ارتكاب اين خطب [ كار بزرگ. ] عظيم نيست، مگر كسى كه ايشان تعيين نموده، به
تعليم خويش معلم و به آداب خود مودب سازند.
بيان احتياج اصناف ناس به يكديگر
هر يك از اين طبقات را به آن ديگران كمال احتياج است و هر كدام از ايشان در
انتظام امور معاش و معاد خود، از رجوع به ديگران لابد و لا علاج "اند". اما
جنود و لشكريان از اين جهت كه به وجود ايشان كافه رعيت در حصن امنيت و رفاهيت و
به وسيله ايشان كار ولات اسلام با رونق و زينت مى باشد و دين مبين را به
دستيارى شهامت ايشان رايات [ جمع بيرق، پرچم. ] عزت مرفوع [ سربلند. ] و سر
منزل امن و امان را به پاى مردى همت ايشان آيات معمورى [ نشانه هاى عمران و
آبادى. ] در سطوح [ آشكار، نمايان. ] است.
اگر نه پشت گرمى آتش مزاجان [ گرم دلان. ] رزم جوى بودى، كار رعايا و ساير
انام كى قوام گرفتى و گرنه هوادارى عقاب طبعان جنگ از ما بودى، صيت [ نام.
آوازه. ] اسلام كجاسمت اعتلا پذيرفتى. لا جرم حق تعالى به مقتضاى حكمت كامله و
موداى عنايت شامله جمعى از خلايق خود را چنان آفريد، كه به جلادت [ مصدر. جلد
بودن، چابك و نيرومند بودن. ] و شجاعات و تهور و بسالت [ دليرى، دلاورى. ] از
ساير الناس ممتاز بوده و در دفع اعداء كوشش نمايند و خاطر آن را از پريشانى و
تشويق و وهم از دشمنان بدكيش [ زشت كردار. ] رهائى بخشند، تا هر يك به عمل خويش
اشتغال ورزيده، امور عالم و احوال بنى آدم انتظام پذيرد.
وجه احتياج به اهل جزيه و باج و تعيين عمال جهت گرفتن خراج
و چون اين طايفه در تاكل و مشارب و ملابس [ خوردنيها و آشاميدنيها و
پوشيدنيها. ] و ساير مارب [ نيازها. ] با بنى نوع خويش سمت اشتراك حاصل و با
وجود شغل خطير جهاد و حفظ حصون و بلاد در تحصيل آنها كوشيدن متعسر [ مشكل، سخت،
دشوار. ] و مشكل بود.
لا محاله مودى به وهن [ سستى. ] و ضعف و قلت و مبادرت ايشان بكارخود مى شد،
حكمت الهى اقتضاى آن نمود كه رزق ايشان را از وجوه خراج مقرر ساخته برخى از
مخلوقات را بر اراضى خراجيه عامل گردانيده، با امام "عليه السلام" وساطت عمال
خراج از ايشان بطلبند و جنود مصروف دارد، كه ايشان را وسيله اطمينان قلب
گرديده، بر محاربه ى اعداء دين قوت يابند و در شايستگى كارزار و آمادگى اسفار [
جمع. سفر، سفرها، مسافرتها. ] و ساير مارب و حوائج خويش معطل و پريشان نباشند و
از اينجا نسبت احتياج به اهل جزيه و خراج كه يك طبقه از طبقات "است" ظهور
پيوست.
وجه احتياج به قضات و كاركنان و نويسندگان
و اما قضات و علماء و كاركنان كه سه صنف از آن اصناف اند. پس احتياج به
ايشان از اين جهت است، كه معاقدات و صيغ [ جمع صيغه، كلمه اى كه به وقت معامله
و عقد و نكاح بر زبان جارى كنند. ] و مناكحات [ مصدر. نكاح كردن، عقد زناشويى.
] و معاملات بدون قضات صورت نبندد و جميع منافع چون جبايت [ مصدر. جمع آورى. ]
صدقات و جوانب خراجات، بى وجود آنها تمشيت نپذيرد و امور كليه و جزئيه رعيت و
ساير انام، از خواص و عوام جز كتاب و نويسندگان امين درست كار راست قلم و حساب
دانى نباشد.
وجه احتياج به تجار و ارباب حرفه در هر ديار
اما وجه احتياج به تجار و اخل حرفه و صناعات در كمال ظهور و غايت وضوحيت
"است"، چه كار تجار آن باشد كه بر منافع مسلمانان اجتماع نمايند و آن چه ايشان
را از آن انتفاع و به آن احتياج است بهم رسانند و بازارهاى ايشان را بر پاى
داشته بر رونق [ در الف و ب: "برونق". ] و رواج دارند و مايحتاج ايشان را در
امصار و اسفار مهيا ساخته، به تعب و مشقت تحصيل آنها را از ايشان تخفيف دهند. و
ارباب صنايع بكار دانى و كار كردن به دستهاى خود از خياطت [ مصدر. خياطى،
دوزندگى. ] و حياكت [ مصدر. بافندگى. ] و امثال آن ساير الناس را اعانت نمايند
و كارهائى كه غيز ايشان را ميسر نباشد و دست ديگران به آنها نرسد، مونت آن را
از همه كفايت نمايند.
وجه احيتاج به ارباب استحقاق
و اما طايفه "اى" كه ارباب استحقاق [ سزاوار، شايسته كمك. ] و استهلاكند [
هلاكت و نيستى. ] احتياج به ايشان از آن است كه سلوك سبيل خيرات و خوض [ مصدر.
فرورفتن. ] در عطاى صدقات و مبرات، كه هر آينه اعتبار اهل وسعت را وسيله سعادت
و دست آويز رستگارى آخرت است، بدون وجودت اين فرقه صورت پذيرفته نيست. و چنانچه
ايشان در غناى [ توانگرى، بى نيازى، دولتمندى. ] دنيا محتاج به توانگران و
اغنياء ساخته اند، اينها را نيز در تحصيل مايه بازار آخرت و متاع گرانبهاى رحمت
و مغفرت از توصل [ رسيدن، وصول. ] به فرقه فقرا و مساكين و توسل به طبقه ضعفا و
مستحقين چاره و مفرى نيست.
امر به تعيين سردار و بيان اوصاف سپه سالار
هر يك از اين طايفه را از جناب اقدس الهى وسعتى از جهتى حاصل شده و در خزائن
رحمتش براى هر يك از راهى گشاده و وجه معيشتى بهم رسيده و همگى صلاح كار به
رعايت ولات منوط و استصلاح احوال و اطوار به نظر شفقت و التفات ايشان مربوط است
و هر كدام را بر خزاين مراحم و خيز انديشى والى مقرر گشته و از سهام عواطف و
مكارمش نصيب و بهره مقرر گرديده، با هر طايفه به وصفى كه مناسب مرتبه اش باشد
سلوك بايد نمود و با هر طبقه به مقتضاى رتبه اش در مقام رعايت و حق گذارى بايد
بود، از آن جمله جنود و لشكرى را بى سركده و سرهنگى نبايد گذاشت و سلسله جمعيت
ايشان را بتعين والى و اميرى منتظم بايد داشت.
پس چون خواهى كه سردارى بر ايشان گمارى و سررشته تدبيرشان به دست اميرى
سپارى، بايد كه از ميان ايشان كسى ار برگزينى و منصب امارت و سركردگى بدو تفويض
كنى، كه در نظر تو به امانت و تقوى سمت امتياز داشته، نقد قلبش را به محك
امتحان آزموده باشى و طلاى طبعش را تمام عيار يافته، از مراتب وقوف و ديانتش
خاطر جمع نموده باشى.
و دانى كه زياده بر همه كس به لوازم اخلاص قيام مى نمايد، و رعايت رضاى الهى
و سنت نبوى و سيرت امام زمام خود را از روى خلوص عقيدت و صفاى طويت [ نيت،
انديشه. ] بجا آورد و در مراسم حلم و بردبارى سمت فضيلت برهمگان دارد و در حال
غضب سررشته صبر و شكيب از دست نمى گذارد و راحت خود در قبول عذر گنه كاران و
مجرمان مى شمارد و با ضعفا و بيچارگان طريقت رافت و عطوفت مى نمايد و بر اقوياء
و زير دستان استعلا [ برترى جستن، بلندى خواستن. ] و ترفع [ تواضع. ] مى نمايد
و در عنف [ درشتى، سخت دلى. ] و تعدى كه نسبت به او واقع شود زود از جاى در نمى
آيد و درشتى اهل جهل را به نرمى و مدارا تلقى مى فرمايد و به قوت و كثرت بر
جنود اعداء اقامت هيبتش از مقابله و مقاومت متقاعد نمى گردد.
چه هر گاه امثال اين جماعت بر جنود و رعيت امير باشند و همم [ جمع. همتها. ]
عاليه بر رتق و فتق مهمات عباد گمارند به اندك زمانى رسم ستم بر افتد و قانون
عدل در عالم شيوع يابد و كار رعيت و سپاهى و امور ولايت و پادشاهى رونق و
استقامت گيرد.
بيان آن كه مصاحبت چه نحو بايد و همنشينى كه را شايد
و بعد از رعايت اين خصال و تفويض امارت و سردارى به صاحبان اين خصال كمال،
جمعى را به علو نسب و سمو [ بلندى، رفعت. ] حسب سمت امتياز حاصل بوده، از
خانواده شايستگى وبزرگى باشند و به سوابق حقوق شايسته و خدمات پسنديده مستحق
احسان و امتنان نمايند، به رتبه قربت و منزلت رسانيده، به همنشينى و مصاحبت
سرافزار و از ساير الناس ممتاز گردانيده به خود منظم [ ملحق، نزديك. ] سازد.
بعد از ايشان اهل نجدت [ دليرى، مردانگى، قوت. ] و شجاعت و اصحاب همت و
سخاوت را بر ديگران مقدم دارد و مزيد عنايت و شفقت و مهربانى و مرحمت را درباره
ايشان از لوازم شمارد، زيرا كه اين جماعت جامع خصال كرم و بزرگوارى و در خور
مرتبه ملك و جهاندارى اند، دوحات [ جمع دوحه، درخت تناور. ] معروف را حصون
عاليه و اصول كرامت را فروع ساميه اند [ عالى، بلند مرتبه. ] چمن آرايان حدايق
مفارقت و بهجت افزايان رياض ماثرند و رعيت را به دوستى ايشان رغبت بيشتر و
لشكريان را از متابعت و پيروى ايشان ياراى ابا و امتناع كمتر است.
امر به تفقدات و جزييات و جستجوى آن و نهى از گذشتن كارها به امراء و
سرداران
مبادا كه چون روساى لشكر و سران سپاه بر حسب دلخواه مقرر دارى و ايشان را بر
مراعات جانب جامه "..." [ در الف و ب: ناخوانا مى باشد. ] وغور رسى احوال عباد
گمارى، ديگر بهمين خاطر جمع نموده خود را به كنار كشى ، و از رسيدن جميع امورات
خود بى خبر باشى.
بلكه بايد همت خويش بر آن مصروف دارى، كه دقيقه "اى" از دقايق تفقد و جستجو
فرونگذارى و نسبت خويش بديشان چون پدر و مادر مهربان به فرزندان شمارى و بر
دقايق و جلايل احوال ايشان اطلاع حاصل نمائى و از جزئيات و كليات حوائج و مارب
ايشان اعراض [ روى برگردانيدن، رخ تافتن. ] و تغافل [ خود را بغفلت زدن، چشم
پوشى كردن. ] تجويز نفرمائى.
و هر چه را كه به آن تقويت ايشان نموده باشى بزرگ نشمارى و بر مراتب احسان و
مددكارى خود وجودى نگذارى و به آنها مغرور نگردى و لطف اندك را حقير و بى قدر
نپنداشته ترك ننمائى و هر چه صلاح ايشان در آن باشد از اندك و بسيار و حقير و
با مقدار دريغ ندارى، زيرا كه رعايت اين آداب دلهاى ايشان را به تو مهربان سازد
و مرائى [ منظر. ] قلوب ايشان را از زنگ غش [ خدعه، گول، فريب. ] و خيانت
بپردازد و همگى با تو اخلاص ورزند و طريق دولت خواهى و خير انديشى سپارند.
و زنهار كه تفقد جزئيات را بى اعتبار مشمار و مراعات كليات را كافى مپندار و
چنانچه رعايت امور كليه و صلاح انديشى در خطوب عظيمه [ جمع خطب، كارهاى بزرگ،
كارهاى سخت. ] محتاج اليه ايشان است و بدون او زندگانى و معاش ايشان ميسر نيست.
همچنين به رعايت جزئيات انتفاع يابند و استقامت ايشان موجب ترفيه حال آنها
گردد.
و چون تو را متوجه آنها بينند اعتماد كلى بر تو حاصل كنند و بر مراحم و
عواطف تو تكيه نمايند و خاطر ايشان را به لطف تو استظهار زياده شود و اميد و
بيم كه قوى ترين اسباب طاعت وانقياد است، در دلهاى ايشان نسبت به تو زياده و
بيشتر گردد.
بيان آنكه مقرب ترين سرداران كه بايد و تقرب كه را شايد
و بايد كه برگزيده لشكريان در نظر تو كسى باشد كه با تبعه ى [ پيروان،
پسروان، رعايا، چاكران. ] خود طريق مواسات [ يارى كردن به مال و تن. ] پيش گيرد
و مال خويش را از ياران و هواداران دريغ ندارد و به تفضل و احسان وعطايا و
امتنان ايشان را بنوازد و همت بر آن گمارد كه ايشان و بازماندگان ايشان را از
تنگناى فاقه [ نيازمندى، فقر، تنگدستى. ]
و احتياج رهائى بخشد و به مفاتيح [ كليدها، راهها. ] مددكارى و مراعات ابواب
وسعت و رفاه بر روى معاش ايشان گشايد و آن قدر به ايشان رساند كه به اهل ديار و
بازماندگان ايشان آيد، تا آنكه سلوك تو با خود بر نهج [ راه. ] معهود و معامله
امراى تو با تابعان هر يك بر وفق اين طريق معهود بوده باشد.هر آينه همتهاى
ايشان همگى در مجاهده ى اعداى دين يكى گردد و كلمه ى ايشان اتفاق و ايتلاف
پذيرد و با يكديگر در مقام الفت و داد و مهربانى و اتحاد باشند و مهربانى تو با
لشكر دلهاى ايشان را بر تو مهربان سازد و به صحبت و اخلاص ايشان نسبت به يكديگر
جز بدان صورت نبندد، كه همه را دل به سرهنگان خويش مايل باشد و دولت ايشان را
مكروه و ناخوش ندارى و منتظر انقطاع [ مصدر. پايان يافتن. گستن. ] مدت ايشان
نباشند.
امر به مهربانى با لشكريان بر وفق مقصود
حاصل كه چون حاكم صاحب اقتدار و امير نصفت [ انصاف، عدل، داد. ] شعار خواهد، كه
ميان آحاد [ يكايك، يكان. ] لشكر اتفاق و ايتلاف پديد آيد و همت هر يك از ايشان در
مجاهده با دشمنان مددكار ديگران باشند، بايد كه رعايت آداب مذكوره كما ينبغى نمايد
و مراعات خلايل [ دوستان مخلص. ] و دقايق امور جنود را بر نهج مسطور و جه همت والاى
خويش سازد و بدون رعايت اين قوانين و پيروى اين آداب اراده ى اتفاق و ايتلاف ايشان
صورت پذير نباشد. چرا كه حسن عقيدت و اخلاص سپاه و ميل ايشان به جانب والى وپادشاه
فرع آن است ، كه از او مراسم لطف و عطوفت نسبت بديشان بعمل آيد و نصيحت ايشان با
يكديگر كه عبارت از اتفاق و ايتلاف مذكور است، بدون دولت خواهى سلوك و مهربانى با
هم و حسن سلوك منظور نباشد.
پس بايد كه دلهاى ايشان را به فسحت آمال [ وسعت اميد و آرزوها. ] خوشحال كنى و
ابواب وسعت خلق بر روى ايشان مفتوح [ گشوده. ] گردانى و مايحتاج حوائج و قضاياى
اوطار [ جمع. وطر. حاجت. نياز آرزو. ] و مارب اميدوارى و ترقب [ چشم داشت، انتظار.
] مراحم خود را در دل ايشان جاى دهى و پيوسته "به" ستايش و ثنا گفتن حسن مساعى
ايشان قيام فرمائى و خود را از همه راضى و شاكر به ايشان فهمانى، مدح نيكو و ثناى
جميل گوئى و جنگ آزمائى و جلادتها و مساعى جميله كه از جمعى در معارك جهاد واقع شده
باشد، در مجالس و محافل بر وجه رضا و شكر گذارى، بر همگنان ظاهر سازى زيرا كه چون
كردار نيكو را به ثناى جميل تلافى نمايند و نسيان حقوق را جايز ندارند و نام جنگ
جويان و دليران به نيكى مذكور سازند، ارباب شجاعت و بسالت را نشاط جهاد و جانفشانى
زياده گردد و در معارك [ ميدانهاى نمايش رزم. رزمگاهها. ] سربازى و خرمى و شكفتگى
ايشان بيشتر گردد و اصحاب جبن [ ترسو. بى جرات. ] و نكول [ روگردان از دشمن.
خوددارى از رزم. ] را شوق و رغبت در محاربه پديرد آيد و خاطر افسرده ايشان به نسيم
ستايش بگشايد.
امر به تسويه ميان وضيع و شريف در اداى حقوق سپاهيگرى
[ فرومايه. كوچك. ] [ شرافتمند، بزرگوار، صاحب شرف و افتخار. ]
و بايد كه حق هر كسى كه جان فشانى كرده و نفس خويش را در معرض بلا و ابتلا
برآورده بشناسى و سعى او را ضايع نگذارى و كار او را از ديگران نشمارى، و به اسم
غير او مذكور نسازى و نوعى ننمائى كه او را دلشكسته كرده، آن چه تواند بعمل نياورد
وبقدر نهايت "در" تاب ارتكاب محنت كوشش نمايند.
و در آنچه در تحت قدرت اوست از تحمل زحمت كوتاهى نمايد و دست آرزوى او را از
رسيدن به فائده و نفعى كه در نظر دارد قاصر و كوتاه نسازى و او را به متوقع و آرزوى
او رسانى و در اين باب شريف و وضيع را تفاوت نگذارى و جانب اهل شرف و حسب را به اين
سبب زياده بر زيردستان رعايت ننمائى.
زنهار كه بزرگى شريف تو را بر آن ندارد كه اندك محبتى كه بر آن رسيده باشد از آن
بسيار گوئى، ودر نظرها عظم [ مصدر. بزرگى، عظمت. ] دهى و پستى رتبه وضيع تو را بر
آن نخواند كه بلاى [ سختى و شدت. ] عظمى كه به وى رسيده باشد آن را وجود نگذارى و
وقع ننهى، چه در روز جنگ، شريف از وضيع ممتاز نباشد و دشمن يكى را از ديگرى نشناسد.
پس بايد كه تو مردانگى و جرات و دليرى و شجاعت را اعتبار كنى،و ثناء ارباب اين
خصال را بسيار گوئى و بر تربيت اين طايفه همت گمارى، تا همگى بر آن كوشند كه خود را
به اين صفات متصف سازند و در شمار اصحاب جرات و جلادت [ شجاعت، نيرومندى. ] و مردى
و بسالت [ دليرى، دلاورى. ] در آيند، نه اين كه شريف را خاطر بزرگى و شرافت جمع
بوده، به تهيه ى اسباب جهاد و سامان لوازم جدال و عناد نپردازند و وضيع از پستى
رتبه ى خويش دلشكسته گرديده، از وزيدن مراسم جرات و دلاورى و آمادگى لوازم حرب و
جنگ آورى بازمانند و بى شك به اين سبب اهل شجاعت در ميان مردم كمياب و مراتب جرات و
جلادت در نظر ايشان ناياب و ناپديد گردد و در روز مصاف و هنگام گير و دار استعداد
جهاد نداشته باشند و پاى ثبات بر زين معارك فزون نتوانند.
امر رجوع به كتاب و سنت در هنگام اشتباه و حيرت
بدان اى مالك، كه بعد از رعايت اين مراتب و مواظبت بر مراعات اين روايت اگر چيزى
از امور عظيمه و خطوب جسيمه [ مونث جسيم. كارهاى بزرگ و سخت. ] بر تو مشتبه گردد و
فكر تو را به مضيق حيرت اندازد و مسالك صوابديد را بر تو مسدود گرداند و حجاب
اشتباه از در خلوت شاهد مقصود در آويزد، بايد كه به خدا رجوع و حكم آن رابه ايشان
گذارده از كتاب [ مقصود قرآن كريم مى باشد. ] و سنت [ مقصود گفتار و كردار و تقرير
معصوم از پيغمبر "ص" و امامان "ع" مى باشد. ] طلب نمائى، چرا كه حق تعالى در قرآن
مجيد خطاب به جمعى كه مشيت ازلى به ارشاد و هدايت ايشان تعلق گرفته مى فرمايد: "يا
ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم"[ سوره نساء آيه
59. ] يعنى اى گروه مومنان اطاعت كنيد و فرمان بريد خدا و رسول را و صاحبان امر را
به امر خدا و فرمان او و همين است نكته تكرار "اطيعوا" و بعد از آن فرموده: "فان
تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول" [ همان. ] يعنى اگر تنازع [ نزاع،
اختلاف. ] كنيد در امرى از امور دين يا دنياى خود پس در نمائيد آن را و به خدا و
رسول گذاريد.
و مراد به رد خدا آنست كه بمحكمات [ آياتى كه معنى آن صريح و نيازمند به تاويل
نباشد. ] آيات قرآنى اقتدا نموده، قطع تنازع و تشاجر [ از ماده ى مشاجره، اختلاف. ]
به موازنه و عرض بر آنها نمائيد و مراد به رد به رسول آن كه سنت جامعه آن حضرت را
قدوه [ سرمشق. الگو. مقتدا. ] ساخته، مشكل خويش را بر آن عرض و قبول موافق و رد
مخالف نمائيد.
بيان طبقه ثانيه از طبقات و تعيين حكام شرع
بعد از آن كه از طبقات رعايا و برايا و مراعات طبقه اولى كه جنود و لشكريانند
پرداختى و خاطر از انتظام مهام [ كارهاى سخت، امور عظيمه و دشوار. ] ايشان بر نخج
مذكور فارغ ساختى بايد كه به ملاحظه ى اين طايفه ى ثانيه كه قضات اند پردازى و در
تعين حاكم بين الناس در اختيار قاضى مراعت اين اصناف را وجهه همت خويش سازى.
اول:
آنها افضليت [ برترى. افضل بودن. ] است، چه قاضى بايد كه افضل از ساير رعيت بوده
و احكام دينيه و مسائل فقهيه را استحضار تمام داشته باشد و در ميان ساير ناس بمزيد
فضل و دانش ممتاز باشد، تا همه كس را حكم او گوار و قضاى او اذعان و رضا تواند بود
و در رفع خصومات و دفع منازعات عاجز نمانده، احدى الزام او نتواند نمود.
دوم:
وسعت حوصله و فسحت [ گنجايش، گشادگى، در الف و ب: فصحت. ] طاقت است، كه امور
قضايا و احكام و بسيار مرافعات انام و كثرت منازعين و ازدحام او را بمضيق تحير و
دهشت و تنگنائى دلتنگى و وحشت نيندازد.
سيم:
قوبت جواب مجادلات و مخاصمات است، كه اگر احدى از خصماى [ دشمنان. ] بر سر لجاج
باشد و طريق جدال مسلوك دارد، در جواب وى عاجز نماند و راه اسكات [ خاموش كردن. ]
كه الزام او را داند و از عهده ى مكابره ى [ معارضه، ستيزه. ] او برآيد.
چهارم:
عدم تمادى [ لجاجت نورزيدن. ] در زلت [ لغزش، خطا. ] و ترك اصرار برخطاست، كه به
لغزش خود زود مطلع گردد و از خبط خويش بسرعت آگاهى يابد.
پنجم:
دلتنگ شدن از بازگشت بصواب و استنكاف نداشتن از اعتراف بخطاست، كه چون بر خطاى
خويش واقف شود و غفلت خود را در يابد تغافل نورزد و هر چند بر ديگران پوشيده باشد،
خود به مقام اظهار آن را درآيد و در تدارك آن بقدر مقدور كوشش نمايد.
ششم:
علو همت و غناى طبع است، كه نفس او به طمع مايل نباشد و به تطميع خصوم فريفته
نگردد و به طرف ارباب جاه و ثروت و اصحاب مال و مكنت دل نگران نباشد و به رضا جوئى
ايشان بر ضعفاء و بيچارگان ظلم و تعدى روا ندارد.
هفتم:
غوررسى و تدقيق و امعان نظر و تعمق است، كه در استنباط مسائل علميه ، و استخراج
احكام دينيه نفهميدن به اداى الزامى اكتفا ننمايد و آن چه در اول نظر بذهن او
مبادرت نمايد، قبل از تعمق وتدبر و مراجعت تفكر بدان اعتقاد نفرمايد.
هشتم:
توقف در مقام شبهات و عدم جرات و جسارت بر اقتحام [ مصدر. خود رابسختى و مشقت
انداختن. ] هلكاتست، كه بقوت ورع وپرهيزگارى در مسائل مشكله و احكام معضله عنان از
صوب ترجيح و تحسين بعضى احتمال كشيده دارد و قائل به جهل و نادانى شدن و اعتراف به
عجز از ترجيح دادن را راجح داند.
نهم:
اخذ بحجج [ جمع حجت. دليل و برهانى كه مفيد يقين باشد و مقصود از اقامه آن رسيدن
به نتيجه قطعى باشد. ] و بينات [ جمع. بينه. دليل. حجت. شهادت. گواهى. ] دلايل و
براهين واضحات است، كه چون مسئله "اى" از مسائل شرعيه و معتقدى از معتقدات دينيه
بحجت و بينه بر وى سمت ثبوت يابد، هرگز احتمال خلاف به خاطرش خطور ننمايد و به
شبهات نفسانى و وساوس شيطانى انحراف از حق نورزيده، قولا و فعلا به مخالفت مقتضى و
موادى آن حجج ميل نفرمايد.
دهم:
وسعت خلق و قلت انزجار [ مصدر، سختگيرى. ] و دلتنگى از مراجعت خصم است، كه به
تكرار مرافعات و كثرت مرات و مناظرات و مشاجرات دلتنگى و ملامت به خود راه ندهد و
هر چند در مقام محاكمه و مرافعه كلام خصماء بطول انجامد ، و مكرر يك مدعى مراجعت و
تكرار يابد، از آن دلگران نبوده، در حسن خلق و احقاق حقوق سعى و اهتمام فرمايد.
يازدهم:
صبر و بردبارى است، كه قاضى بايد در حكم خويش مسارعت ننمايد و حزم و انديشه كامل
به كار فرمايد، در تفحص از احكام و ملاحظه اطراف كلام سعى بليغ واهتمام تمام نمايد،
تا بر حكم خويش ندامت نكشيده، از كرده ى خود در دنيا و عقبى پشيمان نگردد.
دوازدهم:
دليرى و جرات بر حكم حق در حكمى از احكام و قضيه "اى" از قضايا طرف حق وضوح يابد
و بعد از تفتيش و تفحص حقيقت مدعاى كسى ظاهر شود از قوت و مكنت خصم نينديشد، ودر
حكم به مقتضاى حق تساهل و تسامح نورزيده نترسد.
سيزدهم:
انكسار [ شكستن، فروتنى. ] نفس و كمال عقل است، كه به مدح و ستايش مردم فريفته
نشود و نخوت و غرور به خود راه ندهد و به جاه و منزلت خويش بررعيت تكبر ننموده،
كسانى را كه نزد وى به محاكمه و مرافعه آيند حقير و ذليل نشمارد.
چهاردهم:
تصلب [ سختى، پايدارى. ] در دين و استقامت بر جاده ى شرع مبين است، كه به كلمات
اهل فساد فريفته و حريص بر باطل نگردد و از طريق حق گذارى ميل و انحراف تجويز
نفرمايد.