شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۲۷ -


6841 كلّ محسن مستأنس. هر احسان كننده أنس جوينده است، يعنى مردم را أنس دهد بخود و رام خود گرداند.

6842 كلّ قانط آئس. هر نوميدى نوميدست، يعنى هر كه خود را نوميد دارد از رحمت حق تعالى نوميد گردد در واقع، و ديگر أميد رحمت او در باره او نباشد، بايد كه آدمى هر چند گنهكار باشد باز اميد رحمت حق تعالى و بخشايش او داشته باشد چه نوميدى از آن بدترين گناهان بلكه در حكم كفرست.

6843 كلّ مطيع مكرّم. هر فرمانبردارى گرامى داشته شده است، يعنى هر كه اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى كند نزد خدا و خلق مكرّم باشد.

6844 كلّ عاص متأثّم. هر فرمان نبرنده پشيمانست، يعنى آخر پشيمان خواهد شد اگر همه در آن نشأه باشد.

6845 كلّ جاهل مفتون. هر جاهلى يعنى نادانى يا بى عقلى بقرينه مقابله با عاقل در فقره بعد انداخته شده در فتنه است، يعنى نمى‏شود كه در فتنه نيفتد دنيوى يا أخروى يا هر دو.

6846 كلّ عاقل محزون. هر عاقلى اندوهگين است، يعنى از براى آخرت خود چنانچه در اوّل فصل مذكور شد، و ممكن است كه مراد بفقره سابق بقرينه مقابله با اين فقره اين باشد كه هر جاهلى واله و مدهوش است و غم و اندوهى ندارد.

6847 كلّ عافية الى بلاء. هر عافيتى بسوى بلائيست.

6848 كلّ شقاء الى رخاء. هر بدبختى بسوى فراخى است، مراد از اين دو فقره مباركه اينست كه عافيتهاى دنيوى چندان چيزى نيست و به آنها زياده فرحناك نبايد شد هر عافيتى از آنها نمى‏شود كه منتهى ببلائى نشود اگر همه مرگ و أهوال عقبات آن باشد و همچنين بدبختيهاى دنيا و تنگيهاى آنها سهل است نمى‏شود كه منتهى نشود بفراخى و وسعتى اگر همه در آن نشأه باشد.

6849 كلّ معدود منتقص. هر شمرده شده نقصان پذيرنده است، يعنى هر چه بشمار در آيد مانند زندگانى و نعمتهاى دنيا كه متناهى است و بشمار در تواند آمد آن نقصان پذيرست، يعنى چندان چيزى نيست كم شود تا فانى شود، آنچه بكار آيد زندگانى آن نشأه است كه جاويد و غير متناهيست و بشمار در نيايد و هرگز كمى را بآن راهى نباشد.

6850 كلّ سرور متنغّص. هر شادمانى تيره شونده است يعنى هيچ شادمانى دنيا بى تيرگى و كدورتى نيست كه آميخته باشد بآن يا از عقب آن در آيد.

6851 كلّ جمع الى شتات. هر جمعيتى بسوى پراكندگيست، يعنى هر جمعيتى در دنيا منتهى مى‏شود بپراكندگى.

6852 كلّ متوقّع آت. هر چه انتظار بودن آن باشد آينده است، يعنى هر چه البته بيايد مانند مرگ يا قيامت، آن آينده است و عاقبت بيايد، پس از آن غافل نبايد بود و در فكر تهيه كه خواهد بايد بود.

6853 كلّ طالب مطلوب. هر طلب كننده طلب كرده شده است، يعنى مرگ در طلب اوست تا دريابد او را، پس از آن غافل نبايد بود.

6854 كلّ غالب بالشّرّ مغلوب. هر غلبه كننده ببدى غلبه كرده شده است، يعنى در حقيقت او مغلوب است و آن مغلوب غالب، زيرا كه غلبه كه او بر مغلوب كرده ببدييست كه با او كرده در دنيا و آن هر چه باشد بزودى بگذرد و باعث ثواب و اجر او شود در آخرت، و او بجزاى آن در آخرت بعذاب عظيم و عقاب اليم گرفتار شود و تلافيى از براى آن نباشد.

6855 كلّ منافق مريب. هر منافقى مريب است، «منافق» كسى را گويند كه باطن او با ظاهر او موافق نباشد و «مريب است» يعنى صاحب قلق و اضطراب است و آرام و اطمينانى نباشد او را از انديشه و بيم آن كه مبادا باطن او ظاهر شود و نقاق او معلوم گردد، يا اين كه مردم را بشكّ و بدگمانى مى‏اندازد و نمى‏شود كه با هر كه نفاق دارد ايشان در باره او شك زده و بدگمان نشوند از سلوكهاى او، يا از جانب حق تعالى تا از او حذر كنند.

6856 كلّ آت قريب. هر آينده نزديك است، يعنى هر چه بيايد هر چند دور باشد در حقيقت نزديك است، زيرا كه زمان متناهى هر چه باشد بزودى تمام شود و غرض تنبيه آدمى است باين كه از مرگ و قيامت غافل نبايد شد بخيال دورى آن چه هر چند دور باشند نزديكند و بزودى برسند.

6857 كلّ قريب دان. هر نزديكى نزديك است، ظاهر اينست كه مربوط بكلام سابق و تأكيد آن باشد و مراد اين باشد كه هر نزديكى خواه نزديك عرفى و خواه دورى كه مذكور شد كه هر گاه بيقين بيايد آن هم در حقيقت نزديك است همه در واقع نزديكند و از هيچيك غافل نبايد بود.

6858 كلّ ارباح الدّنيا خسران. همه سودهاى دنيا زيان است، يعنى هر سودى كه همين دنيوى باشد و بهره أخروى اصلا در آن نباشد.

6859 كلّ معروف احسان. هر معروفى احسانيست، يعنى هر نعمتى كه كسى بكسى بدهد احسانى است و نيكوكاريى است خواه خرد باشد و خواه بزرگ و خواه كم باشد و خواه زياد، پس ترك آن باعتبار خردى يا كمى نبايد كرد، يا اين كه معروف بهر كس احسانى است خواه درويش باشد و خواه غنى و اختصاص بدرويش ندارد نهايت بنا بر اين بايد تخصيص داد باين كه از اهل آن باشد باين كه كسى نباشد كه آن را در مصرفى حرام صرف كند يا كفران نعمت كند چنانكه در «فصل فا» در شرح فقره «فى كل معروف احسان» مذكور شد.

6860 كلّ ماض فكأن لم يكن. هر گذشته پس گويا نبوده است، غرض اينست كه از براى زندگانى دنيا كه در گذرست چندان سعى و اهتمام در كار نيست وقتى كه گذشت بمنزله اينست كه هرگز نبوده پس هر نحو كه گذشته باشد گو گذشته باشد سعى از براى آخرت بايد كه پاينده و جاويد است و هرگز نگذرد.

6861 كلّ آت فكان قد كان. هر آينده پس گويا بتحقيق بوده، يعنى هر گاه چيزى البته بيايد مانند مرگ يا قيامت هر چند دور باشد بزودى بيايد و بمنزله اينست كه آمده پس از آن غافل نبايد بود چنانكه در چند فقره ديگر مذكور شد.

6862 كلّ ذى رتبة سنية محسود. هر صاحب رتبه بلندى حسد برده شده است، يعنى نمى‏شود كه مردم حسد و رشك او را نداشته باشند پس بايد خود را از شرّ ايشان بدعا و غير آن حفظ نمايد.

6863 كلّ شي‏ء يميل الى جنسه. يعنى هر چيزى ميل ميكند بجنس خود، از فوايد اين كلام معجز نظام اينست كه اگر كسى حاجتى داشته باشد تا تواند آنرا نزد كسى ببرد كه از جنس او باشد مثل دانا با دانا و نادان با نادان، نه كسى كه جنس او نباشد زيرا كه ميل جنس بجنس بيشتر باشد از غير جنس و بر اين قياس در مناكحات و مشاركات و مصاحبتها و غير آنها.

6864 كلّ شي‏ء ينفر من ضدّه. هر چيزى نفرت ميكند از ضدّ آن، يعنى از چيزى كه از جنس آن نباشد و تباين‏ داشته باشد با آن مثل دانا و نادان، بر قياس آنچه در فقره سابق مذكور شد.

6865 كلّ امرء يميل الى مثله. هر مردى يا آدمى ميل ميكند بسوى مثل آن، اين همان مضمون فقره سابق سابق است نهايت آن عامّ بود در هر چيز و اين در خصوص مرد يا آدمى وارد شده كه اغراض بآن تعلق گرفته.

6866 كلّ طير يأوى الى شكله. هر مرغى جا مى‏گيرد بسوى مثل و مانند خود، اين نيز مؤيّد و مؤكد فقره‏هاى سابق است.

6867 كلّ نعيم دون الجنّة محقور. هر نعمتى غير بهشت كوچك شمرده شده است، مراد غير بهشت است و آنچه در آن باشد از نعمتهاى جسمانى و روحانى كه عظيم‏تر از نعمتهاى جسمانى آنست.

6868 كلّ نعيم الدّنيا ثبور. هر نعمت دنيا هلاكت است، يعنى غالب اينست كه منشأ هلاكت مى‏شود يا هلاكت است، يعنى عاقبت فانى و زايل مى‏شود چنانكه در بعضى نسخه‏ها «الى ثبور» واقع شده و ترجمه اينست كه بسوى هلاكت است، يعنى عاقبت و انجام آن هلاكت است و بنا بر اين نسخه نيز مراد معنى اوّل مى‏تواند بود.

6869 كلّ علم لا يؤيّده عقل مضلّة. هر دانشى كه قوّت ندهد آن را عقلى گمراهيست، مراد به «قوّت ندادن عقل آنرا» اينست كه عقلى نباشد كه بدارد بر عمل بآن و عمل بآن نشود، يا اين كه مخالف حكم عقل باشد و بنا بر اين مراد به «علم» مطلق ادراك است هر چند مطابق واقع نباشد نه خصوص ادراك مطابق واقع.

6870 كلّ عزّ لا يؤيّده دين مذلّة. هر عزّتى كه قوى نگرداند آنرا ديندارى خواريست، «قوى نگرداند آن را ديندارى» يعنى با ديندارى نباشد چه هر عزّتى كه با ديندارى باشد ديندارى آنرا قوى گرداند.

6871 كلّ يوم يسوق الى غده. هر روزى مى‏كشد بسوى فرداى آن، يعنى مى‏كشد آدمى را و مى‏برد بسوى فرداى آن يعنى فردائى از آن نشأه كه فرداى آن بايد و جزاى آن تواند شد پس اگر آن روز خوب گذشته مى‏كشد بفرداى نيكى، و اگر بد گذشته مى‏كشد بفرداى زشتى، نعوذ باللّه منه.

6872 كلّ انسان مؤاخذ بجناية لسانه و يده. هر آدمى گرفته مى‏شود بگناه زبان او و دست او، تخصيص اين دو عضو با آنكه او بگناه همه اعضا مؤاخذه مى‏شود باعتبار اينست كه آنها عمده‏ترين أعضايند و زبان منشأ گناه بسيارى مى‏شود و اكثر گناهان كه باعضاى ديگر مى‏شود دست را در آن مدخلى باشد و از براى رعايت لفظ باعتبار موافقت لسان با انسان و يد با غد در فقره سابق.

6873 كلّ شي‏ء فيه حيلة الّا القضاء. هر چيز در آن چاره است مگر قضا يعنى تقدير حق تعالى كه چاره نمى‏توان كرد از براى دفع آن.

6874 كلّ الغنى فى القناعة و الرضا. همه توانگرى در قناعت است و رضا يعنى رضا بنصيب و بهره خود از دنيا و طلب زيادتى نكردن.

6875 كلّ امرء لاق حمامه. هر مردى ملاقات كننده است مرگ خود را.

6876 كلّ ممتنع صعب مناله و مرامه. هرابا كننده دشوار است رسيدن بآن و طلب كردن آن، ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه هر گاه كسى صنعتى و پيشه يا مطلبى ديگر پيش گيرد و ببيند كه آن ابا ميكند از او و اقبالى نمى‏كند بسوى او باين كه بقدرى كه ديگران از براى مثل آن كار سعى ميكنند بآن مى‏رسند او سعى كند و حاصل نشود از براى او پس رسيدن بآن ديگر صعب و دشوار است بهتر اينست كه دست از آن بردارد و كار ديگر پيش گيرد چه هر كس آسان كرده شده از براى آنچه خلق شده از براى آن، و اين است كه بسيار مى‏شود كه كسى در پيشه هر چند سعى ميكند چيزى نمى‏شود و بپيشه ديگر كه مى‏رود بآسانى ماهر مى‏شود در آن.

6877 كلّ مسمّى بالوحدة غير اللّه سبحانه قليل. هر ناميده شده بيكى بودن غير خداى سبحانه كم است مراد، اينست كه يكى حقيقى آنست كه اصلا در آن تركيبى نباشد نه از أجزاى خارجيه مثل تركيب خانه از در و ديوار كه هر يك ممتازند از يكديگر و محمول نمى‏شوند نه بر كلّ و نه بر يكديگر، و نه از اجزاء ذهنيه كه در خارج موجودند بيك وجود و ممتاز نيستند و در ذهن ممتاز شوند از يكديگر و هر يك محمول شوند بر يكديگر و بر كلّ نيز مثل تركيب انسان از حيوان و ناطق كه چنين نيست كه حيوان موجودى باشد جدا، و ناطق موجودى باشد جدا، بلكه در خارج هر دو موجودند بيك وجود و ممتاز نيستند از يكديگر و ذهن آنها را از يكديگر جدا ميكند و امتياز مى‏دهد و حكم ميكند بوجود هر يك در انسان، و حمل هر يك بر انسان و بر يكديگر چنانكه مى‏گويند: انسان‏ حيوانيست ناطق، و حيوان ناطق است، و ناطق حيوان است، و مراد اين است كه هر چه را وصف كنند بوحدت غير حق تعالى آن واحد حقيقى نيست بلكه وحدت آن بمعنى قلت و كمى است مانند يك آدم و يك خانه كه هر يك مركبند از أجزاى خارجيه نهايت قليل و كمند نسبت بدوخانه و دو آدم، و بر تقديرى كه مركب از اجزاى خارجيه نباشد تركيب ذهنى و جنسى و فصلى در آن باشد بغير ذات حق تعالى كه واحد حقيقى است و بهيچ وجه تركيبى در آن نباشد نه از اجزاى خارجيه و نه از اجزاى ذهنيه چنانكه در علم حكمت و كلام بيان آن شده.

6878 كلّ عزيز غير اللّه سبحانه ذليل. هر عزيزى غير خداى سبحانه خوارست زيرا كه هر موجودى غير حق تعالى ممكن باشد و هر ممكنى محتاج باشد بموجدى و تربيت كننده، و همين نوعيست از خوارى اگر هيچ خوارى ديگر نباشد، عزيز حقيقى آنست كه او را بهيچ وجه حاجتى نباشد و آن بغير واجب الوجود تعالى شأنه نتواند بود.

6879 كلّ فقر يسدّ الّا فقر الحمق. هر درويشى بسته مى‏شود رخنه آن غير درويشى حمق و كم عقلى، يعنى هر درويشى را چاره مى‏توان كرد بغير درويشى كسى كه بسبب كم عقلى باشد كه آن سبب درويشى و تهيدستى در آخرت باشد و چاره نتوان كرد آنرا و همچنين در دنيا هر چند چاره درويشى او بشود باز بزودى بسبب كم عقلى كه دارد خود را درويش گرداند.

6880 كلّ داء يداوى الّا سوء الخلق. هر دردى دوا كرده مى‏شود مگر بدى خلق، مراد اينست كه از دواهاى معهود متعارف أطبا دوائى نيست از براى آن نه اين كه بهيچ وجه آنرا علاج نتوان كرد بلكه بفكر و تأمّل و ملاحظه رنج و اندوه آن در دنيا و بدى عاقبت آن در آخرت‏ سلب آن از خود مى‏توان كرد چه اگر بهيچ وجه سلب آن نتوان كرد آن همه مذمّت آن كه وارد شده معقول نمى‏نمايد.

6881 كلّ مخلوق يجرى الى ما لا يدرى. هر آفريده شده روان مى‏شود بسوى آنچه نمى‏داند، يعنى از عاقبت حال خود در آن نشأه بلكه در اين نشأه نيز.

6882 كلّ امرء على ما قدّم قادم و بما عمل مجزىّ. هر آدمى يا مردى بر آنچه پيش فرستاده وارد شونده است، و به آن چه كرده پاداش داده شونده.

6883 كلّ قانع عفيف. هر قناعت كننده عفيف است، يعنى باز دارنده خود است از حرامها، يعنى از أكثر آنها، چه ارتكاب اكثر حرامها بسبب ترك قناعت مى‏شود، و ممكن است كه قناعت بالخاصيه سبب توفيق ترك همه آنها شود.

6884 كلّ قوىّ غير اللّه سبحانه ضعيف. هر صاحب قوّتى غير خداى سبحانه ضعيف است.

6885 كلّ مالك غير اللّه سبحانه مملوك. هر خداوندى غير خداى سبحانه بنده است.

6886 كلّ ما خلا اليقين ظنّ و شكوك. هر چيزى بغير يقين گمانست و شكها، قبل از اين مذكور شد كه اعتقاد بچيزى اگر بعنوانى باشد كه احتمال خلاف آن اصلا ندهد آنرا «جزم» گويند، و اگر باين عنوان باشد كه آنرا راجح داند امّا احتمال خلاف هم بدهد احتمال مرجوحى، آنرا «ظنّ و گمان» گويند و اگر هيچ طرفى را رجحانى نمى‏دهد و هر دو در نظر او مساوى باشند آن را «شكّ» گويند و گاهى شكّ بر مقابل جزم اطلاق ميكنند كه شامل ظنّ هم باشد و جزم اگر از روى بديهه يا دليل و برهان حاصل شود آنرا «يقين» گويند و اگر نه «تقليد» گويند و ظاهر اينست كه مراد در اينجا اينست كه در عقايد دينيه يقين مى‏بايد و هر چه غير آن باشد همه ظنّ و شكّ است، يعنى جزمى كه بعنوان تقليد باشد آن هم حكم ظنّ و شكّ دارد كه بكار نيايد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر چه غير يقين باشد در واقع ظنّ و شكّ است و جزمى كه بعنوان تقليد باشد آن در واقع جزم نيست بلكه ظنى است كه مشتبه مى‏شود بجزم، و اگر كسى خوب تأمّل كند در آن ميداند كه جزم نيست و احتمال خلاف در آن باشد نهايت چون بسيار ضعيف است بخاطر نمى‏رسد و گمان ميكند كه جزم است، و بنا بر اين نيز مراد اين است كه اعتقادى كه بعنوان تقليد باشد بكار نيايد و بر هر تقدير مراد بشكّ معنى أعمّ مى‏تواند بود كه ذكر عامّ بعد از خاصّ باشد و معنى اخصّ نيز مى‏تواند بود و بنا بر اين مراد بنا بر معنى اوّل اين باشد كه جزم غير يقين ظنّ و شكّ است، يعنى بمنزله آنهاست و حكم آنها دارد، و بنا بر معنى دوّم اين است كه هر چه غير يقين است ظنّ و شكّ است، يعنى يا ظنّ است و با شكّ و جزمى ديگر بغير يقين نباشد و جمع آوردن «شكها» از براى رعايت سجع فقره سابق است باعتبار تعدّد افراد شخصى آن و يا تعدّد أفراد نوعى آن نيز بنا بر معنى دوّم، چه شكّ بآن معنى يك نوع آن شكّ بمعنى متساوى الطرفين است و يك نوع آن ظنّ است كه آن نيز انواع باشد باعتبار اختلاف مراتب آن در شدّت و ضعف، و در بعضى نسخه‏ها «شكّ» بلفظ مفرد واقع شده و بنا بر اين رعايت سجع نشده يا اين كه آن را با فقره سابق همراه نفرموده‏اند.

6887 كلّ عالم غير اللّه متعلّم. هر عالمى غير خدا متعلم است، يعنى علم را از ديگرى فرا گرفته و اين در آنچه‏ از غير آموخته شود ظاهرست و در آنچه كسى خود ببداهت يا برهان داند باعتبار اينست كه فيضان آنها نيز از جانب حق تعالى است و بديهه يا فكر همين سبب استعداد فيضان آنها مى‏شود.

6888 كلّ شي‏ء ينقص على الانفاق الّا العلم. هر چيزى كم مى‏شود بدادن و خرج كردن غير علم، چه ظاهرست كه بآموزانيدن آن بديگرى چيزى از آن كم نمى‏شود بلكه بسيارست كه باعث زيادتى آن مى‏شود، و اگر آن نشود باعث زيادتى ثبات و بقاى آن خود البته مى‏شود.

6889 كلّ قادر غير اللّه سبحانه مقدور. هر قادرى يعنى صاحب قدرت و توانائى بغير خداى سبحانه مقدور است، يعنى ديگرى باشد كه قدرت و توانائى بر او داشته باشد زيرا كه اگر هيچ كس ديگر قادر بر او نباشد حق تعالى خود قادرست بر او كه هر چه خواهد در باره او بكند.

6890 كلّ باطن عند اللّه جلّت آلاؤه ظاهر. هر نهانى نزد خدا كه عظيم است نعمتهاى او هويداست.

6891 كلّ سرّ عند اللّه علانية. هر پنهانى نزد خدا آشكارست.

6892 كلّ شي‏ء خاضع للّه. هر چيزى خضوع كننده است از براى خدا.

6893 كلّ شي‏ء خاشع للّه. هر چيزى خشوع كننده است از براى خدا، «خضوع» و «خشوع» هر دو بمعنى فروتنى كردنست و اگر هر دو فقره را با هم فرموده باشند تأكيد است.

6894 كلّ غالب غير اللّه مغلوب. هر غالبى يعنى غلبه كننده غير خدا مغلوب است، يعنى كسى باشد كه بر او غالب باشد زيرا كه اگر هيچ كس ديگر بر او غالب نباشد حق تعالى خود غالب باشد.

6895 كلّ طالب غير اللّه مطلوب. هر طالبى غير خدا مطلوب است، «طالب» بمعنى طلب كننده است و «مطلوب» بمعنى طلب كرده شده، و گاهى مستعمل مى‏شود طالب در خصوص طلب كننده كه طلب كند كسى را از براى رسانيدن ضررى باو از كشتن يا غير آن، و «مطلوب» در كسى كه كسى طلب او كند از براى آن، و مراد در اينجا اين معنى است، يعنى هر كه طلب كسى كند از براى رسانيدن ضررى باو، كسى باشد كه طلب او كند از براى آن، چه اگر هيچ كس ديگر نباشد حق تعالى خود باشد.

6896 كلّ شي‏ء يملّ ما خلا طرائف الحكم. هر چيز ملالت مى‏آورد غير حكمتهاى تازه، يعنى هر چيز كه بسيار شنيده شود يا هر كار كه بسيار كرده شود ملالت مى‏آورد غير شنيدن حكمتهاى تازه كه طبع از آنها ملول نشود بلكه منبسط و شكفته گردد، و مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست درست است، و به «تازه آن» آنچه نشنيده باشد آدمى آنرا و نداند.

6897 كلّ شي‏ء لا يحسن نشره امانة و ان لم يستكتم. هر چيزى كه نيكو نباشد پهن شدن آن امانت است هر چند طلب كرده نشده باشد پنهان داشتن آن، يعنى هر سخنى يا مانند آن كه افشاى آن خوب نباشد و ضررى داشته باشد آن حكم امانت دارد كه آن را بايد حفظ كرد و نگاه داشت هر چند صاحب آن و كسى كه آن تعلقى باو دارد طلب پنهان كردن آن نكرده باشد.

6898 كلّ مقتصر عليه كاف. هر اقتصار كرده شده بر آنى كافيست، يعنى از دنيا همين كه قدرى باشد كه اقتصار بر آن و اكتفا بآن توان كرد باين كه وفا بقدر ضرورى بكند همان كافيست و طلب زياده بر آن و تعب و زحمت كشيدن از براى آن در كار نيست.

6899 كلّ ما زاد على الاقتصاد اسراف. هر چه زياد باشد بر ميانه روى اسراف است، يعنى در هر باب ميانه روى بايد و سلوكى باندازه حال و وضع خود و امثال خود، و هر چه زياد بر آن باشد اسرافيست كه مذموم است بحسب شرع اقدس.

6900 كلّ يوم يفيدك عبرا، ان اصحبته فكرا. هر روزى مى‏بخشد ترا عبرتها اگر همراه گردانى با آن فكرى.

6901 كلّ يسار الدّنيا اعسار. هر توانگرى دنيا درويشى است، زيرا كه باعث صد گونه حاجت مى‏شود كه آن حقيقت درويشى است و غالب اينست كه سبب درويشى و تهيدستى در آخرت نيز مى‏شود.

6902 كلّ معاجل يسأل الانظار. هر معاجلى درخواست ميكند مهلت دادن را.

6903 كلّ مؤجل يتعلّل بالتّسويف. هر مدّت قرار داده شده بهانه مى‏جويد به «تسويف»، تسويف اينست كه چيزى را از وقتى پس اندازند بوقت ديگر، و همچنين از آن وقت بوقت ديگر و ظاهر اينست كه مراد به «معاجل» بفتح جيم كسى باشد كه شتاب كنند در گرفتن حقى از او و در حال خواهند از او، و به «مؤجّل» آنكه مدّتى از براى او قرار دهند كه بعد از آن‏ مدّت بدهد، و مراد مذمّت اهل دنيا باشد باين كه حقوق مردم را نمى‏خواهند بدهند و از كسى كه طلبى باشد كه بايد در حال بدهد و مهلتى نباشد او را درخواست ميكند كه مهلت داده شود، و هر كه مدّتى از براى او قرار شده باشد بهانه مى‏جويد كه از آن مدّت نيز پس انداخته شود، يا اين كه باز تعلل ميكند در دادن باين كه بوقت ديگر مى‏اندازد، يا اين كه كسى كه طلبى از او باشد كه در حال بايد بدهد اگر شتاب كنند و در حال از او خواهند درخواست ميكند كه مهلت داده شود، و اگر مهلت داده شود و پس انداخته شود بوقت ديگر باز در آن وقت بهانه مى‏جويد از براى اين كه باز بوقت ديگر اندازد، يا اين كه باز تعلل ميكند در دادن باين كه بوقت ديگر مى‏اندازد.

6904 كلّ مؤن الدّنيا خفيفة على القانع و العفيف. همه اخراجات دنيا سبك است بر قناعت كننده و پرهيزگار.

6905 كلّ يحصد ما زرع، و يجزى بما صنع. هر كسى مى‏درود آنچه كاشته و پاداش داده مى‏شود به آن چه كرده.

6906 كلّ شي‏ء يستطاع الّا نقل الطّباع. هر چيزى استطاعت و توانائى آن باشد مگر نقل فرمودن طباع، يعنى خو و خصلت، مراد مبالغه در دشوارى نقل خو و خصلت است نه اين كه آن را بهيچ وجه نقل نمى‏توان كرد و تغيير نتوان داد.

6907 كلّ شي‏ء من الآخرة عيانه اعظم من سماعه. هر چيزى از آخرت ديدن آن عظيم‏ترست از شنيدن آن، يعنى هر چيز از ثواب و عقاب آخرت هر چند وصف شود چون ديده شود آن عظيم‏تر باشد از آنچه شنيده شده بوصف.

6908 كلّ شي‏ء من الدّنيا سماعه اعظم من عيانه. هر چيزى از دنيا شنيدن آن عظيم‏ترست از ديدن آن، يعنى هر چيز از نعمتهاى دنيا كه وصف كرده شود شنيدن آن عظيم ترست از ديدن آن چه هر گاه ديده شود ظاهر مى‏شود آميختگى آن بأنواع تعب و زحمت و غم و اندوه كه آنها بوصف در نيايد.

6909 كلّ بلاء دون النّار عافية. هر بلائى نزد جهنم عافيت است، يعنى نسبت بآن و در برابر آن.

6910 كلّ امرء طالب امنيّته و مطلوب منيّته. هر مردى يا آدمى طلب كننده امنيه خودست، و طلب كرده شده منيه خودست، «امنيه» بمعنى چيزيست كه اميد و آرزوى آن باشد و «منيه» بمعنى مرگست، و مراد اينست كه: او طلب امنيه خود ميكند و مرگ طلب او ميكند.

6911 كلّ شي‏ء يحتاج الى العقل، و العقل يحتاج الى الادب. هر چيز محتاجست بعقل، و عقل محتاجست بادب، مراد به «عقل» خرد است يعنى قوّتى كه بآن دريافت چيزها بشود و احتياج هر چيز بآن ظاهرست، و مراد به «ادب» نيكوئى اخلاقست و رعايت آدابى كه در شريعت مقدّسه براى هر فعل مقرّر شده كه باعث حسن آنهاست و دور نيست كه شامل آداب نيكو كه ميانه مردم شايع باشد نيز باشد هر چند در شريعت مقدّسه وارد نباشد و بعضى از اهل لغت تفسير «ادب» بكياست و زيركى كرده‏اند و بعضى بعلم و دانش و بر هر تقدير مراد به «احتياج عقل بأدب» اينست كه محتاجست بآن در كامل شدن و قوى گشتن.

6912 كلّ الحسب متناه الّا العقل و الادب. هر حسبى نهايتى دارد مگر عقل و ادب، مراد به «حسب» شرافت و فضيلتى است كه در كسى باشد و مراد به «عقل» و «ادب» در شرح فقره سابق مذكور شد و مراد به «نهايت نداشتن عقل و ادب» اگر مراد بعقل علم باشد اينست كه هر مرتبه از علم و ادب كه كسى داشته باشد بالاتر از آن و زياده بر آن باشد و اگر مراد بعقل آن قوّت باشد مراد بنهايت نداشتن آن اينست كه هر فردى كه از آن باشد در هر مرتبه از كمال، كاملتر از آن نيز باشد، يا مراد اينست كه: هر شرافتى و فضيلتى نهايت دارد بغير شرافت عقل و ادب كه هر مرتبه كه كسى از براى آن قرار دهد زياده بر آن و بالاتر از آنست.

6913 كلّ شي‏ء يعزّ حين ينزر الّا العلم فانّه يعزّ حين يغزر. هر چيزى عزيز مى‏شود هنگامى كه كم مى‏شود مگر علم كه عزيز مى‏شود هنگامى كه بسيار مى‏شود، يعنى هر چيز كه كسى آن را كم داشته باشد عزيز مى‏شود آن نزد او، و چون بسيار باشد عزيز نباشد مگر علم كه هر چند كسى بيشتر داشته باشد آن عزيزتر باشد.

6914 كلّ نعمة انيل منها المعروف فانّها مأمونة السلب محصّنة من الغير. هر نعمتى كه رسانيده شده باشد از آن احسان بديگران پس بدرستى كه آن ايمن داشته شده است از ربودن و زوال، و محكم نگاهداشته شده است از تغييرها، اين بنا بر اينست كه «غير» بكسر غين و فتح يا خوانده شود كه جمع باشد، و ممكن است كه بفتح غين و سكون يا خوانده شود كه مفرد باشد و ترجمه اين باشد كه: محكم نگاهداشته شده است از تغير.

6915 كلّ مودّة مبنيّة على غير ذات اللّه ضلال، و الاعتماد عليها محال. هر دوستيى كه بنا گذاشته شده باشد بر غير راه خدا گمراهيست و اعتماد بر آن محالست، «بودن آن گمراهى» باعتبار اينست كه اجر و ثوابى در آن نباشد دوستيى‏ كه اجر و ثوابى دارد آنست كه در راه خدا باشد و عدول از آنچه در آن اجر و ثوابى باشد به آن چه در آن اجر و ثوابى نباشد نوعيست از گمراهى با آنكه اكثر دوستيها كه در راه خدا نباشد بناى آن بر اغراض فاسده باشد كه گمراهى باشند، و «محال» بضمّ ميم در اصل چيزى را گويند كه گردانيده شده باشد از راستى بكجى، و شايع شده استعمال آن در هر چه واقع نتواند شد و در اينجا هر دو معنى مناسب است.

6916 كلّ احوال الدّنيا زلزال، و ملكها سلب و انتقال. همه حالهاى دنيا زلزالست، و ملك آن ربودن و انتقال است، «زلزال» بكسر زاء يا فتح آن يا ضمّ آن بمعنى حركت و جنبش است و وصف أحوال دنيا بآن بر سبيل مبالغه است و مراد اينست كه چنان صاحب زلزالست و در حركت و انتقالست كه گويا عين حركت و انتقالست و همچنين ملك آن را «ربودن» و «انتقال» گفتن مبالغه است، و مراد نيز اينست كه چنان ربوده مى‏شود و انتقال مى‏يابد كه گويا عين ربوده شدن و انتقالست، و «زلزال» بفتح زاء بمعنى بلايا و سختيها نيز آمده و اين نيز در اينجا مناسب است.

6917 كلّ وعاء يضيق بما جعل فيه الّا و عاء العلم فانّه يتّسع. همه ظرفها تنگى ميكند به آن چه كرده شود در آن مگر ظرف علم كه گشادگى مى‏يابد، يعنى هر ظرفى تنگى ميكند به آن چه كرده شود در آن هر گاه زياده از حوصله آن باشد يا تنگ مى‏شود بقدر آنچه در آن كنند و بآن قدر از آن گرفته شود بخلاف ظرف علم كه هر چه علم در آن در آيد تنگى نمى‏كند و تنگ نمى‏شود بلكه وسعت آن زياده مى‏شود زيرا كه نفس و ذهن هر چند علم آن زياد شود استعداد و قابليت آن‏ از براى علوم ديگر بيشتر شود.

6918 كلّ امرء يلقى ما عمل، و يجزى بما صنع. هر مردى يا آدمى ملاقات ميكند آنچه را كرده، و پاداش داده مى‏شود به آن چه ساخته.

6919 كلّ حسنة لا يراد بها وجه اللّه تعالى فعليها قبح الرّياء، و ثمرتها قبح الجزاء. هر كار نيكى كه اراده كرده نشود بآن راه خداى تعالى و خشنودى او، پس بر آنست زشتى ريا، و ميوه آنست زشتى پاداش.

چون غالب اينست كه كسى كه حسنه را بكند و از براى رضاى خدا و خشنودى او نكند قصد او ريا و ديدن مردم يا شنيدن ايشانست، و «ريا» در اصطلاح شامل هر دو باشد بآن اعتبار فرموده‏اند كه بر آنست زشتى ريا، و ثمره ندارد بغير پاداش زشت يعنى عذاب و عقاب، و اگر بالفرض بى‏قصد واقع شود قبح ريا و ثمره بد ندارد نهايت اجر و ثوابى هم نخواهد داشت، و اگر بقصد ديگر بكند مثل اين كه وضو سازد در هواى گرم از براى سرد شدن اعضاء و اصلا رضاى خدا منظور نباشد آن ريا نباشد و بيقين صحيح نباشد و اجر و ثوابى نداشته باشد، و ممكن است كه سبب عذاب و عقاب هم بشود بلكه بمنزله ريا باشد نهايت جزم بآن نيست و عبارت شامل آن هم باشد و اللّه تعالى يعلم.

6920 كلّ مدّة من الدّنيا الى انتهاء، و كلّ حىّ فيها الى ممات و فناء. هر مدّتى از دنيا بسوى بسر آمد نيست، و هر زنده در آن بسوى مرد نيست و فنا شدنى، مراد به «اين كه هر مدّتى از دنيا بسوى بسر آمد نيست و انتهائى دارد» اينست كه آدمى در آن اگر در دولتست و فراخى، بسبب آن فرحناك نگردد كه بقائى ندارد، و اگر در تنگى و سختيست پر از آن غمگين نشود كه زود بگذرد.

حرف كاف بلفظ «كم»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف كاف بلفظ «كم» كه بمعنى «بسا» است. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6921 كم من ذليل اعزّة عقله. بسا خوارى كه عزيز گردانيده باشد او را عقل او، يعنى خرد يا دانش او.

6922 كم من عزيز اذلّة جهله. بسا عزيزى كه خوار گردانيده باشد او را جهل او، يعنى كم عقلى او يا نادانى او.

6923 كم من عقل اسير عند هوى امير. بسا عقلى كه گرفتار باشد نزد خواهشى فرمانفرما، يعنى هوا و هوسى كه غالب شده باشد بر آن و فرمانفرما باشد بر آن.

6924 كم من ذى ثروة خطير صيّره الدّهر فقيرا حقيرا. بسا صاحب ثروت عظيمى كه گردانيده باشد او را روزگار درويشى كوچك، «ثروت» بمعنى بسيارى مال است و مراد مذمّت روزگار و بى‏اعتبارى آنست و اين كه اين بسيار مى‏شود پس كسى كه چنين شود آنرا مخصوص خود نداند و زياد اندوهگين نگردد.