نظام نامه حكومت

محمدكاظم بن محمد فاضل مشهدى

- ۵ -


چه عادت به تن پرورى و خود پرستى كرده، پيوسته در مهاد [ بستر. ] امن و رفاه روزگار گذرانيده، از ايشان يارى و مددكارى نيايد و جانب رضاى ايشان مراعات را نشايد.عوام امت اند كه عمود [ ستون. پايه. استوانه. ] دين و جمعيت بخش مسلمين و قوام اسلام به ايشان و تهيه جهاد با دشمنان از ايشانست، چنانكه خيمه بدون ستون نايستد،ملت اسلام بى وجود عوام قوام نپذيرد و تا ايشان نباشند جمعيت مسلمانان صورت نگيرد و به وسيله ايشان حق بر باطل هميشه ظاهر و غالب باشد. پس بايد همواره رعايت جانى ايشان را لازم شمارى و تمامت همت بر مراعت و رضا جوئى ايشان گمارى.

نهى از عيب جويى و منع از مصاحبت عيب جويان

و بايد كه دورترين رعيت تو از مجلس تو و دشمن ترين ايشان نزد تو و نزديكترين ايشان بخشم و غضب تو، كسى باشد كه عيب مردم پيش جويد، وسخن از معايب و قبايح خلق زياده گويد، كه مجالست و مخالطت [ معاشرت. ] تو با او به تجسس [ جستجو. تحقيق. ] از افعال قبيحه و اعمال سيئه [ زشت. ] خلق منجر شود و آن صفت ناپسنديده و خصلت ناگزيده است.

چه مردم را عيوب بسيار و معايب بى شمار است، كه در اخفاى آنها كوشيدن بر همه كس لازم است و على الخصوص صاحب ولايت و امارت كه امين امانت و انفس و اموال خلايق و نسبت او به ايشان نسبت والد مشفق [ پدر مهربان. با شفقت. ] است به ستر [ پوشاندن. ] معايب [ جمع عيب. زشتى. بدى. ] و اخفاى [ پنهان نمودن. ] ميان ايشان، پرده پوشيدن به او لا يقتر است از هر كه ستر معايب نمايد و پرده پوشى را شعار خود ساخته باشد. روا نباشد كه عيب جويان را در مجلس خود مجال سخن دهى.

و آن چه از معايب خلق بر تو پوشيده و پنهان است،در صدد كشف و افشاى آن در آئى، چه حق سبحانه و تعالى تو را بجز آن نفرموده كه هر چه از قبايح افعال ناس به بينه شرعى [ دليل و برهان شرعى. ] بر تو ثابت شود به ازاله [ محو كردن. بر طرف نمودن. از بين بردن. ] آن اشتغال نمائى و به اجراء حدود مقرره ايشان را از لوث [ آلودگى. آلايش. پليدى. بدى. ] آن پاك سازى، نه آن كه اطلاع بر اسرار و ضمائر مردم حاصل كنى و ايشان را به آن مواخذه فرمائى، كه حكم به مقتضاى سراير [ جمع سريره: نهاد، باطن، نيت، راز. ] مخصوص جناب عالم الضمائر [ مقصود خداوند آگاه به نهان هاست. ] است.

لا جرم تا توانى عورات و معائب [ زشتيها و بديها. ] خلق را در نظرها پنهان دار و همت بر ستر و پرده پوشى گمار، تا خر آن چه از معايب رعيت از روى لطف و محبت پوشيده باشى، حق تعالى از سيئات تو در روز قيامت پوشد و على رووس الاشهاد [ بر سر جمع، در حضور همگان، در ملا عام. ] تو را رسوا نساخته، بر فضايح [ در الف:فواضح. زشتيها. ] اعمال ناشايسته مواخذه و سئوال نفرمايد.

امر به اصلاح ميان مردم و رفع كدورت و كينه ايشان

اى مالك بايد كينه و عداوتى كه در دلهاى مردمان نسبت به يكديگر گره شده باشد به كلك [ قدرت. ] تدبير و صلاح انديشى بگشائى و در اصلاح بين الناس و تشييد مبانى مودت [ محبت و الفت. ] بين العوام و الخواص سعى نمائى، تا راى همه موافق و كلمه جمله متفق بوده، هنگام برابرى با دشمن و هن و سستى بر ايشان راه نيابد و خود نيز كينه و عداوت كسى به دل مگير و اسباب حقد و كينه ورى از خويش دور دار و رشته ى بواعث [ جمع باعث و باعثه: انگيزه ها، برانگيزنده ها. ] و وسايل آن را از سينه خود به مقراض [ قيچى، مقصود وسيله بريدن و كندن حقد و كينه از دلهاست كه امام "ع" به علم و حلم توصيه مى كند. ] علم و حلم قطع نماى،تا در ميان مردم حكم بحق توانى نمود و همه را در يك مرتبه و يك پله ملاحظه توانى فرمود و همه را به يك مرحله به نظر درآورى.

نهى از تفحص احوال مردمان و منع از تصديق غمازان

[ بسيار سخن چين، نمام، اشاره كننده به چشم و ابرو، غمزه كننده. ]

و بايد كه هر چه ازنهج شرع نزد تو ثابت نشده و به صحت نرسيده باشد تغافل [ مصدر. خود را بغفلت زدن، چشم پوشى كردن. ] و تجاهل [ مصدر. نادانى نمودن، خود را به نادانى زدن. ] شعار خود سازى و به تجسس و تفحص آن نپردازى و سخن چينان و غمازان را زود تثديق ننمائى و گفتار ايشان را به مقام اعتبار در نياورى، اگر چه ايشان به ظاهر لباس نصيحت و دولت خواهى پوشيده و خود را بر مثال ناصحان بر آراسته و به حلل ايشان پيراسته اند. و ليكن چون به حقيقت رسى و پرده از روى كار بردارى، از لباس امانت و نصح عارى و در مجارى غش و خيانت سارى و جارى باشد و از اين سخن بيرون مرو.

نهى از مشورت با بخيلان

و چون خواهى كه در امرى با كسى مشورت نمائى، از امور ملك و در كارى از كارهاى رعايا به احدى صلاح بينى، بايد كه اهل مشورت از چند خصلت منزه و مبرا و ارباب كنكاش [ شور، مشورت. ] تو از چند صفت خالى و معرا [ ناپوشيده. برهنه. ] باشند، از جمله آنها يكى بخل [ تنگ چشمى، امساك. ] است.

چون بخيل را داخل مشورت سازى بر تقدير كه دوست و دولت خواه تو باشد، به تو آن پسندد كه از براى خود مى خواهد و تو را به چيزى دلالت كند كه در نفس خويش گمان مى پندارد و هر آينه تو را از تفضل و احسان عدول فرمايد و از فقر و فاقه تخويف [ ترسانيدن، بيم دادن. ] و تحذير [ پرهيزانيدن، بيم دادن. ] نمايد هر آينه از اواجتناب نما.

نهى از مشورت با جباناناز مشورت با جب

[ جمع جبان. ترسو، كم دل، بى جرات. ]

صاحب اين رذيلت نيز صوابديد را نشايد و بر راى و تدبير او بر تقدير دولت خواهى و هوادارى نبايد، كه همت تو را از ارتكاب شاق اهتمام به مصالح رعيت پست سازد و عزم تو را در تمشيت دادن و نظم دادن مهام [ جمع مهمه. كارهاى سخت، امور عظيم و دشوار. ] اسلام سست و بى پا گرداند، واز هر چه خود ترسد تو را از آن ترساند.

نهى از مشورت با حريص

كه با عبارت از رغبت در اقتناى [ اندوختن، گردآورى. ] اموال و اذخار [ يا ادخار، ذخيره كردن. پس انداز كردن. ] خزاين و دفائن [ جمع دفينه، رويهم انباشتن و مخفى نمودن. ] است و هر كسى كه صاحب اين خصلت و مبتلا به آن رزيلت باشد، سخن بر مقتضاى طبع خود گويد و چون با وى مشورت كنى تو را بر آن دارد كه در نظر او مستحسن مى نمايد و حرص بر جمع مال و اكتساب آن را در نظر تو زينت داده تو را به آن امر فرمايد، هر چند مودى بر جور و ستم بر رعيت شود، از آن به هيچ وجه باك نداشته باشد.

بيان آن كه خصال ذميمه از ضعف يقين است به خداى عز و تعالى

ارباب اين خصال ذميمه [ نكوهيده، ناستوده، زشت. ] را،از مجلس مشاورت و خلوت دور انديشى دور دار و كنكاش كار ملك و ملت با ايشان در ميان ميار، كه اين خصلتها اگر چه متعدداند اما حاصل آنها همگى يكيست، كه بدگمانى به جناب مقدس الهى و ضعف يقين در اعتقاد و اعتماد بر قدرت سبحانى است و گرنه كسيكه يقين او درست و اعتقاد او كامل باشد و جناب اقدس بارى را معطى ارزاق [ جمع. روزى. ] و مقدر آجال [ جمع. اجل. مهلتها و مدتهاى معين، مرگ ها. ] داند و صدق مواعيد او را اذعان نموده، اين اعتقاد در دل او رسوخ پذيرفته باشد.

در آن چه خدا به وى عطا كرده بخل از چه ورزد و در صرف آن به مصارفى كه او مقرر داشته مضايقه چرا كند. و حياتى را كه او خلق كرده عرضه جهاد در راه او نسازد و از موت و فنائى كه به دست قدرت اوست از چه رو انديشه نمايد. و چون داند كه وعده موت و فنا حق و مقرر است و در هر نفس روزى هر كس محقق و مقدر است در پى جمع مال و ذخيره آن نباشد. و از مكاسب غير مشروعه احتراز نمايد، بلكه از مشروعات نيز بتحصيل زياد بر قدر واجب نپردازد و انديشه مال كار خود و اولاد و احفاد خود نكند و آخرت را مال همه داند و فكر آن را واجب تر شمارد.

پس هر آينه كسيكه صاحب اين خصال ذميمه باشد به جناب مقدس الهى بدگمان باشد، و يقين او سست و عقل او قاصر [ نارسا، ناتوان. ] نمايد و چنين كسى مشورت را نشايد و اعتماد بر او از طريقه حزم [ مصدر. استوارى. ]

دور است.

بيان صفات وزراء و اركان دولت وارباب مناصب

بدترين وزراء تو آن وزيرى است كه پيش از تو وزارت فاسقى [ تبهكار، گنهكار، ناراست كردار. ] كرده باشد و در جور و ستم و ساير گناهان موافقت و مرافقت كرده باشد. زنهار كه چنين كسان را وزير و صاحب تدبير خود مكن و محرم اسرار خويش مگردان، كه اينها ياران گنهكار و برادران آن ستمكارند و جور و ظلم عادت كرده حسن سعى تو را ضايع سازند

[ گويا امام "ع" اشاره به اين نكته دارد كه بهره گرفتن از ستمكاران و يا گناه كاران كه در دولتهاى قبل داراى منصب بودند همان نتايجى را ببار خواهد آورد كه براى حكومت گذشتگان اين كارمندان و وزراء ناشايست ببار آوردند، نكته ديگر قابل توجه آنكه امام "ع" متذكر مى شود به وزارت رسيدن ناشايستگان سبب دورى صالحان و شايستگان از قبول مسئوليت در حكومت اسلامى مى گردد. ] و در خفيه [ نهان. خلوت. ] تو با رعيت به طريق ستمكارى مسلوك دارند و از قوانين عدل و داد اگر چيزى دانند از تو اخفا نمايند و ناگاه به تكرار وساوس [ جمع وسوسه. امرى بى نفع يا مضر كه نفس شخص يا شيطان در خمير كسى ايجاد كند، نيروى درونى محرك انسانى ببدى. ] و تذكار هوى تورا نيز اسير ربقه [ حلقه، اطاعت، فرمانبردارى. ] شيطان سازند و بر جور و ستم دلير و حريص گردانند.

و اگر به ايشان التفات ننمائى و خدمات خويش را به ايشان رجوع نفرمائى، نه اينست كه عاجز بمانى وطريق ملك دارى تو مسدود گردد، امور مملكت تو معطل بماند. بلكه جمعى ديگر در عوض ايشان بيايى، كه در بينش و صواب راى ور شود و در فرمانروائى نظير ايشان باشند و به تقدس و تنزه [ دورى جستن، پاك بودن. ] از گناهان مذكوره برائت، از معايب مزبوره سمت اختصاص و امتياز داشته باشند ، ظالمى را بر ظلم معاودت ننمايند و گناهكارى را يارى ننمايند و دست پرورده تربيت تو بوده به عادت و طريقه تو عمل نمايند.

و چون اول دولت ايشان اندك را غنيمت شمارند و از تو طمع ننمايند و مونت ايشان بر تو سبك برآيد و چون تو ايشان را دخيل مهمات [ جمع مهمه "مهم". امور مهم، كارهاى خطير. ] سازى وبه دولت مجالست و مخالطبت سرافراز فرمائى، معونت و يارى ايشان تو را بيشتر و دلهاى ايشان بر تو مهربان تر باشد و با غير تو الفت كمتر گيرند و سخن اعداء تو را در حق دولت نپذيرند و با تو كمال اخلاص ورزند و حق شناسى تو را بر ذمت [ عهده. ] خود واجب و متحتم دانند. و اين جماعت راخواص خلوت خود گردان و در مجامع و محافل انيس و جليس [ همنشين. ] خويش ساز، تا ملك تو رونق گيرد و دولت تو استحكام پذيرد.

بيان آن كه مقرب ترين وزراء كه باشد

چون وزراء و امراء بر حسب خواهش و وفق مدعاى تو، متجلى به صفات مذكوره و متخلى از رذايل مزبوره [ ياد شده. ] بر تو جمع گرديدند و خاطر تو از مهم ايسان بر آسود، از ميان ايشان جمعى را بر گزين،كه به حق گوياتر و عيب تو را در نظر تو جوياتر باشند و حرف حق را هر چند تلخ تر و ناگوار باشد به مذاق [ ناخوش آمدن به سليقه وى. ] رسانند و از درشتى آن پروا نكرده خود را در اظهار آن دريغ و معاف ندارند، و در افعاب ناشايست كه در درگاه الهى ناپسنديده باشد و از براى دوستان خود نپسندد تو را مساعئت و يارى تو بر چنين امرى لازم شمارند.

ايشان را به مزيد عنايات و الطاف خويش ممتاز ساز و محبت ايشان را زياد بر ديگران در دل گير و صحبت اين طايفه شريفه را زياده بر حد و حصر غنيمت شمار و از اين تجاوز منما.

امر به مصاحبت اهل ورع و تقوا

و بايد كه با اهل ورع [ پرهيزگاران، پارسايان. ] و پرهيزگارى و ارباب صدق و راستى نزديكى به جوئى و ايشان را رام خود گردانيده، قرين وعدت و انيس خلوت خويش سازى، تا اگر تو را غفلتى روى دهد و ذلتى اتفاق افتد، بر تنبه و ايقاد [ افروختن، يعنى چنان شود كه ديگر باز نگردد. ] تو مبادرت نمايند و از مصالح مسلمانان دقيقه "اى" و آنى نامرعى نماند، كه وبال [ سختى، بدى، عاقبت، تقصير، گناه ] آن بر تو و تو از آن غافل باشى و پشيمانى حاصل آيد.

امر به نهى مردم از خوش آمد گويى و چاپلوسى

بعد از اين مراتب اصحاب و ندما [ جمع نديم: همنشين، همدم، هم صحبت. ] و وزراء و جلساء خود را تربيت نموده، به آن مودب ساز، كه مدح و سپاس تو بسيار نگويند و كاريكه نكرده باشى به دروغ و خوش آمد گوئى بر تو نبندد و تو را بدان خوشدل نسازند [ گويا اشاره امام "ع" به اين نكته اساسى در اخلاق فرماندهى و مديريت اجتماعى و رهبرى مردمى است، كه چاپلوسى و ستايش هاى زياده از مقدار، علاوه بر آن كه مردم را به دروغ گوئى و رشد صفت زشت چاپلوسى تشويق مى كند، رهبر را نيز به شنيدن ستايشهاى نابجا عادت مى دهد و تحمل او را از شنيدن نقد و پند مى گيرد، حقايق و واقعيتهاى اجتماعى را از ديد و تشخيص حاكم مى پوشاند و او را غافل نگه مى دارد و در نتيجه جامعه و مردم را از رشد و ترقى بازداشته، نظام و رهبرى جامعه را به انحراف مى كشاند. ] كه چون تو را بسيار ستايش كنند و ثناى تو را بسيار گويند، عجب و تكبر در تو پديد آيد و كار به آنجا انجامد كه فريب شيطان خورى و به خود قدرو منزلتى سپارى و خويش را صاحب جاه و محلى پندارى و در اين هنگام خود را مورد سخط الهى و معرض غضب پادشاهى [ مقصود، خود اميرالمومنين و يا رهبر مسلمانان مى باشد. ] ساخته و بر دنيا و عقبى خود ايمن نباشى.

گمان نكنى كه بر ظاهر اسلام بودن در ايمان تو كامل، كافى دلت از كلمه بستن به نجات آخرت وافيست تو را، كه در دل غرور و غفلت و در سر كبر و نخوت باشد ، و خود را شريك ملك خدا شمارى و عباد او را بندگان خود پندارى و از ذكر زبانى و توحيد لسانى چه فايده متصور باشد و با عالم اسرار وضمائر و وافق به نيات و سرائر معامله روز حساب چون گذرد.

پس بايد عاقل كه چون دين خود را دارد و بر ايمان خويش بترسد، بستايش مردم گوش نكند و نفس خويش را همواره ملوم [ ملامت شده، سرزنش شده. ] و معاتب [ مورد عتاب، ملامت. ] دارد، تا عجب و نخوت بهم نرسانند و از مرض غرور رهائى يابد.

بيان معاشرت با مردمان و نهى از تسويه ميان خوبان و بدان

اى مالك، بايد كه سلوك ومعاشرت تو با هم صحبتان و جلسا [ همنشينان. ] و ساير رعايا بنحوى باشد كه ايشان را به طاعت و احسان نزديك سازد و از معصيت و طغيان بازدارد، كه اهل احسان و نيكوكاران را بنوازى و تعظيم و تكريم ايشان را شعار خود سازى، تا ايشان را اهتمام در كار خود زياده گردد، وديگران را باعث رغبت در پيروى ايشان شود.

و اهل معصيت و بدكرداران را زجر [ بازداشتن. راندن. بانگ زدن. ] و منع فرمائى و نظر شفقت و التفات و مهربانى و مراعات از ايشان بازدارى، تا بر زشتى كردار خود رسيده قبايح اعمال را ترك نمايند و بر ديگران نيز سوء افعال ايشان معلوم گرديده به امثال آنها رغبت ننمايند. نه آن كه همه را نزد تو يك مرتبه [ يك رتبه و جايگاه. ] باشد و با جمله ى ايسشان به يك و تيره [ طريقه. راه. روش. ] سلوك نموده، خوب و بد درنظرت يكسان نمايد، تا اهل احسان در كار خود بى رغبت شوند، وبدكرداران بر ذمائم افعال خويش اصرار نمايند و بدين سبب عوام الناس را بر مرافقت اشرار بر بدى كردار دليرى بهم رسد و بازار فسق و فجور رواج پذيرد و كار فتنه ى و آشوب بالا گيرد و به امور ملك و ملت خلل رسيده در ملك فساد پديد آيد. حاكم و والى بايد كه با هر كس آن كند كه خود با خود كرده و هر شخصى را به آن التزام نمايد، كه خود لازم ساخته محسنين [ جمع. محسن: احسان كننده. ] را به احسان تلقى نمايد و با بدكاران طريق اسائت [ بدى، هتك حرمت كردن. ] مسلوك دارد.

امر به حسن ظن به رعيت و اطمينان به ايشان و بيان طريق تحصيل آن

بدان اى مالك، والى ملك و امير ولايت بايد كه سعى و كوشش نمايد، كه خاطر از جانب رعيت خود فارغ داشته باشد و تواند كه در امور كليه و جزئيه بر ايشان اعتماتد نمايد و متوهم خاطر نباشد و حصول اين معنى به امرى بهتر از اين صورت نپذيرد و چاره ى جهت تحصيل اين مراد از اين نافع تر نباشد، كه احسان و تلطف را شعار خود سازد و به تخفيف مونات و تقليل حوالات و تحميلات پردازد و ايشان را بر آن چه حق او نباشد و استحقاق مطالبه آن ندارد اكراه و اجبار ننمايد. پس در اين خصلتها سعى نما و همت بر استرضاى [ خشنودى. ] خاطررعيت و جلب قلوب ايشان گمار و چنان كن كه به بذل اموال و رعايت اين خصال گمان تو به ايشان نيكو گردد و حسم ظن بر ايشان بهم رسانى كه اعتماد را شايد، چرا كه به اين سبب تو را راحت و استراحت و آسايش پديد آيد و نقمت و زحمت پريشان خاطرى از تو مقطوع و مرفوع گردد.

و بدرستى كه هر كس را به عطا و احسان آزموده باشى و نعمت و امتنان از تو دريغ نفرموده باشى، به چشم داشت اخلاص و محبت و طمع نيكو خواهى و نصيحت سزاوارتر باشد و هر كس را بايد ببليه [ گرفتارى، سختى. ] "اى" مبتلا ساخته باشى، يا در انعام و احسان او كوتاهى نموده باشى، به دقت و ترصد [ چشم داشت، انتظار. ] خلاف آن مراتب و بدگمانى و امور نامناست احق و لايقتر نمايد.

و چون والى تفرقه خاطر از جانب رعيت "داشته" باشد، به جهاد با دشمنان و تدبير دفع ايشان نتواند پرداخت و مصالح خلق را كما ينبغى نتواند شناخت و اسباب رفاه رعايا و لشكريان را بر نحو لايق نتواند ساخت، لا جرم به سوء تدبير و قلت حزم و نارسائى فكرت و خرد شهرت نمايد و دشمنانش در نهايت بر وى دلير گردند، استعداد مدافعه ايشان نداشته باشد. چه، دلهاى رميده رابر كارى داشتن در نهايت اشكال و دشمن را بغير دوستان جان سپار از خود دفع كردن خيال محال است.

نهى از تبديل قواعد سالفه و منع از احداث بدع مخترعه

[ مونت سالف: گذشته، پيشين. ]

و بايد كه حذر كنى از تغير [ مقصود تغيير دادن سنتهاى شايسته اى كه مورد تاييد شريعت نيز مى باشد. ] سنن سابقه و تبديل ضوابط پسنديده و احتراز نمائى از احداث امور مخترعه و اختراع قواعد مبدعه [ تازه پديد آمده، آفريده ها. بدعتها. ] كه هر آينه موجب رنجش دلها و سبب انقباض [ گرفته شدن، درهم كشيده شدن، گرفتگى خاطر. ] طبايع رعايا و برايا مى گردد.

زنها ركه سنن گزيده و سير [ سيرت، روشها، سنتها، طريقه ها. ] پسنديده، كه سابقان اين امت و متقدمين ارباب ملك و ملت به آن عمل نموده، سالها پيش از تو مردم بر آن رفته اند و طبايع انس ب رآن گرفته اند و كار ايتلاف و اتفاق بين الناس به آن رونق و رواج پيدا كرده و امور رعيت از آنها اصلاح و استقامت پذيرفته، بر نقص چنين "سنن" و هدم بنيان چنين قوانين اقدام منما، كه هر آينه نقص اين رسوم سبب شكستن خاطرها و هدم اين مبانى موجب خرابى دلها باشد و قطع نظر او وبال بدعت مضرت دلشكستگى رعيت دامن تو گيرد و انتظام [ در الف و ب: "انتقام". ] امور معاش و معاونت [ در الف: "معادت". ] خلل پذيرد.

تا توانى بر آن باش كه شيهاى [ رفتار. شيوه. عادت. ] نيكو رواج و حدائق قلوب انام به خشنودى از تو ابتهاج [ شادمان. مسرور. ] يابد و البته كه از احداث سنن و قانون تازه اختراع كردن كه بر سابقين ضرر رساند و به سبب آن بعضى از آداب متقدمين و برخى از رسوم و قوانين بجا نماند، برحذر لازم شمار، كه در اين كار ضرر بر تو باشد، و اجر از ديگرى، چه آن كس كه سنت اول ار مقرر داشته و رسم سابق را بنا گذاشته، در ثواب او نقص و در اجر او قصورى نباشد و اثم و گناه براى ناقص آن سنت و محدث [ بوجود آورنده، احداث كننده. ] آن بدعت [ به امرى گويند كه قبلا رواج نبوده و ياخلاف شرع و سنت مردم باشد. ] بماند.

امر به مشورت با علماء گرام

و چون مراعات امور مزبوره كه هر آينه موجب صلاح عباد و نظام بلاد است، شخصى را بتنهائى كما ينبغى [ چنانكه شايسته و بدون نقص. ] در نهايت اشكال است و استقلال عقل كسى كه با الهام غيبى و نفس قدسى مويد نباشد، در رعايت مراتب مذكوره خيال محال "است" [ احتمالا اشاره امام "ع" به عدم صلاحيت تصميم گيريهاى فردى در امور اجتماعى و اشكالات فروان آن مى باشد، جز در مواردى كه به الهام غيبى و نفس قدسى مويد باشد و بديهى است مقام امام "ع" داراى دو ويژه گى بطور كامل مى باشد و بدين لحاظ پس از پيامبر "ص" شايسته برترين رهبرى خوانده شد. ]

پس بايد كه در اين باب با مردم دانا مشورت نمائى و معقول علماء اعلام [ صاحبان نام، ناموران، نامداران. ] و حكماى ذوى الاحلام [ حكيمان صاحب بردبارى، درايت، عقل. ] استمداد و استعانت جوئى و در ثبت مصالح بلاد و مقرر داشتن قوانين كه به آنها از خراب و فساد مصون و محفوظ بماند و بپا داشتن سنن و رسومى كه پيش از تو انتظام امور عباد به آنها شده و كار معاش و معاد ايشان به وسيله آنها ثابت و برقرار بوده، با علماء زمان و حكماء اوان [ دوران، زمان. ] خود مدارست [ مذاكره. مطالعه. ] و محادثت [ گفتگو. ] نمائى، و در آن باب در عقول و آراى ايشان استمداد نموده، اقتباس انوار حلم و علم و حكمت را لازم و مغتنم شمارى، كه به اين وسيله در امور مملكت انتظام پديد آيد و كار جهاندارى و رعيت رونق پذيرد.

بيان اصناف و طبقات رعايا و برايا

و بدان اى مالك كه رعايا را طبقات متعدده [ مونت متعدد، نوعى تقسيم بندى لايه هاى اجتماعى اجتماعى همانند ديدگاههاى مادى گرايان نيست. بلكه منظور اصناف مختلف جامعه است كه هر كدام براى خود وظيفه اى معين دارند و از حقوقى در نظام اسلامى بايد برخوردار باشند. ] و اصناف متكثره [ مونث متكثر. بسيار. ] است، كه هر يك را صلاح كار بى وجود ديگران صورت نبندد و همگى را در انتظام امور معاش و معاد به يكديگر احتياج باشد و بعضى را از بعضى بى نيازى حاصل نيست و زندگانى و تعيش بدون اجتماع همه ايشان ميسر نه "باشد" و ايشان به هفت قسم منقسم مى شوند:

اول: جنود و لشكريان كه در راه خدا جهاد كنند و با اعداء دين مقاتله و محاربه [ مصدر. جنگيدن. ] مى نمايند.

دويم: كتاب و نويسندگان كه خط امور خواص و عوام، بامداد و غايت اقلام ايشان منوط و تمشيت معاملات و محاسبات كافه انام، به سعى و اهتمام ايشان مربوط است [ احتمالا منظور از نويسندگان امور خواص و عوام تمشيت معاملات و محاسبات، اداره ثبت احوال و ثبت اسناد و املاك و معاملات عمومى و اداره ماليات و نظائر آن مى باشد. ]

سيم: قضات و اهل عدل كه بين الامثال به عدالت حكم نمايند و قطع منازعات و مباحثات وجه همت ساخته، در اصلاح عباد و دفع فساد كوشند.

چهارم: عمال [ كارگذاران. فرمانداران. ] كه از جانب والى براى اخذ صدقات و جمع خراجات و ساير اعمال نواحى و اطراف ولايات معين و مقرر مى شوند، كه با مردم طريقه ى مسلوك داشته، همت بر رفق و مدارا گمارند.

پنجم: اهل جزيه [ مالى ''جنس يا نقد'' كه اهل كتاب و اقليتهاى مذهبى ملزم به پرداخت ماليات ويژه اى مى باشند كه آن را جزيه بمعنى جزاء مسلمان نبودن اين اقليتها در برابر برخوردارى از شهروندى در يك كشور اسلامى مى نامند . ] و خراج [ خراج از ماده خرج و مخارج حكومت اسلامى كه از طريق ماليات مردم، ماليات اراضى به گونه هاى مختلف پرداخت مى شود. ] و ذميين [ جمع ذمى. غير مسلمانان از اهل كتاب از زردشتيان، جهودان و ترسايان كه در سرزمين مسلمانان زندگى كنند و جان و مال او در پناه و زنهار اسلام است و جزيه قبول كند. ] و مسلمين كه چون اهل كتاب به ذمه امان مسلمانان در آيند و از اكل ربا و شرب خمر و نكاح محارم [ جمع محرم، كسانى كه نكاحشان حرام باشد. خويشان، نزديكان. ] اجتناب نمايند، احكام [ در الف و ب: "ايام". ] تكليف اسلام به ايشان ننمايند و به حسب اقتضاى و راى خويش جزيه بر رووس و اراضى ايشان مقرر دارد. و همچنين از ايشان با مسلمانان هر كه در ارض خراج با ذل ايام [ سختى و مرور زمان. ] تصرف نمايد، يا ارض مواتى را احيا كند، به اعطاى حصه "اى" از حاصل يا هز چه راى انام [ مردم. ] تقاضا كند، از جانب او مامور گردد.

ششم: تجار و سوداگردان و ارباب حرفه و پيشه وران كه تمدن تعيش و اكتساب اموال و اقوات بى وجود ايشان ميسوزد و معذور نباشد.

هفتم: فقرا و مساكين و اهل احتياج كه پست مايه ترين [ ناچيز دارترين، نادارترين. ] اين طبقاتند. و والى هر طايفه را به حسب ظاهر بر ايشان تفوق و تسلط حاصل است و حق سبحانه و تعالى جهت هر يك از اين اصناف هفتگانه، سهمى قرار داده نصيبى تعيين فرموده، كه والى ملك را از عطاهاى ماليه به ايشان چه بايد داد و با هر يك از ايشان چگونه سلوك بايد كرد و در قرآن مجيد و فرمان حميد همه را مذكور ساخته و براى هر يك حدى و فريضه "اى" مقرر داشته، كه علم به آنها نزد اهل بيت نبوت كه رتبه خلافت و امامت از خصايص ايشان و علم به دقايق رعيت پرورى و جهاندارى خاصه ايشان است، محفوظ و مخزون است و هيچ كس را رتبه اين شغل خطير و پايه