6925 كم من غنىّ يستغنى عنه. بسا توانگرى كه
بىنيازى باشد از او، بسبب اين كه خيرى از او بكسى نرسد.
6926 كم من فقير يفتقر اليه. بسا درويشى كه حاجت
باشد بسوى او، باين كه إمداد و إعانت مردم كند بقدر مقدور، يا علمى يا كمال ديگر كه
داشته باشد و از آن راه مردم محتاج باشند باو.
6927 كم من نعمة سلبها ظلم. بسا نعمتى كه ربوده
باشد آنرا ستمى، يعنى زايل گردد بسبب ستمى كه صاحب آن كند.
6928 كم من دم سفكه فم. بسا خونى كه ريخته باشد
آنرا دهانى، يعنى ريخته باشد آنرا سخن بىجائى كه صاحب آن گفته باشد، يا سخنى كه
كسى از دشمنى يا بىجا گفته باشد.
6929 كم من انسان اهلكه لسان. بسا آدمى كه هلاك
كرده باشد او را زبانى، همان مضمون فقره سابقست.
6930 كم من انسان استعبده احسان. بسا آدمى كه بنده
كرده باشد او را احسانى، چنانكه مشهورست كه مردمان بندگان احسانند.
6931 كم من مفتون بالثّناء عليه. بسا بفتنه افتاده
شده بستايش بر او، «بفتنه افتادن كسى بسبب ستايش بر او» يا باعتبار اينست كه او را
بسبب آن خودبينى و عجبى حاصل شود كه بغايت مذموم است، يا اين كه ستايش او كنند
بخوبى در كار بدى، و اين سبب اين شود كه او خوب داند آنرا و ترك نكند آنرا يا توبه
نكند از آنچه كرده.
6932 كم من مغرور بحسن القول فيه. بسا فريب خورده
شده بنيكوئى گفتار در او، اين نيز مضمون فقره سابقست نهايت معنى دوّم در اين
ظاهرترست.
6933 كم من اكلة منعت اكلات. بسا يك خوردنى كه منع
كند خوردنها را، اين بنا بر اينست كه «اكله» بفتح همزه خوانده شود، و ممكن است كه
«اكله» بضمّ همزه خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: بسا لقمه كه منع كند لقمهها را،
و بر هر تقدير مراد و غرض ظاهرست و قبل از اين مذكور شد.
6934 كم من لذّة دنيّة منعت سنىّ درجات. بسا لذّت
پست مرتبه كه منع كند بلند مرتبههائى را.
6935 كم من آمل خائب و غائب غير آئب. بسا اميدوارى
كه نوميد شود و غائبى كه بر نگردد، مراد از ذكر اوّل اينست كه فريب اميد نبايد خورد
و بسيارست كه حاصل نمىشود و صاحب آن نوميد مىشود و غرض از ذكر دوّم اينست كه كسى
را كه سفرى روى دهد بايد كه تدارك احوال خود بكند باداى حقوق مردم كه در ذمّه او
باشد و امانات كه نزد او باشد و وصيت و ساير آنچه از اين قبيل باشد و پس نيندازد چيزى از
آنها را بوقت برگشتن، بسا باشد كه برنگردد.
6936 كم من طالب خائب و مرزوق غير طالب. بسا طلب
كننده نوميدى و روزى داده شده طلب نكننده، غرض اينست كه حريص بر طلب و سعى نبايد
بود و روزى و امثال آن را موقوف بر آن نبايد دانست، بسيارست كه طلب كننده نوميد
مىشود و غير طلب كننده روزى داده مىشود.
6937 كم من شهوة منعت رتبة. بسا خواهشى كه منع كند
رتبه را، يعنى رتبه بلندى را.
6938 كم من حرب جنيت من لفظة. بسا جنگى كه چيده شود
از يك سخنى، يعنى ثمره آن باشد و ناشى شود از آن، پس آدمى در سخن گفتن بايد كه نيك
تأمّل كند كه مبادا مفسده بر آن مترتّب شود.
6939 كم من صبابة اكتسبت من لحظه. بسا سوزش عشقى كه
كسب كرده شود از نگاه كردنى، غرض اينست كه ضبط نگاه بقدر مقدور بايد كرد كه مبادا
منشأ چنين گرفتارى بشود.
6940 كم من كلمة سلبت نعمة. بسا كلمه كه بر بايد
نعمتى را، يعنى باعث زوال آن شود پس تأمّل و احتياط زياد در سخن بايد كرد.
6941 كم من نظرة جلبت حسرة. بسا نگاه كردنى كه بكشد
حسرتى را، يعنى سبب حسرت خوردنى شود مانند نگاههاى حرام كه سبب حسرت در آخرت شود،
يا نگاهى كه سبب عشقى و گرفتاريى شود و سبب حسرت در دنيا يا در دنيا و آخرت هر دو
گردد.
6942 كم من مغرور بالسّتر عليه. بسا فريب خورده شده
بپوشاندن بر او، و مراد اينست كه بسيارست كه كسى گناهى ميكند و حق تعالى بلطف خود
مىپوشاند آنرا بر او و رسوا نمىكند او را، و او باين فريب مىخورد و گمان ميكند
كه گناه سهل است و پر مؤاخذه بر آن نيست و باز ايستادگى بر گناه ميكند و غرض اينست
كه اين فريب را نبايد خورد حق تعالى از لطفى كه ببندگان دارد قدرى مدارا ميكند و
رسوا نمىكند كه شايد ايشان شرم كنند و پشيمان شوند، بعد از اين كه اين سود ندهد و
ترك نكنند ايشان را در آخرت رسوا گرداند و بسيارست كه در دنيا نيز رسوا كند.
لطف حق با تو مداراها كند *** چون كه از حد
بگذرد رسوا كند
6943 كم من مستدرج بالاحسان اليه. بسا استدراج كرده
شده باحسان بسوى او، «استدراج» چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه حق تعالى گناهكار را
ناگاه نگيرد و مهلت دهد و احسان كند و هر چند گناه كند باز احسان كند كه شايد او
خجل و منفعل گردد و ترك كند، و بعد از اين كه او شرم نكند و گنهكارى را بدرجه بلند
رساند يك بار او را بگيرد در آخرت يا در دنيا و آخرت هر دو، و اين فقره نيز مضمون
فقره سابقست و غرض از هر دو يكيست.
6944 كم من طامع بالصّفح عنه. بسا طمع كننده بسبب
در گذشتن از او، يعنى طمع كننده در گناه و ايستادگى بر آن يا بر اين كه بر آن
مؤاخذه نباشد بسبب اين كه يك بار يا چند بار كرده باشد و حق تعالى در گذشته باشد از
او و او را رسوا نكرده باشد، و اين نيز مضمون دو فقره سابقست.
6945 كم يفتح بالصّبر من غلق. بسا غلقى كه گشوده شود بصبر، «غلق» بفتح غين
نقطهدار و لام چيزيست كه در را بآن بندند مانند قفل و كلون، و مراد ظاهرست.
6946 كم من صعب تسهّل بالرّفق. بسا سختى كه آسان
شده باشد بسبب نرمى مانند دشمنى قوى كه بسبب نرمى و مهربانى با او ترك دشمنى كند
بلكه دوست گردد، و غرض تحريص بر نرميست با مردم و اين كه آن بسيار سختى را آسان
كند.
6947 كم من واثق بالدّنيا قد فجعته. بسا اعتماد
كننده بدنيا كه بتحقيق دردناك ساخته باشد دنيا او را، مراد مذمّت دنياست و اين كه
بسيارست كسى كه اعتماد بر آن كرده باشد و آخر آن دردناك ساخته باشد او را.
6948 كم من ذى طمأنينة الى الدّنيا قد صرعته. بسا
صاحب آرامى بسوى دنيا كه بتحقيق هلاك كرده باشد دنيا او را، يا انداخته باشد يعنى
در هلاكت يا زيان و خسران، و اين هم مضمون فقره سابقست.
6949 كم من ذى أبّهة جعلته الدّنيا حقيرا. بسا صاحب
بزرگيى كه گردانيده باشد دنيا او را كوچك.
6950 كم من ذى عزّة ردّته الدّنيا ذليلا. بسا صاحب
عزّتى كه بر گردانيده باشد دنيا او را خوار.
6951 كم من مبتلى بالنّعماء. بسا ببلا گرفتار شده
بنعمت، يعنى بسا كسى كه نعمت از براى او بلائى باشد، يا اين كه نعمت او را ببلائى
گرفتار سازد باعتبار اين كه كسى كه آن را در حرامى صرف كند يا كفران آن كند پس صاحب نعمت بايد كه حذر كند
از آن.
6952 كم من منعم عليه بالبلاء. بسا انعام كرده شده
بر اويى بنعمت يعنى بسا كسى كه بلا از براى او نعمتى باشد باعتبار اين كه باعث صلاح
آخرت او باشد، و بسيارست كه صلاح دنيا نيز در آن ميباشد.
6953 كم من مخدوع بالامل مضيّع للعمل. بسا فريب
خورده شده باميد ضايع كننده مر عمل را، يعنى بسا كسى كه فريب اميدها خورد و مشغول
سعى از براى آنها گردد و بسبب آن ضايع كند آنچه را بر او باشد از أعمال از براى
آخرت يا دنيا نيز.
6954 كم من مسوّف بالعمل حتّى هجم عليه الاجل. بسا
پس اندازنده عمل تا اين كه ناگاه وارد شود بر او أجل.
6955 كم من صائم ليس له من صيامه الّا الظّمأ. بسا
روزهدارى كه نبوده باشد از براى او از روزه او مگر تشنگى يعنى ثمره از براى او
نداشته باشد بغير اين كه تشنگى عبثى كشيده باشد باعتبار اين كه خالص نباشد از براى
خدا، يا اخلال ببعضى از شرايط آن شده باشد.
6956 كم من قائم ليس له من قيامه الّا العناء. بسا
ايستاده كه نبوده باشد از براى او از ايستادن او مگر تعب و رنج يعنى بسا ايستاده بنمازى در شبها يا مطلق كه ايستادن او
از براى او ثمره نداشته باشد بغير تعب و رنجى كه بكشد باعتبار همان كه مذكور شد در
روزه در فقره سابق.
6957 كم من مؤمّل ما لا يدركه. بسا اميد دارنده
چيزى را كه در نيابد آنرا، پس فريب اميد نبايد خورد.
6958 كم من بان ما لا يسكنه. بسا بنا كننده آنچه را
ننشيند در آن، پس حريص در آن نبايد بود.
6959 كم من جامع ما سوف يتركه. بسا جمع كننده چيزى
را كه بعد از آن وا مىگذارد آن را، يعنى جمع ميكند و بهره نمىبرد از آن و
وامىگذارد از براى ديگرى، و همين تعب و زحمتى از براى او مىماند و وزر و وبالى
اگر در آن باشد، پس حريص بر جمع مال و اسباب نبايد بود.
6960 كم من منقوص رابح و مزيد خاسر. بسا كم كرده
شده سود كننده، و زياد كرده شده زيان كننده، يعنى بسا كسى كه كم داده شده باشد باو
و سود او در آن باشد باعتبار اين كه صلاح آخرت او در آن باشد بلكه صلاح دنيا نيز، و
بسا كسى كه زياد داده شده باشد و زيان و خسران كند در آن، بسبب اين كه باعث طغيان
او شود و ارتكاب گناهان.
6961 كم من فقير غنىّ و غنىّ مفتقر. بسا درويش
توانگرى و توانگر درويشى، «درويش توانگر» مثل درويشى كه قناعت كند به آن چه داشته
باشد و طلب نكند از مردم كه آن حقيقت توانگريست، يا اين كه توانگر باشد بحسب اسباب
آخرت، و «توانگر درويش» مثل توانگرى كه با وجود توانگرى باز در سعى و طلب باشد كه
آن حقيقت درويشى است، يا اين كه درويش باشد بحسب آخرت و تهيدست باشد از اسباب آن.
6962 كم من خائف و فدبه خوفه على قرارة الامن. بسا
ترسناكى كه وارد سازد او را ترس او بر جايگاه ايمنى، مثل ترسناكى كه ترس او از خدا
باشد و باز ايستد بسبب آن از گناهان، و ايمن گردد در آخرت.
6963 كم من مؤمن فاز به الصّبر و حسن الظّنّ. بسا
مؤمنى كه فيروزى فرمايد او را صبر و نيكوئى گمان، يعنى فيروزى يابد بسعادت و
نيكبختى بسبب صبرى كه داشته باشد در بلاها و سختيها و نيكوئى گمانى كه داشته باشد
بحق تعالى.
6964 كم من حزين و فدبه حزنه على سرور الابد. بسا
اندوهگينى كه وارد سازد او را اندوه او بر شادمانى دائمى، مثل اندوهگينى كه اندوه
او از براى آخرت خود و انديشه آن باشد.
6965 كم من فرح افضى به فرحه الى حزن مخلّد. بسا
فرحناكى كه بكشاند او را فرح او بسوى اندوه پاينده، مثل فرحناكى كه فرح او باعث
طغيان او و ارتكاب فسوق و فجور گردد.
6966 كم من حريص خائب و مجمل لم يخب. بسا حريص
نوميدى و اعتدال كننده در طلب كه نوميد نشده باشد.
6967 كم من شقىّ حضره اجله و هو مجدّ فى الطّلب.
بسا بدبختى كه حاضر شود او را مرگ او و او جدّ كننده باشد در طلب، يعنى در طلب دنيا و آنچه اميد آن داشته باشد در آن.
6968 كم من غيظ تجرّع مخافة ما هو اشدّ منه. بسا
خشمى كه جرعهوار در كشيده شود بسبب ترس از آنچه سختتر باشد از آن، «جرعه» قدرى از
آب يا مانند آن را گويند كه يك بار توان در كشيد، و مراد اينست كه بسا خشمى باشد كه
بايد آنرا مانند جرعه آبى يك بار در كشيد و فرو برد از ترس اين كه اگر فرو برده
نشود و اراده تلافى و انتقام شود سبب چيزى شود كه سختتر از آن و بدتر از آن باشد و
پوشيده نيست كه بنا بر اين معنى ظاهر اينست كه «يجرّع» بياى دو نقطه زير باشد بصيغه
مجهول از باب تفعيل زيرا كه غيظ كه ضمير در «تجرّع» راجع بآن است تأنيثى ندارد
نهايت در نسخهها بتاى دو نقطه بالاست و أمر نقطه سهل است زيرا كه در نسخهها مضبوط
نمىماند و بر تقدير صحت آن ممكن است تأويلى از براى تصحيح آن، مثل اين كه آن را
جرعه قرار داده باشند و تأنيث ضمير بآن اعتبار باشد، و ممكن است كه «تجرّع» بصيغه
مخاطب معلوم خوانده شود و ضميرى در آن محذوف باشد و ترجمه اين باشد كه بسا خشمى كه
جرعهوار در كشى آن را از ترس فلان.
6969 كم من ضلالة زخرفت بآية من كتاب اللّه كما
يزخرف الدّرهم النّحاس بالفضّة المموّهة. بسا گمراهيى كه زينت
كرده شود بآيه از كتاب خدا چنانكه زينت كرده مىشود درهم مس بنقره روكشى كرده شده
يعنى نقره كه آن را بر روى مسى يا غير آن روكش كرده باشند مراد اينست كه بسيار از
مذاهب فاسده هست كه زينت مىتوان داد هر يك از آنها را و روكش مىتوان كرد بآيه از
كتاب خدا، يعنى آيه را از آيات متشابهه قرآن مجيد شاهد بر آن مىتوان كرد باعتبار
اين كه عبارت آن احتمال آن داشته باشد بلكه بسا باشد كه بعضى از آنها ظاهر در بعضى
از آنها باشد مانند بعضى از آيات كريمه كه ظاهر در تجسم است و غرض از اين اينست كه
تمسك بآيات متشابهه و استدلال به آنها بمجرّد احتمال معقول نيست بلكه در مراد از
آنها بايد كه رجوع بأصحاب عصمت صلوات اللّه عليهم
نمود، و همچنين هر گاه دليل عقلى يا شرعى قطعى بر مطلبى قائم باشد اگر آيه ظاهر در
خلاف آن باشد مستند بآن نمىتوان شد در ردّ حكم آن دليل قطعى بلكه بحكم آن دليل
آنرا تأويل بايد كرد مانند آياتى كه اشاره شد كه ظاهر آنها تجسم است.
6970 كم من عالم فاجر و عابد جاهل، فاتّقوا الفاجر
من العلماء، و الجاهل من المتعبّدين. بسا عالمى فاجر و عابدى نادان، پس بپرهيزيد از
فاجر از علما و از جاهل از عبادت كنندگان.
«فاجر» در اصل بمعنى ميل كننده است و شايع شده
بمعنى فاسق و دروغگو و در اينجا هر يك مناسب است و «وجه پرهيز نمودن از عالم فاجر»
ظاهرست، چه آن گمراهى است گمراه كننده، و «وجه پرهيز نمودن از عابدان نادان» اينست
كه هر گاه نادان باشند عقايد دينى خود را درست نكرده باشند و با وجود درست نكردن آنها عبادت ايشان چندان ثمره نداشته باشد، و ديگر
اين كه شرايط و آداب عبادات را نيز نخواهد دانست و أكثر عبادات ايشان فاسد و باطل
خواهد بود پس از جمله بدان باشند نه نيكان، و مصاحبت و اختلاط با نيكان بايد كرد كه
قدرى نيكى ايشان سرايت كند در اين كس، يا حق تعالى ببركت مصاحبت ايشان او را نيز از
نيكان محشور گرداند نه با بدان كه بدى ايشان باين كس سرايت كند يا بشآمت اختلاط
ايشان با ايشان محشور گردد، و ممكن است كه مراد به «جاهل» در اينجا كم عقل باشد و
مراد به «پرهيز نمودن از عابد كم عقل» فريفته نشدن بعبادت او باشد و اين كه بسبب
عبادت او ارادت و اخلاص باو نبايد داشت زيرا كه كم عقل هر چند عابد شد او را مرتبه
نزد حق تعالى نباشد چنانكه در احاديث وارد شده.
مثل آنچه روايت كرده در اصول كافى از محمد بن
سليمان ديلمى از پدرش كه گفت: گفتم بحضرت امام بحق ناطق حضرت امام جعفر صادق
صلوات اللّه و سلامه عليه كه فلان از عبادت او و
دين او و فضل او چنان و چنانست، پس فرمود آن حضرت كه چگونه است عقل او- گفتم:
نمىدانم، پس فرمود كه: بدرستى كه ثواب بر قدر عقل است بدرستى كه مردى از بنى
اسرائيل بود كه عبادت ميكرد خدا را در جزيره از جزاير دريا سبز و خرّم با درختان
بسيار و آب بر روى زمين آشكار، و بدرستى كه فرشته از فرشتگان گذشت باو پس گفت: اى
پروردگار من بنما مرا ثواب اين بنده تو، پس نمود باو خدا آن را، پس كم شمرد آن را
آن فرشته، پس وحى فرستاد خدا بسوى او كه مصاحبت كن با او، پس آمد او را آن فرشته
بصورت آدمى، پس گفت آن عابد باو كه: كيستى تو- فرشته گفت باو كه: من مردى عابدم
رسيده بمن مكان تو يعنى مرتبه تو يا خوبى اين جاى تو و عبادت تو در اين مكان، پس
آمدم نزد تو تا اين كه عبادت كنم خدا را با تو، پس بود با او در آن روز، پس چون صبح
روز ديگر شد گفت باو فرشته: بدرستى كه مكان تو هر آينه مكانى است خرّم و شايسته نيست مگر از براى عبادت پس گفت باو عابد
كه: بدرستى كه از براى اين مكان ما عيبى هست، پرسيد فرشته كه چيست آن عيب- گفت عابد
كه: نيست از براى پروردگار ما چاروائى اگر بودى از براى او الاغى مىچرانيدم او را
در اين موضع، پس بدرستى كه اين گياه ضايع مىشود، پس گفت باو فرشته كه: نيست از
براى پروردگار تو الاغى، گفت: اگر مىبود از براى او الاغى نبود اين كه ضايع مىشود
مثل اين گياه، پس وحى فرستاد خدا بسوى فرشته كه: من ثواب نمىدهم او را مگر بقدر
عقل او.
6971 كم من مغبوط بنعمته و هو فى الآخرة من
الهالكين. بسا كسى كه آرزو كرده شود مثل نعمت او و حال آنكه او باشد در آخرت از
هلاك شوندگان.
6972 كم من وضيع رفعه حسن خلقه. بسا پست مرتبه كه
بلند گرداند او را نيكوئى خوى او.
6973 كم من رفيع وضعه قبح خرقه. بسا بلند مرتبه كه
پست گرداند او را زشتى تند خوئى او يا كم عقلى او، و اوّل أوفق است با فقره سابق.
حرف كاف بلفظ «كيف»
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير
المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف
كاف بلفظ «كيف» كه بمعنى چگونه است. فرموده است آن حضرت
عليه السّلام:
6974 كيف يملك الورع من يملكه الطّمع چگونه مالك
مىشود پرهيزگارى را كسى كه مالك شود او را طمع، يعنى نمىشود كه مالك پرهيزگارى
شود كسى كه در فرمان طمع باشد و مطيع و منقاد او باشد مانند مملوك از براى مالك،
زيرا كه چنين كسى هر گاه طمع حرامى كند يا طمع در چيزى كند كه بگمان او حرامى وسيله
او تواند شد نمىشود كه دست از پرهيزگارى برندارد و مرتكب آن حرام نشود.
6975 كيف تصفو فكرة من يستديم الشّبع چگونه صاف
مىشود فكر كسى كه دايم دارد سيرى را، يعنى نمىشود كه صاف شود فكر او، زيرا كه در
سيرى بخارى غالب مىشود بر دماغ كه با آن فكر صاف نمىشود.
6976 كيف يعمل للآخرة المشغول بالدّنيا چگونه كار
ميكند از براى آخرت كسى كه مشغول باشد بدنيا.
6977 كيف يستطيع الاخلاص من يغلبه الهوى چگونه
توانائى دارد اخلاص را كسى كه غلبه كند بر او خواهش، يعنى نمىشود كه كسى كه غلبه
كند بر او هوا و هوس خالص گرداند اعمال خود را از براى خدا بلكه البته آميخته باشد
ببعضى هواها و هوسها، و در بعضى نسخهها «الخلاص» بجاى «الاخلاص» است و بنا بر اين
ترجمه اينست كه: چگونه توانائى دارد خلاص را كسى كه غالب باشد بر او خواهش، و مراد
به «خلاص» خلاصى است از گناه و عذاب و عقاب، يا خالص بودن أعمال او از براى خدا
موافق نسخه اوّل.
6978 كيف يهتدى الضّليل مع غفلة الدّليل چگونه راه
مىيابد گمراه با غفلت راه نماينده يعنى نمىشود كه گمراه راه بيابد با وجود غفلت و
بىخبرى راهنماينده او، و اين اشاره است باين كه امام و راهنمائى كه حق تعالى از
براى مردم قرار دهد بايد كه كسى باشد كه غفلت بر او روا نباشد چنانكه مشهورست ميانه
فرقه ناجيه اماميه، نه كسى كه بر او نيز سهو و خطا بلكه گناه و عصيان نيز روا باشد
چنانكه مذهب ساير مخالفين است.
6979 كيف يستطيع صلاح نفسه من لا يقنع بالقليل
چگونه مىتواند اصلاح كردن نفس خود را كسى كه قناعت نكند باندك، زيرا كه چنين كسى
نمىشود كه كارى چند نكند كه صلاح حال او در آن نباشد.
6980 كيف ينجو من اللّه هاربه چگونه رستگارى
مىيابد از خدا گريزنده از او يعنى گريختن از خدا سودى ندارد و بآن رستگارى نتوان
يافت از او.
6981 كيف يسلم من الموت طالبه چگونه سالم مىماند
كسى كه مرگ طلب كننده او باشد
6982 كيف يضيع من اللّه كافله چگونه ضايع مىشود
كسى كه خدا ضامن او باشد، يعنى ضامن كارگزارى امور او باشد، و مراد هر كسيست كه
توكل كند بر خدا در هر باب چنانكه حق تعالى فرموده كه: هر كه توكل كند بر خدا پس
خدا بسندست او را.
6983 كيف يفرح بعمر تنقصه السّاعات چگونه شادمانى
كرده شود بعمرى كه كم ميكند آنرا ساعتها چگونه شادمانى كرده شود بعمرى كه كم ميكند
آنرا ساعتها يعنى عمرى كه هر ساعتى كه مىگذرد آن را كم ميكند قابل اين نيست كه كسى
بآن شادمانى كند، قابل شادمانى زندگانى جاويد است كه هرگز كم نشود كه آن زندگانى آن
سر است.
6984 كيف يغترّ بسلامة جسم معرّض للآفات چگونه فريب
خورده شود بسلامتى جسمى كه در آورده شده باشد در معرض آفتها يعنى بدن هر چند سلامتى
داشته باشد چون در معرض آفتهاست و هر لحظه احتمال اين هست كه آفتى عارض آن شود آن
سلامتى قابل اين نيست كه كسى بآن فريب خورد و از ياد مرگ و تهيه آن غافل گردد، يا
بآن سلامتى شادمان و فرحناك گردد، شادمانى در سلامتى أخروى باشد كه ديگر آفتى را
بآن راهى نباشد.
6985 كيف يجد لذّة العبادة من لا يصوم عن الهوى
چگونه مىيابد لذّت عبادت را كسى كه باز نايستد از خواهش يعنى تا كسى از هوا و هوس
باز نايستد و آنها را از خود زايل نكند لذّت عبادت را چنانكه بايد نيابد.
6986 كيف يقدر على اعمال الرّضا القلب المتولّه
بالدّنيا چگونه توانائى دارد بر كار فرمودن رضا دل شيفته شده بدنيا مراد برضا رضا و
خشنودى بنصيب و بهره خودست از دنيا، و مراد اينست كه دل فريفته شده بدنيا نمىشود
كه آن رضا را بعمل آورد، تا كسى دوستى دنيا را از دل بيرون نكند آن رضا را نتواند
بعمل آورد.
6987 كيف يزهد فى الدّنيا من لا يعرف قدر الآخرة
چگونه بىرغبت مىشود در دنيا كسى كه نداند قدر آخرت را يعنى تا كسى خوب نداند قدر
و مرتبه بهشت و نعمتهاى آنرا، بى رغبت نمىشود در دنيا و فريفته آن مىگردد، امّا
اگر كسى خوب مطلع گردد بر آنها، ميداند كه دنيا قابل آن نيست كه كسى از براى آن
محروم سازد خود را از آنها، يا كم كند بهره خود را از آنها.
6988 كيف يسلم من عذاب اللّه المتسرّع الى اليمين
الفاجرة چگونه سالم مىماند از عذاب خدا شتاب كننده بسوى قسم دروغ يعنى كسى كه شتاب
ميكند و بىتأمّل قسم دروغ مىخورد و انديشه نمىكند از بدى عاقبت آن و بزرگى گناه
آن كه مانع شود او را از جرأت بر آن يا اين كه در سخنى كه مىگويد از براى ترويج آن
شتاب ميكند و قسم دروغى از عقب آن مىخورد چنانكه عادت بعضى مردم است.
6989 كيف تبقى على حالتك و الدّهر فى احالتك چگونه
باقى مىمانى بر حالت خود و روزگار در تغيير دادن تست مراد مذمّت دنياست باين كه
آدمى در آن بر حال خود باقى نمىتواند ماند و چگونه باقى تواند ماند و حال آنكه
روزگار در تغيير اوست و همواره او را تغيير مىدهد در بدن و ساير أحوال، بخلاف سراى
دلگشاى بهشت كه تغيير و تبديل را در آن راهى نيست.
6990 كيف تنسى الموت و آثاره تذكّرك چگونه فراموش
ميكنى مرگ را و آثار آن ياد مىآورد ترا غرض اظهار تعجب است از كسى كه فراموش كند
مرگ را و تهيه آن نگيرد و حال آنكه آثار آن همواره آشكار مىگردد و بياد او مىآورد
آن را، مثل پى در پى مردن مردم و پديد آمدن ضعف و پيرى در خود و ديگران، و مانند
اينها.
6991 كيف يصبر على مباينة الاضداد من لم تعنه
الحكمة چگونه صبر ميكند بر دورى كردن از اضداد كسى كه يارى نكرده باشد او را حكمت،
ممكن است كه مراد به «أضداد» أخلاق ذميمه و أفعال ناشايست باشد كه در حقيقت ضدّ و
دشمن آدمى باشند و مراد اين باشد كه تا كسى حكيم نباشد و «حكمت» يعنى علم راست درست
يارى او نكرده باشد او دورى نتواند كرد از آنها بلكه بالطبع باعتبار قواى شهويّه و
غضبيه مايل باشد به آنها، و ممكن است كه مراد به «أضداد» صفات ذميمه باشد كه أضداد
يكديگر باشند و از هر دو طرف دورى بايد كرد و ميانه روى كرد در آنها، و ميانه روى
ميانه آنها را عدالت مىگويند مثل بخل و إسراف و جبن و تهوّر و آنچه از اين قبيل
باشد و بنا بر اين نيز مراد اينست كه تا كسى حكيم نباشد دورى از اين أضداد و ميانه
روى ميانه آنها نتواند كرد بلكه بالطبع مايل بيك طرف مىگردد.
6992 كيف يصبر عن الشّهوة من لم تعنه العصمة چگونه
صبر ميكند از خواهش كسى كه يارى نكرده باشد او را نگهدارى يعنى نگهدارى حق تعالى او
را، يعنى تا كسى را لطف حق تعالى و نگهدارى او او را يارى نكند صبر از خواهشها و
إعراض از آنها نتواند كرد بلكه بالطبع پيرو و فرمانبردار آنها باشد.
6993 كيف يرضى بالقضاء من لم يصدق يقينه چگونه راضى مىشود بقضا كسى كه راست نباشد يقين او
مراد اينست كه تا كسى يقين خود را بمعارف إلهيه راست نكند و او را يقين راست حاصل
نشود باين كه هر چه حق تعالى كرده همه از روى علم و حكمت است و اصلا در آن حيف و
جورى و غفلتى نشده او را راضى و خشنود نمىگردد بقضاى حق تعالى و نصيب و بهره كه
باو داده بلكه در هر مرتبه كه باشد توقّع و خواهش زياد بر آن داشته باشد.
6994 كيف يستقيم من لم يستقم دينه چگونه مستقيم
مىشود كسى كه مستقيم نباشد دين او مراد اينست كه تا كسى دين او مستقيم و راست
نباشد او مستقيم و راست نباشد يعنى أعمال و طاعات و عبادات او صحيح و درست نباشد
بلكه فاسد و باطل باشد، زيرا كه صحت و استقامت آنها مشروط بصحت و استقامت اينست، يا
اين كه حال او در آخرت مستقيم نباشد و تباه و فاسد باشد.
و در بعضى نسخهها «كيف يستقيم قلب من لم يستقم
دينه» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: چگونه مستقيم شود دل كسى كه مستقيم نباشد
دين او و مراد اينست كه كسى كه دين او مستقيم نباشد دل او يعنى نيتها و قصدهاى آن
مستقيم نشود بلكه اكثر آنها فاسد و باطل باشد، يا اين كه ذهن و ادراك او مستقيم
نباشد بلكه كج و معوّج باشد و اللّه تعالى يعلم.
6995 كيف يصلح غيره من لا يصلح نفسه چگونه اصلاح
ميكند غير خود را كسى كه اصلاح نمىكند نفس خود را يعنى تا كسى اصلاح نفس خود نكند
اصلاح ديگرى نتواند كرد و اين اشاره است باين كه امام كه حق تعالى او را از براى
اصلاح مردم قرار داده بايد كه معصوم باشد و از او گناهى صادر نشود.
6996 كيف يعدل فى غيره من يظلم نفسه چگونه عدل ميكند در غير خود كسى كه ظلم ميكند نفس
خود را اين نيز مضمون فقره سابق است.
6997 كيف يهدى غيره من يضلّ نفسه چگونه راه
مىنمايد غير خود را كسى كه گمراه مىگرداند نفس خود را اين نيز مضمون فقره سابق و
سابق سابق است.
6998 كيف يعرف غيره من يجهل نفسه. چگونه مىشناسد
غير خود را كسى كه نمىداند نفس خود را، اين نيز يا مضمون فقرههاى سابق است و مراد
اينست كه كسى كه خود را نشناسد يعنى از خود غافل باشد و در پى اصلاح خود نباشد
چگونه مىتواند كه غير خود را بشناسد و متوجّه اصلاح او گردد و يا مراد تعذّر شناخت
حقايق أشياء است و اين كه آدمى حقيقت خود را نمىداند پس چگونه حقيقت غير خود را
مىتواند شناخت و اين معنى از عبارت ظاهرترست و اللّه تعالى يعلم.
6999 كيف ينصح غيره من يغشّ نفسه چگونه نصيحت ميكند
غير خود را كسى كه غشّ ميكند با نفس خود «نصيحت» بمعنى موعظه و پند گفتن است و
«غشّ» بفتح غين مصدر است بمعنى ناصاف بودن، و بكسر غين اسم است از آن، و «نصيحت»
بمعنى صاف و خالص بودن نيز آمده مقابل «غشّ» و بنا بر اين ترجمه اينست كه چگونه صاف
و خالص ميباشد غير خود را كسى كه غشّ ميكند با نفس خود و حاصل هر دو يكيست و همان
مضمون فقرههاى سابق سابقست.
7000 كيف يصل الى حقيقة الزّهد من لم يمت شهوته
چگونه مىرسد بحقيقت زهد يعنى بىرغبتى در دنيا كسى كه نمىرانيده باشد خواهش خود را يعنى آنرا از خود سلب نكرده باشد.
7001 كيف يستطيع الهدى من يغلبه الهوى چگونه
مىتواند راهنمائى را كسى كه غالب شود او را هوا و هوس.
7002 كيف يدّعى حبّ اللّه من سكن قلبه حبّ الدّنيا
چگونه دعوى ميكند دوستى خدا را كسى كه قرار گرفته باشد در دل او دوستى دنيا مراد
اينست كه دوستى دنيا با دوستى خدا جمع نمىشود پس كسى كه دوستى دنيا را داشته باشد
اين نشان اينست كه در دعوى دوستى خدا كاذبست، پس چگونه دعوى آن ميكند و شرم نمىكند
از چنين دروغى.
7003 كيف يأنس باللّه من لا يستوحش من الخلق چگونه
أنس و آرام مىگيرد بخدا كسى كه وحشت نمىكند از خلق
7004 كيف يجد حلاوة الايمان من يسخط الحقّ چگونه
مىيابد شيرينى ايمان را كسى كه بخشم آورد او را حق يعنى سخن يا كار راست درست.
7005 كيف يتمتّع بالعبادة من لم يعنه التّوفيق
چگونه بهره مىيابد بعبادت كسى كه يارى نكرده باشد او را توفيق يعنى بهره يافتن
بعبادت نيز بمجرّد سعى آدمى نمىشود و يارى توفيق حقّ تعالى مىبايد، پس آن را هم
نعمتى از جانب خدا بايد دانست و شكر آنرا بايد كرد.