امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۲ -


فصل سى‏ام

آيا برخورد امام (ع) با حكومت همانند يك حاكم بود؟

1

بعضى از محققان تاريخ اسلام معتقدند كه از جمله عوامل دست نيافتن امام (ع) به هدفهاى خود در مورد خلافت اين بود كه تلقى امام (ع) از حكومت،نه مانند يك حاكم،بلكه همانند يك واعظ بود.او بر مخالفان خود سخت نگرفت‏بلكه به ايشان اجازه داد تا با وى مخالفت كنند و با آنها به سهل انگارى رفتار كرد بحدى كه از مجازات او ايمن شدند و بر نافرمانى او جرات يافتند.

در مدينه عبد الله بن عمر،سعد بن ابى وقاص و برخى ديگر از اصحاب،از بيعت‏با وى خوددارى كردند،و او نيز بر خلاف خلفاى پيش از خود،آنها را مجبور به بيعت نكرد.خلفاى پيشين به هيچ صحابى اجازه ندادند تا از بيعت‏سرپيچى كند.زبير مجبور به بيعت‏با ابو بكر شد،و ابو بكر با وزير خود عمر بر خود على (ع) سخت گرفتند تا بيعت كند.

موقعى كه زبير و طلحه،مدينه را به سمت مكه-در حالى كه تظاهر به رفتن عمره مى‏كردند-ترك كردند،امام (ع) با آن كه مى‏دانست ايشان براى اعلان شورش بر ضد او مى‏روند،مانع از رفتن آنان نشد در صورتى كه مصلحت ايجاب مى‏كرد آن كار را بكند.بلكه صلاح بود آنها را به زندان اندازد تا كارها روبراه شود.و اگر آن كار را كرده بود،خود امام (ع) و تمام مسلمانان از بسيارى رنجها و قربانى شدن‏ها در امان مى‏ماندند.

و موقعى كه قرآنها بالا رفت،مصلحت‏بود كه نبرد را ادامه مى‏داد،هر چند كه گروهى از سپاهيانش مخالف ادامه جنگ بودند.و اگر كارى را كه اشتر پيشنهاد كرديعنى همان ادامه جنگ،انجام داده بود،شكستى كه انتظارش مى‏رفت‏بر معاويه وارد شده بود و خطر وى از ميان رفته بود و بعد از آن مى‏توانست مخالفان خود را نسبت‏به درستى موضع خود و جلب محبت آنها قانع كند و موقعى كه سپاه خود را به كوفه برگرداند لازم بود كه اشعث را پس از مشاهده آن همه دلايل خيانت و كمك او به دشمن،مجازات كند.و ليكن امام (ع) آن كار را نكرد،و بارها،پيش از جنگ خوارج و بعد از آن،در مورد تاخير بازگشت‏به جبهه نبرد،تحت فشار او قرار گرفت.بلكه مصلحت اين بود كه اشعث را از آغاز دور از جنگ نگهدارد،زيرا كه اشعث روزى كه با امام (ع) بيعت‏به عمل آمد،از جمله عمال عثمان در فارس بود،و هنگامى كه امام (ع) قصد حركت‏به سمت‏شام داشت اشعث را از استاندارى عزل كرد،و مى‏گويند كه او مقدارى از اموال مسلمانان را مطالبه كرد،و بعد از اين كه از او خواست تا خود را اصلاح كند او را به همراه خود به جنگ صفين برد.و اگر اشعث در مقام استاندارى خود باقى مانده بود،در اختيار آنهايى كه دعوت به قبول حكميت مى‏كردند چنين نيرويى كه اشعث از بزرگترين منابع آن نيرو بود وجود نمى‏داشت.

و ليكن از كوتاه فكرى است كه بگويند امام (ع) با حكومت همانند يك حاكم برخورد داشت‏بلكه چون واعظى برخورد مى‏كرد،و اين كه او به طور جدى پس از وصول به حكومت پاسدارى از قدرت خود نكرد.براستى كه از كم خردى است پس از اين كه امام با دشمنان خود در سه جنگ خرد كننده درگير شد،چنان مطلبى گفته شود،در يكى از آن سه جنگ در بصره به دشمنان خود شكست كوبنده‏اى وارد كرد،و در جنگ ديگر خوارج نهروان را تار و مار كرد،و در جنگ سوم،بزرگترين جنگى كه تاريخ اسلام تا آن روز شاهد بوده است،معاويه و سپاهيانش را زمينگير كرد.و كسى كه با دشمنانش با چنين شدتى رفتار كند،روانيست كه گفته شود او همانند يك واعظ با حكومت‏برخورد داشته است.

چرا امام (ع) اصحاب را وادار به بيعت نكرد؟

اما اين كه امام (ع) پسر عمر و سعد و تعداد ديگرى از اصحاب را مجبور به بيعت‏با خود نكرد، بلكه اجازه داد،تا آنها موضعى بيطرفانه اتخاذ كنند،همان مقتضاى عدالت‏بود.چه وقت‏براى يك حكومت انتخابى جايز است كه افراد را مجبور به انتخاب خود بكند؟و چگونه انتخاب آزاد خواهد بود در صورتى كه انتخاب كننده مجبور گردد؟اسلام مى‏گويد براى شخص مجبور و مكره بيعتى نيست،و بيعتى كه مولود زور و جبر باشد،بيعت‏به حساب نمى‏آيد و در حقيقت اين از جمله حقوق طبيعى افراد است كه اسلام و اصول دموكراسى آن را پذيرفته‏اند كه هر انسانى داراى آزادى سياسى است كه سمبل آن آزادى در انتخاب است و اين همان چيزى است كه مترقى ترين حكومتهاى جهان در عصر ما آن را به كار بسته‏اند.

وقتى ابو بكر و عمر،زبير و ديگران را مجبور بر بيعت كردند،على (ع) روش آنها را قبول نكرده و آن را مخالف با اصل عدالت مى‏ديده است.براى هر فرد و اقليتى اين حق وجود دارد كه با اكثريت مخالفت كنند و اكثريت‏حق ندارد كه بر اقليت‏سخت‏بگيرد مگر وقتى كه مقصود از مخالفت،بازداشتن اكثريت از انجام وظايف حكومت‏باشد،زيرا كه آن به منزله يك شورش به حساب مى‏آيد و براى حكومت قانونى جايز بلكه لازم است كه آن را سركوب كند.موضع سعد و پسر عمر و امثال آنها چنان نبود كه خطرى در مقابل امام نسبت‏به انجام حكومتش به شمار آيد.

چرا امام (ع) مانع رفتن طلحه و زبير به مكه نشد؟

اما جلوگيرى نكردن امام (ع) از رفتن طلحه و زبير به عمره با علم بر اين كه قصد فريب و يا شورش دارند نادرست نبود.و من اعتقاد ندارم كه به مصلحت امام (ع) مى‏بود كه به مسلمانها گفته شود،رهبر مسلمانان دو صحابى مشهور را از انجام عمل عمره باز داشته است و يا اين كه به آن جهت ايشان را زندانى كرده است.و معتقد نيستم كه‏ام المؤمنين آمادگى نداشت-در صورتى كه امام (ع) آن كار را مى‏كرد-به تمام جهان اسلام آن را اعلام كند.بلكه از آن مطلب بهانه‏اى ديگر،به بهانه مطالبه خون عثمان مى‏افزود.

علاوه بر اينها قيام بر ضد امام (ع) -هر چند كه طلحه و زبير هم در آن شركت نكرده بودند-تحرك خود را از دست نداده بود.زيرا ام المؤمنين آمادگى انجام آن نهضت را هم با بودن دو نفر صحابى و هم بدون ايشان داشته است.و در حقيقت او از لحظه‏اى كار خودش را شروع كرد كه از خبر بيعت‏با امام اطلاع يافت‏بدون اين كه از موضعگيرى آن دو صحابى نسبت‏به امام (ع) آگاهى پيدا كرده باشد و البته در نزد وى مال و افراد براى اقدام به آن عمل وجود داشته است.زيرا كه بنى اميه و پيروانشان در ركاب او و در انتظار اشاره‏اى از جانب او بودند.

چرا امام (ع) نبرد صفين را دنبال نكرد؟

اما در نسبت اشتباه دادن به امام (ع) در مورد ادامه ندادن به جنگ،بعد از بالا بردن قرآنها، من دليل موجهى نمى‏بينم.البته اگر اكثريت‏سپاه امام (ع) در موضع صحيح خود مانده بودند و سر به فرمان او بودند و يا او خود از كسانى بود كه با برافراشتن قرآنها فريب خورده بود، امكان توجيه اين ديدگاه وجود داشت و لكن امام (ع) همان كسى است كه به طرفداران توقف جنگ فرمود:روى حق خود،صداقت‏خود و نبرد با دشمن خود،ايستادگى كنيد.و به ايشان اعلان كرد كه بلند كردن قرآنها يك مكر و حيله است قصد معاويه و يارانش از آن كار دور نگهداشتن خود از شكست كوبنده‏اى است كه در انتظار ايشان است،اين كه او همه آنها را از سنين كودكى و بزرگسالى مى‏شناسد كه بدترين كودكان و فاسدترين مردانند.و ايشان اهل دين و اهل قرآن نيستند.

تمام اينها را به ايشان فرمود و ليكن آن قوم فريب خوردند و امر بر آنها مشتبه شد و نافرمانى كردند و تهديد كردند كه با او مانند عثمان رفتار خواهند كرد و يا او را دست‏بسته تحويل معاويه خواهند داد.و هرگاه چنان كارى را انجام مى‏دادند از جمعيتهاى اطراف حتى يك صدا هم در مخالفت ايشان بلند نمى‏شد.پس ناگزير به عقب كشانيدن اشتر و دور كردن او از صحنه جنگ شد.و اگر امام (ع) تصميم به ادامه جنگ مى‏گرفت،جنگ-به جاى اين كه ميان آنها و دشمنانشان باشد-ممكن بود،بين ياران خود امام (ع) درگير شود.و در حقيقت نزديك بود كه ميان اشتر و طرفداران توقف جنگ،برخورد شروع شود،زيرا كه وى به آنها دشنام داد و ايشان او را دشنام دادند و با تازيانه خود بر روى مركبش نواختند و او نيز با تازيانه بر چهره مركبهاى آنها نواخت،اما امام (ع) مشاجره آنها را متوقف ساخت.ترديدى نبود كه اگر آسياب جنگ ميان ياران امام به گردش در مى‏آمد،به يك فاجعه آنى منجر مى‏شد كه در آن هزاران تن از ايشان كشته مى‏شد و در ميان نسلها و بازماندگان ايشان بذر عداوت بحدى ريشه مى‏دواند كه فرصتى براى اتحاد و اجتماع ايشان در مورد نبرد با دشمن نمى‏ماند.گذشته از آن،همه نشانه‏ها بر اين امر دلالت دارند كه اگر امام (ع) بر ادامه جنگ پافشارى مى‏كرد و از بازگرداندن اشتر و دور كردن او از صحنه نبرد خوددارى مى‏كرد،افرادى كه آن روز اطراف امام (ع) بودند،در تهديد كردن او به قتل و يا تسليم به معاويه جدى بودند.و ممكن بود كه آن حادثه بدون اطلاع اشتر و همراهان او كه طرفدار ادامه جنگ بودند اتفاق بيفتد.و اگر امام (ع) در همان لحظه و يا در نبردى كه پس از آن ميان دو دسته از يارانش اتفاق مى‏افتاد كشته مى‏شد،فاجعه بزرگتر از حد تصور ما بود.

براى چه اشعث را مجازات نكرد؟

و من در برابر تخطئه امام (ع) به سبب همراه بردن اشعث‏به صفين و يا مجازات نكردن او هنگام ثبوت خيانتش به امام (ع) و همفكريش بر ضد او با دشمن دليل موجه منطقى به دست نياوردم.امام (ع) بشرى است[به عنوان يك بشر،جز به اذن خدا]كه از آينده اطلاعى نداشت پس او نمى‏توانست‏بداند كه اشعث-در صورتى كه ميان سپاه وى باشد-بر ضد او تبانى خواهد كرد.و تبعيد اشعث و دور نگهداشتنش از صحنه جنگ‏به هنگام بالا بردن قرآنها مانع از پيش آمدن آن آشوب نمى‏شد.زيرا خوارجى كه در آغاز كار از همه مردم بيشتر پافشارى بر توقف نبرد و پذيرش حكميت داشتند،از پيروان اشعث نبودند.و هزاران تن با آنها همعقيده بودند در حالى كه اعتقاد داشتند،عدم پذيرش دعوت به حكميت گناهى است‏بزرگ.و اشعث تنها منافقى نبود كه در ميان سپاه امام (ع) وجود داشت.

اما مجازات نكردن امام (ع) اشعث را-پس از اين كه خيانت و تبانى او با دشمن ثابت‏شد-به دو علت‏برمى‏گردد:

(1) اشعث،منافقى زيرك بود كه توانسته بود،نفاق خود را پنهان نگهدارد و چيزى كه دليل بر تبانيش با دشمن باشد بروز نداده بود،در زمان پيامبر (ص) تعدادى از منافقين بودند كه اظهار اسلام مى‏كردند و نماز مى‏گزاردند و روزه مى‏گرفتند و از پيامبر (ص) (در دو سوره احزاب و براءت) بزرگترين نشانه‏هاى منافقان را شنيده بودند،و پيامبر (ص) تعدادى از آنها را مى‏شناخت ولى همه آنها را نمى‏شناخت[!].و نسبت‏به آنها كه مى‏شناخت مجازاتى قائل نشد زيرا كه دليل روشنى براى مجازات آنها نداشت و يا اين كه اميدوار بود اصلاح شوند و مسلمان واقعى گردند.و يا براى اين كه اگر آنها را مجازات مى‏كرد ميان پيروانش اختلاف مى‏افتاد،پس براى حفظ وحدت ميان اصحاب از مجازات آنها صرف نظر كرد.اشعث تنها منافق ميان سپاه امام (ع) نبود و شايد صدها و هزارها از منافقان بودند كه تظاهر به دوستى امام (ع) مى‏كردند ولى در باطن با او دشمن بودند.در مورد زياد بن ابيه،شبث‏بن ربعى و صدها نفر از كسانى كه به همراه امام مى‏جنگيدند و بعدها در كشتن فرزندش امام حسين (ع) شركت كردند دلايل عينى بر اين مطلب موجود است.

(2) از قدرت امام (ع) پس از جنگ صفين تا حد زيادى كاسته شد،در حقيقت‏سركشى اكثريت-پس از بالا بردن قرآنها-از فرمان او يك شورش نظامى بود كه تنها از قدرت و نفوذ، اسمى براى او گذارد.و اگر امام (ع) مى‏خواست كه اشعث را-به دليل مخالفتش با ادامه جنگ، پس از بالا بردن قرآنها-مجازات كند،جمعيت زيادى ازمردم كوفه كه به همان دليل اشعث و يا به دليل ديگرى،موضعى مانند موضع او داشتند،با وى به مخالفت‏بر مى‏خاستند و امام (ع) به اين ترتيب قبيله كنده و هزاران نفر را كه اشعث رئيس آنها بود خشمگين كرده بود.حتى مجازات اشعث (كه از اهل يمن بود) موجب خشم تمام مردم يمن مى‏شد،بويژه كه بيشتر اهل كوفه نيز يمنى بودند.و امام نيازى به افزايش دشمنان و گرفتاريهاى بيشتر نداشت.

2

چرا امام (ع) پايبند قراردادى شد كه از روى جبر پذيرفته بود؟

و در اين جا دو پرسش ديگر وجود دارد كه بايد به آنها پاسخ داد:

(1) مجموع دلايل ثابت مى‏كند كه امام (ع) نه اقدام به متوقف ساختن جنگ كرد،و نه از روى اختيار قرارداد حكميت را امضا كرد بلكه بر همه آنها مجبور گرديد.و در دين اسلام روشن است كه عمل بدون اختيار لغو و بى‏اثر است.طلاق غير اختيارى طلاق به حساب نمى‏آيد و بيعت اجبارى بيعت محسوب نمى‏شود.دستور دين در مورد ساير قراردادها نيز همين طور است و پيمان حكميت از جمله همان قراردادهاست.و معناى آن مطلب اين است كه قرارداد حكميت‏براى امام (ع) لازم الاجرا نبود و او حق داشت كه ناديده بگيرد،بلكه اگر از شكست آن قرارداد فايده‏اى عايد حق مى‏شد،شكستن آن بر امام واجب بود.و هرگاه خوارج از عمل خود پشيمان شده بودند و معتقد به بازگشت‏به جبهه جنگ بودند پس لازم بود كه امام (ع) نيز به ميدان نبرد برگردد و منتظر حكم داوران نباشد.

براى پاسخ به اين سؤال،مى‏گوييم،درست است كه قراردادى را كه شخص مجبور منعقد كند بى‏اثر است اما اين در صورتى است كه به عنوان يك شخص منعقد سازد.ولى هرگاه آن شخص مجبور در موضع يك رئيس دولت‏باشد،اگر قراردادى را به نمايندگى از سوى مردم امضا كند، اين قرارداد بى‏اثر نيست،مگر مردمى كه نمايندگى داده‏اند،مجبور به پذيرفتن آن قرارداد شده باشند،اما اگر خود ايشان طرفدار موافقت‏با قرارداد باشند،پس آن قرارداد بعد از انعقادش لازم الاجراست و بر هم زدنش روا نيست،هر چند كه پس از انجام قرارداد گروهى از تعيين كنندگان نماينده از آن قرارداد برگردند.بديهى است كه اكثريت افراد در اردوى امام (ع) از آن جمله خوارج مجبور بر متوقف ساختن جنگ و پذيرفتن حكميت نبودند بلكه خودشان بر هر دوى آنها دعوت مى‏كردند.و برگشتن خوارج پس از انعقاد قرارداد امام را از مسؤوليت پايبندى آزاد نمى‏كرد.بعلاوه ايراد خوارج بر محتواى قرارداد موجب آن نمى‏شود كه شكستن پيمان به مصلحت امام باشد.اكثريت افرادى كه دعوت به عقد قرارداد كرده بودند در موضع خود پايدار ماندند با اين اعتقاد كه پايبندى به قرارداد واجب است و بايد منتظر نتيجه حكميت‏بمانند.و اگر امام (ع) مى‏خواست پيمان شكنى كند-در حالى كه ساحت امام مبراست-از ميان طرفداران قرارداد،مخالفانى تندروتر از خوارج پيدا مى‏كرد و موقعيت امام (ع) سخت‏تر از مرحله پيش از امضاء قرارداد مى‏شد.و بازگشت امام (ع) از پيمانى كه بسته بود جز افزايش نگرانى و نابسامانى براى مسلمانان در سراسر نواحى عالم اسلام آن روز،و دادن مستمسكى غير قابل دفاع بر ضد امام (ع) به دست معاويه،چيزى در برنداشت.بلكه اگر امام (ع) آن كار را كرده بود،تاريخى كه امروز به طور قاطع به سود امام (ع) و بر ضرر معاويه قضاوت مى‏كند،حق داشت دچار ترديد شود و يا اين كه در قضاوت خود گمراه شود.

چرا امام (ع) مدت حكميت را طولانى تعيين كرد؟

(2) اما پرسش ديگرى كه پاسخ آن بر عهده ماست اين است:

ما قبول داريم كه امام (ع) ناگزير به قبول پيشنهاد توقف نبرد و حكميت و پذيرش ابو موسى و ابن عاص به عنوان داوران بود.و ليكن چه عاملى باعث‏شد كه امام مدت حكميت را چند ماه قرار دهد؟البته ممكن بود كه داوران توافق كنند و حكم خود را در طول يك هفته و يا يك ماه صادر كنند.و امكان داشت كه امام (ع) تا وقتى كه داوران حكم خود را صادر كنند با سپاه خود در صفين بماند،و اگر امام (ع) آن كار را كرده بود،جلو بالا گرفتن اختلاف و وسعت فاصله ميان امام (ع) و خوارجى كه از متوقف‏ساختن جنگ پشيمان بودند،گرفته شده بود.زيرا اگر مدت توقف جنگ كوتاه بود،امام (ع) مى‏توانست‏برگردد و خوارج نيز به همراه او به جبهه جنگ-همزمان با صدور حكم داوران-بازگردند.در حالى كه امام (ع) به تقريب يقين داشت كه حكم داوران هرگز به نفع او نيست زيرا هر يك از آن دو تن،دشمن سرسخت او بودند.

البته خوارج راجع به علت طول مدت قرارداد از امام (ع) پرسيدند،در جواب فرمود:تا نادان بداند و دانا استوار گردد و شايد خداوند كار اين امت را اصلاح كند (و نيازى به بازگشت‏به نبرد نباشد) .

آرى ممكن بود كه جريان كار امت‏به صلح بينجامد و بازگشت‏به جنگ لازم نيايد به شرط آن كه از داوران اميد مى‏رفت آنچه را كه قرآن لازم دانسته بود اجرا كنند بر آنچه باطل شمرده است‏خط بطلان بكشند.و در صورتى كه معاويه نيز از جمله آن كسانى بود كه تسليم حكم قرآن بودند،و ليكن همين معاويه با امام مبارزه مى‏كند در حالى كه مى‏داند مبارزه با امام (ع) مبارزه با قرآن و با كسى است كه قرآن بر او نازل شده است.و يكى از دو داور در دشمنى با امام (ع) مانند او و شريك در عمل او بود.و ديگرى نيز از دورترين مردم نسبت‏به امام (ع) بود. و از هيچ يك آنها اميد گفتن حق نمى‏رفت.

اما اين كه طول مدت آتش بس كمك بر استوارى عالم و شناخت جاهل مى‏كند درست در آمد،آن گاه كه به مردم فرصت درازى براى فكر كردن داده شد بدون اين كه تحت فشار رويدادها و تاثير عاطفى باشند.اما از طرفى طول مدت آتش بس موجب طولانى شدن مشاجره بين مردم و بالا گرفتن اختلاف ميان دو گروه مخالف از سپاهيان امام (ع) مى‏شد و دشمن مدت زيادى آسوده مى‏ماند امكان بسيج مجدد نيرو براى نبردى تازه پيدا مى‏كرد. پاسخ سؤال همان است كه از خود سؤال بر مى‏آيد كه گويا مبتنى بر اين فرض است كه امام (ع) موقع امضاى پيمان آتش بس مى‏دانسته است كه خوارج خيلى زود نسبت‏به متوقف ساختن نبرد پشيمان مى‏شوند و موضع خود را تغيير مى‏دهند و اندكى پس از نوشتن قرارداد حكميت دعوت به بازگشت‏بر جنگ با معاويه مى‏كنند.و اگر چنين بود امام (ع) نيازى به قبول حكميت پيدا نمى‏كرد و حكميتى اتفاق نمى‏افتاد.اما جريان اين چنين نبوده است. خوارج از همه بيشتر به توقف جنگ و قبول حكميت اصرار داشتند و تا بعد از انعقاد پيمان بر اصرار خود باقى بودند،آنها و ديگر معترضان نادان همان نيرويى بودند كه امام (ع) را مجبور به متوقف ساختن جنگ كردند.و تا وقتى كه قرارداد از دو طرف انجام گرفت و به صورت پيمانى استوار و محكم در آمد،تغيير موضع ندادند.

انتظار مى‏رفت كه اين افراد موضع خود را با آن سرعت‏شگرف عوض كنند،و در خلال سه روز از چپ افراطى به راست افراطى تغيير موضع دهند،در دو روز اول معتقد باشند كه ادامه جنگ و نپذيرفتن حكميت كفر است و بعد در روز سوم تغيير عقيده دهند و معتقد شوند كه ترك جنگ و پذيرش حكميت كفر است.

البته امام (ع) نسبت‏به موضع اول ايشان كه معلوم شد موضع تمام سپاهيان اوست،جواب مثبت داد و قرارداد را امضا كرد.و حق همين بود كه امام به اين افراد و ديگران مهلت مى‏داد چند ماه بگذرد تا جريان براى آنها-پس از فريب خوردن و مشتبه شدن امر-بطور كامل روشن شود.و اقتضاى منطق اين بود كه ضمن ماهها آتش بس،راه هدايت‏براى خوارج و ديگران روشن گردد،بويژه پس از اين كه داوران حكم ظالمانه متناقض خود را صادر كردند.و ليكن خوارج از اول تا آخر غير منطقى بودند.و براى عقل هيچ بشرى امكان نداشت كه از دگرگونى نامتعادل و عجيب آنها سر دربياورد و در مورد امام (ع) جاى ملامتى نيست كه راز آينده آنها را كشف نكرده و پيشاپيش دگرگونى سريع تفكر وحشتناك آنها را نخوانده است.

بر فرض كه امام مدت آتش بس را يك ماه در نظر مى‏گرفت و خود با سپاهش تا وقتى كه داوران حكم خود را صادر كنند در صفين باقى مى‏ماند،و بعد سپاه خود را دعوت به تجديد نبرد مى‏كرد.آيا آن كار خوارج را راضى مى‏كرد و آنها را به وحدت باز مى‏گردانيد؟

البته عواملى وجود دارد كه ما را وادار مى‏كند تا چنين توقعى نداشته باشيم بلكه‏انتظار داشته باشيم كه آنها از بازگشت‏به نبرد به همراه او خوددارى كنند و اگر در صفين مى‏ماندند، موضع‏شان شبيه موضعى باشد كه به هنگام دعوت امام (ع) از ايشان براى بازگشت‏به جبهه در عراق پس از صدور حكم به وسيله داوران بوده است.زيرا جواب رد ايشان به امام (ع) اين بود كه از نبرد به همراه او خوددارى مى‏كنند به اين دليل كه او بازگشت‏به نبرد را به خاطر انتقام شخصى مى‏خواهد.زيرا كه حكم داوران بر خلاف مصلحت او بوده است.

مقتضاى عقل اين است كه اگر مدت آتش بس كم بود و در صفين مى‏ماندند و قصد داشتند كه پس از حكم داوران جنگ را دوباره شروع كنند،خوارج به عراق رفته و بخواهند راه كمك رسانى به سپاه امام (ع) را ببندند و ميان مردم كوفه و ديگر شهرها ايجاد ترس و رعب كنند و با شمشيرشان مزاحم مردم شوند و هر كس را كه مخالف عقيده خود ببينند،به قتل رسانند. و اين همان كارى بود كه پس از مراجعت امام (ع) و بازگشت ايشان از صفين انجام دادند.و ترديدى نيست كه خطر آنان براى ساكنان مردم عراق در غياب امام بيشتر بود تا حضورش.

توضيح مطلب اين است كه خطر طولانى كردن مدت آتش بس و بازگشت‏به عراق كمتر از خطر كوتاه بودن آن و باقى ماندن در صفين و شروع مجدد نبرد بود،در حالى كه در عراق نيرويى كه از ساكنان بى‏گناه آن حمايت كند و راههاى كمك رسانى به جبهه در برابر يورشهاى خوارج وجود نداشت.

طبيعى بود كه امام (ع) از طرفداران آتش بس و حكميت،در حالى كه اكثريت‏سپاه او را تشكيل مى‏دادند،انتظار داشته باشد كه در موضع خود پايدار بمانند و منتظر حكم داوران باشند.و پرده فريب،-هنگامى كه داوران گمراه شدند،و آنچه كه قرآن باطل شمرده بود،زنده كردند و آنچه را احيا كرده است ناديده گرفتند-از جلو چشمانشان برداشته شود،و آن انگيزه جديدى براى آنها باشد تا جنگ را دوباره با اراده‏اى قوى‏تر و بينشى نافذتر و كمكى بيشتر، شروع كنند.و اگر آن كار را كرده بودند،برايشان دشوار نبود چرا كه ايشان با رهبرى شجاعترين رهبر،به نابودى معاويه‏برمى‏خاستند،و سرزمين شام را از حكومت او آزاد مى‏ساختند و براى خودشان و هم براى اين امت و نسلهاى آينده،راه هدايتى تضمين مى‏كردند كه در آن راه عدالت گسترش يابد،و كلمه حق اوج گيرد.

البته تمام اينها امكان داشت و ليكن تغيير موضع خوارج و نتايج آن از جنگ و كشتار،تمام آن آرمانها را نقش بر آب كرد،و متوقف ساختن جنگ به شكست‏حق و به فاجعه‏اى با پيامدهاى طولانى انجاميد.

 

prev page fehrest page next page