قضاوتهاى اميرالمومنين على عليه السلام

آيه الله علامه حاج شيخ محمد تقى تسترى

- ۷ -


2- اشتباه آزاد و برده

هنگامى كه حضرت امير عليه السلام در يمن بود، چند نفر در اثر ويران شدن خانه بر روى آنان در زير آوار جان سپردند، اتفاقا دو كودك از آنان يكى آزاد و ديگرى برده جان به سلامت بردند. حضرت امير عليه السلام براى تعيين كودك آزاد قرعه زد و اموال را به او رد نمود، و ديگرى را نيز آزاد كرد (340)

3- تعيين وصيت با قرعه

مردى وصيت كرد پس از مرگش يك سوم بردگانش را آزاد كنند. على عليه السلام در تعيين آنان بين ايشان قرعه زد (341)

4- ترجيح به وسيله قرعه

هرگاه به دو نفر بر صدق ادعاى خود گواه مى آوردند، و گواهان هر دو از نظر عدد و عدالت با هم برابر بودند اميرالمومنين عليه السلام بين آنان قرعه مى زد كه كدام يك سوگند ياد كند و قرعه به نام هر كدام در مى آمد، اگر سوگند ياد مى كرد بر طبق ادعايش حكم مى نمود. و آن حضرت عليه السلام هنگام قرعه زدن اين دعا را مى خواند:
اللهم رب السموات السبع ايهما كان له الحق فاده اليه .
خدايا! اى پروردگار آسمانهاى هفتگانه ! هركدام كه صاحب حق است حق را به او برسان (342)

فصل بيست و چهارم : اصطلاحات شرعى

1- معناى جزء

مردى به جزئى از مال خود وصيت كرد، پس از مرگش ورثه در معناى جزء اختلاف كردند در اين باره از امير المومنين عليه السلام نظر خواستند، آن حضرت عليه السلام فرمود: يك هفتم اموالش را در مورد وصيت صرف كنند و به آيه شريفه استشهاد نمود: لها سبعه لبواب لكل باب منهم جزء مقسوم ؛ جهنم داراى هفت در است ، براى هر درى گروه معنى از گمراهان . (343)

2- معناى سهم

مردى به سهمى از مال خود وصيت كرد، پس از فوتش ورثه در معناى سهم اختلاف كردنداميرالمومنين عليه السلام فرمود: يك هشتم مالش را بيرون بياورند و اين آيه را تلاوتفرمود: انما الصدقات للفقراء و المساكين . و آنان هشت صنفند براى هركدامشان يك سهم (344) 3- معناى قديم
مردى به آزاد نمودن غلامان قديم خود وصيت كرد، وصى معناى قديم را ندانست ، آن را از حضرت امير عليه السلام پرسش نمود. امام فرمود: هر غلامى كه شش ماه در ملك او بوده بايد آزاد شود، و اين آيه را تلاوت فرمود: والقمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم ؛ براى ماه منزلها مقرر داشتيم (تا در آخر ماه ) چون چوب خوشه خرماى خشكيده برگردد. و آب كش خرما پس از شش ماه از چيدن ميوه اش باريك و خميده مى شود (345)

4- معناى حين

مردى نذر كرده بود حينى روزه بگيرد، حضرت امير عليه السلام فرمود: بايد شش ماه روزه بگيرد به دليل آيه شريفه توتى اكلها كل حين باذن ربها؛ ميوه اش را در هر وقتى به فرمان پروردگارش مى دهد و آن شش ماه است (346)

5- معناى شى ء

مردى به شى ء (چيزى ) از مالش وصيت كرد، معناى شى ء را از امام سجاد عليه السلام پرسيدند، آن حضرت فرمود: شى ء در كتاب على عليه السلام يك ششم است (347)

6- معناى سفله

مردى نزد عمر آمده و گفت : همسرم به من گفته سفله (فرومايه )، من به او گفته اگر سفله باشم تو طلاق هستى . عمر به وى گفت اگر دنباله رو افراد قصه گو و معركه گير هستى ، و به دربار پادشاهان مى روى سفله اى و زنت از تو جداست .
حضرت امير عليه السلام به وى فرمود: اگر از آنچه كه مى گويى و يا در باره ات مى گويند باكت نيست ، سفله مى باشى (348)

7- معناى زمان

مردى نذر كرد زمانى روزه بگيرد، اميرالمومنين عليه السلام فرمود: زمان پنج ماه است و حين ششماه (349)

8- معناى لا شى ء

از جمله سوالات كتبى پادشاه روم از معاويه يكى معناى لا شى ء بود معاويه پاسخش را ندانست . عمروبن عاص از قضيه با خبر گرديد، به معاويه گفت : اسب خوبى براى فروش ‍ به لشكرگاه على عليه السلام بفرست و به فرستاده بگو اگر قيمت اسب را از تو پرسيدند بگو لا شى ء اميد است بدين وسيله مشكل حل مى شود از اين رو مردى اسبى برداشت و به لشكرگاه على عليه السلام رهسپار گرديد، اتفاقا حضرت امير با قنبر از كنار مرد عبور مى كردند، على عليه السلام به قنبر فرمود: برو اسب را از اين مرد بخر. قنبر نزد مرد رفت و به وى گفت : اسبت را به چند مى فروشى ؟
گفت : به لا شى ء.
على عليه السلام به قنبر فرمود: اسب را از او بگير، مرد گفت : پس لا شى ء را به من بده .
اميرالمومنين عليه السلام او را در بيابان برد و سراب را به وى نشان داد و به او فرمود: اين لا شى ء است .
مرد گفت : از كجا مى گوئى ؟
على عليه السلام : بدليل آيه قرآن يحسبه الظلمان ماءا حتى اذا جاءه لم يجده شيئا ؛ تشنه سراب را آب مى پندارد و چون بدان نزديك شود نمى يابد او را چيزى (350)

9- معناى اكراه و اجبار

حضرت امير عليه السلام فرمود: سوگند بر قطع خويشاوندى و بر ستم نمودن و در صورت اكراه و اجبار اثرى ندارد. فرق اكراه و اجبار را از آن حضرت پرسيدند فرمود: اكراه از طرف پادشاه است و اجبار از زن و فرزند (351)

10- معناى قامت

امام صادق عليه السلام فرمود: در كتاب على عليه السلام قامت يك نزاع و دو قامت دو ذراع است .
مؤ لّف :
يعنى قامتى كه در روايات به عنوان آخر وقت نافله ظهر معين شده ذراع است ، و دو قامتى كه به عنوان آخر وقت نافله عصر آمده و دو ذراع ، و مقصود قامت انسان يا دو قامت انسان نيست . و علت اين اطلاق اين است كه قامت رحل پيغمبر صلى الله عليه و آله يك ذراع بوده است چنانچه شيخ در تهذيب (352) در باب اوقات نماز آن نقل كرده است و در اين باره نيز اخبارى از عترت طاهرين آن حضرت عليه السلام وارد شده است : از جمله در معناى كثير.
چنانچه خطيب در تاريخ بغداد آورده كه متوكل (خليفه عباسى ) بيمار شده بود نذر كرد كه با بهبودى از مرض مال كثيرى در راه خدا انفاق كند و چون شفا يافت و خواست به نذر خود وفا كند معناى مال كثير را نمى دانست ، آن را از فقهاى عامه پرسش نمود، آنان در معنايش اختلاف كردند؛ برخى مى گفتند: ده هزار درهم و بعضى مى گفتند: صد هزار درهم .
متوكل مساءله را از امام هادى عليه السلام سوال كرد، آن حضرت فرمود: مال كثير هشتاد و سه است به دليل آيه قرآن : ولقد نصركم الله فى مواطن كثيره ؛ خداوند شما را در جاهاى بسيارى يارى كرده است و آنها هشتاد و سه مورد بوده اند (353)
و از جمله در معناى قليل چنانچه صدوق (ره ) در معانى الاخبار از امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : و ما آمن معه الا قليل ؛ ايمان نياورد با او (حضرت نوح ) مگر عده قليلى نقل كرده كه فرمود: آنان هشت نفر بوده اند (354)
و نيز امام صادق عليه السلام درباره كسى كه چنين نذر كرده :انا اهدى هذا الطعام فرمود: چيزى بر او نيست ؛ زيرا كلمه هدى اصطلاح خاصى است در مورد قربانى كردن شتر (355).
و در باره كسى كه به عنوان هدى (356) نذر كرده فرمود: بايد شترى را تقليد و اشعار نموده (357)آن را به عرفات برد و در منى نحر نمايد. و كسى كه نذر كرده جزورى (358) قربانى كند، فرمود: هر جا بخواهد آن را نحر مى كند (359).

فصل بيست و پنجم : جنگ و حماسه

هنگامى كه حضرت امير عليه السلام ياران خود را به نبرد با دشمن ترغيب مى نمود اين دستورات را به آنان گوشزد مى كرد:
زره داران را در پيش روى لشكر و جنگجويان بى سلاح را عقب لشكر قرار دهيد دندانهايتان را بر هم بفشاريد؛ زيرا كه آن سبب مى شود شمشيرها كمتر به سرتان كارگر شود؛ به هنگام پرتاب نيزه پيچ و خم بخوريد كه در اصابه نيزه به دشمن موثر است ؛ نگاهتان را پايين بيندازيد كه دل را قوى و قلب را آرامتر مى كند؛ سر و صدا و هياهو نكنيد؛ زيرا متانت و وقار بيش از هر چيز ترس و هراس را برطرف مى سازد؛ پرچم خود را استوار نگهداشته و اطرافش را خالى نكنيد، و آن را به دست دليران سپاه و كسانى كه خطرها را از شما دور مى كنند بسپاريد (360) آنان هستند كه اطراف پرچم را مى گيرند و از چهار جانب آن را نگهدارى مى كنند، نه از آن عقب مى افتند كه تسليم دشمن شوند، و نه بر آن پيشى مى گيرند كه تنها بماند (361).
و نيز آن حضرت عليه السلام در بعض روزهاى صفين به ياران خود فرمود: ترس از خدا را شعار خود سازيد، و ثبات قدم و آرامش را پيشه كنيد دندانهايتان را بر هم بفشاريد كه شمشيرها را از سرتان دورتر مى كند، زره را با دقت در بركنيد، شمشيرها را در غلاف حركت دهيد، با گوشه چشم غضب آلود به دشمن نظر افكنيد، از هر طرف نيزه بپرانيد، با نوك شمشير زد و خورد كنيد اگر شمشيرتان نمى رسد با پيش رفتن آن را به دشمن برسانيد (362)

فصل بيست و ششم : دفع شبهه

1- اجزاى حرام گوسفند

روزى اميرالمومنين عليه السلام به بازار قصابها گذر نموده آنان را از فروختن هفت چيز از گوسفند نهى كرد:
1- خون .
2- گوشه هاى دل .
3- سپرز.
4- رگ نخاع .
5- غده ها.
6- خصيه ها.
7- آلت نرى .
يكى از قصابها گفت : يا اميرالمومنين ! سپرز و كبد يكى هستند و فرقى بين آنها نيست .
امام عليه السلام به او فرمود: چنين نيست اكنون دو ظرف آب برايم بياور دو ظرف آب ، و كبد و سپرزى براى آن حضرت آوردند، آنگاه فرمود: كبد و سپرز را از وسط بشكافيد و سپس دستور داد آنها را در آب بخيسانند، و چون چنين كردند كبد سفيد شده چيزى از آن كم نگرديد ولى سپرز سفيد نشده و تمامش مبدل به خون گرديده و به صورت پوست و مقدارى رگ درآمد، در اين هنگام آن حضرت عليه السلام به معترض رو كرده و فرمود: اين كه ديدى فرق آنها بود، كبد گوشت است و سپرز خون (363)

2- حيا و عفت زنان

سروى در مناقب آورده : چهل زن نزد عمر رفته از او از شهوت آدمى پرسش نمودند.
عمر گفت : مرد داراى يك جزء و زن داراى نه جزء است .
پرسيدند، پس چگونه است كه مردان از انواع زنان دائم و متعه و كنيز استفاده مى كنند ولى براى زنان جزء يك مرد جايز نيست ؟!
عمر پاسخشان را ندانست ، از اميرالمومنين عليه السلام سوال كرد اميرالمومنين به آنان دستور داد هر كدام ظرفى پر از آب بياورند، و آنگاه فرمود تا همه آبها را در ظرف بزرگى بريزند و سپس به هر يك فرمود: حالا هر كدامتان آبى را كه ريخته ايد بردارد.
گفتند: قابل تميز نيست .
امام عليه السلام نتيجه گرفت كه اگر آن قانون نبود فرق بين اولاد و نسب ممكن نبود و ميراث و نسب باطل مى گشت (364).
مؤ لّف :
خداوند اين موضوع را با زيادى صبر و حيا و عفت زنان جبران نموده چنانچه اين مطلب در روايتى كه اصبغ بن نباته از آن حضرت عليه السلام نقل كرده آمده است (365). و نيز در خبر مسعده آمده كه خداوند به هر زنى صبر و پايدارى ده مرد را اعطا كرده است . (366)

3- اسكات

هنگامى كه حضرت امير عليه السلام بر اهل بصره پيروز گرديد و اسيرانشان را آزاد كرد بعضى از ياران آن حضرت به امام عليه السلام عرضه داشتند: چگونه خونهاى آنان بر ما حلال بود ولى اسيرانشان بر ما حرام ؟ حضرت فرمود: چگونه حلال باشد بر شما زنان و فرزندانى كه در مملكت اسلام و مسلمانان زندگى مى كنند، آنچه را كه دشمن در لشكرگاه خود بر جاى گذاشته براى شما غنيمت است ، ولى آنچه كه در خانه ها پنهان كرده بر شما حلال نيست . و چون بر گفتار خويش اصرار ورزيدند آن حضرت عليه السلام به منظور اسكات آنان به ايشان فرمود: پسر بر عايشه (همسر رسول خدا) قرعه بزنيد، قرعه به نام هر كس در آمد عايشه را به او خواهم داد. آنان به خود آمده توبه و استغفار نموده و از نزد آن حضرت خارج شدند (367)

4- اعور

مردى نزد حضرت امير عليه السلام آمده گفت : من هم شما را دوست دارم و هم فلان دشمنتان را.
امام عليه السلام به او فرمود: تو الان اعور (يك چشمى ) هستى ، يا تمام كور شو و يا تمام روشن (368)

فصل بيست و هفتم : بيان حكمت

1- موجودات زنده در آب و هوا

حضرت على عليه السلام فرمود: از پشت بام در هوا، و نيز در آب جارى بول نكنيد و هر كس چنين كند و به بلايى گرفتار شود سرزنش نكند مگر خودش را زيرا آب و هوا داراى موجودات زنده هستند! (369).

2- خطاى عمر

عمر خواست حلى و حلل خانه كعبه را تصرف كند. اميرالمومنين عليه السلام به وى فرمود: قرآن بر پيامبر نازل شده و اموالى را كه جنبه عمومى دارند چهار قسم قرار داده : 1- ارث . 2- فى . 3- خمس . 4- صدقات و زكوات ، و مصرف هر كدام را نيز معين نموده است . و زيورهاى خانه كعبه هم آن روز وجود داشت و خداوند براى آنها حكمى نفرمود، نه اين كه آنها را نديده و يا فراموش كرده باشد. و اينك تو هم آنها را به حال خود بگذار.
عمر به فرموده اميرالمومنين عمل كرد و به آن حضرت گفت : اگر تو نبودى مفتضح ، و رسوا مى شديم (370).

3- نفع و زيان حجرالاسود

هنگامى كه عمر حجرالاسود را بوسيد به آن خطاب كرد و گفت : مى دانم كه تو سنگى هستى و به كسى نه زيانى مى رسانى و نه نفعى ، و اگر نه اين بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديده ام تو را مى بوسيد هرگز تو را نمى بوسيدم .
اميرالمومنين عليه السلام به عمر فرمود: بلكه اين سنگ هم زيان مى رساند و هم نفع .
عمر گفت : چگونه ؟
آن حضرت فرمود: آنگاه كه خداوند از بنى آدم پيمان گرفت عهدنامه اى برايشان نوشت و همين سنگ آن را در خود فرو برد. پس در روز رستاخيز به وفاى مؤ من و انكار كافر گواهى خواهد داد. و اين معناى دعائى است كه مردم در موقع استلام حجر مى خوانند:
اللهم ايمانا بك ، و تصديقا بكتابك ، و وفاءا بعهدك .
خدايا به تو ايمان مى آورم ، و كتاب تو را تصديق مى كنم ، و به عهد تو وفا مى نمايم (371)

فصل بيست و هشتم : مواردى كه اقامه گواه ممكن نبوده

1- آزمايش كرى

مردى استخوانى به گوش ديگرى زد، مضروب ادعا كرد كه در اثر آن ضربه شنوايى او از بين رفته است . حضرت امير عليه السلام فرمود: تا يك سال از او مراقبت نموده و احيانا او را غافلگير كنند، پس اگر شنوايى او بر آنان ثابت گرديد و يا دو مرد عادل بر آن گواهى دادند ديه اى طلب ندارد و گرنه او را بر عدم شنوايى سوگند داده ديه گوشش را به او مى پردازند.
كسانى گفتند: يا اميرالمومنين ! اگر پس از گذشت يك سال شنوايى او ثابت گرديد حكمش چيست ؟
حضرت فرمود: اثرى ندارد چه بسا خداوند شنواييش را بعد از يك سال مجددا به او مرحمت نموده باشد (372).
و در ادامه خبر حضرت رضا عليه السلام از اميرالمومنين - عليه السلام - چنين آمده كه اگر مورد ادعا، از دست دادن تمام شنوايى باشد... صبر مى كنند تا به خواب سنگينى فرو رفته بر او فرياد مى كشند (373).

2- آزمايش بينايى و بويايى و گويايى

از اميرالمومنين عليه السلام از مردى كه ديگرى بر سرش ‍ كوفته بود و مضروب ادعا مى كرد بينايى و بويايى و گويايى خود را از دست داده پرسش نمودند.
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اگر راست مى گويد سه ديه طلب دارد.
پرسيدند، چگونه معلوم مى شود؟
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: بوياييش بدين وسيله آزمايش مى شود كه پارچه نيم سوزى زير بينى او مى گيرند، اگر در جاى خود ايستاده و حركت نكرد راست گفته ، و اگر سر را دور كرد و چشمانش اشك آورد دروغ گفته است ؛ و آزمايش بيناييش بدين ترتيب كه چشمانش را در مقابل قرص ‍ خورشيد باز نگه مى دارند، اگر بدون اختيار چشمان را بر هم زد دروغ گفته و گرنه راست گفته است .
و اما گوياييش ؛ سوزنى در زبان او فرو مى برند پس اگر خون سرخ بيرون آمد دروغ گفته ، و اگر خون سياه خارج شد راست گفته است (374).

3- ضعف بينايى

اميرالمومنين عليه السلام بينايى چشم مردى را كه ضربه اى به چشمش خورده و بيناييش كم شده ولى به ساختمان چشم آسيبى نرسيده بود چنين آزمايش نمود: پارچه اى بر چشم سالمش بست ، و آنگاه مردى به دستور آن حضرت تخم مرغى در برابر چشم معيوبش گرفته و اندك اندك از او دور شده تا جايى كه مضروب ادعا كرد كه آن را نمى بيند، پس آن نقطه را نشانه كرد و چشم سالمش را نيز بدانگونه آزمايش ‍ نموده و آنگاه تفاوت دو مسافت را مشخص كرده ، به همان نسبت به او ارش جنايت داد (375).

4- ضعف بينايى هر دو چشم

مردى كه ضربه اى به سرش كوبيده شده بود نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده و ادعا كرد كه در اثر آن ضربه بيناييش ‍ ضعيف شده است . آن حضرت وى را در محلى نشانيد و با نشان دادن تخم مرغى ديد چشمش را از چهار جانب آزمايش ‍ نمود و چون بينايى از چهار طرف مساوى بود به وى فرمود: ادعايت راست و پذيرفته است . و آنگاه مردى را در همان سن و سال پيش خواند و در كنار او نشانيد و ابتداء ديد چشمش را از چهار جانب آزمايش كرد و سپس تفاوت دو مسافت را تعيين نموده ، به همان نسبت به مضروب ديه داد (مثلا اگر نصف بيناييش كم شده بود نصف ديه چشم و اگر ثلث ثلث ... ) (376).

5- آزمايش عنن

زنى ادعا مى كرد شوهرش عنين است . مرد انكار مى كرد اميرالمومنين عليه السلام دستور داد زنانى بدون اطلاع شوهر در رحم زن خلوق (نوعى بوى خوش ) داخل كنند، و آنگاه به شوهر فرمود: اگر آلتش به خلوق رسيده عنين نيست (377)

6- نقص زبان

مردى ضربه اى بر زبان ديگرى زد به طورى كه قدرى از زبان مضروب بريده شده نتوانست بعض حروف را ادا كند. نزاع نزد عمر بردند عمر حكمش را ندانست .
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: حروف الفباء بيست و هشت تاست و بايد ديد كه مضروب چند حرف را اداء نمى كند، پس به همان نسبت از جانى ارش جنايت مى گيرد (378)

فصل بيست و نهم : سوگند خاص

1- سوگند دادن لال

از اميرالمومنين عليه السلام از كيفيت سوگند دادن شخص ‍ گنگ پرسش نمودند؛ آن حضرت عليه السلام فرمود: سپاس خداى را كه مرا از دنيا نبرد تا اين كه تمام نيازهاى مردم را برايشان برطرف سازم . آنگاه فرمود: برايم قرآنى بياوريد! چون آوردند به مرد گنگ رو كرده و فرمود: اين چيست ؟
مرد گنگ سر به سوى آسمان بلند كرده و فهماند كه آن قرآن است .
سپس امام عليه السلام فرمود: ولى او را حاضر كنيد! برادرش را آوردند، امام آن مرد را در كنار برادر گنگ خود نشانيد و پس از آن فرمود: اى قنبر! برايم قلم و كاغذ بياور، قنبر قلم و كاغذ آورد. پس به برادر گنگ فرمود: به برادرت بگو كه قاضى بين تو خصمت على عليه السلام است ، مرد موضوع را به برادر خود فهماند، در اين موقع آن حضرت عليه السلام دعايى مشتمل بر برائت ذمه گنگ نوشت و آن را با آب شست و به وى فرمود: آب را بياشامد، ولى مرد گنگ از نوشيدن آب امتناع ورزيد، پس امام عليه السلام او را به پرداخت دين ملزم گرداند (379).

2- سوگند دادن ظالم

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اگر بخواهيد شخص ‍ ستمگرى را سوگند دهيد به او بگوييد از حول و قوه خدا بيزارى جويد كه اگر سوگندش دروغ باشد زود به عقوبت خواهد رسيد، ولى اگر بگويد سوگند به خداى يگانه در عقوبتش تعجيل نخواهد شد؛ زيرا به يگانگى خداوند اعتراف نموده است (380).

فصل سى ام : راه علاج

1- كور كردن با آيينه

غلامى از قبيله قيس با مولاى خود به نزد عثمان رفتند، غلام اظهار داشت كه مولايش با زدن ضربه شديدى چشم او را كور كرده ولى ساختمان چشم سالم است ، مولا به غلام مى گفت : ديه چشمت را به تو مى دهم از قصاص صرفنظر كن . غلام از گرفتن ديه ابا داشت و تنها خواسته اش قصاص بود.
عثمان در حكم قضيه درمانده گرديد، از اين رو آنان را به نزد حضرت امير عليه السلام برد و از آن حضرت تقاضاى داورى كرد. مولا يك ديه كامل به غلام تسليم نمود تا از قصاص ‍ درگذرد. غلام نپذيرفت ، مولا حاضر شد دو ديه بپردازد ولى باز هم غلام امتناع داشت و جز به قصاص راضى نبود. در اين موقع اميرالمومنين عليه السلام به منظور قصاص گرفتن از مولا، آيينه اى طلبيده آن را داغ نمود و آنگاه مقدارى پنبه خواست و آن را خيس كرد و بر اطراف چشم او روى پلكها گذاشت و چشم را در مقابل آفتاب نگهداشت و به وى فرمود: در آيينه نگاه كن و چون قدرى نگاه كرد كور شد، بدون اين كه آسيبى به ساختمان چشمش وارد شود (381).

2- وزن زنجير

غلامى زنجير به پا از كنار دو مرد عبور مى كرد، آن دو نفر در مقدار وزن زنجير با هم شرط بندى كردند، يكى از آنان گفت : اگر وزن زنجير فلان مقدار نباشد همسر من سه طلاقه است ، ديگرى گفت : اگر حدس تو درست باشد زن من سه طلاقه است ، پس هر دو برخاسته و به همراه غلام نزد مولايش رفته به مولاى غلام گفتند: زنجير را باز كن تا آن را وزن نمائيم . مولاى غلام هم گفت : زنم طلاق است اگر بخواهم زنجير را باز كنم ، همگى نزد عمر رفتند و مشكل را نزد او مطرح كرده از او چاره جويى نمودند.
عمر گفت : سوگند مولايش بر دو سوگند ديگر مقدم است . و آنگاه گفت : بيائيد با هم به نزد على بن ابيطالب برويم شايد او براى حل اين مشكل تدبيرى بينديشد، پس به نزد آن حضرت رفته جريان را عرضه داشتند.
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: چقدر پاسخش آسان است و سپس دستور داد ظرف بزرگى آوردند و زنجير را با نخى به پاى غلام بستند و سپس پاى غلام را با زنجير در ميان ظرف گذاشتند بر آن آب ريختند تا اين كه ظرف پر از آب شد، پس از آن فرمود: زنجير را بالا ببريد، زنجير را بالا بردند تا حدى كه از آب بيرون شد و در اين هنگام ، آب قدرى پائين رفت و آنگاه فرمود: پاره آهن در آب بريزند تا به جاى سابقش ‍ برگردد، چون دستور انجام گرفت فرمود: حالا پاره هاى آهن را وزن كنيد، هر چه شد همان وزن زنجير است (382).

3- تدبير

مردى نزد اميرالمومنين عليه السلام آمد و گفت : مقدارى خرما جلويم بود، ناگهان زنم پيشدستى كرده دانه اى از آنها برداشته در دهن انداخت پس من سوگند ياد كردم كه خرما را چه بخورد و چه بيرون بيندازد طلاق باشد.
امام عليه السلام به وى فرمود: نصفش را بخورد و نصفش را بيندازد، در اين صورت تو از سوگندت خلاصى يافته اى (383).

4- سوگند مشكل

مردى را كه سوگند ياد كرده بود، كه اگر در روز ماه رمضان با همسرش آميزش نكند او سه طلاقه باشد، نزد اميرالمومنين آوردند، حضرت فرمود: او را به سفر ببرد و به سوگندش وفا كند (384).

5- وزن در

گروهى آهنگر دربى آهنى را به وزنى كه صاحبان در براى آن تعيين نمودند معامله نموده در را به طرف مقصد مى بردند، در بين راه كسانى وزن در را از آنان پرسيده و خريداران جريان را گفتند آنان اظهار داشتند وزن در هرگز به اين مقدار نمى باشد.
خريداران برگشته از فروشندگان تقاضاى كم نمودن قيمت در را نمودند، آنان ابا كردند نزاعشان در گرفت ، نزد اميرالمومنين عليه السلام رفتند، آن حضرت به آنان اندازه فرورفتگى قايق را در آب نشانه كنيد، و سپس فرمود: حالا به جاى در خرماى وزن شده قرار دهيد تا به همان اندازه در آب فرو رود، پس فرمود، وزن در به مقدار وزن خرماهاست (385).

6- عيبى در تنفس

مردى كه ضربه اى بر سينه اش وارد شده و مدعى بود كه در اثر آن ضربه عيبى در تنفسش پديد آمده ، شكايت به نزد اميرالمومنين عليه السلام برده از آن حضرت داورى خواست آن حضرت در صدد آزمايش او برآمده فرمود: نفس ‍ زمانى از سوراخ راست بينى و زمانى از سوراخ چپ بينى خارج مى شود و بامداد از موقع طلوع سپيده تا طلوع آفتاب غالبا از سوراخ راست بينى خارج مى گردد پس شماره نفسهاى مدعى را در همان موقع تعيين نمود، و روز ديگر مردى را در همان سن و سال و در همان موقع مورد آزمايش ‍ قرار داد و آنگاه به نسبتى كه نقص وارد شده بود از جانى ارش ‍ جنايت گرفت (386).

فصل سى و يكم : وجه استنباط

1- دارويى از قرآن

مردى نزد حضرت على عليه السلام آمد و از نوعى بيمارى شكايت كرد. آن حضرت به او فرمود: يك درهم از مهر زنت بگير و با آن مقدارى عسل خريدارى نموده و آن را با آب باران بخور؛ بيمار به دستور آن حضرت على عليه السلام عمل كرده شفا يافت .
كسانى راز مطلب را از امام پرسيدند و گفتند: آيا در اين خصوص روايتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده ايد؟
حضرت فرمود: نه ، وليكن آن را از آيات قرآن استنباط كردم كه مى فرمايد:
فان طبن لكم عن شى ء فكلوه هنيئا مريئا؛ (387) و اگر آنان مقدارى از مهر خود را به طيب خاطر به شما دادند بخوريد خوش و گوارايتان باد.
و نيز مى فرمايد: يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس ؛ (388) بيرون آيد از شكمهاى آنان نوشابه اى كه رنگهاى آن گوناگون است و درمان است براى مردم .
و همچنين مى فرمايد: و نزلنا من السماء ماءا مباركا؛ از آسمان آبى با بر كت فرود آورديم .
پس به حكم آيه هاى مذكور گوارايى و شفا و بركت در آن دستور جمع شده ، اميدوار گرديدم كه با آن بهبودى حاصل شود (389)

2- استغفار

حضرت امير عليه السلام براى طلب باران به منبر رفت و جز استغفار چيزى از آن حضرت شنيده نشد، بعضى سبب آن را پرسيدند؛ على عليه السلام فرمود: مگر كلام خدا را نشنيده ايد كه مى فرمايد:
فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا، يرسل السماء عليكم مدرارا، و يمددكم باموال و بنين ، و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا (390) پس بديشان گفتم طلب آمرزش ‍ كنيد از پروردگارتان كه او بسيار آمرزنده است ، مى فرستد بر شما باران پى در پى ، و يارى مى دهد شما را به مالها و پسران ، و قرار مى دهد براى شما بوستانها و جويهاى آب .
آنگاه فرمود: كدام دعاست كه از استغفار برتر و بركتش بيشتر باشد.

3- امان از عذاب خدا

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: روى زمين دو امان از عذاب خدا وجود داشت ، يكى از آن دو از ميان شما رفت ، پس كوشش كنيد در نگهدارى و مواظبت از ديگرى .
امانى كه از دستتان رفت رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، امانى كه باقى است استغفار و طلب آمرزش است ؛ زيرا خداوند مى فرمايد:
وما كان الله ليعذبهم و انت فيهم وما كان الله معذبهم وهم يستغفرون (391).
خداوند عذاب نمى كند ايشان را با آن كه تو (اى محمد) در ميان آنان باشى و خداوند عذاب نمى كند ايشان را با آن كه ايشان از گناهان آمرزش جويند (392).

4- اجر و مزد

اميرالمومنين عليه السلام به يكى از يارانش كه به مرضى مبتلا شده بود فرمود: خداوند بيماريت را سبب ريختن گناهانت قرار دهد؛ زيرا مرض اجر و پاداشى ندارد ولى گناهان را مانند برگ درختان مى ريزد، و تنها اجر و مزد در برابر گفتار زبانى و كردار بدنى است . و خداوند هر كه را بخواهد، از بندگان پاك سرشت نيكو كردارش ، به بهشت مى برد (393).

5- زهد

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: تمام زهد در دو جمله از قرآن مجيد قرار گرفته است : لكيلا تاسوا على مافاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم ؛ (394)تا بر آنچه از شما فوت شده غمگين نشويد و به آنچه به شما داده شده دلشاد نگرديد.
و كسى كه بر گذشته تاسف نخورد و بر آينده شادمان نگردد هر دو طرف زهد را دارا گشته است (395).

6- خوف و رجاء

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: بر بهترين افراد اين امت از عذاب خدا ايمن مباش ؛ زيرا خداوند مى فرمايد:
فلا يامن مكرالله الا القوم الخاسرون ؛ (396) از مكر و كيفر خدا ايمن نمى باشند مگر مردم زيانكار و بر بدترين افراد اين امت از رحمت و لطف خدا نوميد مشو؛ زيرا خداوند مى فرمايد:
انه لايياس من روح الله الا القوم الكافرون ؛ (397)از رحمت خدا نوميد نمى باشند مگر كافران (398).

فصل سى و دوم : پاسخهاى عاميانه

1- مسافت خاور و باختر

مسافت خاور و باختر را از اميرالمومنين عليه السلام پرسش ‍ نمودند؛ فرمود: مسير يك روز خورشيد (399).

2- حساب

از اميرالمومنين عليه السلام پرسيدند؛ چگونه خداوند با تمام خلق با آن همه زيادى كه دارند محاسبه مى كند؟ فرمود: همان گونه كه آنان را با آن همه كثرت روزى مى دهد.
و نيز پرسيدند؛ چگونه خداوند با آنان حساب مى كند و او را نمى بينند؟
فرمود: آن گونه كه آنان را روزى مى دهد و او را نمى بينند (400).

3- رزق

از حضرت على عليه السلام پرسيدند؛ اگر مردى در اتاقى نگهدارى شود روزيش از كجا به او مى رسد؟ فرمود: از جايى كه مرگ به سراغش مى آيد (401).

4- فرق حق و باطل

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: فاصله بين حق و باطل چهار انگشت است . معناى آن را از آن حضرت پرسيدند، امام چهار انگشت دست خود را جمع نموده و ميان گوش و چشم خود قرار داد، و آنگاه فرمود: باطل اين است كه بگويى شنيدم ، و حق اين است كه بگويى ديدم (402).

5- فاصله آسمان و زمين

فاصله آسمان و زمين را از آن حضرت عليه السلام پرسيدند؛ فرمود: به قدر مد بصر، و دعاى ستمديده (403).

6- مزه آب

مزه آب را از آن حضرت عليه السلام پرسيدند؛ فرمود: آب طعم زندگى مى دهد (404).

فصل سى و سوم : قواعد فقهى

1- ماهى بدون پولك

اميرالمومنين عليه السلام در كوفه بر استر رسول خدا صلى الله عليه و آله سوار شد و به بازار ماهى فروشان تشريف برد و به آنان فرمود: نخوريد و نفروشيد از اقسام ماهى ، آن قسمى را كه پولك ندارد (405).

2- پرنده حرام گوشت

بپرهيزيد از خوردن گوشت پرنده اى كه سنگدان و چينه دان و خار پشت پا ندارد (406).

3- حيوان حرام گوشت

بپرهيزيد از خوردن گوشت حيوان درنده اى كه دندان نيش ‍ دارد و پرنده اى كه داراى چنگال است (407).

4- صيد

پرنده هرگاه قادر بر پرواز گردد صيد است و براى هر كس كه او را بگيرد حلال مى باشد (408).

5- آلت ذبح

ذبح روا نمى باشد مگر به وسيله آهن (409) (وسيله ذبح بايد از جنس آهن باشد).

6- استصحاب

هر كس نسبت به چيزى يقين داشته باشد، پس در آن شك كند بايد طبق تفتيش عمل نمايد، زيرا شك يقين را دفع نمى كند و آن را نمى شكند (410)

7- نيت خير

دو شتر از مردى فرار كرده ، ديگرى آنان را گرفته هر دو را به يك ريسمان ، يكى از آن دو خفته شد و مرد ماجرا نزد امير المومنين عليه السلام مطرح گرديد، آن حضرت گيرنده را ضامن نكرد و فرمود: او جز اصلاح قصدى نداشته است (411)
و در اين باره نيز كلياتى از عترت طاهرين آن حضرت عليه السلام وارد شده ، چنانچه زراره مى گويد: به خدا سوگند من هرگز كسى مانند ابى جعفر امام محمد باقر نديده ام ، زيرا از آن حضرت عليه السلام پرسيدم ، پرندگان حلال گوشت چه نشانه اى دارند؟
فرمود: بخور گوشت پرنده اى را كه به هنگام پرواز بالهايش را حركت مى دهد، و نخور گوشت پرنده اى را كه در آن حال بالهايش رامى گستراند
پرسيدم ، تخم هايى كه در جنگل مى بينم كدام نوعش حلال و كدام نوعش حرام مى باشد؟
فرمود: نخور آن را كه دو طرفش مساوى است و بخور آن را كه دو طرفش بزرگ و كوچك است (412)
و نيز ابن ابى ليلى نقل شده كه مى گويد: دو نفر كه با هم نزاع داشتند به نزد من آمده ، يكى از آنان گفت : اين مرد اين كنيز را به من فروخته و هنگامى كه او را برهنه نمودنم ديدم موى زهار ندارد و گمانم كه در اصل خلقت چنين بوده است .
ابن ابى ليلى به وى گفت : مردم در اين باره چاره جويى مى كنند، تو از چه چيز كراهت دارى ؟!
مرد گت : اگر اين عيب است به نفع من حكم كنى .
ابن ابى ليلى پاسخش را ندانست ، به او گفت : صبر كن مى روم بر مى گردم و پاسخ تو را مى گويم ، كه الان در شكم خود احساس ناراحتى مى كنم ، سپس داخل خانه شد و از در ديگر خارج گرديده به نزد محمد بن مسلم رفت و مساله را به او در مطرح كرد و پرسيد، آيا در اين باره از ابى جعفر امام محمد باقر حديثى در نظر دارى ؟
محمد بن مسلم گفت : در اين خصوص چيزى به خاطر ندارم ، وليكن يك اصل كلى از آن حضرت عليه السلام در نظرم هست كه فرمود: هر چه كه از اصل خلقت زياد يا كم باشد عيب است .
ابن ابى ليلى گفت : كافى است و آنگاه نزد آنان بازگشته ، و حكم به عيب بودن آن نمود (413) و نيز در كافى درباره آيه شريفه ان تبدوا الصدقات فنعما هى ، اگر به مستحقان انفاق صدقات آشكارا كنيد كارى نيكوست .از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: مقصود از آن زكات واجب است
راوى مى گويد: گفتم پس مقصود از: وان تخفوها و توتوها الفقراء و اگر در پنهانى به فقيران آبرومند رسانيد.چيست ؟
فرمود صدقات مستتحب و ائمه عليهم السلام در فرائض ‍ اظهار نمودن را و در نوافل كتمان كردن و پوشيده نگهداشتن را مستحب مى دانسته اند (414)
و از جمله قواعد فقهى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده : لاضرر و الاضرار است ، كه آن بابى است از علم كه هزار باب از آن گشوده مى شود، و داستان آن چنين است كه : سمرة بن جندب درخت خرمايى در باغستانى متعلق به براى رفتن به سوى درخت خرماى خود از منزل انصارى مى گذشت و از او اجازه نمى گرفت انصارى نخست با زبانخوش به او تذكر داد و از او خواست تا موقع عبور از خانه اذن بگيرد سمره براى رفتن به سوى درخت خرماى خود از منزل انصارى مى گذشت و از او اجازه نمى گرفت .انصارى نخست با زبان خوش به او تذكر داد و از او خواست تا موقع عبور از خانه اذن بگيرد سمره سربرتافت ، و چون انصارى اين بديد به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله شكايت برد و جريان را عرضه داشت رسول خدا موضوع شكايت داشتن انصارى را از اين كار خلاف سمره به او پيغام داد و از او خواست تا به هنگام ورود استيذان نمايد، سمره ابا كرد، تا اين كه رسول خدا در مقام قيمت گذارى درخت بر آمده ولى او همچنان امتناع مى ورزيد تا اين كه حاضر شدند چند برابر قيمتش را به او بدهند ولى با هم قبول نكرد، سرانجام رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را با نخلى در بهشت مورد معاوضه قرار داد، سمره نپذيرفت ، در اين موقع رسول خدا صلى الله عليه و آله به انصارى رو كرده و فرمود: برو درخت را بكن و آن را به نزد او بينداز فانه لاضرر ولاضرار، حقا كه ضرر رساندن و زير با ضرر رفتن روا نيست (415)
مؤ لّف :
جاى شگفت نيست اين كه كسى داراى نفسى خبيث و سرشتى ناپاك باشد، آن همه پيشنهادات پيغمبر صلى الله عليه و آله را نپذيرد.
و در تاريخ طبرى در ضمن وقايع سال 50 آمده ، زياد حكم ولايت بصره را به سمره داد و او به كوفه آمد و هشت هزار نفر را كشت .
زياد به او گفت : هيچ نترسيدى يك تن از آنان بى گناه باشد؟!
سمره پاسخ داد: از كشتن افرادى مانند آنان هيچ ترسى ندارم .

فصل سى و چهارم : جنايات حيوانات

1- پيامبر (ص ) در حق على (ع ) دعا كرد

گاو نرى الاغى را كشته بود، اين قضيه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله اتفاق افتاده ، پس هنگامى كه آن بزرگوار در ميان جمعى از اصحاب خود كه ابوبكر و عمر نيز در ميان آنان بودند، نشسته بود طرفين دعوى نزد آن حضرت آمده و نزاع خود را مطرح كردند. در اين موقع پيامبر خدا به ابوبكر رو كرده و فرمود: بين آنان داورى كن !
ابوبكر گفت : ضمانى نيست ؛ زيرا حيوانى حيوان ديگر را كشته است .
پيامبر به عمر فرمود: تو بين آنان قضاوت كن ! عمر گفتار ابوبكر را تكرار كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام رو كرد و فرمود: بين آنان حكم كن !
على عليه السلام فرمود: اگر گاو در استراحتگاه الاغ داخل شده ، صاحبان گاو ضامن الاغ هستند، و در صورت عكس ‍ ضامن نيستند.
در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله دست به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: الحمدالله الذى جعل منى من يقضى بقضاء النبيين .
سپاس خداى را كه قرار داد از خاندانم شخصى را كه به قضاوتهاى پيامبران داورى مى كند (416).

2- در اسلام ضرر نيست

دو نفر نزد عمر آمدند؛ يكى از آنان گفت : گاو اين مرد شكم شترم را پاره كرده ، عمر گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله جنايات بهائم را موجب ضمان ندانسته است .
اميرالمومنين عليه السلام به عمر فرمود: رسول خدا فرموده : لا ضرر ولا ضرار يعنى در اسلام ضرر رسانيدن و تحمل ضرر روا نيست . در اين مورد اگر صاحب گاو گاوش را در راه شتر بسته ضامن شتر است ، و گرنه ضامن نيست ، و چون رسيدگى كردند ديدند صاحب گاو گاوش را از روستا آورده و در راه شتر بسته است ، پس عمر طبق فرموده آن حضرت حكم كرد و بهاى شتر را از صاحب گاو گرفت و به صاحب شتر داد (417).

3- على (ع ) ستمگر نيست

هنگامى كه اميرالمومنين عليه السلام از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله در يمن بود، روزى چند نفر بر آن حضرت وارد شده ، نزاع خود را چنين مطرح كردند: اسب يكى از آنان گريخته و به مردى لگد زده و او را كشته است . صاحب اسب گواه آورد كه اسب ، خود از خانه فرار كرده است .
على عليه السلام حكم به عدم ضمان نمود اولياى مقتول از يمن به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و گفتند: على در حق ما ظلم نموده و خونبهاى كشته ما را پايمال كرده است .
پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: على ستمگر نيست ، و براى ستم نمودن آفريده نشده است و ولايت و خلافت پس از من از آن اوست ، حكم و سخنش حق ، و منكر ولايتش كافر است (418).

4- ضرر بر كشتزار

اميرالمومنين عليه السلام جنايات و آسيبهاى حيوانات را كه در روز بر كشتزار ديگران وارد مى آوردند موجب ضمان نمى دانست ، و مى فرمود: صاحب زراعت در روز خودش بايد از زراعتش پاسدارى كند، ولى ضررهاى شبانه آنها را موجب ضمان صاحبان آنها مى دانست (419).

5- جنايت سگ

على عليه السلام جنايت روزانه سگ را موجب ضمان صاحب او مى دانست ولى گاز گرفتن او را در شب موجب ضمان نمى دانست (420).

6- ضمانت اهل خانه

اگر با اجازه اهل خانه وارد خانه شدى و سگ خانه تو را گاز گرفت ، آنان ضامن هستند، ولى اگر بدون اجازه وارد شدى ضامن نيستند (421).

7- حيوان سركش

على عليه السلام اولين حمله حيوان سركش را موجب ضمان نمى دانست ، ولى در نوبتهاى بعد صاحبش را ضامن مى كرد (422).

8- تفصيل

اميرالمومنين عليه السلام زيانهايى را كه چارپايان در اثر پايمال كردن با دست و پا وارد مى آوردند موجب ضمان صاحبانشان مى دانست و جناياتى را كه به واسطه لگد انداختن وارد مى آوردند موجب ضمان نمى دانست مگر اين كه كسى حيوان را زده باشد (كه زننده ضامن است ) (423).

9- ضمانت راكب ، و قائد حيوان

اميرالمومنين عليه السلام راكب حيوان را ضامن زيانهاى دست و پاى حيوان مى نمود. ولى قائد را تنها ضامن زيانهاى پاى حيوان مى دانست نه دست او (424).

فصل سى و پنجم : حريم ها

اميرالمومنين عليه السلام مى فرمود: فاصله دو چاهى كه براى آب دادن شتر حفر مى شود چهل ذراع ، و دو چاه آبيارى كشتزار شصت ذراع و دو چشمه پانصد ذراع بايد باشد.
و كوچه اى كه مورد نزاع مى باشد، هفت ذراع آن به كوچه اختصاص دارد (425).

فصل سى و ششم : قراردادها

مردى گوسفندى را ذبح كرده با دوستان خود شرط بست كه اگر تمام گوسفند را بخورند مالى بدهكار نباشد ولى اگر چيزى از آن باقى گذاشتند بدهكارى تمام بهاى آن باشند.
اميرالمومنين عليه السلام به آنان فرمود شرط بندى در مورد خوردن مطلقا باطل است چه كم و چه زياد، و از پرداخت غرامت جلوگيرى نمود (426).
از حضرت رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود: كسى كه با زنى ازدواج نمايد و براى پدر زن مالى قرار دهد، اصل عقد صحيح است و آنچه كه براى پدر قرار داده باطل مى باشد (427).

فصل سى و هفتم : تاديبات

1- نوعى داورى

دانش آموزانى نمونه هاى خط خود را خدمت حضرت امير عليه السلام عرضه داشتند تا آن حضرت خوش خطترين آنها را انتخاب كند.
على عليه السلام فرمود: اين هم يك نوع داورى است ، و جور (428) در آن همانند جور در حكم است ، و آنگاه به آنان فرمود: به معلم خود برسانيد، اگر در مقام تاديب ، شما را بيش ‍ از سه ضربه بزند از او قصاص گرفته مى شود (429).