فصل اول
جايگاه خاندان پيامبر (ص) در پيوند با
پيامبر (ص)
تمام مسلمانان هم بر دوست داشتن خويشان و فرزندان صالح پيامبر (ص) و بزرگداشت
آنان، اتفاق نظر دارند و هم در اعتقاد به قداستخويشاوندان او كه در زمان پيامبر
(ص) مىزيستند.و معتقدند ميان آن كه مسلمانى،پيامبرش را دوستبدارد ولى خويشان و
فرزندان محبوب او را دوست نداشته باشد،تناقض وجود دارد.
در حقيقتبزرگان صحابه با دوستى خويشان شايسته پيامبر (ص) به خدا تقرب
مىجستند، حتى با دوستان كسانى كه از خاندان ويژه آن حضرت هم نبودند.تاريخ زندگى
خليفه دوم خود گواه است كه او در خشكسالى نماز باران مىخواند و پس از زارى به
هنگام نيايش دست عباس بن عبد المطلب را مىگرفت و بلند مىكرد و مىگفت:«عموى
پيامبرت را نزد تو شفيع آوردهايم تا خشكسالى را از ما بزدايى،و با باران رحمتت ما
را سيراب فرمايى.»و آن قدر نيايش كردند تا باران همه جا را سيراب كرد و آسمان
روزها[از ابرها]پوشيده شد (1) .
خليفه هنگامى به چنين كارى دست زد كه بسيارى از اصحاب حاضر در نماز،هم در اسلام
آوردن و هم در هجرت كردن بر عباس پيشى داشتند.زيرا كه عباس آخرين مهاجر پيش از فتح
مكه بود.او هنگامى كه پيامبر (ص) در راه مكه بود،هجرت كرد،عباس نه از پيكارگران
بدر،و نه از مبارزان نبرد احد است.بنابراين درباره فرزندان وخاندان ويژه پيامبر (ص)
و كسى كه پيش از ديگران اسلام آورده بود،و بيش از همه آنها به پيامبر (ص) نزديكتر
بود،و در دانش و آگاهى فزونتر و نبرد و فداكاريشان بيش از ديگران بود،چه تصورى
داريد؟
رهبران مذاهب چهارگانه،خاندان پيامبر را (ص) گرامى مىداشتند و با دوستى
امامان (ع) از فرزندان وى،به پيامبر (ص) تقرب مىجستند.امام مالك و امام ابو حنيفه
با همه بزرگيشان امام جعفر صادق (ع) را بزرگ مىداشتند و از او كسب علم مىكردند و
جرعهنوش درياى دانش او بودند.
اين موضعگيرى مثبت از سوى بزرگان اسلام در مقابل اعضاى خاندان فرخنده پيامبر
(ص) برخاسته از تعاليم پيامبر (ص) و بلكه از قرآن مجيد است،و مورد تاكيد قرار گرفته
است.چرا كه پيامبر (ص) به ما دستور داده است تا به هنگام درود فرستادن به او،نام
خاندانش را نيز همراه با نام خجسته،وى بياوريم.اكنون كه انجام چنين كارى بر ما واجب
است پس بايد آنان را دوستبداريم و نيز از ايشان كسب معارف كنيم،و در دلهايمان آنان
را در مقامى پس از پيامبر (ص) و در جايگاهى نزديك به او جاى دهيم.
البته خداوند بزرگ به ما امر فرموده است تا بر پيامبرش درود فرستيم و در كتاب
حكيمش فرموده است:
«همانا خداوند و فرشتگانش بر پيامبر (ص) درود مىفرستند.اى كسانى كه ايمان
آوردهايد شما هم درود و سلام مخصوص بر او بفرستيد.» (سوره احزاب آيه 57) پس از
نزول اين آيه مسلمانان راجع به چگونگى درود فرستادن بر پيامبر،از آن حضرت
پرسيدند.حضرت به آنان تعليم داد چه چيزى را بگويند تا اين واجب قرآنى را ادا كرده
باشند بخارى،مسلم،ترمذى،ابن ماجه و نسايى از كعب بن عجره نقل كردهاند كه او و جمعى
ديگر از پيامبر خدا (ص) درخواست كردند به آنان بياموزد كه هنگام درود فرستادن به او
چه بگويند،پيامبر (ص) در جواب فرمود:«بگوئيد:بار خدايا بر محمد و خاندان محمد درود
فرست چنان كه بر خاندان ابراهيم درود فرستادى،براستى كه توستوده
بزرگوارى،خداوندا!بر محمد و خاندانش مبارك گردان چنان كه بر خاندان ابراهيم مبارك
گردانيدى،همانا تو ستوده بزرگوارى» (2) .
بخارى از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه پيامبر-در حالى كه به درخواست
كنندگان تعليم مىداد كه چگونه بر او درود فرستند،فرمود:«بگوييد:بار خدايا بر محمد
(ص) بنده و فرستادهات درود فرست چنان كه بر خاندان ابراهيم درود فرستادى.و بر محمد
و بر خاندان محمد مبارك گردان چنان كه بر خاندان ابراهيم مبارك گردانيدى» (3)
.
مسلم از ابو مسعود انصارى روايت كرده است كه پيامبر در مجلس سعد بن عباده در
حالى كه به او تعليم مىداد كه چگونه بر او درود فرستد،فرمود:«بگوييد:بر محمد و
خاندان محمد درود فرست،همان گونه كه بر خاندان ابراهيم درود فرستادى،و بر محمد و بر
آل محمد مبارك گردان چنان كه بر خاندان ابراهيم در ميان جهانيان بركت دادى،براستى
تو ستوده بزرگوارى» (4) .
نسايى از طلحه به دو طريق نقل كرده است كه كسانى از پيامبر خواستند تا چگونگى
درود فرستادن بر او را به آنان بياموزد،پيامبر در حال آموزش فرمود:«بگوييد:بار
خدايا بر محمد و بر خاندان محمد درود فرست چنان كه بر ابراهيم و خاندان ابراهيم
درود فرستادى،براستى كه تو ستوده بزرگوارى،و بر محمد و بر خاندان او بركت ده همان
گونه كه بر ابراهيم و خاندان ابراهيم بركت دادى همانا تو ستوده و بزرگوارى»
(5) .
ابن ماجه از عبد الله بن مسعود روايت كرده است كه پيوسته او به مسلمانان
مىآموخت كهموقع درود بر پيامبر بگويند:«...خداوندا!بر محمد و بر خاندان محمد درود
فرست چنان كه بر ابراهيم و بر خاندان ابراهيم درود فرستادى كه تو ستوده
بزرگوارى.بار خدايا!بر محمد و آل محمد مبارك گردان چنان كه بر ابراهيم و خاندان
ابراهيم مبارك گردانيدى براستى كه تو ستوده بزرگوارى» (6) .
اين احاديث گواهى مىدهند كه پيامبر مسلمانان را مامور كرده است تا هر گاه بر
او درود مىفرستند بر خاندان او هم درود فرستند،و اين كه درود فرستادن بر آنان متمم
درود بر اوست.چه اين درود فرستادن بر وى به هنگام اداى نمازهاى يوميه و يا خارج از
نماز باشد.و مسلمانان،پيوسته در نمازهاى يوميهشان بر خاندان پيامبر درود
مىفرستادهاند چنان كه بر خود پيامبر درود مىفرستادهاند.
هنگامى كه پيامبر (ص) به پيروان خود دستور مىدهد تا بر خاندان او درود فرستند
چنان كه بر خود او درود مىفرستند.در حقيقت اين دستور را از جانب خداى بزرگ صادر
مىكند، چه او پيامبرى است كه از روى هوا سخن نمىگويد،بويژه آنگاه كه به مسلمانان
امور دينىشان را مىآموزد.
زمانى كه خدا و رسولش مسلمانان را مامور مىكنند تا بر خاندان محمد درود
فرستند همان گونه كه بر شخص محمد (ص) درود مىفرستند، (و چه بسا كه مسلمانان به
هنگام سخن گفتن يا خطبه خواندن و يا نوشتن،صلوات مىفرستند.) به اين خاندان
شرافتبخشيده و منزلت ايشان را از مقام همه مسلمانان بالاتر برده است و در رتبهاى
بعد از رتبه پيامبر و نزديكترين افراد به او در ارج و مقام قرار داده است.
آيا اين بزرگداشتبه خاطر خويشاوندى بود؟
گاهى تصور مىشود كه بزرگداشتخاندان پيامبر-با درود فرستادن بر ايشان-تنها به
سبب خويشاوندى آنان با پيامبر است،در صورتى كه مطلب از اين قرار باشد،تمايزايشان از
ديگران و بزرگداشت آنان تا اين اندازه،اعلان يك اصل برترى قبيلهاى و امتيازى خواهد
بود كه با روح اسلام منافات دارد و شمارى از اصول اسلامى را نقض مىكند.
از جمله اصولى كه بر مبناى اين ادعا برترى قبيلهاى نقض مىشود،اصلى است كه
مىگويد تمام مردم در پيشگاه خداوند برابرند،براستى از جمله مهمترين هدفهاى رسالت
اسلامى نابود كردن حكومت اشرافى و از بين بردن فاصلههاى ميان مردم و دستيابى به
جامعهاى يكپارچه و عارى از فاصلههاى طبقاتى بوده است.و قرآن چنين اعلام
مىكند:«اى مردم ما شما را از مرد و زن آفريديم،و شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار
داديم تا يكديگر را بشناسيد براستى كه ارجمندترين شما در پيشگاه خدا پرهيزگارترين
شماست.» (سوره حجرات آيه 12) . پيامبر روز غلبه بر مشركين مكه را روز آغاز برابرى
اعلام كرد و فرمود:«اى توده قبيله قريش! خداوند،خودبينى زمان جاهليت و فخر فروشى به
پدران را از شما گرفته است،همه مردم از آدم و آدم از خاك است».«براستى كه
گرامىترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست» (7) .
و از جمله اصول،اين است كه خداوند نه كسى از بندگانش را به خاطر كارى كه
خويشاوند او-چه خوب و چه بد-انجام داده است،پاداش مىدهد و نه مجازات مىكند.و قرآن
به شرح زير اعلام مىفرمايد:«اى مردم از پروردگارتان بپرهيزيد،و هم بترسيد از روزى
كه هيچ پدرى فرزند خود را حمايت نكند و هيچ فرزندى از پدر خود پشتيبانى نكند،براستى
كه وعده خدا حق است پس زندگانى دنيا شما را نفريبد و فريب دهندهاى شما را به خدا
مغرور نسازد» (8) .و در آيه ديگر است:«هيچ كسى بار گناه ديگرى را به دوش
نمىكشد،هر چند گرانبارى خواستار حمل آن باشد،چيزى از آن حمل نشود اگر چه خويشاوند
باشد...» (9) .
از جمله اصولى كه با انديشه برترى جويى قبيلهاى تناقض دارد،اين است كه خداوند
كسى را به خاطر عمل فوق طاقت و بالاتر از حد توان و اختيارش،نه مجازات مىكند و نه
پاداش مىدهد.انتساب فرد به خانواده امرى غير اختيارى است.از اين رو،منطقى و صحيح
است كه با اعتقاد به عدالتخداوند،معتقد باشيم كه او هيچ كس را به خاطر انتساب به
خانواده معينى،بر ديگران برترى نمىدهد.براستى كه اسلام در مقابل هر نوع برترى
فردى،نژادى، قومى و يا قبيلهاى ايستادگى مىكند،چرا كه اين گونه برترىها به مثابه
پاداش يا كيفر بر عمل فراتر از توان شخص است.
انتساب شخص به يك خانواده،فاميل و يا شخص ساخته خود آن شخص نيست.هيچ يك از ما
پيش از ولادت،خانواده،فاميل و يا شخصيتخود را انتخاب نكردهايم،بلكه با همان
وابستگيها به دنيا آمدهايم.بنابراين عقل نمىپذيرد كه خداوند كسى را صرفا به سبب
انتسابش به خانواده معينى گرامى بدارد و يا خوار بشمارد.چرا كه همه مردم در پيشگاه
خداوند يكسانند، و او تمايزى ميان آفريدگان نمىگذارد مگر به دليل كار خوب و يا بدى
كه به اختيار خود انجام مىدهند.بر اين اساس است كه پرهيزگار را شرافت مىبخشد و
نسبتبه بندگان گنهكار و بدكار خود او را برترى مىدهد.اگر اين اصول صحيح باشد-كه
بىترديد صحيح است-پس جمع بين آنها و ميان بزرگداشتخاندان پيامبر (ص) و برترى دادن
آنان بر ديگران و الزام مسلمانان بر درود فرستادن به ايشان آن هم فقط به خاطر
انتسابشان به پيامبر (ص) ،مشكل خواهد بود،تناقضى وجود ندارد.
براى توضيح موهوم بودن اين تناقض يادآور مىشويم،كه اين شبهه مبتنى بر دو مقدمه
است:
(1) بزرگداشتخاندان محمد (ص) با الزام مسلمانان به درود فرستادن بر ايشان به
هنگام صلوات بر او،به اين مطلب برمىگردد كه-آنان خويشاوندان حضرت محمد (ص) هستند و
انتساب به او دارند-و دليل ديگرى براى اين بزرگداشت جز همان خويشاوندى وجود ندارد.
(2) ديگر اين كه بزرگداشت آنان به اين دليل با اصول سهگانهاى كه قبلا گفته
شد- (برابرى مردم در پيشگاه خدا،به هيچ كسى ثواب و عقاب به خاطر عمل خويشاوندى از
خويشاوندان داده نمىشود كسى را نسبتبه آنچه فوق قدرت او و خارج از اختيارش
هست،ثواب و عقاب نمىدهند.) -منافات دارد.
مقدمه دوم صحيح است و ترديدى در آن وجود ندارد،اما مقدمه اول به دور از صحت
است، زيرا ما معتقديم خويشاوندى هيچ كس به پيامبر (ص) او را از كيفر الهى در امان
نمىدارد. خداوند بهشت را براى هر كس كه فرمان او را ببرد-از هر نژاد-آفريده است،و
جهنم را براى هر آن كس كه او را نافرمانى كند;هر چند كه از فرزندان پيامبر (ص)
باشد.قرآن مشتمل بر سورهاى است كه در نكوهش ابو لهب نازل شده است در صورتى كه او
عموى پيامبر است: «بريده باد دستهاى ابو لهب،ثروت و هر آنچه به دست آورده است،عذاب
را از او دفع نكند، بزودى در آتش فروزان در آيد،و همسرش هيزم كش است،در حالى كه به
گردنش ريسمانى از ليف خرماست» (10) .
تمام بنى هاشم از خاندان پيامبر (ص) نيستند
چيزى كه لازم استبه طور واضح فهميده شود اين است كه كلمه«آل محمد (ص) »شامل
همه منسوبان به پيامبر نمىشود،چه،آن كلمه بيشتر هاشميان و نيز فرومايگان از نسل
حضرت محمد را در بر نمىگيرد.اگر چنان بود،نوعى تمايز قبيلهاى شمرده مىشد،زيرا كه
بسيارى از افراد منتسب به پيامبر،در خط او گام برنداشتند،و آن گونه كه خواست پيامبر
بود به اسلام خدمت نكردند.اگر همگى از اين امتياز برخوردار بودند و لازم بود به
هنگام درود بر پيامبر آنان نيز بزرگ داشته شوند،خود نوعى دعوت به طبقاتى كردن جامعه
و اعتقاد داشتن به امتيازهاى قبيلهاى است.و اين مطلب با اصل قرآنى-كه اعلان
مىكند:برترى در گرو تقواست-متناقض است و اسلام بهخودى خود دچار تناقض نيست.حقيقت
اين است كه مقصود از كلمه«آل محمد (ص) »افراد مشخصى از خويشاوندان پيامبر است كه
خداوند به دليل دارا بودن فضيلتى آنان را برگزيده است.اين افراد كسانى هستند كه
خداوند آنان را نه به سبب قرابتشان با پيامبر،بلكه از آن جهت كه ايشان در بالاترين
مراتب فضيلت قرار دارند، برگزيده است.آنان به شيوه صحيح اسلامى زندگى كردند و از
كتاب خدا و سيره پيامبرش اطاعت كردند و در رفتار و گفتار از اين دو جدا نشدند.
برترى دادن پيامبر (ص) به آنان،دليل برترى آنان است.
هنگامى كه پيامبر (ص) به ما فرمان مىدهد تا هر گاه بر او درود مىفرستيم بر
خاندانش نيز درود فرستيم در حقيقتبدان وسيله از برترى آنان بر ديگران از نظر علم و
عمل و فضيلت،به ما خبر مىدهد.اين مطلبى است كه آنان را شايسته چنين بزرگداشتى
جاودانه و بىمانند، مىسازد.براستى كه خداوند عادلتر از آن است كه بندهاى را
بيهوده و بدون شايستگى رافتبخشد.
آرى،هنگامى كه خداوند بزرگ اعلان مىفرمايد كه معيار بزرگى همان تقواست و
بلافاصله ما را به گراميداشت اشخاص معينى دستور مىدهد،به اين نتيجه مىرسيم كه آن
افراد-از آن جهت كه پرهيزگارترند-از ديگران والاتر و برترند.به اين ترتيب هيچ گونه
تناقضى ميان اصول ياد شده اسلامى و گراميداشتخاندان پيامبر (ص) ،نمىيابيم،بلكه به
هماهنگى كاملى برخورد مىكنيم.
تاريخ زندگى آنان گواه بر بلندى مقام
آنهاست
اگر ما از بزرگداشتخاندان پيامبر-به دليل درود فرستادن بر ايشان-چنين نتيجه
گيرى مىكنيم كه آنان سزاوار چنين بزرگداشتى هستند،در حقيقت تاريخ زندگى ايشان است
كه اين نتيجه گيرى را تاييد مىكند.البته هم اكنون من در صدد نيستم كه راجع به
تعيين افراد خاندان پيامبر بحث كنم،بلكه آن را به فصل آينده واگذاشتهام،اكنون به
اين بسنده مىكنيم كه بگويم،تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند بر اين كه على بنابى
طالب و همسرش فاطمه زهرا و دو فرزندش حسن و حسين از خاندان حضرت محمدند و تاريخ
زندگى آنان نيز اين برداشت ما را تاييد مىكند و هم شايستگى ايشان را به اين
گراميداشتبه ثبوت مىرساند.خوانندگان تاريخ اسلام به آسانى مىتوانند دريابند كه
على بن ابى طالب،سرور مجاهدان،قهرمان اسلام، داناترين اصحاب پيامبر،علاقهمندترين و
پايبندترين فرد به قرآن و اصول آن و مطيعترين فرد به تعليمات پيامبر (ص) بوده است.
پارسايى او از جنبههاى مادى زندگى مانند مقام،قدرت و ثروت-بطور قطع-بىنظير
بوده است.زيرا او مردى بود كه در انتخاب اسوههاى برتر،هر جا كه برخوردى ميان آنها
و ارزشهاى مادى مىديد،ترديد به خود راه نمىداد.
ژرفا و گستردگى دانش او،حيرت آور است،مضامين«نهج البلاغه»گواه صحت اين حديث
است كه از پيامبر خدا (ص) نقل كردهاند كه:«من شهر علمم و على (ع) دروازه آن;پس هر
كس آهنگ آن شهر كند،بايد از دروازه آن وارد شود» (11) .
تاريخ زندگى سه تن ديگر از خاندان محمد (ص) يعنى فاطمه زهرا و دو فرزندش حسن و
حسين (ع) ،خود دليل روشنى استبر اين كه ايشان،در بالاترين مراتب تقوا قرار
داشتند،و آنان اسوههاى زندگى صحيح اسلامى بودند.
شهادت پيامبر (ص) بر فضيلت آنان
بر فضيلت اين چهار تن دليلى مهمتر از گواهيهاى پيامبر درباره ايشان وجود
ندارد،كه آنان را در بالاترين مراتب عظمت و فضيلت قرار مىدهد.زيد بن ارقم از رسول
خدا روايت كرده است كه به على،فاطمه،حسن و حسين فرمود:«با هر كسى كه با شما در صلح
و سازش باشد در صلحم و با هر كه با شما در ستيز باشد در ستيزم» (12)
.معقول نيست كه پيامبر با هر كه محارب با على،فاطمه،حسن و حسين است در جنگ باشد
مگروقتى كه هر يك از آنان ملازم با حق و از آن جدايى ناپذير باشند.پيامبر بزرگتر از
آن است كه با دشمنان اين چهار تن دشمنى كند در حالى كه آن دشمنان بر حق باشند.
حبشى بن جناده نقل كرده است كه او خود از رسول خدا شنيد كه مىفرمود:«على از من
است و من از او،و بجز على كسى حقى را از طرف من ادا نمىكند» (13) .
طبيعى است كه مقصود پيامبر (ص) آن نبوده است كه على را-به خاطر خويشاوندى با
خود-بر ديگران امتياز بخشد.عباس عموى پيامبر (ص) بوده است،ديگر هاشميان و در ميان
آنان جعفر بن ابى طالب،همان خويشاوندى را با پيامبر (ص) داشتند كه على (ع) داشت.اگر
خويشاوندى سبب امتياز بود،بايد هر كدام از آنها شايسته اداى حق از جانب رسول خدا
(ص) مىبودند،در صورتى كه او خود فرموده است:«جز على،كسى از جانب من حقى را ادا
نمىكند. »و آن نيست جز آن كه على (ع) براى اداى حق از سوى پيامبر (ص) و مشابهتبا
او،واجد استعدادهاى طبيعى بوده كه ديگر مسلمانان از آنها بىبهره بودهاند.در حديث
است كه سعد بن ابى وقاص هنگامى كه معاويه مقام على (ع) را نكوهش مىكرد-به او
گفت:آيا اين حرف را درباره مردى مىگويى كه از پيامبر خدا (ص) درباره او شنيدم،كه
مىگفت:«هر كسى را كه من سرور اويم،پس على سرور اوست.»و شنيدم به او مىفرمود:«تو
نسبتبه من به منزله هارونى نسبتبه موسى،جز اين كه پس از من هيچ پيامبرى نخواهد
آمد» (14) .
رسول خدا،منزلتى به على بخشيده كه به هيچ كس ديگر نداده است،در عبارت اول او
را صاحب اختيار هر مرد و زن مسلمان قرار داده است چه آن كه قرآن به صراحت مىگويد:
پيامبر از خود مؤمنان بر ايشان سزاوارتر است و اين عبارت پيامبر (ص) همان جايگاه را
به على اعطا مىكند پس او صاحب اختيار تمام كسانى است كه رسول خدا صاحب اختيار
آنهاست.
و در كلام دوم،على را به منزله هارون نسبتبه موسى قرار داده است،و معناىآن
چنين است كه وى در رتبه بعد از پيامبر خدا قرار دارد.بديهى است كه هارون در رتبه پس
از موسى بود و كسى ميان قوم موسى در فضيلت همپايه هارون نبود.در نتيجه،بر طبق اين
سخن،على داراى همه مقامهاى هارون بوده است جز مقام نبوت كه پس از حضرت محمد (ص)
نبوتى در كار نيست.
بخارى روايت كرده است كه رسول خدا به على فرمود:«آيا نمىپسندى كه نسبتبه من
به منزله هارون نسبتبه موسى باشى» (15) .و نيز بخارى روايت كرده است
كه پيامبر خدا فرمود: «فاطمه بانوى زنان بهشت است» (16) .البته ورود به
بهشت در گروى تقواست.و در صورتى كه فاطمه بانوى زنان بهشتباشد،پس پرهيزكارترين
زنان هم خواهد بود.
ابو هريره روايت كرده است كه رسول خدا فرمود:«هر كس حسن و حسين را دوستبدارد
مرا دوست داشته است و هر كه آنان را به خشم آورد،مرا به خشم آورده است» (17)
.و حاكم در مستدرك نقل كرده است كه رسول خدا فرمود:«هان مثل خاندان من-در ميان
شما-همانند كشتى نوح است،هر كس سوار آن شد نجات يافت و هر كه از آن تخلف كرد،غرق
شد» (18) .
پيامبر خدا پيروى اهل بيت را وسيله نجات قرار داده است و مخالفت ايشان را علت
غرق شدن;و معنى آن،چيزى جز اين نيست كه گفتار و رفتار ايشان مطابق گفتار و رفتار
اوست، پس اطاعت ايشان،اطاعت او،و مخالفتبا ايشان،مخالفتبا اوست.
چرا كسى همانند آنان در ساير خاندانها
نبود؟
خواننده حق دارد كه بگويد:تا اين جا فهميديم كه هيچ تناقضى-بين امتياز خاندان
پيامبر و آن اصلى كه مىگويد گرامىترين مردم نزد خدا پرهيزگارترين آنهاست-وجود
ندارد،زيرا كه تماز آنان كاشف از اين حقيقت است كه ايشان در بالاترين درجههاى تقوا
بودند.و لذا اين تمايز نه از نوع تمايز حكومت اشرافى بوده است،نه اجر عمل ديگران
براى ايشان و نه پاداش عملى كه خارج از توان و بيرون از اختيارشان بوده است كه همان
خويشاوندى با پيامبر (ص) باشد. اين گرامى داشت آنهاست كه با اعمال پسنديده خود و با
حركت در خط شخص پيامبر شايستگى آن را يافتهاند.
همه اينها را فهميديم ولى اين حق را داريم كه بپرسيم:چگونه پيش آمد كه اين
پرهيزگاران ممتاز،تنها در ميان خانواده پيامبر (ص) يافتشدند و در ديگر خانوادههاى
عرب يا در نژادهاى غير عرب ظهور نكردند؟
در تاريخ نبوتها تازگى نداشته است.
پاسخ ما بر اين پرسش اين است كه آنچه اتفاق افتاده است در تاريخ نبوتها مطلب
تازهاى نيستبلكه به عكس تاريخ نبوت به شهادت قرآن سرشار از اين گونه رويدادها
است،خداوند هارون را با برادرش موسى كليم الله،در رسالتشريك قرار داد و هيچ كس از
مردم بنى اسرائيل و ديگران را در رسالتبا او شريك نساخت دستيابى به اين مقام شامخ
هم،به دليل شايستگى شخص هارون بود و هم براى استجابت دعاى برادرش كليم الله:«براى
من از خاندانم وزيرى-برادرم هارون را-قرار ده،بدان وسيله پشتم را قوى گردان،و او را
در كار من انباز كن تا تو را بيشتر تسبيح گوييم و فراوان ياد كنيم كه تو خود به حال
ما بينايى.فرمود:اى موسى!آنچه خواستى به تو داده شد» (19) .
ابراهيم (ع) پروردگارش را خواند و از او خواست كه از ميان فرزندانش رهبرانى
براى مردم قرار دهد،پس خداوند دعاى او را مستجاب كرد و به او وعده داد كه از بين
فرزندان صالح او امامانى قرار دهد،بدون اين كه هيچ فردى از فرزندان او كه به خود يا
به ديگران ستم روا داشتهاند به آن مقام والا برسند:«و هنگامى كه پروردگارش ابراهيم
رابا كلماتى آزمود،پس به پايان رسانيد آنها را،فرمود:من تو را امام براى مردم
گردانيدم،ابراهيم گفت:و از فرزندانم؟ گفت:عهد من به ستمكاران نمىرسد» (20)
.و قرآن جاى ديگر به استجابت دعاى ابراهيم تصريح كرده است،به اين ترتيب كه در ميان
فرزندان او نبوت و كتاب را قرار داده است:«اسحاق و يعقوب را به او مرحمت كرديم و در
ميان نسل او نبوت و كتاب را قرار داديم و اجر او را در دنيا داديم و البته كه او در
آخرت از شايستگان است» (21) .
و خداوند،خاندان ابراهيم و خاندان عمران را برگزيد و آنان را بر جهانيان برترى
داد:«همانا خداوند آدم،نوح،خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان-فرزندان
بعضى را بر بعضى-برگزيد،و خدا شنوا و داناست» (22) .
زكريا پروردگارش را خواند و از او صلاح فرزندانش را درخواست كرد،خداوند دعاى
او را مستجاب فرمود و فرشتگان،آن را به وى مژده دادند:«در آنجا زكريا پروردگارش را
خواند،گفت پروردگارا به من از جانب خود فرزندى پاك مرحمت فرما،بدرستى كه تو شنونده
دعايى،پس فرشتگان او را-در حالى كه ميان محراب ايستاده نماز مىخواند-ندا
دادند:خداوند تو را به وجود يحيى مژده مىدهد در حالى كه تصديق كننده كلمهاى از
خدا،سرور،بازدارنده نفس از شهوات و پيامبرى از شايستگان است» (23) .اين
آيات و شمار ديگرى غير از اينها به روشنى دلالت دارند بر اين كه نبوتهاى پيشين در
اين مسير حركت كردهاند و از اولاد پيامبران سابق و خويشاوندان ايشان-كسانى كه در
رفتارشان همانند آنان بودند-وجود داشتهاند و در مسير اينان حركت كردهاند و به
درجات تقوا رسيدهاند و بدان وسيله استحقاق به دوش كشيدن بار رسالت را يافتهاند و
خداوند آنان را بر ديگر جهانيان برگزيده است.
تفسير مطلب آن كه خداوند از خود ايشان و يا از فرزندانشان افراد ممتازى را
آفريده است:يا براى استجابت دعاهاى اين پيامبران و يا به عنوان پاداشى جهت تلاش
آنان در راه نشر دين و اعلاى كلمة الله.
در اين صورت،غير طبيعى نيست كه در ميان خاندان پيامبر،اين چنين نخبگانى از
پرهيزگاران وجود داشته باشند،بلكه هنگامى غير طبيعى خواهد بود كه در ميان اهل بيت
پيامبر (ص) شاخصهاى هدايت وجود نداشته باشند تا به بالاترين مراتب تقوا برسند.حضرت
محمد (ص) گرامىترين پيامبران خدا و محبوبترين آنان نزد خداست،پس اگر خداوند،
ابراهيم،نوح،زكريا و ديگران را گرامى داشته استبه اين ترتيب كه در ميان فرزندان
صالح آنان كسانى را آفريده است كه استحقاق آن را داشتهاند تا خداوند آنان را بر
جهانيان برگزيند.
پس چرا خداوند خاتم پيامبران و عزيزترين رسولانش را گرامى ندارد تا رهبران
لايق را در ميان فرزندان او بيافريند؟هر گاه خداوند موسى را با برگزيدن وزيرى از
خاندانش گرامى داشته است و برادرش را شريك رسالت او كرده است،چرا محمد (ص) را با
برگزيدن وزيرى از ميان اهل بيتش گرامى ندارد تا جز نبوت-كه هيچ پيامبرى پس از او
نيست-از هر جهت همچون هارون نسبتبه موسى باشد؟
پيامبر خدا در شب زفاف فاطمه براى على دعا كرد،در همان حال از آبى كه خود
نوشيده بود به روى آنان مىپاشيد و از خداوند درخواست مىكرد تا آنان و فرزندانشان
را از شر شيطان ملعون نگهدارد (24) .
و حاكم روايت كرده است كه پيامبر عبايى را روى على،فاطمه و حسنينانداختسپس
فرمود: «پروردگارا اينان اهل بيت منند،پس بر محمد و خاندان محمد درود فرست.»و
خداوند بزرگ اين آيه را نازل كرد:«محققا اراده خداوند تعلق گرفته است تا از شما
خانواده،پليدى را برطرف كند و شما را در حد اعلاى طهارت،پاك دارد» (25)
.
و چه سزاوار استحضرت محمد (ص) بر اينكه در مقابل انجام رسالتبه استجابت دعا
درباره خانوادهاش پاداش داده شود.در حقيقت اين امرى طبيعى استبه همان دليل است كه
مىبينيم رسول خدا على (ع) را به برادرى خود برمىگزيند و سپس مىگويد:«تو نسبتبه
من به منزله هارونى نسبتبه موسى جز اين كه هيچ پيامبرى بعد از من نخواهد بود».او
فضيلت تمام خاندانش را-كه مبرا از پليدىاند-به اين ترتيب اعلان مىكند كه مسلمانان
را مامور مىسازد-در حالى كه صادق است و هرگز از روى هوا سخن نمىگويد-تا همان گونه
كه بر او درود مىفرستند بر خاندانش نيز درود فرستند و به اين فرمان خدا پاسخ دهند
كه:«اى كسانى كه ايمان داريد،بر او درود فرستيد و سلام مخصوص دهيد.»
و قرآن،خود به صراحت مىگويد;از جمله اصول اسلامى،محبتبه خاندان رسول الله
است. خداوند به پيامبرش دستور داده تا از مسلمانان در برابر انجام رسالتخود پاداش
بخواهد و اين پاداش،همان محبت و دوستى ايشان نسبتبه خاندان او باشد:«آن همان چيزى
است كه خداوند بندگانش را بشارت مىدهد،آنان كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته
كردهاند،بگو;از شما بر انجام رسالت اجرى نمىخواهم،به جز دوستى با خويشاوندان،و هر
كس نيكى كسب كند،ما برايش بر آن نيكى مىافزاييم،همانا خداوند بخشنده پاداش دهنده
است» (26) .
حاكم در مستدرك به سند خود از على بن حسين (ع) نقل كرده است كه حسن بن على
فرمود:«و من از آن خاندانم كه خداوند دوستى و مودت آنان را بر هر مسلمانىواجب
شمرده است،و خداوند بزرگ به پيامبرش فرموده است:بگو از شما در برابر انجام رسالت
مزدى نمىخواهم،مگر مودت به خويشاوندانم و هر كه كسب نيكى كند،ما در آن نيكى برايش
مىافزاييم.پس كسب نيكى،دوستى ما خانواده است» (27) .
خداوند در اين آيه پيامبرش را مامور كرده است تا به مسلمانان بگويد:او از ايشان
اجر و مزدى براى رسالت نمىخواهد بجز مودت ايشان بر خويشاوندان او (و خويشاوندان او
همان خاندان اويند) .و اين سخن چنين نيست كه محبت پيامبر را نسبتبه خانوادهاش
پاسخى به نداى غريزه بشرى داند از باب اين كه هر انسانى بر محبتخويشاوندان خود
آفريده شده است;چه پيامبر بالاتر از آن است كه خاندانش را بر ديگر مردم فضيلتبخشد
و آنان را مشمول حبتخاص خود گرداند،در حالى كه ديگران به خدا نزديكتر از ايشان
باشند.و اگر چنين باشد، انگيزه،انگيزه خودخواهى خواهد بود،و اگر چنين انگيزهاى در
ميان بود هر آينه خداوند او را مامور نمىكرد تا اجر خود را بر انجام رسالت،محبتبر
خاندانش قرار دهد،چه ميان خدا و هيچ يك از بندگانش قرابتى وجود ندارد!و خداوند
خاندان پيامبر را متمايز نمىكرد و به پيامبرش دستور نمىداد تا از مسلمانان
محبتبه آنان را بطلبد مگر از آن جهت كه ايشان در بالاترين مراتب تقوا بودند و محبت
آنان موجب قرب به خداست و پيروى از ايشان رهنمون به سوى حق است.