7226 كيفيّة الفعل تدلّ على كمّية العقل فاحسن له
الاختيار و اكثر عليه الاستظهار. چگونگى كار دلالت ميكند بر مقدار عقل، پس نيكو كن
از براى آن اختيار را، و بسيار كن بر آن استظهار را، يعنى اختيار كار نيكو
كن و بسيار كن بر آن احتياط و قوى پشت كردن را بتفكر و تأمّل، تا اين كه هر چه كنى
نيكو باشد و دلالت بر نيكوئى عقل و خرد تو كند.
7227 كسب العقل الاعتبار و الاستظهار، و كسب الجهل
الغفلة و الاغترار. كسب عقل عبرت گرفتن و احتياط است، و كسب جهل غافلى و فريب-
خوردن است.
7228 كانّ المعنىّ سواها، و كانّ الحظّ فى احراز
دنياها. اين فقره مباركه تتمه كلاميست و مربوط به آنست و تمام كلام در فصل حرف فا
بلفظ مطلق نقل شده و در آنجا ترجمه و شرح شد و حاجت اعاده نيست.
7229 كفر النّعمة مزيلها، و شكرها مستديمها. كفران
نعمت زايل كننده آنست و شكر آن پاينده دارنده آن.
7230 كرور الايّام احلام، و لذّاتها آلام، و
مواهبها فناء و اسقام. گردش روزگار خوابى چند است، و لذّتهاى آن المهاست، و بخششهاى
آن فنا و بيماريهاست.
مراد به «بودن آن خوابها» اينست كه روزگار و آنچه
در آن واقع مىشود بقا و ثباتى ندارد و بمنزله خوابهاست كه ديده مىشود و واقع گمان
مىشود و آخر معلوم مىشود كه مجرّد خيالى بوده و اصلى نداشته. و «لذّتهاى آن
المهاست» باعتبار اين كه آميخته به المهاست و در عقب دارد آنها را. و «بخششهاى آن
فنا و بيماريهاست» يعنى بيماريها كه در آنها عارض مىشود و فانى شدن در عاقبت، و
ممكن است كه مراد به «فناء» فانى شدن آن بخششها باشد و مراد اين باشد كه بخششهاى
آنها همه فانى شوندهاند و از راه مبالغه آنها را فنا فرموده
باشند.
7231 كمال العلم الحلم، و كمال الحلم كثرة الاحتمال
و الكظم. كمال علم بردباريست، و كمال بردبارى بسيارى احتمال و فرو خوردن خشم است.
مراد اينست كه علم كه بىبردبارى باشد ناقص است تمامى آن باينست كه با بردبارى باشد
و بردبارى وقتى تمام و كامل مىشود كه با بسيارى احتمال باشد يعنى تحمل درشتيها و
بى آدابيهاى مردم و بسيار فرو خوردن خشم و بردبارى كه با آنها نباشد ناقص است.
7232 كمال الحزم استصلاح الاضداد، و مداجاة
الاعداء. كمال دور انديشى بصلاح آوردن اضداد و مدارا كردن با دشمنان است، «أضداد»
بمعنى مخالفان است يعنى جمعى كه مخالفت كنند با اين كس و موافقت نكنند، و مراد به
«صلاح آوردن ايشان» اينست كه سلوكى با ايشان بشود از لطف و مهربانى كه باعث اين شود
كه ايشان بصلاح آيند و ترك مخالفت كنند و فرق ميانه اين و مدارا كردن با دشمنان
اينست كه مخالفان جمعىاند كه دشمنى ندارند نهايت مىبايد كه موافقت كنند و
نمىكنند، و دشمنان جمعىاند كه موافقت ايشان مطلب نيفتاده بلكه دشمنى ميكنند و
آزار مىرسانند و مطلب دفع آنست پس كمال دور انديشى اينست كه با مخالفان سلوكى بشود
كه ايشان موافقت كنند، و با دشمنان مدارائى بشود كه ترك دشمنى كنند و آزارى از
ايشان نرسد، و ممكن است كه مراد به «أضداد» همان دشمنان باشد و مدارا كردن با
دشمنان بمنزله تفسير و تأكيد بصلاح آوردن مخالفان باشد.
7233 كم دنف نجا و صحيح هوى. بسا بيمارى كه رستگارى يابد و تندرستى كه بيفتد.
مراد اينست كه در بيمارى مأيوس نبايد شد و بتندرستى مغرور نشايد گشت.
7234 كلام الرّجل ميزان عقله. سخن مرد ترازوى عقل
اوست، يعنى ترازوئيست كه عقل او را بآن مىتوان سنجيد و قدر آنرا از آن معلوم
مىتوان كرد.
7235 كمال المرء عقله، و قيمته فضله. كمال مرد يا
آدمى عقل اوست، و بهاى او فضل اوست، يعنى بقدر إحسان و انعام اوست يا هر چه در او
باشد از فضايل و شمايل.
7236 كنت اذا سألت رسول اللّه
صلّى الله عليه وآله اعطانى، و اذا امسكت
ابتدأني. بودم من چنين كه هر گاه سؤال مىكردم رسول خدا را- رحمت كند خدا بر او و
آل او- مىبخشيد مرا، و هر گاه باز مىايستادم ابتدا ميكرد مرا، مراد اظهار كمال
لطف و مهربانى رسول خداست صلّى الله عليه وآله با
آن حضرت بمرتبه كه هر وقت كه مىپرسيده از او مسئله تعليم مىفرموده آنرا باو، و هر
گاه باز مىايستاده از آن حضرت صلّى الله عليه وآله
خود ابتدا مىفرموده و تعليم علوم و معارف باو مىكرده و ظاهرست كه آن جزو دويم
كمال لطف و مهربانيست و نهايت اهتمام در تربيت و تعليم آن حضرت
صلوات اللّه و سلامه عليه و همچنين جزو اوّل نيز
بنا بر آنچه نقل كردهاند كه أصحاب پر جرأت نمىكردند بر سؤال از آن حضرت
صلّى الله عليه وآله، و تا واقعه رو نمىداد كه
محتاج بسؤال شوند جسارت بر آن نمىكردند بخلاف آن حضرت
صلوات اللّه و سلامه عليه كه همواره استكشاف أنواع حقايق و معارف مىكردند
جهت علم به آنها هر چند محتاج نبودند به آنها در عمل.
7237 كذب من ادّعى اليقين بالباقى و هو مواصل
للفانى. دروغ گويد كسى كه دعوى كند يقين بباقى را و حال
آنكه او پيوند كننده باشد بفانى، مراد به «باقى» آخرت است و به «فانى» دنيا، و به
«پيوند كننده بآن» كسى كه حريص باشد بر آن و مشغول گردد بسعى از براى آن، و نپردازد
بسعى از براى آخرت، و مراد اينست كه چنين كسى دروغ گويد در دعوى يقين كامل، يا اين
كه چون عمل نكند بيقين خود پس گويا يقين ندارد و دروغ مىگويد در دعوى يقين.
7238 كذب من ادّعى الايمان و هو مشغوف من الدّنيا
بخدع الامانى و زور الملاهى. دروغ گويد كسى كه دعوى كند ايمان را و حال آنكه او
رسيده شده باشد بغلاف دل او بمكرهاى آرزوها و دروغ بازيها «رسيده باشد بغلاف دل او»
يعنى جا كرده باشد در آن مكرهاى آرزوها و فريبهاى آنها، و «دروغ بازيها» يعنى
اميدهاى مطالب دنيوى كه پوچ بيحاصلند و بمنزله بازيهايند، اين بنا بر اينست كه
«مشغوف» بغين نقطهدار باشد چنانكه در بعضى نسخهها واقع شده و در بعضى نسخهها
بعين بىنقطه است و آن نيز نزديكست بهمان معنى و ترجمه اينست كه: و حال آنكه او فرو
گرفته باشد دل او را از دنيا مكرهاى آرزوها و دروغ بازيها.
7239 كفران النّعم يزلّ القدم و يسلب النّعم. كفران
نعمتها مىلغزاند قدم را، و مىربايد نعمتها را، «لغزانيدن قدم» نيز بهمان اعتبار
بودن نعمتهاست، زيرا كه هر گاه نعمتها را بر بايد پس مىاندازد آدمى را در پستى و
زيان و خسران.
7240 كفر النّعمة لؤم، و صحبة الاحمق شؤم. كفران
نعمت لؤم است و مصاحبت احمق شوم است، «لؤم» بضمّ لام و سكون همزه بمعنى دنائت و
ناكسى و پستى مرتبه است، و بضمّ لام و سكون و او بىهمزه بمعنى ملامت و سرزنش است و بنا بر اوّل معنى اينست
كه: كفران نعمت از دنائت و ناكسى ناشى مىشود يا علامت و دليل آنست، و بنا بر دويم
اين كه آن سبب ملامت و سرزنش مىشود، و «شؤم» بضمّ شين و سكون همزه ضدّ يمن و بركت
است و «شوم بودن مصاحبت احمق» باعتبار اينست كه كم است كه سبب زيان و خسرانى نشود
اگر همه از راه دوستى او باشد.
7241 كمال العطيّة تعجيلها. كمال عطيه تعجيل آنست
يعنى عطيه كامل اينست كه تعجيل شده باشد بدادن آن و بعد از وعده و انتظارى نباشد.
7242 كفر النّعمة مزيلها. كفران نعمت زايل كننده
آنست.
7243 كمال العلم العمل. كمال علم و تمامى آن عمل به
آنست.
7244 كمال الانسان العقل. كمال آدمى عقل و خردست.
7245 كلوا الأترجّ قبل الطّعام و بعده، فآل محمّد
يفعلون ذلك. بخوريد اترجّ را يعنى ترنج را پيش از طعام و بعد از آن پس آل محمد
ميكنند اين را، ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه خوب است كه پيش از طعام و بعد از آن
هر دو خورده شود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه پيش و بعد هر دو مىتوان خورد آنرا و ضررى ندارد يا هر يك نيكوست.
7246 كلامك محفوظ عليك، مخلّد فى صحيفتك، فاجعله
فيما يزلفك، و ايّاك ان تطلقه فيما يوبقك. سخن تو نگاهداشته شده است بر تو، پاينده
داشته شده است در صحيفه تو، پس بگردان آنرا در آنچه نزديك گرداند ترا، و بپرهيز از
اين كه رها كنى آنرا در آنچه هلاك گرداند ترا.
مراد اينست كه هر سخنى كه بگوئى در نامه أعمال تو
ثبت مىشود تا جزاى آن بتو برسد اگر نيك باشد جزاى نيك و اگر بد باشد جزاى بد، و
چنين نيست كه حساب و كتابى بر آنها نباشد پس بگردان سخنان خود را در آنچه باعث
نزديكى بخداى سبحانه و قرب و منزلت نزد او باشد، و بپرهيز از اين كه سخنى گوئى كه
باعث هلاكت تو گردد مانند دروغ و غيبت و دشنام.
7247 كافل المزيد الشّكر. ضامن زيادتى شكرست، يعنى
زيادتى نعمت.
7248 كافل النّصر الصّبر. ضامن يارى صبرست يعنى
يارى خداى عزّ و جلّ.
7249 كفران الاحسان يوجب الحرمان. كفران احسان واجب مىسازد محرومى را، يعنى سبب
محرومى صاحب آن مىشود بلكه گاهى سبب محرومى جمعى ديگر نيز مىشود در احسانهاى
مردم، چه بسيارست كه هر گاه احسانى بكسى بكنند كه او كفران آن بكند بىرغبت ميشوند
در احسان و بديگران نيز احسان نمىكنند كه مبادا ايشان نيز مثل او باشند.
7250 كافل دوام الغنى و الامكان اتباع الاحسان
الاحسان. ضامن پاينده بودن توانگرى و توانا ساختن در پى كردن احسانست احسان ديگر
را، يعنى پى در پى احسان كردن بمردم ضامن اينست كه پاينده دارد توانگرى صاحب خود
را، و توانا ساختن حق تعالى او را.
7251 كافل اليتيم و المسكين عند اللّه من
المكرّمين. ضامن يتيم و مسكين نزد خدا از گرامى كرده شدگانست يعنى كسى كه ضامن
مؤنات و اخراجات ايشان شود و بر خود گيرد آنها را.
7252 كاتم السّرّ و فىّ امين. پنهان دارنده سرّ
وفاداريست امين.
7253 كلّكم عيال اللّه و اللّه سبحانه كافل عياله.
همه شما عيال خدائيد و خداى سبحانه ضامن عيال خود است، خطاب بهمه مردم است و «خداى
سبحانه ضامن عيال خودست» يعنى ضامن روزى همه ايشانست.
7254 كلّ امرء مسئول عمّا ملكت يمينه و عياله. هر آدمى يا مردى سؤال كرده شده است از آنچه مالك او
باشد دست راست او و عيال او، يعنى پرسش كرده خواهد شد از سلوك با بندگان خود و عيال
خود تا اين كه اگر سلوك خوب كرده باشد پاداش نيك يا بد و اگر سلوك بد كرده باشد
جزاى بد، و نسبت ملك بدست شايع است باعتبار اين كه هر ملكى در دست صاحب آنست پس
گويا مالك آن دست اوست و بخصوص دست راست باعتبار زيادتى قوّت و شرافت آن.
7255 كافر النّعمة كافر فضل اللّه. كفران كننده
نعمت پوشاننده فضل و احسان خداست.
7256 كافل اليتيم اثير عند اللّه. ضامن يتيم اثير
است نزد خدا يعنى كسى كه ضامن اخراجات يتيم شود و بر خود گيرد آنها را يا نگهدارى و
تربيت او را او نزد خدا برگزيده است و از خلصاى دوستان اوست.
7257 كفر النّعم مجلبة لحلول النّقم. واوى است و
يائى» در أقرب الموارد گفته: «عيّل الرّجل أهل بيته الذين يتكفّل بهم و بهم و
يمؤنهم من أزواج و أولاد و أتباع و اويّة يائية للمذكر و المؤنث ج عيال و عيائل
كجيد و جياد و جيايد و عالة كسيّد و سادة، و ربّما أطلق العيّل على الجمع كما يطلق
العيال على المفرد و فى التّعريفات: عيال الرّجل هو الذى سكن معه و تجب نفقته عليه
كغلامه و امرأته و ولده الصغير». كفران نعمتها كشنده فرود آمدن انتقامهاست، يعنى
انتقامهاى خداى عزّ و جلّ.
7258 كفّروا ذنوبكم و تحبّبوا الى ربّكم بالصّدقة و
صلة الرّحم. بپوشانيد گناهان خود را و زايل كنيد آنها را، و دوستى كنيد بسوى خدا
بصدقه دادن و صله رحم، يعنى احسان بخويش و پيوستن باو و نبريدن از او.
7259 كذب السّفير يولّد الفساد، و يفوّت المراد، و
يبطل الحزم، و ينقض العزم. دروغ رسول مىزايد فساد را، و فوت ميكند مراد را، و باطل
ميكند دور انديشى را، و خراب ميكند عزم را، مراد اينست كه رسولى كه كسى فرستد نزد
كسى از براى بردن پيغامى بايد كه راستگو باشد زيرا كه دروغ او در وقت بردن پيغام يا
آوردن آن هست گاه كه منشأ فسادى مىشود و باعث فوت مطلب و مراد مىشود، و «باطل
ميكند دور انديشى را» كه قصد شده در فرستادن او، و باطل ميكند عزم و قصدى را كه شده
در فرستادن او.
7260 كتاب الرّجل عنوان عقله و برهان فضله. نوشته
مرد عنوان عقل او و برهان فضل اوست، «عنوان» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى سر سخن
است يا دليل و علامت، و مراد اينست كه از كتابت و نوشته مرد استنباط عقل و قدر فضل
او مىشود پس آدمى بايد كه در نوشتهها كمال اهتمام بكند كه مبادا دليل نقص عقل يا
فضل او بشود.
7261 كتاب المرء معيار فضله و مسبار نبله. نوشته مرد يا آدمى معيار فضل اوست و مسبار نبل
اوست، «معيار» چيزيست كه بآن عيار و وزن چيزى معلوم شود، و «مسبار» چيزيست كه بآن
قدر گوى زخم را معلوم كنند، و «فضل» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى افزونى مرتبه است،
و «نبل» بمعنى نجابت يا تندى فطنت، و مراد اينست كه: از از نوشته مرد يا آدمى فضل و
نبل او را و قدر آنها را استنباط مىتوان كرد.
7262 كافر النّعمة مذموم عند الخالق و الخلائق.
كفران كننده نعمت مذمّت كرده شده است نزد خدا و خلايق.
7263 كمال الفضائل شرف الخلائق. تمامى فضيلتها شرف
خصلتهاست، يعنى تمامى فضيلتها و افزونيها اينست كه خويها و خصلتهاى صاحب آنها شريف
و بلند مرتبه باشد، و هر چند كسى فضايل و كمالات داشته باشد هر گاه شرافت اخلاق
نداشته باشد فضايل او ناقص و ناتمام است.
7264 كان لى فيما مضى اخ فى اللّه و كان يعظّمه فى
عينى صغر الدّنيا فى عينه. بود مرا در آنچه گذشته يعنى در زمان گذشته برادرى در راه
خدا، و بود چنين كه بزرگ مىگردانيد او را در چشم من كوچكى دنيا در چشم او، يعنى
بزرگ مىگردانيد او را در چشم من اين خصلت او كه كوچك بود دنيا در چشم او.
و كان خارجا عن سلطان بطنه، فلا يشتهى ما لا يجد، و
لا يكثر اذا وجد. و بود بيرون از سلطنت شكم خود، پس خواهش نمىكرد
آنچه را نمىيافت، و بسيار نمىخورد هر گاه مىيافت، يعنى شكم او را بر او سلطنتى
نبود و فرمان آن نمىبرد، و تتمه كلام بيان شاهد بر آنست.
و كان اكثر دهره صامتا فان قال بذّ القائلين و نقع
غليل السّائلين. و بود در اكثر روزگار خود خاموش، پس اگر مىگفت غلبه ميكرد بر
گويندگان و فرو مىنشاند تشنگى سؤال كنندگان را، يعنى در أكثر خاموش بود امّا در
جايى كه سخن مىگفت غلبه ميكرد بر گويندگان ديگر، و «فرو مىنشاند تشنگى سؤال
كنندگان را» يعنى ايشان را در آنچه تشنه تحقيق آن بودند و از آن سؤال مىكردند
بزلال معرفت سيراب مىگردانيد.
و كان ضعيفا مستضعفا فان جاء الجدّ فهو ليث عاد و
صلّ واد. و بود ضعيف ضعيف شمرده شده، پس اگر مىآمد جدّ پس او بود شير عاديى و صلّ
و ادبى، «عادى» بمعنى ستم كننده است و از حدّ در گذرنده و دشمن، و هر يك در اينجا
مناسب است، و «صلّ» بكسر صاد و تشديد لام بمعنى مار است يا مارى كه افسون در آن
كاريگر نشود، و «وادى» درّه را گويند كه ميان دو كوه باشد يا فضائى كه ميان تلها
باشد، يا زمينى كه سيل شسته باشد، و گو و فراخ كرده باشد و ممرّ سيل شده باشد، و هر
يك كه مراد باشد بايد كه مار آن قويتر و گزندهتر باشد كه تشبيه بآن شده باشد و
مراد مدح آن برادرست باين كه در غير وقت جنگ و جهاد در كمال نرمى و هموارى بود كه
گويا ضعيف و ناتوانست و مردم آن را ضعيف مىشمردند، و چون جنگ و جهاد رو مىداد كه
جدّ و كوشش بايست، بود شيرى عاديى و مار واديى.
لا يدلى بحجّة حتّى يأتي قاضيا. حاضر نمىكرد حجتى
را تا مىآمد نزد قاضيى يعنى هرگاه حجت و دليلى داشت بر دعوى خود آنرا اظهار
نمىكرد تا وقتى كه نزد قاضى و حاكم مىآمد از راه انديشه اين كه مبادا پيشتر كه
اظهار كند خصم بشنود پس فكر چاره از براى ردّ و دفع آن بكند و غرض از اين مدح اوست
بعقل و حزم و دور انديشى.
و كان لا يلوم احدا على مالا يجد العذر فى مثله
حتّى يسمع اعتذاره. و بود چنين كه ملامت نمىكرد كسى را بر آنچه نمىيافت عذر در
مثل آن تا اين كه مىشنيد عذر گفتن او را، يعنى اگر كار بدى از كسى مىديد هر چند
عذرى از براى مثل آن كار نمىيافت باز ملامت او بر آن نمىكرد از راه احتياط اين كه
مبادا او عذرى در آن داشته باشد كه بخاطر او نرسد تا اين كه مىشنيد عذر گفتن او
را، اگر معقول بود قبول ميكرد، و اگر نه آن وقت ملامت ميكرد و در اكثر نسخههاى
كتاب مستطاب نهج البلاغه «على ما يجد العذر» است بىلفظ «لا» و بنا بر اين ترجمه
اينست كه: ملامت نمىكرد كسى را در آنچه مىيافت عذر را در مثل آن يعنى مىيافت كه
در مثل آن كار ممكن است كه عذرى باشد كه بسبب آن كننده آنرا ملامت نتوان كرد پس
ملامت نمىكرد تا وقتى كه مىشنيد عذر گفتن او را، پس اگر معقول بود قبول ميكرد، و
اگر نه آن وقت ملامت ميكرد، و بر هر تقدير غرض از اين نيز مدح اوست بعقل و حزم.
و كان لا يشكو وجعا الّا عند برئه. و بود چنين كه
شكوه نمىكرد دردى را مگر نزد به شدن او، مراد اينست كه اصلا شكوه نمىكرد زيرا كه
ظاهرست كه بعد از به شدن شكوه نباشد پس «شكوه نكردن مگر نزد آن» كنايه است از اين
كه أصلا شكوه نمىكرده، و يا مراد اينست كه شكوه دردى و اظهار آن نمىكرد مگر نزد
به شدن باظهار آن بعنوان شكر بر رفع آن.
و كان يفعل ما يقول، و لا يقول ما لا يفعل. و بود
چنين كه ميكرد آنچه را مىگفت، و نمىگفت آنچه را نمىكرد، يعنى وفا بوعدها و مانند
آنها ميكرد و چيزى را كه نمىكرد وعده بآن نمىكرد، و همچنين امر بمعروفى كه ميكرد
خود ميكرد آنرا و نصيحتى نمىكرد بكردن كارى كه خود نكند آن را مثل بسيارى از
واعظان كه خود عمل بموعظه خود نكنند.
و كان اذا غلب على الكلام لم يغلب على السّكوت. و
بود چنين كه هر گاه مغلوب مىشد بر سخن گفتن مغلوب نمىشد بر خاموشى، مراد يا اينست
كه بر سخن گفتن مغلوب مىشد و مردم بودند كه زياده از او سخن مىگفتند، يا اين كه
اگر كسى زياده بر او سخن مىگفت باكى نداشت از آن، امّا بر خاموشى مغلوب نمىشد
يعنى كسى نبود كه خاموشى او زياده از او باشد، يا اين كه اين را عيب خود مىدانست و
نمىگذاشت كه چنين شود، و يا مراد اينست كه اين معنى را مىدانست كه هر گاه مغلوب
شود در جايى بر سخن گفتن و كسى غلبه كند بر او در ردّ سخن او پس غلبه نمىتواند كرد
بر او بر خاموشى يعنى اگر خاموش باشد كسى غلبه بر او نمىتواند كرد، زيرا كه كسى كه
خاموش باشد چه غلبه بر او مىتوان كرد پس باين اعتبار در هر جا كه احتمال اين بود
كه مغلوب گردد در سخن گفتن سخن نمىگفت و خاموش مىشد كه در آن احتمال محذورى نبود.
و كان على ان يسمع احرص منه على ان يتكلّم. و بود
بر اين كه بشنود حريصتر از او بر اين كه سخن گويد، مراد شنيدن سخنانيست كه استفاده
در آن باشد، و «حريصتر بودن بر آن از سخن گفتن هر چند سخنى باشد كه باعث استفاده
كسى باشد» باعتبار اينست كه استكمال خود أهمّ است از إكمال ديگران و آن را بايد
مقدّم داشت بر آن، و ديگر اين كه در آن هم فضيلت استفاده باشد و هم فضيلت خاموشى، بخلاف سخن گفتن كه فضيلت
خاموشى را ندارد.
و كان اذا بدهه امران نظر ايّهما اقرب الى الهوى
فخالفه. و بود چنين كه هر گاه ناگاه مىآمد او را دو كار مىديد كه كدام يك از آنها
نزديكترست بسوى خواهش او پس مخالفت ميكرد آنرا، يعنى هر گاه دو كار معارض يكديگر رو
مىداد او را كه بايست يكى از آنها را بكند ترك ميكرد آنرا كه نزديكتر بود بخواهش
او و مشغول مىشد به آن چه دورتر بود از آن تا اين كه فضيلت مخالفت خواهش را
دريابد، يا اين كه هر گاه در مسئله يا غير آن دو احتمال بخاطر او مىرسيد كه در نظر
او هر دو بالبداهه قبل از تفكر و تأمّل در آنچه مذكور مىشود از مرجّح مساوى بودند
او ترجيح مىداد آنچه را دورتر از خواهش او بود از براى إدراك فضيلتى كه مذكور شد،
يا از براى اين كه بسيارست كه خواهش چيزى زينت مىدهد او را در نظر اين كس پس
مساوات آن با احتمال ديگر در نظر ممكن است كه باعتبار رغبت او در آن باشد بخلاف آن
احتمال كه از خواهش او دورتر باشد كه اين احتمال در آن نرود پس اين مرجّحى است از
براى ترجيح آن.
فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها. اين
كلاميست كه فرمودهاند بعد از نقل أوصاف برادر مذكور از براى ترغيب أصحاب خود يا
همه مردم در آنها و ترجمه آن اينست كه: پس شما فرا گيريد اين خصلتها را، پس لازم
باشيد آنها را و جدا مشويد از آنها، و رغبت كنيد در آنها از براى گرامى گردانيدن
خود به آنها.
فان لم تستطيعوا فاعلموا انّ اخذ القليل خير من ترك
الكثير. پس اگر نداشته باشيد استطاعت و توانائى آنها را پس بدانيد كه فرا گرفتن
اندك بهترست از ترك بسيار، يعنى اگر استطاعت و توانائى همه آنها نداشته باشيد پس هر
چه را از آنها كه توانائى آن داشته باشيد آنرا بعمل آوريد و لازم باشيد، زيرا كه «فرا گرفتن اندك از خير» كه در اينجا آن قدريست
كه استطاعت آن داريد «بهترست از ترك بسيار» يعنى از اين كه آن را هم با آنچه
استطاعت آن نداريد ترك كنيد.
مخفى نماند كه اين حكايت برادر و نقل أوصاف او در
كتاب مستطاب نهج البلاغه نيز نقل شده و ابن ابى الحديد شارح آن كه از أكابر فضلاى
أهل سنت است گفته كه: جمعى گفتهاند كه: مراد به «آن برادر» رسول خداست
صلّى الله عليه وآله، و بعيد شمردهاند اين را
جمعى بسبب قول آن حضرت «و بود ضعيف ضعيف شمرده شده» باعتبار آنچه نقل شده از وصف او
بشجاعت، زيرا كه آن حضرت صلّى الله عليه وآله
گفته نمىشود در صفات او مثل اين كلمه هر چند ممكن است تأويل آن بنرمى كلام او و
ملايمت أخلاق او، نهايت عبارت لايق نيست بآن حضرت صلّى الله عليه وآله.
و قومى گفتهاند كه: او أبو ذر غفاريست، و اين را
نيز بعيد شمردهاند قومى، باعتبار آنچه نقل شده از وصف او بشجاعت، زيرا كه او موصوف
و معروف بشجاعت و بسالت نبود، و گروهى گفتهاند كه: او مقداد بن أسود بوده كه از
شيعه مخلصين آن حضرت عليه السّلام بوده و شجاع و
جهاد كننده و نيكو طريقه بوده، و گروهى گفتهاند كه: آن اشاره ببرادرى معين نيست
بلكه كلاميست كه جارى شده بعنوان مثل و ابن عادت عربست چنانكه مىگويند در أشعار:
«گفتم بمصاحب خود» و «اى دو مصاحب من» و شارح مذكور اين قول را ترجيح داده، و اين
بگمان فقير بسيار بعيد است.
و محقق بحرانى ابن ميثم (ره) نيز در شرح خود قولى
نقل كرده كه مراد أبو ذر غفارى است و قولى ديگر نقل كرده كه مراد عثمان بن مظعون
است و اللّه تعالى يعلم.
و اگر چه كدّ يمين خامه ثنا و آفرين بعدّ صفات جمال
و سمات جلال جهان آفرينى كه نقش بديع غرر باهره اهله نور افشان و درر زاهره بدور
لامعه و نجوم درخشان يكى از آثار سرپنجه قدرت بالغه و حكمت كامله اوست چون قدّ علم
ساختن سر انگشت فحص و تفتيش بشمار ثابت و سيار كواكب سماء عجز و قصور مشاعر ادراك
را چهره گشاست، و هر چند عرقفشانى جبين سعى خاطر حق گزين در شكر گزارى انعام و
افضال و تأديه حقّ نعماء و نوال خداوند كريمى كه بسط بساط وجود بر هياكل ذرّات عالم
امكان و انشاء غرر و درر حاصل دريا و كان قطره از بحار رحمت كامله و رأفت شامله
اوست جارى مجراى نثار افشانى ذرّه و هبا در عرصه تجلى خورشيد عالم آرا هم از كيسه
آن نيّر كامل الضياست و ليكن بحكم «لا يترك الميسور بالمعسور» ذات كامل الصفات بأنواع ستايش حقيقش را هزاران
سپاس، و نعمت عظماى افاضه انوار لوامع هدايت و توفيقش را شكر فزون از اندازه قياس،
كه اين ذرّه بىمقدار ديار خاكسارى جمال الدّين محمّد بن حسين الخوانسارى را بترجمه
نگارى اين كتاب مستطاب منسوب بقدوه اولى الالباب و عارف اسرار حكمت و فصل الخطاب
عليه صلوات اللّه الملك الوهاب شرف ذخيره اندوزى وسيله رستگارى و دست آويز رحمت
كردگارى نصيب شده با تمام اين اجزاء كه مجلّد رابع ترجمه كتاب مسطورست كام تمنا
يافته چون بنا بر عزم سفر حجّ بيت حرام از سعادت ادراك ما بقى كه وجهه همت است
بازماند رجاء واثق و امل صادق است كه بعون اللّه و حسن تأييده ادراك هر يك از
مقصدين ميسر و محصل گردد.
و كتب ذلك حامدا للّه رب العالمين
و مصليا على خاتم النبيين و آله الطيبين الطاهرين
فى اواخر شهر جمادى الثانية من شهور سنة 1113 من الهجرة النبوية
على مهاجرها أكمل الصلاة و أشرف التحية.
و السّلام على من اتّبع الهدى تصحيح چاپ اين جزء شب
جمعه 17 ذى القعدة الحرام 1382 هجرى برابر 23 فروردين 1342 هجرى شمسى پايان يافت