5846 صلوا الّذى بينكم و بين اللّه تسعدوا.
بپيونديد با آنكه ميانه شماست و ميانه خدا تا اين كه نيكبخت گرديد. مراد با «آنكه
ميانه ايشان و ميانه خداست» ائمهاند صلوات اللّه و
سلامه عليهم كه وسايل و وسايط اند ميانه ما و ميانه خدا. و ممكن است كه شامل
علما نيز باشد و مراد به «پيوستن با ايشان» احسان كردن با ايشانست باطاعت و
فرمانبردارى و ساير آنچه احسان شمرده شود.
5847 صلة الارحام تثمر الاموال و تنسىء فى الآجال.
پيوستن با خويشان يعنى احسان كردن بايشان بارور مىگرداند مالها را، و پس مىاندازد
أجلها را. يعنى سبب زيادتى أموال و فزايش آنها مىگردد، و عمرها را زياد كند، و
«اجلها را پس اندازد» يعنى از آن وقتى كه مقدّر شده بر تقديرى كه صله رحم نكند.
5848 صدقه السّرّ تكفّر الخطيئة، و صدقة العلانية
مثراة فى المال. صدقه دادن پنهانى مىپوشاند گناه را، و صدقه دادن آشكارا محلّ
افزونى است در مال، يا افزونى است در مال، و ممكن است كه «مثراه» بكسر ميم خوانده
شود و ترجمه اين باشد كه: آن آلت افزونيست در مال، و حاصل هر سه يكيست يعنى سبب
افزونى مال مىگردد.
5849 صل عجلتك بتانّيك، و سطوتك برفقك، و شرّك
بخيرك، و انصر العقل على الهوى تملك النّهى. بپيوند شتاب
خود را بتأنّى خود، و سطوت خود را بنرمى خود، و بدى خود را بنيكى خود، و يارى كن
عقل را بر هوا، تا اين كه مالك گردى عقل را. مراد به «پيوستن هر يك از آنها بديگرى»
تبديل آنست بآن ديگرى، يا اين كه اگر بخطا آن ازو صادر شود همين كه متفطن شود بآن
ترك كند آنرا و متصل سازد آنرا بآن ديگرى.
و «سطوت» بمعنى قهرست يا حمله كردن و درشتى نمودن،
و «يارى كن عقل را بر هوا» يعنى يارى كن او را باين كه غالب گردانى او را بر هوا و
هوس و در فرمان او باشى، و فريب آنها نخورى، و «تا مالك گردى عقل را» يعنى اگر
اينها را بكنى مالك گردى عقل را و صاحب آن باشى.
5850 صدّق بما سلف من الحقّ، و اعتبر بما مضى من
الدّنيا، فانّ بعضها يشبه بعضا، و آخرها لا حق باوّلها. تصديق كن به آن چه گذشته از
حقّ، و عبرت بگير از آنچه گذشته از دنيا، پس بدرستى كه بعضى از آن مىماند ببعضى
ديگر، و آخر آن لاحق مىشود باوّل آن.
يعنى ملاحظه كن آنچه را گذشته از وقايعى كه شكى
نيست در حقيقت آنها، باعتبار تواتر آنها يا غير آن از احوال أنبياء و أوليا و أصفيا
و ملوك و ارباب دول ديگر و غير ايشان و تصديق كن به آنها، و بعد از آن عبرت بگير به
آن چه گذشته از دنيا و سلوك آن با گذشتگان از در نورديدن بساط همه، و بدى عاقبت
ظالمان و سركشان و مغلوب بودن اهل حقّ در اكثر اوقات، و ساير آنچه عبرت توان كرد از
آنها، پس از هر يك از آنها عبرت گير بر آنچه عبرت توان گرفت بر آن، مثل بىاعتبارى
دنيا و عدم بقاى آن، و اين كه حريص بر آن نبايد بود، و بدى عاقبت ظلم و طغيان و عدم
استبعاد از مغلوب شدن كسى كه بر حقّ باشد و غلبه ظالمى بر او، و اين كه اين را دليل
حقّيّت غالب و بطلان مغلوب نبايد ساخت، و مانند اينها، «پس
بدرستى كه بعضى از آن» (تا آخر) بيان وجه امر بعبرت گرفتن است از گذشته و آن اينست
كه احوال دنيا متشابه است و آخر آن مىرسد بأوّل آن از پى آن، پس هر زمانى را بر
زمانهاى گذشته قياس مىتوان كرد.
5851 صدقة العلانية تدفع ميتة السّوء. صدقه دادن
آشكارا دفع ميكند مردن بد را، يعنى مردن بىتهيه مثل مردن بفجاءة و غرق و حرق و هدم
و مانند آنها، يا مردنى كه سخت و دشوار گذرد، يا بوضع زشت و قبيحى باشد كه مردم
تنفر كنند از آن. و مراد به «صدقه دادن آشكارا» ممكن است كه دادن زكاة واجبى باشد
كه آشكار دادن آن افضل است يا شامل هر صدقه باشد كه آشكار دادن آن افضل باشد مثل
صدقه كه آشكار داده شود بقصد اين كه مردم نيز اقتدا باو كنند، و ممكن است كه اين
اثر بر مطلق صدقه دادن آشكار مترتّب شود هر چند گاهى پنهان دادن آن افضل باشد بحسب
ثواب أخروى.
5852 صلة الرّحم توجب المحبّة و تكبت العدوّ. صله
رحم واجب مىسازد دوستى را، و رسوا ميكند دشمنى را، يعنى سبب اين مىشود كه خدا و
خلق صاحب آنرا دوست دارند و دشمن او خوار و رسوا گردد.
و ممكن است كه «تكبت العدوّ» باين معنى باشد كه: بر
مىگرداند دشمن را، يعنى از دشمنى، يا اين كه مىشكند دشمن را، يا اين كه
مىاندازد دشمن را، يعنى مغلوب مىگرداند.
5853 صنيع المال يزول بزواله. احسان كرده شده مال
زايل مىشود بزايل شدن آن، يعنى مالى كه احسان كرده شود بآن تأسّف نبايد خورد بر
زوال آن، زيرا كه آن البته زايل شود بزوال آن مال اگر همه بمرگ صاحب باشد پس چه
بهتر ازين كه زوال آن در صرف در احسان باشد كه ذخيره گردد از براى آخرت و ممكن است
كه مراد اين باشد كه پرورده شده مال يعنى كسى كه بوسيله حبّ مال و بقصد تحصيل آن
دوست كسى ديگر شده بزوال مال دوستى او نيز زايل مىشود زيرا دوستى او در حقيقت براى
مال بوده است نه براى صاحب آن، و اين معنى ظاهرترست.
5854 صديق كلّ امرء عقله، و عدوّه جهله. دوست هر
مردى عقل اوست، و دشمن او جهل او، يعنى نادانى او يا كم عقلى او.
5855 صديق الاحمق فى تعب. دوست احمق در تعب است
يعنى كسى كه احمقى را دوست خود گرفته باشد در تعب است، باعتبار اين كه او از راه
دوستى و نادانى كارى چند كند كه او را در تعب و زحمت دارد، و اعتقاد او اين باشد كه
آنها از براى او نافع و سودمند باشد.
5856 صديق الجاهل معرض للعطب. دوست جاهل در معرض
هلاكت است، مراد به «دوست جاهل» نيز چنانكه در فقره سابق مذكور شد كسيست كه جاهلى
را دوست خود گرفته باشد، و «بودن او در معرض هلاكت» نيز بآن اعتبارست كه او بسا
باشد كه ندانسته از راه دوستى كارى چند كند كه سبب هلاكت او گردد، و مراد به «جاهل»
اگر كم عقل باشد، اين فقره بمنزله تأكيد فقره سابق است، و اگر مراد «مقابل عالم»
باشد اين مذمّت جهل و نادانى باشد، و آن مذمّت حماقت و كم عقلى.
5857 صديقك من نهاك، و عدوّك من اغراك. دوست تو
كسيست كه باز دارد ترا، و دشمن تو كسيست كه بر انگيزاند ترا، يعنى باز دارد از
بديها، و بر انگيزاند بر آنها.
5858 صيّر الدّين جنّة حياتك، و التّقوى عدّة
وفاتك. بگردان ديندارى را سپر زندگانى خود، و پرهيزگارى را آماده شده از براى مردن
خود، يعنى ديندارى را سپرى كن از براى دفع آفات زندگانى، و پرهيزگارى را توشه و
ذخيره از براى مردن.
5859 صدق الرّجل على قدر مروءته. راستى مرد بر قدر
مروّت اوست، يعنى مردى او يا آدميت او.
5860 صيانة المرء على قدر ديانته. نگهدارى مرد بر
قدر ديندارى اوست يعنى نگهدارى خود از گناهان.
5861 صن دينك بدنياك تربحهما، و لا تصن دنياك بدينك
فتخسرهما. نگاهدارى كن دين خود را بدنياى خود تا اين كه سود كنى از هر دو، و
نگهدارى مكن دنياى خود را بدين خود پس زيان كنى از هر دو، يعنى اگر دين را نگهدارى
كنى بدنيا و صرف كنى دنياى خود را از براى حفظ دين، يا اين كه بگذرى از سر دنيا از
براى دين سود كنى از دين و دنيا هر دو، و اگر بر عكس كنى و بكنى كارى كه ضرر بدين
تو داشته باشد از براى حفظ دنياى خود زيان كنى در دين و دنيا هر دو.
5862 صار الفسوق فى الدّنيا نسبا، و العفاف عجبا، و
لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا. گرديدست فسق در ميان مردم نسبى، و عفت عجبى، و
پوشيده شده است مسلمانى پوشيدن پوستين واژگونه. «فسق و فسوق» بمعنى گناه و نافرمانى
است، و مراد به «گرديدن آن نسب» اينست كه در ميان مردم از جمله كمالات نسبى ايشان
شده كه گويا بهر كسى از پدران او باو رسيده، و «عفت و عفاف» بمعنى باز ايستادن از
حرام است، و گرديده است آن عجب» يعنى آن در ميان مردم چنان كم شده كه امر عجيب
غريبى گشته. و «پوشيده شده مسلمانى» يعنى مردم مسلمانى را فرا گرفتهاند، نهايت بر
عكس مقتضاى آن عمل كنند بمنزله اين كه كسى پوستينى را واژگونه بپوشد.
5863 صن الدّين بالدّنيا ينجك، و لا تصن الدّنيا
بالدّين فترديك. نگاهدارى كن دين را بدنيا تا رستگار گرداند ترا، و نگاهدارى مكن
دنيا را بدين پس هلاك گرداند ترا، يا بيندازد ترا، يعنى اگر نگاهدارى كنى دين را
بدنيا باين كه دنيا را صرف كنى يا از سر آن بگذرى از براى حفظ دين رستگار گرداند
ترا، و اگر بر عكس كنى و ضرر بدين خود رسانى از براى حفظ دنيا هلاك گرداند ترا يا
بيندازد ترا، يعنى در هلاكت يا زيان و خسران.
5864 صل الّذى بينك و بين اللّه تسعد بمنقلبك.
بپيوند با آنكه ميانه تست و ميانه خدا تا اين كه نيكبخت گردى در بازگشت خود. مراد
به «آنكه ميانه او و ميانه خداست» امام است كه واسطه است ميانه آدمى و ميانه خدا،
چنانكه قبل از اين مذكور شد، و ممكن است كه شامل علما نيز باشد و مراد به «پيوند با
او» اطاعت و فرمانبردارى اوست و احسان كردن باو، بهر نحو كه ميسر باشد.
5865 صمت يعقبك السّلامة خير من نطق يعقبك الملامة. خاموشى كه از پى آورد از براى تو سلامتى را، بهتر
است از گويايئى كه از پى آورد از براى تو سرزنش را.
5866 صمت يكسوك الكرامة خير من قول يكسبك النّدامة.
خاموشيى كه بپوشاند ترا گرامى بودن بهترست از گفتارى كه كسب فرمايد ترا پشيمانى.
5867 صمت يكسبك الوقار خير من كلام يكسوك العار.
خاموشيى كه كسب فرمايد ترا وقار بهترست از سخنى كه بپوشاند ترا عار.
5868 صحبة الاشرار توجب سوء الظّن بالاخيار. صحبت
بدان موجب بد گمانى شود بنيكان، و اين يا باعتبار اينست كه بدان مذمّت نيكان بسيار
كنند بمرتبه كه هر كه آنها از ايشان بشنود بدگمان گردد در باره آنها، و يا باعتبار
اينست كه كسى كه با ايشان مصاحبت كند و مطلع شود بر بدى ايشان همه كس را قياس بر
ايشان كند و بهمه بد گمان شود.
5869 صمت تحمد عاقبته خير من كلام تذمّ مغتّبه.
خاموشيى كه ستوده شود عاقبت آن بهترست از كلامى كه مذمّت كرده شود انجام آن.
5870 صدق اخلاص المرء يعظم زلفته و يجزل مثوبته.
راستى اخلاص مرد عظيم مىگرداند نزديكى او را، و بزرگ مىگرداند ثواب او را. مراد
راستى اخلاص با حق تعالى است و نزديك شدن بدرگاه او.
5871 صمتك حتّى تستنطق اجمل من نطقك حتّى تسكت. خاموشى تو تا اين كه طلب كرد، شوى سخن گفتن را
بهترست از سخن گفتن تو تا اين كه خاموش گردانيده شوى.
5872 صيام الايّام البيض من كلّ شهر ترفع الدّرجات
و تعظّم المثوبات. روزه داشتن ايام البيض از هر ماهى بلند ميكند درجهها را و عظيم
مىگرداند ثوابها را، «ايام البيض» يعنى روزهاى سفيد. و مراد به آنها سيزدهم و
چهاردهم و پانزدهم هر ماه است و آنها را «أيام البيض» مىگويند باعتبار اين كه
شبهاى آنها سراسر سفيدست از مهتاب. و در بعضى أحاديث وارد شده كه حضرت آدم
عليه السّلام چون رسيد باو آن خطاى او سياه گرديد
رنگ آن حضرت، پس الهام كرده شد روزه گرفتن اين روزها را، پس سفيد شد بسبب روزه
گرفتن هر روزى ثلث آن، پس بآن اعتبار ناميده شدند آن روزها بايام البيض، و سنت شد
روزه آنها بر حضرت آدم و اولاد او، و گردانيده شده روزه آنها در هر ماهى بمنزله
روزه كلّ دهر. و از كلام شيخ صدوق محمد بن بابويه طاب ثراه ظاهر مىشود كه روزه سه
روزه كه در هر ماه سنت شده و بمنزله روزه كلّ دهر شده كه آنها پنجشنبه اوّل و
پنجشنبه آخر و اوّل چهارشنبه عشر دوّم است بعوض اين سه روز سنت شده نهايت مشهور
ميانه علما استحباب هر يك از آنهاست.
5873 صيام القلب عن الفكر فى الآثام افضل من صيام
البطن عن الطّعام. صيام دل از فكر در گناهان افضل است از صيام شكم از خوردنى.
«صيام» در اصل بمعنى امساك و باز ايستادن از چيزيست و بآن اعتبار روزه را صيام
گويند باعتبار امساكها كه در آن باشد و مراد اينست كه باز داشتن دل از فكر در
گناهان افضل است از روزه معروف كه امساك از خوردنيها باشد.
5874 صوم النّفس عن لذّات الدّنيا انفع الصّيام.
روزه نفس از لذتهاى دنيا يعنى امساك و باز ايستادن از آنها سودمندترين روزه است.
5875 صدر العاقل صندوق سرّه. سينه عاقل صندوق سرّ
اوست يعنى اسرار خود را بايد كه در سينه خود نگاهدارد و بكسى نگويد.
5876 صمت الجاهل ستره. خاموشى نادان پرده اوست،
يعنى پردهايست از براى او كه حال او را پوشيده دارد و نگذارد كه رسوا شود.
5877 صدق الاجل يفصح كذب الامل. راستى اجل بيان
ميكند دروغى اميد را، يعنى هر گاه مرگ البته راست باشد و شكى در آن نباشد همين معنى
بيان ميكند دروغ بودن اميدهاى دور و دراز را، چه ظاهرست كه عمرها وفا به آنها نكند،
يا اين كه بيان ميكند دروغى اميد را، يعنى بطلان آن را و اين كه اميدهاى دنيوى پوچ
و باطل است و بايد كه مشغول سعى از براى آخرت شد كه پاينده و باقى است، و در اكثر
نسخهها «يفضح» بضاد نقطهدار واقع شده يعنى «رسوا ميكند» و بنا بر اين در ترجمه
بجاى «بيان ميكند»: «رسوا ميكند» بايد، و بنا بر اين ممكن است كه مراد به «صدق أجل»
اجل صادق باشد و به «كذب أمل» امل كاذب، و معنى اين باشد كه: اجل راست كه يقين واقع
شود رسوا ميكند اميدهاى دروغ را يعنى بعد از اين كه واقع مىشود رسوا ميكند آن
اميدها را، و ظاهر مىسازد كذب و بطلان آنها را.
5878 صلة الرّحم توسّع الاجال و تنمى الاموال. صله رحم يعنى پيوستن با خويش و احسان كردن باو فراخ
مىگرداند مدّت عمر را، و فزايش مىفرمايد أموال را.
5879 صلة الارحام مثراة فى الاموال مرفعة للاعمال.
صله خويشان محلّ فزونيست در أموال و محلّ بلند كردن است مر عملها را.
يعنى باعث فزونى مالها و بلند شدن عملها مىگردد
يعنى بلند شدن آنها بدرگاه حق تعالى و قبول آنها، و ممكن است كه «مثراة» بمعنى
فزونى باشد نه محلّ فزونى، و همچنين «مرفعة» بمعنى بلند كردن باشد نه محلّ بلند
كردن، و ممكن است كه هر دو بكسر ميم خوانده شود و اسم آلت باشند يعنى آلت فزونيست
در مالها و آلت بلند كردن عملهاست، و حاصل هر سه يكيست.
5880 صمدا صمدا حتّى ينجلي لكم عمود الحقّ فَلا
تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ. قصد كنيد قصد
كردنى، قصد كنيد قصد كردنى، تا اين كه گشوده شود از براى شما عمود حقّ يعنى ستون
آن، و شما بلندتريد خدا با شماست و كم نمىكند براى شما عملهاى شما را. اين فقره
مباركه از جمله كلامى است كه فرمودهاند بأصحاب خود در بعضى از روزهاى جنگ صفين
مشتمل بر تحريص ايشان بر جهاد و بعضى از آداب جنگ، و مراد اينست كه قصد جهاد و آهنگ
آن كنيد و از براى تأكيد اين را مكرّر فرمودهاند «تا اين كه گشوده شود از براى شما
عمود حق» يعنى تا اين كه ظاهر و آشكار گردد از براى شما دين حقّ مبين، و «اثبات
عمود از براى آن و گشودن آن» باعتبار تشبيه آنست بصبح در ضيا و روشنى و گشوده شدن
آن از تاريكى شب بشكل عمودى. و مراد به «ظاهر شدن دين از براى ايشان» اينست كه
منكران و مخالفان را دفع كنند تا هر كه باشد قائل شود بآن و كسى انكار نكند آنرا
مانند صبح كه روشن شود و كسى انكار آن نكند. و ممكن است كه مراد به
«عمود حقّ» عمود صبح فتح و ظفر باشد و «آنرا عمود حق گفتن» باعتبار اين باشد كه حقّ
با ايشان بود پس گشودن صبح فتح و ظفر از براى ايشان گشوده شدن صبح حقّ باشد.
بعضى از شارحان كتاب مستطاب نهج البلاغه گفته كه:
مراد اينست كه جدّ و جهد كنيد در جهاد تا اين كه ظاهر شود از براى شما اين كه حق با
شماست يارى مىدهد شما را بر دشمنان، چه كسى كه طلب غير حق كند زود سست گردد و
نزديك باشد بگريختن در مقاومت يعنى جدّ و جهد كنيد تا از جدّ و جهد شما ظاهر شود بر
مردم از براى شما اين كه حقّ با شماست و جدّ و جهد شما بسبب آنست و اگر چنان نبود
سستى مىكرديد و آن همه اهتمام نمىكرديد».
اين خالى از دوريى نيست.
و «شما بلندتريد» يعنى كاهلى مكنيد در آن و خاطر
جمع داريد شما بلند مرتبهتر و غالبيد بر ايشان اگر سعى كنيد و خدا با شما باشد و
يارى شما كند. «و كم نكند از شما عملهاى شما را» يعنى ضايع نكند عملهاى شما را باين
كه مزد ندهد بر آنها يا مزد كم دهد، و ممكن است كه معنى «و لن يتركم أعمالكم» اين
باشد كه ضايع نمىسازد عملهاى شما را و فرد نمىسازد شما را از آنها چنانكه
مىگويند: «و ترت زيدا» در وقتى كه كشته باشند خويش او را يا دوست او را و تنها
كرده باشند او را، و حاصل هر دو يكيست.
پوشيده نيست كه «وَ لا تَهِنُوا تا آخر كلام معجز
نظام إلهى است كه در باره مسلمانان و جنگ ايشان با كفار فرمودهاند و در اينجا
اقتباس شده تا اشاره باشد باين كه ايشان نيز همين حكم دارند.
5881 صافّوا الشّيطان بالمجاهدة و اغلبوه بالمخالفة
تزكو انفسكم و تعلو عند اللّه درجاتكم. صف بكشيد در برابر شيطان بجنگ و غلبه كنيد بر او
بمخالفت تا اين كه پاكيزه شود نفسهاى شما، و بلند شود نزد خدا پايههاى شما. مراد
به «غلبه كردن بر شيطان بمخالفت» اينست كه غلبه بر او باينست كه مخالفت او كنيد در
هر چه امر ميكند شما را بآن، و «تا اين كه پاكيزه شود» يعنى هر گاه چنين و چنين
كنيد پاكيزه شود نفسهاى شما. و ممكن است كه «تزكو» از باب تفعيل خوانده شود يعنى
«تزكّوا» و «أنفسكم» بنصب تا مفعول آن باشد، و ترجمه اين باشد كه: تا پاكيزه
گردانيد نفسهاى خود را.
5882 صلة الارحام من افضل شيم الكرام. صلّه خويشان
يعنى پيوستن بايشان و نبريدن از ايشان و احسان كردن بايشان در هر باب از افزونترين
خصلتهاى كريمانست.
5883 صلة الرّحم عمارة النّعم و دفاعة النّقم. صله
خويش آباد نمودن نعمتهاست، و دفع كردن عقوبتها. يعنى سبب آبادى نعمتها و دفع
عقوبتها مىشود.
5884 صلة الرّحم تنمى العدد و توجب السّودد. صله
خويش فزايش مىدهد عدد را، و واجب مىسازد مهترى را، «فزايش مىدهد عدد را» يعنى
سبب بسيارى اولاد و قوم و قبيله مىگردد، و «واجب مىسازد مهترى را» يعنى سبب مهترى
و بزرگى مىگردد.
و پرسيده شد آن حضرت
عليه السّلام از عالم بالا يعنى عالم مجرّدات كه بالاترست بحسب مرتبه از
عالم أجسام پس فرموده آن حضرت عليه السّلام.
5885 صور عارية عن الموادّ، عالية عن القوّة و
الاستعداد. صورتهايند برهنه از مادّهها، بلندتر از قوّت و استعداد. يعنى اهل آن
عالم پيكرى چندند بى مادّهها يعنى مجرّد از مادّه و
لوازم آن مثل مقدار و شكل و بالاتر از اين كه كمالى از براى آنها بالقوّة باشد و
استعداد آن داشته باشند چنانكه درين عالم باشد بلكه همه كمالات ايشان بالفعل باشد و
ايشان را بالقوّة باقى نباشد چه قوّت از توابع مادّه است چنانكه حكما گفتهاند پس
هر گاه مجرّد باشند از مادّه پس بالقوّة نباشد از براى آنها.
تجلّى لها فاشرقت منكشف شده است حق تعالى از براى
آنها پس درخشيدند آنها، ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه درخشيدن آنها يعنى وجود
آنها بمجرّد پرتويست از ذات حق تعالى كه بر آنها تابيده بىمادّه كه مستعدّ آن شده
باشد بخلاف عالم اجسام كه وجود هر صورتى در آن منوط باستعداد مادّه آن باشد.
و طالعها فتلالات. و مطلع شد حق تعالى بر آنها پس
درخشان شدند، ظاهر اينست كه اين هم بمنزله تأكيد سابق است و مراد اينست كه «درخشان
شدن آنها يعنى وجود آنها بمجرّد علم حق تعالى بود به آنها و مادّه و استعداد آنرا
در آن دخلى نبود و ظاهر اينست كه اراده حق تعالى عين علم او باشد چنانكه مذهب جمعى
از محققين است زيرا كه وجود آنها بايد كه بمجرّد اراده حق تعالى باشد پس اگر اراده
او عين علم باشد توان گفت كه وجود آنها بمجرّد علم حق تعالى به آنها بود و اللّه
تعالى يعلم.
و القى فى هويّتها مثاله، فاظهر عنها افعاله. و
انداخته است در تشخص آنها شباهت خود پس ظاهر كرده از آنها أفعال خود را يعنى آنها
را متخلق ساخته بشبيه اخلاق خود پس ظاهر ساخته از آنها أفعال نيكو مانند أفعال خود،
و بنا بر طريقه حكما كه عقول مجرّده واسطه باشند در خلق ساير موجودات ممكن است كه
مراد از اين كلام آن باشد و مراد به «انداختن شباهت خود در آنها» خلق كردن آنها
باشد مجرّد از مادّه مانند ذات اقدس خود و مراد به ظاهر كردن افعال خود از آنها اين باشد كه آنها را
واسطه ساخته در ايجاد افعال خود و حاصل كلام اين باشد كه چون آنها را مجرّد خلق كرد
وسايط ساخت آنها را در خلق ساير موجودات.
و خلق الانسان ذا نفس ناطقة ان زكّاها بالعلم و
العمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها. و آفريده آدمى را صاحب نفس دريابنده اگر پاكيزه
گرداند آنرا بعلم و عمل، پس بتحقيق كه مشابه گردد با گوهرهاى اوايل علتهاى آن. يعنى
آفريده حق تعالى آدمى را صاحب نفس ادراك كننده معقولات چنانكه اگر پاكيزه گرداند
آدمى آنرا بعلم و عمل يعنى بتحصيل علم و عمل نيكو، پس شبيه شود با گوهرهاى اوايل
علتهاى آن يعنى با ذوات آنها. و مراد به «اوائل علتهاى آن» عقول مقدّسه است بنا بر
آنچه مذكور شد از مذهب حكما كه آنها وسايط در ايجاد موجودات باشند و علل آنها منتهى
به آنها شوند.
و اذا اعتدل مزاجها و فارقت الاضداد فقد شارك بها
السّبع الشّداد. و هر گاه معتدل باشد مزاج آن و جدائى كند از اضداد پس بتحقيق كه
شريك شود بآن هفت آسمان قوىّ محكم. «مزاج» كيفيتى را گويند كه در مركبات از امتزاج
اجزاى عناصر با يكديگر و فعل هر يك در ديگرى و انفعال ديگرى از آن حاصل شود، و
«مزاج معتدل» مزاجى را گويند كه در حرارت و برودت و رطوبت و يبوست در مرتبه وسط
باشد و بيك طرف از طرفين ضدّين مايل نباشد و اگر نفس ناطقه انسانى مجرّد نباشد و
حالّ در بدن باشد چنانكه مشهور ميانه متكلمان است مزاج و اعتدال آن بر ظاهر محمول
مىتواند شد باين كه مراد اين باشد كه: هر گاه مزاج نفس كسى از آدميان كه مزاج بدن
او باشد معتدل باشد و از طرفين متضادّين جدائى كند پس آدمى بآن نفس شريك شود با
نفوس فلكيه، و اگر مجرّد باشد چنانكه مذهب حكما و بعضى از متكلمين است مراد باعتدال
مزاج او باز يا اعتدال مزاج بدنى است كه او را بآن تعلقى باشد و چون هر چند مزاج
بدن باعتدال نزديكتر باشد نفسى كه فايض بر آن شود أكمل باشد پس بآن اعتبار اعتدال مزاج بدن
مناط شراكت نفس با هفت آسمان تواند شد، و يا مراد به «اعتدال مزاج او» توسط اوست در
اخلاق ميانه طرفين متضادين مثل شجاعت كه توسّط است ميانه تهوّر و جبن، و سخاوت كه
توسّط است ميانه اسراف و بخل، و برين قياس ساير أخلاق و برين توسط مجازا «اعتدال
مزاج» اطلاق تواند شد و بر هر تقدير شراكت با هفت آسمان باعتبار مزاج يا بسبب اين
است كه افلاك نيز مركب باشند و مزاج ايشان معتدل باشد هر چند اين خلاف مذهب حكما
باشد زيرا كه دليل بر امتناع اين قائم نيست، و يا باعتبار اينست كه آنها بالكليه از
كيفيات متضادّه عارى باشند چنانكه مذهب حكماست و چون اعتدال و توسط ميانه كيفيات
متضادّه بمنزله خلوّ از آنهاست پس بآن اعتبار اعتدال باعث شراكت با افلاك شود و
ظاهر اينست كه غرض از حكم بشراكت آنها با افلاك اين باشد كه چنانكه آنها مصدر خيرات
باشند بشعور و اختيار چنانكه مذهب حكماست پس آن نفوس معتدله نيز كه شريك آنها باشند
چنين باشند نهايت بعضى از اعاظم علماى ما دعوى جمادّيت آنها كرده و آن را از
ضروريّات دين شمردهاند و قوّت و استحكام آنها باعتبار اين تواند بود كه: هميشه بر
جاى خود باشند و از مرور دهور فتورى به آنها راه نيابد و بنا بر طريقه حكما قوّت و
استحكام معنوى نيز مراد تواند بود و به آن چه تقرير شد ظاهر مىشود كه اين كلام
مؤيّد چندين اصل از اصول حكما مىتواند شد نهايت نسبت آن بآن حضرت
صلوات اللّه و سلامه عليه ثابت نيست بلكه گمان
فقير اينست كه كلام يكى از حكما بوده كه بعضى از براى ترويج آن نسبت بآن حضرت داده
و اللّه تعالى يعلم.
5886 صبرك على تجرّع الغصص يظفرك بالفرص. صبر كردن
تو بر جرعه كشيدن غصهها فيروزى مىدهد ترا بر فرصتها. مكرّر مذكور شد كه غصه چيزى
را گويند كه در گلو ماند از استخوان و مانند آن و شايع شده استعمال آن در غم و اندوهى كه رو دهد باعتبار
تشبيه آن به آن چه در گلو ماند و «جرعه» قدرى از آب و مانند آنرا گويند كه يك بار
توان در كشيد و استعمال جرعه- كشيدن در فرو بردن غصه بر سبيل مجازست و اشاره است
بآسانى آن مانند در كشيدن جرعه آبى و «فرصت» بمعنى نوبت و بهره از آب را گويند و
مراد اينست كه صبر كردن بر فرو بردن غصهها باعث فيروزى مىشود بر بهرههاى أخروى و
دنيوى.
5887 صفتان لا يقبل اللّه سبحانه الاعمال الّا
بهما، التّقى و الاخلاص. دو صفت است كه قبول نمىكند خداى سبحانه عملها را مگر به
آنها، تقوى و إخلاص عمل، مراد به «تقوى» ترس از خداست يا پرهيزگارى يعنى اطاعت و
فرمانبردارى حق تعالى در هر باب و اجتناب از آنچه نهى از آن فرموده از افعال و تروك
محرّمه.
و مراد به «اخلاص» خالص گردانيدن عمل است از براى
حق تعالى و آميخته نساختن آن بغرضى ديگر كه منافى آن باشد. و «قبول نكردن حق تعالى
عملها را بىاخلاص» ظاهرست، و امّا «قبول نكردن آنها بى تقوى» پس دلالت ميكند بر آن
نيز آنچه نقل فرموده حق تعالى در قرآن مجيد از هابيل كه گفته بقابيل: «وَ اتْلُ
عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ»، بدرستى كه قبول نمىكند خدا مگر از متقيان.
پوشيده نيست كه اگر مراد به «تقوى» ترس از خدا باشد
قبول نشدن عملها بى آن نيز ظاهرست و محتاج ببيان نيست و اگر مراد پرهيزگارى باشد
ممكن است كه مراد اين باشد كه: در قبول هر عملى پرهيزگارى در هر باب در كار باشد،
چه بعيدست كه از غير پرهيزگار هيچ طاعتى و عمل خيرى نشود، و ممكن است كه مراد اين
باشد كه: قبولى كه لازم است بر خدا وقتى است كه با پرهيزگارى باشد و اگر با آن
نباشد منوط بتفضل خداست اگر خواهد تفضل كند و قبول كند و اگر نخواهد قبول نكند و
بنا بر اين استبعادى در آن نيست.
در آيه كريمه احتمال اين نيز هست كه مراد قبول هر
طاعتى نباشد بلكه قبول خصوص قربانى باشد كه پيش از آن مذكور شده و استبعادى در آن
نيست كه قربانى از غير پرهيزگاران قبول نشود، و اللّه تعالى يعلم.
5888 صوم الجسد الامساك عن الاغذية بارادة و اختيار
خوفا من العقاب و رغبة فى الثّواب و الاجر. روزه بدن نگاهداشتن آنست از غذاها
باراده و اختيار جهت ترس از عقاب و رغبت در ثواب و اجر، غرض از ذكر اين تمهيد اينست
كه روزه منحصر درين نيست بلكه روزه نفسى نيز باشد كه آن اعظم و افضل از اينست
چنانكه فرمودهاند.
5889 صوم النّفس امساك الحواسّ الخمس عن سائر
المآثم و خلّو- القلب عن جميع اسباب الشّرّ. روزه نفس نگاهداشتن حواسّ پنجگانه است
از همه گناهان و خالى بودن دل است از جميع اسباب بدى.
5890 صوم القلب خير من صيام اللّسان، و صيام
اللّسان خير من صيام البطن. روزه دل بهترست از روزه زبان، و روزه زبان بهترست از
روزه شكم، مراد به «روزه دل» خالى بودن آنست از جميع اسباب بدى چنانكه در فقره سابق
مذكور شد و ظاهرست كه آن بهترست از روزه زبان كه نگاهداشتن آن باشد از آنچه نبايد
گفت چنانكه روزه زبان بهترست از روزه شكم بحكم اين فقره مباركه.
5891 صابروا انفسكم على فعل الطّاعات و صونوها عن
دنس السّيّئات تجدوا حلاوة الايمان. صبر فرمائيد نفسهاى خود را بر كردن طاعات، و
نگاهداريد آنها را از چركنى گناهان، تا بيابيد شيرينى ايمان را يعنى اگر چنين و
چنين كنيد بيابيد شيرينى ايمان را.
حرف ضاد
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير
المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف
«ضاد» نقطه دار.
فرموده است آن حضرت عليه
السّلام:
5892 ضرورات الاحوال تذلّ رقاب الرّجال. ضرورتهاى
احوال خوار مىگرداند گردنهاى مردان را، يعنى ضرورتها مىدارد مردان را بر كارى چند
كه باعث خوارى ايشان باشد.
5893 ضرورات الاحوال تحمل على ركوب الاهوال. ضرورات
احوال مىدارد بر ارتكاب اهوال، غرض از اين دو فقره مباركه مذمّت ضرورات است باين
كه باعث خوارى و ارتكاب اهوال مىگرداند تا اين كه كسى كه مبتلا به آنها نباشد قدر
آن را داند و شكر آن كند.
5894 ضرورة الفقر تبعث على فظيع الامر. ضرورت
درويشى بر مىانگيزد بر كار رسوا. غرض مذمّت درويشى است باين كه بسيارست كه ضرورت
آن برمىانگيزد آدمى را بر كارهاى رسوا تا اين كه كسى كه گرفتار نباشد بآن، قدر آن
را داند و شكر بر آن كند، يا اين كه اگر از درويشى چنين كارى صادر شود بايد او را
معذور داشت.
5895 ضادّوا الغضب بالحلم تحمدوا عواقبكم فى كلّ
امر. مخالفت كنيد خشم را ببردبارى تا اين كه ستوده گردانيد عاقبتهاى خود را در هر
كارى.