6774 قلب الاحمق فى فيه، و لسان العاقل فى قلبه. دل
أحمق يعنى كم عقل در دهان اوست و زبان عاقل در دل اوست، مراد به «بودن دل احمق در
دهان او» اينست كه چنين نيست كه در دل فكرى و تأمّلى كند و بعد از آن بزبان گويد
بلكه هر چه بزبان او بيايد مىگويد پس گويا دل او كه محلّ فكرست در زبان اوست، و
«زبان عاقل در دل اوست» باعتبار اين كه آنچه مىگويد چيزيست كه اوّل در دل آن را
تخمير و تصوير ميكند پس گويا زبان او در آن جاست و از آنجا مىگويد.
6775 قلب الاحمق وراء لسانه، و لسان العاقل وراء
قلبه. دل احمق وراء زبان اوست، و زبان عاقل وراء دل اوست، فلان وراء فلان است، يعنى
در عقب آنست يا پيشروى آنست، و در اينجا هر يك مناسب است، و بر هر تقدير اين نيز
مضمون فقره سابق است و از شرح آن شرح اين نيز ظاهر مىشود.
6776 قلوب الرّجال وحشيّة، فمن تألّفها اقبلت عليه.
دلهاى مردان وحشىاند كسى كه ألفت بفرمايد آنها را رو مىآورند بسوى او.
مراد اينست كه دلهاى مردان بحسب اصل خلقت و جبلت
وحشى و رم كنندهاند و أنس و ألفت نمىگيرند بديگران مگر اين كه كسى بمهربانى و
احسان رام كند آنها را و ألفت دهد بخود مانند جانور وحشى كه بطعمه دادن رام مىشود،
پس كسى كه خواهد كه دلها روى بسوى او آورند بايد كه آنها را بلطف و احسان الفت دهد
و رام گرداند.
6777 قلوب العباد الطّاهرة مواضع نظر اللّه سبحانه،
فمن طهر قلبه نظر اليه. دلهاى پاك بندگان جايگاههاى نظر خداى سبحانه است،
پس هر كه پاك گرداند دل خود را نظر كند بسوى او. مراد به «پاكى دلها» پاكى آنهاست
از كينه و رشك و حميت و ساير ملكات ذميمه و قصدهاى بد، و مراد اينست كه: دلهاى پاك
جايگاههاى نظر لطف حق تعالى است بافاضه انوار هدايت و علوم و معارف بر آنها، پس كسى
كه پاك گرداند دل خود را نظر كند حق تعالى بسوى او، و اگر پاك نگرداند محروم ماند
از آن.
6778 قولوا الحقّ تغنموا، و اسكتوا عن الباطل
تسلموا. بگوئيد حق را تا غنيمت بريد، و خاموش باشيد از باطل تا سالم مانيد.
6779 قدّموا خيرا تغنموا، و اخلصوا اعمالكم تسعدوا.
پيش بفرستيد خيرى را تا غنيمت بريد، و خالص گردانيد عملهاى خود را تا نيكبخت گرديد.
6780 قدرتك على نفسك افضل القدرة، و امرتك عليها
خير الامرة. توانائى تو بر نفس خود افزونترين توانائيست، و فرمانروائى تو بر آن
نيكوترين فرمانروائيست.
6781 قوّة سلطان الحجّة اعظم من قوّة سلطان القدرة.
قوّت تسلط حجت عظيم ترست از قوّت تسلط توانائى، يعنى قوّت تسلطى كه بسبب حجت يعنى
دليل و برهان حاصل شود عظيمترست از قوّت تسلطى كه بسبب قدرت و توانائى بهم رسد،
زيرا كه تسلطى كه بسبب حجت حاصل شود باعث اطاعت و انقياد در ظاهر و باطن هر دو گردد
و تسلطى كه بسبب قدرت حاصل شود همين باعث اطاعت و انقياد ظاهرى گردد، و ديگر آنچه
بسبب حجت حاصل شود زوال را بآن راهى نباشد بخلاف آنچه بسبب قدرت حاصل شود كه ممكن
است كه زايل شود بزوال قدرت، بلكه بر عكس شود باين كه
توانا ناتوان گردد و ناتوان توانا، و غرض اينست كه عمده كمال افزونى مرتبه در تسلطى
است كه بسبب حجت حاصل شود نه آنچه بسبب قوّت و زور پهلوانى يا كثرت أعوان و أنصار
باشد.
6782 قطيعة الرّحم من اقبح الشّيم. بريدن از خويش
از زشتترين خصلتهاست.
6783 قطيعة الرّحم تزيل النّعم. بريدن از خويش زايل
ميكند نعمتها را.
6784 قطع العلم عذر المتعلّلين. بريده است علم عذر
متعللان را، ظاهر اينست كه مراد به «متعللان» جمعى باشد كه نافرمانيها كرده باشند و
علت و سبب گويند از براى آن و مراد اين باشد كه: اگر كسى جاهل باشد معذور تواند شد
و هر گاه عالم باشد و دانسته نافرمانى كرده باشد علم عذر او را بريده و ديگر عذرى
از براى او نباشد، و ظاهر اينست كه مراد به «علم» مقابل جهل و سهو و نسيان همه باشد
نه مقابل خصوص جهل، زيرا كه سهو و نسيان نيز عذر باشد بلكه قويتر از جهل باشند
چنانكه از تتبع فتاواى علما در كتب فقهيه ظاهر مىشود.
6785 قرين السّوء شرّ قرين، و داء اللّؤم داء دفين.
همنشين بد بدترين همنشينى است، و درد لئيمى يعنى دنائت و ناكسى درديست نهانى.
6786 قطيعة الجاهل تعدل صلة العاقل. بريدن از جاهل
برابرست با پيوند با عاقل، يعنى در خوبى و نيكوئى.
6787 قبيح عاقل خير من حسن جاهل. زشتى عاقل بهترست
از نيكوئى جاهل. و ممكن است كه «قبيح» و «حسن» باضافه خوانده شود و ترجمه اين باشد
كه: كار زشت عاقل بهترست از كار نيكوى جاهل.
6788 قطيعة العاقل لك بعد نفاذ الحيلة فيك. بريدن
عاقل مر ترا بعد از روان شدن چاره است در تو. ممكن است كه مراد اين باشد كه عاقل از
راه حزم و دور انديشى كه دارد هر چند با كسى دشمن باشد بالكليه ازو نمىبرد و فى
الجمله ربطى باقى مىگذارد مگر اين كه حيله او روان باشد در او و چاره او كرده باشد
بر وجهى كه ديگر از او بهيچ وجه انديشه نداشته باشد پس اگر عاقلى از تو ببرد بدان
كه چنين كرده و هر چاره كه توانى از براى خود بكن.
و در بعضى نسخهها «نفاذ» بدال بىنقطه واقع شده و
بنا بر آن ترجمه اينست كه: بريدن عاقل مر ترا بعد از فانى شدن چاره است در تو، يعنى
تا تواند كه چاره بكند از براى اصلاح ميانه تو و او ميكند و بعد از اين كه هيچ چاره
از براى آن نتواند كرد مىبرد از تو، و بنا بر اين غرض نصيحت اوست باين كه با مردم
چنين بايد سلوك كرد و زود بزود از ايشان نبايد بريد.
6789 قصّر من حرصك وقف عند المقدور لك من رزقك تحرز
دينك. كوتاه كن از حرص خود و بايست نزد آنچه تقدير شده از براى تو از روزى تو تا
اين كه جمع كنى دين خود را، يعنى اگر چنين كنى جمع كنى دين خود را و بدست آورى و
حفظ كنى.
6790 قرين الشّهوة مريض النّفس معلول العقل. همراه
خواهش يعنى هوا و هوس بيمار نفس بيمار عقل است، يعنى نفس و عقل و خرد او بيمار و
عليل است ببيمارى معنوى. و بعضى از اهل لغت گفتهاند كه: بيمار را بحسب اصل لغت «عليل» مىگويند و «معلول» نمىگويند و
علماى متكلمان استعمال آن كردهاند و در بعضى نسخهها «مغلول» بغين نقطهدارست و
بنا بر آن ترجمه اينست كه: «غلّ كرده شده عقل است»، يعنى عقل و خرد او غلّ كرده شده
بآن هوا و هوس و در بند آنها باشد و گرفتار آنها گردد.
6891 قصّر و الامل، و خافوا بغتة الاجل، و بادروا
صالح العمل. كوتاه كنيد اميد را، و بترسيد از ناگاه رسيدن مرگ، و پيشى گيريد بعمل
صالح.
6792 قلّل المقال و قصّر الآمال. كم كن سخن گفتن
را، و كوتاه كن اميدها را.
6793 قلّل الآمال تخلص لك الاعمال. كم كن اميدها را
تا خالص شود از براى تو عملها، يعنى اگر كم كنى اميدهاى دنيوى را خالص مىشود از
براى تو عملها از براى حق تعالى و رضا و خشنودى او تعالى شأنه.
6794 قيّدوا انفسكم بالمحاسبة، و املكوها
بالمخالفة. در بند كشيد نفسهاى خود را بمحاسبه، و مالك شويد آنها را بمخالفت، يعنى
بحساب نفسهاى خود برسيد و آنها را در بند آن داريد و رها مكنيد كه هر چه خواهند
بكنند، و مالك آنها شويد و آنها را مطيع و فرمانبردار خود كنيد باين كه مخالفت هوا
و هوس آنها كنيد و فرمان آنها مبريد، چه هر گاه با نفس چنين سلوك كنيد او مطيع شما
گردد و مالك او باشيد، و اگر پيرو هوا و هوس او گرديد او مالك شما شود و هر روز هوا
و هوس تازه كند و شما را پيوسته مشغول آنها سازد و مانع شود از سعى از براى آخرت.
6795 قليل الدّنيا يذهب بكثير الآخرة. اندكى از
دنيا مىبرد بسيارى از آخرت را، زيرا كه كم است كه در كسب آن ارتكاب حرامى نشود و
اداى حقوق آن بشود و در مصرف نامشروعى صرف نشود، و بر تقديرى كه هيچ يك از اينها
نشود همين كافيست كه مانع گردد از استحقاق اجر و ثوابى كه از براى فقرا و درويشان
باشد هر گاه صبر نمايند.
و فرموده است آن حضرت
عليه السّلام در توحيد حق تعالى يعنى چگونگى او تعالى شأنه.
6796 قريب من الاشياء غير ملابس، بعيد منها غير
مباين. نزديك است از چيزها بى اين كه اجتماع و اختلاطى داشته باشد، دورست از آنها
بى اين كه جدا باشد، يعنى نزديك است بهمه چيز نزديكى معنوى، باعتبار علم او بظواهر
و بواطن آنها، نه اين كه اجتماع و اختلاط مكانى داشته باشد با آنها.
و دورست از آنها دورى معنوى، باعتبار علوّ مرتبه او
و پستى مراتب آنها، نه باعتبار جدائى مكانى و دورى بحسب آن، چه ذات أقدس او تعالى
شأنه مجرّدست و برترست از اين كه در مكانى باشد پس نزديكى و دورى مكانى با چيزى
نداشته باشد نزديكى و دورى او هر دو معنويست و هر يك از راهى.
6797 قوّوا ايمانكم باليقين فانّه افضل الدّين. قوى
و محكم گردانيد ايمان خود را بيقين پس بدرستى كه آن افزونترين دين است، مراد به
«يقين» اعتقاد ثابت جازمى است كه از روى دليل و برهان باشد و مراد اينست كه چنين
كنيد كه اعتقاداتى كه در دين بايد همه بمرتبه يقين برسد و بتقليد و دلايلى كه افاده
يقين نكند اكتفا مكنيد، زيرا كه أفضل دينها آنست كه از روى يقين باشد. و در بعضى
نسخهها «قوّ ايمانك» است بلفظ مفرد و بنا بر اين ترجمه اينست كه: قوى گردان ايمان خود را، تا آخر.
6798 قصّر املك فما اقرب اجلك. كوتاه كن اميد خود
را پس چه نزديك است أجل تو. مراد تعجب است از نزديكى مرگ بآدمى و اين كه با اين
نزديكى آن اميدهاى دور و دراز دنيوى معقول نيست بايد كوتاه كرد آنها را و در فكر
تهيه مرگ و بر گرفتن توشه از براى آن بود.
6799 قاتل هواك بعلمك، و غضبك بحلمك. جنگ كن با
خواهش خود بعلم خود، و با خشم خود ببردبارى خود.
6800 قضاء اللّوازم من افضل المكارم. بجا آوردن
لوازم از افزونترين مكرمتهاست. مراد به «لوازم» واجبيهاست كه حق تعالى لازم كرده
كردن آنها را، و «بودن بجا آوردن آنها از افزونترين مكرمتها» ظاهرست، چه ترك آنها
سبب عذاب و عقاب مىشود پس بجا آوردن آنها أفضل باشد از مكرمتهاى ديگر كه فضيلتى
دارند امّا اخلال به آنها سبب عذاب و عقابى نمىشود.
6801 قارب النّاس فى اخلاقهم تأمن غوائلهم. نزديكى
كن با ناس يعنى مردم در خصلتهاى ايشان تا ايمن گردى از مصيبتهاى ايشان. مراد اينست
كه با ايشان نزديك شو بخصلتهاى ايشان و بآن نحو سلوك كن تا ايمن گردى از ضررهاى
ايشان، و اين در اموريست كه نامشروع نباشد يا در جائى كه تقيه باشد بلكه ممكن است
كه مراد به «ناس» اهل سنت باشد چنانكه شايع است و بنا بر اين صريح است در تقيه.
6802 قبح الحصر خير من جرح الهذر. زشتى حصر بهترست از زخم هذر، مراد به «حصر» بفتح
حاء و صاد هر دو بىنقطه عاجزى در سخن گفتن است، و «هذر» بفتحها و ذال نقطهدار
بمعنى كلام بسيار ردىّ است يا كلام ساقط باطل، و مراد اينست كه: عاجزى در سخن گفتن
هر چند زشت است باز بهترست از هذر كه شنونده را مجروح و زخمى ميكند چه زشتى آن كمتر
از زخم اينست.
6803 قاوم الشّهوة بالقمع لها تظفر. بايست با خواهش
بكوبيدن مر آنرا تا فيروزى يابى، يعنى بايست بجنگ با هوا و هوس، و بكوب آنرا تا
فيروزى يابى بسعادت و نيكبختى.
6804 قدّموا بعضا يكن لكم، و لا تخلّفوا كلّا فيكون
عليكم. پيش فرستيد بعضى را تا بوده باشد از براى شما، و وامگذاريد پس از خود همه را
پس بوده باشد بر شما. يعنى بعضى از أموال خود را پيش فرستيد از براى آخرت بصرف كردن
در وجوه خير تا بوده باشد آن از براى شما، يعنى سود دهنده از براى شما، و مگذاريد
همه را پس از خود پس بوده باشد آن بر شما، يعنى زيان و خسران بر شما.
6805 قارن اهل الخير تكن منهم، و باين اهل الشّرّ
تبن عنهم. همراه باش با اهل خير تا بوده باشى از ايشان، و جدائى كن از اهل شرّ تا
جدا شوى از ايشان، يعنى اگر همراهى كنى با أهل خير تو نيز از ايشان باشى، و اين يا
باعتبار اينست كه صحبت ايشان اثر ميكند در او و او را نيز از اهل خير ميكند، و يا
باعتبار اين كه حق تعالى از روى تفضل بمجرّد همراهى او با اهل خير او را نيز از اهل
خير مىشمارد و با ايشان محشور ميكند.
6806 قصّر الامل فانّ العمر قصير، و افعل الخير
فانّ يسيره كثير. كوتاه كن اميد را پس بدرستى كه عمر كوتاه است، و
بكن خير پس بدرستى كه اندك آن بسيارست، يعنى كوتاه كن اميد را زيرا كه عمر كوتاه
است و وفا باميدهاى دراز نمىكند، و بكن خير را هر چه ميسر شود اگر چه اندك باشد
زيرا كه اندك آن بسيارست زيرا كه ثواب اندك خيرى بسيارست و بر تقديرى كه اندك باشد
چون دائمى است و بريده نمىشود بسيارست.
6807 قوام العيش حسن التّقدير، و ملاكه حسن
التّدبير. قوام زندگانى نيكوئى تقديرست، و ملاك آن نيكوئى تدبيرست. «قوام چيزى»
چيزيست كه بآن آنرا بر پاى توان داشت و حفظ توان نمود. و «ملاك» نيز بهمان معنى
است، يعنى چيزى كه بآن مالك آن توان شد و «تقدير» بمعنى اندازه گرفتن است و «تدبير»
بمعنى نظر كردن در عاقبت كارست و مراد اينست كه: بر پاى داشتن زندگانى و مالك شدن
آن يعنى گذرانيدن آن بر وجه نيكو باندازه گرفتن اخراجات است كه در آن نه اسراف شود
و نه تنگ گيرى و بنظر كردن در عاقبت هر كارى و مصالح و مفاسد آن تا هر چه در آن
زيان و خسرانى باشد اجتناب شود از آن.
6808 قوّة الحلم عند الغضب افضل من القوّة على
الانتقام. قوّت بردبارى نزد خشم أفضل و افزونترست از قوّت بر انتقام، زيرا كه آن
سبب اجر و ثواب مىشود و اين باعث وزر و وبال هر گاه زياده از قدر استحقاق بشود، و
بر تقديرى كه نشود باين كه اكتفا بقدر استحقاق يا كمتر از آن بشود فضيلت عفو و در
گذشتن و اجر و ثواب آن را كجا دارد.
6809 قدّموا الدّارع، و اخرّوا الحاسر، و عضّوا على
الاضراس، فانّه انبا للسّيوف عن الهام. پيش داريد زره پوش را، و پس اندازيد بى زره
را، و بگذاريد دندانها را بر أضراس، پس بدرستى كه اين كند كنندهترست مر
شمشيرها را از سرها.
اين از جمله كلاميست كه در آن تعليم بعضى از آداب
جنگ فرمودهاند و وجه «پيش انداختن زرهدار» و «پس انداختن بىزره» ظاهرست، و
«أضراس» بمعنى دندانهاست يا خصوص سه دندان آخرين سه تا از بالا و سه تا از پائين از
هر طرفى كه مجموع دوازده تا باشد و قبل ازين در فصل عين «عضّوا على» تا (آخر) نقل و
ترجمه و شرح شد نهايت در آنجا «النّواجذ» بجاى «الاضراس» بود و مذكور شد كه «نواجذ»
بمعنى مطلق دندانهاست يا چهار دندان آخر در هر طرفى دوتا، يكى از بالا و يكى از
پائين. و ظاهر اينست كه مراد در اينجا مطلق دندانهاست و تغيير «نواجذ» و «أضراس»
مجرّد تغيير لفظى است كه از راويان شده بنا بر اين كه مراد يكى است.
6810 قدّم الاختبار فى اتّخاذ الاخوان، فانّ
الاختبار معيار يفرق بين الاخيار و الاشرار. پيش انداز آزمايش را در فرا گرفتن
برادران، پس بدرستى كه آزمايش معيارى است كه فرق ميكند ميانه نيكان و بدان، يعنى
اگر خواهى كه برادران و دوستان از براى خود فراگيرى پيشتر آزمايش كن و هر كه را
خوبى او ظاهر شود او را دوست خود فرا گير زيرا كه تا آزمايش نشود خوبان و بدان از
هم جدا نشوند و ظاهر نگردند.
6811 قدّم الاختبار، واجد الاستظهار فى اختيار
الاخوان، و الّا الجأك الاضطرار الى مقارنة الاشرار. پيش انداز آزمايش را، و نيكو
كن احتياط را در بر گزيدن برادران، و اگر نه ملجأ سازد ترا ضرورت بسوى همراهى بدان،
يعنى پيشتر آزمايش مردم بكن و خوب احتياط بكن تا از آنان كه خوبى ايشان ظاهر شود
برادران و مصاحبان فراگيرى و اگر پيش چنين نكنى گاه هست كه مضطرّ مىشوى بفرا گرفتن
همراهان و مصاحبان، و چون آزمايش نكرده با بدان همراه و مصاحب گردى.
6812 قليل الدّنيا لا يدوم بقاؤه، و كثيرها لا يؤمن
بلاؤه. اندك دنيا پاينده نمىماند بقاى آن، و بسيار آن ايمنى نيست از بلاى آن، غرض
مذمّت دنياست و سعى از براى آن باين كه اندك آن بقائى ندارد و بزودى زايل شود، و
بسيار آن كه قدرى بقائى تواند داشت ايمنى نيست از بلاى آن، و منشأ بلاهاى گوناگون
مىشود در دنيا و آخرت.
6813 قلّ من غرى باللّذّات الّا كان بها هلاكه. كم
است كسى كه حريص باشد بلذّتها مگر اين كه بوده باشد به آنها هلاكت او يعنى در دنيا
يا آخرت يا هر دو.
6814 قلّ من اكثر من فضول الطّعام الّا لزمته
الاسقام. كم است كسى كه بسيار كند از زيادتيهاى خوردنى مگر اين كه لازم او شود
بيماريها و از او جدا نشود.
6815 قبول عذر المجرم من مواجب الكرم و محاسن
الشّيم. پذيرفتن عذر گنهكار از لوازم كرم است، و از خصلتهاى نيكوست «مواجب» جمع
«موجب» است يعنى محلّ وجوب يا وجوب و مراد اينست كه از چيزى چندست كه كرم آنها را
واجب و لازم كرده يعنى البته سبب آنها مىشود، و مراد به «كرم» شرافت و بلندى مرتبه
است.
6816 قيّدوا قوادم النّعم بالشّكر، فما كلّ شارد
بمردود. در بند كشيد آمدههاى نعمتها را بشكر، پس نيست هر گريخته بازگشته شده، يعنى نعمتها كه بيايد شما را در بند كشيد و
نگاهداريد آنها را بشكر كردن كه سبب بقاى آنهاست كه اگر شكر نكنيد بگريزد از شما و
بسا باشد كه ديگر بر نگردد، زيرا كه چنين نيست كه هر گريخته بر گردد.
6817 قوام الشّريعة الامر بالمعروف، و النّهى عن
المنكر، و اقامة- الحدود. بر پاى دارنده شريعت يعنى دين امر كردن بمعروف است، و نهى
كردن از منكر، و بر پاى داشتن حدود، يعنى حدّها كه از براى گناهان مقرّر شده.
6818 قوام الدّنيا باربع، عالم يعمل بعلمه، و جاهل
لا يستنكف ان يتعلّم، و غنىّ يجود بماله على الفقراء، و فقير لا يبيع آخرته بدنياه،
فاذا لم يعمل العالم بعلمه استنكف الجاهل ان يتعلّم، و اذا بخل الغنىّ بماله باع
الفقير آخرته بدنياه. نظام دنيا بچهار چيزست، عالمى كه عمل كند بعلم خود، و جاهلى
كه ننگ نداشته باشد از اين كه بياموزد، و توانگرى كه بخشش كند بمال خود بر درويشان،
و درويشى كه نفروشد آخرت خود را بدنياى خود، پس هر گاه عمل نكند عالم بعلم خود ننگ
ميكند جاهل از اين كه بياموزد، و هر گاه بخيلى كند توانگر بمال خود، مىفروشد درويش
آخرت خود را بدنياى خود. مراد بأوّل كلام اينست كه انتظام أحوال دنيا بر وجهى كه حق
تعالى صلاح آنرا در آن دانسته بچهار صنف است و بعد از آنكه آنها را شمردهاند اشاره
فرمودهاند كه اگر صنف اوّل اخلال كنند به آن چه بايد بكنند باين كه عمل نكنند بعلم
خود باعث اختلال صنف دوّم نيز مىشود زيرا كه هر گاه جاهل ببيند كه عالم عمل بعلم
خود نمىكند علم در نظر او خوار مىشود و ننگ مىدارد از آموختن آن، و همچنين اگر فرقه سيم اخلال
كنند به آن چه بر ايشان باشد باين كه توانگران بخشش نكنند بر درويشان باعث اختلال
فرقه سيم نيز مىشود، زيرا كه درويشان هر گاه توانگران بخشش نكنند بايشان اكثر
ايشان صبر نكنند و بفروشند آخرت خود را بدنياى خود.
6819 قلّة الغذاء اكرم للنّفس و ادوم للصّحة. كمى
غذا گرامىترست از براى نفس، و پاينده ترست براى صحت.
«گرامىترست از براى نفس» يعنى نفس را گرامىتر و
بلند مرتبهتر مىگرداند، باعتبار اين كه مانع از اشتغال او بفكر و ذكر و طاعات و
عبادات نمىشود، و «پايندهترست از براى صحت» يعنى پاينده نگاهدارندهترست مر صحت
را، باعتبار اين كه نگاه مىدارد از امراض و بيماريها كه از خورش زياد عارض مىشود.
6820 قليل يدوم خير من كثير منقطع. اندكى كه دايمى
باشد بهترست از بسيارى كه بريده شود، يعنى اندك عبادتى و كار خيرى كه مداومت شود بر
آن بهترست از بسيارى از آن كه مواظبت نشود بر آن، يا اندكى از آخرت كه دايمى است
بهترست از بسيارى از دنيا كه بريده شود، يا اندكى از دنيا كه دوامى داشته باشد
بهترست از بسيارى از آن كه زود بريده شود، و بنا بر اين غرض نصيحت جمعى است از اهل
مناصب كه اكتفا بقليلى كه دايمى بماند از براى ايشان نمىكنند و طمع زياد ميكنند كه
باعث اين شود كه بزودى معزول و منكوب گردند.
6821 قليل الطّمع يفسد كثير الورع. اندكى از طمع
فاسد ميكند بسيارى از پرهيزگارى را، يعنى اندك طمعى گاه هست كه سبب ارتكاب حرامى
مىشود كه پرهيزگارى عظيمى را فاسد و باطل گرداند پس آدمى راه طمع بايد بخود ندهد،
يا اين كه اندك طمعى از مردم هر چند باعث ارتكاب حرامى نشود باعث كمى اجر و ثواب
پرهيزگارى عظيمى بشود و فضيلت و افزونى مرتبه آنرا فاسد و باطل گرداند.
6822 قتل الحرص راكبه. كشته است حرص سوار خود را
يعنى باعث هلاكت و زيان و خسران صاحب خود گردد در دنيا و آخرت.
6823 قتل القنوط صاحبه. كشته است نوميدى صاحب خود
را يعنى نوميدى از رحمت حق تعالى باعث هلاكت صاحب آن مىگردد چنانكه مكرّر مذكور شد
و در احاديث بسيار وارد شده.
6824 قصّروا الامل، و بادروا العمل، و خافوا بغتة
الاجل، فانّه لن يرجى من رجعة العمر ما يرجى من رجعة الرّزق، ما فات اليوم من
الرّزق يرجى غدا زيادته، و ما فات امس من العمر لم ترج اليوم رجعته. كوتاه كنيد
اميد را، و پيشى بگيريد بعمل، و بترسيد از ناگاه رسيدن اجل، پس بدرستى كه هرگز أميد
داشته نمىشود از برگشتن عمر آنچه اميد داشته مىشود از برگشتن روزى، آنچه فوت شود
امروز از روزى اميد داشته مىشود فردا زيادتى آنرا، و آنچه فوت شده ديروز از عمر
اميد داشته شده نيست امروز برگشتن آن، چون از امر بكوتاه كردن اميد و پيشى گرفتن
بعمل مستفاد مىشود كه سعى از براى روزى چندان در كار نيست و اهتمام در عمل خير
بايد داشت وجه آن را بيان فرمودهاند كه اگر چيزى از روزى فوت شود سهيل است اميد
برگشتن آن بلكه زياد بر آن بعد از آن باشد بخلاف آنچه فوت شود از عمر و عمل صالحى
در آن نشود كه اميد برگشتن آن نيست پس آن را بعبث فوت نبايد كرد.
اگر كسى گويد كه: آنچه فوت شود از عمل نيز اميد
تدارك آن بعد از آن باشد جواب گوئيم كه: آنچه بعد از آن كرده شود بهره آن
وقت باشد و تدارك ما فات بآن نشود اگر گذشته را فوت نمىكرد باز مىتوانست كه بعد
از آن كار خير ديگر بكند پس آنچه را فوت كند بعبث فوت كند بخلاف سعى از براى روزى
كه در هر روز كفاف آن روز كافيست و اهتمام بسعى از براى بعد از آن ضرور نيست اگر
امروز ازو فوت شود اميد اين هست كه فردا زياده از آن باو برسد و اين باعتبار اينست
كه روزى بقدر زندگانى مىبايد و زياده بر آن در كار نيست و جمع كردن زياده و گذاشتن
آن اگر وزر و وبالى نداشته باشد ثمره و سودى خود يقين ندارد بخلاف كار خير و عمل
صالح كه هر چند زياده باشد بهتر و باعث زيادتى بلندى مرتبه در آخرت گردد پس بنا بر
اين در هر روز هر گاه كفاف آن روز باشد چندان اهتمام بسعى از براى بعد از آن نبايد
داشت اميد اين هست كه در هر وقت بهره آن و زياده بر آن برسد بخلاف عمل صالح كه چون
هر چند بيشتر باشد بهتر باشد در هر روز آنچه فوت شود آن از دست رفته و تدارك آن
ممكن نيست و آنچه بعد از آن بشود آن تدارك آن نيست بلكه در هر وقت آنچه بكند از عمل
صالح آن بهره آن وقت باشد چنانكه مذكور شد.
6825 قلوب الرّعيّة خزائن راعيها، فما اودعها من
عدل او جور وجده. دلهاى رعيت گنجهاى والى ايشانست پس آنچه امانت گذارد در آنها از
عدلى يا جورى بيابد آنرا، يعنى بيابد جزاى آنرا از ثواب يا عقاب، پس گويا آنچه را
امانت گذاشته گرفته و يافته.
حرف كاف
حرف كاف بلفظ «كلّ»
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير
المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف
كاف بلفظ «كلّ».
فرموده آن حضرت عليه
السّلام:
6826 كلّ عاقل مغموم. هر عاقلى غمناك است.
6827 كلّ عارف مهموم. هر عارفى اندوهگين است.
6828 كلّ عالم خائف. هر عالمى ترسناك است، مراد به
«عارف» و «عالم» هر دو يكيست، يعنى كسى كه معرفتى باحوال مبدأ و معاد داشته باشد و
فرقها كه در بعضى اصطلاحات ميانه معرفت و علم شده در اينجا منظور نيست و مراد به
«عاقل» در فقره اوّل نيز عاقل عارف است و ترك تخصيص از براى ظهور آنست يا از براى
اين كه عاقل البته عارف باشد به آن چه مذكور شد و ممكن است كه مراد به «عاقل» نيز
دانا باشد نه صاحب عقل و خرد، و بنا بر اين هر سه بيك معنى است، و «غمناك و
اندوهگين و ترسناك بودن ايشان» از براى آخرت است و از انديشه آن.
6829 كلّ عارف عائف. هر عارفى ناخوش دارنده است
يعنى دنيا را و سعى از براى آنرا.
6830 كلّ قانع غنىّ. هر قناعت كننده توانگرست، زيرا كه كسى كه قناعت كند
بىنياز گردد از مردم و از طمع از ايشان و اين حقيقت توانگرى و كمال آنست.
6831 كلّ متوكّل مكفىّ. هر توكل كننده كفايت كرده
شده است، يعنى هر كه توكل كند بر خدا حق تعالى كفايت امور او و كارگزارى آنها بكند
چنانكه فرموده: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» يعنى هر كه
توكل كند بر خدا پس او بسندست او را.
6832 كلّ طامع اسير. هر طمع كننده اسيرست، يعنى
گرفتار طمع خودست و رهايى نمىيابد از براى پرداختن بأحوال آخرت خود.
6833 كلّ حريص فقير. هر حريص درويش است، يعنى درويش
و تهيدست است در آخرت يا اين كه در حقيقت درويش است در دنيا نيز، زيرا كه حريص هر
چند توانگر باشد باز همواره خود را مشغول سعى و طلب و محتاج بمردم دارد و اين حقيقت
درويشى و نهايت آنست.
6834 كلّ شره معنّى. هر صاحب حرص زيادى بتعب
انداخته شده است.
6835 كلّ مستسلم موقّى. هر فرمان برنده نگاهداشته
شده است، يعنى هر كه اطاعت حق تعالى كند و فرمان او برد نگاهداشته شود از آفات
أخروى بلكه دنيوى نيز. و ممكن است كه مراد نصيحت رعايا باشد بفرمانبردارى واليان و
حكام بقدر مقدور و سركشى نكردن با ايشان، بعبث، باين كه هر كه فرمانبردارى كند
نگاهداشته مىشود از آفات و بلاها، و هر كه سركشى كند در معرض آنها در آيد.
6836 كلّ معتمد على نفسه ملقى. هر اعتماد كننده بر
نفس خود انداخته شده است، يعنى در هر باب بايد كه اعتماد بر حق تعالى باشد و كسى كه
اعتماد بر نفس خود كند انداخته شود در هلاكت و زيان و خسران.
6837 كلّ متكبّر حقير. هر تكبر كننده حقيرست، يعنى
كوچك و پست مرتبه است نزد حق تعالى.
6838 كلّ فان يسير. هر فانى شوندهاند كيست، مراد
اينست كه نعمتهاى دنيوى هر قدر كه باشد چون فانى و زايل مىشود اندكى است، عظيم
نعمتهاى اخروى است كه پاينده و دائمى است.
6839 كلّ راض مستريح. هر راضى شونده راحت يابنده
است، يعنى هر كه راضى و خشنود باشد بنصيب و بهره خود از دنيا و قانع شود بآن، راحت
و آسايش يابد از تعبها و زحمتها.
6840 كلّ برىء صحيح. هر بيزارى صحيح است، يعنى هر
كه بيزارى جست از دنيا و وارست از آن تندرست و صحيح است بصحت معنوى، و أمراض و علل
معنوى را باو راهى نباشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر كه برى و پاك باشد از
امرى و آلوده بآن نباشد هر گاه متهم شود بآن صحيح ماند از آن و آفتى بآن از آن راه
نرسد، و مراد اين باشد كه غالب اينست كه او صحيح ماند، يا اين كه در حقيقت او صحيح
باشد زيرا كه اگر آفتى باو برسد حق تعالى تلافى آنرا بر
وجه أحسن بكند پس در حقيقت آن آفتى نباشد از براى او.