شرح صد و ده كلمه از كلمات اميرالمؤمنين‏ (ع)

حجت هاشمى خراسانى

- ۱۲ -


كلمه 88

اضرب خادمك اذا عصى اللّه و اعف عنه اذا اعصاك

ترجمه

بزن خادم خويش را هر گاه عصيان كند خدا را و به بخش و در گذر از او هر گاه عصيان كند ترا

اعراب

اضرب: فعل امر از ضرب بمعناى زدن و در معانى ديگرى نيز استعمال مى‏شود مانند اعراض مثل أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ.

خادمك: اسم فاعل از خدمت اذا عصى: اذا ظرفيه است و از شرطيت خارج شده و تاويل بر خلافست.

عصى: از عصيان است در قرآنست وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ و درين آيه عصيان بمعناى ترك اولى است.

معنى

مراد آن است كه بنده تو گاهى مخالفت فرمان الهى دارد و گاهى مخالفت فرمان تو و هر گاه مخالفت در سر حدّ زدن باشد اگر مخالفت فرمان خدا كرده او را بزن و اگر مخالفت فرمان تو كرده او را عفو كن و البته ازين كلام فهميده مى‏شود كه معصيت خدا بالاتر از معصيت بنده خدا است‏ چنانچه راجع به زنان در قرآن آمده هر گاه مخالفت فرمان شوهر كند (وَ اضْرِبُوهُنَّ) و اگر در آنجا عفو كند بهتر است و زدن آنها با چوب مسواك باشد نه با دسته بيل و عفو چنانچه سابقا ذكر شد از اوصاف بندگان حق است و در قرآن است: وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي و يا گفته و العَفْوُ اقرَبُ للِتقوى و در صفت عفو بنگر رسول خاتم صلّى الله عليه وآله وسلّم در فتح مكه چگونه از مردم گذشت با قدرت بر هر گونه انتقام همينطور امير المؤمنين عليه السلام در جنگ جمل از عبد اللّه زبير مى‏گذرد با اين كه در جنگ بصره خطبه خواند و گفت (قد اتاكم الوغب اللّئيم على بن ابي طالب) و او را در جنگ جمل اسير كرد و از او گذشت و در واقعه جمل سعيد بن عاص غالب شد و دشمن سر سخت حضرت بود و گذشت از او و گذشت از عايشه با آن همه دشمنى و بجنگ امير آمدن او مايه حيرتست و گذشت او از مروان بن حكم و گذشت او از اصحاب معاويه در صفين در وقت منع آب و جز اينها و آنها عفو در نزد قدرتست و گذشت از بندگانست در حقيقت زيرا خالق بندگان آنهايند اگر چه آنها معصيت حق نيز كرده‏اند.

كاتب حروف گويد:

گر بنده تو طريق عصيان پايد *** بگذشته ز حق از ره شيطان آيد

عصيان خدا اگر كند او را زن‏ *** ور معصيت تو كرد غفران بايد

استاد خاورى گفته:

گر مرتكب بدى شود خدمتكار *** بايد كه بكيفر رسد اما زنهار

از راه خدا چو پا كشد زو مگذار *** وز حكم تو چون سر كشد او را بگذار

كلمه 89

استشر عدوّك العاقل، و احذر رأى صديقك الجاهل

ترجمه

مشورت كن دشمن عاقل خود را، و حذر كن راى دوست جاهل خويش را

اعراب

استشر: فعل امر از استشار بمعناى طلب شور كردن و شورى بر وزن فعلى بضم از مشاوره بمعناى رد و بدل در كلام بجهت ظهور حق و صاحب قاموس گويد مشورة بر وزن مفعلة است نه مفعوله:

معنى

مراد آن است كه هر گاه حق بر تو هويدا نيست و طريق صواب و خطا را تميز نمى‏دهى شور بايد و با دشمن عاقل خود شور كن و از راى دوست نادان به پرهيز زيرا عاقل اگر چه دشمن است راه صواب را بتو مى‏نماياند و با احتياط قدم بگذار و جاهل اگر چه صديق است راه صواب را نمى‏داند و طريق خطا را نمى‏شناسد و به ناصواب راهنمائى ميكند و با هر كسى نمى‏توان شور كرد امير عليه السلام گويد: و لا تدخلن في مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل، و يعدك الفقر و لا جبانا يضعفك عن الامور، و لا حريصا يزيّن لك الشّره بالجور فانّ البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّى يجمعها سوء الظنّ باللّه)، و در محل ديگر باصحاب خود گفته: فلا تكفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل و چون با عاقل بايد شور كرد از شور با زنها نيز پرهيز كن و اگر شور كردى خلاف او را انجام داده. رسول در حق زنها گفته: (شاوروهن خالفوهن) و امير عليه السلام در حق آنها گفته (و اياك و مشاورة النساء فانّ رأيهنّ الى افن، و عزمهن الى وهن): تا آنكه گويد (و لا تملّك المرأة من امرها ما جاوز نفسها فانّ المرأة ريحانة لا قهرمانة) به بين امير عالم چنين گويد ولى كشورها زنها را در مجلس شورى جا مى‏دهند و برأى آنها اعتماد مى‏كنند و شيخ عبده شارح نهج البلاغه درين موضع كه رسيده گويد: و اين هذه الوصية من حال الذين يصرفون النساء في مصالح الامّة بل و من يختص بخدمتهن كرامة لهنّ، و قهرمان كسى است كه در امور حكم و تصرف كند و بامر او رفتار شود، و درين زمان قلب ما خونست.

كاتب حروف گويد:

گر شور كنى تو با خردمندان كن *** وز شور دو صد مشكل خود آسان كن‏

با دوست كه جاهل است شورى منما *** با دشمن عاقلت دو صد چندان كن‏

استاد خاورى گفته:

از مردم جاهل از دل و جان بگريز *** چون آدميان ز چنگ حيوان بگريز

هم صحبت دوستان دانا مى‏باش‏ *** وز صحبت دوستان نادان بگريز

كلمه 90

اقبل عذر من اعتذر اليك

ترجمه

بپذير عذر كسى را كه طلب عذر خواهى كرده بسوى تو:

اعراب

اقبل: بر وزن اعلم يعنى قبول كن عذر بر وزن قفل بمعناى بهانه و بر اعذار جمع بسته مى‏شود اعتذر يعنى بهانه جوئى كرده شاعر گفته:

اذا اعتذر الجانى محا العذر ذنبه *** و كلّ امرء لا يقبل العذر مذنب‏

معنى

مراد آن است كه بايد شخص عذر آنرا كه عذر آورده به پذيرد كه گفته‏اند (و العذر عند كرام الناس مقبول) و مردم لئيم عذر را قبول نمى‏كنند و معذرت را نمى‏پذيرند و شخص تا ممكن باشد نبايد كارى انجام دهد كه نيازمند باعتذار باشد كه امير عليه السلام گويد: الاستغناء عن العذر اعزّ من الصدق به و اگر كسى عذر بخواهد عذر او را بپذيرد كه گفته شده: (التغافل من اخلاق الكريم، و العفو و الصّفح، و قبول العذر من ديدن الاخيار)، ولى روزگار عذر نپذيرد جمال الدين اصفهانى گفته:

از ما قبول مى‏نكند روزگار عذر *** آرى گناه ما هنر است اين نه اندكست‏

ولى تو عذر به پذير چنانچه شاعر گفته:

اقبل معاذير من يأتيك معتذرا *** ان برّ عندك فيما قال او فجرا

كاتب حروف گويد:

مى‏پوش عيوب و بر كسى خرده مگير *** هر چند كه آگهى تو از سرّ ضمير

هر كس ز تو خواست معذرت از تقصير *** بى‏گفت و شنود عذر او را بپذير

و استاد خاورى گفته:

اى دوست اگر كه هستى از اهل ضمير *** كين توز مباش و بر كسى خرده مگير

آن بنده كه مجرم است و صاحب تقصير *** چون عذر گناه از تو خواهد بپذير

كلمه 91

ابذل لصديقك كلّ المودّة، و لا تبذل له الطمأنينة

ترجمه

بذل كن براى صديق خود تمام مودت و محبت را و بذل مكن براى او سكون و اطمينان را:

اعراب

ابذل بر وزن انصر فعل امر از بذل بمعناى دادن.

لصديقك: صديق بمعناى رفيق موافق صادق و امير گفته: (اصدقائك ثلاثة و اعدائك ثلاثة فاصدقائك صديقك، و صديق صديقك، و عدو عدوك، و اعدائك عدوك و عدو صديقك، و صديق عدوك) و متبادر بذهن از صديق و عدو قسم اول است و كلام امير عليه السلام شايد اشاره بآن باشد، و شايد اعم باشد.

معنى

مراد آن است كه دوست تو چون بمنزلة نفس تست نهايت محبت را در حق او بكار ببر و غايت مودت را راجع باو داد و دهش كن، ولى نهايت اطمينان را در حق او بذل مكن و از هر جهت باو اطمينان نكن بلكه با احتياط رفتار كن زيرا تعويل بر اصدقاء و اطمينان بر رفقاء از هر جهت از طريق حزم بيرونست از اين رو طغرائى گويد:

و انما رجل الدنيا و واحدها *** من لا يعوّل في الدنيا على رجل‏

و حسن ظنّك بالايام معجزة *** و ظنّ شرّا و كن منها على وجل‏

كاتب حروف گويد:

در باره دوست دوستى كن بسيار *** هر قدر ازين متاع دارى تو بيار

ليكن تو طمأنينه مكن در همه چيز *** دلگرم باو مباش اندر همه كار

استاد خاورى گفته:

اى صاحب راز راز خود را زنهار *** مسپار بهيچ كس چه اغيار و چه يار

جز راز كه آن سپردنى نيست بكس‏ *** هر چيز بدوست مى‏سپارى بسپار

كلمه 92

استشر اعدائك تعرف من رأيهم مقدار عداوتهم

ترجمه

مشورت كن دشمنانت را مى‏شناسى از راى آنها مقدار دشمنى آنانرا.

اعراب

استشر: يعنى طلب ظهور راى كن و در باب مشورت پاره پيش ازين ذكر شد و براى رعيت در او فوائد و عوائدى است چون بعقل خود راه صواب را نمى‏دانند و با شور طريق حق بهتر هويدا مى‏گردد، ولى براى مثل نبى و ولى كه اتصال بمبدء دارند اگر آمده (و شاورهم في الامر) از باب بدست آوردن دلها و بستن زبانهاست و از كلام امير عليه السلام است من اكثر المشورة لم يعدم عند الصّواب مادحا، و عند الخطاء عاذرا و نيز گفته المشورة راحة لك و تعب لغيرك و نيز گفته اذا احتجت الى المشورة في امر قد طرء عليك فاستنده ببداية الشبّان فانّهم احدّ اذهانا و اسرع حدسا ثم ردّه بعد ذلك الى رأى الكهول، و الشيوخ ليستعقبوه و يحسنوا الاختيار فانّ تجربتهم اكثر:

معنى

بدانكه براى هر كسى دوستانى متعدد و دشمنانى متكثر است‏ و هويدا است كه دوستى دوستان متساوى، و دشمنى دشمنان در يك پايه نيست براى دانستن مقدار دشمنى هر يك از آنها شور كند و صلاح ديد در كارى از آنها بجويد تا مقدار عداوت آنها هويدا گردد و نيكو بيان طريق معرفت است اين طريق مذكور.

كاتب حروف گويد:

خواهى تو اگر قدر عداوت دانى *** از روى عدو رمز شقاوت خوانى‏

با دشمن خود شور نما در كارت‏ *** دانى تو هر آنچه را بدو نادانى‏

استاد خاورى گفته:

دورى كن از آنچه دشمنت فرمايد *** از كار تو دشمنت گره نگشايد

با خصم بشور كوش از هر راهش‏ *** ميزان خصومتش بدستت آيد

كلمه 93

اعط السائل قبل سؤاله فانك ان احوجته الى سؤالك اخذت من حرّ وجهه اكثر مما اعطيته

ترجمه

عطا كن سائل را پيش از پرسش، زيرا اگر نيازمند بسازى او را بسوى سؤال از تو گرفته از صفحه رخساره‏اش بيشتر از آنچه باو عطا كرده‏اى.

اعراب

اعط: فعل امر از اعطاء سائل مشتق از سؤال بمعناى پرسش كننده مانند (سائل اللّئيم يرجع و دمعه سائل) و دوم مشتق از سيلانست و در قرآنست سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ.

حر: بر وزن قفل بمعناى صفحه صورت شاعر گفته:

و ذى شامة غرّاء في حرّ وجهه *** مجلّلة لا تنقضى لاوان‏

معنى

مراد آن است كه سائل را پيش از سؤال عطا كن زيرا اگر بعد از سؤال باو چيزى دهى آبروى او را برده و مأوجهش را ريخته و آن بالاتر است از آنچه باو داده پس او را بذلّ سؤال گرفتار مكن، و پيش از پرسش‏ باو عطا كن و مردم در اين باب مختلفند بعضى از سؤال سائل لذت مى‏برند چنانچه ابو تمام گفته:

و نعمة معتف جدواه احلى *** على اذنيه من نغم السّماع‏

و بعضى از سؤال سائل در الم مى‏افتد چنانچه ابو طيب گفته:

و الجراحات عنده نغمات *** سبقت قبل سيبه بسؤال‏

و از اين رو از هر كس نبايد سؤال كرد كه تا علاوه بر قيد رقيت كه بر گردن او نهاده مى‏شود ذل سؤال بر او اضافه نگردد از اين رو فرمايد: (ماء وجهك جامد يقطره السئوال فانظر عند من تقطّره) و از اين رو امير نيز با خداوند گويد اللّهم صن وجهى باليسار، و لا تبذل جاهى بالاقتار) خدايا ما را از سؤال از غير خود بى‏نياز گردان و آبروى ما را در نزد بندگان شرور و اصحاب غرورت مريز بمحمد و آله الطاهرين.

كاتب حروف گويد:

سائل كه ز فقر در خسوفست ماهش *** از شدت فاقه بر سماء است آهش‏

انعام نما قبل سؤالش ورنه‏ *** اكثر بود آنچه كاستى از جاهش‏

اديب خاورى گفته:

خواهى كه دهى بسائلى نعمت و مال *** مگذار كه او دهان گشايد بسئوال‏

ورنه چو كند سؤال چندان كه دهيش‏ *** زان بيشتر آبروش گردد پا مال‏

كلمه 94

اسمع تعلم، و اسكت تسلم

ترجمه

بشنو دانا مى‏شوى، و سكوت كن سالم مى‏مانى.

اعراب

اسمع: فعل امر يعنى بشنو و گوش بده تعلم: مضارع مجزوم در جواب امر بشرط مقدر و تقدير شرط و جزم مضارع بعد از چهار امر صحيح است 1- امر 2- نهى 3- استفهام 4- تمنى.

و اسكت نيز امر تاست يعنى ساكت باش زبان در بند و حرف كم گوى تسلم: نيز مضارع مجزوم بشرط مقدر يعنى ان تسكت تسلم.

معنى

مراد آن است كه از شرط دانا شدن شنيدن سخن و در گوش داشتن است چنانچه سائل از رسول خاتم صلّى الله عليه وآله پرسيد: ما العلم گفت الانصات قال ثمّ مه پيغمبر گفت الاستماع مرد گفت ثمّ مه پيغمبر گفت الحفظ سائل گفت ثمّ مه رسول فرمود: العمل به، سائل گفت: ثمّ مه رسول فرمود: نشره.

و هويدا است كه اگر كر باشد يا گوش ندهد دانا نشود، و بيشتر دانائى‏ها از راه كوشش حاصل شود، و حواس خمس ظاهره طرق علومند، و گفته‏اند من فقد حسا فقد فقد علما) و شرط سلامتى از آفات و بليات سكوتست زيرا بيشتر آفات از زبان حاصل مى‏شود چنانچه پيش ازين ذكر شد ولى اگر سكوت پيشه كند و در حال سكوت انديشه از بيشتر آفات كه حاصل از زبانست سالم ماند كه گفت سلامة الانسان في حفظ اللّسان، و اللسان آفة الانسان پس بايد دانش آموز همه‏اش گوش باشد و زبان بربندد، و وقت تحصيل خزينه را پر از گوهرهاى علمى كند تا وقت تكلم بتواند سخن گويد، و از خزينه بردارد و عطا كند، و اگر در وقت تحصيل گوش به بندد و زبان باز كند خزينه خالى و در وقت تكلم و نوبت سخن كردن از عهده بر نيايد و عاجز گردد و بايد براى سلامتى ساكت باشد و هر حرفى را نگويد كه اگر زبان را رها كند و بهر طرف او را حركت دهد و هر رطب و يابس را بگويد سر خويش را بباد دهد و بزندگى خويش خاتمه دهد.

كاتب حروف گويد:

اى آنكه توئى ز مردم صاحب هوش *** از بهر كمال و راحت اندر جر و جوش‏

گر طالب دانشى همى شو شنوا *** گر راغب راحتى ببايست خموش‏

استاد خاورى گفته:

در پاى بساط اهل دانش بنشين *** وز خرمن علم و فضلشان خوشه بچين‏

گر در عقب فضيلتى گوش بده‏ *** ور طالب راحتى خموشى بگزين‏

كلمه 95

اعدل تدم لك القدرة

ترجمه

عدالت ورز دوام پيدا ميكند براى تو قدرت و توانائى

اعراب

اعدل: بر وزن اضرب فعل امر از عدل بمعناى نهادن هر شي‏ء در محل خود و اعطاء هر صاحب حقى حق او را و شرح عدل گذشت.

تدم: مضارع دام بمعناى بقى و استمر يعنى تامه نه ناقصه و مجزوم در جواب امر و شاعر در مرفوع او گفته:

اللّيل للعاشقين ستر *** يا ليت اوقاتهم تدوم‏

لك: لام براى اختصاص است مانند (ادوم لك ما تدوم لى).

القدرة: بر وزن غرفه بمعناى توانائى كه در مقابل عجز.

معنى

مراد آن است كه اگر دوام قدرت را طالبى، و خواهى كه توانائيت باقى باشد عادل باش و دادگسترى كن و ازين كلام چنين مستفاد است كه دوام قدرت در دوام عدالت و بقاء قدرت موقوف بر ترك ستمكاريست و اگر طالب عدالت باشى بايد عادل باشى كه فرمود (يا بن آدم‏ اعدل كما تحبّ ان يعدل عليك) و اى پسر عادل باش تا معتد شوى، و الا مرتد شوى.

كاتب حروف گويد:

خواهى تو اگر صاحب قدرت باشى *** داراى بقاء عز و صولت باشى‏

عادل شو و يك ذرّه ستم را مپسند *** تا صاحب تخت و تاج دولت باشى‏

استاد خاورى گفته:

اى آنكه تراست مسند سلطانى *** بهر چه ز عدل و داد رو گردانى‏

پيوسته اگر بعدل رفتار كنى‏ *** شك نيست كه پيوسته توانا مانى‏

كلمه 96

اكثر النّظر الى من فضّلت عليه فانّ ذلك من ابواب الشّكر

ترجمه

زياد بگردان نظر را بسوى كسى كه برترى داده شده بر او زيرا اين امر از ابواب شكرگذارى است.

اعراب

اكثر النظر: اين جمله پاره از نامه‏ايست كه امير عليه السلام بسوى حارث همدانى روانه ساخته، و در بعضى نسخ اين گونه آمده و اكثر ان تنظر اكثر از باب افعال مشتق از اكثار من فضلت: من موصولة فضلّت بلفظ مجهول از باب تفعيل يعنى كسى كه برترى داده شده بر او در نعمت ذلك: اشاره دارد به زياد نظر كردن ابواب: جمع باب يعنى براى شكرگذارى حق طرق مختلفه و جهات متفاوته است يكى آنستكه به پستر از خود بنگرد، و بر نعمت الهى كه حق باو ارزانى داشته شكرگزارى كند.

معنى

مراد آنستكه آدمى بايد در امور دنيويه به پستر از خود بنگرد، و به آن كه پايه‏اش از او پائين‏تر است چشم بدوزد تا همواره شاكر نعمت حق باشد نه آنكه به بالاتر از خود نظر كند تا لسان شكر را به بندد و زبان كفر بگشايد يعنى اگر خانه دارد به بى‏خانه بنگرد نه به آن كه دو خانه دارد يا اگر پاى سالم دارد به آن كه پا ندارد يا يك پا دارد بنگرد نه به آن كه كفشهاى زيبا دارد از اين رو رسول خاتم صلى اللّه عليه و اله گويد (لا تنظروا الى من فوقكم و انظروا الى من هو اسفل منكم فانه اجدر ان لا تزدروا نعمة الله عليكم) و شاعر تازى گفته:

اذا ما رمت طيب العيش فانظر *** الى من بات اسوء منك حالا

و اخفض رتبة و اذلّ قدرا *** و انكد عيشة و اقلّ مالا

و مؤلف كتاب گويد: خدا را شكر ميكنم كه اگر بر حسب قسمت باشد چنانچه استاد اديب نشابورى مى‏گفت خداوند بما زياد نعمت مرحمت فرموده و ما اكنون چنين هستيم با اين كه اول سخت حقير و فقير و درمانده و وامانده بوديم الحمد اللّه و اشكره بعدد مخلوقاته و بعدد معلوماته.

كاتب حروف گويد:

خواهى تو اگر هميشه شاكر باشى *** لب تر به ثناء حق و ذاكر باشى‏

همواره بسوى زير دستان بنگر *** ورنه تو ملول و عبد كافر باشى‏

استاد خاورى گفته:

از جام غرور هر كه در مستى بود *** سر مستى او نشانه پستى بود

از لطف نظر بزير دستان كردن‏ *** شكرانه نعمت زبر دستى بود

كلمه 97

اتّقوا اللّه الّذى ان قلتم سمع، و ان اضمرتم علم

ترجمه

به پرهيز خداوندى را كه اگر بگوئيد مى‏شنود و اگر پنهان بداريد ميداند.

اعراب

اتقوا فعل امر مشتق از تقوى و الف بعد از او نهاده مى‏شود تا فرق بين مفرد و جمع باشد و در قرآن بعد از واو مفرد هم آمده ولى از قياس رسم الخط خارج است ان اضمرتم: مراد از اضمار در دل داشتن و پنهان كردنست و بين اضمرتم و قلتم شبه طباق است زيرا لازمه قلتم اظهار است پس گويا گفته ان اظهرتم و ان اضمرتم: مانند آيه شريفه مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا و مانند مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ.

معنى

مراد آن است كه به پرهيز از خدائى كه عيان و نهان شما را ميداند و از سر و عن شما با اطلاع است و از ظاهر و باطن شما خبر دارد و چيزى بر او پوشيده نيست كه فرمود يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ و يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ وَ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ وَ ما تَكُونُ فِي‏ شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ ما ولى مردم از نهان بيخبرند، و عيان را خوب ندانند و مى‏توان خلاف آنها كرد و كتمان نمود ولى خداوند خود حاضر و شاهد است علاوه بر ملائكه كه در دعاى كميل گفته: و جعلتهم شهودا علىّ مع جوارحى، و كنت انت الرّقيب علىّ من ورائهم و الشّاهد لما خفى عنهم.

پس بايد از او پرهيز كرد و از سطوت و جلال و هيبت و جبروتيت او ترسيد، و در باب تقوى پيش ازين اندكى شرح داديم.

كاتب حروف گويد:

باتست هميشه حق بجهر و بخفا *** آگاه ز افعال تو در صبح و مسا

پرهيز كن از سطوت و از هيبت او *** كاضمار تو داند و بمظهر شنوا

استاد خاورى گفته:

مؤمن ز خدا جدا شدن نتواند *** هم خوف كند از او هم او را خواند

هر ذكر كه ميكنى خدا مى‏شنود *** هر فكر كه ميكنى خدا ميداند