شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۲۲ -


6573 فرّوا كلّ الفرار من الفاجر الفاسق. بگريزيد همه گريختن از فاجر فاسق و «فاجر» هم بمعنى فاسق است و تأكيد است.

6574 فضائل الطّاعات تنيل رفيع المقامات. افزونيهاى طاعتها مى‏رساند ببلند جايگاهها، يعنى بمرتبه بلند.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در حقّ كسى كه ستايش او فرموده‏اند:

6575 فتّاح مبهمات دليل فلوات دفّاع معضلات. گشاينده مبهمهاست، راهنماى بيابانهاست، دفع كننده مشكل‏هاست، غرض مدح آن شخص بعلم است و اين كه چيزى چند را از أحكام شرعيه و حقايق و معارف كه بر مردم مبهم باشد و مشخص ندانند بگشايد از براى ايشان و تشخيص كند و راهنماى ايشان باشد هر گاه در بيابانهاى ضلالت و گمراهى افتند، و «دفع كننده مشكل‏هاست» يعنى حلّ كننده و آسان كننده آنهاست.

6576 فضيلة العلم العمل به. افزونى علم عمل كردن به آنست يعنى مشروط بعمل به آنست و اگر عمل بآن نشود فضيلتى نباشد از براى آن بلكه سبب زيان و خسران گردد نه اين كه فضيلت علم همين فضيلت عمل است بلكه فضيلت علم هر گاه عمل شود بآن بمراتب زياده است از فضيلت عمل چنانكه آثار و اخبار متواتر است بآن.

6577 فضيلة العمل الاخلاص فيه. فضيلت عمل اخلاص در آنست يعنى اينست كه خالص گردانيده شود از براى حق تعالى و آميخته بغرض ديگر كه منافى آن باشد نباشد، و اگر چنين نباشد فضيلتى نباشد از براى آن، بلكه اگر آميخته بريا و مانند آن باشد سبب عذاب و عقاب گردد.

6578 فارق من فارق الحقّ الى غيره، و دعه و ما رضى لنفسه. جدا شو از كسى كه جدا شده باشد از حقّ بسوى غير آن، و واگذار او را با آنچه راضى شده از براى نفس خود، يعنى هر گاه كسى از حق جدا شده باشد و بباطل پيوسته باشد جدا شو تو از او، و واگذار او را با آن باطلى كه راضى شده بآن از براى خود و تو همراهى مكن با او در آن و روا مدار آنرا از براى خود، نه اين كه منع او از آن مكن، بلكه اگر منع او از آن توان كرد و براه حق توان آورد از باب أمر بمعروف و نهى از منكر واجب است.

6579 فاز بالفضيلة من غلب غضبه، و ملك نوازع شهوته. فيروزى يافته بافزونى مرتبه كسى كه غالب شده باشد بر خشم خود و مالك شده باشد بر كننده‏هاى خواهش خود را، يعنى خواهشهاى خود را كه بر كنند نفس را از جاى خود و ميل فرمايند بسوى حرامها، و ممكن است كه «نوازع» بمعنى «بر كننده‏ها» نباشد بلكه بمعنى ميل كننده‏ها باشد، يعنى خواهشهاى خود را كه مايلند بحرام، و بر هر تقدير اضافه «نوازع» بشهوت اضافه بيانى است، يعنى نوازعى كه از جنس شهوت اوست، و ممكن است كه اضافه لامى باشد و مراد به آنها عزيمتها و اراده‏ها باشد كه از شهوت و هوى و هوس ناشى شود و مراد به «مالك شدن آنها» اينست كه آنها را در فرمان خود دارد و آنها غلبه بر او نتوانند كرد.

6580 فعل الرّيبة عار، و الولوع بالغيبة نار. كردن ريبه ننگ و عارست، و حريص بودن بغيبت آتش است. «ريبه» بكسر راء بى نقطه و سكون ياء دو نقطه زبر و فتح باء يك نقطه بمعنى تهمت و بدگمانى‏ است، و مراد به «كردن آن» كردن كاريست كه باعث تهمت و بد گمانى مردم شود در باره او. و ممكن است كه بمعنى شكّ يا قلق و اضطراب نفس باشد و مراد به «كردن آن» كردن كارى باشد كه شكّ داشته باشد در صحت آن، و يقين يا ظنّ صحت آن نداشته باشد، يا اين كه اطمينان و آرامى نداشته باشد در آن چه اطمينان نفس مؤمن در كارى نشان صحت آنست، و قلق و اضطراب آن نشان فساد آن، چنانكه قبل ازين نيز مذكور شد، و «حريص بودن بغيبت، يعنى ذكر كسى غايبانه او ببدى كه در او باشد آتش است» يعنى سبب آتش و دخول در آن مى‏شود، و تخصيص اين معنى بحريص با وجود حرمت مطلق آن هر چند كسى حريص نباشد ممكن است كه باعتبار اين باشد كه هر گاه حرصى بر آن نباشد اميد عفو آن باشد و حكم بدخول آتش بسبب آن نتوان كرد، و ممكن است كه باعتبار اين باشد كه بعضى اقسام غيبت باشد كه حرام نباشد مثل غيبت كسى كه گناهى را علانيه بكند و پنهان ندارد، يا غيبت كسى از براى اين كه باعث زجر و منع او گردد، پس مطلق غيبت باعث آتش نشود بلكه سبب آن حرص بر آن شود چه با وجود حرص بر آن نمى‏شود كه غيبت حرامى هم نشود.

6581 فاز من كانت شيمته الاعتبار، و سجيّته الاستظهار. فيروزى يافته هر كه بوده باشد شيوه او عبرت گرفتن و خوى او پشت قوى كردن يعنى دور انديشى و احتياط در كارها كه سبب قوى شدن پشت مى‏شود.

6582 فوت الحاجة خير من طلبها من غير اهلها. فوت شدن حاجت بهترست از طلب كردن آن از غير اهل آن يعنى لئيمان.

6583 فالقلوب لاهية من رشدها، قاسية عن حظّها، سالكة فى غير مضمارها، كانّ المعنىّ سواها، و كانّ الحظّ فى احراز دنياها. پس دلها غافلند از راه راست آنها، و سخت‏اند از بهره آنها، و رونده‏اند در غير ميدان آنها، گوييا قصد كرده شده غير آنهاست، و گوييا بهره در جمع كردن دنياى‏ آنهاست. ظاهر اينست كه تتمه كلامى باشد كه در آن مذمّت اهل عصر خود مى‏فرموده‏اند و مراد اينست كه ايشان غافلند از آنچه رشد ايشان در آن باشد و بآن بر راه راست باشند و سخت‏اند از قبول آنچه بهره ايشان در آن باشد، و سلوك ميكنند غير مى‏دانى را كه سلوك بايد كنند، يعنى براهى مى‏روند غير راهى كه بايد بروند چنانكه گوييا قصد كرده شده يعنى قصد كرده شده بأوامر و نواهى شرعيه، يا آنانكه ملك الموت قصد ايشان دارد جهت قبض روح ايشان و خواهند مرد، يا آنان كه درين نشأه قصد كرده شده‏اند بنوشتن أعمال ايشان، يا در آن نشأه قصد كرده شده‏اند جهت ثواب و عقاب، غير ايشان است و بايشان قصد آنها نشده، و چنانكه گوييا بهره و نصيب در جمع كردن دنياست و آخرتى در كار نباشد.

6584 فاز بالسّعادة من اخلص العبادة. فيروزى يافته بنيكبختى كسى كه خالص گردانيده عبادت را از براى حق تعالى.

6585 فعل المعروف و اغاثة الملهوف و اقراء الضّيوف آلة السّيادة. كردن احسان، و بفرياد رسيدن ستمديده بيچاره، و مهمانى كردن مهمانان آلت بزرگى و مهترى است، يعنى سبب آن مى‏شود.

6586 فاقة الكريم احسن من غناء اللّئيم. درويشى كريم بهترست از توانگرى لئيم، مراد به «كريم» چنانكه مكرّر مذكور شد صاحب جودست يا شخص گرامى بلند مرتبه، و به «لئيم» مقابل آن بهر يك از دو معنى، و مراد اينست كه آن درويشى بهترست ازين توانگرى از براى صاحبان آنها، زيرا كه كريم صبر كند بر درويشى و بحرامى نيفتد، و «لئيم» كه توانگر باشد اگر بخيل باشد حقوق واجبه بر او را ندهد و از آن راه معاقب گردد، و اگر پست مرتبه باشد طغيان كند و بأنواع فسوق و فجور گرفتار شود، و ممكن است كه مراد بهترى آن باشد از براى كسى كه حاجتى داشته باشد و غرض اين باشد كه اگر حاجت خود را نزد كريم درويش برد بهترست از اين كه نزد لئيم توانگر برد، زيرا كه كريم هر چند درويش باشد بقدر مقدور سعى كند در بر آوردن حاجتى كه نزد او برند بخلاف لئيم هر چند توانگر باشد.

6587 فقد اللّئام راحة الانام. ناياب شدن لئيمان آسايش خلايق است، ظاهر اينست كه مراد به «لئيمان» در اينجا مردم دنى پست مرتبه است كه ايذا و آزار مردم كنند.

6588 فاسمعوا ايّها النّاس وعوا، و احضروا آذان قلوبكم تفهموا. پس بشنويد اى مردمان و حفظ كنيد، و حاضر كنيد گوشهاى دلهاى خود را تا اين كه بفهميد. ظاهر اينست كه تتمه كلامى باشد كه در آن مواعظ و نصايح‏ أصحاب خود مى‏فرموده باشد و مراد به «دلها» يا نفوس است بنا بر مذهب حكما و يا عضوهاى خاصّ است بنا بر مذهب متكلمين كه محلّ ادراكات دل را مى‏دانند و بر هر تقدير اثبات گوشها از براى آنها بر سبيل مجازست و مراد اينست كه خوب متوجّه شويد بمنزله كسى كه گوش خود را خوب بيندازد بسخنى از براى شنيدن آن.

6589 فتفكّروا ايّها النّاس و تبصّروا، و اعتبروا و اتّعظوا، و تزوّدوا للآخرة تسعدوا. پس فكر كنيد اى مردمان و عبرت گيريد و پند گيريد و فرا گيريد توشه از براى آخرت تا نيكبخت گرديد، اين نيز تتمه كلامى باشد مانند فقره سابق.

6590 فيا لها مواعظ شافية لو صادفت قلوبا زاكية و اسماعا واعية و آراء عازمة. پس اى قوم يا مردمان تعجب كنيد از آن موعظتهاى شفا دهنده اگر بر خورند دلهائى را پاكيزه، و گوشهائى را نگاهدارنده، و رأيهائى را عزم كننده.

اين نيز تتمه كلامى باشد كه در آن موعظتها فرموده باشند و مراد بموعظتها كه قوم يا مردم را خوانده‏اند بتعجب از آنها همان موعظتهاى عجيبه است كه در آن كلام فرموده‏اند. و «اگر بر خورند» يعنى آن موعظتهاى شفا دهنده اگر برخورند بدلهاى پاكيزه از نفاق و عناد و حبّ دنيا و مانند اينها، و گوشهاى نگاهدارنده آنچه را بشنوند و رايها و انديشه‏هاى عزم كننده بر آنچه خير و صواب باشد.

6591 فاتّقوا اللّه تقيّة من انصب الخوف بدنه، و اسهر التّهجّد غرار نومه، و اظمأ الرّجاء هواجر يومه. پس بترسيد از خدا ترسيدن كسى كه بتعب انداخته ترس بدن او را، و بيدار كرده نماز شب خواب اندك او را، و تشنه گردانيده اميد ميانهاى روز او را. ظاهر اينست كه اين تتمه كلامى باشد مشتمل بر نعت حق تعالى يا مواعظ و نصايح و مراد اينست كه: چون دانستيد آنچه را گفتم پس بترسيد از خدا مانند ترسيدن كسى كه بتعب انداخته ترس بدن او را، يعنى بسبب ترس از او بدن او در رنج و تعب طاعات و عبادات افتاده، و «بيدار كرده نماز شب» يعنى همين كه اندك خوابى كرد بيدار مى‏شود از براى نماز شب، و «تشنه گردانيده اميد» يعنى بسبب اميد تحصيل رضاى حق تعالى يا ثواب او روزه مى‏دارد و تشنگى ميانهاى روزها را كه وقت گرمى و تشنگى است بر خود مى‏گذارد، پس چون نماز شب يعنى قصد آن او را از خواب اندك بيدار كرده مجازا فرموده‏اند كه «خواب اندك او را بيدار كرده» و همچنين چون اميد او را در ميانهاى روز تشنه كرده مجازا فرموده‏اند كه «ميانهاى روز او را تشنه كرده» از قبيل مجاز عقلى كه آن نسبت چيزى است بغير آنچه نسبت بآن بايد داد باعتبار مناسبتى ميانه آنها چنانكه شايع است ميان عرب، مانند قول ايشان «صام نهاره» يعنى روزه گرفت روز او، و «قام ليله» يعنى برخاست شب او، و مراد اينست كه روزه گرفت در روز و برخاست در شب.

6592 فمن الايمان ما يكون ثابتا مستقرّا فى القلوب، و منه ما يكون‏ عوارى بين القلوب و الصّدور. پس از ايمانست آنچه مى‏باشد پاى بر جاى قرار گيرنده در دلها، و از آنست آنچه ميباشد عاريه داده شده‏ها ميانه دلها و سينه‏ها. اين كلام معجز نظام مى‏بايد كه تتمه كلامى باشد كه در آن وصف ايمان و شرح حقيقت آن شده باشد و غرض از آن اينست كه: ايمان بر دو قسم است: يكى آنكه- ثابت و پاى بر جا باشد و قرار گرفته باشد در دلها و زوال را بآن راهى نباشد مثل ايمانى كه از روى دليل و برهان باشد.

و ديگرى اين كه- خوب قرار نگرفته در دل بلكه گويا بدل راه نيافته و در حوالى دل در ميانه سينه عاريه داده شده و باندك شبهه زايل تواند شد و آن ايمانيست كه از روى دليل و برهان نباشد بلكه از روى تقليد باشد يا شواهد خطابيه.

6593 فاتّقو اللّه تّقيّة من سمع فخشع، و اقترف فاعترف، و وجل فعمل، و حاذر فبادر. پس بترسيد از خدا ترسيدن كسى كه بشنود پس فروتنى كند، و گناه كند پس اعتراف كند، و بيم داشته باشد پس عمل كند و حذر كند پس پيشى گيرد، اين نيز بايد كه تتمه كلامى باشد در نعت حق تعالى يا مواعظ و نصايح و «بشنود پس فروتنى كند» يعنى بشنود أوامر و نواهى حق تعالى را پس فروتنى كند باطاعت و انقياد، و «گناه كند پس اعتراف كند» يعنى اگر گناه كند اعتراف كند بآن و خود را گنهكار داند و پشيمان باشد و اندوهگين باشد بر آن، و «بيم داشته باشد» يعنى از خدا. «پس عمل كند» بفرموده‏هاى او تعالى شأنه، و «حذر كند» يعنى انديشه كند از مخالفت و عصيان حق تعالى، «پس پيشى گيرد» با طاعت و انقياد او.

6594 فاللّه اللّه عباد اللّه فى كبر الحميّة و فخر الجاهليّة، فانّه ملاقح الشّنان و منافخ الشّيطان. پس بترسيد از خدا پس بترسيد از خدا در نخوت حميت و مفاخرت جاهليت پس بدرستى كه آن آبستنهاى دشمنى است، و محلهاى باد دميدن شيطان، اين نيز مى‏بايد كه تتمه كلامى باشد در نعت حق تعالى يا مواعظ و نصايح و مراد اينست كه: بترسيد از خدا، بترسيد از خدا، و اين تأكيد است اى بندگان خدا در باره نخوت حميت يعنى از اين كه تكبر و نخوت داشته باشيد كه ناشى مى‏شود آن از حميت و پوشيده نماند كه «حميت» در اصل بمعنى ننگ داشتن است و آن بر دو قسم است: يكى ننگ داشتن از چيزى كه در واقع عيب و نقص باشد و اين ممدوح است.

و يكى ننگ داشتن از چيزى كه در واقع نقص و عيب نباشد و بعضى مردم از راه جهل و غرور ننگ از آن داشته باشند مثل ننگ داشتن كسى از اين كه كسى افزونتر از او يا برابر او باشد، و از نرمى و ملاطفت با كسى باعتبار اين كه ياد از افزونى يا برابرى او مى‏دهد، و اين حميت مذموم است و مراد به «حميت» در اينجا اين قسم مذموم است كه منشأ تكبر و نخوت گردد، و «در مفاخرت جاهليت» يعنى مفاخرت كردن با يكديگر و اظهار هر يك زيادتى بر يكديگر در نسب يا حسب چنانكه شايع بود در جاهليت يعنى در عربان قبل از اسلام پس بدرستى كه آن يعنى هر يك از نخوت‏ حميت و مفاخرت جاهليت آبستنهاى دشمنى است يعنى منتج دشمنى مردم مى‏شود و هر يك را «ملاقح» گفتن بلفظ جمع باعتبار اينست كه هر يك منشأ أفعال و أعمالى ميشوند كه هر يك از آنها منتج دشمنى باشد، و «محلهاى باد دميدن شيطانست» يعنى بمنزله عقده‏ها و گرههاست كه شيطان بسته باشد و افسون دميده باشد در آن از براى تسخير شما چنانكه ساحران ميكنند، و توجيه لفظ جمع در اينجا نيز يعنى در «منافخ» بر قياس سابق است يعنى «ملاقح».

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در باره كسى كه مذمّت فرموده آن حضرت او را:

6595 فالصّورة صورة انسان و القلب قلب حيوان. پس صورت صورت آدمى است و دل دل حيوان است، اين تتمه كلامى است كه در مذمّت او فرموده‏اند و مراد به «حيوان» حيوان غير آدمى است كه در عرف غالب شده اطلاق «حيوان» بر آنها، و مراد اينست كه دل او عقل و دريافتى ندارد مانند ساير حيوانات غير انسان.

6596 فدع الاسراف مقتصدا، و اذكر فى اليوم غدا، و امسك من المال بقدر ضرورتك، و قدّم الفضل ليوم حاجتك. پس واگذار اسراف را ميانه روى كننده، و ياد كن در امروز فردا را، و نگاهدار از مال بقدر ضرورت خود، و پيش فرست زيادتى را از براى روز حاجت خود، اين نيز تتمه كلامى است كه در آن مواعظ و نصايح بوده و چون واگذاشتن اسراف به ميانه روى و تنگ گيرى هر دو مى‏شود فرموده‏اند كه: واگذار اسراف را در حالى كه ميانه روى كنى نه اين كه تنگ‏گيرى كنى، چه آن نيز مذموم است، و باقى كلام ظاهرست و محتاج بشرح نيست.

6597 فافق ايّها السّامع من غفلتك، و اختصر من عجلتك، و اشدد ازرك، و خذ حذرك، و اذكر قبرك، فانّ عليه ممرّك. پس بهوش بيا اى شنونده از غفلت خود، و كم كن از شتاب خود، و قوى گردان پشت خود را، و فراگير حذر خود را، و ياد كن قبر خود را، پس بدرستى كه بر آنست گذر تو، اين نيز تتمه كلامى است كه در آن مواعظ و نصايح بوده، و مراد كم كردن شتاب در كارهاست و بى‏تفكر و تأمّل كردن آنها، يا شتاب در مطالب دنيوى و سعى در آنها، و «قوى گردان پشت خود را» يعنى در كارها كه كنى باين كه بى‏تأمّل و تفكر نكنى، يا در باب آخرت خود بكمال اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى، و «فراگير حذر خود را» يعنى در هر كار كه كنى حذر كن از بدى عاقبت آن و انديشه كن از آن، يا حذر كن از بدى عاقبت خود و سعى كن از براى صلاح آن.

6598 فاتّقوا اللّه تقيّة من أيقن فاحسن، و عبّر فاعتبر، و حذّر فازدجر، و بصّر فاستبصر، و خاف العقاب، و عمل ليوم الحساب. پس بترسيد از خدا ترسيدن كسى كه يقين داشته باشد پس نيكوئى كرده باشد، و عبرت فرموده شده باشد پس عبرت گرفته باشد، و ترسانيده شده باشد پس باز ايستاده باشد، و بينا كرده باشد پس بينا شده باشد، و ترس داشته باشد از عقاب، و عمل كرده باشد از براى روز حساب.

اين نيز تتمه كلامى است مشتمل بر مواعظ و نصايح، و «يقين داشته باشد» يعنى بآخرت و احوال آن، و «عبرت فرموده شده باشد» يعنى نموده شده يا شد باو چيزى چند كه توان عبرت از آن گرفت پس عبرت گرفته باشد، و «ترسانيده شده باشد» از آنچه ترسانيده شده از آنها از گناهان، «پس باز ايستاده باشد» از آنها، و «بينا گردانيده شده باشد» يعنى خبر داده شده باشد يا نموده شده باشد باو چيزى چند كه سبب بينائى او تواند شد، «پس بينا شده باشد» به آنها.

6599 فاللّه اللّه عباد اللّه ان تتردّوا رداء الكبر، فانّ الكبر مصيدة ابليس العظمى الّتى يساور بها القلوب مساورة السّموم القاتلة. پس بترسيد از خدا بترسيد از خدا اى بندگان خدا از اين كه فرا گيريد ردا رداى تكبر را، پس بدرستى كه تكبر دام شكار بزرگ شيطان است كه بآن مساوره‏ ميكند دلها را مساوره كردن زهرهاى كشنده. اين نيز تتمه كلامى بوده مشتمل بر مواعظ و نصايح و مراد اينست كه: بترسيد از نخوت و تكبر و آنرا رداى خود مكنيد يعنى جامه وقار خود مكنيد مانند ردا كه جامه وقارست زيرا كه آن بزرگترين دامهاى شكار شيطان است يعنى شيطان را دامهاست كه به آنها شكار مردم ميكند و هر كه را گرفتار آنها شد مطيع و فرمانبردار خود مى‏گرداند، و اين نخوت بزرگترين آنهاست و گرفتاران او بآن زياده از دامهاى ديگرست، و چنان دامى است كه بآن شكار ميكند دلها را و درمى‏آويزد به آنها از براى هلاك كردن آنها مانند در آويختن زهرهاى كشنده، و اين از قبيل تشبيه معقول است بمحسوس.

6600 فاتقوا اللّه عباد اللّه تقيّة من شغل بالفكر قلبه، و او جف الذّكر بلسانه، و قدّم الخوف لامانه. پس بترسيد از خدا اى بندگان خدا ترسيدن كسى كه مشغول سازد بفكر دل خود را، و تند حركت دهد ذكر زبان او را، و پيش فرستد ترس را از براى ايمنى خود. اين نيز تتمه كلامى است مشتمل بر نعت حق تعالى يا مواعظ و نصايح.

و «ترسيدن كسى كه مشغول سازد بفكر دل خود را» يعنى كمال ترس چه ظاهرست كه كسى كه همواره در فكر معارف إلهيّه باشد و قدرت و عظمت و بزرگوارى حق تعالى بر او ظاهر شود كمال ترس از حق تعالى خواهد داشت. و «تند حركت دهد ذكر زبان او را» يعنى همواره بزبان ذكر خدا كند و زبان او تند باشد در آن و كندى نكند [و ممكن است كه ترجمه بجاى «تند حركت دهد ذكر زبان او را» اين باشد كه: «بكار برد ذكر زبان او را» يعنى مشغول سازد بخود.

و ممكن است كه «الذّكر» بنصب خوانده شود و معنى اين باشد كه تند كند ذكر را بزبان خود، يا اين كه بكار برد ذكر را بزبان خود يعنى بعمل آورد آنرا بزبان خود]. و «پيش فرستد ترس را از براى ايمنى خود» يعنى در دنيا ترس از خدا داشته باشد تا در آخرت ايمن گردد از او.

6601 فاتّقوا اللّه جهة ما خلقكم له، و احذروا منه كنه ما حذّركم من نفسه، و استحقّوا منه ما اعدّ لكم بالتّنّجز لصدق ميعاده، و الحذر من هول معاده. پس بترسيد از خدا جهت آنچه آفريده شما را از براى آن، و حذر كنيد از او كنه آنچه حذر فرموده شما را از نفس خود، و سزاوار شويد از او آنچه را آماده كرده از براى شما بطلب كردن بر آوردن مر وعده راست او را، و حذر كردن از هول بازگشت او. اين نيز تتمه كلامى است در نعت حق تعالى يا مواعظ و نصايح. «جهت آنچه آفريده شما را از براى آن» يعنى از جهت و جانب آخرت و از براى آن.

و «حذر كنيد» يعنى بترسيد و انديشه كنيد از او كنه آنچه حذر فرموده يعنى نهايت آن يا بقدر آن يا حقيقت آن، و «سزاوار شويد از او» يعنى فرمانبردارى كنيد او را چنانكه بسبب آن مستحقّ و سزاوار گرديد از جانب او آنچه را آماده كرده از براى شما از بهشت و آلاء و نعماى آن بطلب كردن يعنى سزاوار گرديد آنرا باين كه طلب كنيد كه بجا آورد از براى شما وعده راست خود را، و طلب آن بكردن كارى چند مى‏شود كه وعده ثواب بر آن كرده چه هر گاه وعده او راست باشد البته هر گاه كرده شود آنها آن وعده‏ها بعمل آيد، و «حذر كردن» يعنى باين كه حذر كنيد از هول بازگشتى‏ كه او قرار داده و بسبب آن نافرمانى او مكنيد، و ظاهرست كه هر گاه اوامر او كه وعده ثواب بر آنها فرموده كرده شود و حذر از نواهى او بشود استحقاق و سزاوارى مزبور حاصل شود.

6602 فاز من استصبح بنور الهدى، و خالف دواعى الهوى، و جعل الايمان عدّة معاده، و التّقوى ذخره و زاده. فيروزى يافته هر كه چراغ افروزى كند بنور هدايت، و مخالفت كند خواننده‏هاى هوا را، و بگرداند ايمان را آماده شده روز بازگشت خود، و پرهيزگارى را ذخيره خود و توشه خود. «هدايت» بمعنى نمودن راه مطلوب است يا رسيدن بآن، و مراد به «چراغ افروزى بنور هدايت» قبول هدايت است و روشن كردن چراغ خود بآن، و مراد به «خواننده‏هاى هوى» هواهاست كه مى‏خوانند آدمى را بحرامها، و اضافه بيانى است، يا عزمها و اراده‏هاست كه هوا و هوس مى‏خوانند به آنها، و سبب آنها ميشوند پس اضافه لامى باشد.

6603 فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقيّة من شمرّ تجريرا، و جدّ تشميرا، و اكمش فى مهل، و بادر عن وجل. پس بترسيد از خدا اى بندگان خدا اى بندگان خدا، ترسيدن كسى كه دامن بر ميان زند از براى كشيدن، و جهد كند از روى دامن بر ميان زدن، و شتاب كند در وقت مهلت، و پيشى گيرد از ترس. اين نيز تتمه كلامى است در مواعظ و نصايح، و «دامن بر ميان زدن در كارى» كنايه از جدّ و جهد در آنست و معنى اينست كه جدّ و جهد كند در اطاعت و فرمانبردارى از براى كشيدن يعنى جذب و جلب سعادت أخروى، و «جهد كند در طاعات از روى دامن بر ميان زدن» يعنى از روى جدّ تمام، و اين تأكيد است و شتاب كند در كارهاى خير در وقت فرصت و مهلت و «پيشى گيرد» به آنها «از ترس» اين كه مبادا ديگر ميسر نشود يا بسبب ترس از خدا.

6604 فاتّقوا اللّه تقيّة من نظر فى كرّة الموئل، و عاقبة المصدر، و مغبّة المرجع، فتدارك فارط الزّلل، و استكثر من صالح العمل. پس بترسيد از خدا ترسيدن كسى كه فكر كند در رجوع بمحلّ بازگشت و عاقبت بر گرديدن و پايان بازگشت، پس بازيافت كند لغزش گذشته را، و بسيار كند از عمل صالح. اين نيز تتمه كلامى است در مواعظ و نصايح و مراد باين كه «بترسيد از خدا ترسيدن كسى كه فكر كند» اينست كه شما چنين كسى باشيد كه فكر كنيد در عاقبت بازگشت خود، و حساب و كتاب و ثواب و عقاب و ساير أحوال معاد، پس بترسيد از خدا و از رسوائى نزد او در آن روز پس تدارك كنيد لغزشى را كه پيش كرده باشيد، و بسيار كنيد عمل صالح را، و ممكن است كه «مصدر» اسم مكان باشد نه «مصدر» بمعنى محلّ بر گرديدن‏ و نه برگرديدن، و همچنين «مرجع» بمعنى محلّ بازگشت نه بازگشت و بر هر تقدير همه بيك معنى است و تأكيد است.

6605 فالارواح مرتهنة بثقل اعبائها، موقنة بغيب انبائها، لا تستزاد من صالح عملها، و لا تستعتب من سيّى‏ء زللها. پس ارواح در گرو باشند بسنگينى بارهاى آنها، و يقين كنند بغيب خبرهاى آنها، طلب كرده نشوند زيادتى از صالح عمل آنها، و خشنودى داده نشوند از لغزش بد آنها. اين تتمه كلامى خواهد بود كه در وصف احوال ارواح يعنى نفوس بعد از موت فرموده باشند و مراد اين است كه ارواح يعنى نفوس در گرو سنگينى بارهاى گناهان خود باشند و تا حساب آنها نشود و حكم نشود در باره آنها بعفو يا باز خواست و بعمل نيايد آن، از گرو در نيايند، و «يقين كنند بعيب خبرهاى آنها» يعنى اخبار غيبى كه شنيده بودند از أحوال معاد و بعضى يقين به آنها داشتند و بعضى منكر بودند و بعضى شكّ داشتند در آنها، بعد از مرگ همه را يقين به آنها حاصل شود و مشاهده آنها كنند. و «طلب كرده نشوند زيادتى از عمل صالح آنها» يعنى طلب نكنند از ايشان كه ديگر عمل صالحى بكنند زياده بر آنچه كرده باشند در دنيا، زيرا كه در آن سرا ديگر تكليفى نباشد و عمل صالحى يعنى عملى كه اجر و ثوابى داشته باشد نباشد، و «خشنودى داده نشوند از لغزش بد آنها» يعنى كارى نتوانند كرد كه سبب خشنودى از آن و تدارك آن تواند شد باعتبار همان كه مذكور شد كه ديگر تكليفى در آن سرا نباشد و اين منافات ندارد با اين كه عفو شود بتفضل يا شفاعت شفيعى. و ممكن است كه «تستعتب» بصيغه معلوم خوانده شود و ترجمه اين باشد كه طلب خشنودى نكنند از لغزش به آنها يا طلب در گذشتن نكنند از آن بهمان معنى كه كارى نتوانند كرد كه سبب خشنودى از آن و تدارك آن كرد.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف أمر كنندگان بمعروف و نهى كنندگان از منكر.

6606 فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه، فذلك المستكمل لخصال الخير، و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التّارك بيده، فذلك المتمسّك بخصلتين من خصال الخير و مضيّع خصلة، و منهم المنكر بقلبه و التّارك بلسانه و يده، فذلك مضيّع اشرف الخصلتين من الثّلاث و متمسّك بواحدة، و منهم تارك لانكار المنكر بقلبه و لسانه و يده، فذلك ميّت الاحياء. پس از ايشان است انكار كننده مر منكر را بدست خود و زبان خود و دل خود، پس اوست كامل كننده مر خصلتهاى نيك را، و از ايشانست انكار كننده بزبان خود و دل خود و ترك كننده بدست خود، پس اوست دست زننده بدو خصلت از خصلتهاى نيك و ضايع كننده يك خصلت، و از ايشانست انكار كننده بدل خود و ترك كننده بزبان خود و دست خود، پس اوست ضايع كننده دو خصلت شريفتر را از آن سه خصلت و دست زننده بيكى، و از ايشانست ترك كننده مر انكار كردن منكر را بدل خود و زبان خود و دست خود، پس او مرده زندگانست.

مراد اينست كه مردم در باب نهى از منكر يعنى از آنچه در شرع اقدس نهى از آن شده چهار فرقه‏اند.

فرقه اوّل- آنانند كه انكار ميكنند منكر را بدل و زبان و دست، يعنى بدل بد مى‏دانند آنرا، و بد ميشوند با كسى كه مرتكب آن شود، و بزبان منع و زجر ميكنند او را، و اگر سود ندهد بدست زجر ميكنند او را بزدن، و بايد كه در هر يك از منع بزبان و دست اكتفا نمود به آن چه بس باشد در دفع و زجر آن و تعدّى بزياده از آن نبايد كرد چنانكه در كتب فقهيه تفصيل داده شده، و اگر كتك سود ندهد در جواز تجاوز از آن بجرح و قتل ميانه علما خلاف است و اين كتاب جاى تحقيق آن نيست، و اين گروه كامل گردانيده‏اند هر سه خصلت نيك را كه در نهى از منكر بايد.

فرقه دوّم- آنانند كه بدل انكار ميكنند و بزبان نيز منع و نهى ميكنند و بالاتر از آن نمى‏روند و بدست كارى ندارند و ايشان دو خصلت نيك را فرا گرفته‏اند و يكى را ضايع كرده‏اند.

فرقه سوّم- آنانند كه همين بدل بد مى‏دانند آنرا و بزبان و دست كارى ندارند و ايشان ترك كرده‏اند دو خصلت شريفتر را از آن سه خصلت و دست زده‏اند بيكى، زيرا كه ترك كرده‏اند انكار بزبان و دست هر دو را كه هر يك اشرف و افضل است هر گاه احتياج بآن باشد از انكار بدل كه دست زده‏اند بآن، و «شريفتر بودن آنها» باعتبار اينست كه در آنها تعب و زحمتى باشد كه در اين نباشد پس اجر و ثواب آنها زياده باشد از اين.

فرقه چهارم- آنانند كه هيچ يك از آن سه خصلت را ندارند حتى اين كه بدل نيز بد نمى‏شوند با مرتكب منكر و چنين كسى مرده است در ميان زندگان و بهره از ديندارى كه زندگى حقيقى است در او نيست.