فصل سىام
آيا برخورد امام (ع) با حكومت همانند يك
حاكم بود؟
1
بعضى از محققان تاريخ اسلام معتقدند كه از جمله عوامل دست نيافتن امام (ع) به
هدفهاى خود در مورد خلافت اين بود كه تلقى امام (ع) از حكومت،نه مانند يك حاكم،بلكه
همانند يك واعظ بود.او بر مخالفان خود سخت نگرفتبلكه به ايشان اجازه داد تا با وى
مخالفت كنند و با آنها به سهل انگارى رفتار كرد بحدى كه از مجازات او ايمن شدند و
بر نافرمانى او جرات يافتند.
در مدينه عبد الله بن عمر،سعد بن ابى وقاص و برخى ديگر از اصحاب،از بيعتبا وى
خوددارى كردند،و او نيز بر خلاف خلفاى پيش از خود،آنها را مجبور به بيعت نكرد.خلفاى
پيشين به هيچ صحابى اجازه ندادند تا از بيعتسرپيچى كند.زبير مجبور به بيعتبا ابو
بكر شد،و ابو بكر با وزير خود عمر بر خود على (ع) سخت گرفتند تا بيعت كند.
موقعى كه زبير و طلحه،مدينه را به سمت مكه-در حالى كه تظاهر به رفتن عمره
مىكردند-ترك كردند،امام (ع) با آن كه مىدانست ايشان براى اعلان شورش بر ضد او
مىروند،مانع از رفتن آنان نشد در صورتى كه مصلحت ايجاب مىكرد آن كار را بكند.بلكه
صلاح بود آنها را به زندان اندازد تا كارها روبراه شود.و اگر آن كار را كرده
بود،خود امام (ع) و تمام مسلمانان از بسيارى رنجها و قربانى شدنها در امان
مىماندند.
و موقعى كه قرآنها بالا رفت،مصلحتبود كه نبرد را ادامه مىداد،هر چند كه
گروهى از سپاهيانش مخالف ادامه جنگ بودند.و اگر كارى را كه اشتر پيشنهاد كرديعنى
همان ادامه جنگ،انجام داده بود،شكستى كه انتظارش مىرفتبر معاويه وارد شده بود و
خطر وى از ميان رفته بود و بعد از آن مىتوانست مخالفان خود را نسبتبه درستى موضع
خود و جلب محبت آنها قانع كند و موقعى كه سپاه خود را به كوفه برگرداند لازم بود كه
اشعث را پس از مشاهده آن همه دلايل خيانت و كمك او به دشمن،مجازات كند.و ليكن امام
(ع) آن كار را نكرد،و بارها،پيش از جنگ خوارج و بعد از آن،در مورد تاخير بازگشتبه
جبهه نبرد،تحت فشار او قرار گرفت.بلكه مصلحت اين بود كه اشعث را از آغاز دور از جنگ
نگهدارد،زيرا كه اشعث روزى كه با امام (ع) بيعتبه عمل آمد،از جمله عمال عثمان در
فارس بود،و هنگامى كه امام (ع) قصد حركتبه سمتشام داشت اشعث را از استاندارى عزل
كرد،و مىگويند كه او مقدارى از اموال مسلمانان را مطالبه كرد،و بعد از اين كه از
او خواست تا خود را اصلاح كند او را به همراه خود به جنگ صفين برد.و اگر اشعث در
مقام استاندارى خود باقى مانده بود،در اختيار آنهايى كه دعوت به قبول حكميت
مىكردند چنين نيرويى كه اشعث از بزرگترين منابع آن نيرو بود وجود نمىداشت.
و ليكن از كوتاه فكرى است كه بگويند امام (ع) با حكومت همانند يك حاكم برخورد
داشتبلكه چون واعظى برخورد مىكرد،و اين كه او به طور جدى پس از وصول به حكومت
پاسدارى از قدرت خود نكرد.براستى كه از كم خردى است پس از اين كه امام با دشمنان
خود در سه جنگ خرد كننده درگير شد،چنان مطلبى گفته شود،در يكى از آن سه جنگ در بصره
به دشمنان خود شكست كوبندهاى وارد كرد،و در جنگ ديگر خوارج نهروان را تار و مار
كرد،و در جنگ سوم،بزرگترين جنگى كه تاريخ اسلام تا آن روز شاهد بوده است،معاويه و
سپاهيانش را زمينگير كرد.و كسى كه با دشمنانش با چنين شدتى رفتار كند،روانيست كه
گفته شود او همانند يك واعظ با حكومتبرخورد داشته است.
چرا امام (ع) اصحاب را وادار به بيعت نكرد؟
اما اين كه امام (ع) پسر عمر و سعد و تعداد ديگرى از اصحاب را مجبور به
بيعتبا خود نكرد، بلكه اجازه داد،تا آنها موضعى بيطرفانه اتخاذ كنند،همان مقتضاى
عدالتبود.چه وقتبراى يك حكومت انتخابى جايز است كه افراد را مجبور به انتخاب خود
بكند؟و چگونه انتخاب آزاد خواهد بود در صورتى كه انتخاب كننده مجبور گردد؟اسلام
مىگويد براى شخص مجبور و مكره بيعتى نيست،و بيعتى كه مولود زور و جبر باشد،بيعتبه
حساب نمىآيد و در حقيقت اين از جمله حقوق طبيعى افراد است كه اسلام و اصول
دموكراسى آن را پذيرفتهاند كه هر انسانى داراى آزادى سياسى است كه سمبل آن آزادى
در انتخاب است و اين همان چيزى است كه مترقى ترين حكومتهاى جهان در عصر ما آن را به
كار بستهاند.
وقتى ابو بكر و عمر،زبير و ديگران را مجبور بر بيعت كردند،على (ع) روش آنها را
قبول نكرده و آن را مخالف با اصل عدالت مىديده است.براى هر فرد و اقليتى اين حق
وجود دارد كه با اكثريت مخالفت كنند و اكثريتحق ندارد كه بر اقليتسختبگيرد مگر
وقتى كه مقصود از مخالفت،بازداشتن اكثريت از انجام وظايف حكومتباشد،زيرا كه آن به
منزله يك شورش به حساب مىآيد و براى حكومت قانونى جايز بلكه لازم است كه آن را
سركوب كند.موضع سعد و پسر عمر و امثال آنها چنان نبود كه خطرى در مقابل امام
نسبتبه انجام حكومتش به شمار آيد.
چرا امام (ع) مانع رفتن طلحه و زبير به مكه
نشد؟
اما جلوگيرى نكردن امام (ع) از رفتن طلحه و زبير به عمره با علم بر اين كه قصد
فريب و يا شورش دارند نادرست نبود.و من اعتقاد ندارم كه به مصلحت امام (ع) مىبود
كه به مسلمانها گفته شود،رهبر مسلمانان دو صحابى مشهور را از انجام عمل عمره باز
داشته است و يا اين كه به آن جهت ايشان را زندانى كرده است.و معتقد نيستم كهام
المؤمنين آمادگى نداشت-در صورتى كه امام (ع) آن كار را مىكرد-به تمام جهان اسلام
آن را اعلام كند.بلكه از آن مطلب بهانهاى ديگر،به بهانه مطالبه خون عثمان
مىافزود.
علاوه بر اينها قيام بر ضد امام (ع) -هر چند كه طلحه و زبير هم در آن شركت
نكرده بودند-تحرك خود را از دست نداده بود.زيرا ام المؤمنين آمادگى انجام آن نهضت
را هم با بودن دو نفر صحابى و هم بدون ايشان داشته است.و در حقيقت او از لحظهاى
كار خودش را شروع كرد كه از خبر بيعتبا امام اطلاع يافتبدون اين كه از موضعگيرى
آن دو صحابى نسبتبه امام (ع) آگاهى پيدا كرده باشد و البته در نزد وى مال و افراد
براى اقدام به آن عمل وجود داشته است.زيرا كه بنى اميه و پيروانشان در ركاب او و در
انتظار اشارهاى از جانب او بودند.
چرا امام (ع) نبرد صفين را دنبال نكرد؟
اما در نسبت اشتباه دادن به امام (ع) در مورد ادامه ندادن به جنگ،بعد از بالا
بردن قرآنها، من دليل موجهى نمىبينم.البته اگر اكثريتسپاه امام (ع) در موضع صحيح
خود مانده بودند و سر به فرمان او بودند و يا او خود از كسانى بود كه با برافراشتن
قرآنها فريب خورده بود، امكان توجيه اين ديدگاه وجود داشت و لكن امام (ع) همان كسى
است كه به طرفداران توقف جنگ فرمود:روى حق خود،صداقتخود و نبرد با دشمن
خود،ايستادگى كنيد.و به ايشان اعلان كرد كه بلند كردن قرآنها يك مكر و حيله است قصد
معاويه و يارانش از آن كار دور نگهداشتن خود از شكست كوبندهاى است كه در انتظار
ايشان است،اين كه او همه آنها را از سنين كودكى و بزرگسالى مىشناسد كه بدترين
كودكان و فاسدترين مردانند.و ايشان اهل دين و اهل قرآن نيستند.
تمام اينها را به ايشان فرمود و ليكن آن قوم فريب خوردند و امر بر آنها مشتبه
شد و نافرمانى كردند و تهديد كردند كه با او مانند عثمان رفتار خواهند كرد و يا او
را دستبسته تحويل معاويه خواهند داد.و هرگاه چنان كارى را انجام مىدادند از
جمعيتهاى اطراف حتى يك صدا هم در مخالفت ايشان بلند نمىشد.پس ناگزير به عقب
كشانيدن اشتر و دور كردن او از صحنه جنگ شد.و اگر امام (ع) تصميم به ادامه جنگ
مىگرفت،جنگ-به جاى اين كه ميان آنها و دشمنانشان باشد-ممكن بود،بين ياران خود امام
(ع) درگير شود.و در حقيقت نزديك بود كه ميان اشتر و طرفداران توقف جنگ،برخورد شروع
شود،زيرا كه وى به آنها دشنام داد و ايشان او را دشنام دادند و با تازيانه خود بر
روى مركبش نواختند و او نيز با تازيانه بر چهره مركبهاى آنها نواخت،اما امام (ع)
مشاجره آنها را متوقف ساخت.ترديدى نبود كه اگر آسياب جنگ ميان ياران امام به گردش
در مىآمد،به يك فاجعه آنى منجر مىشد كه در آن هزاران تن از ايشان كشته مىشد و در
ميان نسلها و بازماندگان ايشان بذر عداوت بحدى ريشه مىدواند كه فرصتى براى اتحاد و
اجتماع ايشان در مورد نبرد با دشمن نمىماند.گذشته از آن،همه نشانهها بر اين امر
دلالت دارند كه اگر امام (ع) بر ادامه جنگ پافشارى مىكرد و از بازگرداندن اشتر و
دور كردن او از صحنه نبرد خوددارى مىكرد،افرادى كه آن روز اطراف امام (ع) بودند،در
تهديد كردن او به قتل و يا تسليم به معاويه جدى بودند.و ممكن بود كه آن حادثه بدون
اطلاع اشتر و همراهان او كه طرفدار ادامه جنگ بودند اتفاق بيفتد.و اگر امام (ع) در
همان لحظه و يا در نبردى كه پس از آن ميان دو دسته از يارانش اتفاق مىافتاد كشته
مىشد،فاجعه بزرگتر از حد تصور ما بود.
براى چه اشعث را مجازات نكرد؟
و من در برابر تخطئه امام (ع) به سبب همراه بردن اشعثبه صفين و يا مجازات
نكردن او هنگام ثبوت خيانتش به امام (ع) و همفكريش بر ضد او با دشمن دليل موجه
منطقى به دست نياوردم.امام (ع) بشرى است[به عنوان يك بشر،جز به اذن خدا]كه از آينده
اطلاعى نداشت پس او نمىتوانستبداند كه اشعث-در صورتى كه ميان سپاه وى باشد-بر ضد
او تبانى خواهد كرد.و تبعيد اشعث و دور نگهداشتنش از صحنه جنگبه هنگام بالا بردن
قرآنها مانع از پيش آمدن آن آشوب نمىشد.زيرا خوارجى كه در آغاز كار از همه مردم
بيشتر پافشارى بر توقف نبرد و پذيرش حكميت داشتند،از پيروان اشعث نبودند.و هزاران
تن با آنها همعقيده بودند در حالى كه اعتقاد داشتند،عدم پذيرش دعوت به حكميت گناهى
استبزرگ.و اشعث تنها منافقى نبود كه در ميان سپاه امام (ع) وجود داشت.
اما مجازات نكردن امام (ع) اشعث را-پس از اين كه خيانت و تبانى او با دشمن
ثابتشد-به دو علتبرمىگردد:
(1) اشعث،منافقى زيرك بود كه توانسته بود،نفاق خود را پنهان نگهدارد و چيزى كه
دليل بر تبانيش با دشمن باشد بروز نداده بود،در زمان پيامبر (ص) تعدادى از منافقين
بودند كه اظهار اسلام مىكردند و نماز مىگزاردند و روزه مىگرفتند و از پيامبر (ص)
(در دو سوره احزاب و براءت) بزرگترين نشانههاى منافقان را شنيده بودند،و پيامبر
(ص) تعدادى از آنها را مىشناخت ولى همه آنها را نمىشناخت[!].و نسبتبه آنها كه
مىشناخت مجازاتى قائل نشد زيرا كه دليل روشنى براى مجازات آنها نداشت و يا اين كه
اميدوار بود اصلاح شوند و مسلمان واقعى گردند.و يا براى اين كه اگر آنها را مجازات
مىكرد ميان پيروانش اختلاف مىافتاد،پس براى حفظ وحدت ميان اصحاب از مجازات آنها
صرف نظر كرد.اشعث تنها منافق ميان سپاه امام (ع) نبود و شايد صدها و هزارها از
منافقان بودند كه تظاهر به دوستى امام (ع) مىكردند ولى در باطن با او دشمن
بودند.در مورد زياد بن ابيه،شبثبن ربعى و صدها نفر از كسانى كه به همراه امام
مىجنگيدند و بعدها در كشتن فرزندش امام حسين (ع) شركت كردند دلايل عينى بر اين
مطلب موجود است.
(2) از قدرت امام (ع) پس از جنگ صفين تا حد زيادى كاسته شد،در حقيقتسركشى
اكثريت-پس از بالا بردن قرآنها-از فرمان او يك شورش نظامى بود كه تنها از قدرت و
نفوذ، اسمى براى او گذارد.و اگر امام (ع) مىخواست كه اشعث را-به دليل مخالفتش با
ادامه جنگ، پس از بالا بردن قرآنها-مجازات كند،جمعيت زيادى ازمردم كوفه كه به همان
دليل اشعث و يا به دليل ديگرى،موضعى مانند موضع او داشتند،با وى به مخالفتبر
مىخاستند و امام (ع) به اين ترتيب قبيله كنده و هزاران نفر را كه اشعث رئيس آنها
بود خشمگين كرده بود.حتى مجازات اشعث (كه از اهل يمن بود) موجب خشم تمام مردم يمن
مىشد،بويژه كه بيشتر اهل كوفه نيز يمنى بودند.و امام نيازى به افزايش دشمنان و
گرفتاريهاى بيشتر نداشت.
2
چرا امام (ع) پايبند قراردادى شد كه از روى
جبر پذيرفته بود؟
و در اين جا دو پرسش ديگر وجود دارد كه بايد به آنها پاسخ داد:
(1) مجموع دلايل ثابت مىكند كه امام (ع) نه اقدام به متوقف ساختن جنگ كرد،و
نه از روى اختيار قرارداد حكميت را امضا كرد بلكه بر همه آنها مجبور گرديد.و در دين
اسلام روشن است كه عمل بدون اختيار لغو و بىاثر است.طلاق غير اختيارى طلاق به حساب
نمىآيد و بيعت اجبارى بيعت محسوب نمىشود.دستور دين در مورد ساير قراردادها نيز
همين طور است و پيمان حكميت از جمله همان قراردادهاست.و معناى آن مطلب اين است كه
قرارداد حكميتبراى امام (ع) لازم الاجرا نبود و او حق داشت كه ناديده بگيرد،بلكه
اگر از شكست آن قرارداد فايدهاى عايد حق مىشد،شكستن آن بر امام واجب بود.و هرگاه
خوارج از عمل خود پشيمان شده بودند و معتقد به بازگشتبه جبهه جنگ بودند پس لازم
بود كه امام (ع) نيز به ميدان نبرد برگردد و منتظر حكم داوران نباشد.
براى پاسخ به اين سؤال،مىگوييم،درست است كه قراردادى را كه شخص مجبور منعقد
كند بىاثر است اما اين در صورتى است كه به عنوان يك شخص منعقد سازد.ولى هرگاه آن
شخص مجبور در موضع يك رئيس دولتباشد،اگر قراردادى را به نمايندگى از سوى مردم امضا
كند، اين قرارداد بىاثر نيست،مگر مردمى كه نمايندگى دادهاند،مجبور به پذيرفتن آن
قرارداد شده باشند،اما اگر خود ايشان طرفدار موافقتبا قرارداد باشند،پس آن قرارداد
بعد از انعقادش لازم الاجراست و بر هم زدنش روا نيست،هر چند كه پس از انجام قرارداد
گروهى از تعيين كنندگان نماينده از آن قرارداد برگردند.بديهى است كه اكثريت افراد
در اردوى امام (ع) از آن جمله خوارج مجبور بر متوقف ساختن جنگ و پذيرفتن حكميت
نبودند بلكه خودشان بر هر دوى آنها دعوت مىكردند.و برگشتن خوارج پس از انعقاد
قرارداد امام را از مسؤوليت پايبندى آزاد نمىكرد.بعلاوه ايراد خوارج بر محتواى
قرارداد موجب آن نمىشود كه شكستن پيمان به مصلحت امام باشد.اكثريت افرادى كه دعوت
به عقد قرارداد كرده بودند در موضع خود پايدار ماندند با اين اعتقاد كه پايبندى به
قرارداد واجب است و بايد منتظر نتيجه حكميتبمانند.و اگر امام (ع) مىخواست پيمان
شكنى كند-در حالى كه ساحت امام مبراست-از ميان طرفداران قرارداد،مخالفانى تندروتر
از خوارج پيدا مىكرد و موقعيت امام (ع) سختتر از مرحله پيش از امضاء قرارداد
مىشد.و بازگشت امام (ع) از پيمانى كه بسته بود جز افزايش نگرانى و نابسامانى براى
مسلمانان در سراسر نواحى عالم اسلام آن روز،و دادن مستمسكى غير قابل دفاع بر ضد
امام (ع) به دست معاويه،چيزى در برنداشت.بلكه اگر امام (ع) آن كار را كرده
بود،تاريخى كه امروز به طور قاطع به سود امام (ع) و بر ضرر معاويه قضاوت مىكند،حق
داشت دچار ترديد شود و يا اين كه در قضاوت خود گمراه شود.
چرا امام (ع) مدت حكميت را طولانى تعيين
كرد؟
(2) اما پرسش ديگرى كه پاسخ آن بر عهده ماست اين است:
ما قبول داريم كه امام (ع) ناگزير به قبول پيشنهاد توقف نبرد و حكميت و پذيرش
ابو موسى و ابن عاص به عنوان داوران بود.و ليكن چه عاملى باعثشد كه امام مدت حكميت
را چند ماه قرار دهد؟البته ممكن بود كه داوران توافق كنند و حكم خود را در طول يك
هفته و يا يك ماه صادر كنند.و امكان داشت كه امام (ع) تا وقتى كه داوران حكم خود را
صادر كنند با سپاه خود در صفين بماند،و اگر امام (ع) آن كار را كرده بود،جلو بالا
گرفتن اختلاف و وسعت فاصله ميان امام (ع) و خوارجى كه از متوقفساختن جنگ پشيمان
بودند،گرفته شده بود.زيرا اگر مدت توقف جنگ كوتاه بود،امام (ع) مىتوانستبرگردد و
خوارج نيز به همراه او به جبهه جنگ-همزمان با صدور حكم داوران-بازگردند.در حالى كه
امام (ع) به تقريب يقين داشت كه حكم داوران هرگز به نفع او نيست زيرا هر يك از آن
دو تن،دشمن سرسخت او بودند.
البته خوارج راجع به علت طول مدت قرارداد از امام (ع) پرسيدند،در جواب
فرمود:تا نادان بداند و دانا استوار گردد و شايد خداوند كار اين امت را اصلاح كند
(و نيازى به بازگشتبه نبرد نباشد) .
آرى ممكن بود كه جريان كار امتبه صلح بينجامد و بازگشتبه جنگ لازم نيايد به
شرط آن كه از داوران اميد مىرفت آنچه را كه قرآن لازم دانسته بود اجرا كنند بر
آنچه باطل شمرده استخط بطلان بكشند.و در صورتى كه معاويه نيز از جمله آن كسانى بود
كه تسليم حكم قرآن بودند،و ليكن همين معاويه با امام مبارزه مىكند در حالى كه
مىداند مبارزه با امام (ع) مبارزه با قرآن و با كسى است كه قرآن بر او نازل شده
است.و يكى از دو داور در دشمنى با امام (ع) مانند او و شريك در عمل او بود.و ديگرى
نيز از دورترين مردم نسبتبه امام (ع) بود. و از هيچ يك آنها اميد گفتن حق نمىرفت.
اما اين كه طول مدت آتش بس كمك بر استوارى عالم و شناخت جاهل مىكند درست در
آمد،آن گاه كه به مردم فرصت درازى براى فكر كردن داده شد بدون اين كه تحت فشار
رويدادها و تاثير عاطفى باشند.اما از طرفى طول مدت آتش بس موجب طولانى شدن مشاجره
بين مردم و بالا گرفتن اختلاف ميان دو گروه مخالف از سپاهيان امام (ع) مىشد و دشمن
مدت زيادى آسوده مىماند امكان بسيج مجدد نيرو براى نبردى تازه پيدا مىكرد. پاسخ
سؤال همان است كه از خود سؤال بر مىآيد كه گويا مبتنى بر اين فرض است كه امام (ع)
موقع امضاى پيمان آتش بس مىدانسته است كه خوارج خيلى زود نسبتبه متوقف ساختن نبرد
پشيمان مىشوند و موضع خود را تغيير مىدهند و اندكى پس از نوشتن قرارداد حكميت
دعوت به بازگشتبر جنگ با معاويه مىكنند.و اگر چنين بود امام (ع) نيازى به قبول
حكميت پيدا نمىكرد و حكميتى اتفاق نمىافتاد.اما جريان اين چنين نبوده است. خوارج
از همه بيشتر به توقف جنگ و قبول حكميت اصرار داشتند و تا بعد از انعقاد پيمان بر
اصرار خود باقى بودند،آنها و ديگر معترضان نادان همان نيرويى بودند كه امام (ع) را
مجبور به متوقف ساختن جنگ كردند.و تا وقتى كه قرارداد از دو طرف انجام گرفت و به
صورت پيمانى استوار و محكم در آمد،تغيير موضع ندادند.
انتظار مىرفت كه اين افراد موضع خود را با آن سرعتشگرف عوض كنند،و در خلال
سه روز از چپ افراطى به راست افراطى تغيير موضع دهند،در دو روز اول معتقد باشند كه
ادامه جنگ و نپذيرفتن حكميت كفر است و بعد در روز سوم تغيير عقيده دهند و معتقد
شوند كه ترك جنگ و پذيرش حكميت كفر است.
البته امام (ع) نسبتبه موضع اول ايشان كه معلوم شد موضع تمام سپاهيان
اوست،جواب مثبت داد و قرارداد را امضا كرد.و حق همين بود كه امام به اين افراد و
ديگران مهلت مىداد چند ماه بگذرد تا جريان براى آنها-پس از فريب خوردن و مشتبه شدن
امر-بطور كامل روشن شود.و اقتضاى منطق اين بود كه ضمن ماهها آتش بس،راه هدايتبراى
خوارج و ديگران روشن گردد،بويژه پس از اين كه داوران حكم ظالمانه متناقض خود را
صادر كردند.و ليكن خوارج از اول تا آخر غير منطقى بودند.و براى عقل هيچ بشرى امكان
نداشت كه از دگرگونى نامتعادل و عجيب آنها سر دربياورد و در مورد امام (ع) جاى
ملامتى نيست كه راز آينده آنها را كشف نكرده و پيشاپيش دگرگونى سريع تفكر وحشتناك
آنها را نخوانده است.
بر فرض كه امام مدت آتش بس را يك ماه در نظر مىگرفت و خود با سپاهش تا وقتى كه
داوران حكم خود را صادر كنند در صفين باقى مىماند،و بعد سپاه خود را دعوت به تجديد
نبرد مىكرد.آيا آن كار خوارج را راضى مىكرد و آنها را به وحدت باز مىگردانيد؟
البته عواملى وجود دارد كه ما را وادار مىكند تا چنين توقعى نداشته باشيم
بلكهانتظار داشته باشيم كه آنها از بازگشتبه نبرد به همراه او خوددارى كنند و اگر
در صفين مىماندند، موضعشان شبيه موضعى باشد كه به هنگام دعوت امام (ع) از ايشان
براى بازگشتبه جبهه در عراق پس از صدور حكم به وسيله داوران بوده است.زيرا جواب رد
ايشان به امام (ع) اين بود كه از نبرد به همراه او خوددارى مىكنند به اين دليل كه
او بازگشتبه نبرد را به خاطر انتقام شخصى مىخواهد.زيرا كه حكم داوران بر خلاف
مصلحت او بوده است.
مقتضاى عقل اين است كه اگر مدت آتش بس كم بود و در صفين مىماندند و قصد
داشتند كه پس از حكم داوران جنگ را دوباره شروع كنند،خوارج به عراق رفته و بخواهند
راه كمك رسانى به سپاه امام (ع) را ببندند و ميان مردم كوفه و ديگر شهرها ايجاد ترس
و رعب كنند و با شمشيرشان مزاحم مردم شوند و هر كس را كه مخالف عقيده خود ببينند،به
قتل رسانند. و اين همان كارى بود كه پس از مراجعت امام (ع) و بازگشت ايشان از صفين
انجام دادند.و ترديدى نيست كه خطر آنان براى ساكنان مردم عراق در غياب امام بيشتر
بود تا حضورش.
توضيح مطلب اين است كه خطر طولانى كردن مدت آتش بس و بازگشتبه عراق كمتر از
خطر كوتاه بودن آن و باقى ماندن در صفين و شروع مجدد نبرد بود،در حالى كه در عراق
نيرويى كه از ساكنان بىگناه آن حمايت كند و راههاى كمك رسانى به جبهه در برابر
يورشهاى خوارج وجود نداشت.
طبيعى بود كه امام (ع) از طرفداران آتش بس و حكميت،در حالى كه اكثريتسپاه او
را تشكيل مىدادند،انتظار داشته باشد كه در موضع خود پايدار بمانند و منتظر حكم
داوران باشند.و پرده فريب،-هنگامى كه داوران گمراه شدند،و آنچه كه قرآن باطل شمرده
بود،زنده كردند و آنچه را احيا كرده است ناديده گرفتند-از جلو چشمانشان برداشته
شود،و آن انگيزه جديدى براى آنها باشد تا جنگ را دوباره با ارادهاى قوىتر و بينشى
نافذتر و كمكى بيشتر، شروع كنند.و اگر آن كار را كرده بودند،برايشان دشوار نبود چرا
كه ايشان با رهبرى شجاعترين رهبر،به نابودى معاويهبرمىخاستند،و سرزمين شام را از
حكومت او آزاد مىساختند و براى خودشان و هم براى اين امت و نسلهاى آينده،راه
هدايتى تضمين مىكردند كه در آن راه عدالت گسترش يابد،و كلمه حق اوج گيرد.
البته تمام اينها امكان داشت و ليكن تغيير موضع خوارج و نتايج آن از جنگ و
كشتار،تمام آن آرمانها را نقش بر آب كرد،و متوقف ساختن جنگ به شكستحق و به
فاجعهاى با پيامدهاى طولانى انجاميد.