او نـه تـنـها در زهد،
عبادت ، شجاعت ، سخاوت و جوانمردى بلكه در علم و دانش نيز از چهره هاى
درخشان اهل بيت بود. امام رضا عليه السلام درباره زيد مى فرمايد:
(او از علماى آل محمد (صلى الله عليه وآله ) بود.).(213)
از آنـجـا كـه وى بـا قـرآن مـاءنـوس بـود و هـمـواره بـه قـرائت و
تـدبـّر در قـرآن اشتغال داشت ، وى را (حليف القران ) مى ناميدند. خودش
مى فرمايد:
(سـيـزده سـال بـا قـرآن خـلوت داشـتـم كـه آيـات آن را مـى خـوانـدم و
دربـاره آن مـى انـديـشيدم .).(214)
زيد با توجه به اين مقام علم و فضيلت ، مورد توجه خاص امام باقر عليه
السلام و بزرگان بنى هاشم بود.
امام باقر عليه السلام در تجليل از مقام زيد فرمود:
(اين بزرگ خاندان خويش و خونخواه آنان است .).(215)
امـام صـادق عـليـه السـلام نـيـز نـسـبـت بـه عـمـويـش زيـد احـتـرام
فـوق العـاده قايل بود. راوى گويد:
(امـام صـادق عـليه السلام را ديدم كه لجام مركب عمويش را گرفت تا سوار
شد بعد لباسهاى عمويش را آراسته كرد.).(216)
بـيـن عـبـدالله مـحـض فرزند امام حسن كه بزرگ سادات حسنى بود، و زيد
در مساءله اى اختلاف افـتـاد و كـار بـه مـحـكـمـه كشانده شد. بعد از
پايان يافتن محكمه ، زيد برخاست و به سوى مـركـبـش روانـه شـد كـه
عـبدالله به سرعت جلو رفت و افسار مركب زيد را گرفت تا او سوار شود..(217)
وضع اسفبار جامعه اسلامى و حاكميت افراد ظالم و ستمگر بر زيد خيلى گران
بود. عبدالله بن مسلم بن بابك از ياران زيد گويد:
(بـا زيد بن على به سوى مكّه خارج شديم . در نيمه هاى شب ، هنگامى كه
ستاره ثريا بر اوج آسـمـان بـود، زيـد بـه من گفت : اى بابكى ، آيا
گمان مى كنى كسى به ستاره ثريا برسد؟ گفتم : نه . گفت : به خدا قسم
دوست داشتم دستم بدان مى رسيد و از آنجا بر زمين مى افتادم و قـطـعـه
قـطـعـه مـى شـدم ولى خـداونـد بـيـن امـت مـحـمـد صـلى الله عـليـه و
آله را اصـلاح مـى كرد.).(218)
و بـالاخره او كه منشاء فساد را در خلافت بنى اميه مى ديد، براى امر به
معروف ، نهى از منكر و اصلاح امت اسلامى قيام كرد. او از برادرش امام
باقر براى قيام نظر خواست و امام باقر در آن زمـان قـيام وى را به
مصلحت ندانست تا اينكه بعد از وفات برادرش ، با نظر امام صادق عليه
السـلام قيام كرد. سخن امام رضا عليه السلام بهترين معرف زيد بن على (ع
) است . وقتى زيد النـار بـرادر امام رضا كه خانه هاى عباسيان را به
آتش كشيده بود، را دستگير كردند، ماءمون ضمن بخشيدن او، خطاب به امام
رضا گفت :
(اگـر ايـن بـرادرت خـروج كـرده و ايـن كـارهـا را انـجـام داده اسـت ،
(بـى سـابـقـه نـيست زيرا) قـبـل از ايـن هـم زيـد بـن عـلى خروج كرد و
كشته شد و اگر منزلت تو در نزد ما نبود، او را مى كشتم چون گناه كوچكى
مرتكب نشده است ).
امام رضا عليه السلام فرمود:
(بـرادرم زيـد را بـا زيـد بـن عـلى (عـليـه السـلام ) قـيـاس مـكـن
زيـرا او از عـلمـاى آل مـحـمـد (ص ) بود، براى خدا غضب كرد و با
دشمنان خدا جنگيد تا كشته شد. پدرم موسى بن جـعـفـر از پـدرش امـام
صـادق روايـت كـرد كـه فـرمـود: خدا عمويم زيد را رحمت كند، زيرا او به
(الرضـا مـن آل مـحـمـد (ص ) دعـوت مـى كـرد و اگـر پـيـروز مـى شـد
بـه وعـده اش عـمـل مى كرد و براى خروج با من مشورت كرد و من گفتم :
عموجان اگر راضى هستى كه به دار كـشـيـده شـده در كـنـاسـه كوفه باشى ،
راه همين است ، و وقتى هم از مجلس خارج شد امام صادق فرمود: واى برآن
كس كه ندايش را بشنود و اجابت نكند.
مـاءمـون گـفـت : مگر نه اين است كه در مورد كسانى كه به ناحق مدعى
امامت شوند وعده هاى سخت به عذاب الهى وارد شده است ؟
امـام فرمود: زيد بن على (ع ) مدعى چيزى نبود كه حق وى نباشد و او با
تقواتر از اين بود كه ادعاى نا حق كند. او به (الرضا من آل محمد) دعوت
مى كرد و آن وعيدها در مورد كسى است كه ادعاى امامت كند و مدعى شود كه
خدا و پيامبر در مورد امامت او تصريح كرده اند و به غير دين خدا دعوت
كـنـد و مـردم را جـاهـلانـه از راه خـدا مـنـحـرف گـردانـد و حال آن
كه به خدا قسم زيد از مخاطبان اين آيه بود:
(وَجاهِدُوا فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُم ).(219)
در راه خدا جهاد كنيد، و حق جهاد را ادا كنيد كه خداوند شما را
برگزيد)..(220)
و امـا در بـيـن فـرزنـدان امـام بـاقـر عـليـه السـلام ،.(221)
عـبـدالله بـه فضل و صلاح شهرت داشت . بر فردى از بنى اميه وارد شد و
اموى قصد كشتن وى كرد. او به امـوى گـفـت : مـرا نـكش كه ياور خدا عليه
تو باشم بلكه مرا رها كن تا ياور تو در درگاه خدا گردم . ولى مرد اموى
قبول نكرد و وى را مسموم نمود..(222)
سادات حسنى
فـرزنـدان و نـوادگـان امـام حـسـن مـجـتبى (ع ) به سادات حسنى شهرت
دارند. بزرگان سادات حسنى كه معاصر امام باقر (ع ) بودند عبارتند از:
1ـ (زيد بن امام حسن (ع ) متولى صدقات پيامبر (ص )، با جلالت ، صاحب
طبعى كريم ، نفسى ظـريـف ، و اهـل بـرّ و نيكى بود. او گر چه با عمويش
در كربلا نبود و مدتى نيز با زبيريان بود،.(223)
ولى عارف به افضليت امام باقر عليه السلام بود. عمر بن عبدالعزيز به
حاكم مدينه نوشت تا صورت صدقات امام على و افراد ديگرى را براى وى
بفرستد. حاكم صـورت صـدقـات را از زيـد بـن حـسـن كه بزرگ علويان بود،
تقاضا كرد و وى جواب داد كه والى صـدقـات امـام عـلى بـعداز خودش حسن و
بعداز او حسين بود. بعد از حسين ، على بن الحسين مـتـولى گـرديـد و
الان مـحـمـد بـن عـلى مـتـولى و مـسـؤ ول اصلى صدقات است ، نزد ايشان
بفرست و صورت صدقات را طلب كن ..(224)
وى نه ادعاى امامت كرد و نه كسى درباره او چنين ادعايى داشت .
2ـ (حـسن بن امام حسن (ع ) معروف به حسن مثنى ، ايشان در كربلا حضور
داشت و بعد از شهادت امـام و يـارانـش ، وى را مجروح يافتند و با شفاعت
بعضى از لشكريان از كشتن وى صرف نظر كـردنـد. او هـمـسـر فـاطـمـه
دخـتـر امـام حـسـيـن عـليـه السـلام بـود. سـيـدى بـا جـلالت ، فـاضل
و پرهيزكار بود. فرزندان او پرچمدار قيام و انقلاب در دوران بنى عباس و
سپر امامان عـليـهـم السـلام بـودنـد. او در سـال 96 بـه دسـيـسـه
سـليـمـان بـن عـبـدالمـلك مـسـموم و شهيد شد..(225)
3ـ (عـبـدالله مـحـض ) و فـرزنـدانـش ، عـبدالله محض ، حسن مثلث و
ابراهيم غَمر،.(226)
فـرزنـدان حسن مثنى و فاطمه دختر امام حسين عليه السلام بودند و به
همين جهت عبدالله را محض مى ناميدند چون نسب او فاطمى خالص بود. او در
زمان خودش شيخ و بزرگ بنى هاشم و فردى شـجاع و قوى النفس بود. ابو سلمه
خلال وقتى حركت خود عليه بنى اميه را شروع كرد، ابتدا تـصـمـيـم گـرفـت
امـام صـادق يـا عـبـدالله مـحض يا عمر فرزند امام سجاد عليه السلام را
جلو بياندازد. به همين جهت براى هر سه نفر نامه اى با يك مضمون نوشت و
آنان را براى به عهده گـرفتن رهبرى مخالفان اموى دعوت كرد. عبدالله
وقتى نامه ابو سلمه را دريافت كرد، با امام صـادق بـه مـشـورت نـشـسـت
و امام او را از واقعيت قضيه با خبر ساخت و از همراهى با ابو سلمه
برحذر داشت ..(227)
محمّد ملقّب به نفس زكيه و ابراهيم از فرزندان صاحب نام عبدالله بودند.
آن دو در زمان منصور پرچم قيام عليه بنى عباس را برافراشتند و به شهادت
رسيدند.
مـنـصـور بـراى بـه دام انـداختن محمد و ابراهيم ، عبدالله و برادران و
فرزندان و نوادگانش را دسـتـگـيـر و زنـدانـى نـمـود و بـسـيـارى از
آنـان از جـمـله عـبـدالله در حـبـس مـنـصـور شـهـيـد شدند..(228)
گـروهـى از زيديه پس از زيد و يحيى به امامت محمد بن عبدالله ـ نفس
زكيه ـ معتقد شدند و وى را مـهـدى پـنـداشـتـند و گمان كردند كه او
نمرده و همان مهدى موعود است كه دوباره ظهور خواهد كرد..(229)
سادات حسنى و مساءله امامت
بـنـابـر آنـچـه در تواريخ ثبت شده و نقلهايى كه در دست است ، سادات
حسنى همچون عبدالله و فـرزنـدش مـحمد نفس زكيه ، مردم را به خويش دعوت
مى كرده و ادعاى امامت داشته اند همچنان كه در مـورد زيـد بـن عـلى (ع
) نـيـز چـنـيـن نقلهايى وجود دارد ولى در مورد اين نقلها بايد با دقت
و تاءمل بيشترى اظهار نظر كرد.
از خلال بعضى روايات و نقلها بدست مى آيد كه اين سادات بزرگوار ـ گرچه
ممكن است مرتكب لغـزشـهـايى شده باشند ولى ـ معتقد به امامت امامان
راستين بوده و براى امر به معروف و نهى ازمـنـكـر و بـازگـردانـدن
خـلافـت بـه شـايـسـتـگـان از آل على عليه السلام قيام كرده اند و سپر
اهل بيت و امامان شده اند و سعيشان مشكور است . از جمله ايـن روايـات
نـامـه اى اسـت كـه امـام صادق عليه السلام به عبدالله محض و ديگر
سادات حسنى نـوشـتـه و مـصـيـبت مرگ فرزندان و برادران را بر وى تسليت
گفته است . اين نامه را سيد بن طاووس با سند معتبر نقل كرده است . امام
در اين نامه عبدالله را چنين خطاب مى كند:
(به خلف صالح و خاندان پاك طينت ).
و در ضـمن نامه به طور مفصل با يادآورى آيات و احاديث فراوان آنان را
تسليت گفته و در آخر مى فرمايد:
(پـس بـر شـما باد اى عمو و پسر عمويم واى عمو زادگان و برادرانم كه
صبر پيشه سازيد، راضـى و تـسليم امر خداى عز و جل باشيد، امور خود را
به او واگذاريد و در برابر تقديرش سـر طـاعت و شكيب فرود آوريد و
فرمانش را به جان خريدارى نماييد. خداوند صبر را بر ما و شـمـا فـرو
بـارد و همگى مان رابه سعادت رسانده و از هر هلاكتى بازدارد، به قدرت
وامداد او كه سميع و قريب است )..(230)
سـيـد بـن طـاووس حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق عـليـه السـلام نقل مى
كند از قول خلادّ بن عمير كندى كه گويد:
(بـر امـام صـادق وارد شـدم . امـام بـه مـن فـرمـودنـد: آيـا شـمـا
شـنـاخـتـى از آل حـسـن كـه پـيـش از مـا خـروج كـردنـد، داريـد؟
گـزارش كارهاى آنان به ما مى رسيد. ما دوست نـداشـتـيـم در ايـن باره
سخنى بگوييم و گفتيم خدا آنان را در عافيت قرار دهد. آن گاه امام ادامه
دادنـد: آن را بـا عـافـيـت چـه كار؟! سپس با صداى بلند گريستند و
فرمودند: پدرم از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت كرد كه او مى
گفت : از پدرم شنيدم كه مى فرمود: اى فاطمه از نـسـل تـو كـسـانـى مـى
آيـنـد كـه در كـنـار فـرات بـه قـتـل مـى رسـنـد يـا زخـمـى مـى
شـونـد، نـه گـذشـتـگـان بـه مـقـام آنـان نـايـل تـوانـنـد شـد و نـه
آيندگان ! و از نسل فاطمه نيز جز اين افراد كسى باقى نمانده است )..(231)
هـمـچـنانكه قبل از اين گفتيم ، وقتى عمر بن عبدالعزيز از زيد بن امام
حسن صورت صدقات امام على (ع ) را طلب كرد، وى امام باقر عليه السلام را
پس از امام حسن ، امام حسين و امام سجاد عليهم السـلام بـه عـنوان
متولى صدقات معرفى كرد. يكى از شيعيان كه اين جريان را از امام صادق
شنيد به تعجب پرسيد:
(آيا فرزندان امام حسن اين مطلب (سلسله امامان عليهم السّلام ) را مى
شناسند؟
امـام صـادق فـرمـود: آرى هـمـچـنـان كـه مـى دانـند حالا شب است و لكن
حسد آنان را بر (بعضى ) مـخـالفـتـها كشاند. و اگر آنان حق را به وسيله
حق طلب مى كردند براى آنان بهتر بود و لكن آنان طالب دنيا بودند)..(232)
بنابراين حديث آنان عارف به امامت بودند گرچه از روى دنياطلبى
مخالفتهايى داشتند.
بـنـابـر حـديـثـى ديـگـر، راوى از امـام صـادق (ع ) در مـورد مـصـداق
ايـن آيـه سـؤ ال مى كند: (وَ اِنْ مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ الاّ
لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ).(233)
امام عليه السلام فرمود:
(ايـن آيـه فـقـط در مـورد مـا (فـرزنـدان فـاطـمـه عـليـهـا السـلام )
نازل شده است زيرا هيچكدام از فرزندان فاطمه نمى ميرد واز دنيا خارج
نمى شود تا اينكه به امـامـت امـام زمانش اعتراف كند همچنان كه فرزندان
يعقوب به يوسف گفتند: (به خدا قسم كه خدا شما را بر ما برگزيد)..(234)
وضعيت فرهنگى دوران امام باقر(ع )
بـعـد از رحـلت پيامبراسلام صلى الله
عليه وآله ،كشوراسلامى هنوز گسترش زيادى نيافته و بـا مـسـائل فكرى و
فرهنگى حادى مواجه نبود. بيشتر مسلمانان پيامبر(ص ) را ديده و سخنان آن
حضرت را شنيده بودند. آنچه كه به عنوان مساله مهم جهان اسلام ، بيشتر
فكر آنان را به خود مـشـغـول مـى كرد، مسائل فرهنگى و فكرى نبود، بلكه
حفظ موجوديت كشور اسلامى و سركوبى دشمنان خارجى بود.
تـقريبا نيمه اول قرن اول هجرى به همين منوال به سر آمد و كشور اسلامى
همچنان گسترش مى يـافـت . ازنـيـمـه دوم قـرن اول ، كـم كـم گـروهـهـاى
فـكـرى خـود را مـى نـمـودنـد و در پـى آن مـسـائل و مـشـكـلات فـكـرى
و فرهنگى نيز پديدار گشت ، به همين جهت بودكه امام سجادنيز كه امامتش
معاصر اين زمان بود، بيشتر فعاليت خود را بر جنبه فكرى و فرهنگى نهاد،
البته به روش دعـا و مـنـاجـات ، زيـرا بـراى آن بـزرگـوار تـشـكـيـل
حـلقـه درس و بـيـان مـسـتـقـيـم مـسـائل امـكـان نـداشـت . دوران
امـامـت امـام بـاقـر تـقـريـبـاً مـصـادف بـا اوج گـيـرى مـسـائل
فـكـرى و فـرهـنـگـى در جـامـعـه اسـلامـى بـود. در ايـنـجـا بـه
خـواسـت خـدا عـلل رشـد جـريانهاى فكرى ، ريشه هاى اختلافات فكرى و
عقيدتى و شناخت اجمالى گروههاى فكرى را وجهه نظر خويش قرار مى دهيم .
علل رشد و ظهور جريانهاى فكرى
عـوامـل مـتـعـددى در ايـن زمـان دسـت به دست هم داده وزمينه رشد و
ظهورگروههاى فكرى مختلف را ايجاد كرده بوداز جمله :
الف ـ ارتـقـاء سـطح فكرى و علمى جامعه : بعداز گذشت حدود يك قرن از
هجرت پيامبر، سطح فـكـرى عـامـه مـردم بـه حـدى از رشـد رسـيـده بـود
كـه آمـادگـى پـذيـرش وزمـيـنـه طـرح مـسـائل فـكـرى و عـقـيـدتـى تـا
حـدى فـراهـم شـده بـود.اگـر بـه قـبـل از سـال چـهـل هـجـرى
بـرگـرديـم ، امـام عـلى عـليـه السلام را مى بينيم كه بر فراز منبر
دركـوفـه مـى فـرمـايـد: (سـَلُونـى قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـى )،
(قـبـل از آن كـه مـرا نـيـابـيـد، از مـن بـپرسيد)، ولى آنان كه بر
گرد منبر اويند، هيچ كدام نمى تـوانـنـد مـطـلبـى بـپـرسـنـد و تـازه
آن يـكـى هـم كـه جـسـارت سئوال به خود مى دهد، از تعداد موهاى سرش مى
پرسد!.(235)
ولى در ايـن زمـان مـدرسـه مـديـنـه ، مـدرسـه بـصـره ، مـدرسـه كـوفـه
و... تشكيل شده و نظريه هاى مختلف ارائه گرديده است .
ب ـ گسترش پهنه كشور اسلامى و مسلمانان جديد: در دوره اموى ، دامنه
فتوحات بسيار گسترده شـده اسـت بـه طـورى كـه در زمـان امـام بـاقـر از
شـرق ، سـرزمـيـن اسـلامـى بـه هـنـد و چـيـن وصل شده و از غرب از
افريقا گذشته و با فتح اندلس وارد اروپا شده است . مردم بسيارى از
ايران ، روم ، مصر و بلاد ديگر كه داراى تمدن و فرهنگ بوده اند، ايمان
آورده و با سؤ الهاى فـراوان وارد حـوزه اسـلام شده اند. به طورى طبيعى
، تلاقى فرهنگها سبب رشد و شكوفايى آنها مى شود.
عـلاوه بـر آن تـعداد زيادى از افراد اين كشورها اسير شده و افكار و
آراى فلسفى و عقيدتى را با خود به حوزه اسلامى وارد كردند.
ج ـ نـقـش مـتـفـكـران اسـلامـى : در كـشـور اسـلامـى و بـيـن
مـسـلمـانـان كـسـانـى بـودنـد كـه اهـل فـكـر، مـطـالعه ، تعمّق و نظر
بودند، و همت بلندشان آنان را به تعليم و تعلّم پيرامون فـرهـنـگ و
عـقـايـد مـلل ديـگـر وا مـى داشـت و از هـمـيـن جـا بـود كـه (نـهـضـت
تـرجـمـه ) شكل گرفت .
مـورخـان اسـلامـى سـيـر علوم و فلسفه و انتقال آن از آتن را بدين نحو
ياد كرده اند كه فلسفه مـدنـيّه به وسيله سقراط، افلاطون و ارسطو در
آتن آغاز شد و بعد از مدتى مجلس تعليم آن از آتـن بـه اسـكـنـدريـه مصر
منتقل گشت و در زمان عمر بن عبدالعزيز از اسكندريه به انطاكيه و سپس به
حرّان انتقال يافت ..(236)
مـشـهـور چـنان است كه نخستين كسى كه كتابهاى يونانى رابه زبان عربى
برگردانيد، خالد بـن يـزيـد بـن مـعـاويـه بـود كـه عـلاقـه فـراوانـى
بـه كـيـمـيـا داشـت . او كـه بـه حـكـيـم آل مـروان مـوسـوم بـود،
مـردى عـالم و فـاضـل بـود و بـه علوم عنايت و همت و محبت مى ورزيد. او
فـرمـان داد تـا گـروهـى از فـيـلسـوفـان يـونـان كـه در مـصر ساكن
بودند، احضار شوند تا كـتـابـهـاى كـيـمـيـا را از يونانى و قبطى به
عربى ترجمه كنند و اين نخستين بار بود كه در اسلام ترجمه كتاب از زبانى
به زبان ديگر صورت مى گرفت ..(237)
ايـنـها از عواملى بود كه زمينه رشد و ظهور نهضت فكرى و فرهنگى در زمان
امام باقر را ايجاد كرد.
عوامل تفرقه و تشتت فكرى
عـلاوه بـر ايـنـكه در دوره امام باقر عليه السلام جريان فكرى و فرهنگى
جامعه از رشد نسبتاً وسـيـعـى بـرخـوردار بـود، بـوجـود آمـدن و ظـهـور
گـروهـهـاى مـخـتـلف و تـشتّت فكرى نيز از ويژگيهاى اين دوره است كه
علل عمده اين اختلافات به قرار زير است :
الف ـ نـتـيـجـه سـيـاسـت جـاهـل نـگـه داشـتـن مـردم : مـتـاءسـفـانـه
بـعـد از رسـول خـدا، سـردمـداران امـت بـر كنار زدن اهل بيت كه همسنگ
و همراه با قرآن و مفسران واقعى آن بـودنـد، اجـتـمـاع كـردنـد و ايـن
سـيـاسـت تـوسـط حـكـومـت بـنـى امـيـه بـه طـور كـامـل اجـرا شـد.
عـلاوه بـر آن صـحـابـه پـيـامـبـر از شـرح و بـيـان روايـات رسـول
خـدا مـنـع شـدنـد و در نـتيجه اجراى اين سياست ، مردم در بى خبرى
گسترده اى نسبت به اسـلام واقـع شـدنـد بـه نـحـوى كـه اگـر كـسـى
مـثـلا چـهـل حـديـث از پـيامبر صلى الله عليه و آله حفظ بود و بعضى
احكام را مى دانست . عالم و فقيه شمرده مى شد به خصوص زمانى كه دست
تحريف و كم و زياد كردن هم داشت و هرچه مى خواست اضـافـه يـا كـم مى
كرد و رقيبى هم نبود كه در مقابل وى بايستد. درچنين جوى بود كه بعضى
كسانِ جاهل به عنوان (فقيه بصره )، (فقيه عراق ).(238)
و... مشهور مى شدند.
جـهـل و بـى خـبـرى آن قـدر وسـيـع و دامـنـه دار بـود كـه حـتـى بـنـى
هـاشـم را هـم شـامـل مـى شـد. نـقل شده كه در زمان امام سجاد عليه
السلام ، مردم و بنى هاشم نمى دانستند كه چگونه نماز بخوانند و حج خانه
خدا كنند..(239)
حـتـى بنى هاشم نسبت به (حضرت مهدى عليه السلام ) شناخت كافى نداشتند و
مى خواستند با مـحـمـد بن عبدالله بن حسن مثنى (نواده امام حسن ) معروف
به (نفس زكيّه ) به عنوان (مهدى ) بيعت كـنـنـد. در مـجـلسـى كـه
بـزرگـان بـنى هاشم حاضر بودند، عبدالله محض از امام صادق عليه السلام
خواست كه با فرزندش محمد نفس زكيه به عنوان (مهدى ) بيعت كند و امام
صادق فرمود:
(بـا او بـه اين عنوان بيعت نكنيد زيرا امرظهور مهدى هنوز نرسيده است و
(اى عبدالله ) اگر تو فكرمى كنى كه پسرت مهدى است ، (اشتباه مى كنى )
نه او مهدى است و نه حالا زمان ظهور مهدى است و...)..(240)
هـمـان طـور كـه گـفـتـيـم ، در چـنـيـن زمـانـى بـه طـور طـبـيـعـى
افـرادى كـه تـعـدادى حـديـث از رسـول خـدا درحـافـظـه داشـتـنـد و
آشـنـابـه بـعـضـى احـكـام بـوده و تـوان بـافـتـن مـسـائل بـه هـمديگر
را دارا بودند، عالم و فقيه شمرده و معرفى مى شدند. سياست حكومت هم در
كنار بى خبر نگه داشتن وبريدن مردم از اهل بيت ، رجوع دادن آنان به سوى
عالم نمايانى بود كـه در مـقـابـل اهـل بيت تراشيده شده اند. كسانى كه
علمشان در خدمت حكومت است و جز آنچه حكومت بـخواهد نمى گويند. اينها از
جانب حكومت تاييد و پشتيبانى و تبليغ مى شوند تا خلاء رهبرى عـلمـى در
جـامـعـه را پـر كـنـند و مردم نبود اهل بيت را متوجه نشوند. نتيجه
طبيعى چنين جوّى و چنين رهـبـران فـكـريـى ، بـه وجـود آمـدن اخـتـلاف
و چندگانگى است . روى آوردن به راءى ، قياس و استحسان در احكام و
تفسيرهاى غلط آيات كتاب خدا و بدفهميدن و بدفهماندن و... .
ب ـ پـى آمـد سـيـاسـت مـنع نقل وتدوين حديث : باتوجه به مصلحتى كه
حاكمان در نظر داشتند، نـقـل وتـدويـن سـنـت پـيامبر ممنوع شد. مدتها
نقل سخنان پيامبر ممنوع بود مگر احاديثى كه جنبه سـيـاسـى نـداشـتـه
بـاشـد و حـكـومـت اجـازه دهـد. از طـرف ديگرجعل حديث به نام پيامبر
رواج شديدى يافت . در زمان امام باقر عليه السلام و به وسيله عـمـربـن
عـبـدالعـزيـز ايـن سـيـاسـت لغـو شـد و دستور جمع آورى و تدوين احاديث
پيامبر صادر گـرديد. پس از جمع آورى احاديث ، عالمان حديث با انبوهى از
روايات روبرو گشتند كه بيشتر آنان به چهار دسته زير قابل تقسيم بود:
1ـ روايتهايى كه در نتيجه نقل راويان ودر گذراين يك قرن دستخوش تغيير
شده به طورى كه گاهى تشخيص حقيقت گفتار پيامبر به سختى امكان پذيربود.
2ـ روايـتـهـاى اسرائيلىِ نقل شده از طرف علماى اهل كتاب كه بااحاديث
پيامبر درآميخته وتشخيص روايت پيامبراز نقل اسرائيلى نيز به سختى ممكن
بود.
3ـ روايتهاى پيامبر كه به عمدبه سود دستگاه حاكمه دستكارى شده بود.
4ـ روايـتـهـايـى كـه بـه سـود دسـتـگـاه حكومت جعل شده و به
پيامبرنسبت داده شده است ؛ كه اين روايـات جـعـلى يـا در مـدح آنـان
اسـت يـا در مـذمـت مـخـالفـيـنـشـان يـا در تـاءيـيد سياستهايشان ..(241)
حال با توجه به آزادشدن تدوين حديث ، عالمان به بلاد مختلف سفر مى
كردند و اين احاديث را مـى شـنـيـدنـد و مـى نـوشـتـنـد و پـخـش مـى
كـردنـد و نـتـيـجـه طـبـيـعـى نقل اين احاديث به وجود آمدن اختلاف
بود. اختلاف در عقايد واختلاف در احكام .
مـطـلب ديـگرى كه در همين زمينه اهميت داشت ، سخنان و اجتهادات صحابه
پيامبر بود كه در كنار سـنـت پـيـامـبـر قـرار داده شده و حجت گشته بود
و توسط محدثان در زمره سخنان و سنت پيامبر نـوشـاه و مـنـتـشـر مـى
گـرديـد و سـبـب اخـتـلاف مـى شـد. بـراى روشـن تـر شـدن اين جنبه به
نقل زير توجه فرماييد:
(عبدالله بن معمر ليثى از علماى عامه خدمت امام باقر رسيد و پرسيد:
ـ من شنيده ام كه شما به متعه (ازدواج موقت ) فتوا مى دهى ؟
امـام ـ خداوند در كتاب خود آن را حلال كرده است ، سنت پيامبر نيز
ميباشد واصحاب پيامبر هم به آن عمل كرده اند.
عبدالله ـ ولى عمر آن را نهى كرده است .
امام ـ تو بر قول رهبرت باش و من نيز بر قول پيامبر خدا)..(242)
آرى ، مـتـاءسـفـانـه مـنـع نـقـل و تـدويـن حـديـث و در كـنـار آن جعل
حديث چنان اوضاع را آشفته و سخنان پيامبر را در انبوهى از سخنان جعلى
گم كرده بود كه تـشخيص سخنان پيامبر جزبه وسيله عالمان تاءييد شده از
جانب خدا ممكن نبود. در چنين اوضاعى محدثان به جمع آورى احاديث
پرداختند و هركدام به اجتهاد خويش تعدادى از اين احاديث را انتخاب
كـرده ودر كـتـابـهـاى خـود ثـبت نمودند و انتشار دادند و با انتشار
آنها مذهب هاى مختلف در احكام و عـقـايد به وجود آمد؛ به عنوان مثال ،
بخارى صحيح خود را كه احاديثش با احتساب تكرارها به چـهـار هـزار نـمـى
رسـد از بـيـن شـشصد هزار حديث انتخاب كرد و ابو داود سنن خود را كه
حاوى 4800 حـديث است از بين پانصد هزار حديث برگزيد. يعنى به اعتقاد
آنان بقيه احاديث صحيح و قابل استناد به پيامبر نبود..(243)
ج ـ نـقش عالمان به ظاهر مسلمانِ يهود و نصارا: بعضى از عالمان يهود و
نصارا به ظاهر اسلام آورده و خـود را در جـامـعـه اسـلامـى وارد
كـردنـد. آنـان بـه نـقـل اعتقادات خود با استفاده از كتب آسمانىِ
تحريف شده پيشين پرداختند و از آنجا كه با توجه بـه كـنـار زدن اهل بيت
در جامعه خلاء علمى وجود داشت ، از جانب مسلمانان پذيرفته شدند و چون
بـراى رسـيـدن بـه مـقـاصـد خود حاضر بودند با حاكمان كنار بيايند،
مورد پشتيبانى حكومتها واقـع شـدنـد و بـازارشـان رواج گـرفـت و
توانستند بسيارى از عقايد انحرافى خويش را به مسلمانان القا كنند. ريشه
بسيارى از عقايد باطل مانند اعتقاد به جسم داشتن خدا، اعتقاد به جبر و
... را در همين نقلها بايد جست .
ابن خلدون مى نويسد: (عربها اهل كتاب و علم نبودند. آنان بيابان گردانى
امّى بودند كه اسلام آورده بودند، بدين جهت هرگاه مى خواستند پيرامون
اسباب خلقت ، چگونگى خلقت جهان ، اسرار وجود و ... مطلبى بدانند، دست
نياز به عالمان اهل كتاب همچون كعب الاحبار، وهب بن منبّه ، عبدالله
بـن سـلاّم و غير آن دراز مى كردند و آنان هم كه يا يهودى بودند و يا
نصرانى ، با استفاده از كـتـب تـحـريـف شـده تـورات و انـجـيـل جـواب
مـى دادنـد و بـه هـمـيـن منوال كتب تفسير و حديث پر از اسرائيليات
شد.).(244)
تعدادى از اين روايات كه منشاء عقايد انحرافى همچون عقيده به جسمانيت
خدا، گرديد به عنوان نمونه ذكر مى گردد:
كعب الاحبار يهودى مى گويد:
(خـداى تـعـالى بـه زمـيـن نـگاه كرد و فرمود: من مى خواهم بر تو قدم
بگذارم . در پى كلام حق كـوهـهـا بـه سـوى خـدا بـلنـد شـدنـد ولى صخره
(بيت المقدس ) براى حق تعالى خضوع كرده خداوند از او قدردانى كرد و بر
آن قدم گذارد و...)..(245)
وهب بن منبه از ديگر علماى اهل كتاب كه به ظاهر اسلام آورده بود، گويد:
(مـن قائل به قَدَر بودم (براى بشر اختيار قائل بودم ) تا اينكه بيش از
هفتاد كتاب از كتابهاى پـيـامـبـران پـيـشين را خواندم كه در همه آنها
آمده بود: (هر كس براى خودش مشيّت و اراده فرض كند، كافر شده است .) پس
اعتقاد به قدر را رها كردم .).(246)
اين نقل وهب دعوت كننده به اعتقاد به جبر است كه از طرف بسيارى پذيرفته
شد.
د ـ مـصـلحـت حـكومت و حاكمان : انتشار و رواج بسيارى از اين گروهها به
مصلحت حكومت بود. رواج مـسـائلى مـانـنـد جـبـر و ارجـاء، جـواز تـقـدم
مـفـضـول بـر فـاضـل و امثال آن به مصلحت حكومت و توجيه گر آنان بود به
همين جهت متفكرانى كه منادى آنان بـودنـد، از طـرف حـكـومـت تـايـيـد و
پـشـتـيـبـانـى مـى شـدنـد و مـيـدان مـى يـافـتـنـد. ايـنـهـا از
عـوامـل مهم تفرقه و به وجود آمدن گروههاى مختلف فكرى ، عقيدتى و مذهبى
در دوران امام باقر بـودنـد. بـه هـمين جهت در دوران امام باقر با
گروههاى مختلفى روبرو هستيم كه يا مدتى است تـشـكـيـل شـده انـد و يـا
در مـرحـله تـكـوّن و شـكـل گـيرى هستند و يا مدت كمى بعد از امام باقر
شكل مى گيرند.
بـعـد از آشـنـا شـدن بـا زمـيـنـه هـاى رشـدِ فـعـاليـتـهـاى
فـرهـنـگـى و فـكـرى و عـلل بـه وجـود آمـدن گـروهـهـاى مـخـتـلف ، در
ايـنجا به بررسى اجمالى پيرامون مشخصه ها و ويژگيهاى گروههاى فكرى در
دوره امام باقر عليه السلام مى پردازيم .
خوارج
در جـنـگ صـفـيـن ، وقتى اصحاب معاويه قرآنها را بر نيزه ها كردند،
گروهى از ياران امام على عـليـه السـلام فريب خوردند و امام را به
پذيرفتن حكميّت و پس از آن تعيين حَكَم مجبور كردند ولى كـمـى بـعـد
مـتـوجه شدند كه فريب خورده اند و از امام خواستند كه قرارداد حكميت را
نديده بـگيرد، و بعد هم حكميّت و تعيين حَكَم را گناه شمردند و خود از
آن توبه كردند و از امام عليه السـلام هـم خـواسـتـنـد كـه توبه كند و
وقتى امام عقيده آنان را نپذيرفتند، آن حضرت را كافر شمردند و گروهى
عليه امام تشكيل دادند كه به خوارج معروف گشت ..(247)
بـديـن تـرتـيـب خـوارج شـكـل گـرفتند. آنان ابتدا فقط يك گروه صرفاً
سياسى عليه حكومت بودند كه همه همّ و توان خود را صرف مبارزه با معاويه
و حكام اموى و مروانى مى كردند و به عـنـوان يـك فـرقـه كلامى و داراى
عقايد خاص مطرح نبودند. محور و مشخصه آنان كافر شمردن قـائلان بـه
تـحـكيم و اظهار تبرى از امام على (ع ) و عثمان بود ولى به مرور زمان
عقايد آنان شـكـل مـشـخـص تـرى بـه خـود گـرفت و كم كم به صورت يك فرقه
كلامى و فقهى هم مطرح شدند..(248)
اســـامـــى خـــوارج : خـــوارج در تـــاريـخ
بـه چـنـد نام مشهور شدند. از آن جهت كه بر امام على عـليـهالسـلام
خـروج كـردنـد، (خـوارج ) نام گرفتند و از آن جهت كه شعارشان (لا حكم
الاّ لِلّه ) بـود،(مــُحـكِّمـه ) لقب گرفتند و از آن رو كه بعد از
بازگشت از صفين در (حروراء) اجـتـمـاع كـردنـد بـه(حـروريـّه )
مـشـهـور شـدنـد و چـون مـدعـى بـودنـد كـه خـود را در راه طـاعـت خـدا
درقبال بهشت فروخته اند به (شراة فروشندگان ) خوانده شدند.
فـرقـه هـاى خـوارج : خـوارج در گـذر زمـان به گروههاى مختلفى
منشعب شدند كه (ازارقه ) و (نجديه ) از فرق اوليه و (اباضيه ) از فرقه
هاى موجود آنهاست .
ازارقـه پـيـروان نـافـع بـن ازرق (مـقـتـول بـه سال 65 هجرى ) از فرقه
هاى افراطى خوارج بـودنـد كـه تـا سالها مشكل عمده حكومت ها به حساب مى
آمدند. مناظره امام باقر عليه السلام با يكى از رهبران اين گروه قبل از
اين ذكر شد. عقايد خاص اين گروه عبارتند از:
1ـ مخالفان آنان همگى مشركند.
2ـ آن عده از همفكرانشان كه براى جنگ همراه آنان هجرت نكرده اند،
مشركند.
3ـ كشتن اولاد و زنان مخالفان جايز است .
4ـ تقيه جايز نيست نه در كلام و نه در عمل .
5ـ مرتكب كبيره مرتد ملّى است .
6ـ مملكت مخالفان دار كفر است و هجرت از آن واجب و... ..(249)
نـجـديـّه : بعد از آن كه نافع آراى فوق را اظهار كرد، گروهى از خوارج
از وى جدا شدند و در يمامه به نجدة بن عامر ملحق شدند و به (نجديه )
معروف گشتند. البته آنان خود نيز متفرق و مـنـشـعـب شـدنـد. در هـر حال
نجديه آراى معتدل ترى نسبت به ازارقه داشتند. آنان تقيه را جايز شمرده
، قتل كودكان مخالفان را حرام شمرده و كسانى كه از همراهى آنان به عذر
يا ضعف باز ايستاده بودند را معذور مى شمردند.
ابـاضـيـه گـروهـى ديـگـر از خـوارج مـى بـاشـنـد كـه پـيـرو عـبـدالله
بـن ابـاض (مـتـوفـاى سـال 86) هستند و الان نيز در عمان و شمال آفريقا
وجود دارند. اباضيه بنابر ادعاى مؤ لفان فـعـلى خـودشـان بـسـيـارى از
عـقـايـد خـوارج را انـكـار مـى كنند و حتى خود را از خوارج هم نمى
شمرند..(250)
مرجئه
ظـهـور خـوارج و اعـتقادات تند آنان سبب شكل گيرى گروههاى ديگر گرديد.
پايه اصلى اعتقاد خـوارج بـر كـافـر شـمـردن مـرتـكـب كـبـيـره بـود.
آنـان بـر هـمـيـن اصل خليفه سوم و امام على عليه السلام ، و خلفاى بنى
اميه را مرتكب كبيره و كافر مى دانستند و از آنـهـا اظـهـار بـيـزارى
مـى كـردنـد. در قـبـال اين طرز تفكر، مرجئه نخستين به (ارجاء) پناه
بـردنـد و گـفـتـن : مـا امـر مرتكب كبيره را به خدا و قيامت وا مى
گذاريم و از كافر شمردن آنها خوددارى مى كنيم ..(251)
ايـن نـظـريـه ، مـوضـعـگـيـرى دفـاعـى طـرفـداران حـكـومـت در مقابل
خوارج بود زيرا بنى اميه از طرفى با شيعيان مواجه بودند كه آنان را
غاصب خلافت مى دانـسـتـند و از طرف ديگر خوارج را در مقابل خود مى
ديدند كه آنان را كافر مى شمردند و چون ايـن دو دسـتـه يـك سـرى دلايـل
داشـتـنـد كـه بـنـى امـيـه و طـرفـدارانـشـان قـادر بـه باطل كردن
آنها نبودند، لذا فرقه مرجئه را به وجود آوردند تا در برابر آن دو گروه
دلايلى ارائه دهند و ايستادگى نمايند.
اصـول فـكـرى مـرجـئه : مرجئه آراى خاصى در ابواب معارف و عقايد
نداشتند و حرف آنها فقط حول محور مؤ من شمردن مرتكبان كبيره و خوددارى
از كافر شمردن مسلمانان گناهكار بود.
آنـان ايـمـان را بـه تـصـديـق قـلبـى يـا اقـرار زبـانـى تـفـسـيـر
مـى كـردنـد و عمل را در آن دخيل نمى دانستند. مطابق اين عقيده هر كس
اسلام را تصديق مى كرد و يا به شهادتين اقـرار مـى كـرد، مـؤ مـن
شـمـرده مى شد و ارتكاب گناهان سبب خارج شدن او از دايره ايمان نمى
گرديد.
امـام صـادق عليه السلام در كلامى قدريه و حروريّه را يك بار و مرجئه
را دوبار لعن كرد و در جواب سؤ ال از علت دو بار لعن كردن مرجئه فرمود:
(اِنَّ هـؤُلاءِ زَعـَمـُوا اَنَّ الِّذيـنَ قـَتـَلُونـا
مـُؤْمـِنـيـنَ فـَثـِيـابـُهـُمْ مـُلْطـَخَّةٌ بـِدِمـائِنـا اِلى
يـِوْمـِ الْقِيامَةِ).(252)