41 نعمة الجاهل كروضة في مزبلة .
امير مؤمنان عليه السلام فرمود : نعمت نادان مانند سبزهزارى است
كه در مزبله ( سرگيندانى ) برويد .
شارح گويد : نعمت به كسر نون حالتى است كه آدمى از آن لذّت مىبرد
، و بر آن نعمتى كه از آن لذّت برده مىشود اطلاق مىگردد .
نعماء به فتح ( نون ) و مدّ ( الف ) و نعما به ضمّ ( نون ) و قصر
( الف ) نعمتى است كه خدا به تو داده است ، و روضه عبارت از گياه و سبزه است و
جمع آن روض و رياض است ، و مزبله به فتح و ضمّ ( ب ) جاى زباله يعنى سرجين است و سرجين
معرّب سرگين و آن كثافات چهار پايان است .
يعنى هر گاه ديدى كه نادانى نعمت و مال بسيار دارد شگفت مدار ،
زيرا سبزه زارها فراوان در سرگين دانها برويد ، و اگر خردمندى ، بر درويشى و
فقر افسوس مخور كه نعمت خرد ما در تمام كمالات مىباشد ، و به چيزى كه در دست
جاهل است طمع مكن ، زيرا طبع سالم از آنچه در مزبلهها مىرويد تنفّر و انزجار
دارد .
شعر :
دست سلطان دگر كجا يابد
چون به سرگين در او فتاد ترنج
[ 43 ]
تشنه را دل نخواهد آب زلال
كوزه بگذشته بر دهان سلنج
[ 44 ]
42 الجزع عند المصيبة اتعب من الصّبر .
امير مؤمنان عليه السلام فرمود : زارى كردن در هنگام مصيبت
دشوارتر از صبر كردن است .
شارح گويد : جزع ضدّ صبر است ، و مصيبت مفرد مصائب با همزه است و
اصل همزه واو بوده و گاهى با واو يعنى مصاوب جمع بسته مىشود ، و صبر به سكون (
ب ) منع كردن نفس از بيتابى است و گويا از صبر به كسر ( ب ) كه به معناى دواى
تلخ است گرفته شده .
معناى سخن امام ( ع ) چنين است به هر كه مصيبتى برسد بايد شكيبا
باشد و بى تابى نكند ، زيرا بى تابى كردن زحمت و رنجش بيشتر و سختتر از
شكيبايى است ، با اين كه بى تابى به حال او نفعى هم ندارد ، و از ثواب مصيبتى
كه بدان گرفتار شده او را باز مىدارد ، در نتيجه مصيبتى روى مصيبتى مىآيد .
43 المسئول حرّ حتى يعد ،
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : مرد مسؤول آزادست تا آن گاه كه وعده
دهد .
شارح گويد : مسؤول از سؤال به معناى گدايى كردن است نه به معناى
كشف و فهم مطلبى ، و فرقش آن است كه هر گاه به معناى گدايى كردن باشد بى واسطه
به دو مفعول متعدّى مىشود مانند : سألت زيدا درهما از زيد درهمى را طلبيدم ، و
اگر به معناى كشف و فهم باشد به وسيله ( عن حرف جرّ ) مفعول دوّم مىگيرد مانند
: سألت زيدا عن حال عمرو از زيد در مورد حال عمرو پرسيدم ، و گاهى ( ب ) به جاى
( عن ) به كار مىرود مانند : سأل سائِلٌ بعذابٍ واقع
(45) اخفش گويد : ( در مادّه سؤال ) مىگويند :
خرجنا نسأل عن فلان و بفلان ( يعنى فعل سؤال هم با ( عن ) متعدى شده و هم با (
ب ) ، حرّ ، ضدّ بنده است و در اين جا مجاز به كار رفته براى كسى كه از
رشته بندگى طلب و در خواست رها شده است ، وعد و عده در خير و شرّ هر دو استعمال
مىشود .
فراى ( نحوى ) گفته است : وعدته خيرا و وعدته شرّا گفته مىشود ،
پس اگر خير و شرّ را از عبارت بياندازند چنان گويند : في الخير الوعد و العده و
في الشّر الايعاد و الوعيد ، در خير وعده به امر نيك است ، و در شر ترساندن ، و
اگر بر كلمه شرّ ( ب ) در آورند فعل وعد را با الف مىآورند و مىگويند : اوعده
بالسّجن او را از زندان ترساند .
معناى سخن امام ( ع ) چنين است كسى كه از او چيزى طلب مىشود از
بندگى طلب كننده رها و آزاد است . و دوباره به سراغش نمىرود تا وقتى كه به بر
آوردن آن خواسته وعده ندهد و ملتزم نشود كه به وعدهاش وفا كند ، و هر گاه بدو
وعده دهد و ملتزم به وفاى وعده شود خويشتن را به بردگى و بندگى در افكنده است ،
پس هر گاه به آنچه وعده داده وفا كند از آن حالت بردگى بيرون مىشود و آزاديش
بر مىگردد و گرنه در همان بردگى باقى مىماند پس سزاوارتر به شأن و مقام مدّعى
حريّت آن است كه اگر مىتواند حاجت حاجتمند را بر آورد و اگر نمىتواند وعده بر
آوردن آن را بدو ندهد بلكه با گفتارى زيبا او را ردّ كند ، خداوند متعال فرمايد : گفتارى نيك و آمرزش گناهى بهتر از تصدّقى
است كه در پى آن آزارى باشد
(46) .
44 اكبر الاعداء اخفاهم مكيدة .
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : بزرگترين دشمنان آن كس است كه مكرش
پوشيدهتر باشد .
شارح گويد : اكبر افعل تفضيل از كبر به كسر ( كاف ) است و در
حقيقت چيزى كه بر او برترى واقع شده در اين جا حذف گرديد . تقدير عبارت چنين
است : اكبر كبار الاعداء ، چون لازم است آن كه برتر است و آن كه بر او برترى
واقع شده هر دو در اصل معنى مشترك باشند چنان كه در گفتار امام عليه السلام
گفته شده : بدترين مردم نزد خدا از نظر مقام كسى است كه مردم از ترس دشنام
دادنش احترامش كنند ، و تقدير عبارت چنين است : انّ شرّ شرار النّاس ، مكيده ، مصدر از كاديكيد كيدا و مكيدة به معناى مكر است .
معناى كلمه آن است كه هر كس با تو همنشينى كند
[ 47 ] با اظهار
دوستى و صداقت و با تو خندان و نرم سخن گويد با آن كه در پنهان در دشمنى تو
مىكوشد بايد بدانى كه دشمنى او كامل و استوار و پايدارتر مىباشد ، پس سخت از
او بپرهيز زيرا گفتارش حيله و نيرنگ و كارش فريب و تدليس است ، و هدفش عيب
گرفتن و آلوده ساختن ( تو ) است ، و دزد درونى بيمارى چيره شونده است .
شاعر گويد : نفس من مرا به آنچه به ضرر من است فرا مىخواند دردها
و بيماريهاى مرا زياد مىكند .
چگونه چاره دشمنم را بكنم ( او را دور سازم ) هر گاه دشمنم ميان
دندههاى من باشد .
[ 48 ]
45 من طلب ما لا يعنيه فاته ما يعنيه .
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : هر كه چيزى بطلبد كه در خور كار و وضع
او نيست آنچه در خور و لايق كار اوست از او فوت شود .
شارح گويد : [ يعنيه ] از عنى يعنى عناية به معناى قصد مىباشد
يعنى هر كه چيزى را كه برايش مهمّ نيست و قصد آن را نكرده است بطلبد تا وقتى كه
در طلب آن است گمراه مىشود و آنچه برايش مهمّ است و قصد آن را دارد هدر مىرود
، و محتمل است كه با ( غين نقطه دار ) و از غنا به فتح ( غ ) و مدّ ( الف ) به
معناى نفع و كفايت باشد يعنى هر كس چيزى را كه بدو نفع ندارد و در دنيا و آخرت
او را كفايت نكند طلب نمايد . چيزى كه در دنيا و آخرت به حالش نفع دارد از او
فوت شود ، صورت اول ( يعنيه ) با عين مشهورتر و دوّم ( يغنيه ) با ( غين )
ظاهرتر است .
46 السّامع للغيبة احد ( المغتابين )
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده است
.
شارح گويد : غيبت به كسر ، آن است كه در پشت سر انسانى پنهانى سخن
گويد كه اگر آن را بشنود
[ 49 ] او را غمگين سازد پس اگر آن سخن راست باشد غيبت
است و اگر دروغ باشد بهتان ناميده مىشود .
يعنى هر كه در مجلسى بنشيند كه در آن كسى غيبت شود گناه غيبت بر
اوست اگر چه سخن هم نگويد ، چون خشنود بودن به گناه ، خود گناه محسوب مىشود ،
و نشستن در محل گناه ، معصيت است .
نقل شده كه : ابراهيم بن ادهم به دعوتى فرا خوانده شد و او حضور
يافت پس پشت سر مردى كه نزد آنان نيامده بود حرف او را زدند و گفتند : او
آدم سنگينى است ( جايى نمىرود ) ابراهيم ادهم گفت : نفسم اين بلا را بر سرم
آورد ، چون در محلّى حاضر شد كه مردم در آن جا غيبت مىشوند ، پس از مجلس بيرون
شد و سه روز غذا نخورد .
47 الذّل مع الطمع ، و العز مع القنع ، خذ القنع ، و دع الطمع .
امير مؤمنان عليه السلام فرمود : خوارى با طمع و عزت با قناعت است ،
قناعت پيشه ساز و طمع را رها كن .
شارح گويد : قنع از قناعت است و قناعت مصدر قنع يقنع از باب سلم يسلم
است ، و قنع يقنع قنوعا از باب خضع يخضع خضوعا به معناى سؤال و اظهار ذلّت و خوارى
است ، و گفته شده : بنده آزاد است اگر قناعت كند و آزاد ، بنده است اگر اظهار ذلّت
كند قناعت پيشه كن و اظهار ذلّت مكن پس هيچ چيزى جز طمع آدمى را زشت نمىكند
[ 50 ]
دع فعل امر از ودع يدع است و فعل ماضى و اسم فاعل و مفعول آن متروك مىباشد و جز در
آنچه انكار مىكنى به كار نمىرود مانند گفتار امام ( ع ) : دعوا الحبشه ما و دعوكم
، و اترك الترك ما تركوكم ، حبشه را واگذاريد چون شما را ترك كرده است و
ترك را ترك كن چون شما را رها كرده است .
معناى كلمه اين است كه هر كس به رشته حرص و طمع چنگ بزند در بيابان
ذلّت و خوارى افتد و هر كه در خانه قناعت سكنا گزيند با عزّت و امنيّت همراه باشد ،
پيامبر ( ص ) فرمود : هيچ كس به ديگرى براى دنيا تواضع نكند مگر اين
كه دو سوّم دينش از بين برود .
بشر حافى ( ره ) گويد : قناعت فرشتهاى است كه جز در دل مؤمن جاى
نمىگيرد .
و گفته شده : طمع بيمارى و سؤال مشرف شدن بر مرگ ، و محروم ماندن ،
مردن است .
و از على ( ع ) روايت شده كه فرمود : از هر كه خواهى سؤال كن تا اسير
او باشى و از هر كه خواهى بى نياز شو تا مانند او باشى و به هر كه خواهى عطا كن تا
فرمانرواى او باشى [ 51 ] .
48 الراحة مع اليأس
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : راحت با نوميدى است .
شارح گويد : راحت استراحت است و همچنين است روح با فتح ( واو ) ،
و يأس نوميدى و ترك طمع است .
يعنى : هر كه استراحت خواهد پس بايد از آنچه در دست مردم است نا
اميد شود و بر خدا توكّل كند كه خدا او را بس است .
49 الحرمان مع الحرص .
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : نوميدى با حرص است .
شارح گويد : حرمان مصدر از حرمه الشى يحرمه حرمة به كسر ( را ) در
هر دو مىباشد مانند : سرقة يسرقه سرقة و حرمة و حريمة و حرمانا و احرمه نيز
وقتى ( گفته شود ) كه او را منع نمايد ، و حرص ميل شديد است .
يعنى : هر كه در به دست آوردن مقصود خويش سخت مايل باشد غالبا
محروم و بى بهره مىماند چنان كه گفته مىشود : دنيا از كسى كه آن را مىطلبد
امتناع مىكند و هر كه دنيا را ترك نمايد دنيا او را دنبال مىكند .
50 من كثر مزاحه لم يخل من حقد عليه او استخفاف به .
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : هر كه مزاح و شوخيش بسيار شود از كينه
بر او يا سبك شمردنش خالى نباشد .
شارح گويد : مزاح و مزاحه به ضمّ ( ميم ) در هر دو اسم مزح است و
آن مصدر مزح يمزح از باب قطع است ، و امّا مزاح به كسر ( ميم ) مصدر مازحه
ممازحة و مزاحا مىباشد ، و حقد كينه است .
معناى كلمه اين است كه هر كس عادتش شوخى كردن باشد از آزار دادن
كسى كه با او مزاح مىكند و دلشكستگى او باكى ندارد و نيز به راست بودن يا دروغ
بودن سخنش اهميت نمىدهد بنابر اين خالى از آن نيست كه بر او كينه گرفته شود تا
در هر فرصتى كه به دست آورد از او انتقام گيرد و نيز در ميان مردم سبك مىشود و
هر كسى او را به مسخره و ريشخند مىگيرد ، اين كه امام ( ع ) مزاح را مقيّد به
كثرت فرمود براى اين است كه هر كس كم مزاح كند مزاح او غالبا حق و راست است و
از كينه و استخفاف خالى است بلكه ( چنين مزاحى ) مباح است چنان كه از پيامبر (
ص ) نقل شده كه به پيرزنى فرمود : پيرزن در بهشت وارد نشود يعنى از آن جهت كه
پير است بلكه جوان مىشود آنگاه وارد بهشت شود .