فصل نهم
در احد
قريش از ميدان جنگ بدر با آن چنان نتيجه نااميدكنندهاى بيرون رفت كه هرگز
انتظار آن را نداشت.البته با امكاناتى كه داشت نابودى مسلمانان را آسان مىشمرد.چه
قريش بيشترين افراد،فراوانترين كمك و غنىترين ساز و برگ جنگى را داشت،با اين همه
در ميدان نبرد يكروزه از سران خود هفتاد كشته،و از شخصيتهاى با نفوذ خود هفتاد اسير
بر جاى گذاشت، بالاتر از همه،اين هزيمتبزرگ بود آن هم به دست گروهى كه هيچ روى
آنها حساب نمىكرد، قريش نمىخواست آن را به عنوان يك شكست نهايى بپذيرد.با اين كه
در اين جنگ متحمل زيان شده بود اما معتقد بود كه هرگز در آن جنگ زيان نكرده است،و
بايد به اندازهاى نفر و مهمات آماده كند كه براى مسلمانان بىسابقه باشد.قريش با
آتش فروزان خشمى كه در سينههاى افراد خود داشت و با علاقهاى كه به شستن لكه ننگ
شكست و از بين بردن آن با گرفتن انتقام خون كشتههايش،در خود احساس مىكرد،نيروى پر
بهاى مهمى را به نيروهاى مادى فوقالعادهاش مىافزود.به اين ترتيب قريش آمادگى
لازم را به دست آورد و رهسپار ميدان جنگ انتقام شد.شمار جنگجويان ايشان در بدر كمتر
از هزار بود،اما تعداد ايشان در ميدان جنگ انتقام،-حداقل-بالغ بر سه هزار مىشد.ساز
و برگ قريش را در اين جنگ،اموال كاروان تجارتى تامين مىكرد كه از[پيروان]محمد پيش
از جنگ بدر،ربوده بودند.و آنان آنچه در امكان داشتند براى جنگ انتقام آماده كردند.و
اين چنين بود كه سال بعد از جنگ بدر انبوه مردم خشمگين مكه به طرف مدينه راه
افتادند تامسلمانان،دين و پيامبرشان را از پاى در آورند!
ارتش مكه كه راهى مدينه بود به منطقه احد-كه حدود پنج ميل از مدينه فاصله
داشت-رسيد آنجا همان ميدان جنگى بود كه انتظارش مىرفت.
پيامبر (ص) مؤمنان را در آن جا آماده پيكار مىفرمود.پنجاه تن از تيراندازان
را (به سركردگى خالد بن وليد) ميانه دو كوه گمارد،و دستور داد از پشتسر مسلمانان
را در مقابل سواران لشكر مشركان مراقبت كنند،و جايگاه خود را به هيچ روى ترك
نكنند،چه مسلمانان، مشركان را شكست دهند و تا مكه تعقيب كنند و چه مشركان مسلمانان
را هزيمت دهند و تا داخل مدينه دنبال كنند.
عناصر دفاع در اين كارزار
در اين دومين جنگ سرنوشتساز نيروى دفاع اسلامى همان سه عنصرى بود كه نقش خود
را در جنگ بدر ايفاء كرد: (1) فرماندهى،نمونه پيامبر (ص) و پايدارى او. (2) خاندان
او و قهرمانيشان. (3) ارتش اسلامى كه اساسش از حدود هفتصد نفر صحابى تشكيل مىشد كه
دلهاى بسيارى از آنان مملو از ايمان و علاقه به جانبازى بود.
جنگ احد همانند جنگ بدر آغاز شد.طلحة بن ابى طلحه عبدرى پرچمدار مشركان،
مسلمانان را به مبارزه مىطلبيد در حالى كه مىگفت:«آيا مبارزى هست؟»
پاسخ دهنده همان پاسخگوى ميدان جنگ بدر است.على بن ابى طالب (ع) به طرف او پيش
رفت.هنگامى كه آن دو در ميانه دو لشكر روبرو شدند،على،با نواختن ضربتى فرقش را
شكافت.پيامبر خوشحال شد و تكبير گفت مسلمانان هم براى كشته شدن او تكبير گفتند،چه
او سرلشكر پيشقراولان قريش بود.در روايتى آمده استساق طلحه قطع شد پس فرو افتاد،و
عورتش كشف شد و على را عنوان رحم[خويشاوندى]ياد كرد،با اين كه على كار او را يكسره
نكرد،بلكه به حال خويش واگذاشت و ليكن طلحه در اثر همان يك ضربت هلاك شد.ابو سعد بن
ابى طلحه با پرچمى بر دوش در آمد و مبارز مىطلبيد و مىگفت:«اى ياران محمد!شما
تصور مىكنيد كشتگان شما اهلبهشتند و كشتههاى ما در دوزخ;سوگند به لات دروغ
مىپنداريد،و اگر شما براستى بدان معتقديد يكى از شما وارد ميدان من شود،و بايد كه
فردى از شما براى مبارزه با من پيشقدم شود.»اين بار هم على با او روبرو شد،نصيب ابو
سعد هم از برادرش طلحه بيشتر نشد[با يك ضربت از پا در آمد].
فرزندان عبد الدار يكى پس از ديگرى پرچم را حمل كردند و على از آن ميان ارطاة
بن شرحبيل و شريجبن قارض و غلام آنها صواب را نقش زمين كرد.
على و پرچمداران
مورخان روايت مىكنند كه حمزه با شمشيرش عثمان بن طلحه را بر زمين افكند و با
اصابت تير عاصم بن ثابتبه موضع قتل،پسران طلحه;مسافع و حارث از پا در آمدند.و زبير
برادر ايشان كلاب را با شمشير نقش بر زمين كرد،و جلاس برادر ديگرشان را طلحة بن
عبيد الله، كشت.
علاوه بر اينها آنچه ابن جرير طبرى،ابن اثير،طبرانى و محب الدين طبرى از ابى
رافع (از اصحاب پيامبر (ص) ) روايت كردهاند دلالتبر اين دارد كه على تمام
پرچمداران را از پا در آورد.در رياض النظره،محب الدين چنين آمده است:«همين كه على
روز احد پرچمداران را كشت،جبرئيل گفت:يا رسول الله (ص) اين است معنى برابرى.پيامبر
گفت:البته او از من است و من از او.جبرئيل گفت:و من از شما.» (1)
براستى كه هلاكت پرچمداران اراده مسلمانان را استوار و دلهاى مشركان را متزلزل
كرد. مسلمانان پس از قتل سران بر آنان سخت گرفتند.در پيشاپيش مسلمانان،على،حمزه،ابو
دجانه و ديگران بودند و صفوف دشمن تضعيف شد.جز اين كه مسلمانان در اثناى اين جنگ
قهرمانى بىنظير را از دست دادند:و آن حمزه شير خدا و عموىرسول خدا بود.وحشى
حبشى-در حالى كه حمزه مردم را چون شمشيرى بران از پا در مىآورد-حربهاش را بسوى او
افكند و او را كشت.با همه اينها مشركان به سختى هزيمتيافتند و مسلمانان وارد
لشكرگاه آنان شدند و آنچه از وسايل جنگى و مواد مىيافتند برمىداشتند بدون اين كه
از لشكرگاه و داخل آن كسى به دفاع برخيزد.
اين منظره،آن پنجاه تيرانداز را دچار وسوسه كرد،همان افرادى كه پيامبر آنان را
در دره كوه قرار داده بود تا از دنباله لشكر اسلام پشتيبانى كنند و از آنان در
برابر سواران مشرك دفاع كنند.بيشتر اينان جايگاه خود را ترك كردند.به جمع كنندگان
غنايم پيوستند.على رغم اين كه سردسته اين عده،عبد الله بن جبير،فرمان پيامبر را كه
تاكيد مىفرمود مبادا جاى خود را ترك كنند،به آنان يادآور شد،تيراندازان راهى جمع
آورى غنايم شدند.و هيچكدام فرمان پيامبر را اطاعت نكردند،مگر چند نفر-كه بيش از ده
تن نبودند-كه خالد وقتى متوجه تعداد اندك آنها شد با سوارانش بر آنان تاخت و همه را
كشت.
شكست پس از پيروزى
مشركان شكستخورده كه سوارانشان را در حال پيكار و هجوم ديدند،دوباره وارد جنگ
شدند.و بدين گونه كار بر مسلمانان كه سرگرم جمع آورى غنايم بودند سختشد.مسلمانان
بهتزده بودند و كارشان در هم ريخته بود،دوباره مشغول جنگ شدند ولى نمىدانستند با
چه كسى مىجنگند،بحدى كه تعدادى از آنان به شمشير خودشان كشته شدند،و به اين ترتيب
مسلمانان شكستخوردند و پا به فرار گذاشتند در حالى كه پيامبر از پشتسر آنها را
براى بازگشتبه جبهه فرا مىخواند.
قرآن از وضع مسلمانان در آن ساعات وحشتناك براى ما سخن مىگويد:
«براستى كه خداوند وعدهاش را با شما راست گردانيد كه به اذن او به سرعت دشمن
را مىكشتيد تا اين كه سستشديد و در كار خود با هم درگير شديد و پس از اين كه
خواسته شما را بر شما نشان داد،نافرمانى كرديد.بعضى از شما طالب دنيا و بعضى طالب
آخرتيد. سپس شما را از ايشان بازگردانيد تا بيازمايد شما را البته مورد عفوقرار
گرفتيد،و خداوند بر مؤمنان مهربان است.هنگامى كه به فرار خود ادامه مىداديد و به
كسى توجه نمىكرديد در حالى كه پيامبر از دنبال شما را صدا مىزد پس در مقابل اندوه
شما را به اندوه جزا داد تا نه بر آنچه از دست دادهايد اندوهگين شويد و نه از آنچه
بر شما وارد شده است.و خدا بر آنچه انجام مىدهيد آگاه است.» (2) .
چه كسى با پيامبر پايدار ماند؟
براستى هدف هر كدام از آنان اين بود كه جان خويش را نجات دهد،بجز كسانى كه
خداوند ايشان را (از خود خواهى) حفظ كرده بود،در صورتى كه بجز اندكى از آنان مشمول
اين لطف نشدند.كسانى كه به تعداد بيشترى قائلند مىگويند كه هفت نفر از مهاجران
بودند:على (ع) ابو بكر،عبد الرحمان بن عوف،سعد بن ابى وقاص،طلحة بن عبيد الله،زبير
و ابو عبيده جراح، و نه تن از انصار:حباب بن منذر،ابو دجانه،عاصم بن ثابت،حارث بن
صمه،سهل بن حنيف، سعد بن معاذ،اسعد بن حضير (و سعد بن عباده) و محمد بن مسلمه
(3) .
پايدارى على با پيامبر (ص)
از آنچه حاكم در صحيحه مستدرك روايت كرده است دانسته مىشود كه على بن ابى
طالب تنها مبارزى بود كه در طول جنگ با پيامبر (ص) پايدار ماند،و ديگر افرادى را كه
در زمره افراد ثابتقدم نام بردهاند،در حقيقت نخستين كسانى هستند كه پس از كناره
گرفتن از پيامبر (ص) به سوى او باز گشتند.
حاكم روايت كرده است كه ابن عباس گفت:
«على داراى چهار ويژگى است كه كسى واجد آنها نيست:او نخستين فرد ازعرب و عجم
است كه با رسول خدا نماز گزارد.و او كسى است كه پرچم پيامبر در تمام لشكركشىهاى
بزرگ به دست او بود،و كسى است كه با پيامبر روز مهراس[احد]ايستادگى كرد،و او كسى
است كه پيامبر را غسل داد و وارد قبرش كرد.» (4) .
حاكم روايت كرده است كه سعد بن ابى وقاص گفت:
«چون مردم روز احد آن چنان فاصلهاى از پيامبر گرفتند،به كنارى رفتم و گفتم از
خودم دفاع مىكنم...سپس مقداد به او گفت:اى سعد،اين پيامبر است...» (5)
.و ابا بكر گويد:«چون مردم روز احد از پيامبر دور شدند،من اول كسى بودم كه به جانب
رسول خدا باز گشتم...و در اين حديثيادآورى مىكند كه ابو عبيده جراح از او پيروى
كرد.» (6) و زبير راجع به جنگ احد گفته است:
«پشتسر ما را براى سواران دشمن خالى گذاشتند،و آنها در تعقيب ما در آمدند و
كسى فرياد مىكرد:هان!محمد را كشتند،پس ما به هزيمت رفتيم و گروه دشمن بر ما
شوريدند...» (7) .
و البته پيامبر-پس از اين كه مشركان به او رسيدند-استوار ماند.و به تنهايى
پيكارى شديد كرد.از سعد بن ابى وقاص روايتشده است كه او مردى را ديد،چهرهاش را
پوشانده بود نشناخت كه او كيست،پس مشركان رو به او آمدند به حدى كه سعد گمان برد كه
او را دستگير كردند،پس آن مرد دستش را پر از خاك كرد و به طرف صورتهاى آنان پاشيد،و
آنها به عقب بازگشتند...ناگاه ديدم او پيامبر خداست.و او آنچه تير در تركش خود داشت
پرتاب كرد تا تيرهايش تمام شد و زه كمانش بريد.
ابى بن خلف قبلا به پيامبر گفته بود كه در آينده او را خواهد كشت،پس پيامبر
خدا در جواب او گفت:بلكه اگر خدا بخواهد من تو را خواهم كشت.و اين شخص در جنگ احد
حاضر بود،و چون مسلمانان از پيامبر دور شدند،قصد حمله به پيامبر كرد،بعضى از اصحاب
پيامبر خواستند جلوى او را بگيرند،پيامبر آنان را منع كرد،سپس خود نيزهاى به سوى
او پرتاب كرد، با اين كه مؤثر به نظر نمىرسيد،ولى ابى بن خلف گفت:«به خدا سوگند
محمد مرا كشت... زيرا كه او در مكه به من گفته بود:من تو را مىكشم.به خدا قسم حتى
اگر بر من آب دهان انداخته بود مرا كشته بود.»پس چيزى نگذشت تا موقع بازگشتبه مكه
از بين رفت.
طبرى از ابى رافع روايت كرده است كه او گفت:پيامبر خدا گروهى از مشركان را ديد
و به على گفت:به آنان حمله كن،پس على حمله كرد و آنان را پراكنده ساخت و عمرو بن
عبد الله جمحى را كشت،سپس گروه ديگرى را ديد كه قصد او را دارند.پس به على گفت:بر
آنان حمله كن!پس على حمله برد و جمعيت آنها را متفرق كرد،و شيبة بن مالك-يكى از
فرزندان عامر بن لؤى-را كشت.گروهى جنگجو از قبيله كنانه قصد حمله به پيامبر را
داشتند كه در ميان آنها چهار پسر سفيان بن عويف:خالد،ابو الشعشاء،ابو الحمراء و
غراب بودند،پس پيامبر (ص) به على فرمود:مرا از شر اين دسته از ارتش دشمن خلاص كن!و
على بر آنها حمله برد در حالى كه آنان نزديك به پنجاه سوار،بودند و على پياده بود،و
آن قدر با شمشيرش آنان را زد تا از پيرامون پيامبر پراكنده شدند،اما دوباره دور او
را گرفتند،باز بر آنها حمله برد،آن كار چندين بار تكرار شد تا اين كه هر چهار پسر
سفيان بن عويف و تمام آن ده نفر را كشت... (8) در صحيح مسلم آمده است كه
سهل بن سعد گفت:
«پيامبر از ناحيه صورت مجروح شده بود و يكى از دندانهاى كرسيش شكسته و كلاه
خود روى سرش در هم شكسته بود.و فاطمه دختر رسول خدا خونها را مىشستعلى بن ابى
طالب با سپرش (از آب گودالى در احد به نام مهراس) آب مىريخت،پس،چون فاطمه ديد كه
آب جز اين كه خون را زياد كند فايدهاى ندارد،قطعه حصير را گرفت و سوزاند تا خاكستر
شد و بعد روى زخم چسباند تا خون بند آمد.» (9)
نتيجه جنگ
براى خواننده به دست آوردن نتايج زير زياد مشكل نيست:
(1) جنگ احد از بزرگترين جنگهاى سرنوشتساز در تاريخ مسلمانان بود.براستى كه
اين جنگ براى اسلام جنگ مرگ و زندگى بوده است.نزديك بود اين جنگ به نابودى اسلام
منجر شود.
(2) در حقيقت آن كسى كه در آغاز جنگ طلايه داران را از پاى در آورد،اثر مهمى
در بالا بردن روحيه مسلمانان و در هم شكستن اعصاب مشركان داشت،على رغم اين كه آنان
چهار برابر مسلمانان بودند.زيرا در آن زمان،پرچمداران در جنگها از نظر جنگجويان
سران لشكر به حساب مىآمدند.به خاك افتادن فرماندهى لشكر تاثير شگرفى روى لشكر
مىگذاشت.تاريخ متذكر است كه ابو سفيان به پسران عبد الدار گفت:
«اى فرزندان عبد الدار!ما مىدانيم كه شما به پرچمدارى از ما شايستهتريد
(زيرا كه سنت مكيان اقتضا مىكرد كه يكى از فرزندان عبد الدار حامل پرچم باشد) .و
ما روز بدر از ناحيه پرچمدارى شكستخورديم،و پيروزى هر قومى از ناحيه پرچم
خويش[پايدارى پرچمدار] است پس شما همچنان پرچمدار باشيد و در حفظ آن بكوشيد و يا آن
را به ما واگذاريد. »پسران عبد الدار بر آشفته شدند و گفتند:ما پرچمهايمان را زمين
مىگذاريم؟ابو سفيان گفت:پرچم ديگرى بايد با پرچم شما باشد.آنان در جواب ابو سفيان
گفتند:بلى آن پرچم را نيز مردى جز از فرزندان عبد الدار حمل نخواهد كرد،وجز آن هرگز
امكان پذير نيست (10) .اهل مكه در آغاز جنگ ده مرتبه پرچمشان را در حال
سقوط ديدند و دلهايشان با سقوط آن،ده بار فرو ريخت و از آن جهتخود را در مقابل
نيرويى غالب ديدند.على كسى بود كه حمله بر پرچمها را بتنهايى عهدهدار بود،و يا سهم
بزرگى در اين تهاجم داشت و همان دليل كستخوردن لشكر مكه در مرحله اول جنگ بود.
(3) موقعى كه در مرحله دوم مسلمانان به هزيمت رفتند،براى دفاع از پيامبر كسى
جز على و سيزده تن از اصحاب پيامبر باقى نماند.و آنان همان نخستين كسانى بودند كه
به جانب پيامبر بازگشتند.البته روشن است كه دفاع على در اين لحظههاى خطرناك چندين
برابر افزونتر از دفاع ايشان بود.
البته پيامبر پس از هزيمت اصحابش هدف يورشهاى مشركان قرار گرفت و هر گاه
مىديد جمعى از لشكر دشمن قصد او را دارند به على مىگفت:بر آنان حمله كن!اگر على
نبود،براى آن چهارده نفر ديگر اين امكان نبود كه از پيامبر در مقابل تمام ارتش
بتپرست دفاع كنند. براى همين است كه اگر گفتيم على در اين جنگ سرنوشتساز،افتخار
بخش عمده دفاع از پيامبر و مقام رسالت را در مقابل نيروهايى كه هيچ فرد ديگر توان
مقابله با آنها را نداشت، كسب كرده استسخنى به خطا نگفتهايم.
اگر جنگ بدر اركان دولت اسلامى را استوار كرد بود،جنگ احد نزديك بود اين
پايهها را-اگر جمعى از قهرمانان و در راس آنان على نبودند-دستخوش نابودى كند.
مشركان ديدند كه جنگ احد به سود آنها خاتمه يافت و لشكر پيامبر (ص) هزيمتيافت
و مسلمانان در آن جنگ هفتاد كشته دادند كه در ميان آنها قهرمانى چون حمزه عموى
پيامبر و شير خدا بود.با همه اينها پيروزى آنان روشن نبود،چون هدف اصلى آنها محمد
بود و محمد (ص) هنوز زنده بود،و خطر مهمى در مقابل ايشان به شمارمىرفت،بدانجهت
آنان ناگزير بودند تا به جنگ سرنوشتساز ديگرى دست زنند،و دوباره با شركتخود در
آن،هدفهايى را كه در هيچ يك از جنگها تحقق نيافته بود،تحقق بخشند.البته جنگ احد در
سال سوم هجرى بود و دو سال پس از اين تاريخ جنگ سرنوشتساز سومى در گرفت كه در آن
مشركان بزرگترين نيروى ممكن را بسيج كردند تا هدفهاى نهايىشان را تحقق بخشند و آن
جنگ خندق و يا جنگ احزاب بود.