كلمه 98
استعيذوا باللّه من سكر
الغنى، فانه بعيد الافاقة
ترجمه
طلب پناهندگى كنيد
بخداوند از مستى غنى زيرا آن مستى دور است بهوش آمدنش
اعراب
استعيذوا: ماخوذ از عوذ
در قرآن مجيد است: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ
الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.
سكر: بر وزن قفل بمعناى
مستى و گفتهاند سكر بر چند قسم است سكر غنى سكر شباب سكر رياست و گفته شده سكر
الشباب كسكر الشراب الافاقة: بمعناى بهوش آمدن و بهبودى يافتن.
معنى
مراد آن است كه از مستى
غنى بايد بخداوند پناه برد زيرا مدهوش ازين مستى دير بهوش آيد، و براى غنى اگر چه
منافع و فوائد است و ليكن مضار بسيار نيز براى اوست كه باعث طغيان است كه فرمود
كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ و اين غنى در مال فقط نيست بلكه اعم
است و قسم ظاهر و متبادر از او غنى در مال است مانند فقر و مفاسد و مهالك در جهان از ثروتمندان
حاصل مىگردند و بسيار از قتلها و دزديها و جنايتها منشاء او غنى است و درين باب
حكايات و قصصى است و قهرا از آنها براى تو حصصى است پس ما را نياز به ذكر و ترا
حاجت بخواندن نيست و فقط گويم حكيم سنائى گفته:
هر كجا جاه در آن جاه چه است
***
هر كجا سيم در آن سيم سم است
و خود گفتهام:
مال باشد و بال وجاهت چاه
***
چاه افعى بدان و مالت مار
غرّه بر مال و جاه خويش مشو
***
چون شوى غرّه توبه سمّ و به نار
كاتب حروف گويد:
غافل منشين شود كه بيدار شوى
***
شايد كه ز غافليت بيزار شوى
بيهوش ز مستى شده مستىّ غنى
***
با عون خدا شود كه هشيار شوى
استاد خاورى گفته:
آن كس كه بحب مال دارد اصرار
***
شر است از او توقع خير مدار
نو كيسه چو مست ثروت و مال بود
***
مستى است عجب كه مىنگردد هشيار
كلمه 99
اطرحوا سوء الظّنّ منكم
ترجمه
بيفكنيد بدى گمان را از
خود يعنى بد گمان نباشيد و سوء ظن را دور افكنيد.
اعراب
اطرحوا: فعل امر مشتق
از طرح بمعناى افكندن در قرآنست اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ.
سوء الظن: بدانكه ظن بر
دو قسم است نيك و بد اول نيك و دوم بد است و ممكن است مراد سوء ظن بمردم باشد باين
معنى كه در حق مردم گمان بد برد و آنها را دزد و قتال و جنايت گر بداند و از اين رو
همواره در زحمت است و مايه دشمنى و عداوت است و اين جمله منافى با و من الحزم سوء
الظنّ بالناس يا مستوحشا من اوثق اخوانه نيست چنانچه بر عارف خبير هويدا است و اين
وجه ظاهر است و ممكن است سوء ظن نسبت به حق باشد باين معنى كه در باره خدا حسن ظن
داشته باشد از اين رو مصراع سوم رباعى استاد را مىتوان بجاى
كسان به خدا قرار داد و مىشود مراد هر دو باشد.
معنى
مراد آن است كه گمان بد
را از خود دور سازيد و بدگمانى را در حق يكديگر ترك كنيد تا براحتى زندگانى كنيد و
با محبت و مودت بسر ببريد و بسا اين سوء الظن منجر بگناه مىشود كه گفت يا أَيُّهَا
الَّذِينَ آمَنُوا حكيم مولوى گويد:
بگذر از ظن خطا اى بد گمان
***
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوارا بخوان
و اين سوء ظن بناس حاصل
مىگردد از سوء فعل شخص كه شاعر گفته:
اذا ساء فعل المرء سائت ظنونه
***
و صدّق ما يعتاده من توهّم
يا دور افكنيد سوء ظن
بخداوند را و در حق او حسن ظن داشته باشيد و گمان نكنيد آنچه بشما مىرسد بواسطه
غرض و دشمنى و به بلا افكندن شماست در حديث رسول عليه و آله السلام آمده (لا يموتن
احدكم الا بحسن الظن باللّه فانّ قوما أساءوا الظنّ باللّه فاهلكهم) و نيز فرمود
(انّ حسن الظنّ من حسن العبادة و نيز فرمود ايّاكم و الظنّ فانّ الظنّ اكذب الحديث)
و امير عليه السّلام گويد (و ان استطعتم ان
يشتدّ خوفكم من الله و ان يحسن ظنكم فاجمعوا بينهما فانما العبد انما يكون حسن ظنّه
بربّه على قدر خوفه من ربه و انّ احسن الناس ظنا باللّه اشدّهم خوفا للّه) و شاعر
گويد:
اناس اعرضوا عنّا
***
بلا جرم و لا معنى
أساءوا ظنهم فينا
***
فهلا احسنوا الظنا
ديگرى گفته:
ظنّى باللّه حسن
***
و بالنبىّ المؤتمن
و بالوصىّ ذى المنن
***
و بالحسين و الحسن
كاتب حروف گويد:
ز اوصاف نكوهيده يكى سوء ظن است
***
آنرا كه چنين صفت بود در محن است
هر كس ز چنين خلق نكوهيده بريست
***
شادان بود و حالش حسن در حسن است
استاد خاورى گفته:
از خويش كنيد بدگمانى را دور
***
زيرا كه از آن عداوت آيد بظهور
آن قوم كه در حق كسان خوش بينند
***
هستند هميشه غرق در عيش و سرور
كلمه 100
اجمعوا بعض الرأى ببعض
يتولّد منه الصّواب
ترجمه
جمعآورى كنيد بعضى راى
را با بعض ديگر ناشى مىشود از آن حق و صواب:
اعراب
اجمعوا: بعضى گفتهاند
جمع بذوات و معانى هر دو متعلق مىشود و اجمع فقط بمعناى بستگى پيدا ميكند از اين
رو در مثل (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ) بنا بر فتح همزه و عطف تقدير (و امر
شركائكم) ميباشد بعض الراى: بعض از اسمائى است كه لازم الاضافه است ولى معنا نه
لفظا و قطع او از اضافه در لفظ و تعويض تنوين از مضاف اليه آمده و راى مصدر راى يك
مفعوليست ببعض: باء بمعناى مع است يتولد: يعنى ولادت مىيابد كنايه از آنكه ناشى
مىشود و حاصل مىگردد:
معنى
مراد آن است كه چون
آدمى انديشه و رأيى را با ديگرى ضميمه كند راه حق و صواب از آن پديدار مىگردد يعنى
شور كند و دو نظر و دو فكر را با هم ملاحظه نمايد و چون با هم در امرى توافق
نمودند، و بر طبق آن دو رفتار شد طريق
صحيح هويدا مىگردد از اين رو از بعضى پرسيدند چه كس عالمتر است جواب آنكه علم مردم
با علم خود ضميمه كند و كلمه در او بيايد كه تدلّه على هدى، و تردّه عن ردى، كاتب
حروف گويد:
چون راه صواب خود ندانى تنها
***
بايست بهم ضميمه رأى تنها
از جمع دو رأى يا سه يا بيش بهم
***
بىشبهه ره صواب گردد پيدا
اديب خاورى گفته
اى مرد عمل بكار خويش از هر باب
***
گر شور كنى دقيقه با اصحاب
هرگز قدمى نمىروى راه خطا
***
هرگز عملى نمىكنى غير صواب
كلمه 101
اعرف الحق لمن عرفه لكم
صغيرا او كبيرا او وضيعا او رفيعا
ترجمه
بشناس حق را براى كسى
كه شناخته او را براى شما كوچك باشد يا بزرگ پست باشد يا بلند مرتبه.
اعراب
الحق: مقابل باطل باشد
صغيرا: وصف صغر و اسم تفضيل او اصغر است و همينطور كبير و صف كبر و اكبر اسم تفضيل
اوست و مؤنث آن دو صغرى و كبرى است.
وضيعا: يعنى پست و حقير
رفيعا: بلند مرتبه و شريف بين صغير و كبير و بين وضيع و رفيع صنعت تقابل است.
معنى
مراد آن است كه حق
شناسى كن نسبت به كسى كه حق شناسى كرده نسبت به تو چه كوچك باشد، و چه بزرگ، و چه
پست باشد و چه عالى مرتبه و بايد با حق شناس حق شناس بود و به كوچكى و بزرگى و
بلندى و پستى او نظر نكرد، و حق را در همه بايد به بيند كه عظيم و شريف است و رعايت
او لازم و طرف دارى از او واجب است از اين رو گفته شده:
(قولوا الحق و لو على انفسكم).
كاتب حروف گويد:
بايد كه تو حق شناس و حقدان باشى
***
با هر كه حق است حامى آن باشى
هر كس حق تو شناخت حقّش بشناس
***
شايد كه تو مؤمن و مسلمان باشى
استاد خاورى گفته:
مىكوش بپاس خلق و بگذار سپاس
***
در حق كسان ز حق شناسى مهراس
از شاه و گدا هر آنكه حق تو شناخت
***
پيوسته تو نيز حق او را بشناس
كلمه 102
اصدقوا في اقوالكم و
اخلصوا في اعمالكم
ترجمه
صادق باشيد در
گفتارهاتان، و اخلاص بكار بريد در اعمالتان
اعراب
اصدقوا: فعل امر يعنى
راستگو باشيد.
اقوالكم: جمع قول
بمعناى گفتار اخلصوا: از اخلاص بمعناى خالص كردن و جدا كردن چيزى از چيزى.
معنى
مراد آن است كه در
گفتار طريق راستگوئى را رعايت كنيد، و از كذب بپرهيزيد و در كردار و اعمال خويش به
اخلاص بپوئيد و از شرك كناره كنيد، و در باب صدق و اخلاص پيش ازين مقدارى سخن كرديم
و اخلاص معنايش آنستكه اطاعت را مختص حق قرار بدهيد بدون ريا و شركت امر ديگر نه
براى مدح يا حصول نعمت يا دفع شر از اين رو گفتهاند الاخلاص تصفية العمل عن ملاحظة
المخلوقين و امير عليه السلام گويد: (و اخلص في
المسألة لربّك فانّ بيده العطاء، و الحرمان) و رسول خاتم
صلّى الله عليه وآله گفته: (اتّقوا الشّرك
الاصغر) اصحاب گفتند چه باشد گفت ريا و گفت (انّ اخوف ما اخاف عليكم شرك الخفى و
اياكم و شرك السّرائر فانّ الشرك اخفى في امتى من دبيب النمل على الصّفا في الليلة
الظلماء) و حكيم ناصر گويد:
حديث جنت و دوزخ رها كن
***
پرستش خاص از بهر خدا كن
و امير
عليه السلام گفته: عبادت من خدا را نه از براى
طمع بهشت و نه از ترس از دوزخ است بلكه چون خدا را اهل عبادت و مستحق پرستش يافتم
عبادت او كنم و اين را عبادت احرار ناميده و دو قسم ديگر را عبادت عبيد و تجار.
كاتب حروف گويد:
جانا صفت صدق و صفا پيشه نما
***
در قول و عمل نيك تو انديشه نما
بايد سخنت صادق و فعلت خالص
***
چون شير هژبر مكان تو در بيشه نما
استاد خاورى گفته:
در قول مجوز راستى بيزارى
***
در فعل مدار از درستى عارى
گر قول تو راست گشت و فعل تو درست
***
در حشر مقام رستگاران دارى
كلمه 103
اكتسبوا العلم يكسبكم
الجاه
ترجمه
كسب كنيد دانش را، كسب
مىدهد دانش شما را جاه و مرتبه را.
اعراب
اكتسبوا: فعل امر از
اكتساب است و او از باب افتعالست و ابلغ از كسب است بجهت زيادى حروف يعنى مبالغه در
كسب و شدت او را مىفهماند و علم بشدت و زحمت و رنج حاصل مىگردد نه بآسانى مانند
تحصيل مال كه برنج فراهم مىگردد و در قرآن گفته: لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا
اكْتَسَبَتْ يعنى در جانب حسنه كسب و در جانب سيئه اكتساب گفته چون در معصيت مبالغه
وجود دارد و باب افتعال قانونا لازم است و در اين مقام متعدى آمده.
يكسبكم: از باب افعال و
دو مفعولى است يكى (كم) و دوم جاه.
الجاه: بمعناى مقام و
مرتبه و در حديث است آخر ما يخرج من قلوب الصدّيقين حب الجاه، و حمد خدا اگر چه خود
را از صديقين نمىشمارم ولى حب جاه و مقام ندارم.
معنى
مراد آن است كه كسب
دانش كنيد اگر چه با زحمت و رنج فراوان باشد كه او به شما جاه و مقام را كسب مىدهد
يعنى مايه شرافت و عزت مىگردد و علم ذاتا چون مال مايه شرافت و عظمت است و قهرا
جاهل در نزد عالم حقير و پست و فقير در نزد غنى قهرا ذليل و حقير است جز اين كه علم
در زمانى با شرافت و عزت بود و چون اين زمان مايه ذلت و حقارتست، و علم و عالم
بالذات شريفند چون غنى و درهم و دينار و دانش شخص را شريف و مكرم و معظم و محترم و
وجيه و نبيه مىسازد بويژه اگر براى خدا باشد از اين رو در تحصيل او بسيار تأكيد
شده، امير عليه السلام گويد: (تعلّموا العلم
صغارا تسودّوا كبارا تعلّموا العلم و لو لغير اللّه فانّه سيصير للّه العلم ذكر لا
يحبّه الا ذكر من الرّجال) و در باب علم سخنان بسيار و مدائح بىشمار است حكيم
مولوى گويد:
خاتم ملك سليمانست علم
***
جمله عالم صورت و جانست علم
حكيم ناصر گويد:
علم دريست سخت با قيمت
***
جهل درديست سخت بيدرمان
كاتب حروف گويد:
ايطالب نيل و وصل بر زين جمال
***
خواهان نجات ز وصمه شين ضلال
آموز تو علم تا بهر دو برسى
***
كاين علم بود سرآمد و عين كمال
استاد خاورى گفته:
اى عاشق عز و حشمت و مال و منال
***
وى شيفته بزرگى و دولت و مال
روى آر بسوى دانش و علم و كمال
***
تا سوى تو روى آورد جاه و جلال
كلمه 104
اياك و النميمة فانها
تزرع الضغنة، و تبعد عن اللّه و عن النّاس
ترجمه
حذر كن از سخن چينى
زيرا او مىروياند كينه را و دور مىسازد از خدا و مردم.
اعراب
اياك: براى تحذير و
ترساندن بكار برده مىشود مانند عليك كه براى اغراء استعمال مىشود، و تحذير معنايش
الزام كردن متكلم است مخاطب را به دورى كردن از امر مكروه مانند دروغ و بهتان و جز
اينها عرب گويد اياك و الاسد و تحذير اگر بلفظ اياك باشد چه با عطف و چه بدون عطف
حذف عاملش واجب است و اگر بدون اياه باشد لازم نيست مگر با عطف و تكرار و در اغراء
حذف لازم نيست مگر با عطف يا تكرار و تفصيل مطلب را از كتب نحويه اخذ كن و در اين
شعر هر دو قسم آمده:
عليك بارباب الصّدور فمن غدا
***
مضافا لارباب الصّدور تصدّرا
و ايّاك ان ترضى صحابة ناقص
***
فتنحطّ قدرا عن علاك و تحقرا
فرفع ابو من ثمّ خفض مزمّل
***
يبيّن قولى مغريا و محذّرا
و النميمة: سخنچينى
عرب گويد نمه ينمه از باب قتل و ضرب بنا بر اين متعديست و گفته مىشود نم الحديث
اذا اظهر بنا بر اين لازم است و نمّ بمعناى فساد درست كرد تا فتنه و وحشت حاصل
گردد، وصفش نمام و مصدرش نم و اسم مصدر نميمه است و پاره در باب مذمت اين صفت پيش
ازين ياد شد.
تزرع: مضارع زرع و گاهى
زرع گفته مىشود بمعناى انبات گفته مىشود زرعهاى انبته و گفته مىشود حصدت الزرع
يعنى درويدم نبات را و زرع در صورتى كه تر و تازه باشد اطلاق مىگردد راوى از حضرت
صادق از فلاحين مىپرسد حضرت گويد (هم الزارعون كنوز اللّه في ارضه و ما في الاعمال
شيئى احبّ الىّ من الزراعة و ما بعث اللّه نبيا الا زرّاعا الا ادريس فانّه كان
خيّاطا و گفته شده عليك بالزرع فانّ فيه و في نصفه الذهب) يعنى در زرع اول فارسى و
دوم (ع) عربى.
معنى
مراد آن است كه از سخن
چينى پرهيز كن زيرا در زمين دل بذر كينهتوزى را مىروياند و شخص را از حق و مردم
دور مىسازد و هويدا است كه بواسط سخنچينى اشخاص بيكديگر كينهور ميشوند و مردم را
از يكديگر جدا مىسازند و مايه اختلاف و افتراق مىشود و قهرا اين عمل زشت شخص را
از خدا دور مىسازد و مردم هم از او دورى ميكنند چون بين خلق فصل قرار داده و
اختلاف و نزاع و دشمنى فراهم آورده، و حكيم ناصر گويد:
هم از نمّام پرهيز اى برادر
***
كه از نمّام جان افتد در آذر
كاتب حروف گويد:
پرهيز ز نميمه كاو بود وصف ذميم
***
كاين خوى نباشد مگر از مرد زنيم
زو كينه ورى زايد و دورى ز همه
***
خزيست بدنيا و بعقباست جحيم
استاد خاورى گفته:
بگذار طريق كذب و نمامى را
***
زين راه مخر بخويش بد نامى را
اين كار كه تخم فتنه مىافشاند
***
سازد ز تو دور عارف و عامى را
كلمه 105
اياك و الغضب فانّ
اوّله جنون، و آخره ندم
ترجمه
دورى كن از خشم زيرا
آغازش ديوانگى، و انجامش پشيمانى است.
اعراب
و الغضب: بر وزن فرس
بمعناى غليان خون بجهت اراده انتقام در نزد مشاهده مكروه و اين از اوصاف مذمومه است
و اين معنى در بشر است و اما غضب در خداوند خشم اوست بر اهل عصيان و عقاب كردن آنها
و غضب بدو قسم است 1- محمود آنكه در جانب دين و حق باشد 2- مذموم آنكه در خلاف اين
باشد و در خداوند غضب و رحمت بيايد و آن دو از صفات فعلند نه ذات و گفته مىشود رجل
غضبان و امرئة غضبى و غضبانة نيز آمده و بر غضبى و غضابى جمع بسته مىشود.
جنون: به معناى
ديوانگرى زيرا در اول عقل مىرود و قهرا ديوانگى ميايد و گفته شده الشباب شعبة من
الجنون و شاعر گفته:
كلّ انثى و ان بدى لك منها
***
آية الحبّ حبّها من جنون
ندم: بر وزن قلم بمعناى
پشيمانى
معنى
مراد آن است كه از غضب
پرهيز كن زيرا آغازش ديوانگى است و نهايتش پشيمانى است و چون در اول عقل از او
مىرود و ديوانه مىشود و كارهائى انجام مىدهد كه بر خلاف عقل است از اين رو
پشيمان مىشود چنانچه بچشم مشاهده مىشود و سابق بر اين در باب غضب پاره شرح داديم
و اكنون گوئيم در خبر است الغضب شعلة من نار تلقى صاحبها في النار پس پرهيز از غضب
مذموم لازم است نه از مطلق غضب و واجب قلع و قمع غضب مهلك و مذموم است نه ممدوح و
الا خدا غضب ميكند رسول و امام نيز غضب دارند و امير
عليه السلام نيز فرموده: (و احذر الغضب فانه جند عظيم من جنود ابليس) و نيز
گفته (و اياك و الغضب فانه طيرة من الشيطان) كاتب حروف گويد:
باشد غضبت اسب چموش بد رام
***
مىافكندت در تعب و در آلام
از اول و آخرش اگر خواهى تو
***
آغاز جنون و ندم است در انجام
استاد خاورى گفته:
خشم است چو تو سنى كه از آلامش
***
ايمن نشوى اگر نسازى رامش
وحشىگرى و سفاهت است آغازش
***
شرمندگى و ندامت است انجامش
كلمه 106
اياك ان تثنى على احد
بما ليس فيه فان فعله يصدّق من وصفته و يكذّب ان لم يفعله
ترجمه
دورى كن از اين كه خوبى
گوئى بر شخصى به آن چه در او نيست زيرا اگر بجا آورده آنچه را در حق او گفته او را
تصديق كند و اگر بجا نياورد ترا دروغ زن كند:
اعراب
ان تثنى: بتقدير حرف جر
است يعنى من ان تثنى و باقى كلمات هويدا است.
معنى
مراد آن است كه كسى را
مدح مكن به آن چه در او نيست مانند وصف بجود با اين كه بخيل است مدح به شجاعت با
اين كه جبان است زيرا از دو حال بيرون نيست يا آنچه را تو در حق او گفته و او در
واقع ندارد اگر بجا آورد مدح او مىشود، و باعث كمالش و حال اين كه در واقع نيست و
اگر بجا نياورد ترا دروغ زن ميكند پس در هر دو صورت بر ضرر تست بلكه در حق هر كس هر
چه در اوست بگو تا مايه شرمندگى نشود.
كاتب حروف گويد:
هر چيز كه نيست در كسان باز مگو
***
بيهوده طريق كذب و بهتان تو مپو
كردار كسان شاهد اوصاف و خصال
***
از كذب مكن پارهگى خلق رفو
استاد خاورى گفته:
هرگز بدروغ از كسى پيش كسان
***
توصيف مكن به آن چه عاريست از آن
زيرا كه از او خلاف آنرا بينند
***
در پيش كسان شود دروغ تو عيان