5896 ضالّة العاقل الحكمة فهو احقّ بها حيث كانت.
گم شده عاقل حكمت است پس او سزاوارترست بآن هر جا كه بوده باشد.
مراد به «حكمت» سخنى است كه متضمن علم و معرفتى
باشد و غرض اينست كه چنين سخنان حقّ عاقل است و هر چه از آنها نرسيده باشد باو
بمنزله مالى است از او كه گم شده باشد از او پس او سزاوار ترست بآن، هر جا كه بيابد
آنرا بايد كه فرا گيرد آنرا، و مراد به «عاقل» عالم است يا هر صاحب عقل و خردى.
5897 ضالّة الحكيم الحكمة فهو يطلبها حيث كانت. گم
شده حكيم حكمت است پس او طلب ميكند آن را هر جا كه بوده باشد.
مراد به «حكيم» چنانكه مكرّر مذكور شد صاحب علم و
عمل راست درست است يا مطلق صاحب علم. و مراد اينست كه سخنى كه متضمن حكمتى باشد در
حقيقت مال اوست و اگر پيش ديگرى بيابد بمنزله اينست كه چيزى گم شده از خود را يافته
پس طلب ميكند آنرا و فرا مىگيرد از او.
5898 ضالّة الجاهل غير موجودة. گم شده جاهل يافت
شده نيست، زيرا كه گم شده آدمى كه اعتنائى بآن باشد و آن را گم شده او مىتوان گفت
چيزيست كه نداند و بايست كه بداند پس گويا گم شده از او، و جاهل خود گم شده خود را
باين معنى طلب نمىكند و در پى يافتن آن نيست، و بر تقديرى كه در جائى يا نزد كسى
بيابد نمىشناسد و فرا نمىگيرد، پس گم شده او هرگز يافت نمىشود از براى او، بخلاف
حكيم كه آنچه را نداند در پى يافتن آن باشد و نزد كسى يا در جائى كه بيابد مىشناسد
كه گم شده اوست و فرا مىگيرد پس گم شده خود را مىيابد و اللّه تعالى يعلم.
5899 ضرام الشّهوة تبعث على تلف المهجة. خواهش افروخته شهوت بر مىانگيزد بر تلف مهجه، يعنى
خون يا روح يعنى خواهش چيزى هر گاه افروخته شود يعنى شديد گردد، بسيارست كه بر
مىانگيزد آدمى را بر كارى كه باعث تلف خون او يا روح او گردد پس بايد كه در حذر
بود از آن و اصلا راه خواهشها بخود نبايد داد، و مراد به «تلف مهجه» هلاك اخروى نيز
تواند بود.
5900 ضلال الدّليل هلاك المستدلّ. گمراهى راهنما
هلاكت راه جوست. مراد اينست كه: بايد براهنمائى متوسل شد كه احتمال گمراهى در او
نرود، و اگر نه گمراهى او باعث هلاك راه جو نيز گردد.
5901 ضياع العقول فى طلب الفضول. ضايع شدن عقلها در
طلب كردن زيادتيهاست يعنى زيادتيها كه در كار نباشد مانند بعضى علوم كه در دانستن
معارف دينيه در كار نباشد و ضايع شدن عقل به آنها باعتبار اينست كه مشغول شدن به
آنها باعث اهمال در امور ضروريه شود و اگر بالفرض نشود بقدر اشتغال به آنها عقل
ضايع شود و بعبث صرف شود آن هم بايست كه صرف شود در علومى كه بكار آيد چه ظاهرست كه
نظر در آن علوم را انتهائى نباشد هر چند كسى زياده نظر كند در آنها معرفت او كاملتر
گردد و دين او قويتر شود.
5902 ضلّة الرّأى تفسد المقاصد. گمراهى راى يعنى
خطا و غلط در آن فاسد مىسازد مقصدها را، و مراد اينست كه صلاح و فساد كارها منوط
بصلاح و فساد راى و انديشه است پس در هر كار كمال سعى بايد در تحصيل راى و انديشه
درست بتفكر و تأمّل تامّ و مشورت با عقلا و مانند آنها. و ممكن است كه مراد به
«گمراهى راى» فساد مذهب و اعتقاد باشد و اين كه گمراهى آن باعث فساد همه طاعات
گردد.
5903 ضلال العقل يبعّد من الرّشاد و يفسد المعاد.
گمراهى عقل دور مىگرداند از راه راست درست، و فاسد ميكند روز بازگشت را، پس كمال
اهتمام بايد در راست نمودن عقل و ذهن و دفع كجى از آن بمباحثه با جمعى از عقلا كه
مشهور باشند براستى عقل و پيروى طريقه ايشان در افكار و انظار يا سنجيدن افكار خود
با افكار گذشتگان كه مسلم باشند در صحت عقل پس از موافقت يا عدم مخالفت زياد ظاهر
مىشود استقامت عقل، و مخالفت زياد نشان گمراهى عقل و كجى ذهن است نعوذ باللّه منه.
5904 ضرر الفقر أحمد من اشر الغنى. ضرر درويشى
ستوده ترست از فرحناكى توانگرى.
5905 ضياع العمر بين الآمال و المنى. ضايع شدن عمر
ميانه اميدها و آرزوهاست يعنى از ميانه آنها بدر نمىرود و هر ضايع شدنى بسبب آرزو
و اميدى باشد و منشأ ديگر ندارد.
5906 ضلّ من اهتدى بغير هدى اللّه. گمراه شد هر كه
راه يافت بغير راهنمائى خدا، يعنى پيروى كسى كه حق تعالى او را راهنما قرار نداده
مثل أئمه جور.
5907 ضاع من كان له مقصد غير اللّه. ضايع شده هر كه
بوده باشد از براى او مقصودى بغير خدا، و ممكن است كه مراد خبر نباشد بلكه نفرين
باشد بر او باين كه: ضايع شود، و همچنين در فقره سابق نفرين باشد باين كه: گمراه
شود.
5908 ضروب الامثال تضرب لاولى النّهى و الالباب.
انواع مثلها زده مىشود از براى صاحبان عقلها و خردها، مراد به «مثل» تشبيه حالى بحالى است يا حكايتى بحكايتى، و مراد اينست كه
مثلها كه در قرآن مجيد يا غير آن از كتب سماويه و صحف شرعيه زده شده از براى صاحبان
عقلها و خردهاست كه ايشان از آنها سود يابند و عبرت گيرند و استنباط مآل حالى از
حالى مثل آن و عاقبت واقعه از عاقبت واقعه نظير آن توانند كرد، و كسى را كه عقل و
دريافتى نباشد او را از آنها نفعى نباشد.
5909 ضرام نار الغضب يبعث على ركوب العطب. آتش
افروخته خشم بر مىانگيزد بر ارتكاب هلاكت، يعنى پيروى آتش خشم كه افروخته شود سبب
ارتكاب هلاكت گردد يعنى هلاكت أخروى يا دنيوى نيز، پس حذر از آن بايد كرد و آتش خشم
را بآب بردبارى فرو بايد نشاند.
5910 ضلال النّفوس بين دواعى الشّهوة و الغضب.
گمراهى نفسها ميانه خوانندههاى خواهش و خشم است، يعنى سببى ندارد بغير أمرى كه
شهوت يا غضبى بآن خواند و سبب آن گردد.
5911 ضادّوا الغضب بالحلم. مخالفت كنيد خشم را
ببردبارى.
5912 ضادّوا الجهل بالعلم. مخالفت كنيد جهل را
بعلم، يعنى زايل كنيد جهل را از خود بتحصيل علم، يا اين كه مخالفت كنيد آنچه را
مقتضاى جهل باشد از تندى و درشتى و مانند آنها به آن چه مقتضاى علم باشد از هموارى
و نرمى و مانند آنها يعنى اختيار كنيد اينها را بر آنها، يا اين كه مخالفت كنيد جهل
مردم را بعلم يعنى هر گاه كسى با شما سلوكى كند كه مقتضاى جهل باشد از تندى و درشتى
و مانند آنها شما مخالفت او كنيد و سلوكى كنيد با او كه مقتضاى علم باشد از هموارى
و نرمى و مانند آنها.
5913 ضادّوا الجزع بالصّبر. مخالفت كنيد جزع كردن
را ببردبارى يعنى زايل كنيد آنرا از خود باكتساب اين، يا اختيار كنيد اين را بر آن.
5914 ضادّوا الشّرّ بالخير. مخالفت كنيد بدى را
بخوبى يعنى زايل كنيد آن را از خود و بدل كنيد باين، يا اين كه اختيار كنيد خوبى را
بر بدى، يا اين كه در برابر بدى مردم خوبى كنيد.
5915 ضادّوا الشّهوة بالقمع. مخالفت كنيد خواهش را
بقمع، يعنى بكوبيدن آن و دفع آن.
5916 ضادّوا الطّمع بالورع. مخالفت كنيد طمع را
بپرهيزگارى. يعنى زايل كنيد آن را از خود باكتساب پرهيزگارى يا اختيار كنيد اين را
بر آن، و بر هر تقدير ظاهر اين فقره مباركه اينست كه طمع با پرهيزگارى جمع نشود و
بنا بر اين بايد كه تخصيص داده شود بطمعى كه متضمن حرامى باشد يا حمل شود پرهيزگارى
بر پرهيزگارى كامل كه پرهيزگارى از مكروهات نيز داخل باشد در آن خصوصا آنچه كراهت
زيادى داشته باشد مانند طمع.
5917 ضادّوا الشره بالعفّة. مخالفت كنيد شره را
بپرهيزگارى، «شره» بفتح شين بمعنى غلبه حرص است و بكسر شين بنا بر گفته بعضى از اهل
لغت بمعنى نشاط و تيزى جوانى است، و در اينجا هر دو مناسب است.
5918 ضادّوا القسوة بالرّقّة. مخالفت كنيد قساوت را
برقّت، «قساوت» بمعنى سخت دلى است و «رقّت» مقابل آنست.
5919 ضادّوا الحرص بالقنوع. مخالفت كنيد حرص را
بقنوع يعنى راضى شدن بنصيب و قسمت خود.
5920 ضادّوا الكبر بالتّواضع. مخالفت كنيد تكبر را
بتواضع و فروتنى.
5921 ضادّوا الجور بالعدل. مخالفت كنيد ظلم را
بعدل.
5922 ضادّوا الهوى بالعقل. مخالفت كنيد هوا را
بعقل، يعنى پيروى هوا و هوس را بپيروى عقل.
5923 ضادّوا الكفر بالايمان. مخالفت كنيد كفر را
بايمان، يعنى اختيار كنيد اين را بر آن.
5924 ضادّوا الاساءة بالاحسان. مخالفت كنيد بدى
كردن را باحسان كردن، يعنى اختيار كنيد اين را بر آن، يا اين كه در برابر بدى احسان
كنيد.
5925 ضادّوا الغفلة باليقظة. مخالفت كنيد غافلى را
بآگاهى، يعنى اختيار كنيد اين را بر آن يا سلب كنيد آن را اگر در شما باشد باكتساب
اين.
5926 ضادّوا الغباوة بالفطنة. مخالفت كنيد گودنى را
بزيركى. مراد آن گود نيست كه سلب آن از خود توان كرد و همچنين آن زيركى كه كسب توان
كرد مثل گودنيى كه بسبب عدم ممارست فكر و تأمّل و بحث و تفتيش و تجارب امور باشد، و
زيركيى كه بسبب ممارست امور مذكوره حاصل شود.
5927 ضادّوا التّوانى بالعزم. مخالفت كنيد سستى را
بعزم يعنى سستى و كاهلى را در آنچه، بايد كرد بجدّ و جهد در آنها.
5928 ضادّوا التّفريط بالحزم. مخالفت كنيد تفريط را
بحزم يعنى تقصير در كارها را بضبط و محكم كردن.
5929 ضبط اللّسان ملك و اطلاقه هلك. نگاهداشتن زبان
پادشاهى است و رها كردن آن هلاكت است. «پادشاهى است» يعنى باعث كمال رفاهيت مىشود
مانند پادشاهى بخلاف رها كردن آن كه باعث زيانها و خسرانها شود بمنزله هلاكت، و بسا
باشد كه سبب هلاكت حقيقى نيز شود در دنيا يا آخرت يا هر دو، و ممكن است كه «ملك»
بكسر ميم خوانده شود و بنا بر اين ترجمه اين باشد كه: نگاهداشتن زبان خداوندى و
خواجگى است يعنى باعث عزّت و حرمت مىشود ميانه مردم مانند خداوندان و خواجگان.
5930 ضابط نفسه عن دواعى الّلّذات مالك و مهملها
هالك. نگاهدارنده نفس خود از خوانندههاى لذّتها خداوندست، و واگذارنده آن هلاك
شونده است. «از خوانندههاى لذّتها» يعنى لذّتها كه خوانندهاند مردم را بجانب خود، يا از شهرتها و خواهشها كه خوانندهاند مردم
را بسوى لذّتها. و مراد به «خداوند بودن» و «هلاك شونده بودن» در شرح فقره سابق
مذكور شد.
5931 ضبط النّفس عند حادث الغضب يؤمن مواقع العطب.
نگاهداشتن نفس نزد خشمى كه پديد آيد ايمن مىسازد از جايگاههاى هلاكت يعنى زيان و
خسران.
5932 ضبط النّفس عند الرّغب و الرّهب من افضل
الادب. نگاهداشتن نفس نزد خواهش و ترس از افزونترين ادبهاست. مراد به «نگاهداشتن
نفس نزد خواهش» ظاهرست، و مراد به «نگاهداشتن آن نزد ترس» اينست كه هر گاه او را
ترس و بيمى باشد از آنچه مأمور شده باشد بآن مثل جهاد نگاهدارد او را و نگذارد كه
آن ترس مانع او شود از آن.
5933 ضاربوا عن دينكم بالظّبى، و صلوا السّيوف
بالخطا، و انتصروا باللّه تظفروا و تنصروا. بزنيد از دين خود بتنديهاى شمشيرها يا
دمهاى آنها، و پيوند كنيد شمشيرها را بگامها، و طلب يارى كنيد از خدا تا اين كه
فيروزى يابيد و يارى كرده شويد. مراد تحريص بر جهادست و «از دين خود» يعنى از جانب
دين خود از براى حفظ آن و تقويت آن. و «پيوند كنيد شمشيرها را بگامها» يعنى در وقت
شمشير زدن گامى پيش گذاريد كه آن اضافه طول شمشير شود و وصل شود بآن، و ظاهر اينست
كه اين از براى اينست كه بخاطر جمع شمشير بدشمن برسد و نارسائى نكند يا از براى اين كه دلالت بر كمال دليرى و جرأت او ميكند و باعث
خوف و ترس دشمن مىشود، و مؤيد اينست آنچه نقل كردهاند كه مردى از قبيله ازد شمشير
خود را بمهلّب ازدى كه از شجاعان عرب بود نمود و گفت: اى عمّ چگونه مىبينى اين
شمشير را- او گفت كه: خوب شمشيرى بود اگر كوتاه نمىبود او، گفت كه بلند ميكنم آنرا
اى عمّ بگام خود، مهلّب گفت: اى پسر برادر من و اللّه كه رفتن بچين يا آذربايجان
آسانترست ازين گام. و در اشعار عرب مدح شجاعان بوصل كردن شمشير بگام بسيار شده و در
بعضى چنين مدح شده كه: «هر گاه شمشير كوتاه باشد وصل ميكند آن را بگام» و بعضى از
علما گفتهاند كه: فايده آن اينست كه باين گام پيش گذاشتن ظاهر مىشود بر مردم قصد
حمله او بر دشمن و اقدام بر آن، و ديگر از ترس خجالت و انفعال پشيمان نمىشود از آن
و پس نمىرود، و ممكن است كه اين در كسى باشد كه پياده باشد چه ظاهر اينست كه او
اگر پاى راست را گامى پيش گذارد و خم شود آسانتر باشد شمشير زدن و كاريگر ترافتد از
اين كه هر دو پا در جاى خود باشند و اللّه تعالى يعلم.
5934 ضادّوا الشّهوة مضادّة الضّدّ ضدّه، و حاربوها
محاربة العدوّ العدوّ. مخالفت كنيد خواهش را مخالفت كردن ضدّ با ضدّ، و جنگ كنيد با
آن جنگ كردن دشمن با دشمن، ضدّ چيزى چيزيست كه با آن جمع نشود.
5935 ضلال العقد اشدّ ضلّة، و ذلّة الجهل اعظم
ذلّة. گمراهى عقل سخت ترين گمراهيست و خوارى نادانى بزرگترين خوارئى است «بودن
گمراهى عقل سختترين گمراهى» باعتبار اينست كه گمراهى با وجود عقل و خرد از تفريط و
تقصير صاحب آن ناشى مىشود و در آن معذور نيست بخلاف گمراهى كه از كم عقلى باشد، چه ممكن است كه او
معذور باشد در آن پس عاقل بايد كه كمال سعى كند در يافتن راه راست و اين كه گمراه
نگردد. و «بودن خوارى جهل و نادانى از بزرگترين خواريها» ظاهرست چه آن خواريى است
در دنيا و آخرت و خواريى زياده ازين نباشد. و در بعضى نسخهها «زلّة» در هر دو جا
بزاء واقع شده و بنا بر اين ترجمه اين است كه «لغزش نادانى بزرگترين لغزشى است»
يعنى لغزشى كه بسبب نادانى حاصل شود يا لغزشى كه آن نادانى باشد و ظاهر اينست كه
صحيح نسخه اوّل باشد زيرا كه لغزش جهل بزرگترين لغزشها نيست بلكه لغزش با علم از آن
بزرگتر باشد چنانكه مكرّر مذكور شد مگر اين كه مراد بزرگتر بودن آن باشد از لغزشهاى
صورى يعنى لغزشهاى قدم و افتادنها بسبب آنها.
حرف طا
حرف «طا» بلفظ «طوبى»
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير
المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف
«طا» بلفظ «طوبى» كه بمعنى خوشاست.
فرموده آن حضرت عليه
السّلام:
5936 طوبى لمن صمت الّا من ذكر اللّه. خوشا از براى
كسى كه خاموش شود مگر از ذكر خدا.
5937 طوبى للمنكسرة قلوبهم من اجل اللّه. خوشا آنان
را كه شكسته دلهاى ايشان از براى خدا يعنى از ترس خداى عزّ و جلّ.
5938 طوبى لمن راقب ربّه و خاف ذنبه. خوشا مر كسى
را كه نگهبانى كند پروردگار خود را و بترسد از گناه خود. مراد به «نگهبانى
پروردگار» نگهبانى شرايع و دين اوست و محافظت آنها، و ممكن است كه «راقب» نيز بمعنى
«بترسد» باشد و ترجمه اين باشد كه: خوشا از براى كسى كه بترسد از پروردگار خود و
بترسد از گناه خود.
5939 طوبى لمن اشعر التّقوى قلبه. خوشا از براى كسى
كه بگرداند پرهيزگارى را شعار دل خود. «شعار» چنانكه مكرّر مذكور شد جامه را گويند
كه ملاصق بدن و موى آن باشد. و «گردانيدن پرهيزگارى شعار دل خود» كنايه است از اين
كه قصد آن را لازم خود سازد و از آن جدا نسازد مانند جامه مزبور كه همراه آدمى باشد
و ازو جدا نشود.
5940 طوبى لمن حافظ على طاعة ربّه. خوشا از براى كسى كه محافظت كند بر فرمانبردارى
پروردگار خود.
5941 طوبى لمن خلا من الغلّ صدره، و سلم من الغشّ
قلبه. خوشا از براى كسى كه خالى باشد از كينه سينه او، و سالم باشد از غشّ دل او.
«غشّ» بكسر غين نقطه دار و تشديد شين بمعنى نفاق است يعنى موافق نبودن باطن با
ظاهر.
5942 طوبى لمن شغل قلبه بالفكر و لسانه بالذّكر.
خوشا از براى كسى كه مشغول سازد دل خود را بفكر، و زبان خود را بذكر، يعنى فكر در
حقايق و معارف و اصلاح حال خود و ذكر حق تعالى.
5943 طوبى لمن الزم نفسه مخافة ربّه و اطاعه فى
السّرّ و الجهر. خوشا از براى كسى كه لازم سازد بر نفس خود ترس پروردگار خود، و
فرمانبردارى كند او را در نهان و آشكار.
5944 طوبى لمن اطاع ناصحا يهديه، و تجنّب غاويا
يرديه. خوشا از براى كسى كه فرمانبرد ناصحى را كه راه نمايد او را، و دورى كند
گمراهى را كه هلاك كند او را. «ناصح» يعنى نصيحت كن و پند ده، يا كسى كه صاف و خالص
باشد با كسى. و ممكن است كه «يرديه» بمعنى هلاك كند نباشد بلكه بمعنى «بيندازد»
باشد يعنى بيندازد او را در هلاكت يا زيان و خسران، و حاصل هر دو يكيست.
5945 طوبى لمن قصّر همّته على ما يعنيه، و جعل كلّ
جدّه لما ينجيه. خوشا از براى كسى كه مقصور سازد همت خود را بر آنچه بكار آيد او
را، و بگرداند همه جدّ خود را از براى آنچه رستگار گرداند او را. مراد به «مقصور- ساختن همت بر چيزى» اينست كه مقصودى بغير از آن
نداشته باشد و سعى نكند مگر از براى آن.
5946 طوبى لمن وفّق لطاعته، و بكا على خطيئته. خوشا
از براى كسى كه توفيق داده شده باشد از براى فرمانبردارى خود، و گريه كند بر گناه
خود. «فرمانبردارى خود» يعنى فرمانبردارى او حق تعالى را.
5947 طوبى لكلّ نادم على زلّته، مستدرك فارط عثرته.
خوشا از براى هر پشيمانى بلغزش خود بازيافت كننده مر گذشته گناه خود را.
مراد به «باز يافت كردن آن» تدارك و تلافى آنست
بتوبه و پشيمانى و آنچه سبب آمرزش گناه تواند شد.
5948 طوبى لمن قصر امله، و اغتنم مهله. خوشا از
براى كسى كه كوتاه كند اميد خود را، و غنيمت داند مهلت خود را.
يعنى غنيمت داند فرصت و مهلتى كه يابد از براى
كارهاى خير و تا فرصت دارد سعى كند در آنها و پس نيندازد از آن از ترس اين كه مبادا
ديگر مهلت نيابد.
5949 طوبى لمن بادر اجله و اخلص عمله. خوشا از براى
كسى كه پيشى گيرد بر اجل خود، و خالص گرداند عمل خود را، يعنى پيشى گيرد بر اجل خود
بكردن كارهاى خير پيش از رسيدن آن، و خالص گرداند عمل خود را از براى خداى عزّ و
جلّ و آميخته بغرض ديگر نسازد.
5950 طوبى لمن كان له من نفسه شغل شاغل عن النّاس.
خوشا از براى كسى كه بوده باشد از براى او از نفس خود شغلى كه مشغول سازد او را از
مردم يعنى چندان مشغول اصلاح نفس خود باشد كه بسبب آن نتواند پرداخت بديگرى و مذمّت او يا مدح او.
5951 طوبى لمن سعى فى فكاك نفسه قبل ضيق الانفاس و
شدّة الابلاس. خوشا از براى كسى كه شتاب كند در رهائى نفس خود پيش از تنگ شدن نفسها
و سختى ابلاس يعنى نوميدى يا حيرانى كه در وقت مرگ رو مىدهد.
5952 طوبى لمن غلب نفسه و لم تغلبه، و ملك هواه و
لم يملكه. خوشا از براى كسى كه غلبه كند بر نفس خود و غلبه نكند نفس او بر او، و
مالك شود خواهش خود را و مالك نشود خواهش او او را.
5953 طوبى لمن كظمّ غيظه و لم يطلقه، و عصى امر
نفسه فلم يهلكه. خوشا از براى كسى كه فرو خورد خشم خود را و رها نكند آن را، و
نافرمانى كند فرمان نفس خود را پس هلاك نگرداند آن او را. يعنى نافرمانى كند
فرمانهاى نفس خود را كه بمقتضاى شهوت و غضب امر كند او را به آنها پس هلاك نگرداند
فرمان نفس او را يعنى چون فرمان آن نبرد هلاك نشود بسبب آن، و اگر اطاعت كند هلاك
شود بسبب آن.
5954 طوبى لمن ذكر المعاد فاستكثر من الزّاد. خوشا
از براى كسى كه ياد كند روز بازگشت را پس بسيار فرا گيرد از توشه يعنى از توشه از
براى آن.
5955 طوبى لمن احسن الى العباد و تزّود للمعاد.
خوشا از براى كسى كه نيكوئى كند بسوى بندگان و فرا گيرد توشه از براى روز بازگشت. مراد اينست كه همين احسان ببندگان توشه
باشد از براى او جهت روز بازگشت.
5956 طوبى لمن تجلبب بالقنوع و تجنّب الاسراف. خوشا
از براى كسى كه پيراهن خود كند خشنودى بنصيب و قسمت خود را، و دورى گزيند از اسراف.
«پيراهن خود كند» يعنى همواره آن را با خود دارد مانند پيراهن كه همراه است با
آدمى.
5957 طوبى لمن تحلّى بالعفاف و رضى بالكفاف. خوشا
از براى كسى كه زينت يابد بپرهيزگارى، و راضى شود بكفاف.
«كفاف» قدرى از روزى را گويند كه بآن ميانه روى
توان كرد و با آن بىنياز از مردم توان بود.
5958 طوبى لمن كذّب مناه و اخرب دنياه لعمارة
اخراه. خوشا از براى كسى كه دروغ شمارد آرزوى خود را، و خراب كند دنياى خود را از
براى آباد كردن آخرت خود. «دروغ شمارد آرزوى خود را» يعنى باطل داند آنرا يا اين كه
وعدههاى آن را دروغ داند و فريب آن نخورد. و ممكن است كه «كذّب مناه» بمعنى «كذّب
عن مناه» باشد و ترجمه اين باشد كه: خوشا از براى كسى كه باز ايستد از آرزوهاى خود.
5959 طوبى لمن اطاع محمود تقواه، و عصى مذموم هواه.
خوشا از براى كسى كه فرمان برد پرهيزگارى ستوده خود را، و نافرمانى كند خواهش
نكوهيده خود را. مراد به «فرمان بردن پرهيزگارى ستوده خود» اينست كه پرهيزگار گردد
و اطاعت پرهيزگارى خود كند كه ستوده شده است.
5960 طوبى لمن بادر الهدى قبل ان تغلق ابوابه. خوشا
از براى كسى كه شتاب كند براه راست پيش از اين كه بسته شود درهاى آن، يعنى پيش از
حضور وقت مرگ كه ديگر درهاى توبه و قبول أعمال بسته شود و براه راست نتوان رفت.
5961 طوبى لمن بادر صالح العمل قبل ان تنقطع
اسبابه. خوشا از براى كسى كه شتاب كند بعمل صالح پيش از اين كه بريده شود أسباب آن
كه همان وقت حضور مرگ باشد چنانكه در شرح فقره سابق مذكور شد.
5962 طوبى لمن سلك طريق السّلامة ببصر من بصّره و
طاعة هاد امره. خوشا از براى كسى كه بپيمايد راه سلامت را ببينائى كسى كه بينا
گرداند او را و فرمانبردارى راهنماينده كه فرمان دهد او را. يعنى برود براه سلامت
بسبب بينائى كه يافته باشد از كسى كه بينا گرداند او را و بسبب فرمانبردارى
راهنماينده كه امر كند او را. مراد بآن «بينا كننده و راهنماينده» امام حقّ است يا
كسى كه راهنمائى او منتهى گردد بامام حقى.
5963 طوبى لمن صلحت سريرته، و حسنت علانيته، و عزل
عن النّاس شرّه. خوشا از براى كسى كه شايسته باشد نهان او، و نيكو باشد آشكار او، و
بگرداند از مردم بدى خود را.
5964 طوبى لمن اخلص للّه علمه و عمله، و حبّه و
بغضه، و اخذه و تركه، و كلامه و صمته. خوشا از براى كسى كه خالص
گرداند از براى خدا علم خود را و عمل خود را، و دوستى خود را و دشمنى خود را، و
گرفتن خود را و واگذاشتن خود را، و سخن گفتن خود را و خاموشى خود را.
5965 طوبى لمن وفّق لطاعته، و حسنت خليقته، و احرز
امر آخرته. خوشا از براى كسى كه توفيق داده شده باشد از براى فرمانبردارى او، و
نيكو باشد خصلت او، و جمع كند كار آخرت خود را، «از براى فرمانبردارى او» يعنى از
براى فرمانبردارى كه بكند او.
5966 طوبى لمن ذلّ فى نفسه، و عزّ بطاعته، و غنى
بقناعته. خوشا از براى كسى كه خوار باشد در نفس خود، و عزيز باشد بسبب طاعت خود، و
توانگر باشد بسبب قناعت خود. «خوار باشد در نفس خود» يعنى خود را خوار داند و خوارى
و فروتنى كند با مردم و تكبر و تبخترى نداشته باشد، و «توانگر گردد بسبب قناعت خود»
يعنى قناعت كند به آن چه داشته باشد و بسبب آن توانگر گردد يعنى بتوانگرى حقيقى كه
بىنيازى از مردم باشد و محتاج نبودن بايشان.
5967 طوبى لمن جعل الصّبر مطيّة نجاته، و التّقوى
عدّة وفاته. خوشا از براى كسى كه بگرداند صبر را مطيه رستگارى خود، و پرهيزگارى را
آماده شده از براى مردن خود. «مطيه» چنانكه مكرّر مذكور شد شتر سوارى و بار را
گويند و مراد به «گردانيدن صبر مطيه رستگارى» اينست كه كسب كند رستگارى را بسبب صبر
پس رستگارى از براى او بمنزله متاعى باشد كه بار كرده باشد آنرا بر صبر و همراه خود
دارد در سفر آخرت مانند بازرگانى كه متاعها بار كرده باشد و همراه برد.
5968 طوبى لمن بوشر قلبه ببرد اليقين. خوشا از براى
كسى كه گردانيده شده باشد دل او مباشر سردى يقين. يعنى يقين بمعارف إلهيّه داخل شده
باشد در دل او چنانكه گويا كه پوست هر يك بپوست ديگرى رسيده و اضافه «سردى» از براى
اينست كه در ميان عرب باعتبار گرمى بلاد ايشان سردى بغايت مطلوب است و بآن اعتبار
از براى هر امر نيكوئى اثبات سردى ميكنند، يا اين كه طلب خنك كردن دل در ميانه هر
طايفه شايع است پس اثبات سردى و خنكى از براى يقين كه داخل دل شود مناسب است و مراد
خنك شدن دل است بسبب يقين.
5969 طوبى لمن عمل بسنّة الدّين، و اقتفى آثار
النبيّين. خوشا از براى كسى كه عمل كند بسنت دين و پيروى كند آثار پيغمبران را.
مراد به «سنت دين» أحكام و أوامر و نواهى آنست و
«آثار» بمعنى نشانهاست يعنى آنچه روايت شده از ايشان يا طريقه ايشان بوده در سلوك
در هر باب.
5970 طوبى لمن قدّم خالصا، و عمل صالحا، و اكتسب
مذخورا، و اجتنب محذورا. خوشا از براى كسى كه پيش فرستد خالصى را، و بكند عمل صالحى
را، و كسب كند ذخيره گذاشته شده را، و دورى كند از حذر كرده شده. «پيش فرستد خالصى
را» يعنى عملى را كه خالص باشد از براى حق تعالى. و «كسب كند ذخيره گذاشته شده را»
يعنى چيزى را كه آنرا ذخيره آخرت كرده باشد، و دورى گزيند از حذر كرده شده يعنى از
آنچه امر شده بحذر از آن و دورى كردن از آن.
5971 طوبى لمن كابد هواه، و كذّب مناه، و رمى غرضا،
و احرز عوضا. خوشا از براى كسى كه بكشد رنج خواهش خود را، و دروغ
شمارد آرزوهاى خود را، و بيندازد غرضى را، و جمع كند عوضى را. مراد به «كشيدن رنج
خواهش خود» اينست كه از پى خواهش نرود و نگاهدارد خود را از آن و صبر كند بر سختى
رنج و تعب آن. و مراد به «دروغ شمردن آرزوها» چنانكه چند فقره قبل ازين مذكور شد
باطل دانستن آنهاست يا دروغ شمردن وعدههاى آنها و فريب نخوردن از آنها.
و «غرض» بمعنى مطلب و هدف تير هر دو آمده و مراد در
اينجا معنى اوّل است و مراد به «انداختن آن» زايل كردن آنست از خود و گذشتن از سر
آن، و استعمال لفظ «رمى» باعتبار مناسبت آن با معنى ديگر «غرض» كمال لطف دارد. و
«جمع كند عوضى را» يعنى بگذرد از سر مطلبى و جمع كند بعوض آن أجر و ثوابى را.
5972 طوبى لمن ركب الطّريقة الغرّاء، و لزم المحجّة
البيضاء، و تولّه بالآخرة، و اعرض عن الدّنيا. خوشا از براى كسى كه سوار شود طريقه
غرّاء را، و جدا نشود از محجّه بيضاء، و فريفته شود بآخرت، و رو بگرداند از دنيا.
«طريقه غرّاء» يعنى راه سفيد روشن، و «محجّه بيضاء» نيز بهمان معنى است و مراد از
آن راه ايمانست كه راهيست روشن، و تاريكى در آن نباشد، و مراد به «سوار شدن آن»
سلوك آنست.
5973 طوبى لمن لم تقتله قاتلات الغرور. خوشا از
براى كسى كه نكشد او را كشندههاى فريب. يعنى فريبهاى كشنده.
و «كشته نشدن به آنها» اينست كه خود را از آنها
نگاهدارد و گرفتار آنها نشود پس كشته نشود يعنى بهلاكت و زيان و خسران نيفتد.
5974 طوبى لمن لم تغمّ عليه مشتبهات الامور. خوشا
از براى كسى كه پوشيده نشود بر او مشتبهات امور، يعنى امور مشتبه
كه بحسب ظاهر شبيه بيكديگر باشند و در واقع بعضى حق
باشند و بعضى باطل بر او پوشيده نماند و بتندى ذهن و فطنت و توفيق دانش و معرفت
تميز ميانه آنها بكند و حقّ را از باطل جدا نمايد.