شرح صد و ده كلمه از كلمات اميرالمؤمنين‏ (ع)

حجت هاشمى خراسانى

- ۵ -


كلمه 30

الكذب خيانة

ترجمه

دروغ خيانت است.

اعراب

الكذب، بر وزن فعل خلاف صدق است و مصدر كذب و در صدق و كذب سه مذهب است: 1- مذهب جمهور و آن مطابقت خبر و اعتقاد است با واقع در صدق و مخالفت با واقع است در كذب.

2- مذهب نظام متكلم و آن مطابقت خبر با اعتقاد در صدق و مخالفت خبر است با اعتقاد در كذب.

3- مذهب جاحظ و آن مطابقت خبر است با اعتقاد و واقع در صدق و مخالفت خبر است با هر دو در كذب و مختار مذهب جمهور است.

خيانة: مصدر خان يخون و خون و خيانت بمعناى دغلى و ناراستى و قهرا صدق امانت خواهد بود زيرا ضد حكمش، ضد حكم ضد است.

معنى

مراد آن است كه دروغ دغلى و ناراستى است پس صدق و راستى امانت است پس كاذب خائن و صادق امين است و چون (الخائن خائف) است كاذب خائف است بخلاف صادق و از رسول عليه السلام پرسيدند علت كثرت محبت شما به امير عليه السلام چيست فرمود: (لصدق الحديث و اداء الامانة) و در مدح امانت و ذم خيانت گفتار بى‏شمار است از آنها است قول رسول عليه السلام: (الامانة تجر الرزق و الخيانة تجر الفقر) و گفته شده: (اكمل الديانة ترك الخيانة، و اعظم الافلاس خيانة الناس) و امير عليه السلام گفته: اعظم الخيانة خيانة الامة حكيم ناصر گويد:

ز خائن دور باش اى دوست هموار *** كه خائن را نباشد دين بيكبار

و كذب صفتى است مهلك و ذميم بدرجه‏اى كه در قرآن گفته: (ويل للمكذبين).

كاتب حروف گويد:

چون كذب خيانت است از كذب گريز *** بل باش ز هر خيانتى در پرهيز

گر صدق كنى پيشه امينى و ثمين‏ *** ور نه نبود ترا بهاء قدر پشيز

استاد خاورى گفته:

آن قوم كه در دروغ شهرت دارند *** چون خار بچشم راست كيشان خوارند

ز انجا كه دروغ جز خيانت نبود *** اشخاص دروغ گو خيانت كارند

كلمه 31

الحسد سجن الرّوح

ترجمه

حسد زندان روح است، يعنى روح از حسد صاحب او در عذاب و زحمت و شدت و تكلف و ضيق و تنگنائى است.

اعراب

الحسد شرح او گذشت و كاش نام حسد و حسود از عالم بگذرد.

سجن: بر وزن حبر بمعناى زندان در قرآن است: قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ و در كلام رسول است: (الدنيا سجن المؤمن و جنّة الكافر).

الروح: و روح در مقابل جسد و تن است و او همانست كه در قرآن گويد: (و نفخت فيه من روحى) و در كافى آمده كه (سئلت ابا عبد اللّه عليه السلام عن الروح التي في آدم قوله فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي قال هذه روح مخلوقه و الروح التي في عيسى مخلوقة) و در اين كه اين روح آدمى مجرد يا غير مجرد است خلافست.

معنى

مراد آن است كه آنكه حسد بورزد و از نعمت واقع براى غير

‌صفحه‌ى 92

كراهت دارد، و زوال او را مى‏خواهد روح خويش را زندانى ساخته و آن كه در زندانست قرين رنج و حرمان و حليف حزن و اندوه و همواره گريان و نالانست و مقيد و مصفد است پس از حسد دور شو تا از زندان برهى و حسد را ترك گو تا از قيد بجهى و چنان باش كه حكيم مولوى در مثنوى گويد:

خاك شو مردان حق را زير پا *** خاك بر فرق حسد كن همچو ما

و ترك حسد گوى تا زنجير از دست و پايت بر گيرى و در فضاى وسيع عالم پرواز كنى، و مشرق و مغرب عالم را سير كنى، و در باب حسد سخنانى پيش ازين ياد كرديم و برخى ديگر اينست كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: الحاسد مضرّ بنفسه قبل ان يضرّ المحسود كابليس اورث بحسده لنفسه اللّعنة و لادم عليه السلام الاجتباء و الهدى، و الرفع الى محل حقائق العهد، و الاصطفاء فكن محسودا لا حاسدا فان ميزان الحاسد ابدا خفيف بثقل ميزان المحسود و الرزق مقسوم فما ذا ينفع الحسد الحاسد و ما ذا يضره المحسود الحسد.

و امير عليه السلام فرموده: الحاسد مغتاظ على من لا ذنب له و گفته شده (لا راحة مع الحسد) و از رسول الله صلّى الله عليه وآله نقل شده كه فرمود: يدخل النار قبل الحساب ستة بستة: الامراء بالجور، و العرب بالعصبية و الدهاقين بالتكبر، و التجار بالخيانة، و اهل الرستاق بالجهل، و العلماء بالحسد.

و علامه حلى گويد: حسد علاوه بر آنكه از محرمات خاصه، و گناهان كبيره است بازگشت به غيبت قلبيه دارد زيرا در قلب خويش حكم‏

‌صفحه‌ى 93

كرده به امرى كه اگر محسود بشنود كراهت دارد كه زوال نعمت باشد از او پس حاسد دو معصيت دارد: 1- حسد 2- غيبت و گفته شده:

خداى تخم حسود از جهان براندازد *** اگر حسود نبودى جهان گلستان بود

كاتب حروف گويد:

حاسد ز حسد هميشه در زندانست *** از خوى بدش هماره در نيرانست‏

اى جان پسر حسد مبر همچون ما *** زيرا كه از او خانه دين ويرانست‏

و استاد اديب خاورى گفته:

تا رشك حسد بناى غم را بانى است *** چشمان حسود گرم اشك افشانى است‏

گويند كه روح را حسد زندانست‏ *** بدبخت كسى كه روح او زندانى است‏

كلمه 32

المودّة اقرب رحم

ترجمه

مودت و دوستى نزديكتر خويشى است.

اعراب

المودة معناى آن در جمله (المودّة نسب مستفاد) گذشت و چون سابق مبتدا است امير گفته (التعزية بعد ثلاث تجديد للمصيبة و التّهنئة بعد ثلاث استخفاف بالمودّة.

رحم: بر وزن خشن بمعناى خويشى امير عليه السلام در ضمن كلامى گفته: (فدع عنك قريشا و تركاضهم في الضلال، و تجوا لهم في الشّقاق، و جماحهم في التيه فانهم قد اجمعوا على حربى كإجماعهم على حرب رسول اللّه صلّى الله عليه وآله قبلى فجزت عنّى قريشا عنى الجوازى فقد قطعوا رحمى و سلبونى سلطان ابن امى:

معنى

مراد آن است كه مودت باشخاص به خويشاوندى از هر چيزى نزديكتر است زيرا لازمه خويشى مهربانى است و اگر دوستى ميان دو نفر باشد گويا خويشند بدرجه كه گويند ما و فلان چون دو برادر يا پسر و

‌صفحه‌ى 95

پدريم پس تا توانى مودت كن، و بخلق خدا محبت كن تا رحمت فراوان گردد چون رحمت فراوان بوده، و از وفور رحم وفور رحم لازم آيد. كاتب حروف گويد:

اى يار ز راه دوستى پيش بيا *** گرگى بنه و بنزد ما ميش بيا

نزديك‏ترين رحم مودت باشد *** بيگانه با محبتى: خويش بيا

استاد خاورى گفته:

آن دوست كه گاه گاه پيش تو بود *** جمعيت خاطر پريش تو بود

ز انجاى كه دوستى خويشاوندى است‏ *** هر كس كه تراست دوست خويش تو بود

كلمه 33

اخوك من واساك في الشّدّة

ترجمه

برادر تو كسى است كه همراهى و دستگيرى كرده ترا در سختى.

اعراب

اخوك: لفظ اخ يكى از اسماء سته است كه اعرابشان نيابتى و بحروف است يعنى رفع بواو، و نصب بالف، و جرّ بياء است مانند (اخوك دينك (و احفظ اخاك) و سنشد عضدك باخيك) و گاهى با نقص مى‏آيند و گاهى چون مقصور استعمال ميشوند و شرط اعراب بحروف چهار امر است: 1- اضافه شدن 2- بغير ياء متكلم 3- مفرد بودن 4- مكبر بودن.

من: موصوله و جمله بعد صله و جمله خبر مبتدا واساك: واسى فعل ماضى است از مواساة بمعناى همراهى و كمك كردن از كلام امير عليه السلام است (و ليكن آثر رؤس جندك عندك من واساهم في معونته، و افضل عليهم من جدته) و جمال الدين اصفهانى گويد:

نه اندر رسم اين ايام انصاف *** نه اندر طبع اين مردم مواسا

و حكيم ناصر گفته:

از بيشى و كمى جهان تنگ مكن دل *** با دهر مدارا كن و با خلق مواسا

في الشدة: در حال سختى و تنگدستى.

معنى

مراد آن است كه برادر كسى است كه در روز شدت و سختى بجان و مال ترا كمك كند پس اگر برادر نسبى در روز شدت از تو كناره كند و طريق بيگانگان پيشه كند بيگانه محسوب مى‏شود، و اگر بيگانه در روز سختى بياد تو باشد و از جان و مال و عرض و جاه خويش دريغ نكند برادر تو محسوب مى‏گردد، و عادت اخوان روزگار آن است كه در روز شدت از شخص كناره گيرند، و در روز صحت و نعمت و نياز حاجت ترا مى‏شناسند و سلام روستائى دارند شاعر گويد

قد كنت احجو ابا عمرو اخا ثقة *** حتّى المّت بنا يوما ملمات‏

و حكيم ناصر گويد

برادر آن بود كه روز سختى *** ترا يارى كند در تنگ دستى‏

و در روشنايى نامه گويد:

رفيقى من درين منزل نديدم *** حقيقت دوستى يكدل نديدم‏

ازين مشتى رفيقان ريائى‏ *** بريدن بهتر است از آشنائى‏

همه يار تو از بهر تراشند *** پى لقمه هوا دار تو باشند

ز تو جويند در دولت معونت‏ *** گريزند از برت در روز محنت‏

و در سعادتنامه گويد:

خنك آنكش بود يار خردمند *** كه بتواند گشاد از پاى دل بند

نديدم من چنين يك دوست بارى‏ *** كه از دل بر توان برداشت بارى‏

تر اگر يافت شد ما را خبر كن *** و گر نه اين حكايت مختصر كن‏

چو يابى دوستى سختش نگه دار *** بسستى دامنش از دست مگذار

چو كس را يار يكدل يار گردد *** بهر آزار كى بيزار گردد

و مؤلف را جدى بود 90 ساله، مى‏گفت من تا كنون نيم مرد نديده‏ام، و استادى بود صد و پانزده ساله، و مى‏گفت من مردى نديده‏ام، و ما خود كه در قرن چهاردهم هجرى هستيم اين چنين مردى نديده، و چنين يارى برنگزيده‏ايم و البته هست ولى اندك است، و در زاويه عزلت، و گوشه خلوتست، و شيخ شيراز در گلستان راز گويد دوستان در زندان بكار آيند كه بر سفره همه دشمنان دوست نمايند:

دوست مشمر آنكه در نعمت زند *** لاف يارى و برادر خواندگى‏

دوست آن باشد كه گيرد دست دوست‏ *** در پريشان حالى و درماندگى‏

و ما مؤلف قريب چهل سال است كه مشغول تدريس هستم و شايد سالى 300 شاگرد مرا بوده و اكنون با اين كه مشغول تدريسم در سال چهار نفر به خبرگيرى از من نيايند چون حاجت ندارند پس آنكه در سراء، و باساء و شدت و رخاء يار و معين است خداوند است و ائمه اطهار و در دعاگوئى: (يا جارى اللّصيق يا ركنى الوثيق يا رفيق يا شفيق يا الهى بالتّحقيق) و در دعاى ديگر گوئى (يا نعيمى و جنّتى و دنياى و آخرتى) پس او را يار گير و ياران او را، و از ديگران دل ببر و چشم بردار كه از دوش بارى بر نگيرند و از دل غمى را بر طرف نكنند وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ.

كاتب حروف گويد:

آن كس كه بروز رنج و غم يار تو شد *** در شدت و در بلات غمخوار تو شد

مى‏خوانش برادر و نگهدارش سخت *** زيرا كه شريك غم و آزار تو شد

و استاد خاورى گفته:

چون از تو برادر تو بيزار شود *** هر چند كه يار تست ز اغيار شود

آنست برادر تو كاندر سختى‏ *** بهر تو برادرانه غمخوار تو شد

كلمه 34

المرء عدوّ لما جهل

ترجمه

مرد دشمن است براى چيزى كه نادانست يعنى هر كسى آنچه را كه نمى‏داند دشمن دارد و اين شاهد قباحت جهل، و هر چه را ميداند دوست دار و آن دليل حسن دانش است از ندانستن در كاهش است، و از دانستن در آسايش.

اعراب

المرء: مرء و امرء يعنى مرد چنانچه مرئة، و امرئة و مرة يعنى زن و مرء مخفف امرء به اين معنى است و در قرآن هر دو آمده يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ و يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ. عدو: وصف است و گذشت.

لما جهل: لام براى تقويت است چون لام در فعال لما يريد بنا بر قولى يا تبيين چون لام در سقيا لزيد بنا بر قولى.

معنى

مراد آن است كه آدمى آنچه را نمى‏داند دشمن مى‏دارد، و اين امريست مشاهد و محسوس بشهود و حس عقلى و حسى، و علت دشمنى جهال علماء را نيز همين است كه در حقيقت جهال دشمن علم علمايند نه‏ ذات آنها و گفته شده: (الجاهلون لاهل العلم اعداء)، و امير فرموده: (الناس اعداء ما جهلوا) و آدمى در خود حس ميكند هر گاه چيزى را نمى‏داند ناراحت مى‏گردد و احساس الم دارد، و هر گاه ديگرى بداند اگر از عقل و دانش دور باشد دشمن او شود، و اظهار دشمنى كند و حسد بر او ورزد، و اگر خردمند باشد مى‏كوشد تا بداند و مى‏جوشد تا بفهمد و مراد از الجاهلون جاهل صرف و عام كالانعام نيست بلكه عالم نسبت با علم، جاهل محسوب مى‏شود، و دشمن اوست و در هر زمانى درين باب وقايعى و حكاياتى حاصل مى‏شود قصه سيبويه و كسائى معروف است كه شاعر درين باب گويد:

و ليس يخلو امرء من حاسدا ضم *** لو لا التنافس في الدنيا لما اضما

و در زمان ما نسبت باستاد فقيه سبزوارى كه مردى بس عاقل و دانشور، و فعال و مهربان بخلق بود علماء عصر بر او حسد بردند، و او را به بهانه‏هاى واهى اذيت و آزار كردند چندان كه وصيت كرد كه مرا شب دفن كنيد تا اين مردم در جنازه او حاضر نشوند و بعد بشدتها گرفتار شدند، و در آتش مى‏سوختند و نمى‏دانستند كه نتيجه اعمال آنها است.

كاتب حروف گويد:

علمست ترا شرافت و عز و كمال *** جهلست ترا خساست و ذل و وبال‏

بس علم صديق تو شد و جهل، عدو *** زين روى تو با عدو كنى جنگ و جدال‏

اديب خاورى گفته:

از علم و هنر هر آنچه من دارم دوست *** چون در نگرم كه ديگرى دشمن اوست‏

افسرده نمى‏شوم از آن روى كه مرد *** با هر چه كه بى‏دانش از آنست عدوست‏

كلمه 35

الصادق مكرّم جليل، و الكاذب مهان ذليل

ترجمه

راستگو محترم و مجلّل است، و دروغ گواهانت شده، و خوار و ذليل.

اعراب

الصادق: اسم فاعل: صدق، و صدوق و صدّيق بتشديد براى مبالغه است و اين كلمه قصار مشتمل بر صنعت طباق است باعتبارى و صنعت مقابله باعتبارى و هويدا است كه سه لفظ در فقره اولى با سه لفظ در فقره دوم تقابل دارد اگر چه الفاظ در هر فقره با هم تقابل ندارند و باقى الفاظ هويدا است و نياز به شرح ندارد.

معنى

مراد آن است كه راستگو معظم و مكرم است و دروغگو خوار و ذليل است پس اگر شوكت و عظمت خواهى و اكرام و احترام را طالبى راستگو باش كه تا در دنيا سرفراز باشى، و در آخرت رستگار كه گفت: يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ و گفت: كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ و از دروغ بپرهيز و زبان به دروغ ميالاى تا خجل و شرمسار و ذليل و حقير نباشى و مشمول (فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) نشوى و امير عليه السلام فرموده: (جانبوا الكذب فانّه مجانب الايمان و الصادق على شرف منجاة و كرامة و الكاذب على شفا مهواة و مهانة) و بدانكه در انتخاب كلمات تكرار زياد آمده و بهتر انتخاب غير مكرر بود.

و كاتب حروف گويد:

صدقست نشان طينت علينى *** كذبست دليل طينت سجينى‏

نزديك تو صادقست عزيز و مقبول‏ *** كاذب ذليلست و باو بد بينى‏

استاد خاورى گفته:

تا صدق نشانه‏ايست از خلق جميل *** تا كذب نمونه‏ايست از روح عليل‏

پيش همه راستگو عزيز است و جليل‏ *** بر عكس دروغگو كه خوارست و ذليل‏

كلمه 36

الغدر يضاعف السّيّئات

ترجمه

حيله و مكر دو چندان ميكند بديها را.

اعراب

الغدر بر وزن فلس بمعناى بى‏وفائى و فعل او بر وزن نصر يا سمع است از كلام امير عليه السلام است: الوفاء لاهل الغدر غدر عند اللّه، و الغدر باهل الغدر وفاء عند اللّه.

يضاعف: مضارع ضاعف بمعناى دو برابر و بيشتر در قرآنست وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ.

السيئات: جمع سيئه و او ضد حسنه است.

معنى

مراد آن است كه شخص غدار سيئات خود را دو برابر ميكند زيرا خود غدر يك گناه است و خلاف انجام دادنش گناه ديگر و گناه دو قسم است صغائر، و كبائر و سيئات بر صغائر گفته مى‏شود و بيشتر مردم غدارند و آن صفتى است شوم كه متصف بآن مى‏شود مردم لؤم، و امير درين باب فرموده در رد بعضى:

و اللّه ما معاوية بادهى منّى و لكنه يغدر و يفجر و لو لا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس و لكن كل غدرة فجرة و لكل فجرة كفرة و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة و اللّه ما استغفل بالمكيدة، و لا استغمز بالشديدة) پس مراد از كراهيت در كلام جواز نيست بقرينه كلام بعد از آن و در كلام ديگر فرموده: (انّ الوفاء توأم الصدق و لا اعلم جنة اوفى منه، و ما يغدر من علم كيف المرجع و لقد اصبحنا في زمان قد اتخذ اكثر اهله الغدر كيسا، و نسبهم اهل الجهل فيه الى حسن الحيلة ما لهم قاتلهم الله قد يرى الحول القلب وجه الحيلة و دونها مانع من اللّه و نهيه فيدعها راى عين بعد القدرة عليها، و ينتهز فرصها من لا جريحة له في الدين) و از اهل غدر عمرو عاص و مغيرة بن شعبه و مانند آنها است و هر گاه زمان امير كه زمان رسول بود چنين باشد واى بر حال ما كه در چنين زمانيم كه زمان مشروطه دومين است كه دلها خون و قلبها بريان و جانها پژمان يا صاحب الزمان ادركنا.

كاتب حروف گويد:

مردى تو اگر خلاف مردان تو مكن *** تقليد اراذل و لئيمان تو مكن‏

قولى كه دهى وفا كن و غدر مكن‏ *** از غدر گناه خود دو چندان تو مكن‏

استاد خاورى گفته:

مى‏كوش در آنكه نقض پيمان نكنى *** قولى كه دهى مخالف آن نكنى‏

گر توبه كنى توبه خود را مشكن‏ *** تا بار گناه را دو چندان نكنى‏

كلمه 37

الظّلم تبعات موبقات

ترجمه

ستم عاقبتهاى بديست كه هلاك كننده است.

اعراب

الظلم ال استغراق و ظلم بر وزن قفل به معناى ستم و نهادن شي‏ء در غير محل، فعل ظلم بر وزن نصر و مصدر اصلى او ظلم بر وزن قفلست گفته مى‏شود ظلم يظلم ظلما و وصفش ظالم و ظلوم مى‏آيد.

تبعات: جمع تبعه بفتح اول و كسر دوم بمعناى عاقبت بد يا غدر شبيه به ستم موبقات: جمع موبقه بمعناى هلاك كننده در حديث است كل الناس يغدو فبائع نفسه فموبقها او معتقها

معنى

مراد آن است كه ستم كه ضد عدلست عاقبتش وخيم است كه آدمى را بهلاكت مى‏كشاند، و باعث خراب بلاد، و ديار مى‏گردد، و در مذمت ستم بسيار آمده از آنها است (الظلم ظلمات يوم القيامة) و رسيده (ظلم الضعيف افحش الظلم) و ستم كار را اگر چه چند روزى خداوند مهلت دهد ولى آخر انتقام از او مى‏كشد كه امير فرمايد:

(و لئن امهل الظالم فلن يفوت اخذه و هو له بالمرصاد على مجاز طريقة و بموضع الشّجى من مساغ ريقة) تا آنجا كه گويد: (و لقد اصبحت الامم تخاف ظلم رعاتها و اصبحت اخاف ظلم رعيّتى) و ستم چنانچه امير عليه السلام گفته بر سه قسم است: 1- ظلم بخالق 2- ظلم بخلق 3- ظلم بنفس و هر سه قسم بد است و قسم اول ستمى است كه آمرزش در او نمى‏آيد و گفته‏اند: ستم فطرى آدميست بدليل وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي و اگر ستم نكند براى آن است كه مانع دينى يا عقلى پديد آمده كه ابو طيب متنبى گفته:

و الظلم من شيم النّفوس فان تجد *** ذا عفّة فلعلة لا يظلم‏

و ستم سلطان بر رعيت مورث تبعات كثيرة و عواقب سوء است شيخ شيراز گويد:

فراخى در آن مرز و كشور مخواه *** كه دلتنگ بينى رعيت ز شاه‏

دگر كشور آباد بيند بخواب‏ *** كه دارد دل اهل كشور خراب‏

رعيت نشايد ز بيداد كشت *** كه مر مملكت را پناهند و پشت‏

و در اين باب نيز زياد گفته‏اند و تو به اين كم بساز و بدين نم از يم اكتفا كن. كاتب حروف گويد:

ظلمت ظلمات عالم عقبى شد *** هم او تبعات موبقه دنيا شد

بس ظلم مكن عدل نما پيشه خود *** ظالم بنگر كه عاقبت رسوا شد

استاد خاورى گفته:

از جام غرور باده ظلم منوش *** از ظلم بترس و ديده از عدل مپوش‏

چون ظلم اثرات مهلك از پى دارد *** خود بهر هلاك خود سفيهانه مكوش‏