شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۲۵ -


6700 قد سمّى اللّه سبحانه آثاركم، و علم اعمالكم، و كتب آجالكم. بتحقيق كه ناميده است خداى سبحانه أثرهاى شما را، و دانسته است عملهاى شما را، و نوشته است أجلهاى شما را. مراد بيان عموم علم حق تعالى است و مراد به «اثرها» نشانها و علامتهاى ايشان است، يا افعال و اعمال ايشان. و مراد به «ناميدن آنها» اينست كه همه آنها بنام و نشان در لوح علم او ثبت است، و يا در ألواح كتاب قضا و قدر نوشته شده، و «دانسته است عملهاى شما را» بنا بر بعض احتمالات تأكيدست و بنا بر بعضى تأسيس چنانكه پوشيده نيست. و مراد به «أجلها» مدّت زندگانى هر يك است يا وقت مرگ هر يك، و مراد به «نوشتن آنها» علم به آنها و تقدير آنهاست يا نوشتن آنها در لوحى.

6701 قد خاضوا بحار الفتن، و اخذوا بالبدع دون السّنن، و توغّلوا الجهل، و اطّرحوا العلم. بتحقيق كه فرو رفته‏اند درياهاى فتنه‏ها را، و فرا گرفته‏اند بدعتها را نه سنتها را، و پنهان شده‏اند در جهل، و دور كرده‏اند علم را، مراد مذمّت أكثر مردم زمان است كه چنين بوده‏اند و مراد به «بدعت» طريقه و حكميست كه نو پديد آمده باشد بر خلاف شرع أقدس مانند أكثر طريقه‏ها و أحكام كه خلفاى جور قرار دادند و به «سنت» طريقه و حكمى كه در شرع اقدس مقرّر شده باشد.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در باره كسى كه مذمّت فرموده او را:

6702 قد خرقت الشّهوات عقله، و اماتت قلبه، و ولّهت عليها نفسه. بتحقيق كه دريده است خواهشها عقل او را، و ميرانيده‏اند دل او را، و شيفته كرده‏اند بر آنها نفس او را. مراد به «دريدن خواهشها» يعنى خواهشهاى پوچ دنيوى عقل او را» اينست كه عقل او را فاسد و باطل كرده‏اند مانند جامه كه بدرند و پاره پاره كنند، و اين از قبيل تشبيه معقول است بمحسوس، و مراد به «شيفته شدن نفس او بر آنها» اينست كه واله و حيران آن خواهشها شده و همواره مشغول آنهاست و نمى‏پردازد به آن چه كار او آيد از امور آخرت.

و فرموده آن حضرت عليه السّلام در باره كسى كه ستايش كرده بر او.

6703 قد احيا عقله، و امات شهوته، و اطاع ربّه، و عصى نفسه. بتحقيق كه زنده كرده عقل خود را، و ميرانيده خواهش خود را، و فرمانبردارى كرده پروردگار خود را، و نافرمانى كرده نفس خود را.

6704 قد اصبحنا فى زمان عنود، و دهر كنود، يعدّ فيه المحسن مسيئا، و يزداد الظّالم فيه عتوّا. بتحقيق كه گرديده‏ايم و در آمده‏ايم در روزگارى عنود و زمانى كنود، كه شمرده مى‏شود در آن نيكوكار گنهكار، و زياد ميكند ستمكار در آن تكبر و در گذشتن از حدّ را.

«عنود» بفتح عين كسى را گويند كه مخالفت كند و فرمان نبرد و مخالفت حق كند دانسته، و «كنود» بفتح كاف كسى را گويند كه كفران نعمت و انكار آن كند، يا هر بى‏خيرى را، و وصف روزگار به آنها بر سبيل مجاز عقلى است و مراد وصف اهل آنست به آنها.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف رسول خدا رحمت كناد خدا بر او و آل او.

6705 قد حقّر الدّنيا و اهون بها و هوّنها، و علم انّ اللّه زواها عنه اختيارا، و بسطها لغيره اختيارا. بتحقيق كه كوچك شمرده است دنيا را و خرد دانسته آن را، و سبك گردانيده آن را، و دانسته اين را كه خدا گردانيده دنيا را از او از روى اختيار، و پهن گردانيده آن را از براى غير او از براى آزمايش، يعنى دانسته اين را كه خداى عزّ و جلّ دنيا را كه نداده باو از روى اختيار و برگزيدن اين معنى است از براى او، و جهت اين كه آن را بهتر مى‏دانسته از براى او و از براى بلندى مرتبه او در آخرت نه اين كه او را شايسته آن نمى‏دانسته، يا اين كه آن از روى اختيار آن حضرت خود بوده آنرا بعد از اين كه حق تعالى او را مخير فرموده چنانكه در بعضى أحاديث وارد شده.

و «پهن گردانيده آن را از براى غير او از براى آزمايش» يعنى دانسته اين را كه دنيا را از براى هر كه پهن كرده غير او از راه بلندى مرتبه او و ترجيح او بر آن حضرت نبوده بلكه از براى آزمايش اوست و اين كه ظاهر شود كه او وفاى بشكر آن و اداى حقوق آن ميكند تا مستحقّ ثواب شود، يا نمى‏كند تا مستحقّ عقاب گردد، و غرض از آزمايش حق تعالى چنانكه مكرّر مذكور شد ظاهر شدن أمرست بر مردم تا اين كه ايشان را حجتى نباشد و اگر نه حق تعالى عالم بذات و حال‏ هر كس باشد و حاجتى او را بآزمايش نباشد.

6706 قد تواخى النّاس على الفجور، و تهاجرو على الدّين، و تحاببوا على الكذب، و تباغضوا على الصّدق. بتحقيق كه برادر يكديگر شده‏اند مردم بر گنهكارى، و دورى گزيده‏ايد از يكديگر بر ديندارى، و دوست گرديده‏اند با يكديگر بر دروغ، و دشمن شده‏اند بر راستى. مراد مذمّت أكثر مردم آن زمان است و اين كه بر سر فسق و فجور با يكديگر برادر و مهربان شوند، و بر سر دين از هم دورى كنند يعنى كسى كه خواهد كه ديندارى كند از او دورى كنند، و همچنين بر دروغ با يكديگر دوستى كنند و بر راستى دشمنى كنند.

6707 قد ظهر اهل الشّرّ، و بطن اهل الخير، و فاض الكذب، و غاض الصّدق. بتحقيق كه ظاهر شده است اهل شرّ، و پنهان شده‏اند اهل خير، و بسيار شده دروغ، و كم شده است راست، اين نيز مذمّت آن زمان و مردم آنست.

6708 قد اوجب الايمان على معتقده اقامة سنن الاسلام و الفرض. بتحقيق كه واجب كرده ايمان بر اعتقاد كننده آن بر پاى داشتن طريقه‏هاى مسلمانى و غرض را، يعنى كسى كه اعتقاد ايمان داشته باشد البته ايمان او لازم مى‏سازد بر او بر پاى داشتن طريقه‏هاى اسلام و فرايض آن را، پس كسى كه آنها را بر پاى ندارد نشان اينست كه اعتقاد ايمان ندارد يا سست است اعتقاد او، و ممكن است كه مراد همين باشد كه بر كسى كه اعتقاد ايمان داشته باشد لازم است بر پاى- داشتن آنها، و اگر نه ايمان او چندان بكار او نيايد و مراد به «اسلام» و «ايمان» هر دو يكيست يعنى دين اسلام يا خصوص دين حقّ از جمله اديان آن، و مراد به «طريقه‏هاى اسلام» همه فرايض يعنى واجبهاى آنست و ذكر «فرض» بعد از آن‏ تأكيدست. و ممكن است كه مراد به آنها واجبات عمده باشد كه شعار اسلام است مانند نماز و روزه و حجّ و ذكر «فرض» بعد از آن تعميم بعد از تخصيص باشد تا شامل همه فرايض واجبها شود و بر هر تقدير بلفظ مفرد آوردن آن نه جمع از براى رعايت سجع فقره بعد است، و ممكن است كه «سنن» نيز مفرد باشد بمعنى طريقه اسلام موافق فرض نهايت مراد همه طريقه‏ها باشد چنانكه مراد بفرض همه فرايض است و سنن هر گاه مفرد باشد بفتح سين و ضمّ آن و كسر آن و فتح نون و ضمّ آن همه مى‏توان خواند و هر گاه جمع باشد بضمّ سين است و فتح نون.

6709 قد استدار الزّمان كهيئته يوم خلق السّماوات و الارض. بتحقيق كه بر گرديده روزگار مانند هيئت آن در روزى كه آفريده خدا آسمانها و زمين را. نقل اين كلام معجز نظام از آن حضرت صلّى الله عليه وآله در كتاب ديگر بنظر نرسيده بلكه آن روايت شده از حضرت رسالت پناهى صلّى الله عليه وآله كه فرموده‏اند در حجة الوداع و بيان آن اينست كه مشركان نسى‏ء مى‏كردند يعنى پس مى‏انداختند ذى حجه را در هر دو سال بماه ديگر و حجّ مى‏كردند در هر ماهى دو سال پس حجّ كردند در ذى حجه دو سال و در محرّم دو سال و همچنين در هر ماهى تا اين كه واقع شد حجه كه پيش از حجة الوداع بود در ذيقعده و افتاد حجة الوداع بذيحجه پس آن حضرت صلّى الله عليه وآله خطبه فرمودند مشتمل برين كلام و مراد اين بود كه: درين سال برگشت ذى حجه بوضع و هيئت خود كه در ابتداى خلق عالم داشت و همچنين هر ماهى و باطل شد نسى‏ء كه ايشان مى‏كردند و اگر نسبت آن بآن حضرت عليه السّلام صحيح باشد چنانكه درين كتاب نقل شده ممكن است كه آن حضرت‏ عليه السّلام نيز اين را فرموده باشند در وقتى كه نصب شده بودند از براى خلافت ظاهرى و مراد اين باشد كه حالا برگشت روزگار بر هيئت و وضعى كه داشت در روزى كه خلق آسمانها و زمين شد يعنى در آن روز خلافت من مقرّر شده بود و چندى روزگار خيانت كرد در آن و از آن هيئت افتاد تا حال كه ديگر برگشت و چندى روزگار خيانت كرد در آن و از آن هيئت افتاد تا حال كه ديگر برگشت بر همان هيئت. و ممكن است كه مراد اخبار ازين باشد كه أوضاع كواكب در آن وقت موافق باشد با أوضاع آنها در روزى كه خلق آسمانها و زمين شده و اللّه تعالى يعلم.

6710 قد كثر القبيح حتّى قلّ الحياء منه. بتحقيق كه بسيار شده است قبيح بمرتبه كه كم شده شرم از آن.

6711 قد كثر الكذب حتّى قلّ من يوثق به. بتحقيق كه بسيار شده دروغ بمرتبه كه كم شده كسى كه اعتماد كرده شود باو.

حرف قاف بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف قاف بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بلفظ واحد مانند فصل سابق كه همه فقرات مصدّر بلفظ «قد» بود. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6712 قرنت الحكمة بالعصمة. همراه كرده شده است حكمت با عصمت، مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست درست است، و مراد به «عصمت» نگاهداريست از گناهان، و مراد اينست كه صاحب حكمت البته خود را از گناهان نگاهدارد و مرتكب آنها نشود.

6713 قرنت الهيبة بالخيبة. همراه كرده شده هيبت با خيبت، «هيبت» بمعنى ترس است، و «خيبت» بمعنى نوميدى، و مراد اينست كه كسى كه ترسد از كسى نوميد مى‏گردد از او، يا كسى كه مردم ترسند از او نوميد مى‏گردند ازو، پس كسى كه بايد مردم ازو اميدوار باشند تا اين كه بگروند باو و مطيع و منقاد او باشند مانند پادشاهان بايد كه هيبت زياد بر خود قرار ندهند و اگر نه مردم نوميد گردند از او ورم كنند و اعانت و يارى او نكنند بلكه بفكر دفع او افتند.

6714 قرن الحياء بالحرمان. همراه كرده شده شرم با محرومى. مراد اينست كه صاحب حيا و شرم باعتبار شرمى كه دارد چون اظهار احوال خود و بعضى تلاشها نمى‏تواند كرد غالب اينست كه محروم مى‏گردد از خيرات و مبرّات كه داده شود پس كسى كه عطاى آنها كند خوب است كه متفحص چنين مردم باشد و ايشان را ترجيح دهد بر ديگران.

6715 قرن الاجتهاد بالوجدان. همراه كرده شده جدّ و جهد با دريافتن، مراد اينست كه غالب اينست كه كسى كه در مطلبى جدّ و جهد كند آخر دريابد آنرا چنانكه مشهورست كه: من قرع بابا و لجّ و لج، يعنى هر كه بكوبد درى را و لجاجت كند داخل شود.

6716 قرن الاكثار بالملل. همراه كرده شده پرگوئى با ملالت، يعنى غالب اينست كه سبب ملالت شنوندگان مى‏شود.

6717 قرن الطّمع بالذّلّ. همراه كرده شده طمع با خوارى.

6718 قرن القنوع بالغناء. همراه كرده شده قنوع با توانگرى، مراد به «قنوع» بضمّ قاف راضى شدن بنصيب و بهره خودست از دنيا، و همراه بودن آن با توانگرى باعتبار اينست كه كسى كه راضى شد بآن طلب زياد بر آن نمى‏كند و بى‏نياز مى‏گردد از ديگران و اين حقيقت توانگريست. و ممكن است نيز كه قنوع بالخاصية سبب توانگرى ظاهرى نيز گردد.

6719 قرن الحرص بالعناء. همراه كرده شده حرص با تعب و زحمت، و اين ظاهرست.

6720 قرن الورع بالتّقى. همراه كرده شده ترس با پرهيزگارى، يعنى هر كه را ترس از خدا باشد پرهيزگارى و اجتناب از نافرمانى او باشد، و هر كه را پرهيزگارى نباشد اين نشان اينست كه ترس از خدا ندارد.

6721 قرنت المحنة بحبّ الدّنيا. همراه كرده شده محنت با دوستى دنيا، يعنى دوستى دنيا بى‏رنج و محنت در دنيا نباشد قطع نظر از آخرت.

6722 قلّما تصدق الآمال. كم است كه راست گويد اميدها، يعنى راست شود و بعمل آيد پس فريب آنها نبايد خورد.

6723 قلّما يعود الادبار اقبالا. كم است كه بر گردد ادبار اقبال، يعنى اين كه دولتى يا نعمتى كه پشت گرداند باز رو آورد و بر گردد، پس بايد كه آدمى كمال اهتمام كند در اين كه كارى نكند كه باعث ادبار دولت و نعمت او گردد زيرا كه بعد از ادبار آن كم است كه آن باز اقبال كند.

6724 قلّما ينصف اللّسان فى نشر قبيح او احسان. كم است كه عدل كند زبان در پراكنده كردن قبيحى يا احسانى. مراد اينست كه كم است كه زبان در مذمّت كسى و وصف او بقبيحى يا مدح كسى و وصف او بنيكوئى عدالت كند و افراط نكند و زياده از آنچه در او باشد نگويد پس بايد كه حذر كرد از آن‏ و اهتمام داشت در اجتناب از آن.

6725 قلّما تدوم مودّة الملوك و الخّوان. كم است كه پاينده بماند دوستى پادشاهان و خيانت كننده. «پاينده نماندن دوستى پادشاهان» ظاهرست، چه اندك أمر ناملايمى كه از كسى صادر شود عمدا يا سهوا در نظر ايشان بسيار عظيم نمايد و باعث زوال دوستى ايشان گردد، و «پاينده نماندن دوستى خيانت كننده» باعتبار اينست كه كسى كه خيانت كننده باشد و در أموال خيانت كند پس در حقوق دوستى بطريق أولى خيانت كند پس از براى اندك جلب نفعى يا دفع ضررى دوستى او زايل شود بلكه بدشمنى مبدّل گردد، و ديگر اين كه با هر كه خيانت كند از او خايف گردد و ترسد كه مبادا او بر آن مطلع گردد پس خواهان دفع آن گردد چه جاى اين كه او را دوست دارد.

6726 قلّما يصيب رأى العجول. كم است كه درست باشد رأى شتاب كننده، مراد تحريص بر فكر و تأمّل است در كارها و اين كه بى‏فكر شتاب در آنها نبايد كرد، زيرا كه كم است كه رأى شتاب كننده درست باشد.

6727 قلّما تدوم خلّة الملول. كم است كه پاينده ماند دوستى ملول، يعنى كسى كه ملول و آزرده شود از كسى، پس آدمى بايد كه دوستى كسى را كه خواهد او را ملول و آزرده نكند زيرا كه كم است كه با وجود آن دوستى او بماند، و در بعضى نسخه‏ها «الملوك» بكاف است نه بلام و بنا بر اين ترجمه اين است كه: كم است كه پاينده ماند دوستى پادشاهان‏ چنانكه در فقره سابق مذكور شد و بنا بر اين فقره خواهد بود عليحده و أخت فقره سابق نباشد.

6728 قليل يدوم خير من كثير ينقطع. اندكى كه دائمى باشد بهترست از بسيارى كه بريده شود. مراد تحريص أمراء و حكام است باين كه راضى شدن باندكى و دائمى بودن آن با بقاى دولت بهترست از اين كه بسيارى بظلم و تعدّى كسب شود و در اندك وقتى بسبب آن بنكبت عزل مبتلا شوند و آن بالكليه از ايشان بريده شود.

6729 قليل الطّمع يفسد كثير الورع. اندك طمع فاسد مى‏گرداند بسيار پرهيزگارى را، مراد اينست كه كسى كه اندك طمعى داشته باشد غالب اينست كه آن باعث اين مى‏شود كه بسيار پرهيزگارى از او فوت شود و مرتكب حرام بسيارى شود پس راه طمع هر چند اندك باشد بخود نبايد داد، و يا اين كه هر چند كسى پرهيزگارى بسيارى داشته باشد هر گاه اندك طمعى داشته باشد آن طمع او فضيلت پرهيزگارى او را فاسد كند و او را بسبب آن پرهيزگارى شرفى و بلندى مرتبه حاصل نشود.

6730 قتل الحرص راكبه. كشته است حرص سوار خود را، يعنى هلاك گرداند كسى را كه صاحب ان باشد.

6731 قتل القنوط صاحبه. كشته است نوميدى صاحب آنرا، يعنى نوميدى از درگاه حق تعالى سبب هلاكت صاحب آن مى‏شود هر چند آدمى گنهكار باشد باز بايد كه اميد رحمت حق تعالى‏ داشته باشد كه نوميدى از رحمت او بدترين گناهان است چنانكه در أحاديث بسيار وارد شده.

6732 قطيعة الاحمق حزم. بريدن از أحمق يعنى كم عقل دور انديشى است زيرا كه مصاحبت و اختلاط با احمق كم است كه سبب زيان و خسرانى نشود.

6733 قطيعة الفاجر غنم. بريدن از فاسق غنيمتى است، زيرا كه مصاحبت او كم است كه باعث سرايت حال او در اين كس نيز فى الجمله نگردد و قطع نظر از آن نيز بريدن از او و ترك مصاحبت او بسبب فسق او از افراد أمر بمعروف و نهى از منكرست و از آن راه باعث أجر و ثواب باشد.

6734 قليل الادب خير من كثير النسب. اندك أدب بهترست از بسيار نسب، يعنى بزرگى أصل و نژاد، زيرا كه ادب هر قدر كه باشد باعث افزونى مرتبه صاحب آن بآن قدر مى‏شود بخلاف بزرگى اصل و نژاد كه باعث افزونى مرتبه از براى اين كس نشود تا خود كسب فضيلت نكند بلكه هر گاه خود كسب فضيلتى نكند آن باعث عيب و عار او گردد كه با آن اصل و نژاد عارى باشد از فضايل.

6735 قليل الحقّ يدفع كثير الباطل كما انّ القليل من النّار يحرق كثير الحطب. اندك حق دفع ميكند بسيار باطل را چنانكه اندكى از آتش مى‏سوزاند بسيار هيمه را، مراد تقويت أصحاب خودست و دلير نمودن ايشان باين كه قليلى از ايشان چون بر حقّ‏اند بسيارى از اهل باطل را دفع توانند كرد، يا اين كه در هر كس قليلى‏ از حقّ كه باشد بسيارى از باطل را از او دفع كند و زايل نمايد.

6736 قليل لك خير من كثير لغيرك. اندكى از براى تو بهترست از بسيارى از براى غير تو، يعنى اندك مالى كه از براى خود صرف كنى بهترست از بسيارى كه جمع كنى و بگذارى از براى غير خود.

6737 قاتل هواك بعقلك تملك رشدك. جنگ كن با خواهش خود بعقل خود تا مالك شوى راه راست درست خود را.

6738 قليل من الاخوان من ينصف. اندكى اند از برادران آنان كه انصاف ورزند، يعنى با برادران خود بانصاف و عدل سلوك كنند و حيف و جورى نكنند.

6739 قليل من الاغنياء من يواسى و يسعف. اندكى‏اند از توانگران آنان كه مواسات كنند و اسعاف كنند. «مواسات» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى مطلق جود و بخشش است يا جود و بخششى كه از قدر كفاف خود باشد نه از آنچه زايد بر آن باشد، يا بخشش چيزى با وجود احتياج خود بآن. و «اسعاف» بمعنى بر آوردن حاجت است.

6740 قليل تدوم عليه خير من كثير مملول. اندكى كه پاينده باشى بر آن بهترست از بسيارى ملالت داشته شده از آن، يعنى اندك عبادتى كه مداومت كنى بر آن بهترست از اين كه بسيار باشد و ملالت بهم رسانى از آن و سبب اين شود كه مداومت بر آن نكنى.

6741 قلّما تنجح حيلة العجول او تدوم مودّة الملول. كم است كه فيروزى يابد چاره شتاب كننده، يا دائمى ماند دوستى ملالت‏ بهم رساننده، يعنى كم است كه كسى كه شتاب كند در كارها و بى‏تأمّل و تفكر كند چاره كه از براى خود بكند درست شود و بمطلب برسد پس در كارها شتاب نبايد كرد، و همچنين كم است كه كسى كه ملالت بهم رساند از كسى، دوستى او باقى بماند، پس دوستى را كه دوستى او را خواهند از خود ملول نبايد كرد و بعد ازين كه ملول شود اعتماد بر دوستى او نبايد كرد.

6742 قليل تحمد مغبّته خير من كثير تضرّ عاقبته. اندكى كه ستوده شود عاقبت آن بهترست از بسيارى كه ضرر كند انجام آن.

يعنى اندكى از دنيا كه عاقبت آن نيكو باشد بهترست از بسيارى كه عاقبت آن زيان داشته باشد بحسب آخرت يا دنيا يا هر دو.

6743 قدر الرّجل على قدر همّته، و عمله على قدر نيّته. قدر مرد بر اندازه همت اوست و عمل او بر اندازه نيت اوست، يعنى قدر و بلندى مرتبه مرد بر اندازه جود و سخاوت اوست يا همت او در هر باب، پس هر كه سخاوت او بيشتر باشد يا همت او بلندتر باشد و بمراتب پست در هر باب راضى نشود قدر و مرتبه او بلندتر باشد. و «عمل او بر اندازه نيت اوست» يعنى هر كه نيت و قصد او مرتبه بلندست عمل او هم فرا خور آنست و اگر بمرتبه پست راضى باشد عمل او هم بقدر آنست.

6744 قليل يفتقر اليه خير من كثير يستغنى عنه. اندكى كه حاجت باشد بآن بهترست از بسيارى كه بى‏نيازى باشد از آن، يعنى از دنيا همين اندكى باشد بقدر آنچه احتياج باشد بآن بهترست از اين كه بسيار باشد كه حاجتى نباشد بآن و در دنيا تعب حفظ و نگهدارى آن بايد كشيد و در آخرت زحمت حساب و كتاب آن.

6745 قليل يخفّ عليك عمله خير من كثير تستثقل حمله. اندكى كه سبك باشد بر تو عمل آن بهترست از بسيارى كه سنگين شمارى برداشتن آنرا، يعنى اندك عبادتى كه سبك باشد بر تو و از روى شوق و نشاط بكنى آن را بهترست از بسيارى كه سنگين باشد بر تو و با كراهت و ملالت بكنى آنرا، يا اندكى از دنيا كه آسان باشد بر تو كار فرمودن آن بهترست از بسيارى از آن كه سنگين باشد بر تو برداشتن آن و بتعب و زحمت اندازد ترا.

6746 قلّة الشّكر تزهّد فى اصطناع المعروف. كمى شكر بى‏رغبت مى‏گرداند در كردن احسان. مراد اينست كه مردم احسانى كه بكسى بكنند متوقّع شكر زيادى‏اند بر آن، پس هر گاه شكر آن كم بشود باعث بى‏رغبتى ايشان مى‏شود در احسان باو بلكه بديگران نيز كه مبادا ايشان نيز چنين باشند.

6747 قلّة الاكل من العفاف، و كثرته من الاسراف. كمى خوردن از عفاف است، و بسيارى آن از اسراف. «عفاف» بفتح فاء بمعنى باز ايستادن از حرامهاست، و پوشيده نيست كه زياد خوردن بمرتبه كه ضرر كند حرام است پس كمى آن كه بآن مرتبه نرسد از جمله عفاف است و يك جزء آن يا يك فرد آنست و اگر بمرتبه ضرر نرسد امّا بقدر سيرى باشد و باعث گرانى بدن شود و كسالت در طاعات و عبادات، مكروه باشد، و باعتبار اختلاف مراتب آن مراتب كراهت آن نيز مختلف باشد و از براى مبالغه در كراهت آن خصوصا بعضى مراتب آن يكى را كه بآن مرتبه نيز نرسد از جمله عفاف مى‏توان شمرد بلكه ممكن است كه عفاف حقيقت‏ در ترك هر ناخوشى باشد خواه حرام و خواه مكروه و آنچه ترك حرام باشد عفاف واجب باشد و آنچه ترك مكروه باشد عفاف مندوب، و بنا بر اين مرتبه اولى از جمله عفاف واجب باشد و مرتبه دوّم از جمله عفاف مندوب، و برين قياس است «بودن آن از اسراف» چه قسم اوّل از جمله افراد اسراف است بى‏شبهه، و قسم دوّم يا از براى مبالغه در كراهت آن از جمله اسراف شمرده شود، يا اين كه اسراف نيز حقيقت باشد در همه مراتب حرام و مكروه آن.

6748 قلّة الاسترسال الى النّاس احزم. كمى اعتماد بر مردم و اظهار أسرار خود بايشان دور انديش ترست، يعنى دور انديشى در آن بيشترست يا اين كه صاحب آن دور انديش ترست.

6749 قلّ من اكثر من الطّعام فلم يسقم. كم است كسى كه بسيار كند از خورش، پس بيمار نشود.

6750 قليل يكفى خير من كثير يطغى. اندكى يعنى از مال يا دنيا كه بس باشد بهترست از بسيارى كه طغيان آورد، يعنى باعث تكبر و سركشى و در گذشتن از حدّ و اندازه باشد.

6751 قليل ينجى خير من كثير يردى. اندكى يعنى از مال يا دنيا كه رستگار سازد بهترست از بسيارى كه هلاك گرداند يا بيندازد، يعنى در هلاكت يا زيان و خسران.

6752 قيمة كلّ امرء ما يعلم. بهاى هر مردى آنست كه ميداند يعنى بقدر علم و دانائى اوست.

6753 قدّم احسانك تغنم. پيش فرست احسان خود را تا غنيمت يابى يعنى پيش فرست از براى آخرت خود تا غنيمت يابى در آن و «غنيمت» بمعنى نفع عمده است چنانكه مكرّر مذكور شد.

6754 قوّم لسانك تسلم. راست كن زبان خود را تا سالم مانى.

6755 قرين الشّهوات اسير التّبعات. همراه خواهشها گرفتار وبالهاست.

6756 قرين المعاصى رهين السّيّئات. همراه نافرمانيها در گرو گناهان است، يعنى حق تعالى او را در گرو گناهان او دارد تا جزاى آنها بدهد مگر اين كه بتوبه و پشيمانى يا بنحو ديگر مثل كردن كار خوبى كه تلافى آنها كند يا شفاعت شفيعى يا از راه عفو و تفضل از گرو در آيد.

6757 قضاء متقن و علم مبرم. قضاييست استوار و علميست محكم، يعنى قضاى حق تعالى يعنى حكم و تقدير او قضاييست استوار كه كسى آن را بر هم نمى‏تواند زد، و علم او علميست محكم، كه خلاف آن واقع نمى‏تواند شد.

6758 قول «لا اعلم» نصف العلم. گفتن «نمى‏دانم» نصف دانائيست، يعنى هر گاه كسى چيزى را نداند و گويد كه: نمى‏دانم، اين نصف علم است، زيرا داند اين را كه نمى‏داند و فرق ميانه معلوم خود و مجهول خود كرده و امتياز داده آنها را از يكديگر، بخلاف كسى كه جهل مركب داشته باشد و نداند چيزها را و اعتقاد اين داشته باشد كه ميداند چه اصلا بهره از علم نداشته باشد.

6759 قلّ من عجل الّا هلك. كم است كسى كه شتاب كند مگر اين كه هلاك شود يعنى شتاب كند در كارها و بى‏تأمّل و تفكر كند مگر اين كه زيان و خسران كند.

6760 قلّ من صبر الّا ملك. كمست كسى كه صبر كند مگر اين كه مالك شود، يعنى مالك فيروزى شود و بمطلب رسد.

6761 قلّ من صبر الّا قدر. كمست كسى كه صبر كند مگر اين كه توانا شود، يعنى قادر و توانا شود بر مطلب خود.

6762 قلّ من صبر الّا ظفر. كم است كسى كه صبر كند مگر اين كه فيروزى يابد، اين هر سه فقره مباركه بيك مضمون است كه هر يك را در مقامى فرموده‏اند.

6763 قيمة كلّ امرء عقله. بهاى هر مردى عقل اوست، يعنى بقدر عقل و خرد اوست.

6764 قدر المرء على قدر فضله. قدر مرد بر اندازه فضل اوست، يعنى بقدر احسان و انعام اوست يا افزونى مرتبه او از هر راهى كه باشد از علم و ساير فضايل.

6765 قدر كلّ امرء ما يحسنه. قدر هر مردى آن چيزيست كه نيكو داند آن را، يعنى بر اندازه هر صنعتى است كه خوب داند آن را.

6766 قلّة العفو اقبح العيوب، و التّسرّع الى الانتقام اعظم الذّنوب. كمى عفو زشت‏ترين عيبهاست، و شتاب كردن بسوى انتقام بزرگترين گناهان است، مراد به «عفو» در گذشتن از گناهان مردم و تقصيرات ايشانست، و «بودن كمى آن زشت‏ترين عيبها» ظاهرست، زيرا كه اجر و ثواب عفو بسيار عظيم است پس فوت كردن آن از خود عيبى است كه عيبى از آن زشت‏تر نباشد، و كم عيبى بآن زشتى باشد، و «بودن پيشى گرفتن بسوى انتقام بزرگترين گناهان» باعتبار اينست كه كسى كه خشمناك شد هر گاه صبر نكند و شتاب كند در انتقام نمى‏شود كه زياده از قدر استحقاق نشود و بسا باشد كه بقتل و جرح و مانند آنها بكشد و دنيا و آخرت او را فاسد و تباه گرداند.

6767 قلّة الكلام يستر العيوب، و يقلّل الذّنوب. كمى سخن گفتن مى‏پوشاند عيبها را، و كم ميكند گناهان را. «پوشانيدن آن عيبها را» ظاهرست، چه بسيارى از عيبها بسخن گفتن ظاهر مى‏شود، و «كم كردن آن گناهان را» باعتبار اينست كه سخن گفتن بسيار نمى‏شود كه مشتمل بر غيبت و هرزه و درشتى با مردم نشود پس كمى آن باعث كمى گناهان مى‏شود.

6768 قلّة الا كل يمنع كثيرا من اعلال الجسم. كمى خوردن منع ميكند بسيارى از علتهاى بدن را.

6769 قطيعة الرّحم تجلب النّقم. بريدن از خويش مى‏كشد انتقامها را، يعنى سبب انتقامهاى حق تعالى مى‏شود.

6770 قلّة الكلام يستر العوار و يؤمن العثار. كمى سخن گفتن مى‏پوشاند عيب را، و ايمن مى‏سازد از لغزش، يعنى عيبها را كه از سخن گفتن ظاهر شود و لغزشها كه بسبب آن حاصل شود.

6771 قلّة الخلطة تصون الدّين، و تريح من مقاربة الاشرار. كمى آميزش نگاه مى‏دارد دين را، و آسايش مى‏دهد از نزديكى بدان. و در بعضى نسخه‏ها «مقارنة» بنون است نه ببا، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: و آسايش مى‏دهد از همراهى و رفاقت بدان.

6772 قليل العلم مع العمل خير من كثيره بلا عمل. اندكى از علم با عمل بهترست از بسيار آن بى‏عملى.

6773 قدّر ثمّ اقطع، و فكّر ثمّ انطق، و تبيّن ثمّ اعمل. اندازه بگير پس ببر، و فكر كن پس سخن گوى، و بدان پس عمل كن. مراد اينست كه چنانكه هر گاه خواهى كه جامه ببرى بايد كه اوّل اندازه آن را بگيرى بعد از آن ببرى، همچنين «هر گاه خواهى سخن بگوئى فكر كن در آن» كه آن‏ بمنزله اندازه گرفتن آنست بعد از آن سخن گوى كه آن بمنزله بريدن آنست، و «بدان پس عمل كن»، يعنى معرفت أحكام شرعيه حاصل كن بعد از آن عمل كن به آنها.