كلمه 38
التّكبّر عين الحماقة و
التّبذير عنوان الفاقة
ترجمه
تكبر و منيّت عين حماقت
و بىعقلى است و زيادروى در صرف مال نشانه فقر و پريشانى است.
اعراب
التكبر: از كبر يعنى
اظهار كبر كردن و كبريائى از خود نشان دادن با اين كه كبير نيست و اين معنى مخصوص
ذات حق است زيرا غنى مطلق و كامل مطلق است و هر چه دارد از خود دارد و بطور كامل و
غير متناهى دارد ولى آدمى كه محتاج مطلق است و هر چه دارد از غير است و غير كامل
تكبر از او عين حماقت است مثل آنكه كسى بمال و ثروت عاريه بنازد.
عين: داراى معانى است و
در اينجا بمعناى اصل است و باين معنى است قول محيى الدين: (سبحان اللّه خلق الاشياء
و هو عينها) يعنى اصلها يا حافظها نه آنكه خالق عين مخلوق باشد و خود خالق خود باشد
و اين سخن سر نمىزند مگر از ديوانه و او مكلف نيست و ايراد بر ديوانه ديوانهگرى است و محيى الدين را
جمعى اكفر الكفار و مميت الدين مىگويند و برخى اوحد الموحدين و محيى الشريعة و
الحقيقهاش مىخوانند و ما گوئيم اگر وى بر طريقه اهل بيت بوده مقبول است و اگر
نبوده مردود است.
الحماقة: بفتح حاء
بمعناى قلت عقل.
و التبذير: بمعناى
زيادروى كردن در خرج است ضد تقتير و گفته شده تبذير صرف مالست در آنچه شايسته نيست
و اسراف صرف زائد بر مقدار لازم است و دو صفت زشت است در قرآن گفته: وَ هُوَ
الَّذِي أَنْشَأَ و إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ و بعضى آن
را مترادف گفتهاند از كلام امير عليه السلام
اين معنى ظاهر است (الا و ان اعطاء المال في غير حقه تبذير، و اسراف.
عنوان: بمعناى نشانه و
علامت حكيم ناصر گويد:
نامهاى كرد خدا چون بخرد زى تو
***
نامه را نيست مگر صورت تو عنوان
نيك زين عنوان بنديش و مراد او
***
همه زين عنوان چون روز همى بر خوان
در تن خويش بين عالم را يكسر
***
هفت نجم و ده و دو، برج و چهار اركان
الفاقة: بمعناى فقرا از
كلام امير است: (اظهار الفاقة من خمول الهمة) و نيز گفته: و اعلموا انه ليس على احد
بعد القران من فاقة و لا لاحد قبل القرآن من غنى) و نيز در وصف دنيا گفته: (حكم على
مكثريها بالفاقة و اعين على من غنى عنها بالراحة).
و شيخ عطار گويد:
فقر و فاقه گر چه بىسرمايه يكى است
***
با خداى خويشتن همسايگى است
معنى
مراد آن است كه تكبر از
آدمى عين كم عقليست و كبريائى ورزيدن و بخود نازيدن دليل بر قلت خرد است و اگر عقلش
كامل باشد خود را كسى نشمرد باين كه از آب مهين آفريده شده و اطوار پست و حقير را
طى كرده و ساختمان خلقتش بر ضعف و ناتوانيست و از دفع پشه عاجز است از اين رو امير
گويد: (عجبت للمتكبّر كان بالامس نطفة و غدا جيفة) و اين چنين كسى داخل بهشت نشود
چنانچه رسول گفته (لا يدخل الجنة من في قلبه مثقال ذرة من الكبر) و خواجه نصير گويد
و آنكه گفت انا اللّه يا گفت سبحان ما اعظم شانى و ليس في جبتى الا اللّه) دفع
انانيت است نه اثبات اينت و اگر دوم باشد باطلست و اين كه از تبذير و افراط در
مخارج و زيادروى در مصارف استدلال مىشود بر فقير شدن و پريشان گشتن صاحب آن كه اگر
حد اعتدال را نگه دارد، و اقتصاد مراعات نمايد پريشان حال نگردد و فقير نشود و در
مذمت اسراف و تبذير و ترك آن زياد آمده از آن جمله است كلام امير
عليه السلام كه گويد: فدع الاسراف مقتصدا و
اذكر في اليوم غدا، و امسك من المال لقدر ضرورتك، و قدّم الفضل ليوم حاجتك، و نيز
فرموده: (كن سمحا و لا تكن مبذّرا و كن مقدّرا و لا تكن مقترا) و فداى امير جان
انبياء، و ملائكه كه آنچه از مصالح بوده بيان كرده و جمال الدين اصفهانى گفته:
اسراف مكن ببذل مالت
***
گر سيم و زرت نمىگريزد
نى نى زرت آنچه حكم باشد
***
نى بى درمت كمى پذيرد
هر كو نه بقدر خود كند خرج
***
زودش غم نيستى بگيرد
كاتش كه فشاند زر باسراف
***
از گرسنگى همى بميرد
كاتب حروف گويد:
كبر است دليل حمق از كبر گريز
***
تبذير نشان فاقه پرهيز پرهيز
خواهى كه غنى باشى و هم كامل عقل
***
تبذير مكن به كبر اصلا ماويز
استاد خاورى گفته
تبذير ز سيم و زر ترا دور كند
***
كبر تو تو را به حمق مشهور كند
اين چشم بصيرت ترا كور كند
***
آن روز ترا چو شام ديجور كند
كلمه 39
التّقوى مفتاح الفلاح
ترجمه
پرهيزكارى كليد
رستگاريست.
اعراب
التقوى: مصدر تقى و در
اصل وقوى بوده و او بدل بتاء گرديده مانند تترى كه در اصل وترى بوده، و آن عبارتست
از پرهيزكارى و دورى از مخالفت حق و خوف از معصيت الهى و بهترين زاد و توشه آخرت
اوست كه فرمود: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ).
مفتاح: بكسر ميم اسم
آلت است بمعناى كليد و بر مفاتيح جمع بسته مىشود و مفاتح جمع مفتح است و او در
مقابل مغلاق است از كلام امير عليه السلام است:
(لكل نعمة مفتاح، و مغلاق، فمفتاحها الصبر، و مغلاقها الكسل) و از كلام حضرت باقر
عليه السلام است: (يا بنى اياك و الكسل و الضجر
فانهما مفتاح كل شرّ) و سليمان دارابى گفته: (مفتاح الدنيا الشبع و مفتاح الآخرة
الجوع) و شاعر تازى در وصف جعفر برمكى گفته:
و اذا المكارم اغلقت ابوابها
***
يوما فانت لقفلها المفتاح
الفلاح: بر وزن سلام
اسم مصدر فلح بمعناى رستگارى شاعر گفته:
لو انّ حيّا مدرك الفلاح
***
ادركه ملاعب الرّماح
معنى
مراد از آنكه تقوى كليد
رستگارى است آنست كه اگر كسى بخواهد رستگار شود بايد اول متقى باشد و بدون آن
رستگار نشود و باز كردن قفل بدون كليد و لو بنام بردن اسم مادر موسى باشد ممكن نيست
و براى تقوى و فوائد و اهميت او بسيار گفته شده بويژه در قرآن و او را منشاء امور
بسيارى قرار داده و بعضى اينست: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ-
اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ-
وَ ما لَهُمْ أَلَّا- إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا هُدىً
لِلْمُتَّقِينَ- و لقمان حكيم گويد: (يا بنىّ انّ الدّنيا بحر عميق و قد هلك فيها
عالم كثير فاجعل سفينتك فيها الايمان، و اجعل شراعها التوكل و اجعل زادك فيها تقوى
اللّه فان نجوت فبرحمة اللّه، و ان هلكت فبذنوبك) و امام المتّقين بعد از قرآن مجيد
در اين باب زياد گفته از آنها است اين جملات: اما بعد اوصيكم بتقوى الله الذى ابتدء
خلقكم، و اليه يكون معادكم و به نجاح طلبتكم، و اليه منتهى رغبتكم و نحوه قصد
سبيلكم، و اليه مرامى مفزعكم، فانّ تقوى اللّه دواء داء قلوبكم، و بصر عمى افئدتكم،
و شفاء مرض اجسادكم، و صلاح فساد صدوركم، و طهور دنس انفسكم، و جلاء غشاء ابصاركم،
و امن فزع جاشكم، و ضياء سواد ظلمتكم) تا آنكه فرمايد: (فمن اخذ بالتقوى غربت عنه
الشّدائد بعد دنوّها و احلولت له الامور بعد مرارتها و انفرجت عنه الامواج بعد
تراكمها و اسهلت له الصّعاب بعد انصبابها) تا آخر آنچه
گويد و ازين بيان يقين كردى كه تقوى كليد رستگاريست و نهج البلاغه امير
عليه السلام را بدقت بنگر تا فرائد بينى و
فوائد چينى و در قرآن گفته: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ
تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ و حق تقوى چنانچه رسول
فرمود (ان يذكر فلا ينسى و ان يشكر فلا يكفر و ان يطاع فلا يعصى) سائل گفت و من
يقوى على ذلك يا رسول اللّه فرمود (فاتقو اللّه ما استطعتم) و اين گونه متقى بسيار
اندكست و بعضى گفتهاند متقى كسى را گويند كه اگر اعمالش را در طبق نهند و رويش را
بپوشانند و باطراف عالم سير دهند باكى نداشته باشد كه روپوشش يك طرف شود و اعمالش
هويدا گردد.
كاتب حروف گويد:
باشد گنهت كليد هر شر و وبال
***
بگشوده برويت در هر رنج و ملال
از بهر نجات خود ره تقوى گير
***
كوهست كليد ظفر و فوز و كمال
و استاد اديب خاورى
گفته:
بگذر ز خطا كه عين خوارى اينست
***
سر چشمه هر سياه كارى اينست
از بهر نجات خود ز تقوى مگذر
***
زيرا كه كليد رستگارى اينست
كلمه 40
التّقوى حصن حصين
ترجمه
پرهيزكارى حصاريست
محكم، و دژى بس متقن.
اعراب
حصن: بر وزن علم بمعناى
حصار. حصين: وصف و فعيل به معناى مفعول يعنى محكم شاعر گفته:
نصرتك اذ لا صاحب غير خاذل
***
فبوأت حصنا بالكماة حصينا
معنى
مراد آن است كه شخص
متقى بواسطه تقوى در حصار محكم واقع شده و تقوى چون حصاريست كه او در ميان وى واقع
شده كه آسيبى باو نرسد و هيچ آفتى متوجه او نگردد زيرا گرفتار شدن به فتن و دچار
گشتن به محن و مبتلا بودن بزحمت از ارتكاب معاصى و فعل مناهى حاصل گردد و هر گاه
پرهيزكارى باشد، و از آنچه فعلش مايه رنج و زحمت است خوددارى كند دچار زحمت و رنج
نگردد و گرفتار غم و اندوه نشود و هويدا است كه هر گاه سم نخورد مسموم نمىشود، و
هر گاه در قبرستان نخوابد خواب وحشتناك نبيند پس تقوى سپر از آفات و حصار از
عاهاتست و خوشا آنانكه درين حصار
واقع شده و از تيغ تقوى شمشيرى ساخته و زرهى مهيا كرده و از كلام امير
عليه السلام نيز براى تو مىآوريم: (اوصيكم
عباد الله بتقوى اللّه الّتى هى الزاد و بها المعاد، زاد مبلغ، و معاذ منجح دعا
اليها اسمع داع، و وعاها خير واع، فاسمع داعيها، و فاز واعيها، عباد اللّه ان تقوى
الله حمت اولياء اللّه محارمه و الزمت قلوبهم مخافته، حتى اسهرت ليالهم و اظمأت
هواجرهم فاخذوا الراحة بالنصب، و الرى بالظمأ و استقربوا الاجل فبادرو العمل، و
كذبوا الامل).
و در موضع ديگر گفته:
(فان تقوى الله مفتاح سداد، و ذخيرة معاد، و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة بها
ينجح الطالب، و ينجو الهارب و تنال الرغائب) و گفتهاند: تقواى مرد را از سه چيز
مىتوان دانست: (التوكل فيما لم ينل، و الرضا بما قد نال، و حسن الصبر على ما فات).
و كاتب حروف گويد:
هر كس كه به تقوى و عفافست قرين
***
در ديده خلق مهيب و باو قرو، رزين
سر تا سر دهر اگر چه پر تير بلاست
***
تقوى است مر او را سپر و حصن حصين
استاد خاورى گفته:
تقوى و عفاف هر كه شده همدم او
***
پيوسته خدا است در دل خرم او
گر تير بلا بر او ببارد شب و روز
***
تقوى است پناهگاه مستحكم او
كلمه 41
العفو زين القدرة
ترجمه
گذشت از تقصير، زينت
توانائيست يعنى درگاه قدرت بخشيدن گناه قدرت را زينت دهد، و دليل دو قدرتست يكى
قدرت انتقام و يكى قدرت گذشت از انتقام.
اعراب
العفو: بر وزن فلس
معنايش گذشت،. شاعر گويد:
من كان يرجو عفو من هو فوقه
***
عن ذنبه فليعف عمّن دونه
زين: بر وزن فلس نيز
بمعنى زينت مصدر زان شاعر گفته:
و بذل مجهود مقل زين
***
كمنع ذى غنى حقوقا شين
القدرة: بر وزن غرفه
بمعناى توانائى و گفته شده: (العفو عند القدرة).
معنى
مراد آن است كه بخشيدن
گناه در وقت قدرت بر انتقام زينت قدرتست يعنى گاهى از خطا مىگذرد و چشم پوشى از
گناه ميكند بجهت عجز و عدم قدرت اين مدح ندارد و زينت نيست و گاهى چشم پوشى از خطا
ميكند، و از خطاى خاطى در مىگذرد با قدرت و توانائى بر انتقام، و هيچ گاه انتقام او را فوت
نمىشود اين عفو زينت قدرت و باعث مدح است شاعر گفته:
حليم اذا ما الحلم زيّن اهله
***
مع الحلم في عين العدو مهيب
و درين باب عرب گويد:
(اذا ملكت فاسجح) و بخشودن پروردگار جهان چنين است زيرا در عين قدرت بر هر گونه
انتقام و عدم فوت انتقام در تاخير، از گناه مىگذرد.
كاتب حروف گويد:
كن بخشش و عفو را پسر جان تو شعار
***
تا حفظ شوى ز جمله آفات و عثار
مر قدرت تو ز عفو زينت يابد
***
با قدرت بر زدن مزن دست بدار
استاد خاورى گفته:
با ناخن جور هر دلى را مخراش
***
با دست ستم نمك بهر زخم مپاش
چون عفو بقدرت تو زينت بخشد
***
با قدرت انتقام بىعفو مباش
كلمه 42
العدل قوام الرّعيّة
ترجمه
عدل و دادگسترى قوام
رعيت است.
اعراب
العدل: بر وزن عقل مصدر
عدل بمعناى نهادن شيء در محل خود ضد ظلم و او يكى از صفات پسنديده در خلق و خالق
است و يكى از اسماء حق است و يكى از دو اصل مذهب ماست يعنى توحيد و نبوت و معاد
اصول دينند، و عدل و امامت دو اصل مذهبند اگر چه از اصول دينند و امير در وصف عدل
خداوند گفته: (التّوحيد ان لا تتوهمه، و العدل ان لا تتّهمه) باين معنى كه خداوند
هر چه ميكند او را عين عدل بدانى و بر او اعتراضى نكنى، و خلاف او را در دل راه
ندهى و هر چه خلاف پندارى بر جهالت خويش حمل كن نه بر خلاف عدالت.
قوام: بفتح بمعناى عدل
در قرآن است: وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً و آنچه معاش باو بستگى دارد و بضم
بمعناى دردى كه در دست و پاى كوسپند پديد آيد، و
بكسر بمعناى نظام و ملاك كار مثل اين كه گويد توفيق قوام من است و در اين مقام
معناى سوم مراد است.
الرعية: مشتق از رعى
شاعر گفته:
چون نبى نيستى از امت باش
***
چون كه سلطان نئى رعيت باش
و در حديث آمده: (كلّكم
راع و كلّكم مسئول عن رعيّته).
معنى
مراد آن است كه نظام
امر رعيت، و قوام كار امت بسته به عدالت است يعنى اگر در بين رعيت عدالت حكم فرما
باشد امور معاد و معاش آنها منظم و مرتب و آسايش و امنيت آنها ميسر است و اگر ستم
حاكم باشد امر معاد و معاش آنها مختل و راحتى و امنيت آنها غير حاصل، و هرج و مرج
واقع خواهد بود زيرا در عدل هر چيزى در محل خود قرار گيرد و قهرا كارها مرتب و منظم
خواهد بود، و در ستم امور در غير موضع خود واقع ميشوند و قهرا امور غير منظم مىشود
و از اين رو گفته شده: (بالعدل قامت السّموات و الارض) و از امير
عليه السلام سؤال شد: جود افضل است يا عدل
فرمود: (العدل يضع الامور مواضعها، و الجود يخرجها من جهتها، و العدل سائس عام، و
الجود عارض خاص فالعدل اشرفهما و افضلهما) و شيخ جام در سبحة الابرار در مناجات با
پروردگار گويد:
اى ز عدل تو سماوات بپاى
***
نور عدلت ز زمين ظلم زداى
عدل شاهان كه بهر خير و شرست
***
از جهاندارى عدلت اثرست
نام تو عدل بود كار تو عدل
***
آشكارا شده ز آثار تو عدل
ظلمهائى كه بعالم پيداست
***
همه عدلند ولى ظلم نماست
همه از تست ولى كى شايد
***
كز تو كارى كه نه عدلست آيد
نسبت ظلم بتو نيست ادب
***
ظلمت مباش نهد ظلم لقب
و در اين باب نيز
رواياتى و حكاياتى است پارهاى از آنها را گفتم و درى از آنرا سفتم كاتب حروف گويد:
ويران شود از ظلم همه ملك جهان
***
از ظلم شود مشوش اوضاع زمان
عدلست كه مايه قوام و نظم است
***
پس عدل گزين: رسم ستم كن ويران
استاد خاورى گفته:
ظلم است كه پيكر بلا را جانست
***
عدل است كه كاخ امن را بنيانست
از دور زمان غم و پريشانى نيست
***
آن جامعه را كه عدل پشتيبانست
كلمه 43
التّجارب علم مستفاد
ترجمه
تجربه علمى است استفاده
شده بدون رنج كسب و تحصيل و طلب.
اعراب
التجارب: از باب تفاعل
و فعلش تجارب و جرّب مصدرش تجربه بمعناى امتحان كردن عرب گويد جربه يعنى اختبره و
امتحنه و علوم تجربيات علومى است كه از امتحان حاصل مىشود در كلام امير
عليه السلام است: العقل غريزة يربيها التجارب،
و نيز فرموده: (و العقل حفظ التجارب)، و خير ما جربّت ما وعظك) و گفته شده: و لن
يبلغ العليا بغير التّجارب مستفاد: اسم مفعولست يعنى استفاده شده بدون تحصيل رنج
گاهى علم حاصل مىگردد از تحصيل و غرض از رنج حصول علم است، و گاهى از اختبار و
امتحان علم حاصل مىگردد كه اصل غرض امتحانست.
معنى
مراد آن است كه تجربه
يكى از طرق حصول دانش است و علم حاصل از تجربه بدون زحمت و رنج و طلب است و درين
باب سخن بسيار است از آنها است
قول شاعر:
و من لم يكسه اب او مؤدب
***
صبيّا فكهلا كيّسته التّجارب
و نظير اين شعر است قول
بعضى (من لم يؤدّبه الابوان ادّبه الزّمان) و من در ترجمه او گفتهام:
هر كه را باب و ام ادب ننمود
***
روزگارش ادب نمايد زود
و ابو طيب متنبى گفته:
ليت الحوادث باعتنى الذى اخذت
***
منّى بحلمى الذى اعطت و تجريبى
و نيز گفته:
هو ابن رسول اللّه و ابن وصيّه
***
و شبههما شبهت بعد التجارب
و نيز گفته:
و ما الحيل الا كالصّديق قليلة
***
و ان كثرت في عين من لا يجرّب
و گفتهاند شيء مجرب
را نبايد تجربه كرد كه مايه پشيمانى است چنانچه خواجه شيراز گفته:
از خون دل نوشتم نزديك يار نامه
***
انّى رأيت دهرا من هجرك القيامة
هر چند آزمودم از وى نبود سودم
***
من جرّب المجرّب حلّت به الندامة
و بايستى آدمى آنرا كه
به تجربه دست آورد حفظ كند امير عليه السلام
گفته: (و من التوفيق حفظ التجربة) و شيخ شيراز در باب تجربه گفته:
مرد هنرمند هنر پيشه را
***
عمر دو بايد كه درين روزگار
تا بيكى تجربه حاصل كند
***
با دگرى تجربه آرد بكار
و جوانان هشيار بيدار
هر گاه پيرى مجرب بينند از تجارب او در عمر بهرهمند گردند و از تجربههاى او علوم
بدون زحمت كسب كنند.
كاتب حروف گويد:
اين تجربهات علم بدون رنج است
***
بىرنج طلب پات بروى گنج است
توفيق بود ار كه كنى تجربه حفظ
***
علميست يقينى بمثل چون پنج است
استاد خاورى گفته:
هر گاه كه آتشى برافروخته
***
يكباره در آن فتاده و سوخته
هر تجربه ز ان سوختن اندوخته
***
درسى است كه بىمدرّس آموخته
كلمه 44
الصّحّة افضل النّعم
ترجمه
سلامتى برترين
نعمتهاست.
اعراب
الصحة: بكسر صاد و صحاح
بفتح بمعناى رفتن مرض و برائت از هر عيبى تازى گويد صحّ يصحّ فهو صحيح و صح بر وزن
قفل.
افضل: اسم تفضيل مشتق
از فضل كه لازم است. النعم: بكسر نون جمع نعمت و نعمت بر دو قسم است ظاهرى و باطنى
و اول بر دو نوع است داخلى و خارجى و صحيح در مقابل عليل است و صحت چه در جسم و چه
در روح برترين نعمتهاى روحانى و جسمانى است.
معنى
مراد آن است كه نعمت
صحت بدن و سلامتى جسم برترين نعمتها و بهترين الاء الهى است زيرا وقتى از باقى نعم
لذت برد كه سلامت باشد و اگر مريض باشد نعم نقم است و لذائذ شدائد است چنانچه
مشاهده مىشود كه در وقت مرض بسيارى از لذائذ از او منع مىشود از مشارب و ماكل و
مناكح بلكه خود مريض از همه بيزار ميباشد و جز سلامتى چيز ديگر نخواهد ولى قدر اين
نعمت مجهول و نيز مكفور است كه فرمود: (نعمتان مكفورتان الامان و الصحة) و قدر او
را وقتى داند كه بمرض گرفتار شود، و گفته شده: (أربعة لا يعرف قدرها الّا الاربعة
الشّباب لا يعرف قدرها الا الشّيوخ، و الصحّة لا يعرف قدرها الا المرضى، و العافية
لا يعرف قدرها الا اهل البلاء، و الحياة لا يعرف قدرها الا الموتى).
خداوندا ما را قدردان
همه قرار بده و از تمام نعم به بهترين وجه ما را بهرهمند ساز بويژه نعمت ولايت
ائمه، بعارفي گفته شد چه خورش براى نانم تهيه كنم گفت سلامتى را بخاطر آور و او را
ادام نانت قرار بده.
كاتب حروف گويد:
نعماء الهى همه محبوب قلوب
***
شكر همگى بر همه در حد وجوب
برتر ز همه صحت جسم تو بود
***
پس صحت تو نزد تو بهتر محبوب
استاد خاورى گفته:
تا فكر سلامت بدن در سر ماست
***
پيوسته مى نشاط در ساغر ماست
ز ان رو پى نعمت سلامت رفتيم
***
كالصحة افضل النعم رهبر ماست
كلمه 45
العلم لا ينتهى
ترجمه
دانش منتهى نمىشود و
وى را نهايت نيست.
اعراب
العلم: مبتدا و ال براى
استغراق لا ينتهى: لا نافيه ينتهى مضارع انتهى يعنى نهايت ندارد و به نهايت نمىرسد
چون درياست.
معنى
مراد آن است كه هر علمى
از علوم را نهايت نيست، و ذره و مقدارى را دانسته و كس به نهايت او دست نيافته و
احاطه به جزئيات و كليات او پيدا نكرده جز پروردگار كه محيط است و علمش شامل، زيرا
مثل علم، مثل درياست چنانچه حكيم مولوى گويد:
علم دريائيست بىحد و كنار
***
طالب آن علم غواص بحار
گر هزاران سال باشد عمر او
***
مى نگردد سير او از جستجو
و آب دريا را نتوان
كشيد، و نوشيد، و هر قدر بر دارد تمام نمىشود از اين رو هر قدر از آب بردارد خسته
مىشود و به نهايت نمىرسد دانش نيز چنين است.
كاتب حروف گويد:
اندر ره علم چيست و مستانه برو
***
در اين يم بىكرانه مردانه برو
هر قدر كه مرغ همتت مىپرد
***
مردانه و مستانه چو پروانه برو
استاد خاورى گفته:
تا در ره علم نيستى خسته برو
***
يكدم منشين ز پا و پيوسته برو
هر چند كه بحر علم بىپايانست
***
تا كشتى همت تو نشكسته برو