فقهى ، فقهاى بزرگى نيز تربيت كردند و بر
مسند فتوا نشاندند كه از آن جمله (ابان بن تغلب ) فقيه نامور شيعى است
. امام خطاب به ابان فرمود:
(اِجـْلِسْ فـى مـَسـْجـِدِ الْمـَديـنـَةِ وَ اَفـْتِ النـّاسَ
فـَاءِنـّى اُحـِبُّ اَنْ يـُرى فـى شـيـعـَتـى مِثْلُكَ).(316)
در مـسـجـد پـيـامـبـر بـنـشـيـن و فـتـوا بـده كـه دوسـت دارم در
بـيـن شـيـعـيـان امثال تو ديده شوند.
اصول فقه
بيان مسائل اصولى به عنوان مقدمه براى استنباط احكام از ديگر فعاليتهاى
فكرى و فرهنگى امام است . مرحوم سيد حسن صدر مى گويد:
(اول كـسـى كـه باب علم اصول را باز كرد و مسائل آن را شكافت ، باقر
العلوم ابو جعفر محمد بـن عـلى البـاقـر و بـعـد از او فـرزنـدش ابـو
عـبـدالله جـعـفـر بـن محمد الصادق بود. اين دو بزرگوار بر جماعتى از
شاگردانشان قواعد و مسائل اصول فقه را املا كردند)..(317)
از قـواعـد فـقـهـى كـه از بـيانات امام به طور ضمنى يا صريح استفاده
مى شود مى توان به قواعد زير اشاره كرد:
قاعده استصحاب ، كه از احاديث آن حضرت در ابواب شك در نماز استفاده مى
شود.
قـاعـده تـجـاوز، يـعـنـى حـكـم بـه بـعـد از دخـول در كـار بـعـدى كـه
مـتـرتـب بـرآن اسـت مثل حكم به انجام قرائت زمانى كه به ركوع رفته و
در قرائت شك كرده است .
قـاعـده فـراغ ، كـه حـكـم بـه صـحـت فـعل انجام شده پس از پايان آن مى
كند و از اين بيان امام استفاده مى شود:
(هـرگاه بعد از تمام شدن نماز در چيزى از آن شك كردى ، به آن شك توجه
نكن و نماز را اعاده منما)..(318)
قـاعـده نـفـى ضـرر، كـه از حـديـث سـمـرة بـن جـُنـدب اسـتـفـاده مـى
شـود و امـام ايـن حـديـث را نقل مى كند..(319)
امام در ضمن رواياتى روش برخورد با احاديث متعارض ـ كه يك حكم اصولى
است ـ را نيز بيان كـردنـد و شـهـرت روايـت ، مـوافـقت با كتاب و سنت و
عادلتر بودن راوى را به عنوان مرجّحات برشمردند..(320)
اينها نمونه هايى از فعاليتهاى امام در گسترش فرهنگ اسلامى بود.
پرورش يافتگان مكتب امام باقر (ع )
امـام بـاقـر در دوران امـامـت پـر بركت
خويش توانست جمع بيشمارى را از درياى بى كران علم ، فضل و دانش خويش
بهره مند ساخته و پرورش دهد. گر چه اصحاب امام باقر غالبا محضر امام
سـجـاد يـا امام صادق عليهم السلام را درك كرده و در زمره اصحاب آن دو
بزرگوار نيز شمرده مـى شـوند ولى در اينجا ما سعى در معرفى اجمالى
آنانى داريم كه بيشتر اتصالشان با امام باقر(ع ) بوده و به عنوان
حوّارى امام يا اصحاب خاص امام معرفى شده اند.
شيخ مفيد اصحاب خاص امام باقر را چنين بر مى شمرد: جابر بن يزيد جعفى ،
حمران بن اعين ، زراره ، عـامـربـن عـبـدالله بـن جـذاعـه ، حـجـر بـن
زائده ، عـبـدالله بـن شـريـك عـامـرى ، فـضـيـل بـن يـسـار بـصـرى ،
سـلام بـن مـسـتـنـيـر، بـريد بن معاويه عجلى ، حكم بن ابى نعيم ..(321)
امام كاظم عليه السلام فرمود: در روز قيامت منادى ندا دهد: حواريون
محمد بن على و جعفر بن محمد كـجـايـند؟ پس عبدالله بن شريك عامرى ،
زرارة بن اعين ، بريد بن معاويه عجلى ، محمد بن مسلم ثقفى ، ابو بصير
ليث بن البُخترى ، عبدالله بن ابى يعفور، عامربن عبدالله جذاعه ، حجربن
زائده ، و حمران بن اعين بر مى خيزند..(322)
و مـوالى امـام بـاقـر را چـنـيـن شمرده اند: ابو جارود زياد بن منذر،
زياد بن ابى رجاء، زياد بن سـوقـه ، زيـاد آزاد شـده امـام بـاقـر(ع )
، زيـاد بـن ابـى زيـادالمـنـقـرى و زيـادالاحـلام ..(323)
در مـناقب ، بعضى از اصحاب امام باقر عليه السلام را به شرح زير نام
برده اند: حمران بن اعـيـن و بـرادرانـش بـكـيـر و عـبـدالمـلك و
عـبـدالرحـمـن ، مـحـمـد بـن اسـمـاعـيـل بـن بـزيـع ، عـبـدالله بـن
مـيـمـون قـدّاح ، مـحـمـد بـن مـروان كـوفـى ، اسـمـاعـيـل بـن فـضـل
هـاشـمـى ، ابـو هـارون المـكـفـوف ، طـريـف بـن نـاصـح ، سـعيدبن طريف
، اسـمـاعـيـل بن جابر خثعمى كوفى ، عقبة بن بشير اسدى ، اسلم مكى ،
ليث مرادى ، كميت بن زيد اسدى ، ناجيه بن عماره صيداوى و معاذ بن مسلم
الفراء النحوى ..(324)
و اينك به شرح اجمالى بزرگان اصحاب امام باقر عليه السلام مى پردازيم .
زُرارَة بن اَعْيَن
زراره از بـزرگان اصحاب امام باقر عليه السلام ، فقيه ، محدّث و متكلّم
بود. در بين اصحاب امـام بـاقـر عـليـه السـلام ، شـش نـفـر را از
هـمـه دانـاتر شمرده اند كه زراره عالمترين آنانست ..(325)
زراره پـسـر اَعـيَن و اعين پسر سَنْسَن از راهبان روم بود. اعين به
بردگى مردى از بنى شيبان درآمـد. شـيـبـانـى او را قـرآن آمـوخـت و
آزاد كـرد. نـام زراره (عـبـد ربـّه ) و كـنـيـه اش ابـاالحـسـن بود..(326)
زراره از شـاگـردان زبـده امـام بـاقـر عـليـه السـلام بـود و روايـات
بسيارى از ايشان شنيد و نـقـل كـرد كـه مجموع روايات ايشان از امام
باقر دركتب فقهى هزار و دويست و سى وشش و از امام صادق عليه السلام
چهارصد و چهل و نه روايت است ..(327)
امـام صـادق عـليـه السـلام بـسـيـار از وى يـاد مـى كـرد و تجليل مى
نمود. از جمله بيانات امام صادق (ع ) در شاءن او:
1ـ مـيـخـهاى زمين و علمهاى دين چهار نفرند: زراره ، ليث بن البُخترى ،
محمد بن مسلم و بريد بن معاويه ..(328)
2ـ اگر زراره نبود، به گمانم احاديث پدرم از بين مى رفت ..(329)
3ـ جـز زراره ، ابـو بـصـيـر ليـث مـرادى ، مـحمد بن مسلم و بريد بن
معاويه عجلى كسى را نمى يابم كه ياد ما را زنده نگه داشته باشد. اگر
اينان نبودند كسى علم ما را درك نمى كرد. اينان حـافـظـان ديـن و
امـينان پدرم بر حلال و حرام خدا بودند و اينان در دنيا و در آخرت به
سوى ما سبقت گيرنده اند..(330)
روايـات فـراوان ديـگـرى نـيز از امام صادق عليه السلام در مدح زراره
وارد شده است كه همگى دلالت بر جلالت قدر و شاءن عالى وى دارند.
البته براى اينكه حكومت ظالم بنى اميه اورا شناسايى نكند و تحت فشار
ظلم و ستم قرار ندهد گهگاه امام از او عيب مى گرفت و مذمّت مى كرد.
امام صادق به عبدالله پسر زراره فرمود:
(سـلام مـرا بـه پـدرت بـرسـان و بـه او بگو من به خاطر دفاع از تو، بر
تو عيب مى گيرم زيـرا دشـمنان ما و مردم در آزار و اذيت نسبت به
نزديكان ما سرعت دارند و به خاطر محبت ما، آنان را تـهـمـت مـى زنـنـد
و مـى كـشند و هركس كه مورد ايراد ما باشد، ستايش مى كنند و چون تو به
مـوالات مـا مـشهورى ، و به اين جهت در نزد مردم ناپسندى ، مى خواهم با
ايراد گرفتن بر تو و مذمت از تو، تو را در نظر آنان خوب جلوه دهم و به
اين وسيله شرّ آنان ا از تو دفع كنم همچون آن كشتى كه خداى تعالى خبرش
را در داستان موسى و خضر آورده است )..(331)
بـنـابـر خـبـر كشّى ، زراره در سال صد و چهل و هشت ، مدت كمى بعد از
وفات امام صادق عليه السـلام ، در كـوفـه بـدرود حـيـات گفت . او دو
كتاب نوشت يكى در استطاعت و ديگرى در جبر و تفويض .
حَمْران بن اَعْيَن
حـمران برادر زراره ، از حواريّون امام باقر و امام صادق عليهما السلام
، از عالمان به قراءات ، نـحو، لغت و از حاملان قرآن بود. روايات
فراوانى در مدح او از امام باقر و امام صادق عليهما السلام رسيده است .
زراره برادر حمران گويد، در جوانى خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم .
حضرت پرسيد: آيا از فرزندان اعين هستى ؟
جواب دادم : آرى ، زرارة بن اعين هستم .
امام فرمود: تو را از شباهت شناختم . آيا حمران هم به حج آمد؟
زراره : نه ولى به شما سلام رساند.
امـام : او از مـؤ منان حقيقى است كه هيچگاه بر نمى گردد، وقتى او را
ملاقات كردى سلام مرا به او برسان و ... ..(332)
يـك بـار حـمـران خـدمت امام باقر (ع ) رسيد و عرض كرد: فدايت شوم با
خدا عهد بسته ام كه از مدينه خارج نشوم تا اين كه سؤ الم را جواب دهى .
امام : بپرس
حمران : آيا من از شيعيان شما هستم ؟
امام : آرى ، در دنيا و آخرت ..(333)
امام صادق عليه السلام او را مؤ منى شمرده كه هيچگاه مرتد نخواهد شد..(334)
زمانى مردى شامى به محضر امام مشرّف شد تا با ايشان بحث كند. وقتى
خواست درباره قرآن و نـحـو آن بـحـث كند، امام او را به حمران حواله
داد و حمران تمامى سؤ الهاى وى را جواب داد. مرد شامى گفت :
او را متبحر در اين علم يافتم ، هر سؤ الى كه پرسيدم ، جواب داد..(335)
حـمـران هـر گـاه بـا دوسـتـانـش نـشـسـتـى داشـت ، صـحـبـت مـجـلس را
پـيـرامـون فـضايل و اصحاب اهل بيت مى چرخاند و هر گاه مطلب ديگرى را
در كلام وارد مى كردند، دوباره آنـان را بـه اصـل بـحـث بـر مـى
گـردانـد و اگـر از صـحـبـت پـيـرامـون اهل بيت خوددارى مى كردند، مجلس
را ترك مى كرد..(336)
برادران زراره
عـلاوه بـر زراره و حـمـران ، بـرادران ديگر او: بُكير، عبدالملك و
عبدالرحمن نيز از اصحاب امام باقر بودند. ربيعة الراءى گويد؛ به امام
صادق عرض كردم : اين برادران عراقى (كوفى ) كيانند؟
در بين اصحاب شما از اينان بهتر و خوش هيئت تر نديده ام ؟
امام صادق فرمود: اينان ياران پدرم هستند..(337)
حـسـن بـن عـلى بن يقطين گويد: مشايخ ما روايت مى كنند كه حمران ،
زراره ، عبدالملك ، بُكير، و عـبـدالرحـمـن فـرزنـدان اعـيـن از
اصـحـاب امـام بـاقـر عـليـه السـلام و بـر صـراط مـسـتـقـيـم بودند..(338)
زراره گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام بـه مـكـه مـشـرف شـدنـد و
از احوال عبدالملك پرسيدند. جواب دادم كه از دنيا رفت . امام فرمود: ما
را بر بالاى قبر او ببر تا بر او نماز بخوانيم ، بعد فرمود: نه همين جا
بر او نماز مى خوانيم و دستهايش را بلند كرد و بسيار براى او دعا فرمود
و طلب رحمت كرد..(339)
امام در دعاى براى عبدالملك فرمود: خدايا ما در نزد او برگزيدگان خلق
بوديم ، پس او را در قيامت در گروه پيامبر قرار ده ..(340)
بـُكـَيـْر نـيـز از بـزرگـان شـيـعـه و افـراد مـورد وثـوق بـود. نقل
شده وقتى رحلت كرد، امام صادق (ع ) فرمود:
به خدا قسم كه خدا او را بين پيامبر و امير مؤ منان جاى دادند..(341)
ابان بن تغلب
ابـان در كـوفـه و در خانواده اى شيعى متولد شد. او از مبرزين اصحاب
امام باقر بود و محضر امـام سـجـاد و امـام صـادق عليهماالسلام را هم
درك كرد. او قارى ، فقيه ، اديب ، نحوى ، و لغوى بود. مقام علمى و
تقواى او در حدى بود كه هم مورد احترام امامان عليهم السلام بود و هم
عامّه مردم به او توجه فراوان داشتند.
امـام باقر به او فرمود: اى ابان ، در مسجد مدينه بنشين و براى مردم
فتوا بده ، زيرا من دوست دارم در بين شيعيان همچون تويى ديده شود..(342)
محمد بن ابان گويد: با پدرم خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم . همين
كه امام (ع ) پدرم را ديد دستور داد براى وى تكيه گاه گذاردند و با او
مصاحفه و معانقه كرد و احوالپرسى نمود و خير مقدم گفت ..(343)
و وقـتـى خـبـر وفات ابان به امام رسيد، فرمود: خدا او را رحمت كند كه
به خدا قسم مرگ ابان قلبم را به درد آورد..(344)
بسيارى از علماى اهل سنت همچون احمد بن حنبل ، ابن معين ، ابو حاتم و
ذهبى با تاءكيد بر شيعى بودن وى ، او را موثّق شمرده اند. ذهبى مى
گويد:
(اِنَّهُ شيعِىُّ جَلْدٌ لكِنَّهُ صَدوُقٌ، فَلَنا صِدْقُهُ وَ
عَلَيْهِ بِدْعَتُهُ).(345)
او شيعىِ سر سختى است ولكن راستگو است ، راستگويى اش براى ما و بدعتش
بر عليه خودش .
عامّه مردم نيز براى ابان احترام خاصى قائل بودند. گفته شده وقتى در
مدينه به مسجد پيامبر مـشـرف مـى شـد، حلقه هاى مردم از هم مى شكافت و
راه را باز مى كردند و كنار قبر براى او جا باز مى نمودند..(346)
ابان نسبت به اهل بيت عليهم السلام معرفت بالايى داشت . عبدالرحمن بن
حجاج گويد: در جلسه ابان نشسته بوديم كه جوانى وارد شد و پرسيد:
اى ابـا سـعـيـد، مـرا خـبـر ده كـه چند نفر از اصحاب پيامبر(ص ) در
جنگها در ركاب حضرت على بودند؟
ابان كه منظور او را فهميده بود گفت :
گـويا مى خواهى فضيلت و مرتبت على بن ابى طالب را از تعداد اصحاب همراه
او بدست آورى ؟
وى در جواب تاييد كرد و ابان گفت :
بـه خـدا قـسـم مـا (بـر عـكـس ) آنـهـا را بـه فـضيلت نشناختيم مگر به
خاطر همراهى با على (ع )..(347)
و زمـانـى گـروهـى بـر وى عـيـب گـرفـتـنـد كـه از مـحـمـد بـن عـلى
البـاقـر(ع ) حـديـث نقل مى كند. وى در جواب آنان گفت :
چگونه مرا ملامت مى كنيد به خاطر نقل روايت از كسى كه سؤ الى از او
نپرسيدم مگر اينكه گفت : رسول خدا(ص ) مى فرمايد: ... ..(348)
ل 141 هـجـرى در كـوفـه در گـذشـت . او چـنـد تـاءليف از خود به جاى
گذارد كه بـعـضـى از آنـهـا عـبـارتـنـد از: تـفـسـيـر غـريـب القـران
، الفضايل و الاصول فى الروايه على مذهب الشيعه ..(349)
جابر بن يزيد جعفى
جابر بن يزيد از اهالى كوفه بود. در جوانى خدمت امام باقر عليه السلام
رسيد. حضرت از او پرسيد چه كسى هستى و از كجا و براى چه آمده اى . جواب
داد كه از كوفه و از جعفى ها هستم و بـراى طـلب عـلم از شـمـا آمده ام
. امام براى اينكه دشمنان مزاحم او نشوند به او گفت از اين به بـعـد
خـود را از اهـالى مـديـنـه مـعـرفـى كـن چـون هـر كـس تـا زمـانـى كـه
در مـديـنـه باشد، از اهـل آن حساب مى شود، بعد حضرت كتابى به من داد و
مرا نهى كرد از اينكه در زمان حكومت بنى امـيـه از آن حـديـث نـقل كنم
ولى بعد از سقوط آنها موظف شدم و كتاب ديگرى به من داد كه هيچگاه مجاز
به نقل از آن نبودم ..(350)
جابر احاديث بسيارى از محضر امام باقر شنيد. خودش گويد:
امـام بـاقـر هـفـتـاد هـزار حـديـث بـراى مـن روايـت كـرد كـه
هـيـچـگـاه يـكـى از آنـهـا را نـقـل نـكـردم ..(351)
بـه حـضرت عرض كردم : با احاديثى كه از اسرار خود براى من نـقـل كرده
ايد و مرا از نقل آنها منع فرموده ايد، بارى سنگين بر دوش من گذارده
ايد و گاهى در سينه ام به جوش مى آيد به طورى كه حالتى شبيه جنون بر من
دست مى دهد.
امـام فـرمـود: اى جابر هر گاه چنين شد، به صحرا برو و حفره اى بكن و
سرت را در آن گودى فرو ببر و بگو: حديث كرد مرا محمد بن على ... ..(352)
بـنـا بـه نـقـلى ديـگـر، امـام صـادق نـيـز چـنـيـن دسـتـورى بـه او
داد و او عـمـل كـردو راحـت شـد. ابن شهر آشوب در مناقب ، جابر را(باب
) علم و اسرار و واسطه بين امام باقر و مردم شمرده است ..(353)
گـفـتـه انـد عـلم امـامـان عـليـهـم السـلام بـه چـهـار نـفـر رسـيـد
كـه يـكـى از آنـهـا جـابـر اسـت ..(354)
زيـادبـن ابـى الحـلال گويد: اصحاب ما درباره احاديث جابر اختلاف كردند
و من خواستم از امام صـادق (ع ) در ايـن مـورد سـؤ ال كـنـم . وقـتـى
بـر حـضـرت وارد شـدم قبل از سؤ ال من فرمود: خدا جابر را رحمت كند بر
ما راست مى گفت ..(355)
جـابـر كـتـابـهـاى مـتـعـددى نـوشـت از جـمـله تـفـسـيـر قـرآن ، كتاب
النوادر، كتاب صفين ، كتاب جـمـل ، كـتـاب نـهروان ، مقتل اميرالمؤ
منين ،مقتل الحسين و ....(356)او
هر گاه از امام باقر حـديـث نـقـل مـى كـرد مـى گـفـت : خبر داد مرا
وصى اوصيا و وارث علم انبياء ، محمد بن على عليه السلام كه ... ..(357)
از آنـجـا كـه او از شـيـعـيـان عـالى مـرتـبـه ، عـالم و فـاضـل اهـل
بـيـت بـود، به طور طبيعى مورد بغض حكومت بنى اميه قرار گرفت ولى امام
باقر عـليـه السـلام قـبـل از اينكه دستور توقيف او برسد، به او دستور
داد كه خود را به ديوانگى بـزنـد. بـعـد از ايـنـكـه چـنـد روزى از
ديـوانـگـى ظـاهـرى جـابـر گـذشـت ، دسـتـور العـمـل هـشام در مورد
دستگيرى و توقيف و قتل جابر به والى كوفه رسيد و او وقتى فهميد كه جابر
ديوانه شده است ، خوشحال شد و خود را معذور دانست ..(358)
بريد بن معاويه عجلى
بـريـد نـيـز از اصـحـاب گرانقدر امام باقر(ع ) و از فقهاى مسلّم
اماميه است . بنابر روايت امام كـاظـم (ع ) او از حـواريـيـن امـام
بـاقـر(ع ) و امام صادق بود و جزو كسانى است كه علماى شيعه احـاديـث
صـحـيـحـى كـه از آنـهـا رسـيده ، تصديق مى كنند.در روايات فراوانى او
به زبان امام صـادق عـليـه السـلام مـدح شـده اسـت . امـام صـادق
عـليـه السـلام ضـمـن اظـهار گلايه از اطاعت ناپذيرى اصحابش فرمود:
(اگـر اصـحـاب مـن حـرف مـرا مـى شنيدند و اطاعت مى كردند ، بدانان مى
سپردم آنچه پدرم به اصـحـابـش سـپـرد. اصـحـاب پـدرم يـعـنـى زراره ،
مـحمد بن مسلم ، ليث مرادى و بريد عجلى در زنـدگـى و مـرگ زيـنـت
بـودنـد. قـيـام كـنـنـده بـه قـسـط و صـدق ، سـبـقـت گـيـرنـده و
مـقـرب بودند)..(359)
در روايـت ديـگـرى امـام صـادق عـليـه السـلام وى را جـزو مـيـخـهـاى
چـهـارگانه زمين و اعلام دين شمرد..(360)
البته احاديثى نيز در مذمت و نقص بر وى صادر شده كه همه از روى تقيه و
براى دفع شر از وى بـوده اسـت هـمـچـنـان كـه نـسـبـت بـه بـقـيـه
اصـحـاب امـام بـاقـر عـليـه السـلام مثل زراره ، محمد بن مسلم و ...
نيز چنين احاديثى صادر شده است ..(361)
فُضَيْل بن يَسار
شـيـخ طـوسـى او را از فـقـهـاى بـزرگ ، رؤ سـاى مـذهـب ، صـاحـب
فـتـوا و مـرجـع در حلال و حرام شمرده است . او از بزرگان اصحاب امام
باقر عليه السلام بود و روايات متعددى در مدح وى وارد شده است از جمله
:
هرگاه فضيل بر امام باقر عليه السلام وارد مى شد، امام مى فرمود:
(بَخٍّ بَخٍّ بَشِّرِ الْمُخْبِتينَ، مَرْحَباً بِمَنْ تَاءْنِسُ بِهِ
الاَْرْضُ).(362)
افـتـادگـان و مـتـواضـعـان در درگـاه خدا را بشارت ده ، مرحبا به كسى
كه زمين به او انس مى گيرد.
امام صادق نيز مشابه همين كلام را به فضيل مى فرمود و باز مى فرمود:
(فضيل از اصحاب پدرم بود و دوست دارم كه مرد دوستدار دوستان پدرش
باشد).