اءَوَ لَم يَنهَ بَنِى اءُمَيَّةَ عِلمُهَا بِى عَن قَرفِى ؟ اءَوَ مَا وَزَعَ
الجُهَّالُ سَابِقَتِى عَنتُهَمَتِى ؟ وَلَمَا وَعَظَهُمُ اللّهُ بِهِ اءَبلَغُ مِن
لِسَانِى ؟ اءَنَا حَجِيجُ المَارِقِينَ، وَخَصِيمُالنَّاكِثِينَ المُرتَابِينَ،
وَعَلَى كِتَابِ اللّهِ تُعرَضُ الامْثَالُ، وَبِمَا فِى الصُّدُورِ
تُجَازَىالْعِبَادُ!(27)
(آيا شناختى كه بنى اميه از روحيّات من دارند آنان را از عيب جويى بر من باز نمى
دارد؟ وآيا سوابق مبارزات من نادانان را بر سر جاى خود نمى نشاند؟ كه به من تهمت
نزنند؟
آن چه خدا آنان را بدان پند داد از بيان من رساتر است .
من مارقين
(از دين خارج شدگان ) را با
حجّت و برهان مغلوب مى كنم و دشمن ناكثين(پيمان
شكنان ) و ترديد دارندگان در اسلام مى
باشم ، شُبهات را بايد در پرتوكتاب خدا قرآن ، شناخت و بندگان خدا به آن چه دردل
دارند پاداش داده مى شوند.)
و نسبت به پيمان شكنان جَمَل افشاگرانه فرمود:
* معرفة طلحة والزّبير
وَاللّهِ مَا
اءَنكَرُوا عَلَيَّ مُنكَرا، وَلاَ جَعَلُو بَينِي وَبَينَهُم نِصفا. وَإِنَّهُم
لَيَطلُبُونَ حَقّا هُمتَرَكُوهُ، وَدَما هُم سَفَكُوهُ، فَإِن كُنتُ شَرِيكَهُم
فِيهِ، فَإِنَّ لَهُم نَصِيبَهُم مِنهُ، وَإِن كَانُواوَلُوهُ دُونِى فَمَا
الطَّلِبَةُ إِلا قِبَلَهُم .
وَإِنَّ اءَوَّلَ عَدلِهِم لَلحُكمُ عَلَى
اءَنفُسِهِم . إِنَّ مَعِى لَبَصِيرَتِى مَا لَبَستُ وَلاَ لُبِسَ عَلَيَّ.
وَإِنَّهَا لَلفِئَةُ البَاغِيَةُ فِيهَا الحَمَاءُ وَالحُمَّةُ، وَالشُّبهَةُ
المُغدِفَةُ؛
وَإِنَّ الامْرَ لَوَاضِحٌ؛ وَقَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ
نِصَابِهِ، وَانْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغَبِهِ.
وَايمُ اللّهِ لاَُفرِطَنَّ
لَهُم حَوضا اءَنَا مَاتِحُهُ، لاَ يَصدُرُونَ عَنهُ بِرِيٍّ، وَلاَ يَعُبُّونَ
بَعدَهُ فِيحَسيٍ!
* البيعة
العديمة النظير
و منه : فَاءَقبَلتُم إِلَيَّ إِقبَالَ
العُوذِ المَطَافِيلِ عَلَى اءَولاَدِهَا، تَقُولُونَ: البَيعَةَالبَيعَةَ! قَبَضتُ
كَفِّي فَبَسَطتُمُوهَا، وَنَازَعَتكُم يَدِي فَجَاذَبتُمُوهَا.
* الشكوى من طلحة و الزّبير
اللَّهُمَّ
إِنَّهُمَا قَطَعَانِى وَظَلَمَانِى ، وَنَكَثَا بَيعَتِى ، وَاءَلَّبَا النَّاسَ
عَلَيَّ؛فَاحلُل مَا عَقَدَا، وَلاَ تُحكِم لَهُمَا مَا اءَبرَمَا، وَاءَرِهِمَا
المَسَاءَةَ فِيَما اءَمَّلا وَعِمَلاَ. وَلَقَدِاستَثَبتُهُمَا قَبلَ القِتَالِ،
وَاستَاءنَيتُ بِهِمَا اءَمَامَ الوِقَاعِ، فَغَمَطَا النِّعمَةَ،
وَرَدَّاالعَافِيَةَ.(28)
* شناسايى طلحه و زبير
(به خدا سوگند! طلحه و زبير و پيروانشان ، نه
منكرى در كارهاى من سراغ دارند كهبرابر آن بايستند، و نه ميان من و خودشان راه
انصاف پيمودند،
آنها حقّى را مى طلبند كه خود ترك كرده اند، و انتقام خونى را مى
خواهند كه خود ريختهاند، اگر من در ريختن اين خون شريكشان بودم آنها نيز از آن سهمى
دارند، و اگرخودشان تنها اين خون را ريخته اند، بايد از خود انتقام بگيرند.
اولين مرحله عدالت آن كه خود را محكوم كنند، همانا آگاهى و حقيقت بينى ، با من
همراه است ،نه حق را از خود پوشيده داشته ام و نه بر من پوشيده بود، همانا ناكثين
(اصحابجمل ) گروهى سركش و
ستمگرند،
خشم و كينه ، و زهر عقرب ، و شبهاتى چون شب ظلمانى دردل هايشان وجود
دارد، در حالى كه حقيقت پديدار وباطل ريشه كن شده ، و زبانش از حركت بر ضد حق
فرومانده است .
به خدا سوگند! حوضى برايشان پر از آب نمايم كه تنها خود بتوانم
آبش را بيرونكشم ، به گونه اى كه از آب آن سيراب برنگردند، و پس از آن از هيچ
گودالى آبننوشند، (يعنى نقشه اى براى
آنان طرح كنم كه راه فرار نداشته باشند).)
* وصف بيعت بى همانند
(شما مردم ! براى بيعت كردن به سوى من يورش
آورديد، چونان مادران تازه زاييده كهبه طرف بچه هاى خود مى شتابند.
و پياپى
فرياد كشيديد، بيعت ! بيعت ! من دستان خويش فروبستم ، اما شما به اصرارآن را
گشوديد، من از دست دراز كردن ، سرباز زدم ، و شما دستم را كشيديد.)
* شكوه از طلحه و زبير
(خدايا! طلحه و زبير پيوند مرا گسستند، بر من
ستم كرده و بيعت مرا شكستند، و مردم رابراى جنگ با من شوراندند، خدايا آن چه را
بستند تو بگشا، و آن چه را محكم رشته اندپايدار مفرما، آرزوهايى كه براى آن تلاش
مى كنند بر باد ده ، من پيش از جنگ از آنهاخواستم تا بازگردند، و تا هنگام آغاز
نبرد انتظارشان را مى كشيدم لكن آنها به نعمتپشت پا زدند و بر سينه عافيت دست رد
گذاردند.)
11
- انتخاب فرماندهان لايق
براى سازماندهى نيروهاى رزمى ، و
موفّقيّت بيشتر در امور نظامى ، چند مسئله مورد توجّهامام على عليه السلام بود:
* نظم گرائى در ساختار ارتش
*
انتخاب فرماندهان بومى براى رزمندگانقبائل
عرب .
گرچه هر فرمانده
لايقى ، مى تواند در تمام لشگرها، و قرارگاه هاى نظامى موفّقباشد، و تناسب قومى
ونژادى هم نداشته ، در چهارچوب ارزش هاى اخلاقى ، و دستورالعمل هاى صحيح نظامى به
پيروزى برسد.
امّا باتوجه به روانشناسى حاكم برنيروهاىعمل كننده در روزگاران
گذشته كه مردم هر قبيله اى به فرمان بزرگان قبيله خود گوشفرامى دادند،
و روح
تسليم پذيرى آنها نسبت به بزرگان قوم خويش تحقّق داشت ،
براى موفّقيت بيشتر
درامور نظامى ، رعايت اصل
(تناسب
) و
(سنخيّت
) در انتخابفرماندهان مى توانست نقش تعيين كننده اى داشته باشد.
از
اين رو حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام سعى داشت تافرماندهان هرقبيله را
ازبزرگان و افراد لايق و كاردان همان قبيله انتخاب كند، جز آنجا كه چاره اى نمى
يافت ، وامكان رعايت اين اصل وجود نداشت .
مسئله مهمّ ديگرى كه بايد در انتخاب
فرماندهان بومى مورد توجّه قرار گيرد، آنكه امامعلى عليه السلام تنها به دنبال اصل
تناسب نبود، بلكهاصول زير را همواره در نظر داشت :
الف
- ارزش هاى والاى اخلاقى
ب
- لياقت هاى بالاى نظامى
ج
- بومى بودن و آگاهى از روحيّات قومى در آستانه جنگ صفّين امام
على عليه السلام با رعايت اصلِ
(تناسبِ
بينِ فرماندهان ،لشگرها و نيروهاى عمل كننده
)
را به شرح زير برگزيد :
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نيروهاى رزمى كوفه را به
هفت دسته تقسيم و براى هركدام فرماندهى انتخاب كرد، مانند:
1
- سعد بن مسعود ثقفى ، فرمانده قبيله قيس و عبدالقيس
2
- معقل بن قيس ، فرمانده قبيله تميم ، ضبّه ، رباب ، قريش ، كنانه و اسد
3
- محنف بن
سليم ، فرمانده قبيله ازد، بجيله ، خثعم ، انصار و خزاعه
4
- حجر بن عدى كندى ، فرمانده قبيله كنده ، حضرموت و قضاعه
5
- زياد بن نضر، فرمانده قبيله مذحج و اءشعرى
6
- سعيدبن مرة همدانى ، فرمانده قبيله هَمدان و حمير
7
- عدى بن حاتم طائى ، فرمانده قبيله طَىّ
درسازماندهى نيروهاى رزمى
بصره نيز اصول يادشده رعايت گرديد، مانند:
1
- خالدبن معمّر سدوسى ، فرمانده قبيله بكربنوائل
2
- عمرو بن مرحوم ، فرمانده قبيله عبدالقيس
3
- احنف بن قيس ، فرمانده قبيله تميم ، ضبة و رباب
4
- شريك بن اءعور، فرمانده قبيله عاليه
مى بينيم كه درانتخاب
فرماندهان نظامى ، هم ارزش هاى اخلاقى ، و هم تناسب هاى قومى ،مطرح مى باشند.
(29)
و در جنگ صفّين نيز فرمان داد تا پرچم هائى آماده سازند.
و پرچم هر قبيله را به
دست بزرگان و شجاعان همان قبيله سپُرد، مانند :
1
- پرچم قبيله قريش را به دست عبداللّه بن عباس
2
- پرچم قبيله كنده را به حجربن عدى كندى
3
- پرچم قبيله بكر از شهر بصره را به دست حصين بن منذر بصرى
4
- پرچم قبيله بنى تميم از شهر بصره را به دست احنف بن قيس بصرى
5
- پرچم قبيله خزاعه به دست عمروبن حمق
6
- پرچم قبيله بنى بكر كوفه به دست نعيم بن هبيره
7
- پرچم قبيله بنى سعد وبنى رباب بصره به دست جاريه بن قدامه
8
- پرچم قبيله بحيله را به دست رفاعة بن شداد
9
- پرچم قبيله بنى ذهل كوفه به دست يزيد بن رويم شيبانى
10
- پرچم قبيله بنى عمر و بنى حنظله رابه دست اءعين بن ضبيعة
11
- پرچم قبيله قضاعه و طَىّ به دست عدى بن حاتم طائى
12
- پرچم قبيله بنى تيم الله بن ثعلبه به دست عبداللّه بنحجل عجلى
13
- پرچم قبيله بنى تميم كوفه به دست عميربن عطارد
14
- پرچم قبيله حى ازد و گروهى از مردم يمن به دست جندبن زهير
15
- پرچم قبيله ذهل بصره به دست خالد بن معمّر سدوسى
16
- پرچم قبيله بنى عمرو حنظله به دست شبث بن ربعى
17
- پرچم قبيله همدان به دست سعيد بن قيس
18
- پرچم قبيله هازم بصره به دست حريث بن جابر حنفى
19
- پرچم قبيله بنى سعد وبنى رباب كوفه به دست ابوصريمه
(طفيل
)20
-
پرچم قبيله مدجح به دست مالك بن حارث اشتر
21
- پرچم قبيله عبدالقيس به دست صعصعة بن صوحان
22
- پرچم قبيله بنى كوفه به دست عبداللّه بنطفيل كنانى
23
- پرچم قبيله عبدالقيس بصره به دست عمرو بن حنظله
24
- پرچم قبيله قريش بصره به دست حارث بننوفل هاشمى
25
- پرچم قبيله بنى قيس بصره به دست قبيضة بن شداد هلالى
26
- پرچم قبيله لفيف قواصى به دست قاسم بن حنظله جهنى
توجّه داريد كه
پرچمداران همگان از بزرگان قبيله خود مىباشند.
(30)
مسئوليّت
(انتخاب فرماندهان لايق
) يكى از مسئوليّت هاى مهمّ فرماندهى كلّ قوا مىباشد كه امام على عليه
السلام اين اصل ضرورى را در جايگاه هاى متفاوت آن رعايت مىكرد، مانند:
الف - تعيين
فرماندهى كل در جنگ بايد نيروهاى رزمى را به لشگرها، تيپ ها، دسته ها، و
رسته ها، تقسيم كرد، وبراى هر كدام فرماندهى تعيين كرد.
امام على عليه السلام
ضمن رعايت همه فنون نظامى ، براى فرماندهان لشگر نيز
(فرماندهى
كلّ
) انتخاب مى فرمود تا همه فرماندهان
مشكلات خود را برطرف سازند ونظم خاصّى در تمام نيروهاى مسلّح با هماهنگى فرماندهى
كلّ، استقرار يابد و هرگونهتزلزل و بى نظمى ، از سپاه رخت بربندد.
از اين رو طىّ
نامه اى كه به دو تن از فرماندهان نظامى خود،
(زياد
بن نصر و شريحبن هانى
) نوشت و
(مالك اشتر
) را به عنوان
(فرمانده كلّ
) معرفى مى كند:
وَقَد اءَمَّرتُ عَلَيكُمَا وَعَلَى مَن فِى حَيِّزِكُمَا مَالِكَ بنَ الحَارِثِ
الاشْتَرَ، فَاسْمَعَا لَهُوَاءَطِيعَا، وَ اجْعَلاهُ دِرْعا وَمِجَنّا، فَإِنَّهُ
مِمَّن لاَ يُخَافُ وَهنُهُ وَلاَ سَقطَتُهُ وَلاَ بُطؤُهُ عَمَّا
الاسْرَاعُإِلَيْهِ اءَحْزَمُ، وَلا إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ
اءَمْثَلُ.(دستور العمل امام به دو تن از اميران لشكر، زيادبن نضر و
شريح بن هانى )
* رعايت سلسله مراتب
فرماندهى
من
(مالك اشتر پسر حارث
) را بر شما و سپاهيانى كه تحت امر شما هستند، فرماندهىدادم ، گفته او
را بشنويد،
و از فرمان او اطاعت كنيد، او را چونان زره و سپر نگهبان خود
برگزينيد، زيرا كه مالك ،نه سُستى به خرج داده و نه دچار لغزش مى شود، نه در آنجايى
كه شتاب لازم استكُندى دارد، و نه آنجا كه كندى پسنديده است شتاب مىگيرد.
(31)
ب - تعيين
فرمانده براى ارتش و نيروهاى نظامى ويژه درست است كه در آن روزگاران با
اعلام جهاد، مردان تمامقبائل موجود گِردا گِرد امام على عليه السلام اجتماع مى
كردند، و گردان هاى رزمىعمل كننده را به وجود مى آوردند و جنگ را اداره مى كردند.
امّا حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام ازتشكيل ارتش و نيروهاى ويژه نظامى ، غفلت
نداشت .
نيروى ويژه اى به نام
(
شُرطة
) را به وجود آورد كه آرم و لباس
مخصوصى داشته درحفظ امنيّت شهر دخالت مى كردند، و همواره آماده نبردبودند.
(32)
و لشگرهاى مجهّزى ، حدود 6 هزار نفر را با سازماندهى خاصّى ، در لشگرگاهِ نزديكشهر
(پادگان نظامى
) گِرد آورده
بود كه كليّه نظم و مقرّرات نظامى را رعايت مىكردند.
* مقدّمة الجيش آنها معلوم بود.
*
فرمانده جناح چپ (ميسره )
* فرمانده
جناح راستِ لشگر (ميمنه )
* فرمانده قلب
لشگر (ستاد فرماندهى )
همه تعيين شده و آماده نبرد بودند.
(33)
مسئو ليّت هاى رهبرى در آستانه جنگ
با وجود خطّ تهاجم و روح تجاوزكارى و سلطه گرى قدرت هاى طاغوتى ،اصل دفاع ، يك اصل
ارزشمند سرنوشت ساز است كه بايد همه گونه آمادگى هاى لازم رافراهم آورد تا اگر دشمن
تهاجم كرد، و وارد حريم مقدّس ملّت ها شد، با پاسخ مناسب ودفاع شكننده اى مواجه
گردد.
همانگونه كه مى دانيم ، سردمداران قريش ، و رفاه طلبان بى تقوا، و
غارتگراناموال عمومى و بيت المال مسلمين ، و جنايتكاران رها شده از چنگ عدالت ، با
به حكومت رسيدنحضرت اميرالمؤ منين عليه السلام توان تحمّل و خودسازى نداشتند،
و
با مصادره اموال و زمين هاى آنان به بلاد اطراف مدينه تاختند و سه جنگ ناخواسته
رابر امام على عليه السلام تحميل كردند،
بايد ديد امام مظلوم عليه السلام در
آستانه جنگ چگونه با دوست و دشمن برخورد نمود؟
و كدامين ارزش هاى اخلاقى را
بيشتر مورد توجّه قرار داد؟
و براى آمادگى رزمى امّت اسلام دست به چه روش ها و
تاكتيك هائى زد؟
1
- آگاهى دادن مردم (نسبت به اخبار جارى كشور)
در حكومت هاى الهى و
مردمى ، پشتوانه اصلى حكومت ، نيروهاى مردمى هستند،
اگر دقيقا نسبت به تحرّكات
دشمن ، و اخبار سياسى ، نظامى كشور، توجيه گردند، وآگاهى لازم را داشته باشند،
بجا و به موقع بسيج شده ، رهبر و نظام اسلامى را كمك مى كنند.
حضرت اميرالمؤ
منين على عليه السلام نسبت به تحرّكات نظامى دشمن در مرزهاى داخلىخطاب به كوفيان
فرمود:
اءُنبِئتُ بُسرا قَدِ اطَّلَعَ الَْيمَنَ،
وَإِنِّى وَاللّهِ لاظُنُّ اءَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ
مِنْكُمْبِاجْتَِماعِهمْ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَتَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُم ،
وَبِمَعصِيَتِكُم إِمَامَكُم فِى الحَقِّ،وَطَاعَتِهِم إِمَامَهُم فِى البَاطِلِ،
وَبِاءَدَائِهِمُ الامَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَخِيَانَتِكُمْ، وَبِصَلاَحِهِمفِى
بِلاَدِهِم وَفَسادِكُم .(34)
(به من خبر رسيده كه بُسربن ارطاة بر يَمَن تسلّط يافت ، سوگند به خدا مى دانستمكه
مردم شام به زودى بر شما غلبه خواهند كرد.
زيرا آنها در يارى كردن باطل خود،
وحدت دارند، و شما در دفاع از حق متفرّقيد، شما امامخود را در حق نافرمانى كرده و
آنها امام خود را درباطل فرمانبردارند.
آنها نسبت به رهبر خود امانتدار و شما
خيانتكاريد، آنها در شهرهاى خود به اصلاح وآبادانى مشغولند و شما به فساد و خرابى
.)
و نسبت به ادّعاهاى سران ناكثين به مردم آگاهى لازم داد كه :
اتَّخَذُوا الشَّيطَانَ لامرِهِم مِلاَكا، وَاتَّخَذَهُم لَهُ اءَشرَاكا، فَبَاضَ
وَفَرَّخَ فِى صُدُورِهِم ،وَدَبَّ وَدَرَجَ فِى حُجُورِهِم ، فَنَظَرَ
بِاءَعيُنِهِم ، وَنَطَقَ بِاءَلسِنَتِهِم ، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ،وَزَيَّنَ
لَهُمُ الخَطَلَ، فِعلَ مَن قَد شَرِكَهُ الشَّيطَانُ فِى سُلطَانِهِ، وَنَطَقَ
بِالبَاطِلِ عَلَىلِسانِهِ!(35)
(منحرفان شيطان را، معيار كار خود گرفتند، و شيطان نيز آنها را دام خود قرار داد، و
دردلهاى آنان تخم گذارد، و جوجه هاى خود را در دامانشان پرورش داد، پس با چشم هاى
آنانمى نگريست ، و با زبان هاى آنان ، سخن مى گفت ، پس با يارى آنها بر مركب
گمراهىسوار شد، و كردارهاى زشت را در نظرشان زيبا جلوه داد، مانند رفتار كسى كه
نشان مىداد در حكومت شيطان شريك است ، و با زبان شيطان ،باطل مى گويد.)
2
- آگاهى مردم و بسيج نيروها
اگر مردم نسبت به ارزش جهاد و دفاع
اسلامى ، و خطرات تهاجم دشمن ، آگاه شوند و عمقفاجعه را بشناسند به خوبى بسيج مى
گردند، و رهبر خود را تنها نمى گذارند.
از اين رو امام على عليه السلام نسبت به
كنيه توزى هاى قريش فرمود:
مَا لِى وَلِقُرَيشٍ!
وَاللّهِ لَقَد قَاتَلتُهُم كَافِرِينَ، وَلاَُقَاتِلَنَّهُم مَفتُونِينَ،
وَإِنِّىلَصَاحِبُهُم بِالامْسِ، كَمَا اءَنَا صَاحِبُهُمُ الْيَوْمَ!
وَاللّهِ
مَا تَنقِمُ مِنَّا قُرَيشٌ إِلا اءَنَّ اللّهَ اختَارَنَا عَلَيهِم ،
فَاءَدخَلنَاهُم فِى حَيِّزِنَا،
(مرا با قريش چه كار، به خدا سوگند، آن
روز كه كافر بودند با آنها جنگيدم ، و هماكنون كه فريب خورده اند، با آنها مبارزه
مى كنم ، ديروز با آنها زندگى مى كردم وامروز نيز گرفتار آنها مى باشم .
به خدا
سوگند! قريش از ما انتقام نمى گيرد جز به آن علّت كه خداوند ما را از ميان
آنانبرگزيد و گرامى داشت ، ما هم آنان را در زندگى خود پذيرفتيم .)
3
- آگاهى سياسى در جنگ جمل
الف
- در جنگ همه جا اسلحه و تهاجم نظامى كاربرد ندارد.
گاهى دشمن با نيرنگ
هاى گوناگون سعى دراغفال لشگريان مقابل دارد و اگر حيله ها و نقشه هاى شيطانى دشمن
كارگر افتد، چه بساسپاه مقابل را بدون تهاجم نظامى از پاى در آورده نابود كند بنابر
اين :
* شايعه پردازى ها و دروغ پردازى
* شيوه هاى گوناگون اغفالگرى
*
پخش اخبار دروغين و تحريف واقعيّت ها
*
شعارهاى فريبنده همواره مطرح بوده است ، بايد طرفندهاى دشمن را شناخت و
متناسب با نوعاغفال و تحريف از طرف دشمن ، تصميمات صحيح گرفته شود.
در جنگ جَمَل
عائشه اى كه بارها خليفه سوم را لعنت كرده بود و در مسجد مدينه گفت :
اى مردم
اين يهودى را بكشيد.
حال شعار مظلوميّت خليفه سوم سر مى دهد و مى گويد:
اَيُّها النّاس اِلعَنُوا قَتَلَةَ عُثْمان
(اى مردم كشندگان عثمان را لعنت كنيد
)
با شعار مى خواست لشگريان خود و لشگريان امام رااغفال كند كه بلافاصله امام على
عليه السلام فرمان داد كه سپاه او نيز بگويند :
اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ عُثْمان(خدايا
كشندگان عثمان را لعنت كن
)تا
شعارها و ادّعاهاى سران جَمَل اثرى در دل سپاه خودىنگذارد.
(36)
ب
- آگاهى از
علل مقاومت دشمن
در تداوم عمليّات شكننده سپاه امام على عليه السلام بر ضد
شورشيانجمل ، امام متوجّه شد كه يكى از علل مقاومت مردم بصره ، حضور عائشه ، سوار
بر شتر استكه تا شتر كشته نشود و هودج عائشه سقوط نكند، مردم بصره با انگيزه
هاىگوناگونى مقاومت مى كنند از اين رو فرمان داد كه :
اِعقِرُوا الجَمَلَ فَاِنَّهُ اِن عُقِرَ تَفَرَّقُوا
(شتر را پِى كنيد، زيرا اگر شتر كشته شود مردم بصره متفرّق مى گردند
)
كه امام مجتبى عليه السلام در طى دو حمله بى نظير شتر را پِى كرده ، هودج سقوط كرد
ومردم بصره گريختند.
(37)
امام در مسجد جامع بصره پس از فتح و پيروزى خطاب به مردم بصره فرمود :
كُنتُم جُندَ المَراءَةِ وَ اءَتباعَ البَهِيمَةِ، رَغا فَاءَجَبتُم ، وَ عُقِرَ
فَهَرَبتُم(شما لشگريان يك
زن ، و پيروان يك حيوان بوديد كه تا صدا مى كرد مقاومت كرديد وتا كشته شد فرار
كرديد.
)(38)
4
- احساس مسئوليّت امام در جنگ جمل1
- امام على عليه السلام تلاش فراوان كرد كه حادثهجمل رخ ندهد.
2
- و پس از جنگ اظهار تاءسّف كرده بود.
(39)
3
- و بر
كشتگان خود و اهل بصره نماز خواند و همه را دفنكرد.
(40)
4
- عائشه را
عفو كرد و مورد محبّت قرارداد.
(41)
5
- و در طول
راه در جواب كسانى كه از جنگ و روش برخورد امام با سرانجمل مى پرسيدند، پاسخ مى
داد:
وَاللّهِ ما اُرِيدُ اِلاّ الصُّلحَ حَتّى يَرُدّ
عَلَينا(سوگند به خدا كه
اراده اى جز صلح ندارم تا آنكه پيشنهادِ صلح من رانپذيرند.
)(42)
6
- امام
عليه السلام ابن جرموز قاتل زبير را از خود دور كرد و به او وعده عذابالهى داد.
(43)
و با ديدن شمشيرِ زبير فرمود:
جَلّى بِهِ الكَربَ عَن
وَجهِ رَسُولِ اللّهِ(اين
شمشير غم و اندوه از چهره رسول خدا صلى الله عليه و آلهزدود
)(44)
5
- دشمن شناسىيكى از كارهاى مهمّ تبليغاتى ، روانى ، در آستانه
جنگ ، شناسائى و شناساندن دقيقدشمن است تا مردم بدانند كه :
* دشمن كيست ؟
* و چگونه فكر
مى كند ؟
* و تا كجا فريب خورده است ؟
* و چگونه بايد با او برخورد كرد ؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام
در آستانه سه جنگ مهم با ناكثين و قاسطين و مارقين ، درسخنرانى هاى متعدّد، ماهيّت
آنها را افشا كرد، و ماسك هاى دروغين را از چهره شان كنار زد.
حضرت اميرالمؤ
منين على عليه السلام نسبت به سران ناكثين فرمود:
وَقَد
اءرعَدُوا وَ اءَبرَقوا، وَ مَعَ هذَينِ الاَمرَينِالفَشَل ؛ وَلَسنَا نُرعِدُ
حَتَّى نُوقِع ، وَ لا نُسِيلُ حَتَّى نُمطِرَ.(طلحه و زبير و پيروان
آنها در آغاز، رعد و برقى نشان دادند، امّا پايانش چيزى جزسستى و ناتوانى نبود، ولى
روش ما به عكس آنها بود، ما تاكارى انجام ندهيم رعد وبرقى نداريم ، و تا نباريم
سيلاب هاى خروشان به راه نمى اندازيم ، برنامه ماعمل است نه سخن !
)(45)
كه روانشناسى ناكثين را به خوبى بيان فرمود، و شعارگرائى آنان را توضيح داد.
و
نسبت به شخص زبير، كه يكى از سران ناكثين بود و فكر مى كرد مى شود بيعت باامام على
عليه السلام را شكست افشاگرانه فرمود:
يَزعُمُ اءَنَّهُ
قَد بَايَعَ بِيَدِهِ، وَلَم يُبَايِع بِقَلبِهِ، فَقَد اء قَرَّ بِالبَيعَةِ، وَ
ادَّعَىالوَلِيجَةَ.فَليَاءتِ عَلَيهَا بِاءَمرٍ يُعرَفُ، وَ إ لاّفَليَدخُل فِيَما
خَرَجَ مِنهُ.(زبير خيال مى كند كه بيعتش تنها با دست بوده نه بادل !،
پس او اقرار به بيعت مى كند، ولى مدعى است كه با قلب نبوده است ، بنابراين براو
لازم است ، بر اين ادعا دليل روشنى بياورد وگرنه بايد به بيعت خود باز گردد وبه آن
وفادار باشد)
(46)
و براى آگاهى مردم نسبت به ادّعاهاى پوچ ناكثين ، در سخنرانى هاى گوناگونى
،افشاگرانه علل انحراف آنان را توضيح داد؛
و بهانه هاى
دروغين طلحه و زبير را پاسخ فرمود؛
و سوابق تاريخى آنان ؛
و شركتشان را در
قتل خليفه سوم ؛
و تلاش آنها را در روز بيعت ؛يك يك برشمرد،
زيرا
ناكثين شهر بصره را در اختيار گرفته بودند و شورش كردند،
بايد امّت اسلامى با
بصيرت و آگاهى به جنگ آنان برود كه آغاز نبرد در جبهه داخلىبود،
حضرت اميرالمؤ
منين عليه السلام در يك سخنرانى ابتداء مردم را نسبت به اخبار سياسىكشور توجيه كرد
و سپس ادّعاهاى باطل ناكثين را جواب داد.
اءَلاَ
وَإِنَّ الشَّيطَانَ قَد ذَمَّرَ حِزبَهُ، وَاستَجلَبَ جَلَبَهُ، لِيَعُودَ الجَورُ
إ لَى اءَوطَانِهِ، وَيَرجِعُالبَاطِلُ إِلى نِصَابِهِ.
وَاللّهِ مَا اءَنكَرُوا
عَلَيَّ مُنكَرا، وَلاَ جَعَلُوا بَينِي وَبَينَهُم نَصِفا.
وَإِنَّهُم
لَيَطلُبُونَ حَقَّا هُم تَرَكُوهُ، وَدَما هُم سَفَكُوهُ:
فَلَئِن كُنتُ
شَرِيكَهُم فِيهِ فَإِنَّ لَهُم لَنَصِيبَهُم مِنهُ، وَلَئِن كَانُوا وَلُوهُ دُونى
، فَمَاالتَّبِعَةُ إِلا عِندَهُم .
وَإِنَّ اءَعظَمَ حُجَّتِهِم لَعَلَى
اءَنفُسِهِم ، يَرتَضِعُونَ اءُمّا قَد فَطَمَت ، وَيُحيُونَ بِدعَةً قَداءُمِيتَت
.
يا خَيبَةَ الدَّاعِى ! مَن دَعَا ! وَإِلاَمَ اءُجِيبَ ! وَإِنِّى لَرَاضٍ
بِحُجَّةِ اللّهِ عَلَيهِم وَعِلمِهِ فِيهم .(آگاه باشيد! شيطان حزب و
طرفداران خويش را بسيج كرده ، و سپاه خود را گرد آوردهاست تا بار ديگر ستم را به
جايش برگرداند، وباطل را به جايگاه نخستينش باز فرستد.
به خدا سوگند! آنها هيچ
منكرى از من سراغ ندارند، انصاف را بين من و خود حاكم نساختند.آنها حقّى را مطالبه
مى كنند كه خود آن را ترك گفته اند، انتقام خونى را مى خواهند كهخود ريخته اند.
اگر در ريختن اين خون شريكشان بوده ام ، پس آنها نيز سهيمند، و اگر تنها
خودشانمرتكب شده اند كيفر مخصوص آنها است مهمتريندليل آنان به زيان خودشان تمام
مى شود، از پستانى شير مى خواهند كه مدّتها استخشكيده ، بدعتى را زنده مى كنند كه
زمانها است از بين رفته .
چه دعوت كننده اى !؟ و چه اجابت كنندگانى ؟! من به
كتاب خدا و فرمانش درباره آنهاراضيم ).
(47)
الف
- شناخت
معاويه
امام على عليه السلام در معرّفى معاويه فرمود :
اَلا و اِنّ مُعاوِيَةَ قَادَ لُمَة مِنَ الغُواةِ وَ عَمسَّ عَلَيهِمُ الخَبَرَ
حَتَّى جَعَلوا نُحُورَهم اَغراضَالمنيّة(آگاه باشيد معاويه گروهى از
تبهكاران متجاوز را بسيج كرد، وكانال هاى اطّلاعات و اخبار حق را بر آنان بَست تا
آنجا كه حاضرند گردن هاى خويش رازير شمشير قرار دهند)
(48)
و در سخنرانى ديگر سياست هاى شيطانى و دروغين معاويه را افشا كرد و فرمود :
وَاللّهِ ما مُعاوِيَةُ بِاءدهى مِنّى ، وَلكِنَّهُ يَغدِرُ وَ يَفجر، وَ لَولا
كِراهِيَّة الغَدرِ لَكُنتُ مِناءدهَىَ النّاس (سوگند به خدا معاويه از
من زيركتر و سياستمدارتر نيست ، امّا اونيرنگ مى زند و گناهو جنايت مرتكب مى شود،
اگر نبود زشتى نيرنگ ، من سياستمدارترين انسانها بودم)
(49)
ب
- شناخت
عمروعاص
و در افشاى عمروعاص ، (يكى ديگر از سران قاسطين ) فرمود:
وَلَم يُبايع حَتّى شَرَطَ اَن يُؤ تِيَهُ على البَيعَةِ ثمنا(بيعت نمى
كند مگر آنكه در يك معامله سياسى ، در برابر بيعت سرمايه اى به دستآورد.)
(50)
يعنى طرفدارى او از معاويه بر اساس عقيده و ايمان نيست ،
بلكه پول پرستى و قدرت
طلبى او را منحرف كرده است ،
و در يك سخنرانى ديگر ماهيّت او را شناساند:
عَجَبا لاِبنِ النَّابِغَةِ ! يَزعَمُ لاهلِ الشَّامِ اءَنَّ فِيَّ دُعَابَةً،
وَاءَنِّي امرُؤٌ تِلعَابَةٌ: اءُعَافِسُوَاءُمَارِسُ! لَقَد قَالَ بَاطِلا،
وَنَطَقَ آثِما.
اءَمَا وَشَرُّ القَولِ الكَذِبُ إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكذِبُ،
وَيَعِدُ فَيَخلِفُ، وَيُساءَلُ فَيَبخَلُ،وَيَساءَلُ فَيُلحِفُ، وَيَخُونُ
العَهدَ، وَيَقطَعُ الالَّ ؛ فَإِذَا كَانَ عِندَ الحَربِ فَاءَى زَاجِرٍ وَآمِرٍ
هُوَ!
مَا لَم تَاءخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ
اءَكبَرُ مَكِيدَتِهِ اءَن يَمنَحَ القِرمَ سُبَّتَهُ.
اءَمَا وَاللّهِ
لََيمنَعُنِى مِنَ اللَّعِبِ ذِكرُ المَوتِ، وَإِنَّهُ لََيمنَعُهُ مِن قَولِ
الحَقِّ نِسيَانُ الاَّْخِرَةِ، إِنَّهُلَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ
اءَنْ يُؤ تِيَهُ اءَتِيَّةً، وَيَرضَخَ لَهُ عَلى تَركِ الدِّينِرَضِيخَةً.(51)
(شگفتا! از پسر آن زن بدنام ، در ميان مردم شام پخش مى كند كه مناهل مزاح هستم ،
مردى شوخ طبع ، كه مردم را سرگرم شوخى مى كند. حرفى بهباطل گفته ! و سخنى به گناه
انتشار داده است .
آگاه باشيد بدترين گفتار؛ دروغ است او سخن مى گويد و دروغ مى
گويد، وعده مى دهدو تخلّف مى نمايد، درخواست مى كند و اصرار مى ورزد، اگر از او
چيزى درخواست شودبخل مى كند، به پيمان خيانت مى نمايد، و پيوند خويشاوندى را قطع مى
كند، به هنگامنبرد سر و صدا راه مى اندازد و تهيج و تحريص مى نمايد (امّا اين سر و
صدا) تا هنگامىاست كه دست به شمشيرها نرفته ، در اين هنگام براى رهائى جانش بهترين
و بزرگتريننقشه اش آن است كه جامه اش را بالا زند و عورت خود را آشكار سازد
(تا از كشتن او چشمپوشى شود
)!
آگاه باشيد به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از شوخى و سرگرمى باز مىدارد، ولى او را
فراموشى آخرت از گفتن سخن حق بازداشته است او حاضر نشد با معاويهبيعت كند جز اينكه
از او مزدى به دست آورد، و در برابر از دست دادن دينش بهائى گرفت).
ج
- شناخت مارقين (خوارج )
ابتداء به مردم آگاهى داد و علل انحراف خوارج را
بر شمرد، سپس خوارج فريب خورده رانصيحت كرده از آينده دردناكشان ترساند.
در خطبه
58 نهج البلاغه به علل گمراهى آنان اشاره كرد و هشدارشان داد،
و در خطبه 59 نهج
البلاغه مردم را آگاهى لازم داد كه جنگ من با خوارج رارسول خدا صلى الله عليه و آله
مطرح فرمود،
من جايگاه نبرد، و تعداد كشتگان آنها را مى دانم ، و اندازه فراريان
آنها را اطّلاع مى دهم .
و در خطبه 60 نهج البلاغه از آينده خوارج و تداوم
انحراف فكريشان صحبت كرد كهتفكّر انحرافى آنها تداوم مى يابد، كه فرمود:
كَلا وَاللّهِ؛ إِنَّهُم نُطَفٌ فِى اءَصلاَبِ الرِّجَالِ، وَقَرَارَاتِ النِّسَاءِ
كُلَّمَا نَجَمَ مِنهُم قَرنٌقُطِعَ، حَتَّى يَكُونَ آخِرُهُم لُصُوصا سَلا بِينَ.
(نه ، سوگند به خدا هرگز!
آنها نطفه هايى هستند در در پشت پدران و رَحِمِ مادران
وجود خواهند داشت ، هرگاه كه شاخىاز آنان سر برآورد قطع مى گردد تا اينكه آخرينشان
به راهزنى و دزدى تن در مى دهد.)
6
- اعلام مواضع قاطعانه نسبت به جنگ در برابر تهديدها و تحرّكات
نظامى دشمن ، هم بايد هشيار و آماده بود و مردم را آگاهىلازم داد،
و هم بايد
اعلام مواضع نظامى داشت ،
تا دشمن بداند كه طرف مقابل آگاه و بيدار است و مردم
نيز از بلاتكليفى و سرگردانىبيرون آيند.
امام مظلوم عليه السلام در يك سخنرانى
نسبت به تحرّكات ناكثين قاطعانه فرمود :
فَإِن اءَبَوا
اءَعطَيتُهُم حَدَّ السَّيفِ وَكَفَى بِهِ شَافِيا مِنَ البَاطِلِ، وَنَاصِرا
لِلحَقِّ !
وَمِنَ العَجَبِ بَعثُهُم إِلَىَّ اءَن اءَبرُزَ لِلطِّعَانِ !
وَاءَن اءَصبِرَ لِلجِلادِ ! هَبِلَتهُمُ الهُبُولُ !
لَقَد كُنتُ وَمَا
اءُهَدَّدُ بِالحَربِ، وَلاَ اءُرهَبُ بِالضَّربِ !
وَإِنِّى لَعَلَى يَقِينٍ
مِن رَبِّى ، وَغَيرِ شُبهَةٍ مِن دِينى .
(امّا اگر از آن سرباز زنند لبه شمشير تيز را در اختيار آنها قرار مى
دهم ، و اين كاربراى درمان باطل و يارى حق كفايت مى كند!
شگفتا! از من خواسته
اند كه در برابر نيزه هاشان حاضر گردم ، و درمقابل شمشير آنان شكيبائى و رزم !
سوگوراران در سوگشان بگريند، من كسى نبودم كه به نبرد تهديد شوم ، و يا ازضرب شمشير
بهراسم ! من به پروردگار خويش يقين دارم و در دين و آئين خود گرفتارشك و ترديد
نيستم !
)(52)
و نسبت به جنگ با قاسطين و معاويه بارها فرمود :
إ نَّ
استِعدَادِى لِحَربِ اءَهلِ الشَّامِ وَ جَرِيرٌ عِندَهُم ، إ غلاقٌ لِلشَّامِ وَ
صَرفٌ لا هلِهِ عَن خَير إن اءرَادُوهُ.
وَلكِن قَد وَقَّتُّ لِجَرِيرٍ وَقتا لا
يُقِيم بَعدَهُ إ لاّ مَخذُوعا اءَو عَاصِيا.
وَ الرَّاىُ عِندِى مَعَ الا نَاةِ
فَاءَروِدُوا، وَ لا اءَكرَهُ لَكُمُ الا عدَاد
وَلَقَد ضَرَبتُ اءنفَ هذَا
الاَمرِ وَ عَينَهُ، وَ قَلَّبتُ ظَهرَهُ وَ بِطنَهُ، فَلَم اءَرَلِى فِيهِ إ لاّ
القِتَالَاءَوِ الكُفرَ بِمَا جَاءَ مُحَمّدٌ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ.
إ نَّهُ
قَد كَانَ عَلَى الاُمَّةِ وَال اءَحدَثَ اءَحدَاثا، وَ اءَوجَدَ النَّاسَ مَقَالا.
فَقَالُوا، ثُمَّ نَقَمُوافَغَيَّروا.(مهيّا شدنم براى جنگ با شاميان ،
با اينكه
(جرير
)
را به رسالت به سوى شانفرستادم به معنى اين است كه راه صلح را به روى آنهابسته ام !
و اگر بخواهند اقدامبه كار نيكى كه آنها را منصرف ساخته ام ، من مدت اقامت جرير را
در شام معين ساخته امكه اگر تاءخير كند روشن مى شود يا فريبش داده اند و يا از
اطاعتم سرپيچيده .
عقيده من اين است كه صبر نموده با آنها مدارا نمائيد، در
عينحال من مانع از آن نيستم كه شما خود را آماده پيكار كنيد
(ولى من شخصا اين كار را نمىكنم
).
من بارها اين موضوع
(مناسبات خود را با
دستگاه جبّار معاويه
) را برّرسى كرده
ام وپشت و روى آن را مطالعه نموده ام ، ديدم راهى جز پيكار، و يا كافرشدن نسبت به
آنچهپيامبر اسلام آورده است ، ندارم ؛ زيرا قبلا كسى بر مردم حكومت مى كرد كهاعمال
و حوادثى آفريد و باعث گفتگو و سر و صدا شد، به او شديدا اعتراض كردند وتغييرش
دادند)
(53)
7
- بسيج عمومى مردمبراى آمادگى و حفظ روحيّه رزمى در مردم بايد
بسيج عمومى اعلام كرد، و با طرح ارزشجهاد و دفاع ، همه را براى دفاع از مملكت و
ايمان و عقيده سازماندهى نمود كه امام علىعليه السلام به مردم مصر مى نويسد:
انفِرُوا -
رَحِمَكُمُ اللّهُ -
إِلَى قِتَالِ عَدُوِّكُم ، وَلاَ تَثَّاقَلُوا إِلَى الارْضِفَتُقِرُّوا
بِالْخَسْفِ، وَتَبُوؤ وا بِالذُّلِّ، وَيَكُونَ نَصِيبُكُمُ الاخَسَّ، وَإِنَّ
اءَخَا الْحَرْبِ الارِقُ،وَمَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ، وَالسَّلامُ.
(براى جهاد با دشمنان كوچ كنيد، خدا شما را رحمت كند، در خانه هاى خود نمانيد، كه
بهستم گرفتار، و به خوارى دچار خواهيد شد، و بهره زندگى شما از همه پست تر
خواهدبود، و همانا برادر جنگ ، بيدارى و هوشيارى است هرآن كس كه به خواب رود، دشمن
اونخواهد خوابيد. با درود.)
(54)
8
- تعيين مديران لايق براى اداره جامعهبا مطالعه نامه 53 اين
حقيقت روشن مى گردد كه اگر كشور اسلامى در آستانه جنگ قرارگيرد يكى از كارهاى كليدى
و ارزنده ، تعيين مديران ، فرمانداران ، استانداران كاردان ولايق است كه براى اداره
جنگ و امنيّت پُشت جبهه اهميّت بسزائى دارد.
امام على عليه السلام در نامه اى به
مالك اشتر جهت تعيين فرماندهان نظامى لايق مىنويسد :
فَوَلَّ مِن جُنُودِكَ اءَنصَحَهُم فِى نَفسِكَ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ
وَلاِِمَامِكَ، وَاءَنقَاهُم جَيبا،وَاءَفضَلَهُم
حِلما، مِمَّن يُبطِئُ عَنِ
الغَضَبِ، وَيَستَرِيحُ إِلَى العُذرِ، وَيَراءَفُ بِالضُّعَفَاءِ، وَيَنبُو
عَلَىالاقْوِيَاءِ، وَمِمَّنْ لا يُثِيرُهُ الْعُنْفُ، وَلايَقعُدُ بِهِ الضَّعفُ.
(براى فرماندهى سپاه كسى را برگزين كه خيرخواهى او براى خدا و پيامبر صلى اللهعليه
و آله و امام تو بيشتر، و دامن او پاك تر، شكيبايى او برتر باشد، از كسانى كهدير به
خشم آيد، و عذر پذيرتر باشد، و بر ناتوان رحمت آورد، و با قدرتمندان ، باقدرت
برخورد نمايد، دُرشتى او را به تجاوز نكشاند، و ناتوانى او را از حركت بازندارد.)
(55)
تاكتيك هاى نظامى
1
- روش شكستن حلقه محاصره دشمن
در يكى از روزهاى نبرد درصفّين كه
سواره نظام حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلامباسواره نظام معاويه ، درگيرى سختى
پيدا كردند، سپاه معاويه بهدليل پيشروى سپاه امام على عليه السلام در قلب لشگر
شاميان ، آنها را محاصره كرده ،به تدريج حلقه محاصره تنگ ترمى شد و حدود هزار نفر
از سواره نظام به گونه اىمحاصره شدند كه ديده نمى شدند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه
السلام دست به تاكتيك نظامى جالبى زد، با صداى بلندفرمود:
اءَلا رَجُلٌ يَشرى نَفسَهُ للّهِِ وَ يَبيعُ دُنياهُ بِآخِرَتِهِ؟
(آيا
مردى نيست كه جان خود را به خدا بفروشد، و آخرت را با دنيا بخرد؟)
عبداللّه
بن حارث جعفى ، در حالى كه بر اسبى شبرنگ ، سوار بود، و غرق در آهن بودكه تنها
ديدگان ، او را مى ديدند، نزد امام آمد و گفت :
من آمده ام هر فرمانى بدهى اجراء
كنم .
امام على عليه السلام او را دعا كرد و تاكتيك نظامى خود را براى شكستن
محاصره بيانداشت كه :
تو بر سپاه شام حمله كن و خود رابه ياران ما برسان و به
آنها بگو، شما از آن سوتكبير بگوئيد و ما از اين سو، شما از آن سو حمله كنيد، و ما
از اين سو، بگونه اى كهيكى از جوانب حلقه محاصره دشمن از دو سو تحت فشار قرار گيرد،
تا دَرهم شكستهشود.
عبداللّه بن حارث جُعفى حمله كرد و خود را به ياران رساند و
نقشه حضرت اميرالمؤ منينعلى عليه السلام عملى شد.
آنگاه امام على عليه السلام با
ياران خود با فريادهاى اللّه اكبر حمله را آغاز كردند
و حلقه محاصره را شكستند
و لشگريان سواره نظام با پيروزى بازگشتند
و شاميان با دادن 700 كشته عقب نشينى
كردند.
سپس امام على عليه السلام در ميان اصحاب خود فرمود:
امروز چه كسى از
همه غنى تر است ؟
گفتند : شما يااميرالمؤ منين !
حضرت فرمود :
نه ، بلكه
عبداللّه بن حارث جُعفى از همه غنى تر است.(56)
2
- استفاده از اءصل غافلگيرى
الف
- اصلغافل گيرى در جنگ ذات السَّلاسل
شورشيان
( سلاسل ) قلّه ها را گرفته
و راه ها را نااَمن كرده بودند، و به كاروان هايورش مى آوردند.
پيامبر صلى الله
عليه و آله ابتداء خليفه اوّل را با 700 نفر اعزام كرد، امّا موفّق نبود،و تعدادى
كشته داد و فراركرد،
بار ديگر خليفه دوّم با تعدادى از سربازان رفتند و شكست
خوردند،
عمرو عاص گفت :
يا رسول اللّه جنگ با حيله و نيرنگ تواءم است ، مرا
بفرست ، تا پيروز برگردم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرماندهى داد،
امّا او نيز شكست خورد.
سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
( تنها على است كه در برابر دشمن فرار نمى كند.
)
على عليه السلام با تاكتيك هاى نظامى حساب شده اى به جنگ
شورشيانسلاسل رفت .
شب ها راه مى رفت ، و روزها پنهان مى شد، كه خليفه دوم و
خالد بن وليد بارها اعتراضكردند و گفتند كه :
اين جوان ما را در ميان مار و عقرب
بيابان به كشتن مى دهد.
و در طول راه ، عمرو عاص و خليفه اوّل نيز اعتراض كردند،
امّا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام توجّهى نكرد، تا آنكه شب هنگام نزديك
منطقهشورشيان رسيد، دستور داد ؛
با استفاده از تاريكى شب ، قلّه اطراف را تصرّف
كنند و آنها را در محاصره بگيرند،
صبح كه هوا روشن شد صداى تكبير دلاوران و شيهه
اسبان همه را وحشت زده بيدار كرد وشورشيان فهميدند كه محاصره شدند.
در آغاز امام
على عليه السلام به آنها پيشنهاد صلح داد، نپذيرفتند و گفتند:
تو هم مانند آن سه
نفر شكست مى خورى .
جنگ آغاز شد، امّا شورشيان ديگر راه گُريز نداشتند، تپّه
ها و قلّه ها در دست سپاهياناسلام بود،
وقتى تعدادى از شجاعان آنها به دست على
عليه السلام كشته شدند، و سپاه اسلام تهاجمرا آغاز كرد، آنها عقب نشينى را آغاز
كردند.
تعدادى فرار كرده ، و بسيارى تسليم شدند و كليد گنج ها را آوردند، و
اءمان خواستند وبه خانه هاى خود رفتند.
و دسته اى اسير گرديدند
و سپاه اسلام
پيروزمندانه به مدينه بازگشت .
امّ سلمه مى گويد :
رسول خدا درمنزل من
خوابيده بود كه ناگهان بيدار شد.
گفتم :
يا رسول اللّه شما را چه مى شود؟
فرمود :
جبرئيل نازل شد و خبر پيروزى على عليه السلام را آورد.
و آنگاه سوره
(عاديات ) نازل شد.
وَالعادِياتِ ضَبحا(57)
(سوگند به اسب هائى كه نفس هايشان به شمارهافتاد.)(58)
ب - اصل غافل
گيرى ، در جنگ با يهوديان بنى النّضير
وقتى يهوديان بنى النّضير پيمان
خود را بارسول خدا صلى الله عليه و آله شكستند
و دست به ترور ناموفّق زدند
و
عمروبن جحّاش مى خواست از پشت بام سنگ بزرگى بر پيامبر فرود آورد كه خدا آنحضرت را
نجات داد.
مسلمانان براى جنگ با يهوديان آماده شدند، و قبيله بنى النّضير را
محاصره كردند.
وقتى خيمه رسول خدا را در منطقه نظامى برپا مى كردند، ناگاه تيرى
به خيمه رسيد،حضرت دستور دادند كه خيمه را پائين تر نصب كنند،
اصحاب متوجّه شدند
كه امام على عليه السلام در ميان آنها نيست ، بهرسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند
كه على غائب است ،
فرمود:
مشغول كارى است كه به نفع شماست .
چند لحظه بعد
على عليه السلام با سرِبريده يك يهودى مهاجم از راه رسيد.
علّت را پرسيدند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام جواب داد :
وقتى تير به خيمه رسول خدا صلى
الله عليه و آله رسيد، فورا اطراف را بازرسىكردم ، اين يهودىِ تيرانداز را با 9 نفر
ديدم كه با شمشيرهاى كشيده ، مخفيانه به سوىما مى آمدند، آنها را دور زدم و با شتاب
خود را به تيرانداز رسانده او را كشتم ، با اينحمله سريع و غافلگير كننده بقيّه
افراد گريختند.(59)
3
- واقع نگرى در عمليّات نظامى
وقتى سپاه امام على عليه السلام به
اطراف شهر بصره رسيد و در آنجا توقّف كرد تاطرفداران امام على عليه السلام از قبائل
گوناگون به لشگريان امام بپيوندند،بسيارى از سران قبائل ، وبزرگان كوفه و بصره با
حضرت اميرالمؤ منين عليهالسلام ملاقات كردند.
روزى احنف بن قيس با خويشاوندان
خود خدمت امام على عليه السلام رسيد و پس ازگفتگوهاى فراوان به امام گفت :
قوم و
قبيله من به درستى حقيقت رانمى شناسند اگر بخواهم آنها رابراى كمك شما در اينجنگ
بكشانم دويست سوار به سوى تو خواهند آمد.
امّا اگر من و طرفداران شما به خانه
باز گرديم و در جنگ شركت نكنيم شش هزار شمشيررااز توباز خواهم داشت .
حال چه كنم
؟ دويست مرد به كمك بياورم ؟
يا شش هزار شمشير را از تو دور سازم ؟
امام على
عليه السلام فرمود :
شش هزار شمشير را از من باز دارى نيكوتر است ، به خانه ات
بازگرد.(60)
گاهى برخى از موضع گيرى ها، حمله هاى بى مورد، جذب نيروهاى بى فايده ،مشكلاتى به
وجود مى آورد كه در پيروزى يا شكست نقش تعيين كننده اى دارد.
درست است كه درصورت
جذب نيروهاى قبيله احنف ، دويست مرد جنگى به سربازان حضرتاميرالمؤ منين على عليه
السلام مى پيوستند، امّا ساير افراد قبيله را نمى شد از شركت درنبرد باز داشت ، و
آنان جذب نيروهاى دشمن مى گشتند.
كه با واقع بينى امام على عليه السلام يك قبيله
با هزاران مرد جنگى بى طرف باقىماندند.
4
- پاسخ مناسب به دشمن
در آغاز نبرد از لشگرگاه معاويه ، دلاور
جسورى به نام (ابن صباح حميرى
) به ميدانآمد و مبارز طلبيد،
يكى از دلاوران سپاه حضرت اميرالمؤ
منين عليه السلام به جنگ او رفت كشته شد، دومى وسومى هم كشته شدند، و جنگاور شامى
زياد مغرور شد و مى رفت تاتزلزل در سپاه امام على عليه السلام ايجاد كند.
اينجا
امام على عليه السلام شخصا به ميدان رفت ، و دريك چشم برهم زدن ابن صباح راكشت ،
فورا دلاور ديگرى از سپاه شام به ميدان آمد كه كشته شد،
و سومى هم كشته شد،
آنگاه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در ميان دو لشگر باصداى بلند فرمود:
اگر شما در قتل و خونريزى پيشدستى نمى كرديد، ما به روى شما شمشير نمىكشيديم .(61)
5
- استفاده از پرچم رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ
صعصعة بن
صوحان مى گويد :
در جنگ صفّين وقتى اميرمؤ منان عليه السلام پرچم هائى براى
فرماندهان برافراشت ،پرچم رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه در جنگ هاى زمان آن
حضرت برافراشته مىشد، بيرون آورد و برافراشت ، كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و
آله تا آن روزبرافراشته نشد. وقتى نگاه مهاجر و انصار به پرچمرسول خدا صلى الله
عليه و آله افتاد به ياد جنگ هاى بدر و اُحد و احزاب افتادند، كهشور و شوق فراوانى
در آنها پديد آمد، و صداى گريه آنان بلند شد.
وقتى امام پرچم رسول خدا صلى الله
عليه و آله را به دست قيس بن عباده سپرد.
اصحاب به ياد دوران رسول خدا صلى الله
عليه و آله افتاده ، گفتند:
هذا الّلواءُ الَّذى كُنّا
نَحُفُّ بِهِ مَعَ النَّبىِّ وَ جَبرِيلُ لَنَا مَدَدٌ
(اين همان پرچمى
است كه پيرامون آن با رسول خدا صلى الله عليه و آله گرد مى آمديمو جبرئيل ياور ما
بود.)(62)
6
- قدردانى از آسيب ديدگان جنگ
وقتى سران جَمَل ، بصره را محاصره
كردند،
فرماندارِ امام عليه السلام ، عثمان بن حُنيف را دستگير نموده ، موهاى
ريش و سر او راكندند و پس از زجر و كتك زدن هاى فراوان ، او را به حالِ خود
گذاشتند.
فرماندار امام به سوى مدينه حركت كرد كه در سرزمين
(ربذه ) به اردوگاه امام
رسيد.
پس از سلام خطاب به امام گفت :
با ريش از خدمت
شما به فرماندارى بصره رفتم ، در حالى كه بدون ريش بازگشتم.
امام وقتى
عثمان حنيف را با سر و صورت خونين مشاهده فرمود از او قدردانى كرده ، وفرمود :
اَصَبتَ اءَجرا وَ خَيرَا
(تو
به پاداش عمل خود و نيكى هاى آن رسيده اى)(63)
7
- آزادى اسيران در جنگ
آزادى اسيران كه در قانون بين الملل نيز
آمده است ،
يكى از رفتارهاى ارزشمند انسانى است ، كه سران قدرتمند و حاكمان
مستبدّ كمتر به آنتوجّه دارند.
امام على عليه السلام در نبرد صفّين دست به
ابتكاراتى زد كه دوست و دشمن را شيفتهخود كرد.
يكى از آنها آزاد كردن تعدادى از
اسيران شامى بود كه معاويه نيز ناچار شد، تعدادى ازاسراى كوفيان را باز گرداند.(64)
8
- نبرد بى اءمان با منحرفان
الف
- پرهيز از آغازگرى در جنگ
امام عليه السلام دانست كه باقيمانده
خوارجقابل هدايت نيستند و بيش از اين هم تكليف نداشت تا با آنها احتجاج كند.
و
از جنگ نيز هراسى نداشت .
زيرا به فتح و پيروزى خود يقين داشت .
بعضى از
ياران امام عليه السلام از مداراى بيش از حد او با دشمن راضى نبودند ولىچون نتايج
آن ظاهر گشت دورانديشى آنحضرت را ستودند.
زيرا امام عليه السلام اگر با خوارج
مدارا نمى كرد و بدون اتمام حجّت ، به آنها حملهمى نمود، هشت هزار نفرى كه قابل
هدايت بودند و به اردوى امام پيوستند، از بين مىرفتند.
امام درباره خوارج فرموده
بود كه :
بيش از ده نفر از آنها زنده نخواهد ماند و از
شما كمتر از ده نفر كشته خواهد شد.
امام عليه السلام آيه مباركه :
قُل هَل اُنَبِّئُكُم بِالاَخسَرِينَ اَعمالا
(بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانبارترين اَعمال كدام است ؟)
را خواند كه در حق اهل نهروان معنى شده بود و به ياران خود فرمود:
شما آغاز به
جنگ نكنيد.
ب
- فرمان جنگ
امّا منادى خوارج فرياد كشيد،
آيا كسى از شما
مشتاق رفتن به بهشت نيست ؟
و در پى آن ، همه خوارج يكجا فرياد بر آوردند:
پيش
به سوى بهشت .
و بر سپاه اميرالمؤ منين عليه السلام حمله ور شدند و مردى را از
سپاه امام شهيد كردند.
امام عليه السلام با مشاهده آن يورش كوركورانه ، فرمود:
اللّه اكبر، الان ديگر قتال با آنها حلال است .
پس فرمان جنگ داد.
در آن
هنگام بسيارى از فريب خوردگان با يارى وجدان خودشان چشم باز كرده و بهخطاى خود پِى
بردند و فرياد زدند:
التّوبه ، التّوبه يا اميرالمؤ منين
امام عليه السلام فورا دستور داد، پرچم امان بوسيله ابوايّوب انصارى در جاىمخصوصى
نصب گردد تا پشيمان شده ها به لشگر امام بپيوندند كه دو هزار نفر ماءمورمحافظت از
آن منطقه گرديدند.
و از جانب آنحضرت ندا دادند كه :
هركسى از خوارج توبه كند
و در زير اين پرچم پناه آورد در امان است .
و هر كسى به شهر داخل شود و يا از
اين جمع جدا شود و به جانب مداين و يا كوفه حركتكند در امان است .
ما پس از آنكه
قاتلان برادران خود را كشتيم ، نيازى به ريختن خون شما نداريم.(65)
در اين حال (فروة بن نوفل اشجعى
) صدا زد و گفت :
به خدا، سوگند من نمى دانم ما براى چه با امام على
عليه السلام در ستيزيم ، من صلاحمى بينم كه از اين جنگ منصرف شوم تا زمانيكه بر
حقيقت كار آگاه گردم و آنگاه يا بهجنگ او برخيزم و يا در متابعت او كمر طاعت بندم .