61 لا تتكل على المنى فانّها بضائع النّوكى
امير مؤمنان عليه السلام فرمود : بر آرزوها تكيه مكن كه آن سرمايه
احمقان و نادانان است .
شارح گويد : اتكّال اعتماد كردن و از باب افتعال است و او پيش از
( ت ) بوده و بعد از آن كه واو به ( ت ) قلب شده ، در ( ت ) ادغام شده است .
منى با الف مقصوره خواستههاى نفس است كه به دل خطور مىكند ، و
بضائع جمع بضاعت است . نوكى به فتح ( واو ) جمع انوك از نوك است كه همان حماقت
و نادانى است .
معناى كلمه اين است كه بر خواسته نفسانيت تكيه مكن ، زيرا چنين
نيست كه هر چه آدمى بخواهد بدان دست يابد ، و اين طور نيست كه هر چه را آرزو
كند به دست آورد ، و اين كه تكيه كردن بر خواهش نفس و اعتماد كردن بر آرزوها از
اخلاق احمقان و خصلتهاى نادانان مىباشد ، شاعر گويد :
چنين نيست كه هر چه را مرد آرزو كند بدان برسد بادها به گونهاى
در حركتند كه كشتيها نمىخواهند
[ 59 ]
62 لا حياء لحريص .
امير مؤمنان عليه السلام فرمود : براى شخص حريص حيا و آزرمى نيست
.
شارح گويد : حيا آن است كه جلو نفس در انجام كار زشت به خاطر ترس
از نكوهش گرفته شود و مشتق از حيات است چون حيا شكستگى است كه بر نيروى حيوانى
عارض مىشود و آن را از كارهايش بر مىگرداند .
پس گفته شده : حي الرجل ( مرد صاحب حيا ) چنان كه گفته شده : نسى
وحشى هر گاه رگ پا و ريهاش بيمار شود . يعنى بر هر كه حرص چيره شود از دو چشمش
سيرى و پرى مىرود و از چهرهاش آب شرم و حيا مىريزد .
63 من لانت اسافله صلبت اعاليه .
على ( ع ) فرمود : هر كه زير دستانش نرم باشند زبردستانش سخت
باشند . مقصود از اسافل بردگان و خادمانىاند كه از مرد پيروى مىكنند ، و منظور از اعالى كسى است كه داراى قدرت و برترى است ، و لين و
نرمى اسافل كنايه از ناتوانى ( زير دستان ) و صلابت اعالى كنايه از قدرت ( زبر
دستان ) مىباشد .
معناى كلمه اين است كه هر كس زير دستان خود را آن طور كه شايسته
است مواظبت نكند و به آنان با سخن نرم نيكى ننمايد و با بخشش بر آنها مهربانى
نكند بى شك ياورانش پراكنده شوند و او را در ميان دشمنانش تنها رها مىكنند ، و
در نتيجه مغلوب و ذليل و در دستشان اسير مىشود .
شاعر گويد : هر گاه دلاور سير شود براى گرفتن دشمن حمله مىكند و
كسى كه شكمش خالى و گرسنه است مىگريزد
[ 60 ] بنابر اين بر او لازم است كه در
وسعت و آسايش پيروان خود را به نيكو بخشيدن ياد كند تا آنان نيز وى را در
تنگناها و گرفتاريها با پيمان و وفاى صادقانه ياد كنند .
64 من اوتى في عجانه قلّ حياؤه و بذاء لسانه .
امير مؤمنان عليه السلام فرمود : هر كه داده باشد در عجانش شرمش
اندك و زبانش پليد باشد .
شارح گويد : عجان به كسر ( عين ) به معناى احمق و فاصله ميان قبل
و دبر ( آلت و مخرج ) مىباشد و در اين جا مقصود همين معناى دوم است و رجل بذى
اللسان و المرأة بذيّه از بذا به مدّ و به معناى دشنام است ، و منظور از اوتى فى عجانه
كنايه از كارى است كه ذكرش زشت مىباشد .
معناى كلمه اين است كه با هر كه آن كنند كه قوم لوط كردند كم حيا
بلكه بى حيا مىشود و باكى ندارد كه سخن زشتى و دشنامى از دهانش خارج شود چون
حيا ندارد و بد زبان است و از غيرت و ايمان بدور مىباشد ، و براى اين كه اين
كار سخت زشت و بد است گويند : جز لواط هر چه نفس ( مؤمن ) بخواهد در بهشت يافت
مىشود .
65 السعيد من وعظ بغيره .
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : نيك بخت كسى است كه از ديگرى پند بگيرد
.
شارح گويد : معناى كلمه اين است كه سعادت دنيا و آخرت از آن كسى
است كه پند مىگيرد و نصيحت را از كسى كه براى ديگرى نصيحت مىكند و از كار زشت
و بد باز مىدارد مىپذيرد ، و چون ببيند كه از ديگرى كار زشتى سر مىزند بدش
مىآيد و هرگز بدو نزديك نمىشود چنان كه به لقمان حكيم گفته شد : ادب از كه
آموختى ؟ پاسخ داد : از بى ادبان ، چون هر كارى را كه ديدم از او سر مىزند ترك
كردم .
66 الشّر جامع لمساوى العيوب .
امير مؤمنان عليه السلام فرمود : بدى گرد آورنده عيبها و زشتيهاست
.
شارح گويد : شرّ ضدّ خير است گفته مىشود : شررت يا رجل به فتح و
كسر ( را ) شرّا و شرارا و شرارة به فتح ( شين ) در همه ، و فلان شرّ الناس ،
ولى ( فلان ) اشر الناس جز در يك لغت پست گفته نمىشود ، يونس گفته است : مفرد
اشرار شر است مانند زند كه مفرد ازناد مىباشد و اخفش گويد : مفرد اشرار شرير
است مانند يتيم و ايتام ، و شرير بر وزن سكيت به كسى گويند كه بسيار شرور باشد
. و شرّه به كسر ( ش ) مصدر است در منتخب صحاح چنين آمده است . و مساوى جمع مسؤ
از سوء است و اضافهاش به عيوب بيانى است .
معناى كلمه اين است كه هر كس به شرّ و ضرر نزديك و به نفع و كار
خير دور باشد عيبهاى زيادى در او ظاهر مىشود و عيبهايش در همه چشمها آشكار
مىگردد و عيبها و نقصهايش ياد مىشود و فضيلتها و منقبتهايش فراموش مىگردد ،
پس بر كسى كه بزرگوارى و خوشبختى مىخواهد لازم است كه از فريب و شرارت دورى
كند چنان كه گفته شد .
شعر : از خود نشانى بگذار كه آثارش نيكو باشد و از هر كس به تو
چيزى داد سپاسگزارى كن اگر چه يك دانه كنجد باشد . و هر وقت قادر بودى كه بفريبى مفريب تا سرورى و بزرگوارى به دست
آورى .
67 الحكمة ضالة المؤمن .
امير مؤمنان عليه السلام فرمود : حكمت گمشده مؤمن است .
شارح گويد : حكمت استوار بودن فكر و انديشه است ، و بر هر سخنى كه
استوار باشد و به هيچ رو فسادى در آن نباشد گفته مىشود ، و نيز بر هر دليل
استوارى كه حق را روشن و شبهه را بر طرف سازد ، و بر هر كارى استوار كه شامل
مصلحت [ 61 ] و تهى از مفسدت باشد ، و بر هر دانشى كه در آن كامل شدن نفس آدمى
در دو سوى علم و عمل با استوارى شناخته شود اطلاق مىگردد و اين كه بر علم
اديان و احكام حكمت اطلاق شده از همين جهت است در شرح برده چنين آمده است ، و
ظاهر آن است كه مقصود از حكمت در اين جا همه معانى چهارگانهاش مىباشد بنابر
مذهب كسى كه عموم مشترك را جايز مىشمارد ، يا به روش عموم مجاز به اين كه از
آن معناى مجازى كه شامل افراد معانى ياد شده گردد اراده و قصد شود .
يعنى : كارى كه نفع دارد و مفيد است و مصلحت در بر دارد و از
مفسدت تهى است مهمترين مقصود مؤمن مىباشد ، و بر او لازم است كه آن را بشناسد
و بطلبد و هر جا آن را يافت بگيرد .
68 كثرة الوفاق نفاق و كثرة الخلاف شقاق .
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : بسيار موافقت كردن دو رويى و بسيار
مخالفت ورزيدن دشمنى باشد .
يعنى هر كه نسبت به كسى در گفتار و كردارش بسيار موافق و همراه
باشد و او را تصديق كند و آفرين گويد به دو رويى كردن با او متّهم مىشود ، چون
آن شخص بسا مىشود كه قصد انجام كارى كند كه به زيان اوست و آن ( موافق ) عمل
را در چشمش نيكو جلوه مىدهد در حالى كه قصد نابوديش را دارد ، و اين كار چيزى
جز نفاق و دشمنى نمىباشد چنان كه گفته شده : دوستت آن است كه به تو راست گويد
نه تو را تصديق كند ، و چون مخالفتش با ديگرى بسيار باشد موجب دشمنى وى و جدا
شدن از او مىشود ، پس سزاوارتر آن است كه به ريسمان و رشته ميانه روى ( و
رعايت حدّ وسط ) چنگ زند چون دو طرف افراط و تفريط جز رذايل و حدّ وسطها ( در هر كارى ) جزو فضايل
مىباشد .
69 ربّ امل خائب .
امير مؤمنان ( ع ) فرمايد : بسيار اميد دارندهاى كه نوميد شد .
شارح گويد : امل به معناى اميد است گويند : امل خيره يامل به ضمّ
( م ) املا به فتح ( الف و ميم ) ، خائب اسم از خاب يخيب خيبة است هر گاه به
آنچه خواسته است نرسد ، و در مثل است كه : هيبت نوميدى است ، و كلمهاى كه ربّ بر آن داخل
شده ممكن است اسم باشد و ممكن است مصدر باشد ، اگر اسم باشد پس متّصف شدن به
خيبت آشكار است ، و اگر ( مدخول ربّ ) را مصدر بشماريم . از قبيل آن است كه
چيزى را از باب مجاز متّصف به صفت صاحبش كنيم مانند : الكلام المصنّف ، و
الكتاب الحكيم .
معناى كلمه آن است كه بر آنچه آرزو دارى تكيه مكن . به آنچه اميد
دارى دل نبند زيرا كه بيشتر اوقات بدان نايل نگردى و ممكن نمىشود به آن برسى
چون در علم الهى و تقدير ازلى برايت قسمت و مقدّر نشده است .
70 و 71 ربّ رجاء يؤدّى الى الحرمان ، و ربّ ربح
[ 62 ] يؤدّى الى
الخسران .
امير مؤمنان ( ع ) فرمايد : بسيار باشد كه كسى به چيزى اميد دارد و به
دستش نيايد و سر انجام نوميد شود . و بسيار سودى كه سر انجام به زيان كشد . يعنى
چنان نيست كه هر چيزى با اميد به دست آيد ، و بيشتر اوقات نتيجهاش نوميدى و رنج
است ، و فرجامش بلا و محروميّت است ، و همچنين سودى به آسانى و سلامتى به دستت نيايد بلكه پايان و عاقبتش
نابودى و زيان است ، شعر
[ 63 ] :
به [ 64 ] دريا در ، منافع بى شمار است
اگر خواهى سلامت در كنار است