شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۳۱ -


7165 كن بطى‏ء الغضب سريع الفى‏ء، محبّا لقبول العذر. باش آهسته رو خشم، تندرو رجوع، دوست دارنده مر قبول عذر را، يعنى باش چنين كه خشم تو دير و آهسته بحركت آيد، و رجوع و برگشتن از آن تند و شتابان باشد، و باش دوست از براى قبول عذر، يعنى اين را كه قبول كنى عذر گنهكار را و در گذرى از او هر گاه عذرى گويد.

7166 كن عاملا بالخير، ناهيا عن الشّرّ، منكرا شيمة الغدر. باش عمل كننده بخير، بازدارنده از شرّ، انكار كننده خوى بيوفائى را، يعنى بد داننده آن يا نشناسنده آن.

7167 كن فى الفتنة كابن اللّبون، لا ضرع فيحلب، و لا ظهر فيركب. باش در فتنه مانند ابن لبون نه پستانى كه دوشيده شود و نه پشتى كه سوارى كرده شود، يعنى در فتنه كه روى دهد بهيچ وجه دخيل مشو و بيكار باش در آن مانند ابن لبون كه هيچ كار از آن نمى‏آيد، و «ابن لبون» كه معنى تحت اللفظى آن «پسر شير دهنده» است شتر بچه نر دو ساله را گويند، يا آنرا گويند كه دو سال را تمام كرده و پا در سه سال گذاشته باشد باعتبار اين كه مادرش بعد از آن بچه ديگر زائيده و شير مى‏دهد يعنى اين قدر شده كه مادرش تواند كه زائيده باشد و شير دهد.

7168 كن حليما فى الغضب، صبورا فى الرّهب، مجملا فى الطّلب. باش بردبار در خشم، صبر كننده در ترس، اعتدال كننده در طلب، يعنى طلب أمور دنيوى باين كه نه افراط كنى در طلب آنها و نه تفريط كنى.

7169 كن آنس ما تكون بالدّنيا احذر ما تكون منها. باش انس دارنده‏تر آنچه باشى بدنيا حذر كننده‏تر از آنچه باشى از آن، يعنى باش در وقتى كه انس و خو گرفتن تو بدنيا بيشتر از همه اوقات باشد باعتبار زيادتى نعمت‏ و رفاهيت كه در آن داشته باشى حذر كننده‏تر از ان از ساير اوقات، زيرا كه مصائب و نوائب دنيا باندازه دولت و نعمت آنست، و همچنين وزر و وبال أخروى آن، پس هر چند آنها زياده باشد حذر از آن بيشتر بايد كرد.

7170 كن أوثق ما تكون بنفسك احذر ما تكون من خداعها. باش اعتماد دارنده‏تر آنچه باشى بنفس خود حذر كننده‏تر آنچه باشى از فريب آن، يعنى باش چنين كه در وقتى كه اعتماد تو بر نفس خود بيشتر باشد از ساير اوقات باعتبار آنچه ببينى از آن از أخلاق حميده و أعمال و أفعال پسنديده حذر كننده‏تر باشى از فريب آن از ساير اوقات، زيرا كه همين راضى بودن از آن و اعتماد بآن عجب و خود بينى است كه بغايت مذموم است پس همان فريب عظيمى است كه داده ترا. و در بعضى نسخه‏ها «أخوف» بجاى «أحذر» است و بنا بر اين در ترجمه «ترسناكتر» بجاى «حذر كننده‏تر» بايد.

7171 كن وصىّ نفسك و افعل فى مالك ما تحبّ ان يفعله فيه غيرك. باش وصىّ نفس خود و بكن در مال خود آنچه را دوست دارى كه بكند آنرا در آن غير تو، مراد اينست كه آنچه را وصيت ميكنى كه ديگرى در مال تو بكند بعد از تو از خيرات، آنها را تو خود بكن در حيات خود، زيرا كه ديگرى گاه باشد كه نكند، و بر تقديرى كه بكند يقين آنچه تو بدست خود بكنى ثواب آن بيشترست از اين كه ديگرى آن را بعد از تو بكند.

7172 كن مؤاخذا نفسك، مغالبا سوء طبعك، و ايّاك ان تحمل ذنوبك على ربّك. باش مؤاخذه كننده نفس خود را، غلبه كننده بدى خوى خود را، و بپرهيز از اين كه حمل كنى گناهان خود را بر پروردگار خود. «مؤاخذه كننده نفس خود را» يعنى گرفت و گير كننده با او در آنچه كند برسيدن بحساب او، و «غلبه كننده بدى خوى خود را» باين كه زايل كنى آنرا يا اين كه نگذارى كه نفس عمل كند بر وفق مقتضاى آن بلكه بدارى او را بر عمل بر وفق عقل و خرد خود، و «بپرهيز از اين كه حمل كنى گناهان خود را بر پروردگار خود» يعنى نسبت دهى آن را بپروردگار خود چنانكه در قرآن مجيد نقل شده از كفار كه هر گاه بكنند فاحشه را عذر مى‏گويند كه: خدا امر كرده ما را بآن، و حق تعالى در انكار آن فرموده خطاب بحضرت رسالت پناهى صلّى الله عليه وآله كه: بگو كه: بدرستى كه خدا أمر نمى‏كند بفحشاء، يا چنانكه شايع است ميانه مردم كه گناهى كه بكنند عذر مى‏گويند كه: قضا و قدر چنين بود و گمان ميكنند كه قضا و قدر خدا در أمثال اين أمور دخلى دارد در وقوع آنها و سبب آن مى‏شود، با آنكه چنين نيست چنانكه از تحقيق «قضا و قدر» چنانكه قبل از اين قدرى تفصيل معنى آن داده شد ظاهر مى‏شود، و دور نيست كه آنچه در آيه كريمه از كفار نقل شده آن نيز از اين راه باشد و بناى گفته ايشان نيز بر اين باشد.

و ممكن است كه معنى اين فقره مباركه اين باشد كه: «بپرهيز از اين كه بردارى گناهان خود را بر پروردگار خود» يعنى بسبب اعتماد بر پروردگار خود، يعنى بردارى گناهان خود را باين كه مرتكب آنها شوى، يا توبه نكنى از آنها از روى اعتماد بر پروردگار خود و رحم و مغفرت او، بلكه چنانكه اميد رحم و مغفرت او بايد، خوف از خشم و غضب او هم بايد، پس جرأت بر معاصى و اصرار بر آنها بمجرّد اعتماد بر رحم و مغفرت او معقول نيست، يا اين كه مراد اين باشد كه: بپرهيز از اين كه بردارى گناهان خود را وارد شونده بر پروردگار خود، يعنى از اين كه بگذارى آنها را و بتوبه و بازگشت محو نكنى تا وقتى كه وارد شوى بر حق تعالى يعنى در عرصه قيامت.

7173 كن لمن قطعك و اصلا، و لمن سألك معطيا، و لمن سكت عن مسألتك مبتدئا. باش مر كسى را كه ببرد از تو پيوند كننده، و مر كسى كه سؤال كند از تو بخشنده، و مر كسى را كه خاموش باشد از سؤال تو ابتدا كننده، يعنى هر كه از برادران مؤمن صله تو بجا نياورد و ببرد از تو، تو بسبب آن مبر از او و باز صله او بجا آور، و هر كه سؤال كند از تو بخشش كن باو هر چند درويشى او را ندانى يا دانى كه درويش نباشد، و هر كه خاموش باشد از سؤال تو تو ابتدا كن ببخشش او، زيرا كه عطا و بخشش بقدر مقدور به هر كه باشد خواه درويش و خواه غنى و خواه سؤال كننده و خواه خاموش از آثار سخاوت است كه عقلا و شرعا بغايت محمودست.

7174 كن بالمعروف آمرا، و عن المنكر ناهيا، و لمن قطعك و اصلا، و لمن حرمك معطيا. باش بمعروف امر كننده، و از منكر نهى كننده، و مر كسى را كه ببرد از تو پيوند كننده، و مر كسى را كه محروم سازد ترا عطا كننده. ترغيب مردم بأمر معروف و نهى از منكر در آيات كريمه و أحاديث شريفه زياده از حدّست و قبل از اين نيز مكرّر مذكور شد با ذكر بعضى از أحكام آن، و «مر كسى را كه ببرد از تو» يعنى هر چند كسى كه ببرد از تو وصله ترا بجا نياورد باز تو مبر از او وصله او را بجا آور، و هر چند كسى محروم سازد ترا و عطا نكند بتو تو عطا كن باو.

7175 كن باسرارك بخيلا، و لا تذع سرّا اودعته فانّ الاذاعة خيانة. باش بأسرار خود بخيل، و فاش مكن سرّى را كه سپرده شده باشى تو آن را، پس بدرستى كه فاش كردن خيانت است يعنى بخيلى كن در اسرار خود و در اظهار آنها بمردم، زيرا كه بر اظهار آنها بسيارست كه ضررها مترتّب شود، و فاش مكن سرّ ديگرى را نيز كه سپرده شده باشد بتو، زيرا كه فاش كردن سرّى كه كسى سپرده باشد آن را خيانت است يعنى از جمله افراد خيانت است كه شرعا و عقلا مذموم است.

7176 كن حسن المقال، جميل الافعال، فانّ مقال الرّجل برهان فضله، و فعاله عنوان عقله. باش نيكو گفتار، نيكو أعمال، پس بدرستى كه گفتار مرد دليل افزونى اوست، و كردار او عنوان عقل اوست، «گفتار مرد دليل افزونى اوست» يعنى گفتار نيكوى او يا مراد اينست كه گفتار او دليل افزونى او و عدم آنست اگر خوب است دليل افزونى او، و اگر بدست دليل نقص او، پس گفتار را نيكو كن تا دليل افزونى تو باشد، نهايت جهت اختصار اكتفا شده بافزونى، و «عنوان» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى سر سخن است يا دليل و علامت.

7177 كن صموتا من غير عىّ فانّ الصّمت زينة العالم و ستر الجاهل. باش بسيار خاموش بى‏عجزى پس بدرستى كه خاموشى زينت داناست و پرده نادان، مراد اينست كه بسيار خاموش باش امّا با وجود تحصيل قدرت بر سخن گفتن نه اين كه خاموش باشى بسبب عجز از گفتار چه آن عجز نقص است و خاموشى با آن كمال نيست، و «بدرستى كه خاموشى» بيان خوبى مطلق خاموشى است و اين كه آن از براى عالم زينت است باعتبار اين كه باعث وقار او مى‏شود، و «از براى جاهل پرده ايست» كه مى‏پوشد نادانى او را و نمى‏گذارد كه ظاهر شود.

7178 كن بعدوّك العاقل اوثق منك بصديقك الجاهل. باش بدشمن عاقل خود اعتماد دارنده‏تر از دوست نادان خود.

7179 كن عفّوا فى قدرتك، جوادا فى عسرتك، مؤثرا مع فاقتك‏ يكمل لك الفضل. باش در گذرنده در قدرت خود، جود كننده در درويشى خود، بخشنده با حاجت خود، تا كامل شود از براى تو افزونى يعنى در گذرنده از گناهان مردم در حال قدرت بر انتقام از ايشان، «تا كامل شود» يعنى اگر اينها را بكنى كامل شود از براى تو افزونى مرتبه.

7180 كن لنفسك مانعا رادعا و لثروتك عند الحميّة واقما قامعا. باش از براى نفس خود منع كننده [بر گرداننده‏]، و از براى بسيارى مال خود نزد حميت خوار كننده ذليل سازنده، «باش از براى نفس خود منع كننده» يعنى‏ منع كننده آن از هواها و هوسها. و «حميت» بمعنى ننگ داشتن است و مراد اينست كه در جائى كه حميت بايد يعنى در دفع عيب و عارى كه آدمى بايد حميت داشته باشد و آن را ننگ خود داند و از خود دفع كند مال بسيار را در آنجا عزيز مشمار و خوار و ذليل دان و صرف كن آن را در دفع آن ننگ از خود، يا اين كه بسيارى مالى را كه در تحصيل آن عيب و عارى باشد و بايد كه آدمى ننگ داشته باشد از آن آن را خوار و ذليل شمار و طلب آن مكن و از سر آن بگذر.

7181 كن بالمعروف آمرا، و عن المنكر ناهيا، و بالخير عاملا، و للشّرّ مانعا. باش بمعروف امر كننده، و از منكر نهى كننده، و بخير عمل كننده، و مر شرّ را منع كننده.

7182 كن لعقلك مسعفا، و لهواك مسوّفا. باش از براى عقل خود اجابت كننده، و از براى خواهش خود پس اندازنده.

7183 كن مؤمنا تقيّا متقنّعا عفيفا. باش مؤمن ترسناك از پروردگار، قناعت كننده پرهيزگار، و ممكن است كه «تقىّ» بمعنى ترسناك نباشد بلكه بمعنى پرهيزگار باشد و «عفيف» تأكيد آن باشد، يا اين كه چون ترك قناعت غالب اينست كه لازم دارد ارتكاب حرامى چند را بعد از أمر بقناعت أمر شده باشد بعفت و باز ايستادن از آنها از براى زيادتى اهتمام بآن، يا جهت اشاره باين كه اگر قانع نشوى عفيف نتوانى بود.

7184 كن من الكريم على حذر ان اهنته، و من اللّئيم ان أكرمته، و من الحليم ان احرجته. باش از كريم بر حذر اگر خوار كنى او را، و از لئيم اگر گرامى داشته باشى او را، و از حليم اگر بتنگ آورده باشى او را.

مراد به «كريم» شخص گرامى بلند مرتبه است، و به «لئيم» مقابل آن يعنى دنى پست مرتبه، و مراد اينست كه اگر كريمى را خوار كرده باشى بر حذر باش از او، زيرا كه كريمان تاب تحمل خوارى ندارند و كم است كه بقدر مقدور انتقام از آن نكشند، و اگر لئيمى را اكرام كرده باشى بر حذر باش از او، زيرا كه كم است كه لئيمان بجزاى نيكى بدى نكنند، و اگر حليمى را يعنى بردبارى را بتنگ آورده باشى بر حذر باش از او، زيرا كه حليم بقدر مقدور حلم و بردبارى ميكند امّا وقتى كه بتنگ آمد خشم بر او غلبه ميكند و بد از جا بر مى‏آيد و تلافى ميكند چنانكه مشهورست كه نعوذ باللّه من غضب الحليم پناه مى‏بريم بخدا از خشم حليم.

7185 كن على حذر من الاحمق اذا صاحبته، و من الفاجر اذا عاشرته، و من الظّالم اذا عاملته. باش بر حذر از أحمق هر گاه مصاحبت كنى با او، و از فاسق هر گاه معاشرت كنى با او، و از ستمكار هر گاه معامله كنى با او.

«بر حذر بودن از احمق» باعتبار اينست كه مكرّر مذكور شد كه او بسيارست كه از راه دوستى بصاحب خود كارى ميكند كه ضرر و زيان باو رساند، و «از فاسق» باعتبار اينست كه معاشرت و آميزش با او غالب اينست كه باعث سرايت حال او در اين كس مى‏شود و گاه هست كه عذابى كه بر او نازل شود عامّ مى‏شود و شامل مصاحبان و همنشينان او نيز مى‏گردد چنانكه مكرّر مذكور شد، و «از ستمكار هر گاه‏ معامله شود با او» باعتبار اينست كه ستمكار كم است كه هر گاه معامله كند با كسى ستم بر او نكند، و أيضا مال او بى‏شبهه نباشد پس از آن راه نيز از معامله با او بر حذر بايد بود.

7186 كن كالنّحلة اذا اكلت اكلت طيّبا، و اذا وضعت وضعت طيّبا، و اذا وقعت على عود لم تكسره. باش مانند زنبور عسل، هر گاه بخورد مى‏خورد پاكيزه را، و هر گاه بگذارد مى‏گذارد پاكيزه را، و هر گاه بنشيند بر شاخ درختى نشكند آنرا، مراد اينست كه چنانكه زنبور عسل هر گاه مى‏خورد هر شكوفه و گل و گياهى را مى‏خورد كه نيكو و پاكيزه باشد، و وقتى كه مى‏گذارد عسل مى‏گذارد كه نيكو و پاكيزه است، و بر شاخى كه مى‏نشيند گرانى نمى‏كند و نمى‏شكند آنرا، تو نيز هر گاه بخورى از چيزهاى حلال پاكيزه بخور، و آنچه بگذارى اعمال خير پاكيزه بگذار، و نرمى كن با مردم تا بر ايشان گران نباشى و خاطر كسى را نشكنى.

7187 كن مطيعا للّه سبحانه و بذكره آنسا، و تمثّل فى حال تولّيك عنه اقباله عليك، يدعوك الى عفوه، و يتغمّدك بفضله. باش فرمانبردار مر خداى سبحانه را، و بياد او أنس گرفته، و در آور بخاطر خود در حال رو گردانيدن از او صورت رو آوردن او را بر تو، كه مى‏خواند ترا بسوى آمرزش خود، و مى‏پوشاند گناهان ترا بفضل خود.

مراد باين كه «در آور بخاطر خود، تا آخر» اينست كه در حالى كه رو گردانيده باشى از خداى سبحانه و گناهى كرده باشى نوميد مشو از او بلكه تصوّر كن اين را كه او باز رو آورده است بتو و مى‏خواند ترا بسوى آمرزش خود، و مى‏پوشاند گناهان ترا بفضل خود هر گاه توبه كنى و پشيمان گردى از آنچه كرده پس نوميد مشو بلكه تدارك آن بتوبه و پشيمانى بكن.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه در حالى كه خواهى رو بگردانى از او بارتكاب گناهى، تصوّر كن لطف و مهربانى او را كه باز با وجود آن مى‏خواند ترا بسوى عفو خود، و مى‏پوشاند گناهان ترا بفضل خود، تا شرم كنى از چنين پروردگار رحيم مهربانى، و باز ايستى از رو گردانيدن از او و نافرمانى او.

7188 كن عالما بالحقّ، عاملا به ينجك اللّه سبحانه. باش داناى بحقّ عمل كننده بآن تا رستگارى دهد ترا خداى سبحانه.

7189 كن آمرا بالمعروف عاملا به، و لا تكن ممّن يأمر به وينأى عنه فيبوء باثمه و يتعرّض مقت ربّه. باش امر كننده بمعروف و عمل كننده بآن، و مباش از آنان كه أمر ميكنند بآن و دورى ميكنند از آن، پس بر مى‏گردند بگناه خود و متعرّض ميشوند مر خشم پروردگار خود را.

«پس بر مى‏گردند بگناه خود» يعنى بر مى‏گردند بسوى پروردگار خود در روز حشر با گناه خود. و ممكن است كه معنى «فيبوء باثمه» اين باشد كه پس بر مى‏دارند گناه خود را، و بر هر تقدير مراد «بگناه او» اينست كه امر كرده ديگران را بمعروف و خود دورى كرده از آن و بجاى نياورده آن را و «متعرّض ميشوند مر خشم پروردگار خود را» يعنى خود را در معرض آن در مى‏آورند.

7190 كونوا عن الدّنيا نزّاها، و الى الآخرة ولّاها. باشيد از دنيا پاكان، و بسوى آخرت شيفتگان.

7191 كونوا ممّن عرف فناء الدّنيا فزهد فيها، و علم بقاء الآخرة فعمل لها. باشيد از آنانكه شناخته‏اند فانى شدن دنيا را پس بى‏رغبت گشته‏اند در آن، و دانسته‏اند پاينده بودن آخرت را پس عمل كرده‏اند از براى آن.

7192 كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا. باشيد قومى كه فرياد كرده شده بايشان پس آگاه شده‏اند.

7193 كونوا قوما علموا انّ الدّنيا ليست بدارهم فاستبدلوا. باشيد قومى كه دانسته‏اند كه دنيا نيست سراى ايشان پس بدل كرده‏اند، يعنى بدل كرده‏اند آنرا بآخرت، و از سر آن گذشته‏اند تا بعوض آن آخرت را بگيرند.

7194 كونوا من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا، فانّ كلّ ولد سيلحق بامّه يوم القيامة. باشيد از پسران آخرت و مباشيد از پسران دنيا، پس بدرستى كه هر فرزندى در مى‏يابد مادر خود را در روز قيامت، پس اگر از پسران دنيا باشيد بهره شما در روز قيامت همان باشد كه فانى شده، و اگر از پسران آخرت باشيد بهره شما آن باشد كه پاينده و باقيست.

حرف كاف بلفظ «كلّما» يا «كما»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف كاف بلفظ «كلّما» كه بمعنى «هر آن گاه» است يا «كما» كه بمعنى «آن چنان» است. از آن جمله است آن حضرت عليه السّلام:

7195 كلّما قاربت اجلا فاحسن عملا. هر آن گاه نزديك شوى مرگ را پس نيكو كن عمل را، و ممكن است كه معنى اين باشد كه: هر آن گاه كه نزديك شوى مدّتى را پس نيكو كن عملى را، يعنى بهر مدّتى كه برسى نيكو كن عملى را كه مناسب آن باشد مثل عبادات شاقّه در وقت قوّت و جوانى، و عبادات خفيفه در وقت ضعف و پيرى، و بر اين قياس.

7196 كلّما اخلصت عملا بلغت من الآخرة امدا. هر آن گاه خالص گردانى عملى را مى‏رسى از آخرت باميد، يا هر آن گاه خالص گردانى عملى را مى‏رسى از آخرت باميدى يعنى خالص گردانى از براى حق تعالى و آميخته بغرض ديگر نسازى.

7197 كلّما كثر خزّان الاسرار كثر ضياعها. هر آن گاه بسيار شود خزانه داران سرّها بسيار شود ضايع شدن آنها، مراد اينست كه سرّ را بايد پنهان داشت كه واقفان بر آن كثير و بسيار نشوند كه همين كه بسيار شدند اكثر اينست كه فاش مى‏شود و ضايع مى‏گردد، و پوشيده نماند كه سه تا ظاهر اينست كه كثيرست باتّفاق و دوتا نيز دور نيست كه كثير باشد بنا بر اين كه «كثير» مقابل «واحد» است و بنا بر اوّل سرّ خود را بيك كس زياده نبايد گفت كه اگر بزياده گفته شود راز داران آن با خود سه تا خواهند شد و بنا بر دوّم بكسى نبايد گفت و اگر نه رازداران آن با خود دوتا خواهند شد و آن كثيرست بنا بر آن احتمال.

7198 كلّما حسنت نعمة الجاهل ازداد قبحا فيها. هر آن گاه نيكو شود نعمت نادان زياد مى‏شود بحسب زشتى در آن نعمت، يعنى زياد مى‏شود قباحت و زشتى او در باب آن نعمت، بسبب اين كه شكر آن نمى‏كند و آن را در مصرفى كه بايد صرف نمى‏كند.

7199 كلّما ارتفعت رتبة اللّئيم نقص النّاس عنده، و الكريم ضدّ ذلك. هر آن گاه بلند گردد مرتبه لئيم بى‏بهره مى‏گردند مردم نزد او، و كريم بر خلاف اينست، مراد به «لئيم» شخص دنى پست مرتبه است و به «كريم» مقابل آن.

7200 كلّما ازداد المرء بالدّنيا شغلا و زاد بها و لها اوردته المسالك و او قعته فى المهالك. هر آن گاه زياد شود مرد يا آدمى بدنيا بحسب شغل و زياد شود بآن بحسب شيفتگى، وارد مى‏سازد او را دنيا در مسالك، و مى‏اندازد او را در مهالك.

«زياد شود بدنيا بحسب شغل» يعنى زياد شود شغل او بآن، و همچنين «زياد شود بآن بحسب شيفتگى» يعنى زياد شود شيفتگى او بآن، و ممكن است كه ترجمه «ازداد بها و لها» اين باشد كه ازدياد كند بآن شيفتگى را، و «مسالك» بمعنى راههاست و مراد در اينجا راههائيست كه او را بزيان و خسران رساند.

7201 كلّما لا ينفع [شي‏ء] يضرّ، و الدّنيا مع حلاوتها تمرّ، و الفقر مع الغنى باللّه لا يضرّ. هر آن گاه چيزى سود ندهد ضرر كند، و دنيا با شيرينى آن تلخ مى‏شود، و درويشى با توانگرى بخدا ضرر نمى‏كند، يعنى هر كارى كه كسى كند بايد كه سودى در آن باشد كه اگر سودى در آن نباشد آن در واقع ضرر كند هر چند بحسب ظاهر زيان و خسرانى هم در آن نباشد، زيرا كه تضييع اوقات بآن بس است از براى ضرر و زيان آن، و «تلخ شدن دنيا با وجود شيرينى آن» باعتبار اينست كه هيچ شيرينى آن نيست كه آميخته بتلخيى نباشد يا تلخيى را از عقب نداشته باز در همان دنيا قطع نظر از آخرت آن، و مراد به «توانگرى بخدا» اينست كه كسى در همه أمور خود توكل بر خدا كرده باشد و همه را باو واگذاشته باشد و از آن راه بى‏نياز شده باشد از خلق كه آن حقيقت توانگريست و ضرر نكردن درويشى كه با چنين توانگرى باشد ظاهرست.

7202 كلّما ازداد عقل الرّجل قوى ايمانه بالقدر و استخفّ بالغير. هر آن گاه زياد شود عقل مرد قوى مى‏گردد ايمان او بقدر و سبك مى‏شمارد حوادث ضرر رساننده را.

مراد به «ايمان بقدر» ايمان باينست كه در قضا و قدر حق تعالى أصلا حيف و جورى نشده و آنچه واقع مى‏شود از جانب حق تعالى همه از روى حكمت و مصلحت است و اگر در آنها ضررى از كسى بكسى برسد تلافى آن را حق تعالى بر وجه أكمل بكند، و همچنين ألم و مصيبتى كه از جانب حق تعالى بكسى برسد، و ظاهرست كه زيادتى عقل باعث قوّت اين ايمان مى‏گردد و اين كه با وجود قوّت اين ايمان سبك مى‏شمارد صاحب آن مصائب و نوائب روزگار را.

7203 كلّما عظم قدر الشّى‏ء المنافس عليه عظمت الرّزيّة لفقده. هر آن گاه كه بزرگ باشد قدر چيزى كه منافسه كرده شود بر سر آن بزرگ است مصيبت از براى نيافتن آن، مراد به «منافسه» چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه دو كس رغبت كنند در چيزى و هر يك خواهند آن را از براى اين كه باعث گرامى بودن او شود و بآن معارضه در كرم تواند كرد، و ظاهرست كه چنين چيزى هر چند عظيم‏تر باشد مصيبت نيافتن آن عظيم‏تر باشد و غرض تحريص مردم است بر سعى از براى آخرت و تحصيل آن، زيرا كه آن بزرگترين چيزهاست كه منافسه كرده شود بر سر آن، پس مصيبت نيافتن آن عظيمترين مصيبتها باشد، پس بقدر مقدور سعى بايد كرد از براى گرفتار نشدن بچنين مصيبتى.

7204 كلّما ازداد علم الرّجل زادت عنايته بنفسه، و بذل فى رياضتها و صلاحها جهده. هر آن گاه زياد شود علم مرد زياد شود عنايت او بنفس خود، و صرف كند در رام كردن آن و صلاح آن طاقت خود را.

مراد به «عنايت او بنفس خود» اهتمام اوست در اصلاح حال آن و شايسته گردانيدن آن، و «صرف كند» تفسير و تأكيد آنست.

7205 كلّما قويت الحكمة ضعفت الشّهوة. هر آن گاه قوى گردد حكمت ضعيف گردد خواهش، مراد به «حكمت» علم راست درست است و ظاهرست كه بقدر قوى شدن آن ضعيف مى‏شود هواها و هوسها.

7206 كلّما طالت الصحبة تأكّدت الحرمه. هر آن گاه دراز كشد مصاحبت محكم مى‏گردد حرمت، يعنى حرمت مصاحب را زياده بايد داشت.

7207 كلّما فاتك من الدّنيا شي‏ء فهو غنيمة. هر آن گاه فوت شود ترا از دنيا چيزى پس آن غنيمتى است يعنى نفع عظيمى است از براى تو، زيرا كه دنيا هر چند كمتر باشد رفاهيت دنيا و آخرت در آن بيشتر باشد هر گاه صبر شود بر آن.

7208 كما تدين تدان. آن چنان كه جزا دهى جزا داده شوى، يعنى آن چنان كه عمل و سلوك كنى جزا داده شوى نهايت عمل و سلوك او را جزا فرموده‏اند باعتبار مجاز مشاكله چون همراه جزا مذكور شده چنانكه در قرآن مجيد فرموده‏اند: فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ پس هر كه ستم كند بر شما پس ستم كنيد شما نيز بر او بمثل آنچه ستم كرده او بر شما يعنى جزا دهيد او را بمثل آنچه ستم كرده بر شما» و ظاهرست كه جزاى آن بمثل ستم نيست بر او، پس اطلاق «ستم» بر او باعتبار مشاكله است و اين كه با «ستم» مذكور شده، نهايت مجاز در آيه كريمه در لفظ دوّم واقع شده باعتبار مشاكله با اوّل، و در اين فقره مباركه در اوّل باعتبار مشاكله با دوّم، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: چنانچه اطاعت و فرمانبردارى كنى جزا داده مى‏شوى.

7209 كما تعين تعان. چنانكه يارى كنى يارى كرده شوى، يعنى بقدر آنچه تو مردم را يارى كنى حق تعالى و مردم نيز ترا يارى كنند.

7210 كما ترحم ترحم. چنانكه رحم كنى رحم كرده شوى، اين هم مضمون فقره سابق است.

7211 كما تتواضع تعظم. آن چنانكه فروتنى كنى بزرگ گردى، يعنى بقدر آنچه فروتنى كنى در درگاه حق تعالى و با خلق نيز بزرگ مرتبه گردى.

7212 كما ترجو خف. آن چنانكه اميد دارى بترس، يعنى بقدر آنچه اميد دارى از حق تعالى بترس از او و از نافرمانى او.

7213 كما تشتهى عفّ. آن چنان كه خواهش دارى عفيف باش، يعنى بقدر آنچه خواهش رستگارى در آخرت و بهشت و آلاء و نعماى آن دارى عفيف باش و باز دار خود را از حرامها.

7214 كما تقدّم تجد. آن چنانكه پيش فرستى مى‏يابى، يعنى بقدر آنچه پيش فرستى از خوبيها و بديها مى‏يابى جزاى آنها را.

7215 كما تزرع تحصد. آن چنانكه مى‏كارى مى‏دروى.

7216 كما انّ الصدأ يأكل الحديد حتّى يفنيه كذلك الحسد يكمد الجسد حتّى يفنيه. چنانكه چرك مى‏خورد آهن را تا فانى مى‏گرداند آن را، آن چنان رنگ متغير مى‏سازد رنگ بدن را و مى‏برد صفاى آنرا تا اين كه لاغر مى‏سازد آنرا و بيمار مى‏گرداند بيماريى كه بهبودى نباشد آنرا.

7217 كما انّ العلم يهدى المرء و ينجيه كذلك الجهل يضلّه و يرديه. چنانكه علم راه مى‏نمايد مرد را و رستگار مى‏گرداند او را، آن چنان جهل گمراه مى‏سازد او را و هلاك مى‏گرداند يا مى‏اندازد او را يعنى در هلاكت يا زيان و خسران.

7218 كما انّ الجسم و الظّلّ لا يفترقان، كذلك الدّين و التّوفيق لا يفترقان. چنانكه جسم و سايه جدا نمى‏شوند از يكديگر آن چنان ديندارى و توفيق جدا نمى‏شوند از يكديگر.

7219 كما انّ الشّمس و اللّيل لا يجتمعان كذلك حبّ اللّه و حبّ- الدّنيا لا يجتمعان. چنانكه آفتاب و شب جمع نمى‏شوند با يكديگر آن چنان دوستى خدا و دوستى دنيا جمع نمى‏شوند با يكديگر يعنى دوستى كامل هر يك.

حرف كاف بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف كاف بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بلفظ واحد مانند فصلهاى سابق كه همه فقرات مصدّر بيك لفظ بود. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

7220 كسب العقل كفّ الاذى. كسب عقل باز داشتن آزارست يعنى فايده عظيمى كه بعقل كسب مى‏شود و ثمره عمده آن اينست كه صاحب خود را مى‏دارد بر اين كه باز دارد آزار خود را، و بكسى آزار نرساند.

7221 كسب العلم الزّهد فى الدّنيا. كسب علم يعنى فايده عمده كه بعلم كسب شود و بر آن مترتّب گردد بى‏رغبتى در دنياست.

7222 كسب الايمان لزوم الحقّ و نصح الخلق. كسب ايمان يعنى فايده عمده كه بآن كسب شود لازم بودن حق و جدا نشدن از آنست و صاف بودن با خلق.

7223 كسب الحكمة اجمال النطق و استعمال الرّفق. كسب حكمت إجمال گفتارست و بكار بردن نرمى، مراد به «حكمت» علم راست درست است و به «كسب آن» فايده عمده كه بآن كسب شود بر قياس فقرات سابق، و به «اجمال گفتار» نيكو گردانيدن آن، يا اختصار در آن، يا اعتدال در آن و پر نگفتن.

7224 كلام العاقل قوت، و جواب الجاهل سكوت. سخن عاقل قوت است، و جواب نادان سكوت است، «قوت است» يعنى غذاى جان است مانند قوت و غذاى بدن، و «سكوت است» يعنى خاموشى است.

7225 كرور اللّيل و النّهار مكمن الآفات و داعى الشّتات. بر گرديدن شب و روز جايگاه نهان شدن آفتهاست، و خواننده پراكند كيست، مراد مذمّت امتداد روزگارست باين كه شبها و روزها جايگاه پنهان شدن فتنه‏هاست يعنى فتنه‏ها كه در آنها آشكار شود گويا قبل از آن در آنها پنهانست و سبب پراكندگى مصاحبان و دوستانست.